ژوئن | 1392 | خلیج فارس

Archive for: سپتامبر 2013

خری که عنوان ژنرالی گرفت.

 یک کشاورز در جنوب مصر به این دلیل که کلاه نظامی بر سر خرش گذاشته و آن را ژنرال السیسی صدا می زد دستگیر شد.

 
دستگیری کشاورز مصری به جرم ژنرال نامیدن خرش! 

یک کشاورز در جنوب مصر به این دلیل که کلاه نظامی بر سر خرش گذاشته و آن را ژنرال صدا می زد دستگیر شد.به گزارش تازه نیوز این کشاورز غروب جمعه در استان غنای مصر در حال تردد بود که به جرم توهین به یک درجه ارشد نظامی دستگیر شد. وی یک کلاه نظامی بر سر خرش نهاده و آن را ژنرال  السیسی صدا می زد. نام این کشاورز عمر ابوالمجد می باشد.

خبر دستگیری این کشاورز توسط یک مقام امنیتی که نخواست نامش فاش شود گزارش شده است. زیرا مصاحبه ی افراد امنیتی در مصر با رسانه های عمومی ممنوع می باشد.

۸ نفر دیگر نیز در نقاط مختلف این کشور به علت نقاشی های دیواری که بر علیه ژنرال السیسی کشیده بودند دستگیر شدند.

برای بیش از چند دهه در کشور مصر هر گونه انتقاد از مقامات نظامی ممنوع بوده و هیچکس جرأت این کار را نداشت. اما پس از سرنگونی مبارک این اقدامات در مصر آغاز شده و هم اکنون نیز ژنرال السیسی آماج این انتقادات قرار گرفته است.

وی پس از خلع مرسی هر چند طرفداران بسیاری پیدا کرد اما مخالفان وی نیز به همان میزان افزایش یافتند.


بیگانگان حق دارند بگویند خلیج ع.ربی وقتی ما چنین هستیم .این است دایره عوام زدگی عوام و روشنفکر در جامعه ما .

etlaee aroosi 29 shahrivar-92 (1)

کارت عروسی را فردی نوشته است که گویا مهندس است و طلبه هم هست برای اینکه این طلبه ثابت کند که درس خوان است و عربی را بخوبی یاد گرفته  تلاش کرده است که   دانش عربی خود را در نوشتن کارت عروسی به رخ بکشد  اما این آقا بنظر می رسد  دایره عربی دانستنش فراتر از الفیه ابن مالک نیست . بطوریکه  اگر می دانست که آقایان به عربی می شود رجال و بانوان می شود نساء و خیابان میشود شارع   حتما این ها را هم بجای خیابان – آقایان و بانوان بکار می برد تا متن کامل تر شود.

اگر به تاریخ زبان فارسی نگاه کنید عموم کلمات عربی را همین گونه آدم ها ی بی سواد وارد زبان عربی کرده اند تا برای خود اعتبار  و وجهه کسب کنند  در مورد زبان های بیگانه انگلیسی  و اروپایی هم همین مورد صادق است  اینها عقده خود نمایی دارند وگرنه علمای بزرگ دینی و متخصصان  در زبان عربی اگر دقت کرده باشید می بینید که بندرت در سخنرانی های خود القاظ قلمبه و سلمبه عربی  دور از فهم مخاطب  بکار می برند . و اگر واژگان عربی بکار می برند واژگانی است که قابل فهم است و جزو زبان فارسی است. همینطور است استادان زبان های خارجی .

 اما یک دانش آموز مبتدی در  زبان ،  فورا می خواهد خودنمایی کند و اولین واژه هایی را که یاد می گیرد بدرون جامعه می آورد تا خودنمایی کند . استاد دکتر شیخ الاسلامی نقل می کرد می گفت وقتی ۴ یا ۵ ماه از طلبگی ما گذشت   یکی از همکلاسی ها ۱۰ صفحه اول الفیه ابن مالک را یاد گرفته بود به هرکه می رسید شروع می کرد به عربی گفتن و کیف حالکم ، اهلا و سهلا  و می گفت من نمی دانم اینهمه علم چگونه در مغز من جای گرفته است! پدر این شیخ غلامرضا هم باور کرده بود که پسرش عربی کامل است و همه جا پخش کرده بود که شیخ  غلامرضا  الحمدالله عربی را کامل است و بزودی می فرستمش نجف! برای درس خارج!

 یکی از  جاهای خودنمایی و پز دادن کلمات قلمبه و سلمبه ، محضر های اسناد  رسمی و وکلای  حقوقی است بجای تمام کلماتی که آنها در کار خود بکار می برند واژه در زبان فارسی هست اما اگر آنها کلمات فارسی عامیانه را بکار برند مخاطب آنها امر را بر بی سوادی وکیل خواهد گذاشت و هرچه الفاظ  غلط و غلوط عربی  بیشتر بگوید موکل او آنرا تعبیر به باسوادی  بیشتر خواهد کرد  یک پزشک و یک مهندس هم در رشته کاری اش همین گرفتاری و عقده حفارتی را دارد.

یک روحانی اگر در بالای منبر نیمی از سخنانش عربی نباشد  حتما  شنوندگان و مخاطبان او را بی سواد خواهند دانست پس هرچه  بیشتر کلماتی را بگوید که مخاطب معنی آن را نمی فهمد  با سواد تر قلمداد خواهد شد. این است دایره عوام زدگی  عوام و روشنفکر در جامعه ما . یک دور باطل 

حکایت این کارت دعوت ها هم  همان است اینگونه کارت دعوت ها در گذشته به فراوانی وجود داشته اما در سالهای اخیر بندرت وجود دارد.  اما اخیرا مد شده است چرا نمی دانم . 

 فدراسیون بین‌المللی فوتبال ،  خلیج فارس را برگرداند و آن را سر جایش گذاشت.

به گزارش  «صوت منامه»، «حسین البلوشی» کارشناس فوتبال کویتی از شیخ «سلمان بن ابراهیم» رئیس کنفدراسیون آسیا و روسای اتحادیه‌های فوتبال کشورهای حاشیه خلیج فارس خواست در اعتراض به حذف واژه جعلی «خلیج ع ر ب ی» از سایت فدراسیون جهانی فوتبال به «سپ پلاتر» رئیس فدراسیون جهانی فوتبال شکایت کنند. 

پیشتر پایگاه اطلاع رسانی فیفا در صفحه مربوط به اتحادیه‌های فوتبال کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس واژه لیگ‌ عربی را از صفحه خود حذف کرده بود و واژه خلیج فارس را جایگزین آن کرده بود.

اتحادیه‌های فوتبال کشورهای عربی (عربستان، کویت، قطر، بحرین و امارات) پیش از این تلاش می‌کردند که مسابقات جام خلیج عربی را در فهرست مسابقات رسمی فیفا ثبت کنند.

البلوشی همچنین ابراز امیدواری کرد که پایگاه فیفا اطلاعات خود را در این زمینه تصحیح کند زیرا میلیون‌ها علاقه مند فوتبال کشورهای عربی اخبار فوتبال کشور خود را از طریق این پایگاه پیگیری می‌کنند.

فیفا

خلیج فارس فیفا

 

 

 

فیفا امارات

 

در زیر نقشه‌های کشورهای حوزه خلیج فارس که در سایت فیفا درج شده با نام خلیج فارس در حاشیه آن به چشم می‌خورد.

* نقشه کویت:

 

*‌نقشه قطر:

 

 

* نقشه امارات:

 

* اطلاعات جغرافیایی کشور امارت:

در قسمت دریاها و اقیانوس‌های همسایه نام خلیج فارس به چشم می‌خورد.

 

Shimla In5Jul2013  (108)

 

CONTRIBUTION OF Persian and TURKIC LANGUAGES IN THE EVOLUTION OF HINDUSTANI LANGUAGES.

K.Gajendra Singh

 

۱٫ The term Hindustan has been used consciously so as to include Pakistan in it, by which name

the Sub-continent was known before its partition in 1947. This paper concentrates mainly on

languages as spoken by the masses, with their natural variations and not so much the written and

the literary forms. We will consider the two major languages, Hindi and Urdu, which are widely

spoken in Hindustan , although claims have been made that Urdu evolved out of Hindi and that

Hindi is only Urdu written in Devanagari script. But the fact of the matter is that both Urdu and

Hindi have evolved from the same colloquial base of Hindustani which was the lingua franca of

Hindustan till its partition. As the well- known scholar and outspoken historian Khushwant

Singh says, since then the Indians have made Hindi more Sanskritised and Pakistanis Urdu more

Persianised, with the result that it is difficult for a common man to understand either Hindi or

Urdu, specially their Radio and TV broadcasts. However, in spite of politically motivated and

necessary corrective measures which new ruling elites usher in to change the complexion of the

official language, if not the language itself, as has happened both in India as well as in Pakistan ,

the lingua-franca spoken by the common man in Hindustan , specially those who are illiterate or

semi-literate has not changed that much since 1947. The best proof of this is the language

employed in Hindustani films made in Bombay ( India ) which really represents the spoken

language of the masses in most of India , and which also remains equally popular in Pakistan .

Whenever the film language became too Sanskritised, the films have not been very popular. At

the same time, when a film on ‘Razia’ (a Turkish Queen of Delhi ) utilised too Persianised Urdu,

its lack of popularity could in some ways be attributed to the difficulty of the masses in

understanding it. Hindustani with its vast vocabulary, form and literary variety provides the lyric

and dialogue writer all the richness, elegance and nuances to express himself. Incidentally,

according to Encyclopedia Britannica (1990 Edition), more than 35 million Indians declared

Urdu as their mother-tongue while in Pakistan the number was less than one- fifth i.e. 6.7

million. (The compilation is old and estimates conservative.) Various forms of Hindustani are

spoken or understood by over 70% of Indian population. The Bombay films have played a major

role in spreading Hindustani in non-Hindi/Urdu speaking areas of South India and North-East.

 

۲٫ The name Hindustani written as Hindoostanee was coined by an Englishman, Mr. J. B.

Gilchrist (1759-1841), who was the first President of the Fort Christian College , Calcutta which

trained British Civil Servants for service in India . Mr. Gilchrist also wrote a dictionary of

Hindustani and its grammar. As mentioned earlier, from Hindustani have emerged two literary

languages, Hindi in Devanagari script with literary and vocabulary borrowings from Sanskrit

and Urdu in modified Arabic script with borrowings from Persian. Hindustani is much older

form than Hindi or Urdu and many times it referred rather to the region and not so much to the

race or religion. As a matter of fact before the advent of Muslims and others in India , the

languages spoken in Hindustan were known as various Bhashas or Bakhas. Hindustani evolved

out of a score of dialects which are inter-related among themselves and to it. Some of these

dialects and languages are Hindwi, Khariboli, Brij Bhasha, Awadhi, Bagheli, Chhatisgari,

Bundeli, Kanauji, Bhojpuri, Maithili, Gujari, Rajsthani and when it was spoken in South it was

known as Deccani That these languages are dialects of Hindi as claimed by some is not strictly

true. Brij Bhasha was an important literary medium in 15th to 17th century. Both Brij Bhasha

and many other dialects are genetically of different Prakritic origin than Khariboli. All earlier

Hindi literature is in dialects other than Khariboli which became standardised and popular by

the end of the 17th century and language of literature only in 19th century. Brij Bhasha continued

as a medium of poetry till late 19th century. Thus, strictly speaking, the language of modern

Hindi literature is different from that employed in earlier period. The same can be said about the

Urdu which came to be written in the present form from 19th century onwards, although Urdu

poerty flourished much earlier.

 

۳٫ Turkish language was under the influence of Persian language for centuries  One of the earlier writers of Hindustani was Amir Khusarao (1253 – 1325) a remarkable scholar of Persian and Arabic but of Turkish origin. He is claimed both by the Hindi as well as

Urdu protagonists. His dictionary, Khaliq-bari, in verse, of, Persian, Arabic and Hindi words

helped spread Persian and Arabic words and development of Hindustani. In recent times,

writers like Premchand have been claimed both by Hindi protagonists as well as Urdu

spokesmen. The only difference was that the same writer wrote some times in modified Arabic

(Persian) script and some times in Devanagari script. In this paper we would use the word

Hindustani to include Hindi, Urdu and the other forms like Khariboli, Hindvi, etc.

 

۴٫ The general perception is that Hindustani and its earlier forms evolved out of interaction,

since 11th century AD, between persian  speaking Muslim invaders, rulers, traders and religious men and others

who had come and settled in Hindustan from the north-west and the local Indian population.

Persian was then the language brought by sophisticated Muslim ruling elite from abroad, which

was used for administration, courtly intercourse, etc.

یکی از زرّین‌ترین برگ‌های فتوحاتِ نادرشاه اَفشار

Nader Shah Iranin turkic ruler  in Indian war

Thus the main interaction was between Persian and the Apbhramsa variation of Prakrit in North and West India , in particular the

Suraseni variety spoken around Delhi and later with the Dravidian languages in Deccan , out of

which Hindustani evolved and developed slowly and unevenly. Many of the books on the

evolution and development of Hindustani were written by the Englishmen in 18th/ 19th century,

who learnt and used it for administration as officers of the East India Company and the British

Empire. It is doubtful if any of them knew Turkish as by the time they arrived on the scene, the

pre-ponderence of Persian during the latter stages of Mughal empire was well established,

although some Turkish was still taught in some Medrasas and households. Persian and Arabic

continued to be taught at universities and schools during the British rule.

Shimla In5Jul2013  (43)

Therefore, no credit at all except for some vocabulary is given to Turkish languages in the history of development of

Urdu, Hindi or Hindustani. It is, of course, conceded that the word Urdu (Ordu in Turkish) itself

is of Turkish origin and it means army or military establishment, which was inducted into

Persian by Il -Khanid historians and accepted in India by Sayyed ruler Khizr Khan for use by

his army and the Court, under the Timurid influence. By 17th century, during the Mughal rule, the

term, Urdu was generally applied to the imperial camp. The language Urdu/Lashkar

Bhasha/Hindustani perhaps started developing seriously as a means of communication from

end-12th century AD between the incoming Muslim rulers, soldiers, traders etc. and local

population, for use in administration, for trading with native shop-keepers, in harems, where

women and attendants were mostly of Hindustani origin. While Turks yielded to Persian words

in matters of administration, poetry and social intercourse, they retained many Turkish words for

military titles, weapons, military commands and organisations. Turkish derivations also exist in

the hunt and hunting, also in terms expressing relationships and conduct in court among the ruling

classes. We must not overlook the role played by Sufi saints in spreading Islam among the

masses by using the new evolving Hindustani. Even today, tombs of Sufi saints are revered

equally among Hindus. The objective of the paper is to advance the view that the Turkic

languages apart from vocabulary, have contributed much more than is acknowledged, both in the

basic structure as well as in the development of Hindustani languages.

 

۵٫ The vast stretch of area comprising Central Asia , Iran , Afghanistan , north-west Hindustan ,

Anatolian Turkey, Northern Iraq etc. has seen intermingling of various races, cultures and

languages throughout history. At least since the days of Mauryan Empire in India (4th century

BC) many rulers with their capital in Hindustan had Afghanistan and parts of Central Asia in

their domains. Therefore, the language of these rulers and their religion spread into Afghanistan ,

Central Asia and Eastern Iran . Mauryan Emperor Ashoka and others sent Buddhist preachers up

to Central Asia and many of the tribes there became Buddhists. Turkic tribes like Sakas,

Kushanas, when they settled on India ‘s borders and inside it also adopted languages and

religions of Hindustan . They also adopted Indian scripts which were also transferred to Central

Asia, specially Eastern Turkistan . The way for exchanges was well-known, through the valley of

Kabul river, Peshawar , Jalalabad and through well known routes to Tarim basin. As a matter of

fact this area provided links for commercial, cultural and political exchanges between China on

one hand and India , Central Asia and Western Asia on the other, where intermingling of people

with diverse culture, race, ethnicity, religion such as Indians, Turks and others took place. In this

area, Budhist stupas and shrines, a large number of Bhudhist writings in Prakrit and writings in

Sanskrit as well as in local languages of Central Asia , in Indian scripts like Brahmi and

Devanagari have been discovered, apart from a large number of secular documents, written on

wooden tablets, leather, paper and silk. There are also translations from Sanskrit in Kharosti

script. Translations include astronomical and medicinal subjects. Documents discovered in 10th

& 11th century from Turfan region which can be seen in Berlin cover subjects like medicines &

calendar based on Indian sources. Of course, the Turkish in these documents is quite different

from the present day Turkic languages (Uighur and Cagtai group) spoken in Eastern Turkistan i.e

Kazakhstan, Kyrghystan , Uzbekistan and the Sinkiang region of China . As many philosophical,

spiritual and religious terms of Bhudhism and even Hinduism did not exist, they were inducted

from Pali & Sanskrit into Turkish. Thus Turkish acquired many words of Pali and Sanskrit

origin, some of which have even gone into other languages; Ratan becoming Ardhani is an

example. An example how words change is illustrated from the Budhist word Dhyan

(meditation), which became Jhan in Chinese and Zen in Japanese.

 

۶٫ Although the influence of the Turkic languages on Indian languages began in all seriousness

from 11th century AD onwards to which we will come to later, various Turkic tribes began their

interaction with Hindustan much earlier than that. After the collapse of Mauryan Empire in 3rd

century BC, a number of Central Asian Turkic tribes, and others like Sakas in India and Scythians in

West, came to Hindustan and settled down there. Sakas were actually forced towards Hindustan

by Central Asian tribes, Yueh-chih, who also later entered Hindustan . Sakas ruled from Mathura

(South East of Delhi) and their well-known Kings in 1st century BC were Rajuvala and Sodasa.

They then shifted west to Rajasthan and Malwa. Yueh-chih’s chief, Kujula-kara Kadphises

conquered North India in 1st century AD. He was succeeded by his son Vima, after whom came

famous Kanishka. Kanishka’s tribe is known as Khushanas in Indian history. Their kingdom

based with Peshawar as capital extended as far as Sanchi in Central India and Varanasi in East

and also included large parts of Central Asia . Not surprisingly, administrative and political

terms from north and west India influenced similar terms in Central Asia . Kushanas became

Budhists and Kanishka spread this religion in Central Asia and elsewhere.

 

Other major tribe which entered later in 6th Century AD were Huns, a branch of Hephthalis or white Huns, whose first king came to be known as Toramana in early 6th century and whose son Mihirakula was a patron of Shavism, a branch of Hinduism. It has been said that these and other tribes which had

come earlier moved into Western and Central India i.e. in Rajasthan, Gujarat and Western

Madhya Pradesh, especially after the break-up of the Gupta Empire. Many historians claim that

by virtue of their valour and other qualities, these tribes were able to get themselves

incorporated into the hierarchy of the Hindu caste system i.e. Khatriyas and are known as

Rajputs (sons of Kings). It is no wonder that the Mongols and other Turkic speaking people

were able to form relationships with Rajputs so very easily.

Persian poem in Delhi mosque

IMG_0881

It is possible that some words of Turkic languages might have been then absorbed in dialects or languages spoken in Rajasthan,

Gujarat and Central India , where these tribes settled. A common word is ‘kara’ which in Turkish

means ‘black’ and used for the same colour in West India and as ‘Kala’ in the rest of the country.

It is a moot point whether the word ‘bai’ which is written in Turkish as ‘baci’ and pronounced as

‘baji’ which means sister or elder woman has persisted from those days. But it was in areas of

Rajasthan and nearby, closer to Delhi where the seeds for the development of Hindustani

languages were sown.

 

۷٫ After the expansion of Islam into Iran this religion soon spread to Central Asia . The Turks as

they advanced towards Anatolia and Hindustan via Iran and Afghanistan were also Islamised.

Being a simple but hardy people from the Eurasian steppes, where life was austere and without

frills, once the Turks acquired kingdoms, they also acquired along with it symbols and ways of

culture and civilisation, including the use of more sophisticated Persian (and Arabic), the

language of the people they conquered. (To begin with Omayands had also taken over Byzantine

system lock stock and barrel in Damascus ). It is noteworthy that except in Central Asia , which

remains the home of Turks and Anatolia i.e. Republic of Turkey (and Azeri areas), in most of the

other areas they ruled, the Turks adopted the language of the ruled, albeit they introduced some

of their own vocabulary and influenced the grammar of the language of their subjects.

 

۸٫ In the medieval history of Hindustan , the Turkic tribes played a major role among the Muslim

conquers and rulers who came and made India their home. The Turkic raids began in the first

half of 11th century starting with Sabuktgin and the process of establishment of their kingdoms in

North & West of Hindustan started from late 12th century. Although Sindh was conquered by the

Arabs, soon after the establishment of the Abbassid Khalifate in 8th Century AD, this played

directly only a marginal role in influencing the culture and civilisation of Hindustan . It is

interesting that in Malayalam (language of Kerala), Hindustani is known as Tuluk Bhasha and the

word Tulukan used for Muslims and Tulukachi for Muslim woman. The languages spoken by the

people of Turkey is called Tuluk Bhasha. This is interesting because the relations between the

Kerala coast and the Arab world predate Islam and there has been constant interaction between

the Malabar coast of Kerala and the Arab world but still the word for a Muslim is Tulukan.

 

۹٫ The impact and embedding of Islam and Islamic and Turkish culture into Hindustan took place

during the Turco-Afghan period of India ‘s history from end-12th century to early l6th century

(and continued during the Mughal period). Even if some of the Sultans and rulers claimed

Arabic or Afghan descent, the majority of the elite consisted of people of Turkic & Turanian

origins ( not many of these tribes and individuals came from the Rumi Seljuk or Ottoman

territories.) Many of them came as simple soldiers and some period chieftains. From the very

early days of the Islamic history (second half of Abbassid period), many non-Turkish kings and

Sultans maintained Turkish households of slaves brought over from Central Asia which

provided them loyal soldiers and military leaders. Many of them rose by hard work and merit

and reached the top ranks of the ruling elite and King makers. Some even became Sultans.

 

۱۰٫ Some of the prominent names of Turkish rulers in Hindustan are Mahmud of Ghazni,

Muhammad Gori, Kutubuddin Aybak, Iltutmish, Balban, and of course, Khiljis (known as

Halach, in Turkish kh becomes h) and Tughlaks. According to some estimates, the Turks

comprised up to 60% or more of the ruling elite during the medieval period of Indian history. It

should also be noted that Timurid King, Babar, founder of the Mughal dynasty, was a Cagtai

Turk and wrote his Babarname in Cagtai and not in Persian. So did his sons Humayun and

Kamran write poetry in Turkish. However, by the time of Akbar’s reign the percentage of Turkish

chieftains in the ruling elite had been reduced to one-fourth. It was a conscious political

decision, as Turks and specially Mongols, nomad by life style, are more independent by nature

and believe in equality and freedom. The Turanian/Mongolian concept of ruler ship is vested in

the family and not in an individual. Humayun and Akbar had great trouble in subduing and

disciplining their Turanian/Mongol origin nobles. Preference was given to Persians, Afghans &

converts.

 

۱۱٫ It has been rightly claimed by many scholars in South India that a considerable process of

development and even preservation of Hindustani took place in Deccan where it came to be

known as Deccani, although the seeds of the birth of the language had been sown in North India

from where it was taken to Deccan by Muslims conquers starting with Turkish Khilji (Halac)

rulers and later Tughlak (again Turkish) rulers; Muhammed Tughlak even shifted his capital to

the South for some time. Later a large number of kingdoms by Turkic tribes, in which they

formed a fairly large proportion of the elite, were established in South India , i.e Bijapur,

Golcunda, etc. When Allaudin Khilji conquered Deccan , the appointed Turks as chiefs for each

villa e to look after its security, safety and administration. Most of them called their relatives to

assist them. Thus both in the beginning of the evolution of Hindustani in the North and later in its

further development in Deccan , a majority of the elite was of Turkic origin who while using

Persian for administration must have used Turkish at inter-personal level and thus helped

continue evolution of Hindustani in its various forms. The Deccani period also saw influx into

Hindustani of not only Dravadian words but also its influence on its grammar and syntax and

vice versa. We might even say that the Deccani period probably saved Hindustani from

becoming totally Persianised as perhaps happened to it at many places in North India ,

 

۱۲٫ It has been estimated that Hindustani and Turkish have thousands of words in common,

mostly from Persian and Arabic, Some estimates put them around three to four thousand, with

over five to six hundred words of Turkish origin in Hindustani. The comparison is basically

with the Republic of Turkey ‘s Turkish (of Oguz family), which since 1930s has been purged of

many Arabic and Persian words. Perhaps the number of common words between Hindustani and

Turkish as spoken in East, i.e. Uzbekistan and East (Uighur and Cagtai family) could, perhaps,

be more. Some examples of Turkish(some may be persian) words in Hindustani are: Top, Tamancha, Barood, Nishan,

Chaku, Bahadur, Begum, Bulak, Chadar, Chhatri, Chakachak, chikin (embroidery), Chamcha,

Chechek, Dag, Surma, Bavarchi, Khazanchi, Bakshi (accountant), Coolie, Kanat, Kiyma, Kulcha,

Korma, Kotwal, Daroga, Koka, Kenchi, Naukar, etc. Obviously, the number of Turkigh words in

Hindustani is not as large as that of Persian and Arabic, because, the latter was the language of

the Holy Koran (although Seljuk Turk rulers in Asia Minor and Iran had discouraged use of

Arabic except for religion), which exercised influence over all believers and the former was the

language of administration and aristocracy. 

 

۱۳٫ Hindustani has surprising similarity in Grammar and Syntax structure with Turkish, though

origins of both the languages are from different language families. For example, normally both in

Hindustani and in Turkish first comes the subject, then the object etc. and finally tie verb, i.e.

SOV order unless emphasis is to be given, with somewhat similar stem endings. There are

considerable resemblances in the declensions of the verb in Turkish and Hindustani. But,

Turkish has only one gender while Hindustani has two. As I know some Arabic, I can say that

there appears no similarity at all between Hindustani and Arabic syntax and grammar. I know

little Sanskrit or Persian grammar, but both languages belong to the same family of Indo-Iranian

group and my feeling is that their syntax is also closer to Hindustani. While Persian like Turkish

has one gender, Sanskrit has three, i.e. male, female and neuter. Sanskrit also allows more

flexibility in the placing of subject, object, etc. It may be admitted that human beings while

evolving speech patterns did not have much choice in shuffling subject, object, verb, etc. Still

that Sanskrit/Persian syntax is somewhat similar to Turkish, is a somewhat strange coincidence,

the latter belonging to the Ural-Altay group of languages. With Hindustani the similarity is

further accentuated. It may also be noted that the areas from where Turkish and Indo-European

languages emerged in Central Asia were not far from each other. Some similarities with Sanskrit

are: dvihyrdaya (carrying two hearts, pregnant), in Turkish “iki canli” means, the same, two

lives. In Hindi/Sanskrit, we have Chitrakar (painter) , Murtikar  in Persian Negar kar. In Turkish we have “Sanatkar”

(Artist), Curetkar (courageous). Sun in Sanskrit/Hindi is Dinesha, while in Turkish it is

“Gunes.” First segment in both “din” and “gun” means day – perhaps linked with sunrise in cold

climate. We may also note that the syntax of Germanic languages is quite different from Sanskrit

and Persian, which are supposed to belong to the same family of Indo-European languages. We

may now look at more similarities between Hindustani and Turkish. (Please note that in Turkish

C is pronounced as J and C as Ch, G is silent when placed between vowels, which it

accentuates. H: stands for Hindustani and T: for Turkish.)

 

۱۴٫ There are no articles or declensions in Turkish or Hindustani; the relationship of the words

are expressed through ‘case endings’ as well as post-positions. (It would be interesting to study

if Turkish helped speedy change-over from declensions to post-positions from Apbhramsh to

Hindustani). The infinite noun functions as nominative and as indefinite. The accusative has thus

two forms: the definite (with accusative ending) and the indefinite (the same as the nominative).

Thus, “call a girl” – H: “ek larki bulao” T: “bir kiz çagir” but “call my servant”, H: “mere naukar

ko bulao”- T: “Benim hizmetciyi çagir”. The word order in Turkish and Hindustani is same

(This is also so in the following examples).

 

۱۵٫ The genitive comes before the agent e.g. ‘the son of the teacher’ T: ‘ustanin oglu’ H: ‘ustad ka

beta’. The genitive also expresses possession: ‘whose house is this?’ T. “Bu ev kimindir?”, H:

‘Woh ghar kiska hai?’. If a noun is in present, it goes into the genitive. It must therefore be

constructed as: ‘the man(he) has a house’, T: “Adamin bir evi var”, H: “Adami ka ek ghar hai”.

Also ‘to have’ as incidental possession is similarly expressed: “I have a book”, T: ‘Ben de bir

kitab var’, H: ‘mere pas ek kitab hai’. The ablative is also used to express the comparative case:

‘the elephant is larger than the horse’ T: ‘Fil attan buyuktur’, H: ‘Hathi ghore se bara hai’. For

emphasis both languages use the Arabic adverb ‘ziada’ – for more. ‘In addition it can be rendered

as in T: ‘daha’ or in H: ‘bhi’. The adjective is before the active or passive voice and does not

change except in the case of (in H) adjectives ending with a. “The/a good girl, T: “iyi kiz”, H:

Achhi lardki”. The adjective can be strengthened in both languages through simple repetition as

well as through the adverb “very much ” T:( pek çok); H:( bahut).In H:’ Ahista ahista’ (slowly),

T:’ yavas yavas’. Quickly becomes, T: “çabuk çabuk”, H: ‘Jaldi Jaldi’( not used in Arabic and

Sanskrit perhaps). Sometimes alliteration is used, for example, H: ‘ulta multa’ mixed up. The

alliterations are found especially in the passive or active voice (substantive) e.g.;. H: “kitab

mitab” – books and suchlike and “bartan wartan”- dishes and suchlike, “Hara bhara”(Green),

“Chota mota”(small). In Turkish, ‘kötu mötu’ (so-so), ‘çocuk mocuk’(children etc), ‘tabak mabak’,

(plates and suchlike). Popular in both languages are doubled substantives: Turn by turn or “again

and again”, becomes in T: “dizi dizi” and in H: ‘ bari bari ‘.

 

۱۶٫ Distributive are also thus expressed: “each man”, T: “bir bir (or tek tek) adam,” H: “ek ek

adami”, the interrogative further contains the meaning of the indefinite: “whoever”, T: “kim kim”,

H: “jo jo”. With number it is, T: “iki defa” H: “do dafa” (twice); 40 doors, in H: “Chalis

darwaza”, T: kirk kapi. In both languages numbers are preferably expressed without ‘and/or’ e.g.

‘five or ten’, H: panch das, T: bes on. Post positions are characteristic in both languages; ‘for the

dog’in H: ‘kutte ke vaste’, T: ‘köpek için’; and towards the house’, H: ‘ghar ke taraf’, T: ‘evin

tarafina’. As mentioned earlier, the verb is always found at the end of the sentence. The normal

sentence structure SOV is illustrated as follows: ‘I give this thick book with pleasure to that

good child’, T: ben sevincle, o iyi çocuga bu kalin kitabi veriyorum, H: ‘main khushi se us achhe

bacche ko yeh moti kitab deta hun’. In Turkish, verbs are often used with a Substantive or

Participle e.g. ‘etmek’ to make and ‘olmak’ to be, in H: ‘karna’- to do, and ‘hona’ -being. For

‘search’ T: ‘telaÿ etmek’, H: ‘talas karna’. Or ‘be present’, T: ‘dahil olmak’ H: ‘dakhil hona’.

Factual verbs are also similarly constructed. H: ‘bana’ (made), ‘banana’ (make), ‘banwana’ ( have

it made); in T: ‘Yapmak’ (make), ‘yaptirmak’( have it made), ;yapilmak’(to bo made); H:

‘Badalna’(to change oneself), ‘badlana’(changing), badalwana (to have it changed) becomes in T:

‘degismek’ (to change onself), ‘degistirmek’ (to change) and ‘degistirtmek (to have it changed).

 

۱۷٫ Indirect speech is made direct ‘tell him to come here’, H: ‘Idhar ao usko bolo’, T: ‘buraya

gelsin diye ona söyleyin’. The verb root ending – ip in Turkish and the simple verb root in

Hindustani attached to the principal verb show the order of occurrence of an event. For example,

‘they saw the thief and held him fast’, H: ‘chor ko dekh umon ne usko pakra’, T: ‘Hirsizi görup

yakaladilar’. The constructed verbal form (in Turkish)- arak and (Hindustani)-kar, -arke serves

in the rendering of Subordinate or dependant clauses – ‘in which, during’ e.g. ‘taking a vessel, he

went to the well’ H: ‘bartan lekar kuan par gaya , T: ‘Canak alarak kuyuya gitti’. Also common

adverbial expressions such as ‘he came running’, T: ‘Kosarak geldi’, H: ‘daurkar aya’. As in

Turkish the twice repeated verb root plus e shows repeated or continuous action, as does the

twice repeated verb of the present participle, H: ‘main tairte tairte thak gaya ‘, T: ‘Yuze yuze

yoruldum’. Both languages have a number of vowel compositions, (in Hindustani) as when the

root as well as the (in Turkish) root plus a are set together with the declenated infinitive e.g. ‘to

be able to speak’ T: ‘konusabilmek’, H:’bol sakna’, ‘he began to say’ H: ‘woh bolne laga’, T:

‘Söylemege basladi’. Some similarities in idiomatic expressions are: the showing of suffering is

pointed out through the expression of ‘eating’- e.g. H: ‘lakri or mar khana’; T: ‘Sopa yemek’ – to

eat the stick – to get a beating. Endure suffering or to grieve, becomes in T: ‘Gam yemek’, H:

‘gham khana’. (Note: Many of the above mentioned examples have been taken from a 1955

article by Otto Spies on the subject – the only paper on the subject I have come across since I

published my earlier paper on 1.6.1994.)

 

۱۸٫ The examples quoted above on the similarities of syntax, vocabulary, etc. Between Turkish

and Hindustani are based on comparison with the Ottoman and the present- day Turkish i.e. Oguz

branch as spoken in the Republic of Turkey . Syntax etc. of Turkish is quite similar to Eastern

Turkish i.e. Uighur branch although there are variations. But certainly the Eastern Turkish must

be closer to Hindustani as most of the Turkic tribes who came to Hindustan belonged to that

area. It may also be mentioned that of the common words in Turkish and Hindustani, whether of

Turkish origin or otherwise, 20% have quite different meanings and nuances when used in

Hindustani. This, of course is, true of even languages which have developed and evolved in

separate regions and are influenced by the environment and other factors and become quite

different from the original. Even in Turkic countries, the same words have different meaning e.g.

in Turkey or say in Sinkiang , Kazakhstan or Kyrgyzstan . It is for this reason that the Turkic

governments have set up Commissions consisting of scholars from Turkic speaking countries of

Central Asia, Turkey and Azerbaijan to prepare a comparative dictionary and grammar. (last

such attempt was made by Mahmud AI Kashghari in the 11th century AD.) The newly

independent countries in Central Asia feel that they must harmonise the syntax, grammar and

vocabulary of their languages. This has been the objective of many get togethers of Turkic

people, scholars and academicians, which have started taking place. Perhaps some Sanskirt,

Hindustani and Persian scholars could also join and discover further resemblance between

Turkish and Hindustani languages.

 

۱۹٫ We will leave it to linguists and philologists to work out how Hindustani languages evolved

and developed but to a layman it is clear that people learn or try to learn the ruler’s language or

of a dominating power. It is for this reason that we see the dominance of English and French in

their former colonies and the lasting influence of these languages on the languages of the latter.

And it is for this reason alone that English continues to dominate international communications,

earlier because of the British influence and now on account of ths USA . I believe that even

whene languages were imposed, it is not as such the movement of races, as claimed, but only of

the powerful elites; military, political or economic. There were Copts and Berbers in North

Africa when the Arabs came and Byzantine Christians when Turks entered Asia Minor . Turkey

sent over 1.5 million Christians to Greece in 1920s out of a population of over 11 million, in

exchange for Muslim Turks; this was after 6 centuries of Islamisation and Turkification.

(Ironically, these included many thousand Christian Turks, who had come to Asia Minor earlier

than the Muslim Turks and had remained Christians.) Moldova ‘s Turks called Gagaoz are

Christians. Thus the languages and religions of the ruled do not change quickly and continue to

interact and affect each other. So was the case in Hindustan and elsewhere.

 

۲۰٫ According to linguists the evolution of Hindustani or any other language is a result of contact

situation in which more than two languages interact on the basis of belonging to the ruler and the

ruled. The socio-linguistic forces give power and prestige to the languages of the ruler with the

result that it begins to exercise linguistic influence on the language of the ruled. First in the field

of vocabulary and later on in some vulnerable areas of syntax. But linguistic resemblance, apart

from common parentage, can also be based on geographical and physical proximity. Essentially

different but geographically and physically proximate languages are often known to exhibit

shared linguistic features. This probably explains similarities in Sanskrit and Turkish as these

languages originated around Central Asia . This also explains the similarities between

Indo-Aryan and Dravidian languages or Persian, Turkish and Hindustani. This feature was

studied in detail by Mr. Emeneau, which led him to develop the concept of linguistic areas.

perhaps Central Asia , Anatolia , lran, Afghanistan and North Hindustan could be said to belong

to overlapping linguistic areas, where languages belonging to different families have acquired

common traits following interaction, as a result of which, this vast area shows shared linguistic

features like word-order, reduplication, inter-relations, negations, compound words etc. This

also explains similarities between Deccani Hindi and Telgu in certain areas of syntax.

 

۲۱٫ It is noteworthy that except for some inscriptions near Orhon river, which are in Turkish

Rhunic script, which itself was derived from Aramaic (a fact contested by many experts), the

mother script of Semitic languages, Turkish has been mostly written in the script of the ruled

people. Brahmi, Kharoshti and Devanagri scripts, though not of the ruled, are perhaps the

earliest of scripts used for writing Turkish as spoken by Uighur Turks in Eastern Turkistan . They

were used in spite of many difficulties in expressing the Turkish vowels (not easier to write in

Persian or Arabic script either) which do not exist in Hindustani languages. Brahmi script is of

Indian origin; it might have been inspired by the Aramaic script, but is not related to it and was

used widely in Hindustan even before the Budhist era and was used by Mauryan King Ashoka

for inscriptions in India and elsewhere. It was taken to Central Asia and other neighbouring

countries. Out of Brahmi have evolved most other North Indian scripts like Devanagari, Bengali,

Gujarati etc. Apart from the modified Arabic script, the other scripts used for writing Turkish

are Cyrillic, introduced by the Russians in what are now Central Asian Republics , although at

one time it was written in the Latin script. This change-over to Cyrillic perhaps took place both

because the Turkish Republic had adopted it in early 1930s and for reasons of state, i.e.

maintaining a scriptal cohesiveness. The Russians wanted its citizens in Central Asia to use the

same script as of the dominant Russian language for easy switch over. It has been alleged that

during the Soviet days, differences in meanings of Turkish words in different republics were

encouraged. Thus Turkic languages have evolved differently in Eastern Turkistan , i.e.

Uzbekistan, Kyrghystan Kazakhstan etc . Sinkiang Turkish with reduced contacts has perhaps

developed peculiarities of its own. To remedy the situation, the Government of Turkey has

granted tens of thousands of scholarships to students and teachers from Turkic Republics . A

large number of Turkish teachers have also gone to teach at schools and universities in these

countries. Students coming from Uzbekistan , Kazakhstan , Kyrghystan, etc. take a few months

before they can fully master the Turkish as spoken in the Turkish Republic . The Turkic

Republics have considered the question of change over from the Cyrillic to the Latin script.

Azerbaijan has already done so after adding three more alphabets to the script used by Turkey .

Turkmenistan had decided to switch over to the Latin script with some modifications from 1st

January 1995. Others have not decided yet. The choice is not easy as switch-over to Latin script

while opening a window to Turkey and all that Turkey has done through translations and

assimilation of knowledge from the West, would cut these Republics from their immediate past,

written in the Cyrillic script. Switch over to the Arabic script would be a political decision, as

it will make access to the Persian-Arab Islamic world easier. Those responsible for the

decision for the change-over have to consider political, cultural, religious, economic and other

ramifications.

 

۲۲٫ It would appear that the Turkic rulers were much more statesmen-like and liberal in

interaction with those whom they ruled. They did not insist on their language being imposed on

the new subjects, notwithstanding the fact that the languages of some of the ruled were much

more developed than Turkish. (For beautiful, like, love; for example, Turkish has very few

synonymous, unlike say Persian, Sanskrit, Arabic, etc.) It has also been suggested that many

Turkish rulers became Muslim for political and state-reasons. It automatically combined the

powers of the Sultan and the Khalifa, thus making it easier to rule the domains. Of course, as

regards Turkish expansion of Ottoman Empire and into Hindustan , being a Gazi provided great

incentive and booty. Some have even raised doubts whether Ertugrul, father of Osman who

established the Ottoman (Osmanli) dynasty in Asia Minor ( Anatolia ) was Muslim by birth. It has

been suggested that he converted to Islam when he married the daughter of a powerful Islamic

Sheikh to strengthen his position. But there is no conclusive proof for this, notwithstanding the

fact that many Turks like Gagaoz and others have remained Christians. Some suggestions have

been made recently (Prof. Julian Raby of Oxford has done a PhD thesis on this subject) that

Fetih, the Conqueror of Constantinpole, even seriously considered in 1450s embracing Orthodox

Christianity, as Westwards the population was mostly Christian and even in Asia Minor a fairly

large percentage of population might still have been Christian. lt was nearly 15% in as late as

1920s. The generosity of the Turkish rulers and their political wisdom and acumen is proved by

the fact that they allowed people of other religions i.e. Christians, Jews, Armenians to have their

own millets. As long as they paid their taxes, they were allowed to run their own affairs and

even contribute to the economic well-being of the state. As regards Turkey , then known as Asia

Minor, it was part of the Byzantine Empire and the Turkish blood (if one can measure it?) among

the residents of the present day Turkey may not be more than 20%. It may be recalled that the

Ottoman rulers themselves used the slave households system called Devsirme, through which,

for hundreds of years, they recruited young non- muslim Christian boys, mostly from Balkans.

Out of them emerged the Janissary corps and high level military and civilian leaders, including

grand veziers. Only one-third of grand veziers could claim Turkish descent. Barring a few,

mothers of most of the Ottoman Sultans were non-Turkish, a large number of them Christians.

The former were allowed to have their religious entourage and many Ottoman princes were

brought up almost as Christians. These examples have been given to state that Empires did not

change their religious, ethnic or linguistic character suddenly. There were long periods of

interaction between various religions, races, languages and cultures, one affecting the other. No

wonder, in Istanbul , Ankara and elsewhere in Turkey , many resemble the peoples of Balkans

and Yugoslavia who dominated the Ottoman elite. In fact, anthropologists have counted more

than 20 ethnic groups in Turkey .

 

۲۳٫ Similarly in India , once the Turks had decided to settle down, they started inter-mingling and

inter-mixing. Allaudin Khilji and his sons married daughters of Hindu Kings and from the

earliest period set an example. Hindus occupied positions of power in his court. The practice of

marriages with families of Hindu Kings, especially in Rajasthan became very common after

Mughal Emperor Akbar. Akbar and his descendents gave full honour and positions to their

in-laws. Many of them were Mughal Commander-in-Chiefs and high officials. Accountants and

many Veziers like Birbal were Hindus. If Mehmet, the Conqueror, thought of embracing

Christianity, Akbar conversed with the sages of all religions, of which his populace consisted of

and even evolved a new religion ‘Din-e-Elahi’. In contrast, Aurangzeb following fanatic policies

virtually destroyed the empire, built up by his forefathers. The inter-mixing and respect for

others’ languages, religions and culture co-existed with some equality and were able to influence

each other.

 

۲۴٫ The objective of this paper is to start discussions and further research on the question of

influence of Turkic languages on Hindustani languages, especially on Hindi and Urdu and their

various forms. Except from late 18th century till first half of 20th century there was constant

exchange and interaction between the peoples of Hindustan and Central Asia . 

آماده شدن برای قانون مسئولیت اجتماعی شرکت ها

866361_orig

کشور هندوستان با تصویب قانون مسئولیت اجتماعی شرکتی در ردیف اولین کشورهایی در دنیا قرار گرفت که برای ترویج کسب وکار مسئولانه دارای یک قانون الزام آور می باشد. بر اساس این قانون شرکت های سهامی عام و حاضر در بازار بورس هندوستان موظفند ۲ درصد از سود خالص سالیانه خود را به امور مسئولیت اجتماعی شرکتی اختصاص دهند .

در این قانون جدید ۵ تغییر بنیادین در نظام بنگاه داری شرکت های بورسی هند وجود دارد: اختصاص ۲ درصد سود سالیانه به مسئولیت اجتماعی شرکتی و اختصاص حداقل یک کرسی به زنان در هیات مدیره، مسئولیت های بیشتر برای حسابرسان رسمی که نمی توانند حسابرس رسمی یا بازرس قانونی بیشتر از ۲۲ شرکت باشند و هر سال باید در مجمع انتخاب گردند و پیش بینی مجازات حبس برای حسابرسان، حداقل یک سوم اعضای هیات مدیره باید اعضای مستقل هیات مدیره باشند، و در نهایت قوانین ادغام و ترکیب که مقام ناظر می تواند محدودیت برای تعداد شرکت های زیر مجموعه قایل شود. این قوانین شفافیت و پاسخگوییهیات مدیره را افزایش داده و از حقوق سهامداران اقلیت ها در شرکت محافظت می کند.

بر اساس قانون مسئولیت اجتماعی شرکت ها که بخشی از قانون تجارت هند می باشد شرکت های بورسی موظفند که همراه با اظهارنامه های (مالی) که در جلسه مجمع عمومی پیش روی شرکت قرار داده می شود، یک گزارش از سوی هیات مدیره نیز ضمیمه کنند که جزئیات خط مشی تدوین و اجرا شده از سوی شرکت در مورد طرح های مسئولیت اجتماعی شرکتی اتخاذ شده در طول سال را تبیین نماید. بر اساس این قانون شرکت های بورسی می بایست کمیته مسئولیت شرکتی را در ساختار خود و مستقیما زیر نظر یکی از اعضای هیات مدیره پیش بینی نمایند. همچنین بر طبق آن هر شرکتی که در طول هر سال مالی از ارزش خالص ۵میلیارد روپیه هند یا بیشتر برخوردار بوده یا گردش مالی آن ۱۰ میلیارد روپیه هند یا بیشتر بوده و یا سود خالص آن ۵۰ میلیونروپیه هند یا بیشتر بوده باشد، را شامل می شود.

ترکیب کمیته مسئولیت اجتماعی شرکتی بدین ترتیب است که این کمیته از ۳ عضو هیات مدیره یا بیشتر تشکیل می شودکه حداقل یکی از آنها باید عضو مستقل باشد. نقش کمیته مسئولیت اجتماعی شرکتی هم تدوین خط مشی مسئولیت اجتماعی شرکتی و پیشنهاد آن به هیات مدیره، اعلام میزان هزینه های متحمل شده و نظارت گه گاه بر خط مشی است. نقش هیات مدیره تایید خط مشی پیشنهادی از سوی کمیته مسئولیت اجتماعی، افشای مضامین خط مشی در گزارش خود و تارنمای شرکت می باشد.

همچنین هیات مدیره وظیفه دارد مطمئن شود که شرکت اقدامات لازم را در راستای خط مشی مسئولیت اجتماعی انجام داده و در هر سال مالی حداقل مبلغ مورد اشاره در قانون (حداقل ۲ درصد از متوسط سود خالص شرکت طی سه سال مالی پیشین) را هزینه می کند.

همچنین مطابق با قانون، شرکت برای هزینه بودجه مسئولیت اجتماعی شرکتی باید به مناطق محلی و پیرامون خود اولویت دهد.مهمترین مضامین و فعالیت هایی که باید در خط مشی مسئولیت اجتماعی شرکت گنجانده شوند جزو موارد زیر هستند:

۱- ریشه کنی فقر و گرسنگی

۲- ارتقای آموزش و پرورش

۳- ارتقای برابری جنسیتی و توانمندسازی زنان

۴- کاهش مرگ ومیر کودکان و بهبود سلامت مادران

۵- مبارزه با ویروس ایدز، سندروم نقص ایمنی اکتسابی، مالاریا و سایر بیماری ها

۶- اطمینان از پایداری زیست محیطی

۷- رشد مهارت های حرفهای برای کاریابی

۸- پروژه های کسب وکار اجتماعی

۹- کمک به صندوق اعانه نخست وزیری یا هر صندوق دیگری که از سوی دولت مرکزی یا ایالتی برایتوسعه اجتماعی اقتصادی بر پا شده باشد و کمک و اعانه برای رفاه طوایف، قبایل، سایر اقشار ضعیف، اقلیت ها و زنان

۱۰- هر فعالیت دیگری که ممکن است توصیه شود

شرکت باید در صورت سود و زیان میزان هزینه های صرف شده در فعالیت های مسئولیت اجتماعی خود را افشاء نماید. همچنین اگر شرکت مبلغ مورد اشاره برای مسئولیت اجتماعی را هزینه نکند، باید دلایل عدم هزینه مبلغ مورد نظر را در گزارش اجباری ذکر نماید.

شرکت هایی که از گردش مالی/ارزش خالص/سود خالص ذکر شده در بالا برخوردار هستند، لازم است یک کمیته و خط مشی مسئولیت اجتماعی شرکتی اجباری تشکیل دهند. هیات مدیره شرکت باید مطمئن شود که ۲ درصد از سود ناخالص شرکت برای این منظور هزینه می شود. چنین شرکت هایی باید در مورد عملکردهای مسئولانه خود نیز گزارش اجباری ارسال نمایند. در صورتیکه شرکت این هزینه ها را صرف نکند می تواند دلایل آن را در گزارش مورد اشاره در بالا ذکر نماید. اما از آنجاکه این گزارش در دسترس عموم قرار خواهد گرفت، شرکت ها پیوسته از سوی سهامداران مختلف تحت بررسی و نظارت خواهند بود و باید به این کارتن دهند. آنها نمی توانند از این امر قصور کنند و این باعث می شود مسئولیت اجتماعی شرکتی تا حد زیادی اجباری شود.

ترکیب کمیته مسئولیت اجتماعی شرکتی مستلزم وجود یک عضو مستقل در هیات مدیره می باشد. وجود عضو مستقل تحت قانون تجارت تنها برای شرکت های بورسی الزامی است. بنابراین، این الزامات مطمئنا برای شرکت های بورسی که معیار گردش مالی/ارزش خالص/درآمد خالص را دارا هستند اجباری است، اما در مورد شرکت های دیگر لازم است شفافسازی شود.

بنابر شاخص CSR 10 هند در سال ۲۰۱۲ ده شرکت برتری که توان بالقوه خوبی در هزینه کردن برای مسئولیت اجتماعی ،دارند در حال حاضر کمتر از آنچه باید هزینه می کنند. هزینه برای مسئولیت اجتماعی شرکتی دشوار به نظر میرسد اما شرکت ها باید زیرساختهای خود را تقویت نمایند. آنها مجبورند در زمینه مسئولیت اجتماعی فعالیت کرده و در فعالیت های خود به جنبه های از پیش تعیین شده زیر دقت کنند:

أ. تشکیل یک تیم مسئولیت اجتماعی شرکتی و تدوین برنامه ظرفیتسازی برای به روز نگاه داشتن افراد.

ب. تشکیل یک کمیته مسئولیت اجتماعی شرکتی در هیات مدیره (اگر از قبل وجود ندارد) و درگیر ساختن اعضای مستقلهیات مدیره که از تجربه در زمینه استراتژیک و توسعه برخوردارند.

ج. تدوین/اصلاح خط مشی مسئولیت اجتماعی شرکتی. سازمان های بخش عمومی مرکزی تلاش های خود در زمینهمسئولیت اجتماعی شرکتی و پایداری را یکی کردهاند. این می تواند سرلوحه کار قرار گیرد تا نتایج هماهنگی حاصل شود.

د. تقویت زیرساختهای مسئولیت اجتماعی شرکتی، یعنی کارمندان، مشاوران و رایزنانی که بتوانند در امر تدوین استراتژی، برنامه ریزی، نظارت، ارزیابی و اجرا مثمرثمر باشند. بهتر است کار نظارت و ارزیابی اثرات توسط متخصصان مستقل انجام گیرد تا حسن بیطرفی حفظ گردد.

ه. ایجاد شبکه ای از سازمان های غیرانتقاعی برای استفاده از دانش و ظرفیت های آنان.

و. انتخاب چند پروژه معدود، ولی با تلاش همه جانبه و بلندمدت برای حمایت از آن، به نحوی که آثار اجتماعی آن مشهود بوده و بتوان گزارش مستندی از آن ارائه داد.

سازمان های مردم نهاد چه کاری باید انجام دهند؟

سازمان های مردم نهاد نیز اگر میخواهند از بودجه ها و منابع برای اثرگذاری بیشتر استفاده کنند باید کارهایی را انجام دهند. برخی گامهای اولیه عبارتند از:

أ. تشکیل زیرساخت آماده مسئولیت اجتماعی شرکتی، یعنی کارمندان، مشاوران و رایزنانی که بتوانند به اجرای برنامه ها درمدیریت پروژه کمک کرده و مراحل، آثار مورد انتظار، شاخص ها، بازه زمانی، افراد مسئول و غیره را بسنجند. سازمان های مردم نهاد نباید منتظر باشند تا بودجه مسئولیت اجتماعی شرکتی به دستشان برسد، بلکه باید خود برای جذب آن تلاش کنند.

ب. ظرفیت سازی برای کارمندان فعلی در جذب و به کارگیری بودجه های مسئولیت اجتماعی شرکتی. اکنون زمان آن رسیده است که ظرفیت کارمندان در شراکت نسبت به گذشته فرق کند. کارمندان باید بیشتر فرآیندمحور و استراتژیک عمل کنند. از آنجاکه مسئولیت اجتماعی شرکتی در سطح هیات مدیره در دستور کار قرار می گیرد، لازم است در زمینه هایی نظیر ارتباطات، تفکر استراتژیک و چانه زنی (نه لزوما برای موارد مالی) برای آنها ظرفیت سازی شود.

ج. تهیه محصولاتی که آثار اجتماعی آنها تنها به فعالیت ها، تصاویر، داستان ها و مانند آن محدود نشود. این محصولات باید باخط مشی مسئولیت اجتماعی شرکتی شرکاء در یک راستا بوده و در ضمن قابل اندازه گیری و درجه بندی باشند.

د. در گزارش دهی و منابع ارتباطی سرمایه گذاری کنید. سازمان های مردم نهاد اغلب فعالیت های بسیار سودمندی دارند، امادر زمینه مسئولیت اجتماعی شرکتی که در شرایط جدید به همان اندازه اهمیت دارد خوب عمل نمی کنند.

ه. سرمایه گذاری در مدیریت مناسب برنامه ها، حسابداری و نظام های گزارش دهی، از آنجاکه شفافیت بیشتر از طرف”شرکت اهدا کننده” موجب خواهد شد تقاضا برای شفافیت از سوی سازمان های مردم نهاد نیز افزایش یابد.

منبع : تاجران

ماموریت تخریب نام خلیج فارس اکنون به بحرین واگذار شده است.

چندی پیش یک سمینار بین المللی در دهلی و در موسسه مطالعات و پژوهش های دفاعی برگزار شد من و  دو  پژوهشگر ایرانی دیگر هم در این سمینار مشارکت و مقاله داشتیم  متوجه شدم که نماینده بحرین و مشاور شاه بحرین یک جزوه در مورد عربی بودن خلیج  با سه نقشه جعلی که در آن خلیج ع. ربی بکار رفته است  در مراسم شام  که ما حضور نداشته ایم بین حضار  و دور از چشم ما  پخش کرده است.  سه نقشه  در مقابل سه هزار نقشه خلیج فارس بسیار مضحک و سند  آبرو ریزی است با نماینده مصر  که قبلا نماینده مصر در سازمان ملل بوده  صحبت کردم   روز تولد همسرش بود و کیک بزرگی به همین مناسبت  به داخل سالن پذیرایی آورده بود بعد از تعارفات و تبریکات   موضوع را به وی گفتم وی گقت ما از این نوع هوس ها ی  خلیجی بدور هستیم این کارها بچه گانه است من از خلیج ع.ربی دفاع نمی  کنم . به او گفتم  تا سال  ۱۹۵۸ حتی در یک نوشته عربی  خلیج ع ربی بکار نرفته  تازه اگر این سه نقشه صحت داشته باشد در مقابل سه هزار نقشه خلیج فارس  مضحک است.  همسرش که خانمی با قیافه اروپایی و مدرن بود  نیز با  ما موافق بود البته او از اسلام گرایان مصر و سلفی ها ی وهابی شدیدا  اظهار ناراحتی می کرد. اتفاقا یک  شخصیت  کویتی هم با نماینده مصر و همسرش نشسته بود و  به گفتگوی ما گوش  می داد  گلایه هایی از ایرانیان داشت و می گفت ما کویتی ها همسایه های خوبی نداریم  نه عراق همسایه خوبی است و نه ایران و همین باعث شده ما از سایر کشورهای خلیج عقب افتاده ایم  گویا دل خوشی از عربستان نیز نداشت  معلوم بود آدم غیر مذهبی است  اسلام گرایی را برای منطقه خطرناک می دانست و… هردو حرف هایم را  در بخش نام خلیج فارس تایید کردند البته  موضوعات دیگری هم صحبت شد.

IDSA2013

در جهت خنثی کردن کار بچه گانه مشاور شاه بحرین  که فردی تند خو بود ( در  کنفرانس در جواب یک معترض به خشونت های بحرین عصبانی شد و با تندی غیر متعارف سخن گفت) . لیست ایمیلی شرکت کنندگان در کنفرانس را گرفتم و برای همه آنها  مقاله Legal Validity of the term : Persian Gulf

 legal  را ایمیل کردم مطمئن هستم  این مقاله تاثیر گذار بود. BBCPERSIAN GULF

 

در شرایطی که این روزها نقطه تمرکز سیاسی منطقه خاورمیانه بر رویکرد جدید دیپلماتیک ایران و چشم انداز رابطه ایران و آمریکا معطوف شده، کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس به آرامی در حال پیشبرد برنامه های ضد ایرانی خود هستند. در این راستا، کشورهای عضو شورای همکاری اخیراً تصمیم جدیدی در راستای جعل نام خلیج فارس گرفته اند.

 کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس تصمیم گرفته اند تا با راه اندازی یک ایستگاه رادیویی منطقه ای با نام «این خلیج ع ر ب ی است»، به تبلیغات خود علیه ایران در منطقه بعد تازه ای ببخشند. پیشنهاد احداث این پایگاه رادیویی از سوی بحرین ارائه شده بود و قرار است از ماه اکتبر آغاز به کار کند. 

TeheranMossaver31Khordad1330parssea

به نوشته روزنامه «کویت تایمز»، یوسف مصطفی، معاونت امور رادیویی وزارت اطلاع رسانی کویت، اظهار داشته این ایستگاه رادیویی در راستای «ترویج سنت های موجود، فرهنگ، هنر و ادبیات شش کشور شورای همکاری خلیج» فارس فعالیت خواهد کرد. 

به گفته مصطفی، مقامات رادیویی کشورهای عضو شورای همکاری در جلسه ای تصمیم گرفته اند تا از راه اندازی اولیه این ایستگاه رادیویی توسط بحرین در اواخر ماه جاری حمایت کنند. پس از آن، کشورهای عضو شورا به مدت سه فعالیت های این رادیو را رصد کرده و سپس تصمیم خواهند گرفت که به چه صورتی فرکانس آن را در کشور خود تنظیم نمایند. 

به گفته وی، وزرای اطلاع رسانی کشورهای عضو شورای همکاری، در جریان دیدار آتی خود در اواخر این ماه، درباره این ایستگاه رادیویی به گفت و گو خواهند پرداخت. در صورتی که فعالیت این رادیو تصویب شود، اقدامات تبلیغاتی برای ترویج آن در منطقه آغاز خواهد شد. 
1142bahrfars
در عین حال، این مقام کویتی اظهار داشته که کشورش نسخه ای از طرح خود جهت برنامه سازی رادیویی برای مخاطبان انگلیسی، اردو، فیلیپینی و فارسی زبان را در اختیار بحرین قرار داده است. 

گفتنی است این اقدام تبلیغاتی در حالی صورت می گیرد که فعالیت های کلان شورای همکاری خلیج فارس علیه ایران در سطح منطقه با بن بست مواجه شده است. در این رابطه، «کویت تایمز» در گزارش خود اشاره کرده که دولت کویت از طرح خود برای ساخت یک خط لوله نفتی جهت دور زدن تنگه هرمز منصرف شده است.

به نوشته این روزنامه، مسیر طولانی این خط لوله و هزینه های سرسام آور آن، سبب شده طرح های پیشنهادی مربوط به آن مورد موافقت دیگر کشورهای عضو شورای همکاری قرار نگیرد و به این ترتیب، کویت ناچار شد طرح خود را در این زمینه پس بگیرد.   

: محمدعجم

بحرین چگونه از ایران جدا شد. 

جایگاههای دیدنی دهلی و هند

 

نشانه‌شناسیsemiology، Semiotics و یا Semeiotics ا

نشانه‌شناسی   semiology، همچنین Semiotics و یا Semeiotics از ریشهٔ فارسی «سیمیا» یا «سیما» در فارسی نوین  و یا  از واژهٔ یونانی σημείον (سِمِئیون) به معنی نشانه)  گرفته شده و بطور کلی  به مطالعه نشانه‌ها و نمادها  و یا بررسی عمیق نمادها و واژگان است. در زبان شناسی  بررسی عمیق واژه  و بررسی  معانی غیر ظاهر کلمه  را نشانه شناسی گویند. بررسی ظاهر و باطن واژگان  که در تفسیر قران و کتب مقدس و در عرفان و تصوف کارایی دارد در همین چهارچوب است. اصولا  زبان شناسی و نشانه شناسی اگرچه از قدیم وجود داشته اما بصورت علمی سابقه کمتر از ۲۰۰ سال دارد. نشانه و نماد شناسی انواع مختلفی دارد در ادبیات – در شعر - نشانه شناسی تصویری – در موسیقی – علوم کامپیوتری و ریاضی و … کاربرد دارد.  بطور کلی تصاویر  و واژگان علاوه بر آنچه معنی ظاهری است معنی باطنی هم دارند که شناخت معنی باطنی آنها کار نشانه شناسی است.

مثلا در راهنمایی و رانندگی  تابلو با تصویر!  به معنی  هشدار و خطر است.   علامت  M   بر روی  غذا  به معنی  نوع غذای جهانی رستوران مک دونالد  است در عرقان واژه شراب و معشوق  معنایی غیر از معنی عامیانه دارد و نشانه  ایمان است.

نشانه شناسی علمی است که به بررسی انواع نشانه ها، عوامل حاضر در فرایند تولید و مبادله و تعبیر آنها،و نیز قواعد حاکم بر نشانه ها می پردازد. این رشته با سخنرانی‌های زبانشناس سوئیسی فردینان دو سوسور در دانشگاه ژنو آغاز گشت. تنها پس از مرگ او بود که به کوشش شاگردانش اندیشه‌های او در کتابی با نام دروس زبانشناسی عمومی  درسال ۱۹۱۶ به چاپ رسید. او با رد انگاره ی سنتی که رابطهٔ میان واژه و شئ را یک رابطه حقیقی می‌دانست (به رساله کراتیلوس افلاطون رجوع کنید) برای نخستین بار به دلخواه بودن آن اشاره کرد. او هر پیوند ذاتی میان واژه و شئ و همچنین واژه و مفهوم را نادرست خواند و این پیوند را زادهٔ یک همگرایی و همرایی اجتماعی دانست.

او در “درس زبانشناسی عمومی” در توضیح نشانه‌شناسی می‌گوید: می‌توان علمی را تصور کرد که به مطالعه زندگی نشانه‌ها در یک جامعه بپردازد. این علم بخشی از روان‌شناسی اجتماعی و در نتیجه روان‌شناسی عمومی خواهد بود. نشانه‌شناسی معلوم می‌کند که نشانه‌ها از چه تشکیل شده‌اند و چه قوانینی بر آن‌ها حکم فرماست.

او جستار خود را اینگونه می‌آغازد: در همهٔ دانش‌ها شئ مقدم‌ترین بخش یک پژوهش است در حالیکه در زبانشناسی هنگامی که به سراغ واژه می‌رویم متوجه می‌شویم که برای بررسی آن واژه نخست نیاز به شناختن دیدگاهمان داریم آیا ما واژه را از دید معنایی بررسی می‌کنیم یا ریشه یابی یا تاریخی یا جزاینها. پس استواری‌ای که دانش باید به دنبال بیاورد در گام نخست به خطر می‌افتد. پس سوسور به دنبال ساختاری استوار به ساختار زبان می‌رسد آنچه بنیاد نشانه‌شناسی را خواهد ساخت.

 

برای نخستین بار جان لاک اصطلاح «نشانه‌شناخت»  را در سال ۱۶۹۰ در نوشتار خود با نام “رساله‌ای در زمینه قدرت درک انسان”  به کار برد. در دیدگاه لاک دانایی به سه دسته زیر تقسیم می‌شود:

فیزیک: “دانش شئ ها، آنگونه که هستند، با ساختار و ویژگیها و کارکرد آنها…”

ورزیدن: ” توانایی بکارگیری درست نیروها و کارآمدی‌های خود…”

نشانه‌شناخت: “انگارهٔ نشانه ها؛ که بیشتر واژه‌ها هستند، و نام درخور آن منطق است: روندی که در آن طبیعت نشانه‌ها یی که مغز آدمی در جریان فهم چیزها یا رسانیدن آگاهی به دیگران به کار می‌برد، سنجیده می‌شود.”

چارلز سندرز پرس پدر فلسفهٔ عملی و منطق‌دان برجسته آمریکایی، که از اندیشه‌های جان لاک بسیار اثر پذیرفته است، نشانه‌شناسی را شاخه‌ای از منطق می‌داند که در آن دانش نشانه‌ها بررسی می‌شود. از دید او نشانه‌شناسی روندی است که در آن ارتباطی به‌وسیلهٔ نشانه‌ها بر قرار می‌شود. او نشانه را هر چیزی می‌داند که برای کسی (گزارشگر) به گونه‌ای (در زمینه‌ای) چیز دیگری (موضوع) را به یاد آورد. به بیان ساده پرس پیوند میان ذهن آدمی و جهان خارج، یا فرایند دانستن را از سه راه می‌داند، یکم شمایلی، دوم نمایهای، و سوم نمادین.

فردیناند سوسور هم‌زمان با پرس در آمریکا، روش نشانه‌شناسی خود را در کشور سوئیس مطرح می‌کند. او اندیشه‌ای را پایه نهاد که در آن نشانه از دوگانهٔ نشانگر و نشانداده ساخته می‌شود.(دوگانه‌ای که در آینده مورد نقد پساساختارگرایان و ساختارشکنانی چون دریدا قرار گرفت.)

چارلز و. موریس بازشناختی از “شالوده‌های انگارهٔ نشانه ها” (۱۹۳۸) بدست آورد. او نشانه‌شناسی را به سه جنبهٔ نحوی، معنایی و عملی بخش می‌کند.

اومبرتو اکو (-۱۹۳۲) متفکر ایتالیایی که با کتاب “انگارهٔ نشانه‌شناسی” خوانندگان بسیاری را با این دانش آشنا ساخت. او به روش پرس گرایش داشت. یکی از رمان‌هایش به نام نام گل سرخ کنایه گونه‌ای پرمعنی در بارهٔ نشانه‌شناسی است.

آلگرداس گریماس روشی ساختارمند از نشانه‌شناسی را گسترش داد به نام نشانه‌شناسی زایا(مولد).او کوشید تا تمرکز را از نشانه به معنا بگرداند.

جی فارستر بر روی روشی کار می‌کرد که، برای بررسی سامانه‌های پیچیده‌ای که در ریشه یابی ناهنجاری‌های ذهنی فرد که او را در برقراری ارتباط در گروه با سختی روبرو می‌کرد، کاربرد داشت. برای نمونه او در نوشتهٔ خود به نام “رفتار ضد-شهودی نظام‌های اجتماعی” (۴) اشتباه‌هایی که در برقراری ارتباط در دسته‌های انسانی پدید می‌آیند را گزارش می‌دهد.

توماس آ. سبیوک (-۱۹۲۰) نشانه‌شناس پرکار و برجستهٔ آمریکایی است. او قلمرو نشانه‌شناسی را به نشانه‌ها و سامانه‌های نابشری نیز گستراند. برخی مطلب‌ها را پایه نهاد که امروزه به نام “فلسفه ذهن” شناخته می‌شوند و اصطلاح نشانه‌شناسی جانوری را آفرید. نشانه‌شناسی جانوری به بررسی ارتباطات و علائم ارتباطی میان جانوران می‌پردازد.

 از دانشهایی که با نشانه‌شناسی در ارتباط هستند زبانشناسی، فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی و زیبایی‌شناسی را می‌توان نام برد

فرمان نادر شاه افشار برای شاه شَکی.شروان

نجفقلی پس از فوت برادرش علیمردان به سمت ملک محال شکی منصوب می‌شود. این فرمان در جواب یک عرضه‌داشت از طرف سردار خان حاکم شروان صادر شده است.

محرم ۱۱۵۰ .۱۷۳۷ – .۱۷۳۷

فرمان نادر شاه افشار برای ملک شکی

یکی از زرّین‌ترین برگ‌های فتوحاتِ نادرشاه اَفشارsanadنادرشاه

سایت دانشجویی : داستان اعدام‌های ۶۷ و ماجرای صیغه کردن دختران اعدامی

 

ایسنا 

«گفته می‌شود بعد از عملیات مرصاد، با فرمان امام خمینی (ره) زندانیان سیاسی که بر سر موضع پیشین خود باقی مانده بودند، اعدام شدند و وسایل و لوازم شخصی آنها به خانواده‌هایشان بازگردانده شد. در این جریان حتی اعدام زنان که بسیار در اسلام محدود است، رخ داده بود و ادعا می شود که نظر به ممنوعیت اعدام دوشیزگان، دختران باکره را به عقد در می‌آوردند و بعد از اینکه باکرگی آنها زایل شد، اعدامشان می‌کردند. پاسخ شما به این مسائل چیست؟»

به گزارش ایسنا به نقل از پارسینه، سایت پرسمان دانشجویی وابسته به اداره مشاوره نهاد رهبری به این سوال چنین پاسخ داده است: «پاسخ کوتاه:

۱- به عنوان جمع‌بندی از سخنان فوق این اعدام‌ها نه برای راحت شدن از شر زندانیان، بلکه در پی شورش آنها در زندان همزمان با عملیات مرصاد بوده است. افرادی محاکمه می‌شدند که پیش‌تر در عملیات تروریستی شرکت داشتند و فقط کسانی اعدام می‌شدند که بر سر مواضع خویش باقی مانده بودند. ضمن اینکه این عمل پیش از این هم در مورد تروریست‌ها انجام شد و البته بسیاری از آنان نیز به خاطر نداشتن خط مشی پیشین از اعدام نجات یافتند و بعدها آزاد گشتند.

۲- یکی از ادعاهای ضدانقلاب این است که از آنجایی که در اسلام اعدام دختران باکره ممنوع است، دختران باکره‌ای که به اعدام محکوم می‌شدند را سپاهیان صیغه می‌کردند و بعد از تجاوز و از بین رفتن باکرگی آنها را اعدام می‌کردند! گذشته از اینکه اگر مبنای اعدام‌کنندگان اسلام می‌بود (که به‌خاطرش نتوانند دختران باکره را اعدام کنند) بر مبنای همین اسلام نمی‌توانستند یک دختر را به زور صیغه کنند و باکرگی او را بردارند و روی همین حساب باطل بودن این ادعا ثابت می‌شود.

بد نیست بدانید اساس این ادعا از کجا برخاسته است: آیت‌الله منتظری در کتاب خاطرات خود در بخش مربوط به اعدام‌های سال ۶۷، از بحث‌های بین خود و امام خمینی توضیحاتی می‌دهد که آشکار می‌کند این داستان چگونه ساخته شده است. به طور خلاصه ایشان اشاره می‌کند که وقتی بحث اعدام‌ها مطرح شد، من اعتراض کردم که در زندان‌ها زنان نیز اعدام می‌شوند. اعدام زن در اسلام بسیار محدود است و دختران را نیز اعدام نمی‌کنند. امام نیز گفت خب به آقایان بگویید دخترها را اعدام نکنند. بعد آمدن این طرف و آن طرف این‌طور وانمود کردند که منتظری گفته دخترها را اعدام نکنید، اول آنها را صیغه کنید و بعد اعدام کنید. در خارج از کشور هم منافقین این را دست گرفته بودند. (کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری، اتحادیه ناشران ایرانی در اروپا، نشر باران، نشر خاوران و نشر نیما، چاپ دوم ۱۳۷۹، فصل دهم، صفحه ۳۴۵-۳۴۴)

پس آشکار است که این شایعه ابتدا در مورد آیت‌الله منتظری ساخته شده است و در واقع هم ایشان زمانی که قائم مقام رهبری نظام بودند، بسیار منفور بودند و بسیاری از این حرف‌ها در مورد ایشان ساخته می‌شد. طبیعی است که بعد از تغییر نگرش ایشان و قرار گرفتنشان در برابر طیف اصلی نظام، دیگر نمی‌شد این سخنان را در مورد او بگویند و به جای اینکه بگویند منتظری گفته، گفتند در زندان‌ها روالشان چنین بوده است!

keyhanMANDANA

پاسخ تفصیلی:

اعدام زندانیان سیاسی، ممنوعیت اعدام دوشیزگان و عقد آنها همه شایعات ساخته و پرداخته منافقین برای تطهیر جنایات و خیانت‌های خود به کشور و تخریب وجهه نظام اسلامی می‌باشد. در تبیین واقعیات مربوطه گفتنی است پس از تهاجم نیروهای سازمان منافقین در سال ۶۷ با پشتیبانی ارتش عراق به داخل ایران، حضرت امام (ره) حکمی را درباره بررسی مجدد پرونده منافقین زندانی که همچنان بر سر موضع خود بودند و صدور محکومیت اعدام برای کسانی که برنامه شورش در زندان، هم‌زمان با برنامه‌های بیرون سازمان داشتند، صادر کردند. در زمینه دلایل صدور این حکم که از مبانی فقهی و حقوقی مستحکمی برخوردار است به اختصار می‌توان به وضعیت کلی نیروهای نظامی ایران در جبهه‌ها، روحیه مردم در داخل کشور به واسطه انعکاس تحولات جبهه‌ها، تبلیغات وسیع درباره پیشروی‌های عراق از سوی رادیوهای بیگانه، ورود مستقیم آمریکا به صحنه جنگ با ایران از طریق هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری، پیشروی نیروهای منافقین به داخل خاک ایران و تصرف چند روستا و شهر اسلام‌آباد غرب، بروز تحرکات و تنش‌هایی در زندان با سردمداری عناصر بر سر موضع منافقین، آغاز فعالیت برخی هواداران منافقین در سطح جامعه و ایجاد حرکت‌هایی برای برپایی آشوب و شورش در سطح شهرها، انتشار پیام‌های مستمر سازمان منافقین از طریق رادیوهای متعلق به آنها و ترغیب و تحریک مردم به شورش اشاره داشت.

در چنین اوضاع و احوالی حضرت امام (ره) بر مبنای دیدگاه فقهی خود از مسئولان مربوطه خواستند تا ضمن بررسی مجدد وضعیت منافقین در زندان، آن دسته از این افراد را که همچنان بر سر موضع خود تشخیص می‌دهند، به عنوان نیروهای داخلی یک سازمان محارب که با استفاده از فرصت، در صدد آشوبگری و تحریک دیگران به شورش هستند، اعدام کنند. در حکم حضرت امام (ره) در این‌باره چنین آمده است: «از آنجا که منافقین خائن به هیچ‌وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می‌گویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده‌اند، با توجه به محارب بودن آنها و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاری‌های حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنها برای صدام علیه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند.»

همانگونه که ملاحظه می‌شود، حضرت امام (ره) ضمن بیان مبانی فقهی صدور این حکم، صرفا آن دسته از منافقین زندانی که «بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند» را « محارب و محکوم به اعدام» برشمرده که لازم است حد محارب در خصوص آنها اجرا شود و تشخیص این موضوع را نیز به رأی قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات واگذار می‌کند، با تأکید بر اینکه «احتیاط در اجماع است.» و منافقین زندانی‌ای که از عملکرد «سازمان منافقین» برائت جسته و توبه می‌کردند، اعدام نمی‌شوند.

البته بررسی مجدد پرونده منافقین زندانی قبل از این مقطع نیز سابقه داشته و بدون حکم و نظر امام (ره) نیز این کار صورت می‌گرفته است. به عنوان مثال در سال ۱۳۶۰ نیز همزمان با شورش‌های شهری و ترورهای گسترده منافقین، شورشی در زندان صورت می‌گیرد و ۱۲ نفر در این ارتباط تیرباران می‌شوند. در اینجا مناسب است به توصیه اکید حضرت امام (ره) در آن ایام مبنی بر پرهیز از تندروی در رفتار با زندانیان گروهک‌های ضدانقلاب اشاره شود. ایشان در سخنرانی خود به مناسبت فاجعه انفجار در حزب جمهوری اسلامی به تاریخ ۹/ ۴/ ۱۳۶۰ فرمودند: «من یک کلمه به برادران دادگاه و کسانی که رئیس زندان هستند و اشخاصی که زندانبان هستند می‌گویم و آن اینکه اینطور نباشد که یک جنایتی واقع شد، اینها آرامش خودشان را از دست بدهند و خدای ناخواسته با زندانیانی که الان هستند، ولو این زندانیان از همین گروه‌های فاسد باشند، با خشونت غیر انسانی عمل کنند. با آرامش و با احترام عمل کنند. لیکن دادگاه‌ها احکام را با دقت بررسی کنند و پرونده‌ها را بررسی کنند، آنها را بر محکمه‌ها بنشانند و ازشان استفسار کنند. با قاطعیت هر چه باید بکنند، عمل کنند، لیکن این طور نباشد که حالا از باب اینکه یک دسته از ما به وسیله همین گروه‌ها از بین رفته، حالا ما در حبس با اشخاصی که محبوس هستند خدای ناخواسته به خلاف موازین اسلام رفتار کنند و من می‌دانم نمی‌کنند، گرچه آنهایی که باید به شما تهمت بزنند، تهمت را می‌زنند.»

اما در سال ۱۳۶۷، وضعیت متفاوتی با سال ۱۳۶۰ وجود داشت. در سال ۶۰ سازمان منافقین اگر چه از حمایت‌های سیاسی و تبلیغاتی بیگانه بهره می‌برد اما به هر حال یک گروه ضدانقلاب داخلی به شمار می‌آمد که دست به عملیات تروریستی و انفجاری در داخل می‌زد و البته با عوامل این عملیات نیز برخورد می‌شد ولی در سال ۶۷ این گروه در قالب یک «ارتش متجاوز» ظاهر شد که از پشتیبانی کامل نیروهای نظامی بیگانه برخوردار بود و با اتکاء به همین پشتیبانی‌ها توانسته بود راه خود را به داخل خاک ایران باز کند و بخشی از آن را به اشغال خود درآورد و در کنار آن مسائلی نظیر بروز تحرکات و تنش‌هایی در زندان با سردمداری عناصر بر سر موضع منافقین، آغاز فعالیت برخی هواداران منافقین در سطح جامعه و ایجاد حرکت‌هایی برای برپایی آشوب و شورش در سطح شهرها، انتشار پیام‌های مستمر سازمان منافقین از طریق رادیوهای متعلق به آنها و ترغیب و تحریک مردم به شورش، همه بیانگر موج تازه توطئه‌های این گروهک می‌باشد.

از سوی دیگر آمریکا نیز با حضور پررنگ نظامی در خلیج فارس و هدف قرار دادن یک هواپیمای مسافربری و حمله به ناوچه‌ها و نفت‌کشهای ایرانی عملا وارد عرصه جنگ با نظام جمهوری اسلامی شده و طبعا از نیروهای نظامی معارض نیز حمایت به عمل می‌آورد.

در این شرایط حضرت امام (ره) به منظور خنثی کردن توطئه و تحرکی که در حال شکل‌گیری بود، ضمن سفارش‌های لازم به منظور تشخیص صحیح «بر سر موضع نفاق بودن» دستور برخورد با عوامل داخلی این توطئه را صادر می‌فرمایند. (ر.ک: پاسداشت حقیقت، مسعود رضایی و عباس سلیمی نمین، تهران: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، ۱۳۸۱)

Washington, Riyadh Divided Over Iran’s Role in Syria Solution

Thaw emerges in hostile relations between Washington and Tehran

Since the 1979 over throw of US regional gendarme, the Shah of Iran

 

News reports from Washington ,TelAviv and Saudi media indicate emerging thaw in relations between the two antagonists , Iran and USA since 1979 .In spite of threats , a firm and resilient stood firm in its right to enrich Uranium for power generation and refused to bend .The anti climax reached after the standoff on Syria with Hezbollah, Iran and Moscow standing behind a beleaguered Assad regime in Syria ,with US and Russia increasing their naval armadas in eastern Mediterranean , and supply of missiles to Iran, Syria ( and passed on to Hezbollah)

 persian influence 14 century

After the misadventures in Afghanistan, Iraq and Libya: Washington, especially the people in USA, UK and France and even in Turkey, Jordan and Egypt were opposed to a war on Syria. US, Russia and others will need Tehran’s help in handling the coming crisis in Afghanistan after the US troops depart next year .With trillions of dollar and men spent in the three conflicts , US and its people had no more stomach to expend more lives and shrinking treasure .

 

From Al Hayat Close to Riyadh

 

Speaking to four US satellite channels last week, Obama said that Iran played a constructive role in persuading the Syrian president to refrain from using chemical weapons again. Before that, Obama, , had reached out to the new Iranian President Hassan Rouhani through a letter transferred by Omani Sultan Qaboos bin Said during his visit to Iran late last August.

According to the newspaper, Obama proposed in the letter to the Iranian leadership “to turn a new page” in relations between the two countries, and held out a potential loosening of the economic sanctions that have crippled Iran’s economy.

First of all, the timing of the letter is remarkable, as it came after the use of the Syrian regime’s chemical weapons in Ghouta, Damascus, and the ensuing crisis.

Second, following this message, the Iranian government remained silent when Obama announced his decision to launch a military strike against the Syrian regime.

Third, after the message, Rouhani , and Foreign Minister Mohammad Javad Zarif announced that Iran does not deny the Holocaust.

The fourth remarkable fact is that the Syrian president rushed to accept the Russian initiative, which means that he felt that he would be alone in facing the US should he not comply with the pressure of his allies, Russia and Iran. It also means that the Russian initiative had not emerged when US Secretary of State John Kerry announced the call on the Syrian regime to abandon its chemical weapons a few days ago in London.

On a complimentary note, Jeffrey Feltman, former US assistant secretary of state, who is an assistant to the secretary-general of the United Nations, told CNN on Sept. 12 that reaching a solution in Syria requires an understanding with Iran.

For its part, the understanding with Russia has been clear since the agreement on the Geneva course last year, and since Obama’s acceptance of Russia’s initiative regarding Syria’s chemical weapons

 

Obama may hold direct meeting with Rouhani

Washington indicates it ‘remains ready to engage’ with Tehran ‘on the basis of mutual respect’ to resolve nuke issue

 

By TIMES OF ISRAEL STAFF and AP September 19, 2013, ۱۱:۴۹ am 

Three days after top Obama administration officials the US president had no plans to meet with Iranian President Hassan Rouhani, senior officials in Washington said Obama was open to a direct meeting with his counterpart in Tehran.

“We remain ready to engage with the Rouhani government on the basis of mutual respect to achieve a peaceful resolution to the nuclear issue,” White House spokesman Jay Carney said Wednesday.

Earlier Wednesday, Rouhani appeared on NBC News, saying in an that he was “empowered” by Iranian Supreme Leader Ayatollah Ali Khamenei to reach a deal on the nuclear issue, adding that Tehran had no intention of developing nuclear arms.

“We have time and again said that under no circumstances would we seek any weapons of mass destruction, including nuclear weapons, nor will we ever,” he said.

He added that the tone of the Obama had sent him was “positive and constructive.”

Meanwhile Wednesday, US-educated Iranian Foreign Minister Mohammed Javad Zarif indicated his interest in high-level meetings with US officials.

“Zarif has been communicating his hopes for a number of meetings,” The Wall Street Journal quoted a senior US official as saying.

On Monday, Carney indicated that Obama had no current plans to meet with his Iranian counterpart at the United Nations General Assembly next week, in a carefully worded statement that did not fully rule out such a meeting. The comments came a day after the president revealed that he had exchanged letters with the recently elected Rouhani.

Carney said Monday afternoon that the Obama administration continues to “hope that this new Iranian government will engage substantively to achieve a diplomatic solution” and that the United States “remains ready to engage with the Rouhani government on the basis of mutual respect to achieve a peaceful resolution.”

The two leaders will overlap for two days at next week’s United Nations General Assembly in New York, with Obama expected to address the plenum on Tuesdaymorning, and Rouhani to address the same forum for the first time on Tuesdayafternoon.

Obama’s comments plus the chronological overlap had seemed to some to signal that the two might meet, unofficially, on the sidelines of the annual meeting. “We currently have no plan for Obama to meet with his Iranian counterpart next week,” Carney said. Carney’s carefully worded statement did, however, appear to leave the possibility open for a hurriedly arranged or “chance” meeting between the two leaders in the halls of the United Nations building.

Even if there is no encounter between Obama and Rouhani, Zarif is scheduled to meet with EU top diplomat Catherine Ashton to discuss nuclear policy and to set up future meetings of the P5+1 working group.

On Wednesday, The Wall Street Journal quoted a senior Obama administration official as saying that even if no direct exchange occurs between Obama and Rouhani, the “tone of confrontation” between Washington and Tehran has “significantly diminished.”

Other officials reportedly said they would be watching Rouhani’s General Assembly speech closely to “see how forward-leaning” it is.

Negotiations on Iran’s nuclear program have hit a deadlock concerning the future of the 20% enriched uranium being produced at the formerly secret Fordo plant. Iran wants to simply agree to a freeze in enrichment in exchange for having the stringent sanctions placed against Tehran lifted. The United States wants the plant to be dismantled altogether, and wants Iran to hand over all of its highly enriched uranium.

Uranium for civilian energy purposes requires 5% enrichment, whereas weapons-grade uranium is considered to be 20% enriched or greater.

Washington does not see Iranian suspension of enrichment as meeting its demands, but as a confidence-building measure.

The Obama administration has indicated that it would be willing to consider discussing relaxing some sanctions if enrichment is suspended. It has not publicly signaled how conciliatory it is willing to be.

Michael Adler, a public policy scholar and expert in Iranian nuclear policy at the Washington-based Woodrow Wilson Center, says that there are a number of options for conciliatory steps that the administration can take.

Among the options for the US would be to offer a road map that would delineate what Iran gets to keep in the end, a gradual relaxation of sanctions, and statements specifying the degree to which the US could answer Iran’s concerns regarding continuing a civilian nuclear program.
Adler says that Obama’s correspondence with Rouhani was a step toward returning to the table in that it “shows respect and a willingness to talk.”

Conditions, he says, could be ripe for a resolution to the impasse. “The US has been trying to hold serious talks. The Iranians say they want talks, they have a different team in place, and the president is following up on it.”

Adler noted that Rouhani was the chief Iranian nuclear negotiator during the period in which parts of Iran’s nuclear program were voluntarily suspended a decade ago. Rouhani, Zarif, and Atomic Energy Organization of Iran chief Ali Akbar Salehi are all seen in Washington as relative moderates who may prove amenable to negotiation.

US Administration prepares for possible contacts with Iran’s Rouhani next week

The Administration is preparing for possible meetings with representatives of Iranian authorities next week in the UN and doesn’t rule out a direct contact of US President Barak Obama with the new Iranian leader Hassan Rouhani. This was reported by The Wall Street Journal on Thursday. On the next week presidents of the US and Iran will be in New York and address the UN General Assembly. “White House officials said Mr. Obama currently has no planned meeting with Mr. Rouhani. But the two sides have communicated ahead of what could be the first face-to-face interaction between an American and a president of the Islamic republic,” the paper writes.

“Relations are so poor, officials said, that even a handshake would mark a significant turning point. No American president has met a top Iranian leader since Islamic radicals overthrew the pro-American Shah Mohammad Reza Pahlavi in 1979.”

Answering a question about a possible Obama-Rouhani meeting at the UN General Assembly session, White House press secretary Jay Carney stated on Wednesday that such a contact was not planned. However, he added that the US President believes in the possibility of solving the Iranian nuclear issue by diplomatic means.

The US leader notified about this the Iranian president in a letter. “In his (Obama’s) letter the president indicated that the US is ready to resolve the nuclear issue in a way that allows Iran to demonstrate that its nuclear program is for exclusively peaceful purposes,” the White House press secretary said.

19 September 2013Washington, Riyadh Divided Over Iran’s Role in Syria Solution

fotoshop pooten o ombama 29 shahrivar-92

By: Khaled al-Dakhil Translated from .

 

Riyadh and Washington have never before disagreed over two heated regional issues at once. But with the Egyptian and the Syrian issues exploding at the same time, this seems to be the current case.

Saudi_map_of_Persian_gulf_1952

As far as Egypt is concerned, Riyadh, unlike Washington, supports the military’s return to power following the ouster of Muslim Brotherhood President Mohammed Morsi. To neutralize the power of US and European financial aid to place pressure on the new government in Egypt, Riyadh went so far as to show willingness, along with other Gulf States, to compensate Egypt with its own aid.

Riyadh and Washington likely agree that what happened in Egypt was a military coup, and they both had the same goal, namely to maintain Egypt’s political stability. At this stage, this is an important matter of interest to Saudi Arabia in light of the collapse of both Iraq and Syria.

However, there is currently a clear disagreement between Saudi Arabia and the United States over this issue despite the fact that the Obama administration has finally accepted the idea of coexistence with the Egyptian transitional government, first because it is transitional, and second to preserve Cairo’s relationship with Israel.

As far as Syria is concerned, the disagreement between these two allies seems deeper and far more complicated. Riyadh and Washington agree on their views concerning the Syrian crisis, but aside from that, they disagree on almost everything else: priorities, policy and purpose.

That the fall of the Syrian regime is a popular demand for which tens of thousands have died and hundreds of thousands have been injured or gone missing — with millions displaced outside of Syria — Saudi Arabia also believes that this fall would be of strategic interest to the region and its stability. According to Riyadh, the Bashar al-Assad regime threatens the lives of Syrian citizens and Syria’s neighbors alike. Riyadh has expressed concerns that the regime is surviving thanks to a devastating idea  — that is, a coalition of minorities — and that this is why this regime has turned into a follower of Iranian policy, which in turn aims to deepen the idea of these minorities in the region.

The Obama administration also perceives the Syrian regime as a bloody one, but it does not believe that changing it is a priority now. It would not mind if this happens, but it does not want to pay the price for this change. The Obama administration most likely believes that the developments of the crisis are capable of achieving this goal without unnecessary prices.

The only constant in Obama’s position, as I pointed out, is that the way out of the Syrian crisis is only possible through a political solution that starts with a transitional period, and that this solution requires an understanding with both Russia and Iran. It is true that Obama long ago stopped calling on Syria’s president to step down, but it is also true that an understanding with Russia and Iran imposes on these two countries a condition related to this demand.

Moreover, the continuation and evolution of the understanding either means that the Obama administration accepts a solution that includes the survival of the Syrian president, or that Russia and Iran accept a solution without the Syrian president.

The signs of a US understanding with Iran in particular are numerous and remarkable. They were given by Obama himself in the midst of his campaign to convince Americans of the feasibility of a limited military strike against the Syrian regime.

Speaking to four US satellite channels last week, Obama said that Iran played a constructive role in persuading the Syrian president to refrain from using chemical weapons again. Before that, Obama, , had reached out to the new Iranian President Hassan Rouhani through a letter transferred by Omani Sultan Qaboos bin Said during his visit to Iran late last August.

According to the newspaper, Obama proposed in the letter to the Iranian leadership “to turn a new page” in relations between the two countries, and held out a potential loosening of the economic sanctions that have crippled Iran’s economy.

First of all, the timing of the letter is remarkable, as it came after the use of the Syrian regime’s chemical weapons in Ghouta, Damascus, and the ensuing crisis.

Second, following this message, the Iranian government remained silent when Obama announced his decision to launch a military strike against the Syrian regime.

Third, after the message, Rouhani , and Foreign Minister Mohammad Javad Zarif announced that Iran does not deny the Holocaust.

The fourth remarkable fact is that the Syrian president rushed to accept the Russian initiative, which means that he felt that he would be alone in facing the US should he not comply with the pressure of his allies, Russia and Iran. It also means that the Russian initiative had not emerged when US Secretary of State John Kerry announced the call on the Syrian regime to abandon its chemical weapons a few days ago in London.

On a complimentary note, Jeffrey Feltman, former US assistant secretary of state, who is an assistant to the secretary-general of the United Nations, told CNN on Sept. 12 that reaching a solution in Syria requires an understanding with Iran.

For its part, the understanding with Russia has been clear since the agreement on the Geneva course last year, and since Obama’s acceptance of Russia’s initiative regarding Syria’s chemical weapons.

1393_920

The latest indicators of Obama’s clinging to this understanding is  by The New York Times on Sept. 13 about his readiness to abandon the request that the UN resolution include the use of force to ensure the commitment of the Syrian regime to hand over its entire chemical arsenal. Russia had rejected this demand in advance and threatened to use its veto power to prevent it.

Not only does Obama’s acceptance of the Russian initiative reflect his commitment to an understanding with the Russians, but it also reflects his commitment to Israel’s security. However, the way he accepted the initiative, and independent of other considerations related to the Syrian crisis — the future of the Syrian president in particular — turns the latter into a party to an international agreement along with the United States and Russia.The truth is that he is nothing more than a cover for another party,hidden in the agreement, namely the Iranian side.

What does the administration’s position imply? Is it in favor of a political solution that ends with Assad stepping down, or one that starts with it? Should the matter be left to an understanding between Syrian parties that would negotiate over a transitional phase and agree on its nature, duration and final objective? Within the scope of the reluctance and confusion expressed by the US president — according to some — the latter seems to be inclined toward the first option.

It is clear that the required political solution may not be reached prior to addressing the issue of chemical weapons or to an understanding with Russia and Iran. This means that this solution may not be entirely at the expense of Russia or Iran. Most probably, this solution will be at the expense of Assad, who was transformed by the developments of the crisis into a burden on everyone.

Saudi Arabia does not deny the necessity of an understanding with Iran, yet it believes that this understanding must follow the solution of the Syrian crisis rather than precede it. For its part, Washington believes that this understanding should be reached simultaneously with the solution.

The difference between the two positions is clear: The primacy of the solution in this case deprives Tehran of political cards — to which it is not entitled — and thus allows Syria to return to its Arab sphere and escape the predicament of being turned, with time, into an Iranian political card at the expense of regional states. On the other hand, an understanding reached simultaneously with the solution leads directly to the opposite result.

The truth is that the position of Obama’s administration on the Syrian crisis is not surprising, and it should not be, since it is fully consistent with its declared policy toward the Middle East.

In addition to Obama’s inclination toward an understanding with Iranians, his administration switched its attention from the Middle East to Southeast Asia. It is perhaps this shift that necessitated such an understanding. In all cases, the sharp and mysterious stage reached by the Syrian crisis compels Saudi Arabia to reconsider the usefulness of the reliance on the US security umbrella by the Arabian Peninsula and Gulf countries.

It is clear that the United States, since the invasion of Iraq in 2003 and the subsequent coexistence with the Iranian influence in this country, is ignoring or underestimating its allies’ interests and political and security preoccupations. Perhaps it believes that the security umbrella is sufficient to compensate for such neglect.

Based on the foregoing, the recent positions of the Obama administration confirm Saudi Arabia’s urgent need to reconsider its understanding of its national security, and thus review its position and role in its alliance with Washington

آیا مردم ایران شاد نیستند؟

چرا مردم ایران شاد نیستند؟

جوان ایرانی کسی است که ساعتها در خیابانها به بطالت می گذراند ساعتها در کنار نیمکتهای پارک قدم می زند ولی وقتی نوبت  صندلی اتوبوس و مترو می شود برای نشستن روی آن جمعیت را هل می دهد- دعوا راه می اندازد و اگر موفق به نشستن روی صندلی شود احساس پیروزی و غرور می کند.

جوان ایرانی کسی است که در خیابانها به ناموس مردم متلک و حرفهای زشت می زند ولی اگر کسی به خواهر و مادرخودش همان حرفها را بزند چاقو می کشد عربده کشی می کند و ممکن است قتل راه بیندازد.

جوان ایرانی افسرده است.

 ““، گزارش تحقیقی جامعی است که توسط مؤسساتی در آمریکا، کانادا و انگلستان درباره توزیع حس شادمانی در کشورهای مختلف تهیه شده است.

این گزارش برپایه نظرسنجی‌هایی با شرکت ده‌ها هزارتن از شهروندان ۱۵۶ کشورجهان تنظیم شده است. حاصل این تحقیقات نشان می‌دهد که خوش‌بین‌ترین و امیدوار‌ترین مردم در کشورهای اسکاندیناوی و اروپای غربی زندگی می‌کنند که عبارتند از دانمارک، نروژ، سوئیس، هلند، سوئد و کانادا. این کشور‌ها به ترتیب شاد‌ترین مردمان را درخود جای داده‌اند.

ایران در این نظرسنجی در میان ۱۵۶ کشور در ردیف ۱۱۵ قرار دارد. کشورهایی مانند جیبوتی در دریای عمان با رتبه ۱۱۴، بنگلادش با ۱۰۸، عراق با ۱۰۵، سومالی با ۱۰۱، موزامبیک با ۹۴، زامبیا با ۹۱، پاکستان با ۸۱، ترکیه با ۷۷ و بالاخره ترکمنستان با رتبه پنجاه و نهم در رده‌های بالا‌تر و شادتر از ایران قرار دارند.

ایران در این نظرسنجی در میان ۱۵۶ کشور در ردیف ۱۱۵ قرار دارد. کشورهایی مانند جیبوتی در دریای عمان با رتبه ۱۱۴، بنگلادش با ۱۰۸، عراق با ۱۰۵، سومالی با ۱۰۱، موزامبیک با ۹۴، زامبیا با ۹۱، پاکستان با ۸۱، ترکیه با ۷۷ و بالاخره ترکمنستان با رتبه پنجاه و نهم در رده‌های بالا‌تر و شادتر از ایران قرار دارند.

به انگیزه بازتاب خبر این نظرسنجی، از جمله در رسانه‌های داخل کشور (به عنوان نمونه در سایت )، به میان مردم رفتیم، به صورت اتفاقی با افرادی صحبت کردیم و از شادمانی یا غم‌زدگی‌شان پرسیدیم.

گشت ارشاد

میترا ۲۶ ساله و فارغ‌التحصیل رشته مدیریت از دانشگاه آزاد است. او در حال حاضر شغلی ندارد. او به دنبال خرید یک مانتو در یک مرکز خرید واقع در میدان ونک شهر تهران هم‌صحبت این گزارش شده است.

او می‌گوید: «ما هم در ایران شادی می‌کنیم، ولی خوب در کل شاد نیستیم. هیچ چیزی در ایران سر جای خودش نیست. پلیس مدام به مردم گیر می‌دهد و اجازه نمی‌دهد راحت باشند. فکر کردید من چرا دنبال مانتو هستم؟ دنبال یک مانتوی بلند و خوشگل هستم برای گشت ارشاد. مانتوی بلند زیاد است، ولی شبیه خمره است. مانتویی که هم برای گشت ارشاد خوب باشد و هم خوشگل باشد سخت گیر می‌آید. من به آقای روحانی رای دادم. وقتی آقای روحانی رئیس‌جمهوری شد همه خوشحال شدیم. با خودمان گفتیم راحت می‌شویم و گشت ارشاد کمتر می‌شود. سه هفته است بدتر شده است. امیدوارم آقای روحانی یک کاری بکنند. فکر کنم از لج اینکه آقای روحانی رئیس جمهور شده است گشت ارشاد را بیشتر کرده‌اند.»

میترا ادامه می‌دهد: «… همین دیگر. گشت ارشاد هست، بیکاری و گرانی. از همه مهم‌تر اینکه آزادی نیست. یک دختر جوان مثل من دوست دارد رنگ‌های روشن و شاد و لباس‌های شیک بپوشد. در کشورهای دیگر _ عربستان و افغانستان و اینها نه ولی بقیه کشورها_ پلیس به لباس پوشیدن مردم کاری ندارد. دلیل اصلی اینکه زن‌ها و دخترها در ایران شاد نیستند گشت ارشاد است.»

سینما و تلویزیونpersian gulf lake tehran

محسن ۴۲ ساله و کارگر یک شرکت توزیعی است. او می‌گوید: «شاد هستیم یا نیستیم باید ببینی از چه کسی می‌پرسی؟

اقتصاد، زیربناست

علی ۵۵ ساله و مدیر یک کارگاه قطعه سازی است. او می‌گوید: «… آن زمان در دانشکده یادم هست گروه‌ها که فعال بودند می‌گفتند اقتصاد زیربنای همه مسائل است. آن زمان علاقه‌ای نداشتم. حالا که آمده‌ام توی کار، ازدواج کردم و بالاخره داخل اجتماع، می‌بینم این یکی حرف‌شان درست بود. همه مسائل امروزه با پول حل می‌شود. مسافرت، غذای خوب، لباس خوب، ماشین خوب، دانشگاه خوب، خانه خوب، تربیت بچه، آینده بچه و… اگر پول نباشد نمی‌شود. یک پدر یا مادر چه وقت خوشحال است؟ وقتی می‌بیند بچه‌هایش، ثمره زندگی‌اش موفق می‌شوند، درس می‌خوانند، زندگی تشکیل می‌دهند. جشن می‌گیرند. در مجلس عروسی می‌زنند و می‌رقصند، شاد می‌شوند. عروسی پول می‌خواهد، مسافرت بنزین آزاد می‌خواهد. راحتی خانواده اگر درآمد مرد خانواده خوب نباشد فراهم نمی‌شود. شما هر کاری بخواهی انجام بدهی باید اسکناس خرج کنی. چون مردم پول ندارند، نمی‌توانند خوشی کنند.»

تا سالیانی نه چندان دور «جوان بودن» از نظر فرهنگ حاکم بر جامعه معادل «جاهلیت»، «شر»، «خطر»، «گناه» و غیره بود. این فرهنگ در سالیان اخیر بسیار تعدیل شده است، اما همچنان به صورت پر رنگ وجود دارد. اکنون مانند گذشته از این گناه و خطر به صورت علنی صحبت نمی‌شود اما «ترس» از آن همچنان در بین پدران و مادران وجود دارد و اعتقاد به این «گناه» در افراد مسن پابرجا است.

علی ادامه می‌دهد: «از وقتی دلار گران شده و همه چیز به خاطر تحریم‌ها به هم ریخته، من شنبه و جمعه‌‌ام یکی است. زن و بچه‌ام بیشتر وقت‌‌ها بدون من مهمانی می‌روند. چاره‌ای نیست. وسعم نمی‌رسد مثل سابق خرید کنم، خرید جزئی می‌کنم برای همین قیمت مواد اولیه بالاتر از عمده است. حساب و کتابم به هم نمی‌خورد. زیاد بخریم، محموله از کمرگ آزاد می‌شود و رقیب من با چک می‌خرد. دستش برای فروش باز می‌شود و مشتری مرا می‌گیرد. اگر جزئی خرید کنیم به صرفه نیست. تحریم‌‌ها کسب و کار همه را خراب کرده است. این امورات به هم زنجیر است. رونق تولید از بین برود، حقوق کارگر عقب می‌افتد. مردم خرید نکنند سرمایه‌ها می‌خوابد….فشار عصبی کسب و کار به خانواده منتقل می‌شود هر کاری بکنیم.»

جشن‌های ملی

ذبیح الله ۷۱ ساله و راننده بازنشسته شرکت نفت است. او می‌گوید: «قدیم خوشی بیشتر بود. مثل الآن دارو و مریضخانه نبود، اما چون دل مردم خوش بود، مریضی کمتر بود. از بابابزرگت یا بابای خودت بپرس، غذای مردم ساده و سالم بود، هوا تمیز بود. مردم سخت کار می‌کردند، اما مریضی نصف حالا بود. حتی کمتر. قدیم اگر کسی مریض می‌شد از بین می‌رفت، الآن دکتر‌ها مریض را تا جایی که بشود نگه‌ می‌دارند، اما چه فایده؟

من بیرون که می‌آیم چشم‌های شروع می‌کند به سوزش. دل خوش توی تن سالم است. آدم وقتی دندانش درد می‌کند نمی‌تواند بخندد. بچه باشد گریه می‌کند، بزرگ باشد به روی خودش نمی‌آورد ولی غذاب می‌کشد. اعصاب ملت در آسایش نیست. ترافیک و سر و صدا امان مردم را می‌برد. شب برمی‌گردند خانه صدای بوق توی سرشان است، به زن خودش اوقات تلخی می‌کند. بچه‌اش را می‌زند…»

ذبیح‌الله ادامه می‌دهد:«قدیم رفت و آمد مردم زیادتر بود. می‌رفتند شب‌نشینی. عدس پلویی، خورشی، چیزی می‌خوردند و خوش بودند دور هم. شب چله بود. عید بود. حالا رفت و آمد قطع شده. مردم هم آبروداری می‌کنند البته. یارو حساب می‌کند اگر بخواهد برود خانه هرکس، با این خرج‌ها و گرانی فشار می‌آید. نمی‌رود مهمانی که از آن طرف کسی نیاید خانه‌اش. رفت و آمد مردم قطع شده. امسال آجیل گران شد، رسم و رسوم به هم ریخت. سال جدید مردم به جای خوشی، دلواپس رخت و لباس نو هستند. بچه حالی‌اش نمی‌شود نداشتن را؛ باید بخری. بچه دلش خوش است عیدی می‌گیرد. الآن که دیگر صد تومان، هزار تومان و ده هزار تومان پول به حساب نمی‌آید….این رسم و رسوم کمرنگ شده، دل مردم دیگر خوش نیست.»

 امنیت و عدم اعتماد مردم به یکدیگر

پدرام ۳۷ ساله و مسئول خرید یک شرکت خصوصی است. او می‌گوید: «اگر بخواهم موردی را بگویم که کلیشه نباشه فکر می‌کنم امنیت هست. وقتی شما برای تفریح بیرون می‌روی باید مطمئن باشی از نظر اموال و مزاحمت شخصی مشکل نداشته باشی. یک بخش بر می‌گرده به فرهنگ. فرض کنید توی صف بلیت مترو یک نفر جلوی صف بدون نوبت بلیت بگیرد یا هنوز مسافرها پیاده نشده یک سری افراد هجوم می‌آورند داخل. این بی‌فرهنگی است. مشکل خود ما مردم است. امنیت روانی و اعصاب مردم با همین کارهای به ظاهر کوچک از بین می‌رود و کل روز خراب می‌شود.

یک بخش دست دولت است. فرض کنید یک نفر مزاحم شما یا خانواده بشود. اگر پلیس سرعت عمل داشته باشد این مسائل به وجود نمی‌آید، ولی شما وقتی به پلیس زنگ بزنید ۴۵ دقیقه دیگر می‌آید که درگیری تمام شده. مردم در پیک‌نیک یا مسافرت یک گوشه دل‌شان دلشوره دارند که مبادا مشکل به وجود بیاد. این چیزها اجازه نمی‌دهد مردم شاد باشند. یکی و دوتا هم نیست.»

نسل جوان ایران «لذت جنسی را با ترس و دلهره کسب می‌کند»، 

 پدرام ادامه می‌دهد: «یک بخش مشکلات هم فرهنگی است و هم مربوط به قانون و دولت است. طبق قانون ساختمان‌های جدید باید به تعداد واحدها در پیلوت یا زیرزمین پارکینگ داشته باشند. چون نظارت وجود ندارد بساز و بفروش‌ها در شهرداری با رشوه و پارتی پارکینگ درست نمی‌کنند و آن را هم به صورت واحد می‌فروشند. در کوچه ما با اینکه مرکز شهر هست، هر شب به خاطر جای پارک بین همسایه‌‌ها درگیری است. من به همین خاطر قصد دارم آپارتمانم را بفروشم و اعصاب خودم را نجات بدهم. بعضی شب‌‌ها با اینکه مشکل پارک نیست، ولی به خاطر شب‌های قبلی بگو مگو ادامه دارد. شهرداری که درست نمی‌شود و رشوه و پارتی همیشه هست. تفریح مردم هم درگیر شدن با یکدیگر است. اوایل که به اینجا آمده بودم و خبر نداشتم، دوستم برای مهمانی آمده بود. جای شما خالی کباب خوردیم و تخته بازی کردیم. خیلی خوش گذشت. آخر شب کل خوشی مهمانی از بین رفت. همسایه هر چهار چرخ ماشین را پنچر کرده بود. با پلیس تماس گرفتیم ولی چون دیر آمدند اوضاع به نحوی بود که درگیری پیش آمد. شکایت کردیم. تا روز دادگاه همسایه‌ای که این کار را کرده بود برای ما کری می‌خواند. وقتی محکوم شد از همان جلوی اتاق قاضی شروع کرد به التماس کردن. به او گفتم آدم بی‌انصاف اولاً کوچه یک محل عمومی است و ملک شخصی شما نیست، بعد اینکه خیلی کار سختی بود زنگ خانه را می‌زدی و می‌گفتی که ماشین را برداریم؟… به دلیل مدیریت بد، بی‌قانونی و نبودن امنیت، مردم نمی‌توانند درست فکر کنند. اولین راه حلی که در مقابل مشکلات به ذهنشان می‌رسد این است که به همدیگر آسیب بزنند… ما یک جامعه طبیعی و شاد نداریم.»

حکومت دینی

مطابق آمارهای رسمی جامعه ایران میانگین سنی پایینی دارد و بخش بزرگی از آن را جوانان تشکیل می‌دهند.

صرف نظر از مواردی که جوانان موتور محرکه جامعه برای کسب شادی هستند از نظر کمی نیز جوانان تعیین‌کننده اصلی موضوع این گزارش هستند. متاسفانه به دلیل مستمر بودن تنگناهای حکومتی و دینی در عمر جمهوری اسلامی در پیوند با جوانان، صحبت کردن از موانع متعددی که سر راه شادی آنان وجود دارد تبدیل به یک کلیشه شده است.

تا سالیانی نه چندان دور «جوان بودن» از نظر فرهنگ حاکم بر جامعه معادل «جاهلیت»، «شر»، «خطر»، «گناه» و غیره بود. این فرهنگ در سالیان اخیر بسیار تعدیل شده است، اما همچنان به صورت پر رنگ وجود دارد. اکنون مانند گذشته از این گناه و خطر به صورت علنی صحبت نمی‌شود اما «ترس» از آن همچنان در بین پدران و مادران وجود دارد و اعتقاد به این «گناه» در افراد مسن پابرجا است.

بیان دیدگاه و زاویه دید نظام جمهوری اسلامی درباره جوانان، تکرار مکررات است. کیارش خیلی خلاصه و ساده این دیدگاه را اینگونه خلاصه می‌کند: «از نظر آن‌ها ما یک مشت عامل تهاجم فرهنگی هستیم که باید با چک و لگد و باتوم به راه راست هدایت شویم. مو بلند کردن، بلند خندیدن، فشن کردن، با دختر حرف زدن، آب بازی کردن، ساب بستن روی ماشین، مهمانی گرفتن و خلاصه همه چیز قدغن. آره دیگه شد شعر. آبی دریا قدغن، گلایه کردن هم قدغن، عطر خوش زن قدغن، با هم تنها قدغن. شب با موبایل حرف زدن قدغن، سرکوچه وایسادن قدغن. میرحسین موسوی قدغن، مجردی از ایست بازرسی رد شدن قدغن…»

شاد نبودن نسل جوان ایران محدود به این مشکلات نیست. جوانان ایران در اثر فروپاشی نظام اقتصادی ایران به دلیل مواضع غیر عقلانی مسئولان حاکم و تحریم‌های اقتصادی امید چندانی برای یافتن شغل مناسب و تشکیل زندگی مورد نظر خود ندارند. مرجان می‌گوید:«سال ۹۱ برای من زندگی مستقل تبدیل به رویا شد. پدرم می‌گوید اگر می‌خواهد مستقل شوی باید خودت خرج خودت را در بیاوری.»

نسل جوان ایران «لذت جنسی را با ترس و دلهره کسب می‌کند»، «همیشه در معرض اتهام است»، «مسائلی که از طریق دسترسی به اینترنت و ماهواره از آنها مطلع شده است و به آنها علاقه‌مند شده است را می‌خواهد بدون آگاهی و بستر لازم در جامعه به دست بیاورد… شکست می‌خورد و افسرده می‌شود»، «رویاهای این نسل را کوچک و بی ارزش کرده‌‌اند، هرچه آرزوهای نسل جوان یک جامعه بزرگتر و فراگیرتر باشد امکان اینکه آن جامعه شاد باشد بیشتر است» و… اینها عباراتی تمام نشدنی از میان گفته‌‌های مردمی است که می‌خواهند درباره شادی صحبت کنند اما متاسفانه حتی جمع‌بندی سرفصل‌های مسائل مرتبط با موضوعی شادی در جامعه ایران نیز در یک گزارش قابل جمع‌بندی نیست به همین خاطر ادامه این گزارش در قسمت دیگری منتشر خواهد شد.

معناشناسی و نشانه شناسی در در قرآن کریم

persian font

 

 

معناشناسی «تدبّر» در قرآن کریم

دکترهادی رهنما

 

 

چکیده:

مفهوم تدبّر در قرآن کریم عمدتاً به معنای تأمّل در معانی کلام الله دانسته شده است، حال آنکه از بیان قرآن کریم تصویری دیگر از این مفهوم به دست می‌آید. تدبّر فعالیتی ادراکی است، رسیدن از یک دال به مدلولی. دالِّ تدبّر خود قرآن کریم به عنوان مجموعه وحی و مدلولِ آن متکلّم و منبع قرآن یعنی خداوند است. تدبّر در واقع سیر صعودی انسان در پی‌جویی آیات و نشانه‌های الهی برای رسیدن به خداوند است. مخاطب تدبّر در قرآن کریم عمدتاً منافقان هستند که در انتساب قرآن به خداوند تردید دارند و از این رو توبیخ شده‌اند که چرا در قرآن تدبّر نمی‌کنند تا مگر ببینند و ایمان بیاورند که این کلام از آن خداوند است. مفهوم «تدبّر» در قرآن کریم با مفهوم تذکّر نیز مرتبط است. هم متدبّر و هم متذکّر در نشانه‌های خداوند حضور یگانه او را می‌جویند.

 کلیدواژه‌ها: تدبّر، قرآن، خدا، پیامبر، انسان، قلب، تذکّر، منافقان.

 مقدمه: چرا ‌«معناشناسی «تدبّر» در قرآن کریم»؟

مخاطب این اثر لابد از خود می‌پرسد که مگر معنای تدبّر معلوم نیست که معناشناسی آن ضرورت یافته است؟ آیا بهتر نبود به جای معناشناسی به شرایط، زمینه‌ها، چگونگی و آسیب‌شناسی تدبّر در قرآن پرداخته می‌شد؟

نگارنده معتقد است که اتفاقاً معنای تدبّر در قرآن کریم بر خلاف آنچه فکر می‌کنیم روشن و شفاف نیست، یا بهتر بگوییم ما تصور روشن و یکدستی از تدبّر نداریم. به نمونه‌های زیر بنگرید:

۱) مفسران غالباً از آیات مرتبط با تدبّر برای مستند ساختن اصل معناداری و تفسیرپذیری ظواهر آیات استفاده کرده‌اند (برای نمونه نکـ: طبرسی، ۳/۱۲۵، ۹/۱۵۸؛ قرطبی، ۵/۲۹۰)، همین طور برای دعوت و ترغیب به رابطه ادراکی با قرآن کریم.

۲) مجلسی در بحار الانوار در ذیل کتاب القرآن بابی آورده است با عنوان «فضل التدبّر فی القرآن» و در آن دو بیان یکی از منیة المرید و دیگری از اسرار الصلوة به دست داده است که در آنها به مضمون چند روایت اشاره شده است. مضامین این روایات و اینکه چه ارتباطی با عنوان باب (فضیلت تدبّر در قرآن) دارند، جالب توجه است: (۱) روایتی مرفوع با این مضمون که منظور از حکمت (در آیه «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً») معرفت به قرآن است، به ناسخ و منسوخش، به محکم و متشابهش و …؛ (۲) روایت نبوی «أَعْرِبُوا الْقُرْآنَ وَ الْتَمِسُوا غَرَائِبَهُ»؛ (۳) مضمونی درباره سنت آموزش قرآن پیامبر اکرم (ص) به اصحاب (اینکه اصحاب ۱۰ آیه از پیامبر (ص) می‌گرفتند و تا به آن آیات علم نمی‌یافتند و عمل نمی‌کردند به سراغ ۱۰ آیه دیگر نمی‌رفتند)؛ (۴) نظری از ابن عباس که شخصی که قرآن را می‌خواند اما تفسیر آن را نمی‌داند مانند اعرابی‌ای است که به سرعت شعر می‌خواند (← مضامین به نقل از منیة المرید)؛ (۵) روایتی که نقل شده از اعرابی‌ای که به نزد پیامبر (ص) آمد تا قرآن را فرابگیرد. آیات «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» را که دریافت کرد گفت مرا بس است و رفت، و پیامبر فرمود: فقیه رفت؛ و (۶) نهایتاً روایتی از امام صادق (ع): «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (خداوند در کلامش برای مردم تجلی کرده است اما ایشان نمی‌بینند) (۸۹/۱۰۶-۱۰۷).

۳) علامه طباطبایی تدبّر را کنار هم گذاردن آیات، عرضه بعضی از آیات بر بعضی دیگر و به طور خلاصه تفسیر قرآن به قرآن می داند (نکـ: ۵/۱۹).

۴) علی صفایی حائری آورده است: «… و باز از این سو می‌بینیم که تدبّرها و برداشتهای آزاد چه بلبشویی آفریده و چه ابتذالهایی بار آورده است. و می‌بینیم که تدبّرها باری نمی‌آورند و بهره‌ای نمی‌دهند، نوری و شوری نمی‌بخشند؛ نوری که تمام راه را روشن کند و شوری که تمام راه را بگیرد» (ص ۱۸).

آیا براستی می‌توان پذیرفت که تدبّر در ذهن همه این افراد یک معنا دارد و ایشان برداشت یکسانی از این واژه دارند؟ آیا این تصور قابل دفاع است که ما بر سر معنای «تدبّر» مسأله و مشکلی نداریم و باید به مسائل دیگر پرداخت؟ مسلماً نه. به این نمونه‌ها هنوز هم می‌توان افزود و افزود جایگاه قرآن در این میانه کجاست؟ «تدبّر» در خود قرآن کریم چه معنایی دارد؟

تحقیق حاضر کوششی در جهت نشان دادن پاره‌ای از دانسته‌ها و ندانسته‌های ما درباره موضوع «تدبّر» است. کوشیده‌ایم با تحلیل متون لغت و تفاسیر، دانسته‌ها و برداشتهایمان درباره تدبّر را دسته‌بندی کنیم و سپس با تحلیلهای معناشناختی آیات مرتبط با تدبّر در قرآن کریم، آن برداشتهای پیشین را سنجیده و به شناختی دقیقتر درباره «تدبّر» دست یابیم.

 

۱٫ معنای «تدبّر» در متون تفسیری

۱٫۱٫ تدبّر در قرآن به معنای تفکّر در پیامهای کلی قرآن

در نگاه و برداشت غالب مفسران، تدبّر در قرآن عبارتست از تفکّر در پیامهای کلی و جهت‌گیریهای قرآن (اعم از اوامر و نواهی مربوط به اخلاق و احکام، مواعظ و عبرتها و …)؛ اما بعضاً تفکّر در جنبه‌های زبانی و ادبی قرآن (جنبه‌های فصاحت و بلاغت) نیز مورد توجه قرار گرفته است.

برای نمونه طبرسی در تفسیر نساء/۸۲ (أَ فَلا یَتدبّرونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً) سه قول را درباره تدبّر در قرآن بیان کرده است: «تفکّر در ۱) عدم خلل و تناقض در قرآن، ۲) هماهنگی در معنا و سازگاری در احکام قرآن و اینکه هر قسمت از قرآن قسمت دیگر را تأیید می‌کند و حسن عبارات قرآن، ۳) اینکه قرآن چگونه انواع احکام (اعم از اوامر و نواهی)، اخبار صدق، دعوت به مکارم اخلاق و خیر و زهد را همراه با فصاحت در لفظ، استواری در نظم و درستی معنا در یک جا جمع کرده است». اعتقاد خود طبرسی این است که ارجح، دلالت تدبّر بر همه این وجوه است (۳/۱۲۵). بیان طبرسی جامع اقوال و آراء است، اما در بیان مفسران دیگر نیز تدبّر غالباً همان تفکّر در پیامهای کلی قرآن معنا شده است. مثلاً طبری در تفسیر آیه نساء/۸۲ قول دوم در بیان طبرسی را برگزیده (۵/۱۱۴، نیز نکـ: ۲۶/۳۶)، و در تفسیر ص/۲۹ (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ) تدبّر در قرآن را تفکّر در «حجتهای الهی و تشریعهای او در قرآن» دانسته است (۲۳/۹۸، نیز نکـ: ۲۶/۳۶). زمخشری (۴/۳۲۶) و ابو حیّان (۸/۸۲) نیز در تفسیر محمد/۲۴ (أفَلا یَتدبّرونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها) از تفکّر در «مواعظ و زواجر الهی» سخن گفته‌‌اند.

برای پی‌جویی این برداشت در میان مفسران معاصر باید از عبده و ابن عاشور نام برد. عبده در تفسیر نساء/۸۲، با این استدلال که تدبّر در قرآن از مقوله تدبّر در «کلام» است، متعلَّق تدبّر را غایتها و مقاصدی دانسته است که کلام به جهت آنها صادر شده است. در نظر او غایات و مقاصد قرآن چیزی نیست جز جنبه‌های هدایتی و دعوت قرآن کریم به حق و خیر و راهبری انسان بسوی صلاح در دنیا و فلاح و رستگاری در عقبی. عبده تصریح کرده است که این تحلیل محصول فکر و تأمّل شخصی اوست و او در این باره از کلام هیچ یک از مفسران استفاده نکرده است. او همچنین افزوده است که توضیح درباره مسأله فصاحت و بلاغت و سازگاری در اسلوب بیانی قرآن را به کلام مفسران واگذارده و از باب نمونه نظر طبری را در تفسیر نساء/۸۲ آورده است (رشید رضا، ۵/۲۸۷-۲۹۰).

ابن عاشور، اما، با رویکردی تحلیلی‌تر به تدبّر در قرآن پرداخته است. او در تفسیر آیه نساء/۸۲ تدبّر در قرآن را تأمّل در «دلالت قرآن» معنا کرده و در تفسیر آن دو احتمال را مطرح کرده است: «۱) تدبّر در تفاصیل آیات، یعنی تأمّل در چگونگی دلالت تفاصیل آیات بر مقاصدی که مسلمانان به آن هدایت شده‌اند؛ ۲) تأمّل در دلالت کلیت قرآن، از حیث بلاغتش، بر اینکه از جانب خداست و کسی که آن را آورده، صادق است». ابن عاشور هر دو معنا را درست، اما با توجه به سیاق آیات احتمال اول را ارجح و مناسبتر دانسته است که «[منافقان] اگر در جنبه‌های هدایتی قرآن تأمّل و تدبّر می‌کردند، خیر عظیم نصیبشان می‌شد و فتنه‌ای که به سبب نفاق گرفتارش بودند از بین می‌رفت» (۳/۴۸۳).

۲٫۱٫ تدبّر در قرآن به معنای کوششی تفسیری/ تأویلی

 علاّمه طباطبایی در تفسیر نساء/۸۲ آورده است که تدبّر در قرآن می‌تواند به دو معنا باشد: تأمّل در آیه‌ای از پس آیه‌ای دیگر (تأمّل در آیات) و یا تأمّل از پس تأمّل (تأمّل و دقت در چند مرتبه) در یک آیه. سپس معنای نخست را در تفسیر آیه مورد بحث مناسبتر دانسته و بیان می‌دارد:  «مراد آیه این است که مخالفین قرآن را تشویق کند به دقت و تدبّر در آیات قرآنی و اینکه در هر حکمی که نازل می‏شود و یا هر حکمتی که بیان می‏گردد و یا هر داستانی که حکایت می‏شود و یا هر موعظه و اندرزی که نازل می‏گردد، آن نازل شده جدید را به همه آیاتی که مربوط به آن است عرضه بدارند چه آیات مکی و چه مدنی، چه محکم و چه متشابه، آن گاه همه را پهلوی هم قرار دهند تا کاملاً بر ایشان روشن گردد که هیچ اختلافی بین آنها نیست» (۵/۱۹). بدین ترتیب او با انتخاب معنای نخست، تدبّر در قرآن را مانند «تفسیر قرآن به قرآن» تعریف کرده است.

اما نظریه‌پردازی بر مبنای معنای دومی که علاّمه از تدبّر به دست داده، یعنی تأمّل از پس تأمّل در یک آیه، توسط ابن عاشور صورت گرفته است. او در تفسیر ص/۲۹ (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ) آورده است: «تدبّر یعنی تفکّر و تأمّلی که به شناخت مراد و مقصود معانی می‌انجامد. و این گونه از تفکّر در کلامی محقّق می‌شود که الفاظش قلیل اما معانیش پرشمار است؛ چنان که هر چه متدبّر بیشتر در آن تدبّر کند معانی بیشتری برای او آشکار می‌شود، معانی‌ای که در نگاه اول آشکار نشده بودند» (۱۲/۲۲۱). او از منظری دیگر تدبّر را تتبّع معنا کرده و در مورد قرآن «دنبال کردن ظواهر الفاظ قرآن تا رسیدن به معانی پوشیده و تأویلهای سازگار با ظاهر قرآن» دانسته است (همانجا). بنا بر این می‌توان گفت ابن عاشور تدبّر در «آیات» قرآن را پی‌جویی لایه‌های تو در توی معانی آیات قرآن می‌داند.

شبیه نظریه ابن عاشور را نصرت بیگم به نقل از مقدّس اردبیلی آورده است: «تدبّر در جایی صدق می‌کند که در آیه احتمالاتی داده شود، لکن در جایی که معنی آن ظاهر باشد که به نظر همه یکسان آید تدبّر در آن معنی ندارد» (۱۳/۱۸۲). چنان که پیداست در اینجا تدبّر به معنای دقت و تأمّل جهت انتخاب معنای مناسب آیه از میان احتمالاتی است که در عرض یکدیگرند، در حالی که ابن عاشور با تدبّر در آیه معانی افزونتری را در لایه‌های معنایی آیه دنبال می‌کند، معانی‌ای که در طول یکدیگر و در بطن یکدیگرند.

۳٫۱٫ تدبّر در قرآن به معنای متابعت قرآن

در تفسیر آیه ص/۲۹ قرطبی قولی را از حسن بصری نقل کرده است که منظور از «لِیَدَّبَّروا آیاتِهِ»، «اتباع» آیات است (۱۵/۱۹۲). سیوطی نیز در ذیل همین آیه از امام حسین (ع) نقل کرده است که منظور، «اتباعِ قرآن با عمل به آن» است (۵/۳۰۸). با این همه می‌توان از این نمونه‌ها این گونه برداشت کرد که نتیجه و غایت تدبّر را بیان می‌کنند، نه معنای تدبّر را.

۴٫۱٫ تحلیل و ارزیابی

۱٫ در مرور آراء تفسیری این نکته در خور تأمّل می‌نُماید که برداشت تفسیری غالب که تدبّر را تفکّر در پیامهای کلی قرآن می‌شمارد، عمدتاً در تفسیر آیه نساء/۸۲ ارائه شده، و برداشتهای دیگر در ذیل آیه ص/۲۹ به دست داده شده است. نساء/۸۲ خطاب به منافقان است که در حقانیت «قرآن» و رسالت پیامبر (ص) تردید دارند و ص/۲۹ خطابی عام درباره تدبّر در «آیات» قرآن دارد. برای مثال مقایسه آراء ابن عاشور در ذیل این دو آیه به خوبی نشان می‌دهد که چگونه تفاوت فضای گفتگویی و نیز متعلَّق مشخص تدبّر (در نساء/۸۲ «قرآن» به عنوان مجموعه وحی و در ص/۲۹ «آیات» قرآن به عنوان اجزاء وحی) در برداشت مفسّر از معنای «تدبّر در قرآن» تأثیر گذاشته است.

۲٫ به قرآن به عنوان مجموعه وحی (مبنای برداشت نخست در متون تفسیری) از دو منظر و به دو اعتبار می‌توان نگریست. اوّلی که نگاه غالب مفسران است، توجه به خود قرآن و پیش آوردن مجموع ویژگیهای آن به عنوان کلامی متمایز از کلام بشری است، و دومی نگریستن به جایگاه و نقش قرآن در فرایند ارتباطی میان خداوند به عنوان منبع و فرستنده کلام و پیامبر اکرم (ص) به عنوان گیرنده. پیداست که تمایز این دو رویکرد آن اندازه است که در واقع به انتخاب دو معنا و در واقع دو متعلَّق (دال) متفاوت برای تدبّر می‌انجامد.

انتخاب رویکرد اول در تدبّر، یعنی تدبّر در خود قرآن به عنوان کلامی جز کلام بشر، شخص متدبّر را به زیرساخت معنایی و ادبی قرآن رهنمون می‌شود و انتخاب رویکرد دوم یعنی تدبّر در قرآن به عنوان واسط و ارتباط دهنده خدا و رسول، اصل و خاستگاه این فرایند ارتباطی یعنی خداوند را در نظر متدبّر برجسته می‌سازد؛ معرفت به اینکه گوینده این سخن جز خداوند نمی‌تواند باشد. رویکرد نخست چنان که گفتیم رویکرد غالب مفسران درباره تدبّر در قرآن است؛ و رویکرد دوم را می‌توان در نظریه دومی که ابن عاشور به دست داده بود، پی‌جویی کرد (نیز نکـ: زمخشری، ۳/۱۹۴: یقول: أ فلم یتدبّروه لیعلموا أنه الحق المبین فیصدّقوا به و بمن جاء به). به این رویکرد، در تحلیل معناشناختی تدبّر باز خواهیم گشت.

 ۲٫ معنای لغوی «تدبّر»

تدبّر در لغت معنای ظاهراً روشنی دارد. این واژه از ماده «دبر» و بر ساخت باب ثلاثی مزید «تفَعُّل» است. ماده «دبر» به معنای پشت و انتهای هر چیز است و بنا بر این لغت‌شناسان تدبّر را «نظر کردن در «دبر» امور یعنی همان عاقبت و آخِر امور» معنا کرده‌اند (نکـ: ابن منظور، ۴/۲۷۳؛ ابن فارس، ۲/۳۲۴؛ راغب اصفهانی، ۱۷۱). ابو هلال عسکری نیز از منظر مقایسه معنای «تدبّر» با «تفکّر» آورده است: «التدبّر، تصرف القلب بالنظر فی عواقب الامور؛ و التفکّر، تصرف القلب بالنظر فی الدلائل». تدبّر ادراک، با نظر در عواقب امور است و تفکّر ادراک، با نظر در دلائل (ص۱۲۱).

مشکور برای ساخت ثلاثی مزید «دَبَر» جز معنای «پشت کردن»، معانی «چیزی را بردن، سخنی را نقل کردن، و گفتن» را نیز به دست داده است. او در بررسی تطبیقی با دیگر زبانهای سامی افزوده است: ساخت فعلی dâbar در عبری و نیز dbr در فنیقی و آرامی شاهنشاهی به معنای «سخن گفتن»، ساخت اسمی dober در عبری و dabâra در آرامی به معنای «راهنمایی»، dabâr در آرامی و doburâ در سریانی به معنای «راهنما و رهبر» و dbar در سریانی به معنای «راهبری کردن اغنام و احشام» است (۱/۲۳۶-۲۳۷).

از آنچه مشکور از بررسی تطبیقی با زبانهای سامی به دست داده، مفهوم «راهنمایی و رهبری کردن» را می‌توان در مفهوم ملازم آن، «دنبال کردن و متابعت»، در داده‌های لغویان نیز پی‌جویی کرد (نکـ: ابن منظور، ۴/۲۶۹: دبره یدبره و یدبره: تلا دبره. و الدابر: التابع؛ نیز نکـ: ابن فارس، ۲/۳۲۵). همچنین مفهوم «سخن گفتن/ سخنی را نقل کردن» نیز در کاربردهایی که لغویان به دست داده‌اند وجود دارد (نکـ: ابن فارس،۲/۳۲۴: «دبّرت الحدیث عن فلان، إذا حدّثت به عنه»، نیز نکـ: ابن منظور، ۴/۲۷۳).

داده‌های لغت‌نامه‌ای را می‌توان این گونه جمع‌بندی کرد:

۱) تدبّر نوعی خاصی از ادراک است، نوعی متمایز از تفکّر. تدبّر نظر کردن و اندیشه در عاقبت و انتهای امر است. در تدبّر به عنوان یک فعالیت ادراکی، حرکت و انتقالی ذهنی صورت می‌گیرد که نقطه آغاز آن مواجهه شخص مُدرک با یک پدیده است. شخص به تدبّر در آن پدیده می‌پردازد، یعنی می‌کوشد با بهره گرفتن از قوای ادراکی به عاقبت و پس (دبر) آن پدیده برسد. بنا بر این نقطه پایان این فرایند ذهنی جایی است که شخص مُدرک به شناخت عاقبت و انتهای آن پدیده دست یافته است. این انتقال ذهنی را می‌توان انتقال از «دال» به «مدلول» نیز خواند. این کلیت فرایند تدبّر به عنوان فعالیتی ادراکی است. اگر بخواهیم تحلیلی از دقت لغویان در تمایز تدبّر از تفکّر به دست دهیم باید بگوییم که تمایز میان تدبّر و تفکّر به تفاوت در نوع عملکرد قوای ادراکی مربوط می‌شود. در فرایند تدبّر شخص مُدرک، معرفت نسبت به پدیده را در عواقب و دنباله‌های آن می‌جوید، اما در فرایند تفکّر این جستجو برای معرفت در دلائل و اسباب شکل‌گیری پدیده صورت می‌گیرد.

۲) تدبّر با مفاهیم «پشت»، «انتها»، «ریشه و اصل»، «متابعت» و «سخن و کلام» مرتبط است.

 

۳٫ «تدبّر» در قرآن کریم

۱٫۳٫ نگاهی به آیات

دانستیم که تدبّر فعالیتی ادراکی و انتقال و اتصال از دال به مدلول است. تدبّر چهار بار در قرآن کریم به کار رفته است: ۳ بار در ساخت فعلی و به صورت استفهام انکاری («أَ فلا یَتدبّرونَ» ۲ بار و «أَ فَلم یَدَبَّرُوا» ۱ بار) و یک بار به صورت فعل امر (لِیَدَّبَّروُا/لِتدبَّروا).

۱٫ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً (نساء/۸۲)

آیا در قرآن نمی‏اندیشند؟ هر گاه از سوی دیگری جز خدا می‏بود در آن اختلافی بسیار می‏یافتند.

۲٫ أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلینَ (مؤمنون/۶۸)

آیا در این سخن نمی‏اندیشند یا برای آنها چیزی نازل شده که برای نیاکانشان نازل نشده بود؟

۳٫ کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (ص/۲۹)

کتابی مبارک است که آن را بر تو نازل کرده‏ایم، تا در آیاتش بیندیشند و خردمندان از آن پند گیرند.

۴٫ أفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها (محمد/۲۴)

آیا در قرآن نمی‏اندیشند یا بر دلهایشان قفلهاست؟

در آیات اول و چهارم دالّ یا همان متعلَّق مستقیم تدبّر، «قرآن» و در آیه سوم «آیات» قرآن است. در آیه دوم نیز اگر چه نظر خلاف وجود دارد اما باز هم بنا به نظر و تفسیر غالب، «القول» به قرآن کریم ارجاع دارد. نهایتاً، موضوع و متعلَّق تدبّر در قرآن کریم منحصراً خود کلام الله است.

 

۲٫۳٫ متعلَّق تدبّر: «قرآن/ قول/ آیات»

«قرآن»، «قول» و «آیات» تنها متعلّقهای تدبّر در قرآن کریم هستند. بدین ترتیب اگر چه متعلّق تدبّر امور تکوینی و افعال نیز می‌تواند باشد، در قرآن کریم متعلّق تدبّر فقط کلام است و آن هم فقط کلام الهی.

اگر تدبّر را با دیگر مفاهیم مربوط به فعالیت ادراکی در قرآن کریم، یعنی مفاهیم اصلی «عقل‌ورزی» و «تفکّر»، مقایسه کنیم این یکدستی و کاربرد ویژه تدبّر در قرآن کریم نمود بیشتری خواهد یافت؛ چرا که عقل‌ورزی و تفکّر هر دو، هم در مورد آیات و نشانه‌های تکوینی (خلقت آسمانها و زمین/ هلاک امتهای عاصی) به کار رفته‌اند و هم در مورد آیات و نشانه‌های تشریعی (آیات مربوط به کلام الله/ آیات مربوط به احکام، اخلاق و …)، اما تدبّر صرفاً در مورد آیات تشریعی به معنای خاص «کلام الله (قرآن)» به کار رفته است و منظور، مفهوم عام و شامل کلام الهی است و نه آیه یا آیاتی خاص. واژه‌های «قرآن» و «قول» کلیت مفهومی را در دلالت لفظی خود دارند، و در مورد واژه «آیات» نیز شمول معنایی از طریق دلالت این واژه بر «مجموعه اجزای کلام الله» فهمیده می‌شود.

اما این ویژگی و وضعیت خاص متعلّقهای تدبّر چه اهمیتی دارد؟ آیا این مسأله در فهم دقیقتر آیات مربوط به تدبّر کمک می‌کند؟ «قرآن»، «قول» و «آیات» به معنای کلی «کلام الله» متعلّق تدبّر قرار گرفته‌اند. به عبارت دیگر در قرآن کریم صرفاً از تدبّر در کلام الله سخن گفته شده است. بسط‌یافته مفهوم «کلام الله» (قرآن) آن است که کلامی و پیامی از سوی خداوند به سوی انسانها و با واسطه و پیامبری رسول اکرم (ص) نازل شده است. پس در فضای مفهومی «کلام الله»، جز مفهوم «کلام»، مفاهیم «خدا»، و «رسول» نیز حضور دارند. بر این اساس مشخص است که تدبّر در «کلام الله» نمی‌تواند صرفاً به معنای تفکّر در معنای الفاظ آیات و یا حتی تفکّر در پیامها و مقاصد قرآن باشد. به عبارت دیگر برای تدبّر در قرآن نمی‌توان از الفاظ آیات آغاز کرد و انتها و دبر آن را در «معنای آیات» و در مرحله‌ بعد در «مقاصد» قرآن جستجو کرد. این بدان معناست که سخن را به عنوان پدیده‌ای مستقل و منعزل فرض کنیم و تدبّر و تفکّر در سخن را حرکت از لفظ به سوی معنای سخن.

حقیقت این است که «سخن» را نمی‌توان بدون توجه و لحاظ کردن فرستنده و دریافت‌کننده سخن مورد مطالعه قرار داد، یا دست کم چنین مطالعه‌ای ناقص و چه بسا به خطا خواهد بود. سخن در واقع از خواست فرستنده به برقراری ارتباط با دریافت کننده آغاز می‌شود و تحققش ـ چه به لحاظ اصل ادامه ارتباط و تداوم سخن و چه به لحاظ کیفیت و نوع پیامهایی که ایجاد می‌شود ـ منوط به تعامل میان فرستنده و دریافت‌کننده است. بدین ترتیب اینکه فرستنده و گیرنده چه کسانی هستند، چه هدفی را از تعامل کلامی دنبال می‌کنند و تعامل آنها چه مسیری را می‌پیماید، همه اینها در نوع سخن و پیامهایی که منتقل می‌شود مؤثر است.

قرآن نیز به عنوان سخنی که در رابطه کلامی میان خدا و انسان تحقق یافته است از این قاعده مستثنی نیست و هر نوع مواجهه ادراکی با آن بدون در نظر گرفتن اینکه خداوند فرستنده و پیامبر اکرم (ص) دریافت‌کننده آن است، راه صواب نخواهد پویید. به عبارت دیگر قرآن نقش و معنای خود را به عنوان کلام الهی در ارتباط با خداوند و رسول اکرم(ص) می‌یابد و بنا بر این وقتی قرار است موضوع و متعلق ادراک و شناخت قرار بگیرد نمی‌توان این ارتباط را نادیده گرفت یا حتی از وزن و اهمیت آن کاست.

تا اینجا هر چه گفتیم در تبیین معنای «قرآن (کلام الله)» بود، اما «تدبّر» به چه معناست و نهایتاً «تدبّر در قرآن» چه معنا و مفهومی دارد؟ در تحلیل معنای لغوی تدبّر گفتیم که در فرایند تدبّر، شخص پدیده‌ای را به عنوان موضوع تدبّر (دال) انتخاب می‌کند و می‌کوشد در فرایندی ادراکی به شناخت پس و عاقبت آن پدیده (مدلول) دست یابد. حال اگر موضوع تدبّر «قرآن» باشد: شخص «قرآن» (دال) را به عنوان موضوع تدبّر انتخاب می‌کند و می‌کوشد با استفاده از قوای ادراکی خود به شناخت «انتها و پس» آن (مدلول) دست یابد. پیداست که معنای تدبّر در قرآن منوط است به اینکه «قرآن» به عنوان دال چگونه نگریسته شود. چنان که پیشتر گفتیم و نیز رویکرد غالب مفسران چنین است به قرآن بیشتر از منظر «سخن بودن» و البته «سخنی شگفت و خاص» نگریسته شده و در نتیجه تدبّر در قرآن این گونه معنا شده که تفکّر در «پیامهای کلی، جنبه‌های هدایتی و اعجاز بیانی» قرآن است. بدین ترتیب تدبّر فرایندی خواهد بود که برای ارتباط برقرار کردن میان دال و مدلول صرفاً در چارچوب و دایره خودِ سخن دور می‌زند.

اما بر مبنای تحلیلی که از معنای قرآن داشتیم، «تدبّر در قرآن» از قرآن (به عنوان دال) آغاز می‌شود، قرآن با دریافت کننده مستقیم آن (پیامبر اکرم (ص)) سنجیده می‌شود، در نتیجه این سنجش دریافت و معرفتی حاصل می‌شود که این سخن نمی‌تواند از او (پیامبر) باشد؛ پی‌جویی به منظور رسیدن به انتها و خاستگاه قرآن ادامه می‌یابد و نهایتاً مدلول تدبّر در قرآن ـ یعنی همان انتها و اصل و منشأ (دبر) این سخن ـ نه در خود آن (زیر ساخت معنایی، ادبی یا…) بلکه در ارتباطی که با خداوند دارد، به دست می‌آید. این سخن منبعی جز خداوند ندارد.

ممکن است پرسیده شود که چه دلیلی وجود دارد که نگرش مستقل به قرآن را کنار بگذاریم؟ آیا از تدبّر در خود قرآن نمی‌توان به این نتیجه رسید که قرآن از جانب خداست؟ از طرف دیگر، بنا بر نظریه اخیر، تدبّر از قرآن آغاز می‌شود و خود این سخن را باید با پیامبر اکرم (ص) سنجید. چه ویژگی این سخن باعث می‌شود که ما آن را سخن بشر (پیامبر) ندانیم؟ آن ویژگی چیزی جز جنبه‌های شگفت صورت و محتوای قرآن است؟ پس باز هم به همان نظر غالب مفسران درباره تدبّر یعنی تفکّر در جنبه‌های اعجاز بیانی و محتوایی قرآن بازگشته‌ایم.

واقعیت این است که اگر فقط و فقط به قرآن به عنوان یک کلام شگفت و اعجازگونه نگریسته شود، این نگاه الزاماً به اینجا ختم نمی‌شود که منشأ آن الهی است. چنان که مشرکان و منافقان همین راه را می‌پیمودند و شگفتی قرآن را در منبعی فرا انسانی اما نه الهی (جن، سحر، شعر و …) جستجو می‌کردند و در نتیجه خداوند را به عنوان خاستگاه قرآن نمی‌پذیرفتند. پیداست که شگفتی قرآن نه به خودی خود، بلکه در پیوستگی آن به پیامبر اکرم (ص) ـ کسی که صادق و امین است و امّی و تعلیم ندیده است و اهل شعر و سحر هم نیست ـ از انتساب به سحر و شعر و فراگرفتن از کاهنان و … مصون می‌ماند و شنونده و متدبّر واقعی را به این نتیجه می‌رساند که این کلام چنان که خود می‌گوید نمی‌تواند منبعی جز خداوند داشته باشد.

بیایید به آیات مربوط به تدبّر، به ویژه آیات نساء/۸۲ و مؤمنون/۶۸ دوباره بنگریم و آنها را دوباره بخوانیم. جهت‌گیری پیام در این دو آیه به سوی منبع و خاستگاه قرآن یعنی خداوند است. در نساء/۸۲ سخن از این است که اگر این قرآن از «جانب غیر خداوند» بود در آن اختلاف کثیر می‌یافتند، بنابراین تدبّر در قرآن ناگزیر باید تردید درباره انتساب قرآن به غیر خداوند را کنار زند. در مؤمنون/۶۸ نیز مسأله، انکار قرآن به عنوان یک کلام شگفت نیست، چرا که هر کلام شگفتی الزام آور و قابل اتباع نیست. در این آیه تصور و ذهنیت کافران از قرآن این گونه تصویر شده که «چیزی برایشان آمده که برای پدرانشان نیامده بود» (أَم جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلین). مسأله، ویژگیهای این کلام نیست بلکه گوینده و منبع این کلام است. این کلام به آن اعتبار که خبری از جانب خداوند برای بندگان است الزام آور است، و انسان را وا می‌دارد تا وضعیتش را نسبت به آن مشخص کند؛ یا آن را بپذیرد و به آن ایمان بیاورد و یا آن را تکذیب نماید و انکار ورزد. از این نظر مشکل و معضل مشرکان و منافقان با قرآن نظیر مشکلشان با پیامبر (ص) بود. ایشان با خود محمد بن عبد الله به عنوان کسی که او را می‌شناختند و به لحاظ شرافت و امانت قبولش داشتند مشکل نداشتند، مشکل بر سر نبوّت او بود. نبوّت و خبری که محمد (ص) مدعی رسالتش از جانب خداوند بود، برای مشرکان و منافقان دردسرساز بود. از این رو است که آیه بعدی در همین سیاق به این موضوع اشاره دارد: «یا آنکه پیامبرشان را نشناخته‏اند که انکارش می‏کنند؟».

۳٫۳٫ تدبّر و مفاهیم مرتبط

۱٫۳٫۳٫ «تدبّر» و «قلب»

تدبّر در قرآن در آیه محمد/۲۴ ارتباط معناداری با «قلب» دارد:

أفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها

مخاطب این آیه به دلالت آیات پیشین (نکـ: محمد/۲۰-۲۳: وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلی‏ لَهُمْ * طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ * فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ * أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی‏ أَبْصارَهُمْ) منافقان هستند که مورد توبیخ قرار گرفته‌اند که آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند یا بر دلهایشان قفل زده شده است. در این آیه به طور مشخص عضو مُدرِک و قوه عملگر در تدبّر، قلب دانسته شده که چنانچه قفل باشد و عمل نکند تدبّر صورت نمی‌پذیرد. منافقان در زمره کسانی هستند که قلوبشان عمل نمی‌کند و در نتیجه توانایی تدبّر ندارند. این مضمون به بیانی دیگر در آیه قبل از این آیه آمده است: «أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی‏ أَبْصارَهُمْ» ایشان را خداوند لعنت کرده، آنها را کر و کور نموده است.

فعالیت انسان در مقام تعامل ادراکی با «آیات الهی» اعم از افعال ادراکی (عقل، سمع، إبصار، تفکّر، تذکّر، و …)، عضو مُدرِک (قلب/فؤاد، لبّ، أُذن، أبصار/أعین)، تعابیر مربوط به درک نکردن آیات (طَبَع، ختَم، اَکِنَّة، وَقْر، حجاب، غِشاوَة، غِطاء و …) و واکنش نهایی انسان در مواجهه با آیات (تصدیق ← ایمان، تکذیب ← کفر) مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است (نکـ: ایزوتسو، ۱۶۸-۱۷۷؛ کرمانی، سراسر اثر ) و طرح دوباره آنها در اینجا ضرورتی ندارد. آنچه مهم است توجه دادن به این نکته است که این آیه به روشنی تدبّر را با مفاهیم و روابط حوزه معنایی ادراک در قرآن کریم مرتبط می‌کند. در نتیجه آنچه را که درباره فرایندی ادراکی مانند «عقل» ـ بر اساس تحلیل کاربردهای گسترده آن در قرآن کریم ـ می‌دانیم، در مورد تدبّر نیز می‌توانیم انتظار داشته باشیم؛ اعم از اینکه «تدبّر» در کنار افعال ادراکی‌ای نظیر عقل، تفکّر، سمع و … قرار می‌گیرد؛ قوه و عضو مدرک در تدبّر نیز «قلب» است که ممکن است به دلایلی مشخص ـ مانند انکار آیات و تعمد در ندیدن و نشنیدن آنها ـ توانایی ادراکی خود را از دست بدهد؛ و در نهایت تدبّر اگر محقق شود مانند دیگر افعال ادراکی به ایمان منجر خواهد شد. تدبّر در قرآن ایمان به نزول آن از جانب پروردگار را در پی خواهد داشت.

البته تدبّر ویژگیها و وجوه تمایز خاص خود را نیز دارد. تدبّر تنها در مورد قرآن به عنوان مجموعه وحی به کار رفته است. قرآن از سنخ نشانه‌های کلامی است و ارتباط و تعامل انسان با کلام از طریق گوش صورت می‌پذیرد؛ در نتیجه تدبّر به مفاهیمی نظیر «سمع» و «تذکّر» نزدیکتر خواهد بود تا مفاهیمی نظیر «إبصار» و «تفکّر» که عمدتاً در مورد آیات غیر کلامی (آیات آفاقی و انفسی) به کار رفته‌اند و یا حتی مفهوم «عقل» که کاربردی عام در موارد آیات کلامی و غیر کلامی دارد.

در بیان ارتباط تدبّر با «سمع» تنها به ذکر مواردی از آیات قرآن کریم بسنده می‌کنیم.

 تدبّر در مورد آیات کلامی (قرآن) به کار رفته است. سمع نیز چنین کاربردی دارد. برای نمونه به آیات زیر بنگرید:

v   قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی‏ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ وَ إِلی‏ طَریقٍ مُسْتَقیمٍ (احقاف/۳۰)

v   قُلْ أُوحِی إِلی‏َّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الجِْنّ‏ِ فَقَالُواْ إِنَّا سمَِعْنَا قُرْءَانًا عجََبًا * یهَْدِی إِلی الرُّشْدِ فََامَنَّا بِهِ  وَ لَن نُّشْرِکَ بِرَبِّنَا أَحَدًا (جن/۱-۲)

v   وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری‏ أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ (مائده/۸۳)

این آیات به خوبی نشان می‌دهد که «استماع کلام الله» به معنای شنیدن ظاهری الفاظ و کلمات نیست، بلکه دریافت دعوت هدایت کلام الله و در نهایت ایمان آوردن به آن است.

در کاربردهای تدبّر سه آیه به طور مشخص خطاب به منافقان بود که در کلام الهی تردید داشتند. تحلیلی از این وضعیت که مشابه حال مشرکان در مواجهه با قرآن است در کاربردهای «سمع» نیز نمونه دارد:

v   ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (أنبیاء/۲)

v   وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (نمل/۸۱)

v   وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (روم/۵۳)

v   وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فیهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنی‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (احقاف/۲۶)

چنان که پیداست کسی که نخواهد آیات خداوند را بشنود، آیات را به بازی می‌گیرد (انبیاء/۲)، تسلیم آیات و دلالت مشخص آنها نمی‌شود و به آنها دل نمی‌سپارد (نمل/۸۱، روم/۵۳) و آیات را انکار می‌کند (احقاف/۲۶).

 ۲٫۳٫۳٫ «تدبّر» و «تذکّر»

«تدبّر در قرآن» در آیه ص/۲۹ در رابطه عطفی با «تذکّر اولوا الالباب» به کار رفته است:

کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ

می‌دانیم که «تذکّر» از این نظر که یکی از افعال ادراکی در قرآن کریم است با تدبّر مرتبط است. اما هم‌نشینی این دو واژه در یک متن چیزی بیش از ارتباطی معنایی میان واحدهای یک حوزه معنایی را نشان می‌دهد. این متنِ خاص و هم‌نشینی مفاهیم تدبّر و تذکّر از ارتباطی خاصتر میان این مفاهیم حکایت دارد.

«تذکّر» از ماده «ذکر»، در برداشت غالب، تفکّر و عبرت گرفتن معنا شده است (برای نمونه نکـ: طبرسی، ۶/۵۰۰ و ۶۴۳، ۷/۲۷۱). این برداشت قطعاً به سبب کاربرد این واژه در متنهایی است که مربوط به مواجهه انسان با آیات است و رابطه جانشینی‌ای که این واژه با واژه‌هایی نظیر «عقل»، «تفکّر» و جز آنها دارد. اما به رغم این تناظر و قرابت معنایی، «تذکّر» معنایی مخصوص به خود دارد که کاملاً مرتبط با معنای لغوی آن است.

ماده «ذکر» به معنای «یاد آوردن» است. این واژه در قرآن کریم هم در معنای لغوی‌اش به کار رفته و هم به عنوان مفهومی دینی با معنای خاصتر و مضیقتر «ذکر الله». در واقع در همان آیات و متنهایی که تذکّر به نوعی مفهومی مانند «عقل» را تداعی می‌کند باز هم منظور همین ذکر الله و یادآورد خداوند است: خداوند از آیات و نشانه‌هایی که برای بشر قرار داده است می‌گوید؛ از خلقت آسمانها و زمین و از نعمتهایی که به بشر داده است؛ از عذابهایی که بر سر کافران و سرکشان نازل کرده است و از نشانه‌هایی که برای پیامبرانش قرار داده است: از معجزات آنها گرفته تا کتابهایی که بر ایشان نازل کرده است. در همه این موارد کاربرد ذکر (عمدتاً در ساخت «ذِکری») را می‌بینیم. همه این آیات و نشانه‌ها جز این اینکه خود معنایی ظاهر و بارز برای انسان دارند، کارکرد مهم آنها این است که یادکرد و یاد‌آوردی از خداوند هستند، از حضور همیشه او و از توحید و یگانگی او. به این آیات بنگرید:

v   أَ فَلَمْ یَنظُرُواْ إِلی السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَهَا وَ زَیَّنَّهَا وَ مَا لهََا مِن فُرُوجٍ * وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَهَا وَ أَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَسی‏َ وَ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کلُ‏ِّ زَوْجِ  بَهِیج‏ * تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ (ق/۶-۸)

v   فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدینَ (انبیاء/۸۴)

v   وَ مَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا لهََا مُنذِرُون‏ * ذِکْری وَ ما کُنَّا ظالِمینَ (شعراء/۲۰۸-۲۰۹)

v   وَ لَقَدْ تَرَکْناها (کشتی نوح) آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (قمر/۱۵)

v   وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ (هود/۱۲۰)

v   وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسی الْهُدَی‏ وَ أَوْرَثْنَا بَنی إِسْرَ ءِیلَ الْکِتَب‏ * هُدی وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ (غافر/۵۳-۵۴)

v   وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولی بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدی وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (قصص/۴۳)

v   أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلی عَلَیْهِمْ إِنَّ فی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْری لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (عنکبوت/۵۱)

v   کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ (اعراف/۲)

در این آیات از گروه‌های مختلفِ نشانه‌ها نمونه‌ای ارائه شده است. به ترتیب آیه‌ای از آیات مربوط به آفرینش، از رحمت خداوند، از عذاب او و از نشانه‌هایی که برای پیامبرانش قرار داده است: از کشتی نوح گرفته تا کتاب موسی (ع) و کتاب محمد (ص). چنان که در واژه‌های زیرخط‌کشیده نشان داده شده، برای هر یک از نشانه‌ها دو وجه و دو کارکرد برشمرده شده است: ۱) کارکرد نخست وجه بارز نشانه و در پیش چشمان انسان است؛ اینکه انسان از پدیده‌ای که قرآن آن را نشانه معرفی می‌کند چه برداشتی دارد. آیا این پدیده به نفع اوست یا به ضرر او، رحمت است یا نقمت. نشانه‌های مربوط به آفرینش برای او «تبصره» است و شفای ایوب و بازگشت خانواده‌اش رحمت (رحمة). هلاک شدن اقوام، عذاب (← ما کنّا ظالمین: تلقی نخستین انسان این است که بر آن اقوام ظلم شده است) است و حکایت پیامبران وعظ و عبرت (موعظة). و کتابهای پیامبران که همه این نشانه‌ها را برای انسان بیان می‌کنند وسیله بصیرت، انذار، هدایت و رحمت (بصائر/ لتنذر به/ هدی/ رحمة). ۲) کارکرد دوم این نشانه‌ها که در نگاه اول به چشم انسان نمی‌آید این است که اینها همگی و هر کدام به طریقی یادآورد خداوند (ذکری) هستند. یادآوری کننده فعل و قول خداوند با انسان. نشانه حضور همیشگی خداوند و یگانگی او و….

کتابهای پیامبران اما در میان این نشانه‌ها جایگاه ویژه‌ای دارند. این دسته از آیات هم خود نشانه و آیتی از آیات پروردگارند و یادگاری از سخن گفتن خدا با انسان و هم واسطه‌ای هستند برای بیان و حکایت دیگر آیات و نشانه‌های پروردگار و افعال او درباره انسان. از این رو تعابیر «ذکر» و «تذکرة» برای این دسته از آیات (مجموعه کلام الهی) در قرآن کریم فراوان به کار رفته است:

v   ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکیمِ (آل عمران/۵)

v   وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (انبیاء/۵۰)

v   وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (حجر/۶)

v   إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر/۹)

v   بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/۴۴)

v   إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ (فصلت/۴۱)

v   وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/۱۰۵)

v   فَمَا لهَُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (مدثر/۴۹)

v   کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ (مدثر/۵۴)

v   إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی‏ رَبِّهِ سَبیلاً (مزمل/۱۹، انسان/۲۹)

v   کَلاَّ إِنَّها تَذْکِرَةٌ (عبس/۱۱)

v   أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی‏ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (اعراف/۶۳)

v   وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ (یس/۶۹)

v   هذا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (ص/۴۹)

v   إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (ص/۸۷، تکویر/۲۷)

قرآن جز اینکه برای انسان رحمت است، او را انذار می‌دهد، هدایت می‌کند و بصیرت می‌دهد، «ذکر» است، ذکری از جانب پروردگار عالمیان. خداوند این «ذکر» را بر انسان نازل کرده است و طبیعی است که از او می‌خواهد در مقابل این ذکر، متذکّر باشد. تذکّر انسان همان رفتار مطلوب و خواست الهی در مواجهه با «ذکر» و «آیه» اوست. همان گذر کردن از ظاهر و معنای نشانه و پی‌گرفتن دلالت آن بر حضور و یگانگی خداوند.

بدین ترتیب اگر به آیه مورد بحثمان، ص/۲۹، باز گردیم، «لیتذکّر اولوا الالباب» را صرفاً به معنای عبرت گرفتن و خردورزی در کلام الله نخواهیم دانست، چرا که اینها همان مواجهه نخستین انسان با کلام الله است. آیاتی که گذشت به خوبی نشان داد که ذکر و تذکّر مواجهه‌ای ویژه است. متوجه بودن و به‌یادداشتن حضور همیشگی و یگانگی خداوند است:

v   هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (ابراهیم/۵۲).

از این روست که اولوا الالباب یعنی کسانی که متذکّرند به خداوند، به تقوی و مغفرت این کمال را یافته‌اند، ایشان همان «مؤمنین» و «عابدین» هستند و «کسانی که به سوی پروردگار بازگشته‌اند» (من ینیب). به این آیات دوباره بنگریم و جانشینهای «اولوا الالباب» را مقایسه کنیم:

v   کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ * فَمَن شَاءَ ذَکَرَهُ * وَ مَا یَذْکُرُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ  هُوَ أَهْلُ التَّقْوَی‏ وَ أَهْلُ المَْغْفِرَةِ (مدثر/۵۴-۵۶)

v   تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ (ق/۸)

v   اسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدینَ (انبیاء/۸۴)

v   وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ (ص/۴۳)

v   وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فی هذِهِ الْحَقُّ و مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ (هود/۱۲۰)

v   وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسی الْهُدَی‏ وَ أَوْرَثْنَا بَنی إِسْرَ ءِیلَ الْکِتَب‏ * هُدی وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ

v   أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلی عَلَیْهِمْ إِنَّ فی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْری لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (عنکبوت/۵۱)

v   کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ (اعراف/۲)

v   سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی‏ (أعلی/۱۰)

با توجه به آنچه در معنای تدبّر گفتیم دیگر وجه ارتباط و قرابت تدبّر و تذکّر روشن است. هم در تدبّر و هم در تذکّرِ کلام الله، مدلول، «خداوند» است. مدلولِ «تدبّر» و «تذکّر» چیزی از جنس معنا و مقصود کلام نیست، بلکه خارج از دایره بسته کلام است و به متکلم (خداوند) باز می‌گردد. تدبّر دیدن حضور خداوند در انتهای این الفاظ و کلمات است و تذکّر به یادآوردن خداوند و ایمان به حضور یگانه او.

۴٫ نتیجه‌گیری

۱٫ درباره تدبّر در قرآن کریم برداشتها متفاوت است. در رایجترین برداشت تفسیری، تدبّر در قرآن کریم به معنای تأمل در جنبه‌های شگفت محتوای قرآن و اعجاز بیانی آن دانسته شده است. در این برداشت، به تدبّر به عنوان فرایندی ادراکی نگریسته می‌شود؛ فرایندی و حرکتی از لفظ و ظاهر آیات قرآن به سوی زیرساخت معنایی (پیامها و مقاصد قرآن) و ادبی (وجوه فصاحت و بلاغت) آن. اما تحلیل معناشناختی آیات مرتبط با تدبّر در قرآن کریم نشان‌دهنده ویژگیهای ظریف معنایی این مفهوم است. تحلیل آیات تدبّر مشخص می‌کند که «تدبّر در قرآن» از «قرآن» آغاز می‌شود، قرآن با دریافت کننده مستقیم آن (پیامبر اکرم (ص)) سنجیده می‌شود، در نتیجه این سنجش دریافت و معرفتی حاصل می‌شود که این سخن نمی‌تواند از او (پیامبر) باشد؛ پی‌جویی به منظور رسیدن به انتها و خاستگاه قرآن ادامه می‌یابد و نهایتاً مدلول تدبّر در قرآن ـ یعنی همان انتها و اصل و منشأ (دبر) این سخن ـ نه در خود آن (زیر ساخت معنایی، ادبی یا…) بلکه در ارتباطی که با خداوند دارد، به دست می‌آید. این خداوند است که در جایگاه خاستگاه و گوینده این کلام نشسته است. بدین ترتیب تدبّر در قرآن زمینه ایمان آوردن را و باور به اینکه این کلام از آن خداوند است فراهم می‌آورد.

۲٫ تدبّر از آنجا که فعالیتی ادراکی محسوب می‌شود در حوزه معنایی مفاهیم مرتبط با ادراک در قرآن کریم می‌گنجد. در نتیجه، آنچه که درباره فرایندی ادراکی مانند «عقل» در قرآن کریم وجود دارد در مورد «تدبّر» نیز می‌توان انتظار داشت؛ اینکه «تدبّر» در کنار افعال ادراکی‌ای نظیر عقل، تفکّر، سمع و … قرار می‌گیرد؛ قوه و عضو مُدرک در تدبّر نیز «قلب» است که ممکن است به دلایلی مشخص ـ مانند انکار آیات و تعمد در ندیدن و نشنیدن آنها ـ توانایی ادراکی خود را از دست بدهد؛ و در نهایت تدبّر اگر محقق شود مانند دیگر افعال ادراکی به ایمان منجر خواهد شد. ایمانی مشخص درباره اینکه قرآن، نازل شده از جانب خداوند است.

۳٫ در میان مفاهیم مرتبط با ادراک در قرآن کریم «تدبّر» ارتباط و قرابتی مشخص با «تذکّر» دارد. هم در تدبّر و هم در تذکّرِ کلام الله، مدلول، «خداوند» است. مدلولِ «تدبّر» و «تذکّر» چیزی از جنس معنا و مقصود کلام نیست، بلکه خارج از دایره بسته کلام است و به متکلم (خداوند) باز می‌گردد. تدبّر دیدن حضور خداوند در انتهای این الفاظ و کلمات است و تذکّر به یادآوردن خداوند و ایمان به حضور یگانه او.

 ۵٫ مسائل و فرضیه‌هایی برای مطالعات آینده

پرونده تحقیق و تأمّل درباره «تدبّر» مانند هر موضوع قرآنی دیگر همچنان باز است. دست کم، همین تحقیق مسائل بسیاری درباره تدبّر را پیش کشیده که بدانها نپرداخته است. برای نمونه:

۱) «تدبّر» ارتباطی پر رنگ و مشهود با «قرائت» و به ویژه «تلاوت» قرآن دارد. این ارتباط که در روایات بیشتر بدان پرداخته شده جای تحقیق و مطالعه دارد.

۲) دغدغه‌ای در طول این تحقیق همواره ذهن نگارنده را به خود معطوف داشته و آن رابطه میان «تدبیر» با «تدبّر»، «ذکر» (به معنای « انزال ذکر») با تذکّر و… است. آنچه در نگاه نخست جلب توجه می‌نماید ساختهای تفعیل و تفعّل است. با توجه به کاربرد ساخت تفعیل برای تعدیه و کاربرد ساخت تفعّل برای مطاوعه انتظار می‌رود که ارتباطی بسیار تنگاتنگ میان تدبیر و تدبّر برقرار باشد و بتوان از متنهای قرآنی «تدبیر» (برای نمونه نکـ: یونس/۳: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی‏ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ، رعد/۲: اللَّهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوی‏ عَلَی الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ) در تحلیل متنهای «تدبّر» نیز استفاده کرد. اما چنین نیست و دست کم مفسران این دو ساخت قرآنی را کاملاً متمایز معنا کرده‌اند. در این میان شاید کوشش مصطفوی در تحلیل معنایی پیوسته و مرتبط تدبیر و تدبّر کم‌نظیر باشد. او «تدبّر» را به دلالت مفهوم مطاوعه، حصول مفهوم «تدبیر» و تحقق آن دانسته است (۳/۱۷۶).

اما مقصود و دغدغه نگارنده صرفاً بحثی زبانی و لغت‌شناسی نیست. مقصود استفاده از تقابل معنایی [تفعیل] (مفهوم تعدیه) / [تفعّل] (مفهوم مطاوعه) در رابطه خدا ـ انسان و افعال آن دو در تعامل با دیگری است. مقصود این است که خداوند «تدبیر» می‌کند و انسان «تدبّر». خداوند «انزال ذکر» می‌کند و کار انسان «تذکّر» است. همین طور می‌توان مفاهیم دیگری را در این الگو جای داد: خداوند بر پیامبر (ص) «إقراء» می‌کند و پیامبر «قرائت». آیات بر مردم «تلاوت» می‌شود (یُتلی علیهم) و کار ایشان «تلاوتِ» (دنبال گرفتن و پیروی) آن آیات است. بنا بر این ما با یک مدل نزولی ـ صعودی مواجهیم: نزول از جانب خداوند بر انسان (تعدیه) و صعود انسان به جانب خداوند (مطاوعه).

۳) مسائلی هم هست که به حوزه اندیشه دینی و رویکردهای دینداران مربوط است و مسائل قرآنی صرف محسوب نمی‌شود. مانند آنچه از علی صفایی حائری در ارتباط با تدبّر نقل کردیم و یا نوع انتخاب و چینش روایات باب «فضل التدبّر فی القرآن» بحار الانوار توسط علاّمه مجلسی. هر کدام از اینها تحقیقی مستقل را می‌طلبد که شاید زمان بعضی از آنها هنوز فرا نرسیده باشد. مثلاً ایده علی صفایی درباره تدبّر را می‌توان تحت عنوان ایده انس با قرآن مطرح و پی‌جویی کرد اما این ایده هنوز در حال شکل گرفتن و کامل شدن است. برای به دست آوردن نمونه‌های بیشتر جهت مطالعه و تحقیق درباره موضوعاتی از این دست هنوز باید منتظر ماند.

 

مآخذ:

  1. قرآن مجید، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، سروش، ۱۳۷۴ش.
  2. ابن عاشور، محمد الطاهر، التحریر و التنویر، altafsir.com
  3. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، به کوشش عبد السلام محمد هارون، مکتبة الإعلام الإسلامی، ۱۴۰۴ق.
  4. ابن منظور، لسان العرب، قم، ۱۴۰۵ق.
  5. ابو حیان، محمد، البحر المحیط، به کوشش عادل أحمد عبد الموجود و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۲۲ق.
  6. ابو هلال عسکری، حسن بن عبد الله، الفروق اللغویة، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ۱۴۱۲ق.
  7. ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۱ش.
  8. راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، به کوشش محمد خلیل عیتانی، بیروت، دار المعرفة، ۱۴۱۸ق.
  9. رضا، محمد رشید، تفسیر المنار، بیروت‌، ۱۳۹۳ق.
  10. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق.
  11. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، قم، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی، ۱۴۰۴ق.
  12. صفایی حائری، علی، روش برداشت از قرآن، قم، لیلة القدر، ۱۳۸۵ش.
  13. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۷ق.
  14. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، دار المعرفة، ۱۴۰۶ق.
  15. طبری، محمد، جامع البیان، بیروت، دار المعرفة، ۱۴۱۲ق.
  16. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ۱۳۶۴ش.
  17. کرمانی، سعید، معنی‌شناسی عقل در قرآن کریم، پایان نامه کارشناسی ارشد الهیات، تهران، دانشگاه امام صادق (ع)، ۱۳۸۴ش.
  18. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۴ق.
  19. مشکور، محمد جواد، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۷ش.
  20. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
  21. نصرت بیگم، مخزن العرفان، تهران، نهضت زنان مسلمان، ۱۳۶۱ش.

. این مقاله در «مجموعه مقالات بیست و چهارمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم»، تهران، اسوه، ۱۳۸۷، ج۲، صص ۳-۴۲، چاپ شده است.

. برای نمونه نکـ: إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ، فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ، فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (مدثر/۱۸-۲۴)

حوزه معنایی نام‌های گناه در قرآن کریم و سیر تحول آن در ترجمه‌های فارسی

(پیشنهادی در روش ترجمه و نقد ترجمه)

 

دکترهادی رهنما

چکیده:

در فرآیند ترجمه قرآن کریم ترجمه واژگان کلیدی قرآنی از اهمیت بالایی برخوردار است، چرا که این واژگان نظام معنایی و جهان‌بینی قرآن کریم را شکل می‌دهند. میزان توفیق مترجم در این مرحله، هم به فهم دقیق و انتخاب درست او در برابریابی واژگان و حفظ یکدستی و نظام‌مندی در کار ترجمه باز‌ می‌گردد و هم به اینکه زبان ترجمه و برابرهایی را که انتخاب کرده تا چه اندازه توانسته است نقش و روابطی را که میان مفاهیم کلیدی قرآنی هست بازتاباند. روش حوزه‌های معنایی که در اینجا معرفی شده و در مورد حوزه‌ معنایی نام‌های گناه در ترجمه‌های فارسی مورد آزمون قرار گرفته است، می‌تواند زمینه دست یافتن به ترجمه‌‌های دقیق و نظام‌مند را فراهم کند؛ و نیز می‌تواند در نقد روشمند ترجمه‌های موجود کارآمد باشد.

مقاله حاضر همچنین به دنبال آن است تا نشان دهد مطالعه تطبیقی حوزه‌های معناییِ مفاهیم دینی در ترجمه‌های فارسی قرآن کریم می‌تواند یکی از روشهای مؤثر به منظور دست‌یابی به شاخص‌ها و سیر تطور اندیشه دینی ایرانیان در مواجهه با قرآن کریم باشد.

واژگان کلیدی: قرآن کریم، حوزه‌های معنایی، ترجمه‌های فارسی، ذنب، إثم، خطیئه، جُناح، گناه، بزه.

Keywords: Holy Quran, semantic fields, Persian translations, dhanb, ithm, khaţi`a, djunāh, sin.

طرح مسأله:

بی‌شک مهمترین مرحله در فرآیند ترجمه، به ویژه در ترجمه متون مقدس، انتقال مفاهیم زبان مبدأ به زبان مقصد با واژگان و تعابیر دقیق است. اهمیت این مسأله آن اندازه است که می توان گفت در نقد ترجمه نیز، نقد واژگانی جایگاه نخست را در نظر منتقد دارد؛ چنان که عمده اهتمام منتقدین در آشکار کردن نقاط قوت و ضعف ترجمه ها از نظر برابریابی دقیق واژه ها و تعبیرات زبان مبدأ صرف می شود.

نگاهی هر چند گذرا به کوشش‌های انجام شده در حوزه نقد ترجمه قرآن کریم به زبان فارسی مشخص می کند که نقد واژگانی ترجمه عمدتاً به صورت موردی انجام می شود و منتقد اهتمام خود را مصروف یافتن موارد دقت یا خطای مترجمان می کند. این کار هرچند ارزشمند و مغتنم است، ضرورت پرداختن به روش‌های دیگر در عمل نقد همچنان احساس می شود. روش‌هایی که به ویژه شناختی تحلیلی و نظام مند از عمل مترجم و پیکره ترجمه او به دست دهند. برای این منظور با تکیه بر یافته های معنا شناسی ساختگرا، در اینجا روشی پیشنهاد شده و مورد آزمون قرار گرفته است که مبتنی بر نظریه حوزه های معنایی است.

تحقیق حاضر به دنبال هدف مشخصی در حیطه ترجمه قرآن کریم و نقد ترجمه است. پیداست که در چنین تحقیقی مجال مطالعه تفسیری و نقد فهم مترجمان از قرآن کریم نیست. در یک وضعیت مطلوب شأن چنین تحقیقی آن است که بنا را بر تفسیر غالب بگذارد و خود را درگیر نقد و ارزیابی برداشتهای تفسیری نکند. اما می‌دانیم که وضعیت ما در حیطه دانش تفسیر و علوم قرآنی از وضعیت مطلوب فاصله دارد، دست کم از این لحاظ که در باره بسیاری از آیات قرآن و مفاهیم قرآنی اتفاق نظری میان مفسران نیست. در حوزه معنایی نام‌های گناه در قرآن کریم هم چنان که خواهیم دید ما بنا بر مطالعات تفسیری صورت گرفته گذاشتیم

 

۱٫ حوزه معنایی چیست؟

در معناشناسی نظری به فضایی از نظام معنایی زبان که به وسیله نشانه هایی با شرایط لازم و کافیِ مشترک اشغال شده اند حوزه معنایی گفته می شود. به عبارت ساده تر، واژه هایی که مفهومشان از وجه یا وجوه مشترکی برخوردار باشد، به یک حوزه معنایی تعلق دارند (صفوی، ۱۳۸۴، ص۵۱).

طرح حوزه های معنایی از سوی معناشناسانی چون ایپسن و پورتسیگ معرفی شد و با آرای وایزگربر در ارائه نظریه حوزه های معنایی انسجام یافت. به اعتقاد وایزگربر، واژه های زبان اقلام پراکنده ای درون نظام زبان نیستند، بلکه به دلیل وجوه معنایی مشترکشان در حوزه های معنایی مشخصی طبقه بندی می شوند. برای مثال می‌توان حوزه معنایی «عبادتگاهها و اماکن مذهبی _ آیینی» در زبان فارسی معاصر را نمونه آورد که شامل واحدهای: «مسجد، حرم (امامان و امامزادگان)، حسینیه، مهدیه، تکیه، کلیسا، کنیسه و آتشکده» است.

حوزه های معنایی را می توان با دو رویکرد همزمانی و درزمانی مورد بررسی قرار داد. مطالعه همزمانی حوزه های معنایی به مطالعه روابط مفهومی در سطح واژه های زبان می انجامد و مطالعه درزمانی این حوزه ها به نوعی معناشناسی تاریخی منتهی می شود (صفوی، ۱۳۸۴، صص۵۱-۵۲). از منظری دیگر در رویکرد همزمانی رابطه میان واحدهای معنایی یک حوزه بر اساس «تمایزها»ی میان آنها، و در رویکرد درزمانی،  این رابطه بر اساس «تغییرات» هر واحد معنایی مورد مطالعه قرار می گیرد.

برای نمونه همان حوزه معنایی «عبادتگاهها و اماکن مذهبی _ آیینی» اگر در زبان فارسی سده‌های میانه مورد مطالعه قرار گیرد به طور مشخص مشتمل بر واحدهای «حسینیه، مهدیه و تکیه» نیست، اما واحدهایی را شامل بوده است که در نظام معنایی زبان فارسی معاصر نقش و جایگاه خود را از دست داده و از تداول روزمره حذف شده‌اند. واحدهایی نظیر «صومعه، دیر و خانقاه» که به دلیل توسعه پایگاه اجتماعی گروه‌های متصوفه کاربرد و تداولشان در زبان فارسی آن روزگار گسترده بوده است.

روشن است یافته‌هایی که از این شیوه تحلیل به دست می‌آید در تحلیل وضعیت فرهنگی هر جامعه زبانی و تحولات آن در گذر زمان بسیار کارآمد است و چنان چه در مقایسه میان دو زبان و فرهنگ صورت پذیرد، به فهم تمایزهای فرهنگی آن دو جامعه زبانی می‌انجامد. هر زبانی جهان را به سبک خودش تقسیم می کند و یا چنان که زبان- قوم‌‌شناسان آمریکایی مانند ساپیر و وورف گفته‌اند «آنچه را ما «جهان» می‌نامیم تا حد زیادی محصول طبقه‌بندی‌هایی است که به وسیله زبانی که ما تصادفاً بدان زبان سخن می‌گوییم بر درک و فکر ما تحمیل می‌شود» (لاینز، ۱۳۸۵، ص۱۳۱).

در تأیید این نظریه مثالها و شواهد فراوانی وجود دارد. مثلاً اینکه در عربی واژه‌های بسیار برای شتر وجود دارد اما هیچکدام از آنها را نمی‌توان معادل دقیق «شتر» فارسی یا camel انگلیسی دانست. درست است که در عربی واژه‌ای عام برای شتر وجود دارد، اما آیا مثلاً «جمل» برای عرب حجاز همان ارزش معنایی را دارد که «شتر» برای فارسی زبان و «camel» برای انگلیسی زبان؟ ارزش معنایی «جمل» برای عرب حجاز بر اساس اشتمال این واژه بر حوزه مفهومی‌ای تعیین می‌شود که دربردارنده ده‌ها واحد معنایی برای ارجاع به انواع و اقسام شتر است و این حوزه معنایی با همه واحدها و اعضایش در تقابل با «گاو» و «بز» و … قرار می‌گیرد؛ در حالی که در ذهن فارسی زبان واژه «شتر» صرفاً بر پروتوتایپ شتر (پیش‌نمونه‌ای از شتر که در تحدید مفهومی آن نه جنس (نر/ماده) لحاظ می‌شود، نه سن، نه نژاد و نه رنگ و نه دیگر ممیزه‌ها) دلالت می‌کند و ارزش معنایی آن بر اساس تمایزش از «گاو» و «گوسفند» و … تعیین می‌شود. و یا اینکه برابرگذاری و ترجمه دقیق واژه‌های «نوک مدادی»، «زغال سنگی»، «دودی»، «مغزپسته‌ای» و … به زبان انگلیسی، تا چه حد امکان‌پذیر است؟

به هر حال، نظریه حوزه‌های معنایی حتی اگر پاسخ قاطعی برای این گونه مسائل به دست ندهد، دست کم از ابهامها و تاریکی‌های فرا روی امر ترجمه می‌کاهد و ابزار نقد قابل توجهی برای آشکار کردن مرزهای قوت و ضعف کار مترجم به دست می‌دهد.

۲٫ مروری بر حوزه معنایی نام‌های گناه در قرآن کریم

توشیهیکو ایزوتسو مطالعه منسجمی با رویکرد معناشناختی در باره مفاهیم اخلاقی قرآن کریم انجام داده است. کار او دو ویژگی مشخص دارد: اینکه اولاً با رویکردی علمی مفاهیم اخلاقی قرآن کریم را در نظامی از روابط به هم پیوسته، رده‌بندی و معرفی کرده است و ثانیاً کوشیده است با روش معناشناسی، واژگان اخلاقی قرآن کریم را بر پایه نقش و کاربرد هر واژه در متن آیات تحلیل کند. بدین ترتیب می‌توان گفت ایزوتسو مسیر مطالعه و تبیین معناشناختی نام‌های گناه ـ که در ذیل مفاهیم اخلاقی قرآن کریم می‌گنجند ـ را بسیار هموار نموده است و در نتیجه این تحقیق، با تکیه بر تحلیلها و نتایج او، باید تنها بر مطالعه تطبیقی ترجمه‌های فارسی متمرکز باشد. با این همه چنان که خواهیم دید ایزوتسو در بخش دوم کارش، یعنی معناشناسی واژگان اخلاقی قرآن کریم، قدری شتابزده عمل کرده و عدم استقصاء و توجه به تمامی متن‌های قرآنیِ مرتبط در تحلیل یک واژه، او را به تحلیلها و نتایج ناقص و بعضاً ضعیفی رسانده است.

بدین ترتیب در بخش تحلیل معنایی نام‌های گناه مبنا ـ دست کم به لحاظ روش و رویکرد مطالعه ـ بر کار ایزوتسو گذاشته شده، البته با تأمل و تدقیق در کار او. پس هر جا که در تحلیلها و نتایج او ضعف و کاستی دیده شده، با تحلیل معناشناختی و به همان روشی که ایزوتسو اختیار کرده، یعنی استخراج معنای هر واژه بر اساس نقش و کاربرد آن در متن آیات، در اصلاح آن  کوشش شده است.

ایزوتسو مفاهیم اخلاقی قرآن کریم را در دو گروه عمده طبقه‌بندی کرده است: مفاهیم معرِّف یا وصف‌کننده و مفاهیم رده‌بندی کننده. مفاهیم گروه اول نقش و کارکرد وصف کنندگی دارند مانند «حسنه/سیئه»، «معروف/منکر»، «خیر/شرّ»، «خبیث/طیّب» و… (ایزوتسو، ۱۳۶۰، صص۲۵۶ـ۳۰۳). گروه دوم مفاهیم هم به اعمالی که نیک یا بد تلقی می‌شوند ارجاع می‌دهند و در واقع آن اعمال را رده بندی می کنند؛ مانند «عمل صالح» و «برّ» به عنوان نام‌های مشخص و کلیدی عمل اخلاقی نیک و «ذنب»، «إثم»، «جُناح» و «خطیئه» به عنوان نام‌های گناه (ایزوتسو، ۱۳۶۰، صص۳۰۴ـ۳۱۰).

در اینجا تنها حوزه معنایی نام‌های گناه انتخاب و مورد مطالعه قرار گرفته است؛ ابتدا بررسی معناشناختی هر کدام از این نام‌ها در قرآن کریم و سپس مطالعه تطبیقی برابرهای آنها در ترجمه‌های فارسی.

۱٫۲٫ «ذنب»: به گفته ایزوتسو قرآن کریم واژه «ذنب» را در مورد گناهان انسان در برابر خداوند به کار می برد (ایزوتسو، ۱۳۶۰، ص۳۰۴). به بیان دیگر این واژه بر آن دسته از گناهان که در رابطه اخلاقی خداوند ـ انسان اتفاق می افتند دلالت دارد. اما «ذنب» جز اینکه در معنای خاص خود بر شرور اخلاقی در رابطه خدا ـ انسان دلالت دارد، می تواند به صورت معنایی شامل بر همه گناهان نیز دلالت کند. چنان که در جهان بینی قرآنی شرور اخلاقی میان انسانها نیز از آن جهت که خداوند از آنها نهی کرده است، به رابطه میان انسان ـ خداوند باز می گردند. پرشمار بودن کاربرد «ذنب» در ساخت جمع (ذنوب) و استغفار انسانها به نزد پروردگار برای آمرزش «ذنوب»شان گواهی بر این مدعا است.

واژه ذنب ۳۷ بار در قرآن کریم، با توزیعی متوازن در سوره های مکی و مدنی، به کار رفته است. مروری بر آیات و کاربردهای «ذنب» نشان می دهد که این واژه عمدتاً در دو گروه از متن‌های آشنا به  کار رفته است: الف) متن‌های مربوط به طلب آمرزش (استغفار) بندگان از گناهان (ذنوب)شان به درگاه الهی و آمرزش ایشان توسط خداوند و ب) متن‌های مربوط به عذاب الهی به سبب گناه (ذنوب) اقوام پیشین.

۲٫۲٫ «إثم»: ایزوتسو معنای این واژه را فوق العاده مبهم و فرّار دانسته و به دست دادن تعریفی دقیق از این واژه را تقریباً غیر ممکن شمرده است. به اعتقاد او جز بررسی کاربرد این واژه در متن آیات نمی توان کاری انجام داد (ایزوتسو، ۱۳۶۰، ص۳۰۷).

اما مطالعه منسجم و دقیق متن‌های قرآنی و برداشت‌های مفسران محقق را به این نتیجه می‌رساند که پراکندگی در آراء تفسیری در باره معنای إثم و تحدید مفهومی آن، دلیلی جز کاربردهای متنوع این واژه در متن آیات دارد. به نظر می‌رسد ضعف عمده نه در تردید و ابهام مفسران در فهم معنای إثم که بیشتر به اندیشه غالب و زبان دینی زمانه ایشان باز می‌گردد. زبانی که تحت تأثیر مباحثات کلامی و فقهی در سده‌های پس از نزول قرآن، به ویژه در سطح واژگان و اصطلاحات دینی از زبان قرآن فاصله بسیار گرفته است. برای نمونه می‌توان تداول گسترده واژه «معصیت» به جای هر دو مفهوم قرآنی «ذنب» و «إثم» را مثال زد که در نگاهی گذرا نتیجه حاکمیت گفتمانی دینی است که همه رفتار ناشایست انسان را از آن حیث که خداوند از آنها نهی کرده یکسان می‌بیند. مفهوم معصیت تمایز معناداری را که در زبان قرآن میان مفاهیم «ذنب» و «إثم» هست، کنار زده و به صورتی مجمل و کلی بر هر دو دلالت می‌کند. پیداست که تداول و غلبه این مفهوم باعث می‌شود تا کوشش معناشناسانه برای یافتن تمایزها و ظرافتهای معنایی مفاهیم قرآنی در زبان مفسران به شکست بیانجامد. با این همه اگر بنا بر آراء و نظرات غالب گذاشته نشود و در بیان مفسران اقوال کم‌فروغ هم دیده و برجسته شود، دست یافتن به تصویری کامل و روشن از مفهوم إثم بر اساس آراء تفسیری امکان‌پذیر خواهد بود.

طبرسی در ذیل بقره/۸۵، در بخش تحلیل لغات، «إثم» را این گونه معنا کرده: «هر عمل زشتی که در خور سرزنش باشد، و نظیر آن «وزر» است». سپس آورده است که «گروهی می‌گویند إثم آن عملی است که در نفس نسبت به انجام آن عمل حالت تنفّر و انزجار پدید می‌آید و قلب نسبت به آن آرام نمی‌گیرد. چنان که از نبی اکرم (ص) نقل شده که در پاسخ به نواس بن سمعان در فرق میان برّ و إثم فرموده است: برّ آن است که نفس تو را آرام می‌کند و إثم، آن که در جانت می‌آویزد» (طبرسی، ۱۴۰۶، ج۱، ص۳۰۲). طبرسی در اینجا اگر چه تحلیل روانشناختی در شناخت إثم را به دیگرانی نسبت می‌دهد، اما همان رأی مشهور هم فاصله چندانی با این تحلیل ندارد؛ چرا که در تحلیل معنایی إثم بر وصف خود عمل تکیه شده، نه اینکه إثم به چه مصادیقی ارجاع می‌دهد و کدام گناهان را رده‌بندی می‌کند. اما طبرسی این تحلیل و معناشناسی دقیق إثم که به خوبی کاربردهای متنوع إثم را تبیین می‌کند (نکـ: ادامه مقاله)، در همین جا فرو گذاشته است. در سراسر تفسیر او إثم بر پایه همان برداشت‌ها و ذهنیت‌های غالب اولاً معصیت و گناهِ عامدانه معنا شده و ثانیاً کوشش شده است تا مصادیق آن مشخص شود. این بدان معنا نیست که ارجاع إثم به پاره‌ای گناهان و یا تفسیر آن به گناه عامدانه نادرست است، بلکه چنین رویکردی اولاً معناشناختی محسوب نمی‌شود و ثانیاً در تحلیل همه کاربردهای إثم کارآمد نیست. پاره‌ای از کاربردهای إثم با چنین رویکردی سازگار نیستند و به وضوح تفسیر غالب را به چالش می‌کشند. برای نمونه ماده «ا ث م» در قرآن کریم کاربردهایی دارد که نمی‌توان آنها را به معنای مصطلح گناه ارجاع داد. در دخان: ۴۳-۴۴ «إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّوم‏، طَعامُ الْأَثیم‏»، أثیم به معنای شخص بدکار فهمیده شده که غذایش در دوزخ از درخت زقّوم است. پیداست که چنین تفسیری، حتی اگر از دلالتهای مصداقی صرف نظر کنیم، از معنای لفظی واژه فاصله دارد. دقیقتر آن است که أثیم در اینجا به همان معنای لفظی‌اش فهمیده شود که امر ناخوشایند و متنفرکننده است. أثیم در اینجا به خورنده‌ی طعام دوزخ (شخص بدکار) ارجاع نمی‌دهد، بلکه خود طعام دوزخ را وصف می‌کند که سخت ناخوشایند است.

و یا دو مورد وصف بهشت به اینکه در آن «لغو» و «تأثیم» نباشد (طور: ۲۳ و واقعه: ۲۵). طبرسی مانند دیگر مفسران تأثیم را به معنای مصطلح إثم باز گردانده (باب تفعیل از إثم) و این گونه تفسیر کرده که امور بهشتی از جمله نوشیدن شراب مترتب بر گناه نیست (طبرسی، ۱۴۰۶، ج۹، ص۲۵۱) و در بهشت سخن گناه شنیده نمی‌شود (طبرسی، ۱۴۰۶، ج۹، ص۳۲۸). دشواری این تفاسیر از آن روست که وقتی خداوند متعال از نبودن «لغو» در بهشت گفته است، پس به طریق اولی گناه نیز در بهشت متصور نیست. تأثیم در اینجا هم می‌تواند به همان معنای لفظی‌اش دلالت داشته باشد؛ اینکه در بهشت از امور لغو و هر آنچه در دل انسان تاریکی و انزجار پدید می‌آورد نشانی نیست.

جز اینها می‌توان به کاربردهای دیگر إثم نیز اشاره کرد که با تحلیل معنایی إثم به عنوان مفهوم وصف کننده عمل (ناخوشایندی و تنفرآور بودن آن) سازگارترند. در بقره: ۲۱۹ شراب و قمار این گونه معرفی شده که در آن «إثم کبیر» است و «منافعی برای مردم»، که البته اثم آن دو از منافعشان بیشتر است. پیداست که تقابل إثم با منفعت به روشنی معنای لفظی إثم را تداعی می‌کند. اینکه شراب و قمار اگر چه ممکن است منافع و خوشایندی‌هایی داشته باشند، اما تاریکی‌ها و رنج‌هایی که در دل انسان می‌گذارند بسی بیشتر است.

در تفسیر بقره: ۲۸۳ (…« فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ») طبرسی آثِم را گناهکار معنا کرده و اِسناد اثم به قلب را بیانی ادبی دانسته که معنای ذمّ را به نحوی بلیغتر می‌رساند (طبرسی، ۱۴۰۶، ج۲، ص۶۸۶) . اما در اینجا هم می‌توان گفت که آثم دقیقاً به معنای لفظی خود به کار رفته است: آثِمٌ قلبُهُ کسی است که قلبش تاریک و در بند است. پس مجموع این بیان بر شخص گناهکار (در این آیه، کسی که شهادت بر امانت را پوشیده دارد) دلالت دارد، نه اینکه معنا با کلمه آثِم کامل باشد و اسناد اثم به قلب از باب صناعت ادبی.

در فرقان: ۶۸ (… مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً) طبرسی أثام را با استناد به کلام عرب عقوبت و جزا و بنا بر قولی دیگر وادی‌ای در جهنم معنا کرده است (طبرسی، ۱۴۰۶، ج۷، ص۲۸۰). این معنا حتی اگر معنای ثانویه‌ای ساخته شده بر پایه ماده «ا ث م» باشد، باز هم می‌توان آن را با توجه به معنای لفظی این ماده تحلیل کرد؛ اینکه مشرک و قاتل و زناکار امری ناخوشایند و منزجر کننده را ملاقات خواهند کرد. آن منزجر کننده می‌تواند حالت روانی مجرم پس از انجام جرم و گناه باشد و نیز عقوبت و جزای الهی.

در این موارد، پیداست که اگر معنای لفظی «اثم» مورد توجه قرار گیرد با اهداف و مقاصد این آیات تناسب بیشتری دارد. تربیت اخلاقی جامعه و از بین بردن زمینه‌های فساد اجتماعی تنها به مؤمنین محدود نمی‌شود. نه تنها ایمان نیاورندگان به دعوت پیامبر (ص)، که بسیاری از مؤمنین هستند که اگر چه به ظاهر ایمان آورده‌اند، در آن مرتبه از تقوا نیستند که اوامر و نواهی الهی را به جان بپذیرند. در جهت بسامان کردن اخلاق فردی و اجتماعی، همه افراد جامعه مخاطب قرآن هستند. قرآن در این جهت جز بیم و امید دادن، مخاطب را به سرشت خود اعمال و رفتار ناشاسیت نیز توجه می‌دهد و وضعیت روانی انسان را پس از انجام عملی ناشایست به او یادآوری می‌کند. به هر حال هر کس که عمل ناشایستی را تجربه کرده باشد آن وضعیت روحی رنج آور و تاریکی و تنگی قلب را احساس کرده است؛ و این گونه قرآن هر مخاطبی را با خود همراه می‌کند.

برای کاربردهای دیگر إثم، چنان که در سنت لغت‌شناسی زبان عربی رایج است، می‌توان با ارجاع به معنای لفظی تبیینی قابل قبول ارائه داد؛ اما نباید از نظر دور داشت که إثم در کاربردهای متأخرتر خود، به ویژه در بافت‌های مربوط به بیان آداب و مناسبات اجتماعی، به نقش رده‌بندی کننده پاره‌ای اعمال ناشایست بسیار نزدیک شده است. تنوع و شمار این دسته از کاربردهای إثم چنان است که این برداشت غالب شکل گرفته است که إثم در قرآن کریم به پاره‌ای از گناهان ـ به طور مشخص گناهان مربوط به روابط انسانی ـ ارجاع دارد و آنها را رده‌بندی می‌کند. این برداشت، چنان که گذشت، جای تأمل و نقد جدی دارد، اما در اینجا ناگزیر هستیم که آن را مبنای مطالعه خود قرار دهیم. موضوع این تحقیق مطالعه انتخاب مترجمان فارسی زبان برای نام‌های قرآنی گناهان است و پیداست که ذهنیتها و برداشتهای مترجمان نمی‌تواند تافته‌ای جدا بافته از گفتمان تفسیری زمانه‌ آنها باشد. پس با وجود تأمل و نگاه انتقادی در باره برداشت غالب از مفهوم قرآنی إثم، این واژه همچنان به عنوان یکی از نامهای گناهان نگریسته شده و برابرنهاد آن در ترجمه‌های فارسی مورد مطالعه قرار گرفته است.

 ۳٫۲٫ [خطیئه] (خطیئة/خطا/خاطئة) :

از نظر ایزوتسو این واژه اساساً مترادف با «اثم» است، اما در موارد خاص نظیر «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ» (یوسف: ۹۷) به نحو مشهودی در ارتباط با معنای «ذنب» قرار گرفته است (ایزوتسو، ۱۳۶۰، ص ۳۰۹ و ۳۱۱).

تأمل در معنای [خطیئة] و مطالعه کاربرد آن در متن‌های قرآنی نشان می دهد که اگر چه معنای لفظی این واژه (خطا و اشتباه) مفهومی از عمل اخلاقی در رابطه میان انسانها را تداعی می کند و گر چه موارد معدود کاربرد این واژه در ارتباط با احکام اجتماعی، فرض ارتباط آن را با معنای إثم تقویت می کند، موارد پرشمارتری از متن‌های مرتبط با این واژه هست که نظایر و قراینی در میان متن‌های مرتبط با «ذنب» دارند. برای نمونه [خطیئه] نیز در موارد متعدد مانند «ذنب» بیشتر به صورت جمع (خطایا) و در متن‌های مربوط به آمرزش گناهان (خطایا) توسط خداوند به کار رفته است. همچنین مواردی هست از هم‌نشینی [خطیئه] و «ذنب» در یک متن که دست کم بر ارتباط معنایی میان آن دو دلالت می‌کند. و یا آیه «مِمَّا خَطیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً» (نوح: ۲۵) که نمونه ای است نظیر آن دسته از متن‌های «ذنب» (گروه ب) که مربوط به عذاب اقوام است.

این گروه از کاربردهای خطیئه به نقش و معنای ذنب نزدیک است، اما برای دست یافتن به تبیینی دقیقتر که با همه موارد کاربرد این واژه سازگار باشد ناگزیر از تحلیل دیگر موارد کاربرد آن هستیم. با رویکردی گونه شناختی و بر مبنای تحلیل ساخت و معنای متن‌های مرتبط با [خطیئه]، دست کم سه گونه از متنها از یکدیگر متمایز می شوند:

الف) مواردی از کاربرد خطیئه هست که مفهوم خطا و اشتباه را تداعی می کنند و این واژه را به مفهوم إثم نزدیک می‌سازند:

    وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ … (نساء: ۹۲)

    وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً (نساء: ۱۱۲)

    وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیراً (اسراء: ۳۱)

    لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا … (بقره: ۲۸۶)

    ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً (احزاب: ۵)

تحلیل دقیقتر این آیات نشان می دهد که بجز آیه ۱۱۲ نساء، در بقیه موارد اساساً واژه خطیئه به عنوان نام پاره ای از گناهان به کار نرفته، بلکه با ساخت‌های دیگری از ماده «خطأ» مواجهیم که بر معنای لفظی و غیر اصطلاحی [خطا] دلالت می کنند؛ در آیات ۹۲ نساء و ۳۱ اسراء ساخت های اسمی «خَطَأ» و «خِطء» و در آیات ۲۸۶ بقره و ۵ احزاب ساخت فعلی «أخطَأَ»، به طور مشخص بر معنای خطا کردن (خطای ناخواسته) دلالت می کند. در آیه ۵ احزاب قید و استثناء «ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ» (آنچه در دل قصد عملش را کرده اید) از «فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ» به وضوح معنای «خطا» را روشن کرده است.

اما آیه ۱۱۲ نساء براستی نشانی از ارتباط معنایی «خطیئه» با «اثم» دارد. آنچه مفهوم «خطیئه» را به «إثم» نزدیک کرده است ساخت همسان [کسبِ خطیئه/إثم] است؛ ساختی که در میان کاربردهای «إثم» سه نمونه دیگر در آیات ۱۱۱ نساء، ۱۲۰ انعام و ۱۱ نور دارد.

ب) موردی خاص از کاربرد خطیئه که در به دست دادن توصیف دقیقی از معنای خطیئه بسیار راهگشاست: «بَلی‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ» (بقره: ۸۱). در اینجا خطیئه در ارتباط و پیوندی وثیق با «سیئه» به کار رفته است: «هر کس که سیئه ای بیاندوزد، خطیئه اش او را در بر خواهد گرفت». احاطه شدن با خطیئه که در نتیجه «اکتسابِ سیئه» پدید می آید، به عنوان حالتی روانی مطرح شده است. سیئه ـ چنان که پیشتر اشاره کردیم ـ نقش توصیف کننده دارد و بنا بر این مانند دیگر صفتها از شمول و گستردگی معنایی برخوردار است (می تواند به اعمال مختلف تعلق بگیرد)؛ پس «خطیئه» نیز که در اینجا به «اکتساب سیئه» ارجاع دارد از «شمول معنایی» برخوردار خواهد بود. بدین ترتیب خطیئه که به لحاظ ساخت یک صفت است، به عنوان یک نام برای «مطلقِ گناه» (گناه به معنای عام آن) به کار رفته است.

در تأیید این مدعا شواهدی نیز از آراء لغت شناسان وجود دارد. راغب اصفهانی بر قرابت معنایی «خطیئه» با «سیئه» صحه گذاشته (راغب اصفهانی، ۱۴۱۸، ص۱۵۷)، و ابو هلال عسکری در بیان وجه تمایز خطیئه با اثم بر شمول معنایی خطیئه و دلالت آن بر همه گناهان تصریح کرده است. او آورده است که «خطیئه گاه بر عمل غیر عمد دلالت می کند اما إثم جز بر عمل عمدی دلالت ندارد؛ پس این گونه دلالت آن (دلالت خطیئه بر عمل عمد و غیر عمد) گسترش یافته تا آنجا که «ذنوب» جملگی «خطایا» نامیده شده اند، چنان که «اسراف» نیز خوانده شده اند» (ابو هلال، ۱۴۱۲، ص۲۲۲).

ج) در واپسین گونه نیز ـ که ماده خطأ در ساخت اسم فاعلی «خاطئه/خاطئون» به کار رفته است ـ [خطیئه] به معنای مطلق گناه به کار رفته است:

    قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئینَ (یوسف: ۹۱)

    فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئینَ (قصص: ۸)

    وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ * لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِؤُونَ (حاقه: ۳۶ـ۳۷)

 ۴٫۲٫ «جُناح»: ایزوتسو با اشاره به اینکه این واژه در متن‌های قرآنیِ مربوط به تشریع احکام به کار رفته، آن را مترادف با «اثم» می داند (ایزوتسو، ۱۳۶۰، ص۳۱۲). اما مطالعه دقیقتر کاربردهای این واژه مدعای او را با تردید مواجه می سازد. در میان کاربردهای جناح مواردی هست که «جناح» به کسی تعلق می گیرد که عامل نیست بلکه به نوعی با عامل پیوند دارد، برای نمونه «کسانی که از شما می میرند و زنانی به جای می گذارند، اگر زنانشان پس از به سر آمدن عدّه (۴ ماه و ۱۰ روز) برای آینده زناشویی خود تصمیمی و عملی مطابق عرف مقبول بگیرند، در این عملِ ایشان بر شما جناحی نیست …» (بقره: ۲۳۴) و یا «مردانی از شما که می‏میرند و زنانی برجای می‏گذارند باید که در باره زنان خود وصیت کنند که هزینه آنها را به مدت یک سال بدهند و از خانه اخراجشان نکنند. پس اگر خود خارج شوند، در مورد تصمیمی که به نحو شایسته‏ای برای خود می‏گیرند جناحی بر شما نیست …» (بقره: ۲۴۰)؛ یا «اگر زنی دریافت که شوهرش با او بی‏مهر و از او بیزار شده است، جناحی نیست که هر دو در میان خود طرح آشتی افکنند، که آشتی بهتر است …» (نساء: ۱۲۸، که در اینجا «جناح» به شوهر (عامل به بی مهری و ترک همسر) و زن (غیر عامل) هر دو تعلق گرفته است). پیداست که در این موارد «جناح» بر مفهوم «مسؤولیت و تعهد» دلالت دارد.

از منظری دیگر نیز متن‌های «جناح»، متفاوت با «إثم» است. بر خلاف نظر ایزوتسو که معتقد است این واژه بر گناه و جرمی دلالت دارد که تنبیه و مجازات بر آنها واجب است (ایزوتسو، ۱۳۶۰، ص۳۱۲)، متن‌های «جناح» بر مرزهای رواداری و آزادی‌های شریعت و به بیان آیات بر «حدود الله» (نه «حدّ» به معنای فقهی کیفرِ معین در شریعت) دلالت دارد. بدین ترتیب جز مضامین مربوط به احکام و آداب اجتماعی نظیر ازدواج و طلاق، حجاب، آداب ورود در خانه دیگری و استفاده از متاع آن، پسرخواندگی و …، در متن‌های «جُناح» مضامینی نظیر احکام و آداب حج و شرایط شکستن نماز نیز هست که در زمره مسائل و موضوعات عبادی (ناظر به رابطه خدا ـ انسان) هستند؛ احکامی که سرپیچی از آنها مستلزم کیفر و مجازات دنیوی نیست.

«حَرَج»: ایزوتسو این واژه را نیز مانند «جناح» به معنای «إثم» بازگردانده است (ایزوتسو، ۱۳۶۰، ص ۳۱۲-۳۱۳). اما مرور متن‌های مرتبط با «حرج» نشان می دهد که این واژه در کاربرد اصلی و معنای اولیه اش نه تنها مترادف با «إثم» نیست، بلکه اساساً با حوزه معنایی نام‌های گناه فاصله دارد.

در میان ۱۱ مورد کاربرد «حرَج» با سه گونه از متنها مواجهیم: الف) متن‌های بیرون از فضای گفتگویی احکام و آداب که در آنها «حرج» با همان دلالت اولیه لفظی (تنگی و دشواری) ـ نه به عنوان اصطلاحی دینی که تداعی‌ کننده مضامین مرتبط با گناه است ـ به کار رفته است. در آیه ۶۵ نساء حرج به «نفس» نسبت داده شده و در آیات ۱۲۵ انعام و ۲ اعراف به «صدر» تعلّق یافته است. این نمونه ها به خوبی نشان می دهند که حرج مفهومی وصفی را تداعی می کند که نشان دهنده یک حالت نفسانی و یک وضعیتِ بودن است.

ب) متن‌هایی که اگر چه در فضای گفتگویی احکام و آداب قرار دارند، در مقام بیان حدود و مرزها (اعم از جوازها و منعها)ی شریعت نیستند. در این موارد نیز «حرج» با همان دلالت اولیه لفظی (تنگی و دشواری) به کار رفته است. در آیات ۶ مائده و ۷۸ حج بافت متنی «حرج» (ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ/ما جَعَل عَلَیْکُمْ (فی الدین) مِنْ حَرَجٍ) این مضمون کلی را بیان می کند که خداوند برای شما حرج (تنگی و دشواری) نخواسته و در دین نیز قرار نداده است. در آیات ۳۸ و ۵۰ احزاب نیز که روی خطاب با پیامبر اکرم (ص) است، غرض بیان این مضمون است که خداوند در آنچه بر پیامبرش فرض کرده (در آیه ۳۸ بیان کلی«ما فرض الله» و در آیه ۵۰ مورد ازدواج) حرج و تنگی قرار نداده است.

ج) متن‌هایی که جوازها و مرزهای رواداری شریعت را بیان می‌کنند: بر ضعیف و مریض و مسکین (توبه: ۹۱)، و بر کور و لنگ و مریض (فتح: ۱۷) حرجی نیست اگر در جهاد شرکت نکنند؛ بر کور و لنگ و مریض و بر خود شما حرجی نیست اگر از خانه های خود یا پدرانتان یا مادرانتان یا … بخورید (نور: ۶۱)، و بر مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هایشان ـ چنان  چه آنها را طلاق داده باشند ـ حرجی نیست (احزاب: ۳۷). در این موارد (به  ویژه در آیه ۶۱ نور که در عبارت‌های پایانی، «جناح» در تناظر با «حرج» قرار گرفته و جایگزین آن شده است) ظاهراً «حرج» به مفهوم و نوع کاربردهای «جناح» بسیار نزدیک شده است، اما این نزدیکی بدان حد نیست که «حرج» را از معنای اولیه اش جدا و به حوزه معنایی نام‌های گناه منتقل کند. حداکثر می توان گفت که در این دسته از کاربردها «حرج» در معنای ضمنی و ثانوی خود مفاهیم مرتبط با گناه را تداعی می‌کند.

بدین ترتیب مشخص می‌شود که «حرج» اساساً اصطلاحی دینی محسوب نمی‌شود تا در باره ورود آن در حوزه معنایی نام‌های گناه در قرآن کریم بحث شود؛ اما مطالعه و تحلیل کاربردهای آن لازم می‌نمود چرا که ایزوتسو آن را در زمره واژه‌های رده‌بندی کننده گناهان در قرآن کریم معرفی کرده است. این تحقیق هم که در بخش معناشناسی قرآنی‌ کار ایزوتسو را مبنا قرار داده است، گریزی جز طرح نظر او و نقد آن را ندارد. بنا بر این روشن است که در بخش مطالعه تطبیقی ترجمه‌های فارسی به تحلیل ترجمه‌های این واژه پرداخته نخواهد شد.

۳٫ حوزه معنایی نام‌های گناه در ترجمه های فارسی

۱٫۳٫ مروری بر ترجمه های برگزیده

با توجه به اهداف و گستره این تحقیق در میان ترجمه‌های فارسی قرآن کریم با رویکردی درزمانی (تاریخی) پنج ترجمه انتخاب شده است. در این انتخاب دو معیار اصلی لحاظ شده است: الف) دوره تاریخی به عنوان معیار زمانی، و ب) اعتبار و تداول ترجمه به عنوان معیاری برای انتخاب ترجمه‌ی شاخص. کامل بودن نسخه ترجمه هم، به عنوان معیار فرعیِ انتخاب در میان ترجمه های متقدم لحاظ شده، است. در توضیح این معیارها باید گفت در انتخاب متون ترجمه چهار دوره تاریخی لحاظ شده است:

الف) سده۴ و ۵ قمری. ترجمه معروف به «ترجمه تفسیر طبری» شاخص ترجمه فارسی و بلکه زبان دینی این دوره است. این ترجمه را آذرنوش با استناد به دلایل تاریخی و سبک‌شناختی «ترجمه رسمی» نامیده است (آذرنوش، ۱۳۷۵، صص۴۹ـ۶۲) و در اینجا نیز با همین نام از آن یاد شده است. در کنار ترجمه رسمی، از «لسان التنزیل»  (واژه نامه قرآنی به زبان فارسی) هم به عنوان شاخص دیگری برای زبان فارسی این دوره استفاده شده است.

ب) سده ۶ قمری. از تحولات زبان فارسی در حدود دو سده پس از تألیف و پیدایی ترجمه رسمی که بگذریم، پیدایی و تألیف تفسیر «روض الجنان و روح الجنان» اثر ابو الفتوح رازی (د. میانه سده ۶ق) نقطه عطفی در تاریخ ترجمه قرآن به زبان فارسی محسوب می شود. هر چند در این دوره تفسیر «کشف الاسرار» میبدی نیز پدید آمده است، اما واقعیت این است که از حیث شهرت و تداول و اثر گذاری بر سیر ترجمه فارسی، کشف الاسرار به هیچ وجه قابل مقایسه با روض الجنان نیست (یاحقی، محمد جعفر؛ ناصح، محمد، ۱۳۷۱، ص۷۳ به بعد).

ترجمه‌های رسمی، لسان التنزیل و روض الجنان در اینجا با عنوان «ترجمه‌های متقدم» نامیده شده‌اند.

ج) انتهای سده ۹ و سده ۱۰ قمری. برای انتخاب ترجمه‌ی شاخص پس از روض الجنان باید گامی بلند برداشت و دست کم از دو سه سده عبور کرد. این انتخاب به وضعیت ترجمه و تفسیر قرآن پس از سده ۶ ق باز می گردد. وضعیتی که ریشه در نابسامانی‌های فرهنگی و اجتماعی ایران آن دوره پس از حمله مغول، و بیش از دو سده وقفه و رکود علمی و فرهنگی، دارد. در این دوره دست کم دو تفسیر فارسی شاخص وجود دارد: «مواهب علیّه» معروف به «تفسیر حسینی» (تاریخ تألیف در ۸۹۹ق) اثر کمال الدین حسین کاشفی (د۹۱۰ق) و «منهج الصادقین» از مولی فتح الله کاشانی (د ۹۸۸ق). از این دو اثر به دلیل نزدیکی زمان تألیف و طبعاً قرابت آنها در زبان یکی را به عنوان شاخص زبان دینی فارسی سده ۱۰ق انتخاب کرده ایم. تفسیر «مواهب علیّه» اگر چه از جهت نوآوری و ویژگی‌های تألیفی به خصوص در امر ترجمه جایگاهی بالاتر نسبت به منهج الصادقین دارد (آذرنوش، ۱۳۷۵، صص۲۳۴ و۲۴۱) و هر چند در زمانه خود با اقبال فراوان مواجه شده، به دلایلی در این تحقیق کنار گذاشته شده و منهج الصادقین انتخاب شده است. مهمترین دلیل در اینجا فاصله نسبی «مواهب علیّه» از فضای فرهنگی ایران سده ۱۰ ق و سده های پسین است.

«مواهب» در شکل دادن به جریانی جدید در تفسیر نویسی فارسی با رویکرد واعظانه نقش کلیدی داشته است، چنان که بازتاب آن را در تفاسیر پس از آن (مانند «ترجمة الخواص» زواره ای و «منهج الصادقین») به ویژه از نظر سبک تألیف می توان دید (آذرنوش، ۱۳۷۵، صص۲۳۸ـ۲۴۴)؛ اما واقعیت این است که «مواهب»، نیازهای فرهنگی جامعه ایران آن روزگار را پاسخ نمی گفته است. «مواهب» تفسیری بوده است متهم به اینکه با گرایش به مذهب اهل سنت و بر طریقت ایشان فراهم آمده است و همین اتصاف به سنی گرایی کافی بود تا ایرانیان، نه خودِ «مواهب»، که ویرایش اصلاح شده آن را در قالب تفسیری کاملاً مطابق با مواضع امامیه (نظیر دو نمونه پیشگفته) مورد استفاده قرار دهند. بنا بر این بی جهت نیست که «مواهبِ» پدید آمده در بستر علمی فرهنگی شرق خراسان (هرات) ـ جایی که حتی امامیان آن دیار از سوی امامیان ایران مرکزی (قم و ری) و عراق متصف به سنی‌گرایی سنت بوده اند ـ مورد اقبال ایرانیانِ شتابنده در تشیع واقع نشده است. اما بر عکس، مسلمانان شبه قاره و آسیای مرکزی به این تفسیر اقبال فراوان کرده‌اند.

د) دوره معاصر: پس از سده ۱۰ ق و عصر صفوی، آخرین مقطع تاریخی که انتخاب شده، دوران معاصر است. دوره قاجاریه پیش از ورود ایران به دوران تجدد و مشروطیت به دو دلیل حذف شده است: اولاً، اینکه پس از دوره تثبیت سیاسی و اجتماعی و به تبع آن رشد و نشاط علمی و فرهنگی در زمان اقتدار صفویه، تا ورود پاره ای از مظاهر زندگی مدرن در عهد ناصری و نهضت مشروطیت، تحول اجتماعی و فرهنگی مهمی که بر نوع اندیشه ایرانیان تأثیر گذار باشد، شناخته نیست. انقلاب مشروطه در واقع فصل مهم انتقال ایرانیان از دوره سنت به تجدّد و از فرهنگ و اندیشه سنتی به فرهنگ و اندیشه مدرن محسوب می شود. ثانیاً، به دلیل همان رکود فرهنگی، در این دوران از آثار جدید در حوزه تفسیر و ترجمه قرآن که شاخص و تأثیر گذار باشند نشانی نیست. بالطبع نیاز مخاطبان این دوره‌ی نسبتاً طولانی با تکیه بر آثار پیشین مانند اثر شاخص «منهج الصادقین» برآورده می شده است.

در سه دهه اخیر پدیده ترجمه‌ فارسی مستقل از تفسیر گسترش فراوان یافته و ترجمه‌های فراوانی از قرآن کریم ارائه شده است. در باره اینکه کدام یک از این ترجمه‌ها، به لحاظ مسائل فنی امر ترجمه، اعتبار و جایگاه برتری دارد، داوری قاطعی صورت نگرفته است. از سوی دیگر برای قضاوت کردن در باره اینکه کدامیک اقبال عام خواهد یافت، نیز باید زمانی بگذرد. بنا بر این فارغ از داوری و ارزش‌گذاری ویژه برای ترجمه‌‌ای خاص، در اینجا‌، ترجمه عبد المحمد آیتی که از قدیمترین ترجمه‌های معاصر است انتخاب و مورد مطالعه قرار گرفته است.

۲٫۳٫ بررسی برابرهای نام‌های گناه در ترجمه‌های برگزیده

به عنوان مقدمه ذکر این نکته ضروری است که برای دست یافتن به تحلیلی جامع و دقیق از انتخاب و شیوه عمل مترجمان ترجمه تمامی آیات مرتبط (البته، در مورد ترجمه‌های متقدم، آنها که در نسخه چاپی موجود بوده‌اند) دیده شده و مورد مقایسه قرار گرفته‌اند. به دست دادن همه ترجمه‌ها در کنار یکدیگر اگر چه برای مخاطب الهام‌بخش است و اعتماد او را به عمل محقق دو چندان می‌کند، اما از سوی دیگر حجم این گفتار را به بیش از دو برابر افزایش می‌دهد. بنا بر این در توضیح و گزارش ترجمه‌ها کوشش شده ابتدا انتخاب و رویه مترجم مشخص شود و آن گاه در صورت بازگشت مترجم از مراعات یکدستی و رویه ترجمه، موارد آن گزارش شده و مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد. در موردی مانند تفسیر روض الجنان هم که زبان بخش ترجمه با زبان بخش تفسیری گاه فاصله دارد (آذرنوش، ۱۳۷۵، صص۲۰۴-۲۰۵)، در موارد ناهمسان با رویه مترجم، در کنار بخش ترجمه، بخش تفسیری نیز مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته است. از خلال این گزارشها و تحلیلها نگارنده کوشیده است تصویری نسبتاً روشن از شیوه عمل مترجمان به دست دهد.

۱٫۲٫۳٫ ترجمه «ذنب»

با صرف نظر از تنها یک مورد ترجمه تفسیری «ترک مندوب» در ترجمه منهج الصادقین (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۸، ص۱۵۴)، می توان گفت که این واژه در همه ترجمه ها به صورتی کاملاً یکدست و هماهنگ به «گناه» ترجمه شده است. «گناه» بی شک بهترین واژه ای است که می توان برابر «ذنب» نهاد. چرا که هم از حیث شمول و دلالت بر همه گناهان با «ذنب» برابری می کند و هم اینکه به خوبی بر تداعی‌های عاطفی منفی شرور اخلاقی انسان در برابر خداوند، دلالت می کند.

۲٫۲٫۳٫ ترجمه «إثم»

در ترجمه های متقدم إثم به «بزه» ترجمه شده است؛ ترجمه ای که با صرف نظر از موارد محدود (نکـ: ادامه همین بخش)، یکدست و هماهنگ نیز هست. با توجه به برداشت تفسیری غالب از معنای إثم (دلالت آن بر فعل گناه، به ویژه در روابط انسانی) انتخاب مترجمان متقدم در برابر نهادن «بزه» برای ترجمه إثم، انتخابی دقیق به نظر می رسد؛ چرا که بزه نیز در زبان فارسی بار مفهومی  جرم شناختی دارد و بر مرزشکنی‌های حقوقی و اجتماعی دلالت می کند.

اما در دو ترجمه پسین وضعیت ترجمه این واژه متفاوت است. در منهج الصادقین آشفتگی و عدم یکدستی در ترجمه نسبت به ترجمه های متقدم فزونی یافته است. اما این مسأله که بعضاً به دلیل گرایش مؤلف به ترجمه های تفسیری و بیان دلالت‌های مصداقی «إثم» روی داده ، باعث نشده است که انتخاب مشخص او در ترجمه «إثم» در ابهام فرو رود. به قطع می توان گفت که انتخاب اصلی مولی فتح اله در ترجمه «إثم» لفظ و مفهوم «گناه» است. صرف نظر از موارد ارجاع به مصادیق «إثم»، حتی در موارد ترجمه‌ «إثم» به «بزه» هم می توان گفت که مولی فتح اله مفهوم «گناه» را در نظر داشته است. او در موارد متعددِ متن‌های متناظر و ساخت‌های همسان «إثم»، یکبار ترجمه «گناه» و بار دیگر ترجمه «بزه» را برگزیده است. برای نمونه او ساخت «أثیم» را در آیات ۲۷۶ بقره، ۲۲۲ شعراء و ۱۲ مطففین (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۲، ص۱۴۰؛ ج۶، ص۴۵۸ و ج۱۰، ص۱۸۲) به «بزهکار» و همین ساخت را در آیات ۱۰۷ نساء، ۴۴ دخان، ۷ جاثیه و ۱۲ قلم (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۳، ص۱۱۰؛ ج۸، ص۲۸۶؛ ج۸، ص۲۹۲ و ج۹، ص۳۷۶) به «بسیار گناهکار/ گناه  کننده» ترجمه کرده است.

جز اینها او هر جا احساس کرده که باید در باره مدلول «إثم» بیشتر توضیح دهد، «إثم» را به معنایی ارجاع داده که عام و شامل همه گناهان است، و بدین ترتیب نشان داده که جز مفهوم و مدلول «گناه» مفهوم دیگری برای «إثم» در نظر ندارد. برای نمونه در ذیل تفسیر آیه ۱۲۰ انعام آورده است: «ظاهِرَ الْإِثْمِ آشکارای گناه وَ باطِنَهُ و پنهانیِ آن را، یعنی ترک کنید گناهان آشکارا و پنهان را. مراد آنست که ترک جمیع گناهان کنید زیرا که گناه منحصر است در آشکارا و پنهان» (کاشانی،  ج۳، ص۴۶۱).

در مورد ترجمه آیتی هم باید گفت که او جز در ترجمه آیه ۶۳ مائده (آیتی، ۱۳۷۴، ص۱۱۸)، همه جا واژه «گناه» را برابر إثم نهاده است؛ انتخابی که در مقایسه با برابرنهاد «بزه»، از وضوح و دقت بسیار کمتری در تطبیق با بار مفهومی «إثم» برخوردار است.

اما در ترجمه‌های متقدم هم، با وجود یکدستی آشکار در انتخاب «بزه» برای ترجمه إثم، موارد محدودی هست که مترجم برابرنهاد اصلی خود را کنار گذاشته است. در توضیح این موارد باید گفت که عمل مترجمان در اینجا نیز غالباً ضابطه مند و مبتنی بر اقتضائات بافت سخن و مفاهیم هم‌نشین با إثم است. برای مثال در «الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ» (نجم: ۳۲) در هر سه ترجمه متقدم رسمی (ترجمه …، ۱۳۵۶، ج۷، ص۱۷۶۴)، روض الجنان (ابو الفتوح، ۱۳۷۱، ج۱۸، ص۱۵۰) و لسان التنزیل (۱۳۷۳، ص۷۱) «إثم» به «گناه» ترجمه شده است. این یکدستی و هماهنگی مترجمان را در انتخاب برابرنهاد «گناه» به جای «بزه»، ناگزیر باید در ساخت متن جستجو کرد. چنین به نظر می رسد که قرار گرفتن إثم در ترکیب «کبائر الإثم» و به ویژه تقابل این ترکیب با «اللمم» مفسران و مترجمان را به این نتیجه رسانده است که در اینجا غرض، بیان صورت بندی کلی گناهان است: گناهان بزرگ و گناهان خُرد (اللمم). بنابراین «إثم» ناگزیر باید بر معنای عام و فراگیر جنسِ [گناه] دلالت داشته باشد که به وسیله وصف «کبائر» مقیّد و معیّن شده است.

نمونه های دیگری از این دست، میان هر کدام از این سه ترجمه پراکنده و وضعیتشان بعضاً متفاوت است. در ترجمه رسمی آیات ۲۱۹ بقره و ۱۲ مطففین (ترجمه …، ۱۳۵۶، ج۱، ص۱۳۸ و ج۷، ص۱۹۹۷) در کنار برابرنهاد اصلی «بزه» از واژه «گناه» استفاده شده است که این مسأله جز دلیلی نسخه شناختی، می تواند نشان از تردید در ترجمه باشد؛ تردیدی که بی شک ریشه در تأثیر مفاهیم هم‌نشین با «إثم» در متن یا همان بافت سخن دارد. در باره تأثیر این مفاهیم هم نشین در تحلیل معناشناختی «إثم» به تفصیل سخن گفته شد .

دیگر اینکه  با ارجاع به نسخه بدلها می‌توان موارد انحراف از یکدستی را در ترجمه ابوالفتوح از آیه ۱۷۸ آل‏عمران (ابوالفتوح،۱۳۷۱، ج۵، ص۱۷۲) و در ترجمه رسمی آیات ۲۹ مائده و ۲۳ طور (ترجمه…، ۱۳۵۶، ج۲، ص۳۹۱ و ج۷، ص۱۷۵۸) در نظر نگرفت. همچنین انتخاب‌های دیگر ابوالفتوح در ترجمه آیات نساء/۴۸، مائده/۶۳ و فرقان/۶۸ (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۵، ص۳۱۸؛ ج۷، ص۳۶ و ج۱۴، صص۱۳۴-۱۳۵)، ترجمه لسان التنزیل از آیه ۳۳ اعراف (لسان التنزیل، ۱۳۷۳، ص۱۷۷) و ترجمه رسمی آیه ۶۸ فرقان (ترجمه…، ۱۳۵۶، ج۵، ص۱۱۴۶) را می‌توان حاصل کوششی تفسیری در جهت بیان دلالت مصداقی «إثم» و نه ارائه برابرنهادی برای آن دانست. جز اینها، فقط چند مورد انتخاب برابرنهاد «گناه» به جای «بزه» هست که بیشتر مربوط به تفسیر روض الجنان است (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۲، ص۳۳؛ ج۳، ص۱۴۹ و ج۶، صص۹۹ و ۳۳۴).

۳٫۲٫۳٫ تحلیل ترجمه های [خطیئه]

در ترجمه رسمی، اگر از ترجمه آیات ۹ حاقه و ۱۶ علق (ترجمه…، ۱۳۵۶، ج۷، صص۱۹۲۲-۱۹۲۳ و ج۷، ص۲۰۳۳) (ترجمه به «تباه کاری») با ارجاع به نسخه بدل (ترجمه به «گناه») صرف نظر کنیم، می توان گفت که به صورتی یکدست [خطیئه] به «گناه» ترجمه شده است. در لسان التنزیل هم مانند ترجمه رسمی در ذیل آیات ۱۶ علق و ۲۵ نوح (لسان التنزیل، ۱۳۷۳، صص ۱۳ و ۴۷) خطیئه به «گناه» ترجمه شده است. ابوالفتوح هم، اگرچه برابرنهاد «گناه» را برگزیده، به کاربرد خود واژه «خطا» نیز گرایش دارد. البته او از «خطأ» همان معنای عام «گناه» را در نظر دارد. او در تفسیر «خطیئه» در ذیل آیه اول آورده است: «جمله گناه را خطیئت گویند، اگر چه بعمد کرده باشند» (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۱، ص۳۰۳). جز این تصریح می توان به شیوه استفاده او از واژه خطا نیز استناد کرد. او در ترجمه ۳۷ حاقه به ترجمه «خطاکنندگان» اکتفا نکرده و برابر فارسی «گناهکاران» را نیز بر آن افزوده است (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۱۹، ص۳۹۱) و یا در ذیل آیات ۲۹ یوسف (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۱۱، ص۳۹ و ج۱۱، ص۶۰) و ۵۱ شعراء (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۱۴، ص۳۰۰ و ج۱۴، ص۳۱۸) در ترجمه از واژه «گناه» و در بخش تفسیری از واژه «خطا» استفاده کرده است. بدین ترتیب به قطع می توان گفت که او از واژه «خطا» واحد معنایی متمایزی جز [گناه] را در نظر نداشته است و عدم یکدستی در ترجمه او، در واقع به اختلاف زبان بخش ترجمه (زبان کهن تر و متأثر از زبان ترجمه های متقدم) از زبان بخش تفسیری و راه یافتن تدریجی واژگان عربی به زبان فارسی باز می گردد.

در منهج الصادقین به جز ترجمه‌ آیات ۸ قصص و ۹ حاقه (کاربرد واژه «خطا»)  (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۷، ص۵۲ و ج۹، ص۳۹۴) همه جا برابرنهاد «گناه» انتخاب شده است. آیتی اما مسیر برعکس ابوالفتوح را پیموده است. او اغلب واژه «خطا» را بر «گناه» ترجیح داده، اما در ترجمه آیات ۸۱ بقره، ۱۶۱ اعراف، ۱۲ عنکبوت، ۹ حاقه و ۲۵ نوح (یک سوم موارد کاربرد [خطیئه]) نشان داده که واژه فارسی «گناه» را نیز از نظر دور نداشته است (آیتی، ۱۳۷۴، صص ۱۲، ۱۷۱، ۳۹۷، ۵۶۷ و ۵۷۱). در این میان، اگر ملاک داوری شمار موارد «خطا» و «گناه» باشد ناگزیر باید انتخاب اصلی آیتی را در ترجمه «خطیئه»، واژه «خطا» دانست. این داوری در مطالعات ترجمه ارزشمند است و نشان می دهد که در گذر زمان میزان تداول و کاربرد واژه عربی «خطا» بر ترجمه فارسی «گناه» فزونی یافته است، اما در نوع مطالعه و مقصود نهایی این تحقیق نه تنها به کار نمی آید که گمراه کننده است. در اینجا آنچه اهمیت دارد نه خود الفاظ و واژه ها که «ارزش معنایی» آنهاست، چرا که هدف نهایی دست یافتن به واحد معنایی‌ای است که در هر کدام از ترجمه ها برابرِ واحد معنایی قرآنی نهاده شده است. بنا بر این در مورد ترجمه آیتی وقتی می توان برابرنهاد انتخابی او را واژه و مفهوم «خطا» دانست که این واژه دارای ارزش معنایی متمایز و اصیلی در نظام معنایی زبان ترجمه داشته باشد. پس چنان چه واژه «خطا» به معنایی ارجاع دهد که این معنا در نظام معنایی زبان ترجمه (فارسی) واژه ای اصیل و متداول برای خود دارد، در این صورت نمی توان برای این واژه («خطا») ارزش معنایی مستقل و متمایزی قائل شد.

 در مورد ترجمه آیتی نیز وضع همین گونه است. یعنی واژه «خطا» در ترجمه او به همان معنای عام و مطلق [گناه] ارجاع می دهد. معنای شاملِ هر گونه گناه که واژه «گناه» لفظِ مشخص و متداول آن در زبان فارسی (زبان ترجمه) است. شاهد این مدعا همان استفاده آیتی از واژه «گناه»، به جای «خطا»، در ترجمه ساخت‌های همسانی است که اتفاقاً متن‌های مشابهی دارند. برای نمونه می توان آیه ۸۱ بقره را با آیه ۱۱۲ نساء مقایسه کرد که با وجود متن‌های مشابه («اکتساب سیئه» و «احاطه خطیئه» در آیه نخست و «اکتساب خطیئه» در آیه دوم)، آیتی ساخت مشخص «خطیئه» را در آیه اول به «گناه» (آیتی، ۱۳۷۴، ص۱۲) و در آیه دوم به «خطا» (آیتی، ۱۳۷۴، ص۹۶) ترجمه کرده است. در مقایسه ترجمه آیات ۱۶۱ اعراف و ۱۲ عنکبوت با آیات ۵۸ بقره، ۷۳ طه، ۵۱ و ۸۲ شعراء ـ که متن‌های مشابه (آمرزش خطیئه/خطیئات/خطایا) دارند ـ نیز همین وضعیت مشاهده می شود. آیتی در گروه اول آیات خطیئه را «گناه» (آیتی، ۱۳۷۴، صص۱۷۱ و ۳۹۷) و در گروه دوم «خطا» (آیتی، ۱۳۷۴، صص ۹، ۳۱۶، ۳۶۹ و ۳۷۰) ترجمه کرده است.

در مقام جمع بندی، می توان گفت که واژه «گناه» تنها واژه ای است که در این ترجمه ها به عنوان برابرنهاد [خطیئه] انتخاب شده است. این انتخاب با توجه به آنچه در تحلیل معناشناختی [خطیئه] و قرابت معنایی آن با «ذنب» گفته شد، اگر دقیق نباشد دست کم انتخابی درست است. این ملاحظه در داوری از آن روست که در زبان قرآن کریم در کنار واژه «ذنب»، از ساخت‌های واژگانی [خطیئه] ـ با وجود قرابت معنایی و تشابه متنی که میان این دو هست ـ استفاده شده است، پس دقیقتر و به صوابتر خواهد بود که در زبان ترجمه فارسی نیز برای معادل [خطیئه] واژه دیگری جز «گناه» (که به عنوان برابر «ذنب» انتخاب شده) اما با معنایی نزدیک به آن ارائه شود. از سوی دیگر اگر به یاد آوریم که «خطیئه» در کاربردی نظیر آیه نساء/۱۱۲ ـ چنان که در تحلیل معناشناختی آن گفته شد ـ نشانی از ارتباط معنایی «خطیئه» با مفهوم «إثم» دارد، آنگاه تصدیق خواهیم کرد که «خطیئه» ظرافت‌های معنایی ویژه ای دارد که آن را از مفهوم بسیار نزدیک به آن یعنی مفهوم «ذنب» نیز متمایز می کند. شاید برابرنهاد «تباهکاری» که در ترجمه رسمی در ذیل آیات ۹ حاقه و ۱۶ علق ارائه شده است (ترجمه…، ۱۳۵۶، ج۷، صص۱۹۲۲-۱۹۲۳ و ج۷، ص۲۰۳۳)، بتواند به نحو دقیقتری مؤلفه ها و ظرافت‌های معنایی «خطیئه» را در زبان فارسی بازنماید؛ مفهومی که از یک طرف با مؤلفه های معنایی «گناه» قرابت بسیار دارد و از طرف دیگر به بار مفهومی «بزه» پهلو می زند.

۴٫۲٫۳٫ تحلیل ترجمه های «جُناح»

در ترجمه رسمی واژه «تنگی» و در لسان التنزیل (لسان التنزیل، ۱۳۷۳، ص۶۲) ترکیب عطفی «گناه و بزه» برابر «جناح» نهاده شده است. در تفسیر روض الجنان می توان گفت که واژه «بزه» برابرنهاد غالب است. در منهج الصادقین و آیتی هم «گناه» به عنوان برابرنهاد مشخص «جناح» انتخاب شده است، با این تفاوت که آیتی در ترجمه موارد مختلفِ کاربردهایِ جناح یکدست تر از مولی فتح الله عمل کرده است.

اما در مروری بر موارد خلاف رویّه مترجمان، در ترجمه رسمی اگر از موارد نسخه بدلها بگذریم فقط یک مورد هست (ترجمه احزاب:۵۱) که جناح بر خلاف رویه به «حرج» ترجمه شده است (ترجمه…، ج۵، ص۱۴۳۰). برخلاف فراهم آورندگان ترجمه رسمی، این واژه‌ی سامی مورد پسند و انتخاب ابوالفتوح به ویژه در توضیحات تفسیری قرار گرفته است. البته او در یک مورد (ترجمه بقره:۲۸۲) «گناه» را برابر «جناح» نهاده است (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۴، ص۱۲۲). در منهج الصادقین اما، آشفتگی در ترجمه فزونی یافته است. در این تفسیر پس از برابرنهاد غالب «گناه»، به ترتیبِ شمارِ کاربرد، از واژه‌های «وبال» در آیات ۲۳۶ بقره، ۲۴ نساء و ۶۰ نور (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۲، ص۳۸؛ ج۲، ص۴۷۱ و ج۶، ص۳۲۰)، «وزر و وبال» در آیات ۲۲۹ و ۲۳۴ بقره (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۲، ص۱۹ و ج۲، ص۳۴)، «تنگی» در آیه ۵۱ احزاب (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۷، ص۳۱۲)، «بزه» در آیه ۵۸ نور (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۶، ص۳۱۷) و «إثم و بزه» در آیه ۱۰ ممتحنه (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۹، ص۲۵۱) در ترجمه و توضیح «جناح» استفاده شده است. سرانجام آیتی که رویه ترجمه «جناح» به «گناه» را انتخاب کرده، در دو مورد (ترجمه نساء: ۱۲۸ و احزاب: ۵) واژه «باک» را بر «گناه» ترجیح داده است (آیتی، ۱۳۷۴، صص ۹۹ و ۴۱۸).

چنان که انتظار می رفت و در تحلیل معناشناختی «جناح» مشخص شد، عدم وضوح معنایی این واژه در ترجمه های فارسی نیز خود را نشان داده و باعث تردید مترجمان و اختلاف میان آنها شده است. برای ترجمه «جناح»، در لسان التنزیل ترکیب عطفی «گناه و بزه» انتخاب شده که با توجه به برابر نهادن «گناه» برای «ذنب»، و «بزه» برای «إثم» در همین اثر، نمی تواند دلیلی جز تردید در ترجمه داشته باشد. گرایش آشکار ابوالفتوح به واژه «حرج» در کنار انتخاب برابرنهاد «بزه» در ترجمه «جناح» نیز نشانی دیگر از اضطراب در ترجمه است، چرا که این دو ترجمه از یک سنخ نیستند؛ «بزه» واژه ای است در حیطه زبان دین، اما «حرج» بار مفهومی مادی دارد و مربوط به زبان روزمره است. آشفتگی در ترجمه منهج الصادقین هم با توجه به تعدّد موارد ناهمسان با برابرنهاد غالب (گناه)، ناگفته پیداست. به همه اینها باید اضافه کرد اختلاف ترجمه رسمی و آیتی را با یکدیگر و با ترجمه های پیشگفته.

در مقام جمع بندی، می توان گفت که مترجمان دو مسیر کاملاً متمایز را در ترجمه «جُناح» پیموده اند. یکی مسیر ترجمه «جناح» به «تنگی»، «حرج»، «وزر و وبال» و «باک» است که مفاهیمی غیر دینی و در حیطه زبان روزمره محسوب می شوند، و دیگری ترجمه «جناح» به «بزه» و «گناه» است که واژگانی هستند متعلّق به زبان دین و دلالت کننده بر مفهوم شرّ اخلاقی.

 

۴٫ مقایسه و تطبیق حوزه های معنایی

برای مقایسه بهتر میان نام‌های گناه در قرآن کریم و برابرنهاد آنها در ترجمه های فارسی، داده های ترجمه ای را در جدول شماره (۱) خلاصه کرده ایم. در این جدول موارد اضطراب در ترجمه و موارد ناهمسان با برابرنهاد غالب با حروف توخالی مشخص شده اند.

جدول شماره (۱)

نام‌های گناه در قرآن کریم

برابرنهاد نام‌های گناه در ترجمه های فارسی

ترجمه رسمی(طبری)

لسان التنزیل

روض الجنان

منهج الصادقین

آیتی

إثم

بزه

بزه

بزه

گناه/ بزه

گناه

ذنب

گناه

گناه

گناه

گناه

گناه

خطیئه

گناه/تباهکاری

گناه

گناه/خطا

گناه/خطا

خطا/گناه

جناح

تنگی

گناه و بزه

بزه/حرج

گناه/وزر و وبال

گناه/باک

جدول شماره (۱) با رویکرد ترجمه شناختی فراهم آمده است؛ رویکرد و نوع مطالعه ای که به واژه ها و الفاظ انتخاب شده در ترجمه توجه ویژه ای دارد. اما رویکرد معناشناختی جهت‌گیری و اهداف متفاوتی دارد. در اینجا باید فارغ از تمرکز بر الفاظ به دنبال واحدهای معنایی ای بود که در هر کدام از ترجمه ها برابرِ واحدهای معنایی قرآنی نهاده شده اند. بدین ترتیب مشخص خواهد شد مترجم و مفسر فارسی زبان از مفهوم قرآنی هر یک از نام‌های گناه چه دریافتی داشته و در نظام معنایی زبان مادری خود کدام واحد معنایی را نظیر آن مفهوم قرآنی یافته است. در تحلیل ترجمه ها نشان داده شد که در قریب به اتفاق موارد ترجمه و برابرنهاد غالب، شاخص و نُماینده واحد معنایی معادل مفهوم قرآنی نیز هست؛ و یا در موارد خاص نظیر ترجمه آیتی از نام «خطیئه» نیز برابرنهادِ معنایی مورد نظر مترجم، نه ترجمه غالب (خطا)، بلکه ترجمه کمتر به کار رفته ی «گناه» است. بدین ترتیب جدول شماره (۲) را خواهیم داشت:

جدول شماره (۲)

حوزه معنایی نام‌های گناه

 در قرآن کریم

حوزه  معنایی نظیر، در ترجمه های فارسی

ترجمه رسمی (طبری)

لسان التنزیل

روض الجنان

منهج الصادقین

آیتی

إثم

بزه

بزه

بزه

گناه

گناه

ذنب

گناه

گناه

گناه

خطیئه

جناح

تنگی

گناه و بزه (؟)

بزه

چنان که پیداست حوزه معنایی نام‌های گناه در ترجمه رسمی با سه واحد معنایی «بزه، گناه و تنگی» بیشترین همسانی را با نظیر قرآنی اش دارد. تنها مورد عدم تطبیق و همسانی، به واحد های معنایی «ذنب» و «خطیئه» باز می گردد که تمایز معنایی میان آنها لحاظ نشده و برای هر دوی آنها از واحد معنایی «گناه» استفاده شده است. پس از ترجمه رسمی، لسان التنزیل و روض الجنان را داریم که با دو برش خوردگی در حوزه معنایی نام‌های گناه مشتمل بر واحدهای «گناه» و «بزه» هستند. در باره ترکیب «گناه و بزه» برای ترجمه «جناح» در لسان التنزیل نیز باید گفت که این ترکیب را ـ چنان که در تحلیل معنای «جناح» گفته شد ـ نمی توان یک واحد معنایی روشن و متمایز در حوزه معنایی نام‌های گناه به حساب آورد. به همین دلیل این ترکیب همچنان با حروف توخالی و با افزودن علامت سؤال در جلوی آن در جدول ثبت شده است. و سرانجام در منهج الصادقین و آیتی حوزه معنایی نام‌های گناه، بدون هیچ  گونه برش خوردگی، فقط مشتمل بر واحد معنایی «گناه» است.

نتیجه آن که در گذر زمان به تدریج میزان برش خوردگیها و واحدهای معنایی معادل مفاهیم قرآنی نام‌های گناه در نظام معنایی زبان فارسی ـ آن چنان که در ترجمه ها نمود یافته ـ کاهش یافته است. و این بدان معنا است که فارسی زبانان، در گذر زمان، وجوه تمایز میان مفاهیمی که گناهان را رده بندی می کنند نادیده گرفته، مفاهیم متمایز را در یکدیگر ادغام کرده اند. این روند تا آنجا پیش رفته که در ترجمه های متأخر همه مفاهیم متمایز حوزه معنایی گناه به مفهوم عام [گناه] تقلیل یافته است. ناگفته پیداست که مفهوم [گناه] در این کاربرد و تداول متأخر را نمی توان هم سان نظیر آن در ترجمه رسمی یا در لسان التنزل و یا حتی در روض الجنان دانست. در نمونه های متقدم «گناه» در تقابل با ـ دست کم ـ مفهوم «بزه» در حوزه معنایی نام‌های گناه ارزشی متمایز و معنایی مشخص یافته است. اما در اینجا چنین تقابل و تمایزی نیست و ما با مفهومی مطلق و عام مواجهیم که سراسر حوزه معنایی نام‌های گناه را فرا گرفته است. این مفهوم ارزش معنایی خود را در سطحی کلان تر از طریق تقابل و تمایز با مفهوم عام [کار نیک] یافته است.

در پایان ذکر این نکته ضروری می‌نماید که درک این وضعیت در ترجمه‌های فارسی نباید ما را به این نتیجه برساند که ضعف و تقصیر در عدم تطبیق ترجمه‌ها با مفاهیم قرآنی همه بر دوش مترجمان است. تحلیلهایی از این دست بیشتر بازتابنده شیوه نگاه و تفکر یک جامعه زبانی در ناخودآگاه خویش است. در موضوع این تحقیق نیز واقعیت این است که در نوع اندیشه و جهان‌بینی اخلاقی ایرانیان در گذر زمان تحولاتی پدید آمده و آنها را به نقطه‌ ابهام و عدم شفافیت در اندیشه اخلاقی رسانده است. مترجم قرآن کریم نیز عضوی از این جامعه زبانی است که حتی اگر نسبت به این موضوع آگاهی و اشراف داشته باشد باز هم نمی‌توان از او انتظار داشت که خلاف رویه و معیار زبانی‌ مخاطبانش عمل کند و برای هریک از مفاهیم متمایز قرآنی واژه و مفهومی متمایز برسازد و ناگزیر با توضیح و تفصیل دلیل انتخابها و برابرگذاری‌هایش را بیان کند. چنین ترجمه‌ای اگر پدید آید ممکن است به متن و نظام معنایی قرآن کریم وفادارتر باشد اما به قطع از شاخص‌های «ترجمه» دور و به «تفسیر» نزدیک شده است.

برای نمونه فرض کنیم مترجمان معاصر تصمیم بگیرند مانند متقدمان دست کم برای ترجمه إثم از واژه «بزه» استفاده کنند. فرض را هم بر این بگیریم که واژه «بزه» دقیقترین برابرنهاد برای إثم است. اما آیا واژه «بزه» برای مخاطب عام مفهوم روشنی جز معنای متداول گناه دارد؟ حتی اگر دانش زبانی مخاطب فارسی زبان قدری گسترده‌تر باشد و با هم‌خانواده پرکاربردتر این واژه یعنی «بزهکار» آشنا باشد باز هم نمی‌توان گفت مفهومی که از واژه «بزه» برای او تداعی می‌شود در ذهن او تمایز روشنی با «گناه» دارد و او را از توضیح و تفصیل بی‌نیاز می‌کند.

با این همه، وضعیت چندان بغرنج نیست. گنجینه ذهن و زبان فارسی زبانان بسیار غنی است و اگر به سبب شرایط و فرهنگ زمانه ابهام و تاریکی‌هایی در اندیشه اخلاقی ایرانیان پدید آمده هنوز امکان زدودن ابهامها و رفتن به سوی شفافیت در اندیشه و واژگان وجود دارد. ایرانی معاصر ممکن است در تمایز نهادن و رده‌بندی کردن اعمالش از حیث رابطه و نقش آنها در نسبت با خدا، خودش و دیگری، توانایی‌اش رو به ضعف نهاده باشد، اما همچنان نسبت به تشخیص ماهیت و سرشت اعمال و رفتار خود (به ویژه از نظر مرتبه و میزان پاکی یا پلیدی عمل) آگاه و هوشمند است. به ویژه اگر به گنجینه زبان فارسی عامیانه بنگریم، که بازتابنده واقعی اندیشه و زبان جامعه ایرانی است، واژه‌هایی با تمایزهای روشن خواهیم یافت در حوزه معنایی نام‌های گناه، که در مقایسه با واژگان فارسی رسمی و ادبی برابرهای دقیقتری برای نام‌های قرآنی گناه هستند. اما پیش از آن باید مسأله استفاده از واژگان زبان عامیانه را در ترجمه قرآن حل کرد؛ مسأله‌ای که پاسخ به آن می‌تواند فصل تازه‌ای در ترجمه قرآن کریم بگشاید.

 

کتابنامه:

  1. آیتی، عبد المحمد (۱۳۷۴)، ترجمه قرآن مجید، تهران: سروش (نسخه نرم افزار جامع تفاسیر نور، ۱۳۸۴ش).
  2. آذرنوش، آذرتاش (۱۳۷۵)، تاریخ ترجمه از عربی به فارسی (۱٫ ترجمه های قرآنی)، تهران: سروش.
  3. ابن منظور (۱۴۰۵)، لسان العرب، بیروت: دار إحیاء التراث (نسخه نرم افزار المعجم، ویراست سوم، ۱۳۷۹ش).
  4. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی (۱۳۷۱)، روض الجنان و روح الجنان، به کوشش محمد جعفر یاحقی و محمد ناصح، مشهد: آستان قدس رضوی (نسخه نرم افزار جامع تفاسیر نور، ۱۳۸۴ش).
  5. ابو هلال عسکری، حسن (۱۴۱۲)، الفروق اللغویة، قم: جامعه مدرسین، ق (نسخه نرم افزار المعجم، ویراست سوم، ۱۳۷۹ش).
  6. ایزوتسو، توشیهیکو (۱۳۶۰)، مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره ای، تهران: قلم.
  7. جفری، آرتور (۱۳۷۲)، واژه‌های دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره‌ای، تهران: توس.
  8. برگل، یو.ا (۱۳۶۲)، ادبیات فارسی (بر مبنای تألیف استوری)، ترجمه یحیی آرین  پور، سیروس ایزدی و کریم کشاورز و به اهتمام احمد منزوی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی).
  9. ترجمه تفسیر طبری (رسمی) (۱۳۵۶)، به کوشش حبیب یغمایی، تهران: توس (نسخه نرم افزار جامع تفاسیر نور، ۱۳۸۴ش).
  10. راغب اصفهانی، حسین بن محمد (۱۴۱۸)، المفردات فی غریب القرآن، به کوشش محمد خلیل عیتانی، بیروت: دار المعرفة.
  11. صفوی، کورش (۱۳۸۴)، فرهنگ توصیفی معنی شناسی، تهران: فرهنگ معاصر.
  12. طبرسی، فضل بن حسن (۱۴۰۶)، مجمع البیان، بیروت: دار المعرفة (نسخه نرم افزار جامع تفاسیر نور، ۱۳۸۴ش).
  13. قرطبی، محمد (۱۳۶۴)، الجامع لأحکام القرآن، تهران: ناصرخسرو (نسخه نرم افزار جامع تفاسیر نور، ۱۳۸۴ش).
  14. کاشانی، مولی فتح الله (۱۳۳۶)، منهج الصادقین، تهران: کتابفروشی محمد حسن علمی (نسخه نرم افزار جامع تفاسیر نور، ۱۳۸۴ش).
  15. لاینز، جان (۱۳۸۵)، مقدمه‌ای بر معناشناسی زبان‌شناختی، ترجمه حسین واله، تهران: گام نو.
  16. لسان التنزیل (۱۳۷۳)، به کوشش مهدی محقق، تهران: علمی و فرهنگی.
  17. یاحقی، محمد جعفر؛ ناصح، محمد (۱۳۷۱)، مقدمه بر «روض الجنان و روح الجنان»، مشهد: آستان قدس رضوی.

 

 

 

 

یادداشتها:


. این مقاله با عنوان «حوزه معنایی نامهای گناه در قرآن کریم و نقد ترجمه‌های فارسی بر اساس آن» در فصلنامه «مطالعات قرآن و حدیث»، شماره ۲، بهار و تابستان ۱۳۸۷، صص ۱۱۳-۱۴۷ چاپ شده است.

ساخت نحوی اضافه در قرآن کریم الزاماً بر مفهوم اضافی دلالت ندارد. مثلاً «زبر الحدید» (کهف:۹۶) که معنای مشخص وصفی دارد (زبر حدیدیة) و یا «آنیة من فضة، قواریر من فضة» (انسان:۱۵-۱۶) به مفهوم وصفی «آنیة فضیة، قواریر فضیة». «طعام الأثیم» نیز بر همین سیاق اگر چه در ظاهر و بر مبنای نحوِ متأخر از زبان قرآن ساختی اضافی دارد، به لحاظ معنایی، وصفی (الطعام الأثیم) است. جز دلایل زبان‌شناختی، آیات بعد نیز نشان می‌دهد که هنوز بافت سخن در مقام توضیح و وصف «شجرة الزقوم» به عنوان خوراک دوزخیان است. اینکه: ۱) خوراکی سخت ناخوشایند (طعام الأثیم) است، ۲) چون مس گداخته در شکمها می‏جوشد (کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ)، چون جوشش آب جوشان (کَغَلْیِ الْحَمِیمِ). پیداست که انصراف و چرخش کلام از بیان وصف «شجرة الزقوم» به اینکه چه کسی مشخصاً خورنده آن است قرینه می‌خواهد. چنین قرینه‌ای در چرخش سخن و محدود و مشخص کردن خورندگان شجرة الزقوم نیست چرا که فضای سخن بر کلیت دوزخیان و طعام ایشان دلالت دارد.

قرطبی با چنین رویکردی در تفسیر إثمِ شراب و قمار، ضررهایی را که بر خود آنها مترتب است برشمرده (قرطبی، ۱۳۶۴، ج۳، ص۵۵). قس: طبرسی که إثم را وزر و گناه معنا کرده است (طبرسی، ۱۴۰۶، ج۲، ص۵۵۷).

نیز نکـ: قرطبی، ۱۳۶۴، ج۳، ص۴۱۶٫

نیز نکـ: قرطبی، ۱۳۶۴، ج۱۳، ص۷۵٫

به عنوان نمونه‌هایی روشن می‌توان کاربرد إثم را در هم‌نشینی با گناهان مشخص مثال زد: «الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِش‏» (شوری: ۳۷ و نجم: ۳۲) و «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ» (اعراف: ۳۳) .

نشان قلاب برای این استفاده شده که مشخص کننده ارزش معنایی تصریف‌های مختلفی باشد که به معنای خطیئه ارجاع می‌دهند. واژه‌های داخل دو هلال که با نشان خط مایل از هم متمایز شده‌اند تصریفهای مختلف خطیئه در قرآن کریم هستند.

نکـ: بقره: ۵۸ (… نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ)، اعراف: ۱۶۱ (… نَغْفِرْ لَکُمْ خَطیئاتِکُمْ سَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ)، طه/۷۳ (إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا …)، شعراء: ۵۱ (إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایان…) و ۸۲ (وَ الَّذی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لی‏ خَطیئَتی‏ یَوْمَ الدِّینِ).

نکـ: یوسف: ۲۹ (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئینَ) و ۹۷ (قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ).

نیز نکـ: راغب اصفهانی، ۱۴۱۸، ص۱۰۷، ابن منظور، ۱۴۰۵، ج۲، ص۴۲۹٫

…ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ… (در وجود خویش حرجی نمی یابند)

…مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً… (دل او را تنگ و حرج قرار می دهد).

کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فی‏ صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ… (در دل تو ای پیامبر حرجی از آن نباشد).

… فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ …

وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ …

ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ …

 نیز نکـ: ترجمه رسمی آیه ۲۸۳ بقره (ترجمه…، ۱۳۵۶، ج۱، ص۱۸۱) که البته در اینجا اعتماد به نسخه تصحیح شده دشوار به نظر می‌رسد، چرا که در متن متأخرتر روض الجنان «آثِم» به «بزهکار» ترجمه شده (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۴، ص۱۲۳) و یا در منهج الصادقین بین ترجمه‌های «بزه» یا «گناه» انتخاب مشخصی صورت نگرفته است: «بدرستی که بزه‏مند و گنه کار است دل او» (کاشانی، ۱۳۳۶، ج۲، ص۱۵۶).

مقایسه ترجمه‌های متقدم فارسی با آنچه خاورشناسان در باره دخیل بودن واژه «جُناح» (معرّب «گناه» که خود تغییر یافته vinas پهلوی است. نکـ: جفری، ۱۳۷۲، صص۱۶۹-۱۷۰) گفته‌اند، بر فرض پذیرش، این پرسش را بر می‌انگیزد که چگونه مترجمان متقدم در برابرنهاد فارسی جُناح، که به لحاظ ساخت آوایی بسیار شبیه «گناه» فارسی است، یکسان عمل نکرده و همگی جُناح را به گناه ترجمه نکرده‌اند. هر چه هست، مسیری که دو واژه «جُناح» و «گناه» در زبانهای عربی و فارسی پیموده‌اند آن قدر متفاوت بوده که مترجمان فارسی زبان آن زمان میان این دو پیوندی آشنا نبینند و ترجمه‌های تفسیری و مفهوم محور را بر برابرگذاری واژگان ترجیح دهند.

 در نسخه بدلها جناح عمدتاً به «بزه» ترجمه شده است.

 قس: ذیل بخش تفسیری، که جناح در اینجا به «حرج و بزه» ترجمه شده است (ابوالفتوح، ۱۳۷۱، ج۴، ص۱۳۷).

 واژه «وبال» به همراه واژه «گناه» به کار رفته است.

 واژه «تنگی» به عنوان توضیح افزوده‌ای برای «گناه» به کار رفته است.

 واژه «بزه» در عطف به «گناه» به کار رفته است.

این مقاله در دائره المعارف بزرگ اسلامی (ج۱۶، صص۲۱۶-۲۲۰) چاپ شده است.

 

 

 

تنزیل   (معناشناسی اصطلاح در فرهنگ اسلامی و سیر نظریه نزول دفعی قرآن)

 

مصدر باب تفعیل از ماده «نَزَلَ» واژه ای است که در کاربرد اصطلاحی، از یک طرف در ادبیات تفسیری و قرآن شناختیِ عمدتاً متأخر با مفهوم نزول تدریجی قرآن کریم پیوند خورده، و از طرف دیگر به عنوان نامی برای قرآن کریم تداول یافته است.

نظریات مرتبط با نزول قرآن کریم

اختلاف بر سر کیفیت نزول قرآن و ‌اینکه آیا قرآن کریم جز نزول تدریجی ـ که مسلّم دانسته می‌شود ـ نزولی دفعی نیز داشته است، خاستگاه نخستینش ظاهراً به پاره‌ای از‌ آیات قرآن بر می‌گردد. در سه نمونه از آیات، از نزول قرآن کریم در زمانهای مشخصِ «ماه رمضان» (بقره، ۲/۱۸۵)، «شب مبارک» (دخان، ۴۴/۳) و «شب قدر» (قدر،۹۷/۱) سخن به میان آمده است و نمونه هایی نظیر «و قُرآناً فَرَقناه لِتَقرَأهُ علی الناسِ…» (اسراء، ۱۷/۱۰۶) و «قالَ الذینَ کَفَروُا لو لا نُزﱢلَ علَیه القُرآنُ جُملةًً واحدةً…» (فرقان، ۲۵/۳۲) نیز هستند که به گونه‌ای دیگر مسأله کیفیت نزول قرآن را پیش می‌کشند. جز ‌این آیات باید به حدیثی منسوب به پیامبر اکرم (ص) نیز اشاره کرد که بر طبق مضمون آن کتب آسمانی ادیان و از جمله قرآن کریم در شبهای مشخصی از ماه رمضان نازل شده‌اند (ابو عبید، ۲۲۳، طبری، ۲/۸۴، ابن ابی حاتم، ۱/۳۱۰، بیهقی، ۲۳۳ـ۲۳۴، ثعلبی، ۲/۶۸، سیوطی، الدر المنثور، ۱/۱۸۹، برای روایت امامی ‌این مضمون به نقل از امام صادق (ع) نکـ: کلینی، ۲/۶۲۸ـ۶۲۹، ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه،۲/۱۰۲ با اختلافی ‌اندک).

نظریات مختلف درباره کیفیت نزول قرآن کریم در دو رده اصلی موافق و مخالف نزول دفعی طبقه بندی می‌شوند. در رده نخست نظریه شاخص و مشهور از ابن عباس (د۶۸ق/۶۸۷م) است که با روایتهای مختلف به وسیله شاگردان او به ویژه عکرمه و سعید بن جبیر تداول یافته است. بر اساس ‌این نظریه، قرآن کریم در شب ۲۴ ماه رمضان یا همان شب مبارک و شب قدر به صورت یکپارچه بر آسمان دنیا نازل شده و سپس در طول ۲۰ سال به تدریج بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است (طبری،۲/۸۴ـ۸۵، ۳۰/۱۶۶ـ۱۶۷، ابن ابی حاتم، ۱/۳۱۰ـ۳۱۱، بیهقی،۲۳۴ـ۲۳۵،  سیوطی، همانجا، برای روایت امامی ‌این مضمون به نقل از امام صادق (ع) نکـ: کلینی، همانجا).

نظریه دیگر ‌این رده در واقع تفسیری بر نظریه ابن عباس است با ‌این مضمون که در هر شب قدر از سالهای نبوت پیامبر اکرم (ص) آن مقدار از قرآن کریم که قرار بوده در طول سال نازل بشود از لوح محفوظ بر آسمان دنیا نازل می‌شده و جبرئیل در طول سال به تدریج از آسمان دنیا بر پیامبر اکرم (ص) نازل می‌کرده است. ‌این نظریه را که به شکلی پرداخته تر طبری (۲/۸۵) و سیوطی (همانجا) از ابن جریج نقل کرده‌اند، در عمده منابع با اختلافهایی در مضمون به مقاتل بن سلیمان نسبت داده شده است (نکـ: ابو حیان، ۲/۳۹، ابو شامه، ۱۸، زرکشی، ۱/۳۲۱ـ۳۲۲، طبرسی، ۵/۵۱۸، قرطبی، ۲/۲۹۷، قس: سیوطی، الاتقان…، ۱/۱۴۸، که ‌این نظریه را بر اساس نقل قول ابن کثیر از قرطبی به مقاتل بن حیان نسبت داده است).

در رده دوم که به نظریات مخالف نزول دفعی قرآن اختصاص دارد، نظریه اصلی از آن عامر شعبی (دحـ۱۰۰ق/حـ ۷۱۹م) است که شب قدر را زمان آغاز نزول قرآن کریم می‌داند (نکـ: طبری، ۳۰/۱۶۶ـ۱۶۷، زمخشری، ۴/۷۸۰، طبرسی، همانجا، ابو شامه، ۲۰، قرطبی، ۲۰/۱۲۹ـ۱۳۰، ابوحیان، ۸/۴۹۶، نیز نکـ: طبری، همانجا، ۲/۸۵، که شعبی با استفاده از تعبیر «بَلَغَنا» در نقل نظریه نزول دفعی، عدم گرایش خود را به ‌این نظریه نشان داده است). ‌این نظریه ظاهراً در روایت نبوی نیز پیشینه دارد؛ آنجا که روز دوشنبه و ماه رمضان آغاز نزول قرآن معرفی شده است (واحدی، ۹).

شعبی در جای دیگر نزول قرآن در ماه رمضان را ‌این گونه تفسیر کرده که جبرئیل آیات نازل شده در طول سال را دوباره در ماه رمضان بر پیامبر اکرم (ص) «عرضه» می‌کرده است (ابو عبید، ۲۲۳، ابو حیان، ۲/۳۹، سیوطی، الدر…، ۱/۱۸۹ـ۱۹۰).

نظریه سوم ‌این رده از سید مرتضی (د۴۳۶ق/۱۰۴۴م) است که معتقد است منظور از «قرآن» در آیات مورد بحث، نه همه آیات قرآن به صورت مجموعی، بلکه جنس و ماهیت آن است (امالی، ۲/۲۵۳، رسائل، ۱/۴۰۴، نیز نکـ: ابو حیان، همانجا، بدون انتساب به سید مرتضی).

در مروری بر سیر تاریخی بحث و گفتگو درباره نزول قرآن کریم مشخص می‌شود که نظریات پسین عملاً به چارچوب دو نظریه ابن عباس و عامر شعبی (اعتقاد به نزول دفعی و یا اقتصار بر نزول تدریجی) فروکاهیده‌اند و قائلان به هر کدام کوشیده‌اند با استناد به آیات قرآن و استدلالهای زبان شناختی و بعضاً کلامی ‌نظریه مقبول خود را پخته تر کرده، احیاناً به توسعه نظری آن بپردازند.

از منظری دیگر اعتقاد به نزول دفعی و اقتصار بر نزول تدریجی قرآن در میان اهل سنت و امامیه مسیرهای متفاوتی پیموده است. در میان اهل سنت اعتقاد به نزول دفعی قرآن اگر چه تا عصر حاضر دوام یافته و بلکه تا یکصد گذشته (نکـ: ادامه مقاله) به عنوان نظریه پذیرفته غلبه نیز داشته (نکـ: بغوی، ۱/۱۵۱، ابو شامة، ۱۰ـ۱۲، قرطبی ۲/۲۹۷، ابو حیان، همانجا، زرکشی، ۱/۳۲۱، سیوطی، الاتقان، ۱/۱۴۶، بیضاوی، ۲/۵۶۹، زرقانی، ۱/۴۵ـ۴۸، قس: زمخشری، ۱/۲۲۷، آلوسی، ۲/۶۱)، با ‌این وجود به لحاظ نظری توسعه چندانی نیافته است؛ چنان که زُرقانی به عنوان نمونه‌ای معاصر با تحلیل مضمون نظریه ابن عباس تنها به تفکیک سه مرحله نزول قرآن (نزول بر لوح محفوظ، بر آسمان دنیا و بر پیامبر اکرم (ص))پرداخته است ( نکـ: همانجا).

شایان ذکر است که نظریه نزول دفعی اگر چه به لحاظ نظری پیوندی مستقیم با پذیرش نظریه قدم قرآن ندارد، در سیر تاریخی خود برای تقویت ‌این نظریه مورد استناد قرار گرفته است. برای نمونه بیهقی با استناد به همین موارد و نقل قولی از احمد بن حنبل، به قائلان حادث بودن کلام الهی که به آیه «ما یَأتیهم من ذِکرٍ مِن ربِّهم مُحدَثٍ» (انبیاء،۲۱/۲) استدلال کرده‌اند چنین پاسخ می‌دهد که احتمالاً مراد از «حادث شده» در‌ اینجا «تنزیل» کلام الهی است و نه خود آن (۲۳۴ـ۲۳۵، قس: همان، ۲۲۹، ابو شامة، ۱۴، که «نزول قرآن» برای سازگاری با ‌اندیشه قدم، به «شنواندن و فهماندن قرآن به جبرئیل» تأویل شده است).

در میان امامیه ـ با صرف نظر از موارد استثناء ـ گرایش به نظریه نزول دفعی نه تنها تا عصر حاضر دوام یافته (برای دیدگاه محدثان متقدم امامی در ‌این باره نکـ: کلینی، همانجا، شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ۱۰۲، برای نظر متکلمان امامی ‌در نقد ‌این دیدگاه و اقتصار بر نزول تدریجی نکـ: همان، ۱۰۲ـ۱۰۳، سید مرتضی، رسائل،۱/۴۰۳ـ۴۰۴، برای گرایش به نزول دفعی از شیخ طوسی به بعد نکـ: شیخ طوسی، التبیان…، ۲/۱۲۱ـ۱۲۲، ابوالفتوح، ۲۰/۳۴۲، نیز نکـ: ادامه مقاله) بلکه به لحاظ نظری هم توسعه یافته و متحول شده است؛ چنان که مولی فتح الله کاشانی (د۹۸۸ق) با تفکیک مراحل سه‌گانه نزول قرآن و تمایز گذاشتن میان معانی واژه های «انزال» و «تنزیل» (۱/۷) نظریه نزول دفعی را استحکام و انسجام بخشیده است، و فیض کاشانی (د۱۰۹۱ق) با تفسیر روایات نزول دفعی به نزول «معنا و محتوا»ی قرآن بر قلب پیامبر اکرم (ص) و ‌اینکه در نزول تدریجی نیز همان معانی از باطن قلب بر زبان پیامبر اکرم (ص) جاری می‌شده و الفاظش را جبرئیل بر او وحی می‌کرده است (۱/۴۲ـ۴۳)، در واقع انفصال بین دو گونه نزول قرآن را از میان برداشته و آن را به صورت پدیده‌ای پیوسته توصیف کرده است.

در عصر حاضر نیز در میان امامیه همان چارچوب نظریه فیض حفظ شده است (برای نمونه نکـ: مکارم شیرازی و…، ۲۱/۱۴۸ـ۱۵۲) و اختلافها بیشتر به ذائقه و گرایشهای مفسران باز می‌گردد. برای نمونه طالقانی (د۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م) با رویکردی که به ذهن و زبان مخاطب عصر جدید دارد نزول دفعی را به شکل گیری‌ ایده یک اثر در لایه های عمیق ذهن نویسنده تشبیه کرده است (۶/۱۹۴)، و طباطبایی (د۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م) با توجه به گرایش و شمّ فلسفی‌اش قرآنِ یکباره نازل شده را به منزله تصویر و مثالی از حقیقت و اصل قرآن که در لوح محفوظ است، معرفی می‌کند (۲/۱۶ـ۱۸).

اما ‌اندیشه اقتصار بر نزول تدریجی در عصر حاضر مسیر عکس نظریه نزول دفعی را پیموده است؛ چنان که هر چه نظریه نزول دفعی در میان جریان غالب تفسیر امامیه گسترش و نفوذ بیشتر یافته، از نفوذ آن در میان اهل سنت کاسته شده و ـ به ویژه در یکصد سال گذشته‌ـ نظریه اقتصار بر نزول تدریجی قرآن با اقبال مواجه شده است. در تحلیلی گذرا می‌توان گفت ‌این تغییر وضعیت که به ویژه در گفتمان غالب تفسیری اهل سنت نمود یافته است، نتیجه جریان اصلاح طلبی دینی با رویکرد اجتماعی در نیمه اول سده جدید است که می‌کوشد با به دست دادن فهمی‌ اصیل از قرآن و سنت که سازگار با شرایط زندگی در دوران تجدد باشد حیات فردی و اجتماعی مسلمانان را بهبود بخشد و زمینه آزادی ‌ایشان را از استیلای استعمار فراهم آورد.

طبیعی است که در چنین رویکردی، قرآن به عنوان کتاب هدایت و عمل به آموزه‌های آن به عنوان تنها راه بهروزی و آزادی از سلطه و استعمار غرب، دیگر نمی‌تواند حقیقتی اصیل و دور از دسترس فهم بشر در «لوح محفوظ» و «آسمان دنیا» داشته باشد. برای نمونه شیخ محمد عبده (د۱۳۲۳ق/د۱۹۰۵م) به عنوان یکی از پیشتازان و نظریه‌ پردازان ‌این جریان ـ دست کم در جهان عرب ـ با چنین ‌اندیشه‌ای بر نزول تدریجی قرآن اقتصار ورزیده (رشید رضا، ۲/۱۶۱ـ۱۶۲) و بعد از او نیز کسانی چون سید قطب (د۱۳۸۶ق/۱۹۶۶م) (نکـ: ۲/۱۷۱)، احمد مصطفی مراغی (د۱۳۷۱ق/۱۹۵۲م) (نکـ: ۲/۷۳، ۳۰/۲۰۷ـ۲۰۸)، ابن عاشور (د۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م) (نکـ:۲/۱۶۹ـ۱۷۰)، عزة دروزة (د۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م) (نکـ: ۲/۱۳۲)، صبحی صالح (د۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م) (نکـ: ۵۰ـ۵۱)، و جز ‌ایشان نظریه نزول دفعی را با استدلالهای مختلف نقد کرده و بر نزول تدریجی قرآن اقتصار ورزیده‌اند.

در پی‌جویی قائلان به ‌این نظریه در میان مفسران امامی معاصر می‌توان دست کم به محمد تقی شریعتی (د۱۴۰۸ق/۱۹۸۷م) (نکـ: ص۲۷۶) و محمد جواد مغنیه (د۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م) (نکـ: ۱/۲۸۴، ۵/۹۵ـ۹۶) با خاستگاه‌های بومی ‌و زمینه‌های فرهنگی متفاوت اشاره کرد که هر دو صرفاً نزول تدریجی قرآن را پذیرفته‌‌اند.

 

معناشناسی «تنزیل»

۱٫ تفاوت یا هم معنایی انزال و تنزیل

در بحث از چگونگی نزول قرآن کریم، جز به دست دادن روایات، بعضاً تأملاتی زبان‌شناختی نیز درباره تفاوت یا هم معنایی انزال و تنزیل مطرح شده است. در مروری بر قرائتهای مختلف و وجوه تبیین آنها توسط مفسران نخستین (از صحابه و تابعان)، می توان بازتابهایی را یافت از این احساس که ساخت «تفعیل» به صورت ضمنی بر معنای «تکثیر و تدریج» دلالت می کند؛ احساسی که در نسلهای بعد می توانسته است به عنوان خاستگاه و زمینه فرق گذاشتن میان معانی «انزال» و «تنزیل» به شمار آید. برای نمونه، قرائت «فَرَّقناه» در «و قُرآناً فَرَقناهُ لِتَقرَأهُ علی الناسِ علی مُکثٍ …» (إسراء، ۱۷/۱۰۶) ـ که به رغم غیر مشهور بودن، مورد پذیرش جمعی از بزرگان صحابه و تابعان قرار گرفته ـ این گونه تبیین و توجیه شده است که «فرَّقناه» یعنی «نزَّلناه شیئاً بعد شیئٍ» (به تدریج آن را نازل کردیم) (نکـ: طبری، ۱۵/۱۱۸ـ۱۱۹، سیوطی، الدر…،۴/۲۰۵، ابو حیان، ۶/۸۷).

فرق گذاشتن میان «انزال» و «تنزیل» بر اساس تمایز نهادن در معنای ضمنی ساختهای «افعال» و «تفعیل»، ظاهراً از آغاز سده دوم در میان زبان شناسان و قاریان (به ویژه قاریان زبان شناس)، مورد گفتگو بوده و به تدریج صورت بندی شده است. برای نمونه ابو عمرو بن العلاء (د۱۵۴ق) میان «نزَّل» و «أنزَل» فرق می گذاشته است، بدون اینکه وجه افتراق را بیان کند (ابن منظور، ۱۱/۶۵۶) و کسائی (د۱۸۹ق)، با فاصله یک نسل پس از ابو عمرو، با استناد به قرائت ابن مسعود ـ که قرائت مشهور «نُزِّلَ الملائکةُ تنزیلاً» (فرقان، ۲۵/۲۵) را «أنزَلَ الملائکةَ تنزیلاً» می خوانده (ابن منظور، همانجا، قرطبی، ۱۳/۲۴) ـ معتقد به عدم تفاوت اساسی در معانی این دو صیغه بوده است، اما بر اساس قیاس وجه تفاوت ضمنی آنها را در این دانسته که «نزَّل» در صیغه ای که بر تکثیر دلالت می کند (تفعیل) به کار رفته است (ابن منظور، همانجا). ابو عبیدة معمر بن مثنّی (د۲۱۰ق) (نکـ: نیشابوری، ۲/۴۷۳) و ابو عبید قاسم بن سلاّم (د۲۲۴ق) (ص۲۲۲) نیز نظیر این دیدگاه را در مورد اختلاف قرائت «و قرآناً فَرَقناهُ/فَرَّقناهُ لِتَقرَأهُ علی الناسِ» ابراز داشته اند (برای نمونه های متأخرتر نکـ: راغب، ۵۰۹ـ۵۱۰، زمخشری، ۱/۳۳۶، قرطبی، ۱۳/۲۴ که هم معنایی انزال و تنزیل را در حد قولی ضعیف مطرح کرده است، قس: ابو حیان،۲/۳۹، ۶/۴۹۴ که با تحلیل کاربردهای قرآنی انزال و تنزیل هم معنایی آنها را نشان داده است).

اما مطالعه کاربردهای قرآنی فعلهای «أنزل» و «نزَّل» و ساختهای تصریفی آنها نشان از همسانی و عدم تفاوت در معنای آنها دارد. برای مثال «أنزل» و «نزَّل» در مورد پدیده‌های گوناگون اعم از «آب» (مثلاً نکـ: بقره، ۲/۲۲و۱۶۴، زخرف،۴۳/۱۱، ق، ۵۰/۹)، «رزق» (مثلاً نکـ: یونس، ۱۰/۵۹، غافر، ۴۰/۱۳)، «مَنّ و سَلوی» (مثلاً نکـ: بقره، ۲/۵۷، طه، ۲۰/۸۰)، «ملائکة» (مثلاً نکـ: انعام، ۶/۱۱۱، فرقان، ۲۵/۲۱) و «قرآن» با تعبیرهای مختلف «کتاب» (مثلاً نکـ: بقره،۲/۱۷۶و۲۱۳)، «ذکر» (مثلاً نکـ: حجر، ۱۵/۹، نحل، ۱۶/۴۴)، «قرآن» (مثلاً نکـ: فرقان، ۲۵/۳۲، طه، ۲۰/۲) و جز اینها به طور مشترک به کار رفته‌اند. در نمونه‌هایی خاص نظیر «أنزَلنا إلیک الذِکرَ لِتُبَیِّنَ للنّاس ما نُزﱢلَ إلیهم» (نحل، ۱۶/۴۴) که «أنزَل» و «نزَّل» به طور مشترک برای نزول «ذکر» به کار رفته‌اند، و یا آیه «و قال الذین کفَرُوا لو لا نُزﱢلَ علَیه القرآنُ جملةً واحدةً …» (فرقان، ۲۵/۳۲) که «نُزﱢل» برای مفهوم نزول دفعی و یکپارچه (جملة واحدة) قرآن به کار رفته، عدم تمایز در بار مفهومی این دو ساخت کاملاً آشکار است.

با این وجود، اگر به دنبال تمایزی صرفاً معناشناختی میان «انزال» و «تنزیل» نباشیم، می توان وجوهی از تمایز این دو ساخت را در نوع کاربردهای قرآنی آنها به دست داد. در مطالعه ای گذرا و به قصد تفکیک و مقایسه نوع کاربرد هر کدام از این ساختها، مشخص می شود که در قرآن کریم: اوّلاً، شمار موارد کاربرد صیغه های مختلف «انزال» سه برابر موارد کاربرد صیغه های مختلف «تنزیل» است؛ ثانیاً، از نظر میزان پراکندگی و نسبت کاربرد صیغه های ماضی به صیغه های طیف مضارع (مضارع، امر و مستقبل) اختلاف قابل ملاحظه ای میان موارد کاربرد این دو ساخت وجود دارد. از میان موارد پرشمار کاربرد صیغه های «انزال» فقط حدود ۱ درصد موارد به طیف مضارع (۱ مورد مستقبل و ۲ مورد امر) اختصاص دارد، در حالی که در کاربرد صیغه های «تنزیل» نسبتی متعادل میان موارد ماضی و مضارع وجود دارد (از مجموع موارد کاربرد صیغه های «تنزیل» حدود ۵۵ درصد موارد ماضی و ۴۵ درصد موارد مضارعند)؛ ثالثاً، از نظر ساخت مصدری فقط مصدر «تنزیل» (و نه «انزال»)، به کار رفته است.

همسانی معنای انزال و تنزیل از یک سو و اختلاف آن دو در میزان تداول، گستره و پراکندگی کاربردها از سوی دیگر، در گزارشهای مربوط به ضبط قرائات و مصاحف نخستین نیز بازتاب یافته است. برای نمونه، ضبط و قرائت رسمی «… و نُزِّلَ الملائکةُ تنزیلاً» (فرقان، همانجا)، بر طبق گزارشها، در مصحف مکه و قرائت ابن کثیر «نُنزِلُ الملائکةَ تنزیلاً» ضبط شده (ابن جزری، ۲/۳۳۴)، ابو عمرو آن را «نُزِلَ الملائکةُ تنزیلاً»، ابن مسعود «أنزَلَ الملائِکةَ» و ابی بن کعب، بنا به دو گزارش، «نُزِّلَت الملائکةُ» و «تَنَزَّلَت الملائکةُ» خوانده است (قرطبی، ۱۳/۲۴)، در حالی که در همه این قرائتها «تنزیلاً» بدون تغییر و تطبیق با فعل به کار رفته است.

۲٫ گونه‌شناسی کاربردهای واژه «تنزیل»

صرف نظر از تصریفها و صیغه های «تنزیل» و به قصد شناخت جایگاه و معنای خود واژه «تنزیل» در ادبیات دینی، در معناشناسی تاریخی این واژه سه گونه از کاربردها، بر حسب تفاوت در معنای ضمنی، از یکدیگر متمایز می شوند:

۱٫ بر حسب تقدم زمانی، در قرآن کریم واژه «تنزیل» در قریب به اتفاق موارد در ارجاع به نزول قرآن از جانب خداوند به کار رفته است. کاربرد متعدد این واژه در بافتهای تکرار شونده ای نظیر «تَنزیلُ الکتابِ/تَنزیلٌ مِن اللهِ العَزیزِ الحَکیم» (نکـ: زمر، ۳۹/۱، جاثیه، ۴۵/۲، احقاف، ۴۶/۲)، «تنزیلُ الکتابِ/تَنزیلٌ مِن رَبِّ العالَمین» (نکـ: شعراء، ۲۶/۱۹۲، سجده، ۳۲/۲، واقعه، ۵۶/۸۰، حاقه، ۶۹/۴۳) و نظایر اینها که در آنها تأکید کلام بر جانب «نازل کننده» قرآن یعنی خداوند متعال است، سبب شده است که در اینجا «تنزیل» بیشتر معنای ضمنی «نازل کننده» را تداعی کند تا «آنچه نازل شده» (کتاب الله). بدین ترتیب معنای «تنزیل» در اینجا به بار مفهومی «وحی» بسیار نزدیک شده است.

در پی جویی این گونه از دلالت «تنزیل» در متون پس از قرآن ـ هر چند که بسیار کم شمار است ـ هنوز می توان نمونه هایی محدود را به دست داد. برای مثال از امام علی (ع) خطبه ای روایت شده است در وصف پیامبر اکرم (ص) که «خداوند محمد (ص) را هشدار دهنده عالمیان و امین بر «تنزیل» برانگیخته است» (سید رضی، ۱/۶۶)، و یا در روایتی از ابن عباس نقل شده که او در تفسیر آیه «لا تُحَرِّک بِه لِسانَک لِتَعجَلَ بِهِ» (قیامه، ۷۵/۱۶) گفته است که پیامبر (ص) از شدت «تنزیل» لبهایش را تکان می داد (بخاری، ۱/۴، ۸/۲۰۸، مسلم، ۲/۳۵). پیداست که در اینجا «تنزیل» به طور مشخص بر معنای وحی دلالت دارد و عظمت لحظات نزول کلمات خداوند بر پیامبرش را تداعی می کند.

۲٫ «تنزیل» در پاره ای از کاربردهای اکثراً متقدم، مترادف با «نزول» و با ارجاع به «آنچه نازل شده» به کار رفته است و معنای ضمنی «شرایط و زمینه های نزول آیات» را تداعی می کند. برای نمونه می توان کاربرد این واژه را در عناوین برخی از آثار مرتبط با نزول آیات و سوره ها مانند تنزیل القرآن ابن شهاب زهری (ص۲۳)، کتاب التنزیل محمد بن مسعود عیاشی (نکـ: ابن ندیم، ۲۴۵، برای اشاره ای درباره محتوای کتاب نکـ: آقا بزرگ، ۴/۴۵۴) و کتاب التنزیل و ترتیبه از محمد بن حبیب نیشابوری (GAS,1/47) همگی درباره سوره های نازل شده در مکه و مدینه، و کتاب التنزیل فی امیر المؤمنین از محمد بن احمد بن أبی الثلج درباره آیات نازل شده مرتبط با امام علی (ع) (شیخ طوسی، الفهرست، ۱۵۱) مثال زد (قس: کاربرد ترکیب «نزول القرآن» به عنوان اصطلاح متداول این علم در عنوان باب مرتبط، در الفهرست ابن ندیم (ص۴۰)، و کاربرد آن در نام آثاری از حسن بصری (نکـ: همانجا)، و عکرمه، که مورد اخیر مأخوذ از ابن عباس است (نکـ: ابن ندیم، همانجا، برای روایت عبد العزیز بن یحیی الجلودی از اثر ابن عباس با ضبط التنزیل نکـ: نجاشی، ۲۴۲)).

جز اینها می توان به استفاده از ترکیب «اسباب التنزیل» به جای «اسباب النزول» در روایتی از امام صادق (ع) درباره شرایط و لوازم شناخت قرآن (مجلسی، ۹۳/۴)، و نیز استفاده از واژه «تنزیل» با دلالت بر مصادیق و اسباب نزول آیات، در روایت نبوی «… إنَّ مِنکم مَن یقاتِل علی تأویلِ القرآن کما قاتَلتُ علی تنزیلِه …» (ابن حنبل، ۳/۳۳ و ۸۲، حاکم، ۳/۱۲۳، کلینی، ۵/۱۱ـ۱۲) اشاره کرد.

 ۳٫ اما متداولترین کاربرد واژه «تنزیل» ـ به ویژه از سده های میانه به بعد ـ با ارجاع به «مجموعه آنچه نازل شده (قرآن کریم)»، به کاربرد آن به عنوان نامی عام برای قرآن کریم باز می گردد. مقایسه و گونه شناسی نام آثاری که واژه «تنزیل» و یا «قرآن» به عنوان نام قرآن کریم در آنها به کار رفته است، با صرف نظر از موارد استثناء، نشان می دهد که:

اولاً، «تنزیل» به عنوان نام قرآن بیشتر در عناوین آن دسته از آثار دیده می شود که از اواخر سده ۵ ق به بعد پدید آمده اند (برای موردی متقدم‌تر نکـ: حاجی خلیفه، ۱/۵۳۸، GAS 1/42-43 معرفی جامع التأویل لمحکم التنزیل از محمد بن بحر اصفهانی (د۳۲۲ق))، حال آنکه «قرآن» به عنوان فراگیرترین نام قرآن کریم در عناوین متقدم ترین آثار نیز دیده می شود (برای نمونه نکـ: ابن ندیم، ۳۷ـ۴۱، ذیل معرفی آثار عمدتاً پدید آمده در سده ۲ق تا نیمه اول سده ۳ق با عناوین معانی القرآن، مجاز القرآن، غریب القرآن، لغات القرآن، متشابه القرآن، احکام القرآن و جز آنها).

ثانیاً، واژه «تنزیل» در قریب به اتفاق موارد در عناوین آثار تفسیری به کار رفته است که برای نمونه می توان به عناوینی نظیر انوار التنزیل و اسرار التأویل بیضاوی، معالم التنزیل بغوی، حقائق التأویل فی متشابه التنزیل سید رضی، الکشّاف عن حقائق التنزیل زمخشری، مدارک التنزیل و حقائق التأویل نسفی، لباب التأویل فی معانی التنزیل معروف به تفسیر خازن، الإکلیل فی استنباط التنزیل سیوطی اشاره کرد؛ اما واژه «قرآن» با اینکه در عنوان تفاسیر نیز به کار رفته است، بیشتر در عناوین آن دسته از آثار تداول دارد که در حیطه علوم قرآنی قرار می گیرند. برای نمونه به جز عناوین پیشگفته (نکـ: ابن ندیم، همانجاها) می توان عناوین آشنایی چون فضائل القرآن، اعجاز القرآن، علوم القرآن، امثال القرآن، خواص القرآن، اقسام القرآن و یا اجزاء القرآن، مقطوع القرآن و موصوله، عدد آی القرآن و جز اینها را مثال زد.

کاربرد «تنزیل» به عنوان نام قرآن، به ویژه در نامگذاری تفاسیر، تداعی کننده این معناست که مجموعه آنچه به عنوان قرآن و کلام الله در دسترس ماست بیش و پیش از آنکه بخواهد از نظر «کلام» بودنش مورد توجه و اهتمام قرار بگیرد، از آن نظر که از جانب «خداوند» است اهمیت دارد و به همین دلیل متمایز از سایر کلامها است (نکـ: بخش پیشین مقاله، معنای نخست «تنزیل»). پس مفسر نیز در مقام فهم و تفسیر قرآن، می کوشد تا با گذر از واسطه الفاظ و عبارات هر چه بیشتر به مراد و مقصود خداوند دست یابد و «تنزیل» او را «تأویل» نماید. بدین تریب مشخص می شود که چرا در نامگذاری تفاسیر واژه «تنزیل» بر «قرآن» غلبه یافته و چنان رابطه هم نشینی برجسته ای با واژه «تأویل» برقرار کرده است.

 

مآخذ

آقا بزرگ، الذریعة؛ آلوسی، محمود، روح المعانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا؛ ابن ابی حاتم، عبد الرحمن، تفسیر، به کوشش اسعد محمد الطیب، بیروت، المکتبة العصریة، ۱۴۱۹ق/۱۹۹۹م؛ ابن بابویه، محمد، من لا یحضره الفقیه، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۹۰ق؛ ابن جزری، محمد،  النشر فی القرائات العشر، به کوشش علی محمد الضبّاع، بیروت، دار الکتب العمیة، بی تا؛ ابن جوزی، علی، زاد المسیر، بیروت، المکتب الاسلامی، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م؛ ابن حنبل، احمد، المسند، بیروت، المکتب الاسلامی، بی تا؛ ابن عاشور، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، ۱۴۲۰ق/۲۰۰۰م؛ ابن منظور،  لسان؛ ابن ندیم، محمد، الفهرست؛ ابو حیان، محمد، البحر المحیط، ریاض، مکتبة النصر الحدیثة، بی تا؛ ابو شامة، المرشد الوجیز، به کوشش طیار آلتی قولاج، بیروت، دار صادر، بی تا؛ ابو عبید، قاسم، فضائل القرآن، به کوشش وهبی سلیمان غاوجی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حاکم، محمد، المستدرک علی الصحیحین، حلب، مکتب المطبوعات الاسلامیة، بی تا؛ بخاری، محمد، الجامع الصحیح، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ بغوی، حسین، معالم التنزیل، به کوشش خالد عبد الرحمن العک و مروان سوار، بیروت، دار المعرفة، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م؛ بیهقی، احمد، الاسماء و الصفات، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا؛ بیضاوی، عبد الله، انوار التنزیل و اسرار التأویل، مصر، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م؛ ثعلبی، احمد، الکشف و البیان، به کوشش ابو محمد بن عاشور و نظیر الساعدی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق/۲۰۰۲م؛ ابو الفتوح، حسین، روض الجنان و روح الجنان، به کوشش محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، مشهد، آستان قدس، ۱۳۶۵ـ۱۳۷۶؛ راغب، حسین، مفردات الفاظ القرآن، به کوشش ندیم مرعشلی، بیروت، دار الکاتب العربی، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛ رشید رضا، محمد، المنار، قاهره، مکتبة القاهره، بی تا؛ زرقانی، محمد، مناهل العرفان فی علوم القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۶؛ زرکشی، محمد، البرهان فی علوم القرآن، به کوشش یوسف عبد الرحمن مرعشلی و دیگران، بیروت، دار المعرفة، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۴م؛ زمخشری، محمود، الکشّاف عن حقائق التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق؛ زهری، محمد، «تنزیل القرآن»، ضمن رسائل و نصوص ۳، به کوشش صلاح الدین المنجد، بیروت، دار الکتب الجدید، بی تا؛ سید رضی، محمد، نهج البلاغة، به کوشش محمد عبده، بیروت، دار المعرفة، بی تا؛ سید مرتضی، علی، امالی، به کوشش محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار الکتب العربی، بی تا؛ همو، رسائل، به کوشش سید احمد حسینی و سید مهدی رجائی، قم، دار القرآن الکریم، ۱۴۰۵ق؛ سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، به کوشش محمد ابو الفضل ابراهیم، مصر الجدیدة، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م؛ همو، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، بیروت، دار المعرفة، بی تا؛ شریعتی، محمد تقی، تفسیر نوین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا؛ شیخ طوسی، محمد، التبیان، به کوشش احمد حبیب قصیر العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا؛ همو، الفهرست، به کوشش محمد صادق آل بحر العلوم، نجف، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۷م؛ شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، به کوشش هبة الدین شهرستانی، قم، رضی، بی تا؛ صالح، صبحی، مباحث فی علوم القرآن، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۸۵م؛ طالقانی، محمود، پرتوی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۵۰؛ طباطبائی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م؛ طبرسی، فضل، مجمع البیان، صیدا، ۱۳۳۳ق؛ طبری، تفسیر؛ عزة دروزة، التفسیر الحدیث، بیروت، دار الغرب السلامی، ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م؛ فیض کاشانی، محسن،  الصافی، به کوشش ابو الحسن شعرانی، تهران، اسلامیة، ۱۳۶۲؛ قرطبی، محمد، الجامع لأحکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛ قطب، سید، فی ظلال القرآن، بیروت، دار الشروق، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛ کاشانی، ملا فتح الله، منهج الصادقین، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، علمیه اسلامیه، بی تا؛ کلینی، محمد، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب السلامیة، ۱۳۶۵؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، ۱۳۸۷ق؛ مراغی، احمد، تفسیر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م؛ مسلم، الجامع الصحیح، بیروت، دار الجیل، بی تا؛ مغنیه، محمد جواد، الکاشف، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۶۸م؛ مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امیر المؤمنین، ۱۳۶۴؛ نجاشی، احمد، الرجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۶ق؛ نیشابوری، حسن، غرائب القرآن و رغائب الفرقان (چاپ سنگی)؛ واحدی، علی، اسباب النزول، بیروت، دار الکتب العلمیة، بی تا.

GAS

  

معناشناسی «دعا» و «اجابت» در قرآن کریم

دکترهادی رهنما

چکیده:

«دعا»، آن چنان که در قرآن کریم تصویر شده، فرایندی دو سویه است. آیاتی نظیر «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»، «أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ» و جز آنها مشخص می‌کنند که دعای بندگان «اجابت» پروردگار را در پی دارد. اما این دعا و اجابت به چه معناست؟ آیا دعا به معنای خواست و طلب بندگان از پروردگار است، و اجابت به معنای برآوردن این خواست و طلب است؟ آیا اینکه خداوند به نحو اطلاق از اجابتِ دعاکنندگان سخن گفته است، یعنی همه خواسته‌های ایشان را برآورده می‌کند؟ ظاهراً معنای متعارف و آشنای دعا و اجابت در زبان و اندیشه ما همین است و از آنجا که دیده‌ایم یا گمان می‌کنیم که همه دعاهایمان اجابت نمی‌شود، کوشیده‌ایم وجهی و توضیحی برای اطلاق کلام الهی به دست دهیم. اما مطالعه دقیقتر کلام الهی خود روشن می‌کند که معنای اصلی «دعا» و «اجابت» در زبان قرآن کریم جز این است. «دعا» در واقع «روی کردن» به جانب معبود و «خواندن» او توسط بندگان است و «اجابت» پروردگار چیزی نیست جز واکنش و اقبال او به دعای بندگان؛ او به بندگانش «نزدیک» است و دعای ایشان را «می‌شنود». در الگوی دعا ـ اجابت در قرآن کریم، آنچه برجسته شده و مورد تأکید است، اصل گفت و شنود و رابطه دیالوگی میان انسان و خداوند است.

کلید واژه‌ها: دعا، اجابت، خدا، انسان، سمیع، قریب.

مقدمه

دعا در میراث اندیشمندان مسلمان اعم از متون روایی، اخلاقی، تفسیر و کلام پرداخت ویژه‌ و شکل‌یافته‌ای دارد. نگاهی گذرا به طبقه‌‌بندی موضوعی عدة الداعی اثر ابن فهد حلی ـ که اثری کلاسیک و مرجع در زمینه دعا است ـ می‌تواند نمونه خوبی باشد. در گفتگو درباره دعا آنچه به ذهن یک اندیشمند مسلمان می‌رسد از این قرار است:

۱) برانگیختن به دعا و مستندات عقلی و نقلی آن.

۲) اسباب و زمینه‌های اجابت دعا

۳) اقسام داعیان (آنکه دعایش مستجاب می‌شود و آنکه دعایش مستجاب نمی‌شود)

۴) کیفیت دعا و آداب آن

۵) آنچه به دعا ملحق است و آن «ذکر» است

۶) تلاوت قرآن

۷) اسماء الله الحسنی

اینها رئوس مسائلی هستند که یک اندیشمند مسلمان، درباره دعا، خود را با آنها روبرو می‌بیند. برخی از این مسائل خاستگاه قرآنی و روایی دارند و برخی نیز از تأملات کلامی برخاسته‌اند، اما همگی بر اساس یک فکر و برداشت مشخص و تثبیت شده در کنار یکدیگر قرار گرفته و سامان یافته‌اند: شخص ابتدا باید برای دعا به جانب پروردگار برانگیخته شود؛ آن گاه که قصد دعا کرد باید بداند که هر چه بخواهد برآورده نمی‌شود و استجابت دعا اسباب و شرایطی دارد و از این رو دعای برخی مستجاب می‌شود و دعای برخی دیگر نه؛ پس از علم به اسباب استجابت دعا و فراهم کردن آنها آداب و کیفیت دعا مطرح می‌شود که خود در اجابت دعا مؤثر است. «دعا» به درخواست و حاجت خواستن از خداوند مربوط می‌شود و حمد و ثنای الهی را «ذکر» می‌گویند و….

پارادایم اندیشه مشخص است: دعای بنده و اجابت پروردگار. معنای دعا و اجابت هم از پیش مفروض گرفته شده است: دعا خواندن درخواست و طلبیدن حاجت از خداوند است و اجابت محقق نمودن آن خواسته از سوی خداوند.

اما قرآن کریم چه تصویری از دعا ارائه می‌دهد؟ آیا این تصویر با تصویری که در ذهن و اندیشه غالب مسلمانان تثبیت شده است مطابقت دارد؟ این نوشتار کوششی در جهت پاسخ به این مسأله است.

۱٫ مروری بر آراء تفسیری

بی‌شک آیه کلیدی در باره «دعا» در قرآن کریم آیه ۱۸۶ سوره بقره است:

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

این آیه در واقع کانون مباحثات تفسیری درباره دعا است چنانکه مفسران، از قدیم و جدید، بحث درباره دعا را در ذیل این آیه گنجانده‌اند.

از شأن نزول و وجه مناسبت و اتصال آیه به آیات قبل و بعد از آن (آیات مربوط به روزه و ماه رمضان) که بگذریم، در تفسیر این آیه چند مسأله مورد توجه قرار گرفته است:

۱) در تفسیر فَإِنِّی قَریبٌ ؟ قطعاً منظور قرب مکانی نیست، که تقید در مکان از ساحت باریتعالی به دور است. بلکه منظور قرب در اجابت دعا است. نیز گفته شده که ممکن است منظور قریب بودن علم خداوند به بندگان باشد، یا اینکه قریب بودن فضل یا انعام او به اولیائش منظور است.

۲) در تفسیر أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ نظر مشهور آن است که «دعا» به معنای خواندن و طلبیدن از خداوند و «اجابت» به معنای «برآوردن» آن از جانب خداوند است. این تفسیر اشکال و سؤال مشهوری را پیش کشیده است که اگر این آیه و آیاتی نظیر ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (غافر/۶۰) بر این مضمون دلالت دارند که خداوند علی الاطلاق دعای بندگان را مستجاب می‌کند، پس چرا برخی از دعاهای بندگان برآورده نمی‌شود؟ برای پاسخ به این سؤال دو مسیر از سوی مفسران پیموده شده است: یکی طرح شواهدی از آیات است مبنی بر اینکه حکم این آیه مطلق است و در آیات دیگر و نیز در سنت قیود آن مطرح شده است. برای نمونه در آیه بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ (انعام/۴۱) شرط اجابت دعا خواست و مشیت الهی معرفی شده است، و یا در آیه ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (اعراف/۵۵) خداوند خبر داده است از اینکه با تضرع و خشوع خداوند را بخوانید که او معتدین را دوست ندارد. چگونه خداوند دعای کسی که او را دوست ندارد اجابت خواهد کرد.

 مسیر دیگر، ارائه تفسیری دیگر از معنای دعا و اجابت است. این تفسیر که نظر رقیب قول مشهور است بیان می‌دارد که «دعا» «عبادت» است و «اجابت» قبول این عبادت از سوی پروردگار است. پروردگار عبادت و دعوت بندگانش را می‌شنود و از ایشان می‌پذیرد و قبول می‌کند. این پذیرش و قبول الهی، این اقبال او به عبادت و دعوت بندگان همان اجابت دعا است و برآوردن خواسته بندگان فرع بر اجابت ایشان. مانند اینکه پدری پاسخ فرزندش را می‌دهد اما لزوماً خواسته او را برآورده نمی‌کند. بدین ترتیب اجابت با وجود دعوت است که محقق می‌شود نه با برآوردن خواسته داعی.

این دو قول را می‌توان این گونه صورت‌بندی کرد که در قول مشهور طریقیت دعا برای رسیدن به خواسته‌ها مورد نظر است اما در قول رقیب دعا خود موضوعیت دارد؛ دعا عبادت به درگاه معبود و وسیله تقرب به اوست. اجابت در نظر مشهور برآوردن خواسته‌ها از سوی خداوند است و در نظر رقیب پذیرش عبادت بندگان.

این دو نظر تا دوران معاصر نیز پاییده و پرورده شده‌اند. برای نمونه در میان تفاسیر به زبان فارسی که طیف مخاطب عام را در نظر گرفته‌اند، در مقایسه‌ای میان تفسیر نمونه و تفسیر پرتوی از قرآن، قول مشهور را با اشتمال بر عناوین «فلسفه دعا و نیایش»، «مفهوم واقعی دعا» و «شرائط اجابت دعا»‏ می‌توان در تفسیر نمونه سراغ گرفت، و قول دوم را در تفسیر «دعا» و «اجابت» با رویکردی متناسب با اقتضائات و مسائل انسان عصر جدید، در تفسیر پرتوی از قرآن.

۳) در تفسیر فَلْیَسْتَجیبُوا لی چند قول مطرح شده است: «فَلْیَسْتَجیبُوا لی» یعنی بخوانند مرا؛ از من طلب اجابت کنند و این به مقتضای معنای طلب در دلالت باب استفعال است؛ دعوت من را به ایمان و هدایت اجابت کنند که معنای آن طاعت و عمل به اوامر الهی است. نیز گفته شده است که استجاب و أجاب به یک معناست.

در بازگشت و خوانشی دوباره از اقوال و آراء مطرح شده مشخص می‌شود که آنچه باعث اختلاف در تفسیر این آیه و در نهایت فرایند دعا ـ اجابت شده است گفتگو و اختلاف نظر بر سر معنای «دعا» و «اجابت» است. اما براستی از کدام یک از دو نظر و دو صورت‌بندی ارائه شده در معنای دعا و اجابت می‌توان دفاع کرد. آیا دعا خواندن پروردگار است برای خواستن از او یا خواندن پروردگار است برای خواندن، برای اظهار عبودیت و بندگی و برای تقرب به او.

پیش از اینکه بخواهیم بر اساس تحلیل دیگر آیات مرتبط با دعا به تصویر روشنتری از معنای دعا و اجابت برسیم، صرفاً بر اساس ویژگیهایی نظری می‌توان گفت قول و نظر دوم قابل دفاعتر به نظر می‌رسد؛ چرا که نه تنها اشکال و سؤال وارد بر قول مشهور بر آن وارد نیست، که تفسیری سازگار و نظام‌مند از فقرات آیه کلیدی دعا (بقره/۱۸۶) به دست می‌دهد.

بیان مستدل و شیوای طالقانی سازگاری و سامان‌یافتگی این نظریه را به خوبی نشان می‌دهد. او با نظر به بحران معنویت و مهجوری و تنهایی انسان دوران تجدد ـ که از ارجاعات او به آراء اندیشمندان غربی پیداست ـ دعا را نه ابزاری برای برآوردن حوائج دنیوی که وسیله‌ای برای درمان آلام و غم مهجوری انسان می‌داند. او آورده است:

«معنای اصلی و لغوی «جاب، اجاب» قطع راه و برداشتن فاصله است. برآوردن حاجت یا رفع گرفتاری نموداری از نشان دادن روی اجابت کننده است. نه مفهوم لغوی آن …

فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ … استجابت از جانب داعی، کوشش و طلب اجابت، و از جانب مدعو درخواست کوشش برای اجابت است. … اینگونه استجابت بنده را بایمان و کمال پیوستگی می‌رساند: و لیؤمنوا بی. ضمائر واحد متکلم و مکرر «عِبادِی، عَنِّی، فَإِنِّی، قَرِیبٌ أُجِیبُ، … دَعانِ، فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی، وَ لْیُؤْمِنُوا بِی» وابستگی خاص و قرب به مسئول را می‌نمایاند که خود مسئول عنه است و قرب سائل از طریق استجابت یعنی اجابت و انجام اوامر او بقصد قربت و تطبیق خود بر سنن او می‌باشد. اینگونه قرب موجب اعتلاء و بصیرت متقرب است «إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی». معنا و حقیقت و مطلوب از دعاء همین است نه برآوردن حاجات و آمال و رفع بلیات. از نظر واقع و بینش توحیدی، امواج مصائب و محرومیتها برای پویندگان راه تکامل و قرب انگیزنده دعاء است. اگر مصائب و آلام عادی زندگی از میان رود باید گرفتار و نگران دردهایی چون دوری و مهجوری شوند تا آرام و متوقف نگردند و هشیار و با خبر شوند. اینگونه آلام انگیزنده چنین سؤالی است: «إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی» تا روی اجابت و لطف خدا را مشاهده نماید. این سؤال و تعبیرات آیه همین معنای از اجابت را می‌رساند…

آیه ۴۳، انعام: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» و آیه بعد آن و آیاتی چون: «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» صریح است در اینکه سختیها برای تضرع، و دعاء خود مطلوب و مقصود و تجلی کامل توحید می‏باشد. آیه ۶۰ مؤمن «وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ» نیز صریح است که خواندن خدا خود مطلوب است نه خواندن برای نیازها، …

مفسرین چون معنای اجابت دعا را در این آیه و بعضی آیات دیگر بمعنای وعده صریح در برآوردن حاجات فهمیده‏اند گفته‏اند سبب به اجابت نرسیدن بیشتر دعاها فقد شرائطی چون اخلاص و انقطاع کامل است. با آنکه اگر این آیات متضمن این گونه شرائط باشد، مقدمه برای پیدایش حالت دعاء است نه شرط اجابت آن».

۲٫ معناشناسی دعا ـ اجابت در قرآن کریم

۱٫۲٫ رابطه متناظر «دعا» با «وحی»

ایزوتسو در کتاب خدا و انسان در قرآن در دنباله تحلیل معناشناختی وحی، تبیین دقیقی از دعا به دست داده است. او در تحلیل معناشناختی دعا این نکته اساسی را مورد توجه قرار داده است که دعا فرایند معکوس نزول آیات توسط خداوند (وحی) و تصدیق و ایمان آوردن انسان به آن آیات است. در این فرایند معکوس که از جانب انسان آغاز می‌شود اجابت خداوند متناظر تصدیق و ایمان آوردن بندگان است. ایزوتسو آورده است:

««وحی» به معنای محدود دینی گونه خاصی از ارتباط شفاهی است که میان خدا و انسان در جهت نزولی یعنی از خدا به انسان صورت می‌گیرد. خدا کلمات خود را به انسان ابلاغ می‌کند: مستقیماً به پیامبر و غیر مستقیم به همه افراد نوع بشر. ولی این ارتباط زبانشناختی میان خدا و انسان یکطرفه نیست. به عبارت دیگر، انسان، به جای آنکه همیشه حالت انفعالی داشته باشد، گاه ابتکار برقرار کردن رابطه شفاهی با خدا را به دست می‌گیرد. نتیجه آن نمودی است که از لحاظ ساخت متناظر با «وحی» است، از آن جهت که ارتباطی شفاهی در جهت صعودی از انسان به خدا است».

«هنگامی که خدا «آیات» خود را فرو می‌فرستد، از مردمان می‌خواهد که در برابر آنها با «تصدیق» و ایمان آوردن واکنش نشان دهند. به طریق مشابهی، عمل بشری «دعا» خواستار آن است که با واکنش خدا روبرو شود. به عبارت دیگر انسان در «دعا» خدا را طرف خطاب قرار می‌دهد و چشم امید دارد که خدا خواسته او را برآورد. واکنش خدا در برابر دعای انسان به کلمه «استجابة» به معنی حرفی «پاسخ دادن» و «آماده پاسخ دادن» بیان شده است. از لحاظ معنی‌شناختی می‌توانیم این را چنین بیان کنیم که مفهوم دعا در ارتباط با مفهوم استجابت قرار دارد».

ایزوتسو به رابطه وحی با دعا از منظر وجودشناختی نگریسته است، در حالی که اگر از منظر معناشناختی بنگریم و واژه‌ها و مفاهیم را لحاظ کنیم خواهیم دید که در قرآن کریم برای همان رابطه نزولی از خداوند به انسان (نزول آیات و ایمان آوردن انسان) نیز از واژه‌های دعا و استجابت استفاده شده است. خداوند به صورت غیر مستقیم، با ارسال پیامبران، انس و جنّ را دعوت کرده است که به او ایمان بیاورند و تنها او را بپرستند:

… وَ أَنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ * الَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابهَُمُ الْقَرْحُ … (آل عمران/۱۷۱-۱۷۲)

و خدا پاداش مؤمنان را تباه نمی‏کند. از میان آن کسان که پس از زخم‏خوردن باز هم فرمان خدا و رسولش را اجابت کردند، …

لِلَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنی‏ وَ الَّذینَ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (رعد/۱۸)

برای آنان که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند پاداش نیکویی است. و کسانی که دعوت او را نپذیرفته‏اند، اگر هر آنچه را که بر روی زمین است و همانند آن را داشته باشند، آن را فدا دهند. آنان به سختی بازخواست خواهند شد و مکانشان جهنّم است و بد جایگاهی است‏.

وَ الَّذِینَ یجَْتَنِبُونَ کَبَئرَِ الْاثمْ‏ِ وَ الْفَوَحِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُواْ هُمْ یَغْفِرُونَ * وَ الَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِرَبهِِّمْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَی‏ بَیْنهَُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُونَ (شوری/۳۷-۳۸)

و آن کسان که از گناهان بزرگ و زشتیها اجتناب می‏کنند و چون در خشم شوند خطاها را می‏بخشایند. و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ می‏گویند و نماز می‏گزارند و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است و از آنچه به آنها روزی داده‏ایم انفاق می‏کنند.

اسْتَجیبُوا لِرَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکیرٍ (شوری/۴۷)

پیش از آنکه روزی بیاید که از جانب خدا بازگشتی ندارد، به پروردگارتان پاسخ قبول دهید. در آن روز نه پناهی خواهید داشت و نه کسی از شما دفاعی تواند کرد.

وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنّ‏ِ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُواْ أَنصِتُواْ  فَلَمَّا قُضی‏َ وَلَّوْاْ إِلی‏ قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ * قَالُواْ یَقَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَبًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسی‏ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینْ‏َ یَدَیْهِ یهَْدِی إِلی الْحَقّ‏ِ وَ إِلی‏ طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ * یَقَوْمَنَا أَجِیبُواْ دَاعِی اللَّهِ وَ ءَامِنُواْ بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکمُ‏ْ وَ یجُِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * وَ مَن لَّا یجُِبْ دَاعِی اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فی الْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءُ  أُوْلَئکَ فی ضَلَلٍ مُّبِینٍ (احقاف/۲۹-۳۲)

و گروهی از جن را نزد تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند. چون به حضرتش رسیدند گفتند: گوش فرادهید. چون به پایان آمد، همانند بیم‏دهندگانی نزد قوم خود بازگشتند. گفتند: ای قوم ما، ما کتابی شنیدیم که بعد از موسی نازل شده، کتابهای پیشین را تصدیق می‏کند و به حق و راه راست راه می‏نماید. ای قوم ما، این دعوت‏کننده به خدا را پاسخ گویید و به او ایمان بیاورید تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردآور در امان دارد. و هر کس که به این دعوت‏کننده جواب نگوید نمی‏تواند در روی زمین از خدای بگریزد و او را جز خدا هیچ یاوری نیست و در گمراهی آشکاری است.

در این آیات گروه مؤمنان با تعبیر «کسانی که خداوند (و رسول) را استجابت کرده‌اند» خوانده شده‌اند و بندگان (دعوت انسان ← شوری/۴۷، دعوت پریان ← احقاف/۳۱) به «استجابت/اجابت» دعوت پروردگار فراخوانده شده‌اند.

 

۲٫۲٫ دعا- استجابت جز خداوند

در جهان‌بینی قرآنی دیالوگ دعا و استجابت تنها میان انسان با پروردگار جهانیان اتفاق می‌افتد و خدایان دروغین دعای انسان را اجابت نمی‌کنند. قرآن کریم، ناتوانی در «استجابت» را به عنوان یکی از نشانه‌های روشن و آشکار در شناخت خدایان دروغین و باطل، بارها مورد تأکید قرار داده است. خدایانی که کافران جز الله می‌پرستند دعای ایشان را نمی‌شنوند و اگر هم بشنوند نمی‌توانند اجابت کنند و پاسخ گویند. دعای کافران هیچ حاصلی ندارد:

… ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیرٍ ٍ* إِن تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُواْ دُعَاءَکمُ‏ْ وَ لَوْ سمَِعُواْ مَا اسْتَجَابُواْ لَکمُ‏ْ وَ یَوْمَ الْقِیَمَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ  وَ لَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (فاطر/۱۳-۱۴)

این است خدا پروردگار شما. فرمانروایی از آن اوست. چیزهایی را که سوای او به خدایی می‏خوانید مالک پوست میان هسته خرمایی هم نیستند. و اگر آنها را بخوانید، صدایتان را نمی‏شنوند و اگر بشنوند، پاسختان نگویند. و در روز قیامت شرک‏آوردنتان را انکار کنند. و کس همانند خدای آگاه خبردارت نسازد.

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ إِلاَّ کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ (رعد/۱۴)

خاص اوست خواندن راستین. آنان که جز او را می‏خوانند هیچ پاسخشان نمی‏گویند. همانند کسی که دو دست به سوی آب برد تا آب به دهان رساند و نتواند که آب به دهان رساند. و دعای کافران جز به گمراهی نیست.

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُواْ مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیَمَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائهِمْ غَفِلُونَ (احقاف/۵)

و کیست گمراه‏تر از آن که به جز اللَّه چیزی را به خدایی می‏خواند که تا روز قیامت به او جواب نمی‏دهد، که بتان از دعای بت‌پرستان بی‏خبرند.

 

۳٫۲٫ گونه‌های دعا در قرآن کریم

۱٫۳٫۲٫ دعا برای طلب خواسته‌ای از خداوند (دعای جز عبادت)

دعا و خواندن خالصانه پروردگار فقط به مؤمنان و پرهیزکاران اختصاص ندارد بلکه حتی کافران در مواقعی رو به سوی خداوند می‌کنند و او را می‌خوانند. شماری از کاربردهای دعا در قرآن کریم به مواردی اختصاص دارد که انسان به هنگام اضطرار و درماندگی خداوند را می‌خواند و از او یاری می‌طلبد. ایزوتسو در این باره حق مطلب را ادا کرده است:

«… هنگامی که شخص خود را در یک حالت روحی و عقلی غیر عادی می‌بیند، و در آن هنگام که به دلیلی یا دلیلی دیگر ذهن و روان او تحت فشار قرار گرفته و به نقطه انفجار نزدیک شده، وی در وضعی است که مستقیماً خدا را طرف خطاب قرار می‌دهد.… علت بیواسطه‌ای که آدمی را بر آن می‌دارد تا زبان و مکالمه را در این راه به کار اندازد، از حالتی به حالت دیگر تغییر پذیر است. ممکن است سبب آن تقوای ژرف و لبریز شده نسبت به خدا باشد. و یا ممکن است ـ و در واقع اغلب حالات متعارفی دعا چنین است ـ سبب آن خطر قریب الوقوع مرگ باشد. در قرآن می‌بینیم که حتی مشرکان بی‌ایمان هم در هنگام لاعلاجی «ایمان خود را خالص می‌کردند» و از خدا مدد می‌‌خواستند».

وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلی‏ ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفینَ ما کانُوا یَعْمَلُون‏ (یونس/۱۲)

چون به آدمی گزندی رسد، چه بر پهلو خفته باشد و چه نشسته یا ایستاده ما را به دعا می‏خواند. و چون آن گزند را از او دور سازیم، چنان می‏گذرد که گویی ما را برای دفع آن گزندی که به او رسیده بود هرگز نخوانده است. اعمال اسرافکاران اینچنین در نظرشان آراسته شده است‏.

هُوَ الَّذی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرین‏ (یونس/۲۲)

اوست که شما را در خشکی و در دریا سیر می‏دهد. تا آن گاه که در کشتیها هستند و باد موافق به حرکتشان می‏آورد، شادمانند. چون توفان فرا رسد و موج از هر سو بر آنها ریزد، چنان که پندارند که در محاصره موج قرار گرفته‏اند، خدا را از روی اخلاص عقیدت بخوانند، که اگر ما را از این خطر برهانی از سپاسگزاران خواهیم بود.

«در هر حالت آشکار است که این گونه رفتار زبان‌شناختی تنها در وضعی فوق العاده پیش می‌آید که انسان را از چارچوب هنجاری روزانه عقل خارج می‌کند. به عبارت دیگر، برای آنکه چنین حالتی اتفاق بیفتد، سخنگو باید خود را، بنا به اصطلاح اصالت وجودیها، در یک وضع حدّی مشاهده کند. چه تنها در یک وضع حدّی قلب آدمی می‌تواند از همه چیزهای دنیوی پاک شود و مطابق با  آن سخنی که می‌گوید از لحاظ روحی اعتلا پیدا کند. «دعا» صمیمانه‌ترین محاوره شخصی قلب با خدا است که تنها هنگامی صورت‌پذیر خواهد شد که قلب آدمی چنین حالتی پیدا کرده باشد…»:

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ * بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُون‏ (انعام/۴۰-۴۱)

بگو: چه می‏بینید که اگر بر شما عذاب خدا فرود آید یا قیامت در رسد ـ اگر راست می‏گویید ـ باز هم جز خدا را می‏خوانید؟ نه، تنها او را می‏خوانید و اگر بخواهد آن رنجی را که خدا را به خاطر آن می‏خوانید از میان می‏برد و شما شریکی را که برای او ساخته‏اید از یاد می‏برید.

 

۲٫۳٫۲٫ دعا به معنای عبادت

در آراء تفسیری نظریه‌ای که دعا را عبادت می‌دانست بیان کردیم و نیز تقریر جدید طالقانی را از این نظریه. اما چنانکه گذشت دعا در همه جا به معنای عبادت به کار نرفته است. عبادت شعار و نشانه مؤمنان است، نشانه ایمان و تسلیم ایشان به پروردگار عالمیان. دعا برای مؤمنان اختصاص به زمان اضطرار و غلبه مصائب ندارد که تجدید عهد و ایمان و پاسخ مداوم آنها به دعوت پروردگار است.

ایزوتسو معتقد است زمانی که فشار و تنش روحی حاصل از غلبه مصائب و ترس تا حدی کاهش می‌‌یابد، دعا به جای آنکه همچون یک نمود موقتی بگذرد، به صورت یک رفتار پرهیزکارانه ثابت و ریشه‌دار درمی‌آید و آنگاه دعا مترادف با عبادت خواهد بود.

وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَه‏ … (انعام/۵۲)

کسانی را که هر بامداد و شبانگاه پروردگار خویش را می‏خوانند و خواستار خشنودی او هستند، طرد مکن.

قُلْ إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ (انعام/۵۶)

بگو: مرا منع کرده‏اند که آن خدایانی را که جز اللَّه می‏خوانید پرستش کنم. بگو: از هوسهای شما متابعت نمی‏کنم تا مبادا گمراه شوم و از هدایت یافتگان نباشم.

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُون‏ (اعراف/۲۹)

بگو: پروردگار من به عدل فرمان داده است، و به هنگام هر نماز روی به جانب او دارید و او را با ایمان خالص بخوانید. و هم چنان که شما را آفریده است باز می‏گردید.

وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ (غافر/۶۰)

پروردگارتان گفت: بخوانید مرا تا شما را پاسخ گویم. آنهایی که از پرستش من سرکشی می‏کنند زودا که در عین خواری به جهنم درآیند.

در اینجا دعا به قصد خواسته‌ای یا رفع مشکلی نیست، بلکه مقصود و مسؤول دعاکنندگان خود خداوند (یُریدُونَ وَجْهَه‏ ← انعام/۵۲، کهف/۲۸) است. مضمون چنین دعایی حمد و ثنای الهی، اظهار بندگی و عبودیت و جلب رحمت و مغفرت او و … است. خداوند نیز اجابت دعای ایشان را در این قرار داده است که اجر دعا و عبادتشان را ضایع نمی‌کند و ثواب دنیا و بهشت آخرت را به ایشان عطا می‌کند:

… وَ اللَّهُ یحُِبُّ الصَّبرِِینَ * وَ مَا کاَنَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَن قَالُواْ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ إِسْرَافَنَا فی أَمْرِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصرُْنَا عَلی الْقَوْمِ الْکَفِرِینَ * فََاتَئهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْیَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الاَْخِرَةِ  وَ اللَّهُ یحُِبُّ المُْحْسِنِینَ (آل عمران/۱۴۶-۱۴۸)

… سخنشان جز این نبود که می‏گفتند: ای پروردگار ما، گناهان ما را و زیاده‏رویهای ما را در کارها بیامرز و ما را ثابت‏قدم گردان و در برابر کافران یاری کن. خدا پاداش اینجهانی و پاداش نیک آن جهانی را به ایشان ارزانی داشت و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

… لاََیَتٍ لّأُِوْلی الْأَلْبَبِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلی‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّمَوَتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَطِلًا سُبْحَنَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ  وَ مَا لِلظَّلِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ * رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْایمَنِ أَنْ ءَامِنُواْ بِرَبِّکُمْ فََامَنَّا  رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیَِّاتِنَا وَ تَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ * رَبَّنَا وَ ءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلی‏ رُسُلِکَ وَ لَا تخُْزِنَا یَوْمَ الْقِیَمَةِ  إِنَّکَ لَا تخُْلِفُ المِْیعَادَ * فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنی‏ِ لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَمِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثی‏  بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ  … (آل عمران/۱۹۰-۱۹۵)

… آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته، یاد می‏کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می‏اندیشند: ای پروردگار ما، این جهان را به بیهوده نیافریده‏ای، تو منزهی، ما را از عذاب آتش بازدار. ای پروردگار ما، هر کس را که به آتش افکنی رسوایش کرده‏ای و ظالمان را هیچ یاوری نیست. ای پروردگار ما، شنیدیم که منادیی به ایمان فرا می‏خواند که به پروردگارتان ایمان بیاورید. و ما ایمان آوردیم. پس، ای پروردگار ما، گناهان ما را بیامرز و بدیهای ما را از ما بزدای و ما را با نیکان بمیران. ای پروردگار ما، عطا کن به ما آنچه را که به زبان پیامبرانت به ما وعده داده‏ای و ما را در روز قیامت رسوا مکن که تو وعده خویش خلاف نمی‏کنی. پروردگارشان دعایشان را اجابت فرمود که: من کار هیچ کارگزاری را از شما، چه زن و چه مرد ـ همه از یکدیگرید ـ ناچیز نمی‏سازم…

این دعاها تنها کلماتی نیستند که بر زبان جاری می‌شوند. چنین دعایی از آنِ «اولوا الالباب» (← آل عمران/۱۹۰)، «صابران» (← آل عمران/۱۴۶)، «متقین» (← آل عمران/۱۵)، و «محسنین» (← آل عمران/۱۴۸، اعراف/۵۶) است:

قُلْ أَ ؤُنَبِّئُکمُ بِخَیرٍْ مِّن ذَلِکُمْ  لِلَّذِینَ اتَّقَوْاْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِی مِن تحَْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا وَ أَزْوَجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَ رِضْوَنٌ مِّنَ اللَّهِ  وَ اللَّهُ بَصِیرُ  بِالْعِبَادِ * الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ (آل عمران/۱۵-۱۶)

بگو: آیا شما را به چیزهایی بهتر از اینها آگاه کنم؟ برای آنان که پرهیزگاری پیشه کنند، در نزد پروردگارشان بهشتهایی است که نهرها در آن روان است. اینان با زنان پاکیزه، در عین خشنودی خدا، جاودانه در آنجا خواهند بود. و خدا از حال بندگان آگاه است: کسانی که می‏گویند: ای پروردگار ما، ایمان آوردیم. گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب آتش حفظ کن.

وَ لَا تُفْسِدُواْ فی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا  إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ (اعراف/۵۶)

در زمین آن گاه که به صلاح آمده است فساد مکنید. و خدا را از روی بیم و امید بخوانید. و رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.

این گونه از دعا نه تنها از ایمان راستین و خشوع و عبودیت در برابر پروردگار بر می‌خیزد که خود مقوّم و زمینه ایمان است:

إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ * تَتَجافی‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (سجده/۱۵-۱۶)

تنها کسانی به آیات ما ایمان آورده‏اند که چون آیات ما را بشنوند به سجده بیفتند و پروردگارشان را به پاکی بستایند و سرکشی نکنند. از بستر خواب پهلو تهی می‏کنند، پروردگارشان را با بیم و امید می‏خوانند و از آنچه به آنها داده‏ایم انفاق می‏کنند.

مآخذ

  1. قرآن مجید، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، سروش، ۱۳۷۴ش.
  2. ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدة الداعی، دار الکتاب الاسلامی، ۱۴۰۷ق.
  3. ابو حیان، محمد، البحر المحیط، به کوشش عادل أحمد عبد الموجود و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۲۲ق.
  4. ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۱ش.
  5. طالقانی، محمود، پرتوی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۲ش.
  6. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، دار المعرفة، ۱۴۰۶ق.
  7. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ۱۳۶۴ش.
  8. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۴ق.
  9. مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امیر المؤمنین، ۱۳۶۴٫

. این مقاله در همایش «نیایش و ضرورت زندگی» (برگزار شده توسط موزه ملی قرآن کریم، مرداد ۸۶) ارائه شده است.

این مقاله در دائرة المعارف بزرگ اسلامی (ج ۱۲، صص ۳۷۵ـ۳۷۷) چاپ شده است.

 

 

 page1-399px-مسند_أبی_یعلى_الموصلی_ق.pdf

 

بَغَوی‌، ابومحمد حسین ‌بن‌ مسعود (۴۳۲-۵۱۶ق‌/۱۰۴۱-۱۱۲۲م)‌،

ملقّب‌ به‌ محیی‌السنه‌ و معروف‌ به‌ «فرّاء» یا «ابن‌ الفرّاء»، عالم‌ سلفی‌گرای‌ شافعی‌ که‌ آثاری‌ بسیار متداول‌ در حوزه‌های‌ حدیث‌، تفسیر و فقه‌ داشته‌ است‌. وی‌ به‌ شهر یا ولایت‌ بغشور (هـ م)‌ در شمال‌ بادغیس‌ منسوب‌ است‌ (سمعانی‌، ۱/۳۷۴).

از گزارشهای‌ تقریباً یکدست‌ و مشابه‌ اصحاب‌ تراجم‌ در معرفی‌ بغوی‌، چنان‌ برمی‌آید که‌ زندگی‌ او فراز و نشیب‌ چندانی‌ نداشته‌ است‌. در این‌ گزارشها دو موضوع‌ همواره‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌: اینکه‌ بغوی‌ فقه‌ را نزد قاضی‌ حسین‌ بن‌ محمد مرورودی‌ آموخته‌، و در زندگی‌ سلوکی‌ زاهدانه‌ و پرهیزگارانه‌ داشته‌ است‌ (ذهبی‌، تذکرة…، ۴/۱۲۵۷- ۱۲۵۸، سیر…، ۱۹/۴۴۰، ۴۴۱؛ ابن‌ خلکان‌، ۳/۱۳۶، ۱۳۷؛ سبکی‌، ۷/۷۵؛ ابن‌ کثیر، ۱۲/۱۹۳). حتی‌ در کوتاه‌ترین‌ گزارشها (نکـ: ذهبی‌، العبر، ۲/۴۰۶) از اینکه‌ فقط نان‌ می‌خورده‌، و پس‌ از ملامت‌ مردمان‌ روغن‌ را نیز بر آن‌ افزوده‌، فروگذار نشده‌ است‌. تأکید اصحاب تراجم‌ بر زهد و پرهیزگاری‌ بغوی‌، حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ وی کوشیده‌ است‌ نه‌ تنها در علم‌، که‌ در زندگی‌ شخصی‌ خود نیز «محیی‌» سنت‌ باشد.

با نگاهی‌ کلی‌ به‌ آثار وی‌، می‌توان‌ دریافت‌ که‌ اولاً، احیای‌ سنت‌ و پیروی‌ از عالمان‌ متقدم‌، به‌ عنوان‌ انگیزه‌، از چنان‌ جایگاهی‌ نزد بغوی‌ برخوردار بوده‌ که‌ نوآوری‌ را در آثار او به‌ حداقل‌ رسانده‌ است‌، بدان‌سان‌ که‌ نه‌ تنها در انتخاب‌ نوع‌ آثار، که‌ در شیوه تدوین‌ آنها نیز پیرو و گاه‌ مقلد علمای‌ سلف‌ است‌؛ ثانیاً، بغوی‌ آن‌چنان‌ بر پیراستگی‌ سنت‌ نبوی‌ و میراث‌ متقدمان‌ تأکید می‌ورزد که‌ کمتر روایتی‌ در آثار او می‌توان‌ یافت‌ که‌ اعتبارِ اسنادی‌ آن‌ مشخص‌ نشده‌ باشد (نکـ: معالم‌…، ۱/۱۵، مصابیح‌…، ۱/۵، شرح‌...، ۱/۳)؛ و سرانجام‌، اینکه‌ آثار خویش‌ را برای‌ مخاطب‌ عام‌ پدید آورده‌ است‌ (معالم‌، ۱/۱۰، مصابیح‌، همانجا، شرح‌، ۱/۳-۴)، مخاطبانی‌ که‌ عمدتاً واعظان‌ و طالبان‌ علم‌ بودند.

در پی‌جویی‌ علل‌ تداول‌ آثار بغوی‌، افزون‌ بر این‌، باید به‌ وضع‌ فرهنگی ‌ـ اجتماعی‌ جامعه‌ای‌ توجه‌ کرد که‌ مخاطبان‌ در آن‌ می‌زیسته‌اند. در پی‌ اقتدار یافتن‌ اصحاب‌ حدیث‌ از نیمه دوم‌ سده ۳ق‌ و غلبه‌ ایشان بر متکلمان‌ و فقیهان‌، تفکر و علم‌شناسی‌ خاص‌ آنان‌ بر محافل‌ علمی‌ اهل‌ سنت‌ و به‌ تبع‌ آن‌ بر فضای‌ فکری‌ و فرهنگی‌ جامعه‌ حاکم‌ می‌شود. از آن‌ پس‌، علم‌ را منحصر به‌ حدیث‌ می‌دانند و هرگونه‌ اعتماد بر درایت‌ شخصی‌ و رأی‌ را، حتی‌ در تدبیر امور دنیوی‌ جهل‌ می‌شمرند (برای‌ بازتاب‌ این‌ مسئله‌ در آثار بغوی‌، نکـ: معالم‌، ۱/۲۰-۲۱، که‌ تنها تفسیر روایی‌ را مبتنی‌ بر علم‌ معرفی‌ می‌کند، نیز شرح‌، ۱/۳). در چنین‌ فضایی‌ است‌ که‌ با افول‌ خردورزی‌ در محافل‌ علمی‌، از نوآوری‌ و نشاط علمی‌ کاسته‌، و بر تقلید و پیروی‌ آثار گذشتگان‌ افزوده‌ می‌شود (برای‌ بازتابی‌ از این‌ مسئله‌، نکـ: همان‌، ۱/۱۰). در این‌ میان‌، بغوی‌ با درک‌ درستی‌ از فضای‌ فکری‌ جامعه‌ و مخاطبان‌ خود، آثاری‌ را پدید می‌آورد که‌ رواج‌ و تداول‌ آنها گاه‌ تا دوران‌ معاصر نیز پاییده‌ است‌.

بجز ابن‌ خلکان‌ که‌ تاریخ‌ وفات‌ بغوی‌ را ۵۱۰ق‌ دانسته‌ (همانجا)، سایر اصحاب‌ تراجم‌ درگذشت‌ او را در شوال‌ ۵۱۶ گزارش‌ کرده‌اند. او در مرورود و در کنار قبر استادش‌ قاضی‌ حسین‌ دفن‌ شده‌ است‌ (ذهبی‌، تذکرة، ۴/۱۲۵۸؛ سبکی‌، ۷/۷۷).

 

 

آثار چاپی:

۱٫ معالم‌ التنزیل‌، تفسیری‌ روایی‌ که‌ مشهورترین‌ و متداول‌ترین‌ اثر بغوی‌ است‌. این‌ تفسیر را تلخیصی‌ از الکشف‌ و البیان‌ ثعلبی‌ دانسته‌اند (GAL,S,I/622). این‌ اثر برای‌ مخاطبان‌ غیرمتخصص‌ (بغوی‌، معالم‌، ۱/۱۰) در حجمی‌ متوسط و بر اساس‌ متون‌ تفسیری‌ متقدم‌ فراهم‌ آمده‌ است‌ (برای‌ معرفی‌ اجازات‌ بغوی‌ از متون‌ تفسیری‌ تابعان‌، نکـ: همان‌، ۱/۱۰-۱۳). این‌ اثر بارها در قاهره‌، بیروت‌ و بمبئی‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

روش‌ تفسیری‌ بغوی‌ توسط عفاف‌ عبدالغفور حمید در کتابی‌ با عنوان‌ البغوی‌ و منهجه‌ فی‌ التفسیر (چ‌ عمان‌، ۱۹۸۲م)‌ و نیز از سوی‌ محمدابراهیم‌ شریف‌ در البغوی‌ الفراء و تفسیره‌ للقرآن‌ الکریم‌ (چ‌ قاهره‌، ۱۹۸۶م)‌ مورد مطالعه‌ قرار گرفته‌ است.

۲٫ مصابیح‌ السنة، دست‌نامه‌ای‌ حدیثی‌ است‌ که‌ آن‌ را بر اساس‌ کتب‌ سته‌ و سنن‌ دارمی‌ (کتانی‌، ۱۷۷) تألیف‌ کرده‌، و خواسته‌ است‌ مجموعه‌ای‌ فشرده‌ و مدون‌ از سنت‌ نبوی‌ فراهم‌ آورد (بغوی‌، مصابیح‌، ۱/۵). بدین‌سان‌، نه‌تنها اسانید روایات‌ را حذف‌ کرده‌، که‌ از آوردن‌ نام‌ کتابهای‌ در بردارنده روایات‌ نیز چشم‌ پوشیده‌ است‌.

طبقه‌بندی‌ ابداعی‌ او برای‌ احادیث‌ (نکـ: ابن‌ صلاح‌، ۳۷؛ کتانی‌، همانجا) بیش‌ از آنکه‌ نشان‌ نوآوری‌ باشد، مهر تأییدی‌ بر سلفی‌گری‌ اوست‌؛ بدین‌سان‌ که‌ با تقسیم‌ هر باب‌ به‌ دو بخش‌ «صحاح‌» و «حسان‌»، میان‌ احادیث‌ برگرفته‌ از صحیحین‌ با احادیث‌ برگرفته‌ از دیگر کتب‌ تمایز قایل‌ شده‌ است‌. به‌کار بردن‌ دو اصطلاح‌ صحیح‌ و حَسَن‌ در چنین‌ معنایی‌، گرچه‌ نزد عالمان‌ حدیث‌ مناقشه‌انگیز بود (ابن‌ صلاح‌، ۶- ۸)، اما برای‌ مخاطب‌ عام‌ خوش‌آیند می‌نمود، چنان‌ که‌ باعث‌ اعتماد و اقبال‌ به‌ این‌ کتاب‌ گردید. گواه‌ این‌ مدعا نسخه‌ها، شروح‌ و تنقیح‌ و تهذیبهای‌ متعدد این‌ کتاب‌، همچون‌ مشکاة المصابیح‌ ولی‌الدین‌ خطیب‌ تبریزی‌ است‌ که‌ بیش‌ از اصل‌ کتاب‌ رواج‌ یافته‌ است‌.

علاوه‌ بر وجود نسخه‌های‌ بسیار از اصل‌ کتاب‌، شروح‌ متعددی‌ نیز بر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (نکـ:GAL,S,I/620-622 ) این‌ کتاب‌ در بولاق‌ (۱۲۹۴ق‌) و قاهره‌ (۱۳۱۸ق)‌ در ۲ جلد، و در بیروت‌ (۱۹۸۷م)‌ در ۴ جلد به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

۳٫ شرح‌ السنة، کتابی‌ است‌ در شرح‌ احادیث‌ که‌ از لحاظ هدف‌ تألیف‌ و شیوه تدوین‌، شباهت‌ بسیار به‌ کتب‌ سته‌ دارد. در طبقه‌بندی‌ ابواب‌ آن‌ از صحیح‌ بخاری‌ پیروی‌ کرده‌، چنان که‌ حتی‌ بسیاری‌ از عناوین‌ ابواب‌ آن‌ را عیناً برگرفته‌ است‌. گذشته‌ از این‌، در تهیه مطالب‌ و مواد آن‌ نیز از آثار متقدمان‌ بهره فراوان‌ جسته‌ است‌. برای‌ نمونه‌، در تصحیح‌ و تضعیف‌ اسانید روایات‌ شرح‌ شده‌، از آراء ترمذی‌ و در شرح‌ غریب ‌الحدیث‌، از آراء متقدمان‌ استفاده‌ کرده‌ است‌.

تلخیصهایی‌ نیز از این‌ کتاب‌ موجود است‌ (نکـ: GAL,S,I/622). این‌ کتاب‌ به‌ کوشش‌ شعیب‌ ارنؤوط و محمد زهیر شاویش‌ در ۱۹۷۱م‌ (دمشق‌/بیروت‌) به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

۴٫ الانوار فی‌ شمائل‌ النبی‌ المختار، مجموعه‌ای‌ از روایات‌ مُسند در احوال‌ و اخلاق‌ پیامبر اکرم‌ (ص)‌ است‌ که‌ به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ یعقوبی‌ در دو جلد در بیروت‌ (۱۴۰۹ق‌/۱۹۸۹م)‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

 

آثار خطی‌:

۱٫ التهذیب‌ فی‌ الفروع‌، کتابی‌ در فقه‌ شافعی‌، تقریباً مجرد از ادله فقهی‌ که‌ تلخیصی‌ از التعلیقیه استادش‌ قاضی‌ حسین‌ مرورودی‌ است‌ (حاجی‌ خلیفه‌، ۱/۵۱۷). دو نسخه‌ از آن‌ در دمشق‌ و قاهره‌ موجود است‌ (نکـ: GAL,S، همانجا).

۲٫ شرح‌ الجامع‌ الصحیح‌ ترمذی‌، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه محمودیه مدینه‌ موجود است‌ (همانجا؛ نیز نکـ: اشپیس‌، ۱۰۹).

۳٫ الفتاوی‌، مجموعه‌ای‌ از فتواهای‌ بغوی‌ است‌ که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه سلیمانیه استانبول‌ موجود است‌ (نکـ: GAL,S، همانجا).

۴٫ فتاوی‌ المروروذی‌، مجموعه‌ای‌ از فتاوی‌ قاضی‌ حسین‌ مرورودی‌ است‌ که‌ توسط بغوی‌ گردآوری‌ شده‌، و نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه ظاهریه دمشق‌ موجود است‌ (ظاهریه‌، ۲۰۱).

۵ و ۶٫ مدخلٌ‌ فی‌ أصول‌ الحدیث‌ و مقدمة فی‌ معرفة انواع‌ الحدیث‌، که‌ نسخه‌های‌ آنها در دارالکتب‌ قاهره‌ موجود است‌ (دارالکتب‌، ۱/۲۸۸، ۳۰۳).

۷٫ تاج‌ العروس‌ و مُذهِب‌ الهمّ‌ و البؤس‌، در اسرار نکاح‌. نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه اوقاف‌ بغداد موجود است‌ (جبوری‌، ۳/۱۰).

۸٫ الفرائض‌، در تشریح‌ احکام‌ فقهی‌. نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه دانشگاه‌ ملک‌ سعود موجود است‌ (فهرس‌…،۶/۳۰۴).

آثار منسوب‌:

آثار دیگری‌ نیز به‌ بغوی‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌ از آن‌ جمله‌ است‌: معجم‌ الشیوخ‌، که‌ بروکلمان (GAL,S، همانجا) براساس‌ نقل‌ قول‌ ابن‌ حجر، آن‌ را به‌ بغوی‌ نسبت‌ می‌دهد، اما ظاهراً منظور ابن‌ حجر، ابوالقاسم‌ بغوی‌ بوده‌ است‌ (نکـ: یعقوبی‌، ۱/۶۷). حاجی‌ خلیفه‌ الجمع‌ بین‌ الصحیحین‌ ۱/۵۹۹) و الارشاد (۱/۷۷) را نیز از آثار بغوی‌ دانسته‌ است‌ (برای‌ آشنایی‌ با دیگر آثار منسوب‌ به‌ او، نکـ: همو، ۱/۳۹۷، ۲/۱۴۹۹؛ بغدادی‌، ۱/۳۱۲).

 

کمپین مجازی برای وادار ساختن انگلستان برای بکاربری نام راستین و تاریخی “خلیج فارس”

هم میهن، این کمپین وفرستادن شکایات و اعتراضات شما حداکثر ۱۵ دقیقه از وقت شما را خواهد گرفت، ولی با اینکار گام بسیار بزرگی در دفاع از تاریخ، فرهنگ و هویت ملی کشورمان برخواهید داشت! همچنین نیاز به حضور فیزیکی شما در مکانی نیست و در هرکجای جهان که هستید، میتوانید یاری رسانی کنید!

با درود. دو سال پیش در ژوئیه سال ۲۰۱۱، ما کمپینی برای متوقف ساختن کاخ سفید و دولت آمریکا در بکاربری نام دروغین براه انداختیم که با شرکت بیش از ۵ هزار هم میهن، در طی سه روز شکایت فرستادن سرانجام پیروزی بدست آمد و کاخ سفید نه تنها نام دروغین را از مدارک رسمی خود حذف کرد، بلکه نام خلیج فارس را جای آن نوشت، نام خلیج فارس را رسمی اعلام نمود و دیگر آن اشتباه را مرتکب نشد!TeheranMossaver31Khordad1330parssea

اکنون نوبت دولت مرکزی کشورهای عضو اتحادیه بریتانیا، بسرکردگی انگلستان رسیده است تا نام راستین و تاریخی خلیج فارس را بر روی مدارک رسمی و دولتی آنان بازگردانیم! ما برای این کار مهم ملی، نیاز به شرکت بیش از ۱۰ هزار تن هم میهن داریم!

علت نیاز به این شمارش، بالاتر از کمپین کاخ سفید،بدین خاطرست که خود انگلیسیها نه تنها سازنده نام دروغین خلیج ع**ی بوده اند، بلکه امروز در اشاعه اش بیش از خود اعراب فعال هستند! انگیزه این عشق انگلیسیها به تغییر نام خلیج فارس، از آنروی است که: ۱؛ اعراب منطقه خلیج فارس را خام کرده و بیشتر از پیش دوشیده و پولی به جیب زنند؛ ۲: نام دروغین، نقش “استخوان لای زخم” را ایفا کرده و موجب کینه و اختلافات بیشتر و شکافی ژرفناتر از گذشته میان اعراب و ایرانیان بشود، که این در پی سیاست کهنه انگلیسها “تفرقه انداز و حکومت کن” است!

خواهشمندیم از دوستان خود که “میدانید” میهندوست هستند درخواست یاری کرده تا به این کمپین پیوسته، تا  بتوانیم با نیروی بیشتری دولت بریتانیا را با شکایات خود بزانو درآوریم.

روز سه شنبه ۲۶ شهریورماه پیش از آغاز کمپین، مشخصات و راههای شکایت و اعتراض (متن ها همراه با آدرسهای ایمیل و غیره) در تاربرگ  ( Persian Gulf ) و نیز تارم داشت. کمپین از ساعت ۸ بامداد آغاز خواهد شد، که ما گمان میدهیم چهار رو بدراز بکشد. اگر به هر علتی سر ساعت ۸ بامداد نمیتوانید در فیسبوک حضور بهمرسانید، مشکلی نیست، میتوانید دیرتر و در طی روز یاری رسانی کنید!

تا به همبستگی و یکپارچگی از مصالح و منافع ملی کشورمان دفاع کنیم.

با سپاس از یکایک شما عزیزانی، که قلبتان برای ایران می تپد و تصمیم گرفته اید که بجای شعار دادن و رجزخوانی های پوچ، گامی راستین در دفاع از فرهنگ، تاریخ و هویت ملی کشورمان بردارید.

آدرس پیوستن به کمپین:

 

Persian Gulf Forever

با دفاع بد نام خلیج فارس را خراب نکنید.نام خلیج فارس دفاع منطقی می خواهد

با دفاع بد نام خلیج فارس را خراب نکنید.

چرا بخش خصوصی حاضر نیست حتی دو میلیون هزینه چاپ اثری ماندگار مانند نقشه های و اطلس های تاریخی و یا هزینه کتاب ترجمه شده به زبان عربی و انگلیسی  اسناد نام  خلیج فارس را بپردازد و یا هزینه یک  سفر علمی یک پژوهشگر را تقبل کند ولی میلیاردی حاضر است به انتقال یک فوتبالیست کمک کند این بیماری  اجتماعی در کجای فرهنک بخش  خصوصی نهفته است.

در حالی که در جهان متمدن این بخش خصوصی است که  با کمک های میلیاردی پژوهشگران را یاری می دهند. تا آنها با تحقیقات و دستاوردهای علمی  جامعه را یاری کنند. در ایران چنین پدیده ای  وجود ندارد. کمک به انتقال یک بازیگر تحت عنوان و یا به بهانه مخالفت با یک تیم جعلی  اصالت و ارزشی ندارد و نمی تواند کمکی برای  دفاع و حفظ  نام حلیج فارس باشد. نام خلیج فارس دفاع منطقی می خواهد انتشار اسناد بی شمار آن بکار می آید و نه اینگونه کارهای احساسی. در حالیکه یک محقق سالها هزینه  و زحمت توانسته است اسناد بی شماری از کشورهای عربی در اصالت و حقانیت نام و میراث ایرانی خلیج فارس جمع کند چرا برای انتشار کتاب خود باید دغدغه پرداخت هزینه چاپ داشته باشد. سهم رانت خوارانی مانند بابک زنجانی  در توسعه فرهنک و میراث تمدنی میهن عزیز چقدر است؟

شرایط پیش روی برخی حوزه‌های کشور به سمتی می‌رود که عملاً کوچک‌ترین انگیزه‌ای برای فعالیت فرهنگی و دانش پژوهی ‌نمی‌ماند. مصداق بارز این رویداد، قرارداد سنگینی است که مدیرعامل تیم «دولتی» پرسپولیس با خلعتبری بست‌؛ قراردادی که عین ظلم به مردم ایران و به ویژه اشخاصی است که حداقل‌هایشان به رغم شایستگی در این مملکت از محل همین بیت‌المال تأمین می‌شود و اوج یک سلسله رخدادهای تلخ در کشورمان است که دورنمای چندان خوشی پیش چشم نمی‌آورد.
به گزارش «تابناک»، اگر مدیرعامل و دیگر اعضای هیأت مدیره یک شرکت تولیدیِ بزرگِ سودده دولتی نظیر یکی از همین هولدینگ‌ها، درآمدی کلان داشته باشد و بنا بر ‌قوانین موجود، یک درصد از سود سالیانه شرکت در حکم پاداش میان اعضای هیأت مدیره تقسیم شود و به هریک از این اعضا ـ که در سوددهی و بازده بالای این شرکت نقش داشته‌اند ـ رقمی چندصدمیلیونی تعلق گیرد و این اتفاق رسانه‌ای شود، با مدیرعامل و اعضای هیأت مدیره‌ چه معامله‌ای خواهد شد؟
پاسخ خیلی دور از ذهن نیست. کافی است اندکی در همین فضای سایبر جست‌و‌جو کنید و نتیجه بگیرید که این اعضا‌ برای استفاده از این امکان که کاملاً قانونی نیز بوده، چه فشاری را متحمل خواهند شد و چه بسا تا پای استعفا‌ پیش می‌روند. علت این مواجهه افکار عمومی ـ درست یا نادرست ـ ‌نه غیرقانونی بودن چنین برداشتی از سود مورد اشاره، بلکه دولتی بودن چنین مجموعه‌ای است. این اتفاق البته درباره یک مدیر مجموعه بزرگ صنعتی دارای سوددهی بالاست و نه یک چهره فاقد اندک سودآوری.
با این حال، اتفاقی شبیه همین ماجرا، بار‌ها و بار‌ها در لیگ فوتبال ایران رخ می‌دهد و صدای هیچ ‌یک از مسئولان کشور در اعتراض به این وضعیت شنیده نمی‌شود و هیچ ندای معترضی نیز از سوی به اصطلاح عدالت خواهان شنیده نمی‌شود. بازیکنان دیگر به قراردادهای نیم میلیاردی رضایت نمی‌دهد و قراردادهای میلیاردی ‌می‌بندند‌ تا تورم و افزایش دستمزد‌ها متناسب با تورم، دست‌کم شامل یک گروه اقلیت بسیار محدود از شهروندان این مملکت شود و یک گروه بتوانند حقشان را به خوبی از پول نفت برداشت کنند.
اشتباه نکنید؛ نقد تنها این نیست که بیشتر این بازیکنان به میزانی که برایشان قیمت گذاشته می‌شود، ارزش ندارند و به جز حاشیه خلیج‌فارس نشین‌ها، هیچ کشوری حاضر نیست حتی نصف این دستمزد را به آن‌ها بدهد، چرا که بر فرض ارزشمندی این بازیکنان، پرداخت این ارقام در همه جای دنیا مرسوم است و گران‌ترین آدم‌ها ‌روی زمین، فعلاً ورزشکاران حرفه‌ای هستند و بیش از آنچه برایشان پرداخت می‌شود، دستاورد مالی برای بنگاه‌های مالی ـ ورزشی‌شان دارند.

نقد مهم‌تر از پرداخت‌های کاذب، انجام چنین پرداخت‌هایی از محل بیت‌المال است. در واقع هیچ شخصی با جذب چهره‌ای همچون خلعتبری مشکلی ندارد؛ اما اینکه به جز پرداخت رقم بالای رضایت‌نامه‌اش، قراردادی با او بسته شود که علاوه بر مبلغ اصلی، بابت هر گل ده میلیون تومان و بابت هر پاس گل چهار میلیون تومان به این بازیکن پرداخت شود، محل بحث است. یادمان نرود که هنوز قریب به اتفاق باشگاه‌های فوتبال، ‌دولتی هستند و اسماً و ‌‌صوری، خصوصی شده‌اند و اگر شیر نفت ‌روی این فوتبال به اصطلاح «حرفه‌ای» بسته شود، فوتبال ایران به مرگ طبیعی درخواهد گذشت.
با این حال چنین پرداخت‌هایی هنوز باعث نشده مدیرعامل و هیأت مدیره‌ای برکنار شود یا اتفاق خاصی بیفتد. انگار این تفاوت برخورد‌ها کاملاً عادی است و باید در سال‌های پیش رو منتظر پرداخت‌های ده میلیاردی در پی رقابت مدیرعامل این باشگاه‌های دولتی از یکدیگر باشیم و در پایان نیز این مدیران با افتخار بگویند این پول‌ها از محل بخش خصوصی (بدون بیان شفاف این بخش خصوصی تأمین کننده) است و تیم قوی با قیمتی باورنکردنی جذب کرده‌اند؛ تیمی که در آسیا به جمع چهار تیم نهایی (وضعیت مشابه همه تیم‌های ایران) نیز راه نمی‌یابد!
بنابراین، این قواعد باید عوض شود، در غیر این صورت، باید چشم انتظار آن بود که صف طولانی ورود به دانشگاه، جای خود را به صف طولانی مقابل زمین‌های فوتبال بدهد. وقتی پرداختی به یک استاد راهنما با درجه پروفسوری بابت تربیت ‌دکتر این مملکت، یک میلیون و پانصدهزار تومان، معادل بیش از یک سوم پاداش یک پاس گل خلعتبری باشد، آیا عاقلانه است که شخصی برای تأمین آینده‌اش و همچنین کسب اندک شهرت و اعتبار علمی، دوازده تا پانزده‌ سال عمر خود را در دانشگاه بگذراند و سپس درآمد ماهیانه‌اش به قدر یک گل بازیکن فوتبال ‌و حقوقش یک عمرش به اندازه یک فصل بازی بازیکنان متوسط نباشد؟
یادمان نرود، بازیکن «فوتبال دولتی» ایران را نه با یک کارمند و یا کارگر که شرایط وخیم‌تری دارد، بلکه با یک چهره فرهیخته فرهنگی و علمی و یک پروفسور مقایسه کردیم؛ اشخاصی که قریب به اتفاقشان را نمی‌شناسیم و اگر سری به قطعه نام آوران بهشت زهرا بزنیم، به جز ورزشکاران، با قبر گروهی از بزرگ‌ترین این فرهیختگان نیز روبه‌رو می‌شویم که حتی یک بار نامشان را نشنیده‌ایم و یک بار تصویرشان را ندیده‌ایم و یک بار برای آن که نسلی از دانشمندان را از خود به یادگار گذاشته‌اند و دستاوردی بزرگ‌تر از شادی پس از گل دربی برایمان به ارمغان آورده‌اند، به روح بزرگشان درود نفرستاده‌ایم.

KEBRIT1890
با این حال نباید نگران بود، چون با این راهی که در پیش گرفته‌ایم، مملکت‌‌ دیگر چنین چهره‌هایی به خود نبیند و به جای آن، شاید فوتبال دولتی‌مان با هزینه سالیانه چهارصد میلیارد تومان، ‌نیم قرن به نیم قرن قهرمان آسیا شود! همچو دیده‌بانی که به فرسخ‌ها آن‌سو‌تر می‌نگرد، به دوردست‌ها خیره شویم و دریابیم که اگر این وضعیت ادامه داشته باشد و این عدم تعادل بیشتر و بیشتر شود، در آینده‌ای شاید نه چندان دور، آدم‌سازان این مملکت همچون اساتید برجسته دانشگاه پس از آن که به این سطح رسیدند، لحظه‌ای برای رفتن درنگ نخواهند کرد و عدم گریز یک «مغز» از این مملکت، اتفاقی عجیب ‌‌و غیرعقلایی تلقی خواهد شد.

تابلوئی بسیار با ارزشِ از نادرشاه (جنگِ کَرنال) هند

 

تابلوئی کم دیده شده و بسیار با ارزشِ تاریخی که اثرِ استادِ بزرگِ نقاّشی علی‌ قُلی‌ جَبَه دار(علی قلی جبه‌دار مهم‌ترین نقاّش فرنگی‌سازِ اواخر قرن هفده و اوایل هجده ایران است. وی تکنیک‌های ایرانی و اروپایی را توامان و در کنار هم به کار می‌برد) است که آنرا در اواسطِ قرنِ هجدهمِ میلادی ترسیم و سپس به سلطانِ ایران تقدیم کرده است.درین نقاّشی بسیار با شکوه می‌‌توان نادرشاه افشار را دید که به روی اَسبِ خود (جنگِ کَرنال) به سربازانش دستور می‌‌دهد، جنگ کَرنال (۵ اسفند ۱۱۱۷ خورشیدی، ۱۳ فوریه ۱۷۳۹ میلادی) نام نبردی است که طی آن نادرشاه افشار هندوستان را فتح کرد. دلیل وقوع این جنگ ، فرار افغان‌های یاغی به هندوستان ، و عدم تسلیم ایشان توسط محمدشاه ، پادشاه هند بوده‌است. نادر به رغم کمی سپاهیانَش در مقابل لشکریان فیل سوار هندی توانست با به‌کارگیری تاکتیک‌های نوینِ جنگی پیروز شود.نادر در قبال گرفتن کلید خزانهٔ سلطنتی هند عقب‌نشینی را پذیرفت و تاج پادشاهی هند را بر سر او باقی گذاشت. نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت؛ غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشتر از بیشترین درآمد سالانهٔ دوران صفوی برآورد شده‌است. در میان این غنائم، جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند. میزان غنائم به حدی بود که نادر برای سه سال از گرفتن مالیات در ایران چشم پوشید.یکی از زرّین‌ترین برگ‌های فتوحاتِ نادرشاه اَفشار

جنگ کرنال یکی از زرّین‌ترین برگ‌های فتوحات نادر پیروزی بر سپاهیان هندی بود. هندوستان در ۱۷۰۷ میلادی امپراتوری بزرگ و قدرتمندی بود که از نظر ثروت و جمعیت رقیبی در منطقه نداشت .

از این اَثر در موزهٔ هنرهای شهرِ بوستونِ آمریکا نگهداری شده و چندی پیش بعد از ترمیم و بازسازی مجدداً به موزهٔ اصلی‌ بازپس فرستاده شده تا به موردِ بازدیدِ همگان قرار گیرد.

 

فرمان نادر شاه دربارۀ آزادی دین

تاریخ ۳۰ رجب ۱۱۴۹ / ۴٫۱۲٫۱۷۳۶ – ۴٫۱۲٫۱۷۳۶
خلاصه پ

 

sanad_000032-01nader

آیا هند باید مجازات اعدام را برقرار کند؟

در هند مجازات اعدام لغو نشده است اما اعدام صورت نمی گیرد. یعنی در کشوری با یک میلیارد و دویست میلیون  جمعیت

در طول نیم قرن گذشته تنها اعدام  ۱۷۰ نفر آنهم برای جنایات بسیار بزرگ صورت گرفته است.

حقوقدانان و جامعه قضایی مخالف اعدام هستند اما افکار عمومی،  سیستم فعلی قضایی هند را ناکارامد دانسته و طرفدار اعدام مجرمان هستند.

علت جدالهای فعلی این است که در زمستان سال گذشته  یک دختر دانشجو در کشور هند مورد تجاوز ۶ مرد قرار گرفت. جرمی که بخودی خود اعدام ندارد.

 گزارش پزشکی قانونی در مورد این حادثه حاکی از آن است که در پی وقوع این تجاوز، بسیاری از اعضای داخلی بدن این دختر دچار آسیب شده بوده و سرانجام در پی آسیب‌های ناشی از این مسئله این قربانی خشونت برای همیشه چشم‌هایش را به روی زندگی می‌بندد. با انتشار این خبر موجی از خشم جامعه هندوستان را فرا گرفت . هدف اعتراض‌ها حکومت و سیستم امنیتی هندوستان بود که به گفته معترضان در حفاظت از امنیت زنان به اندازه کافی کوشا نبوده است.

برخی از آمارها حکایت از آن دارد که در کشور هندوستان در هر ۲۰ دقیقه یک زن مورد تجاوز قرار می‌گیرد. اکنون افکار عمومی خشمگین در هند خواهان اجرای حکم اعدام برای متجاوزان است. اخیرا دادگاهی که مسئول محاکمه متهمان بوده، حکم به گناهکاری آنان داده و دادستان نیز برای مجرمان حکم اعدام درخواست کرده است. این درحالی‌ست که اعدام از جمله مجازات‌هایی است که فعالان حقوق بشر می‌کوشند که مانع از صدور یا اجرای آن شوند، اما در میان خشم و خروش شدید افکار عمومی جریحه‌دار شده هندوستان، در این موضوع کمتر صدایی از سوی فعالان حقوق بشر در مورد محکومیت اعدام شنیده می‌شود.

kalkata92 (22)

آیا حقوق بشر استثناء پذیر است؟ در چنین شرایطی چه باید کرد؟ آیا باید منتظر اعدام این افراد نشست؟ ولی از آن سو در صورت مخالفت با اعدام این افراد، چگونه باید با افکار عمومی که از حضور چنین متجاوزانی در جامعه احساس ناامنی و خشم می کنند، روبرو شد؟

حقوقدانان و جامعه قضایی مخالف اعدام هستند اما افکار عمومی طرفدار اعدام هستند. تا کنون  جامعه حقوقی بشدت مقاومت کرده است اما با توجه به افزایش جنایات و کارهای تروریسیتی ممکن است  اجرای اعدام برای جنایات  کوچک مجدد برقرار شود.