بی شرفی فرهنگی !! هوزستان- خوزستان | پژوهشهای ایرانی.دریای پارس.

بی شرفی فرهنگی !! هوزستان- خوزستان

 فرا رسیدن روز    در بهار زیبا و سر سبز  ایران  به همه ایرانیان از استارا- مغان تا بلوچستان و اهواز  شادباش می گویم

 

یوسف عزیزی بنی طوروف  که در موسسات  مطالعاتی عربی فعال است و  حقوق بسیار بسیار خوبی هم می گیرد آنهم به دلار  یکی از کسانی است که ابزار  دست عده ای ضد ایرانی قرار گرفته است  وی در مقاله اخیر خود در  شبکه العربیه  وابسته به سلطنت طلبان عربستان سعودی (گروه وهابی محافظه کار سنتی سعودی)  غیر از  (وهابی  های سلفی جهادی  که به القاعده می گویند)  وی مدعی شده که :

در ایران بعد از انقلاب مشروطیت  فارس گرایی  در صدد محو اقوام دیگر برآمد و شعارآنان “ایران یک کشور یک نژاد و یک زبان” بود .!!!

به نقشه نگاه کنید نقشه عربی سال 1142 قمری  هوزستان. نوشته است.

 بحر فارس و  ببینید که دریای عرب را هم بحر محیط العجم نامیده است. و بحرین که در واقع  سواحل و منطقه قطیف عربستان را هم شامل می شود را حزو ممالک ایران نامیده است.

فهرست ممالک ایران در نقشه عربی 1142 قمری نقشه رسمی دولت عثمانی

 

انتظاری بهتر از اینگونه افراد  در شبکه  عرعربیه  نیست و این گونه قضاوت کردن آنها تعجبی ندارد اما تا آنجایی که اسناد و شواهد نشان می دهد حتی اولترا ناسیونالیستهای فارس گرای افراطی هم  هر گز چنین حرفی نزده اند بلکه حتی فارس گرایان افراطی که مورد نکوهش غالب جامعه آنروز بوده اند همواره بر احترام  بر اقوام تاکید داشته و اعتراف داشته اند که ایران کشور متعدد قومی و نژادی است .  آنچه که آریا گرایان  بر آن تاکید می کردند تاکید بر یک زبان  مشترک ملی برای همه اقوام بود که آنها زبان فارسی را  حمایت می کردند  حال آقای بنی طرف و آقای پور پیرار می گویند نه بهتر بود زبان عربی زبان مشترک ملتهای ایران می بود.  خوب این یک نظر است اما واقعا در ایران عملی نبود. کما اینکه در مراکش نیز که نیم جمعیت غیر عرب بودند زبان عربی نتوانست  حتی بزور  و زر و  تزویر  به زبان مشترک مردم  تبدیل شود. بلکه یک زبان اجنبی  بنام فرانسوی را زبان مشترک قرار دادند . در میان آریا گرایان و  مدافعان  زبان فارسی به عنوان زبان مشترک بسیاری از کسان غیر فارس بودند احمد کسروی به عنوان نمونه خود آذری بود.

در ایران اقوام و ملیتهای متعدد در همه جای کشور پراکنده هستند در تهران – خراسان – فارس – کرمان – کردستان – خوزستان و …. همه نوع اقوام هستند مثلا تنها در خراسان 60 قوم و ملیت وجود دارد. در استان تهران شاید بیشتر از یکصد قومیت وجود داشته باشد بنا براین وجود یک زبان ملی مشترک برای ارتباط یک ضرورت حتمی  بود. اما در حال حاضر که آموزش زبان نیاز به هزینه های سنگین ندارد همه اقوام می توانند در کنار زبان فارسی به زبان قومی خود آموزش بدهند و بنویسیند و بخوانند. فکر نمی کنم در ایران هیچکس مخالف آموزش  زبان باشد مثلا  همه افراد متخصص می توانند آموزشگاه زبان اعم از عربی – انگلیسی – ترکی – کردی ….. باز کنند.
این یک حقیقت است که ایران در طول تاریخ  چند هزار ساله دارای گروه های قومی واتنیکی گوناگون بوده است که بعضا دارای سلطه ها و فرمانروایان محلی خود بوده اند  عرب ها، کردها، لرها، گیلک ها و آزربایجانی ها از آن جمله اند.

مقاله ایشان را عینا در پایین می خوانید و مردم ما  با بیان اینگونه  سخنان  مشکلی ندارند چون تاریخ ما و انسجام ایران محکم تر از آن است که با  هر حرفی بلرزد.

اما یک بخش مطلب ایشان را بدقت بخوانید قضاوت جالبی دارد.

بنام بی شرفی فرهنگی

. بی شرفی فرهنگی؟؟؟ .

اینکه کسانی نامی را در یک کتاب تاریخی تغییر دهند بدون تردید بی شرفی فرهنگی است. اما آیا آقای یوسف بنی طرف و همپالگیی هایش که صدهها کتاب تاریخی و نقشه جغرافیایی را بدون اجازه از نویسندگان اصلی  در ترجمه های و در تجدید چاپهای جدید جعل کرده اند و نام خلیج فارس را حتی در عنوان  اصلی جلد کتاب تغییر داده  و

اقدام به    نموده اند بی شرفی فرهنگی  همکاران شما در العربیه بیشتر است  و یا آنهایی که نام عربستان را که  در کنار نام خوزستان  و هوزستان – یک دوره  کمتر از 200 ساله  عربستان هم بکار می رفته و نام   بخش حنوب غربی خوزستان بوده است تحریف کرده اند. چرا رگهای گردن را بر افروخته می کنی  کمی بدور و اطرافت نگاه کن  قوم گرایان عرب بیشتر از هر ملتی  تحریف گر تاریخ و نامها هستند. اگر مدرک می خواهی صدهها نمونه برایت بیاورم.

حال اینکه خلیح فارس نامی رسمی و بین المللی در تمام زبانها در  بیش از 2500 سال بوده است.   پس آقای بنی طرف  طبق قضاوت و تعریف خود شما “بی شرفی فرهنگی  بیشتری است از آنکه نام عربستان را در ترجمه تبدیل به خوزستان کرده است. البته  من طرفدار حفظ نام اصلی در سند هستم  اما واقعیت این است که نام واقعی و تاریخی خوزستان درست ترین نام  تاریخی است خوز- هوز – حوزه  – کوزا- کازا – همه یک ریشه دارند و  همگی معنی خانه و یا قصر می دهند البته  ریشه های دیگری نیز برای خوزستان و خوزیا بر شمرده اند اما خوزیا به احتمال زیاد تغییر یافته هوزیا- هوزه –  حوزه  است House-Casa -khaza  کوزه – کوره هم گفته شده  همگی معنی خانه – بخش و قسمت و کاخ و .. می دهد. عربها خوره – خوزه – کوره را به معنی بخش و ناحیه بکار برده اند. هوزه – بصورت جمع مکسر به اهواز تبدیل شده است. خود اهواز نیز ریشه در خوزه و خوزستان دارد.

آشنایی یا تعریف تاریخی ایران

کشوری که اکنون ایران نام دارد باز مانده آن امپراتوری هاست که در طول تاریخ ممالک و خلق هایی به آن پیوسته یا از آن جدا شده اند.
ازدوران امپراتوری صفویه تا امپراتوری زندیه، کشوری که اکنون ایران نام دارد از چهار مملکت تشکیل می شده است: کردستان، لرستان، عربستان (خوزستان کنونی) وگرجستان. در اوایل دوره قاجار، مملکت گرجستان از این امپراتوری جدا شد وممالک محروسه ایران شامل شش مملکت شد: مملکت عربستان ، مملکت لرستان، مملکت کردستان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. بقیه جاها هم یا ایالت بودند یا ولایت.

در اینجا به کتابی استناد می کنم که “رُستَم‌التَواریخ” نام دارد. نام نویسنده این کتاب شخصی است به نام محمد هاشم آصف معروف به “رستم‌الحکما”. وی به بازگویی رویدادهای سال های پایانی امپراتوری صفویه تا زمان زندگی خود یعنی دوره فتحعلی شاه قاجار می پردازد.

“رستم التواریخ” فصلی دارد به نام “اسامی والیان اربعه وبیگلربیگیان و حکام با جاه و جلال و عظمت آن زمان” والبته منظور زمان کریم خان زند است. او در آن جا می گوید: “بر اولوالالباب معلوم باد که در آن زمان عالیجاه خسروخان والی کردستان، وعالیجاه اسماعیل خان فیلی والی لرستان، و عالیجاه شیخ عبدالله چعبی والی عربستان، وعالیجاه ارگلی خان والی گرجستان بوده. (ص ٣۵۱ نشر شرکت سهامی کتاب های جیبی)
این چهار مملکت حتی از اصفهان هم مهمتر بودند چون اصفهان در آن هنگام ولایت بوده نه مملکت، و والی نداشته بلکه بیگلر بیگی داشته که رتبه اش از والی کمتر بوده است.
رستم الحکما در همان صفحه ودر ادامه می گوید: ” در اول دولت والا جاه کریم خان وکیل الدوله جم اقتدار در دار السلطنه اصفاهان، عالیجاه سلاله السادات، میرزا عبدالوهاب حاکم وبیگلر بیگی بوده”.
نیز این کتاب فصلی دارد با عنوان ” صورت جمع بستن مالیات حسابی، دیوانی ممالک ایران”. واین ممالک همان چهار مملکتی است که به انها اشاره کردم.
“رُهر بُرن” ایران شناس آلمانی در کتاب “نظام ایالات در دوره صفویه” که توسط کیکاووس جهانداری ترجمه و توسط “بنگاه ترجمه و نشر کتاب” منتشرشده، فصلی دارد به نام “درباره والیان”. عنوان بخش اول این فصل چنین است: ” حکومت های باجگزار دولت صفوی”.
در اینجا والیان معمولا به حاکمان چهار مملکت یاد شده اطلاق می شد اما رُهر بُرن مفهوم والیان را گسترش می دهد. او در کتاب یاد شده می نویسد: “در چهار ایالت برجسته تر والی نشین یعنی گرجستان، عربستان، کردستان و لرستان، امرای محلی تقریبا در تمام دوره حکومت صفوی توانستند برقرار بمانند. مآخذ فارسی تنها فرمانروایان این چهار ایالت را والی می نامند نه دیگران را، ولی ما در اینجا برای سهولت امر حدود استعمال این لقب را تعمیم داده ایم. تاریخ این چهار ایالت و به علاوه تاریخ سیستان در فصل زیر به صورت جداگانه مورد تحقیق قرار گرفته است.”
شاهان صفویه همواره از مردمان محلی برای اداره حکومت های پیرامون استفاده می کردند یا در واقع نمی توانستند کاری جز این بکنند چون اینها به خودی خود و برای خود “حکومت هایی ” بودند که رُهر بُرن از آنها با عنوان ” حکومت های باجگزار دولت صفوی” نام می برد.
رُهر بُرن می نویسد: ” اگر از خود بپرسیم که چرا صفویه نیز مانند سلسله های پیش از خودشان از وجود بعضی خاندان های محلی برای اداره برخی ایالات استفاده می کردند، می بینیم که برای دادن جواب صحیح باید ملاحظات خاصی را مورد توجه قرار دهیم مثلا: در دسترس و سهل الوصول نبودن (مازندران، گیلان) یا مقتضیات اقلیمی (مازندران، گیلان، مکران) یک ناحیه، ناهمسانی مذهبی، زبانی یا فرهنگی (گرجستان، عربستان وغیره) یا طرز زندگی شبانی اهالی (کردستان، لرستان و غیره) یک ایالت. مسلم است که همه این مناطق جزء نقاط مرکزی مملکت بوده اند. در نتیجه مثلا ایالات والی نشین واقع در جنوب و مغرب گاه موقتا در حکم دولت های کوچک حائل و حریم بین حکومت های صفوی و عثمانی بوده اند.” (همان، صص ۱۱۰ – ۱۱۱)
رُهر بُرن در پانویس همان صفحه ۱۱۱ می نویسد:” در مرز آذربایجان و دولت عثمانی نیز چند تن از امرای تقریبا مستقل کرد مستقر بودند”.
در سال ۱۴٣۶ میلادی (قرن نهم هجری) محمد بن فلاح مشعشعی مملکت عربستان را در جنوب غرب ایران، شرق عراق وشرق شبه جزیره حجاز تشکیل داد.
بر خلاف ادعاهای احمد کسروی در تاریخ پانصد ساله خوزستان، رُهر بُرن در کتاب نظام ایالات در دوره صفویه می گوید که پس از شکست مشعشعیان در برابر شاه اسماعیل صفوی در ۱۵۰۹ وتصرف حویزه پایتخت مملکت عربستان، فقط دو شهر دزفول و شوشتر را از دست دادند ونه همه مملکت عربستان را. والبته در اواخر این قرن، امیر مبارک بن عبدالمطلب مشعشعی (۱۵٨٨ – ۱۶۱۶) توانست بار دیگر این دو شهر را پس بگیرد و سلطه مستقل خودرا بر همه مملکت عربستان بگستراند.
رُهر بُرن در کتاب خود با استناد به کتب تاریخی فارسی آن دوره می نویسد” در اهواز نیز لا اقل در نیمه دوم قرن هفدهم مسیحی که برابر است با یازدهم هجری به حکام مستقلی بر می خوریم”. (همان صص ۱۱٨ – ۱۱۹). ناصر خسرو نیز در سفرنامه اش از “ملک اهواز” سخن به میان آورده است.

بی شرفی فرهنگی 
 

در اینجا لازم می دانم به یک پدیده زشت غیر علمی اشاره کنم. کیکاووس جهانداری مترجم کتاب “نظام ایالات در دوره صفویه” در “فهرست اعلام جغرافیایی” در پایان کتاب یاد شده، ذکر کرده که می توان واژه “عربستان” را در صفحات ۲، ۱۴، ۱۵، ۱۱۰، ۱۱۲، ۱۱٨، ۱۱۹، ۱۲٨، ۱٣۰، ۱٣٨، ۱٣۹ پیدا کرد. اما وقتی به این صفحات مراجعه می کنید به جای آن، واژه “خوزستان” را می بینید. یعنی کیکاووس جهانداری بعد از دزدی و تقلب، فراموش کرده آثار تقلب را پاک کند. شاید هم نمی توانست نام “عربستان” را از فهرست اعلام جغرافیایی بردارد چون خود پژوهشگر یعنی رُهر بُرن نام صحیح و تاریخی این مملکت یعنی “عربستان” را ذکر کرده و وجدان علمی خودرا زیر پا ننهاده است اما مترجم ایرانی، صداقت علمی را فدای احساسات ناسیونالیستی و ضد عربی خود کرده است. نمی دانم جز “بی شرفی فرهنگی” چه نامی می توان روی این کار مترجم گذاشت؟
البته این “بی شرفی فرهنگی” مسبوق به سابقه است. در سال ۱٣۴۱ ش وقتی محمد دبیر سیاقی کتاب “سفرنامه عربستان” حاج عبدالغفار نجم الملک را منتشر کرد مرتکب چنین عمل وقیحی شد. او این سفرنامه را با عنوان “سفرنامه خوزستان” چاپ و منتشر نمود. دبیر سیاقی در مقدمه کتاب چنین می نویسد: ” باز پسین سخن گفتنی آن که کلمه عربستان را که نام اصطلاحی زمان بوده است، در این کتاب همه جا به خوزستان گردانیدم تا به آن سرزمین با نام حقیقی اشارت شده باشد.” (صفحه هفت کتاب، موسسه مطبوعاتی علمی). این شخص، خود سرانه و بر خلاف میل نویسنده درگذشته، یعنی نجم الملک، نام کتاب او را تغییر داده است. احتمالا روح آن مرحوم هم اکنون از این تقلب و بی شرفی فرهنگی دبیر سیاقی در رنج است. ومی دانیم که کتاب سفرنامه حاج نجم الملک غفاری حاصل ماموریت دیدار او از مملکت عربستان (خوزستان کنونی) بوده است که به دستور ناصر الدین شاه انجام گرفت.
مشاهده می شود که برای عرب زدایی در ایران نه تنها رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکرده اند بلکه استادان و مترجمان ونویسندگان ریش و سبیل دار عرب ستیز نیز به این وظیفه زشت پرداخته اند.

 

پنج قرن استقلال وشبه استقلال عربستان
جان گوردون لوریمر در کتاب خود به نام “فرهنگ خلیج، عُمان و شبه جزیره عرب” – که یکی از منابع مهم تاریخی و جغرافیایی است در باره یکی از مقتدرترین حاکمان عرب اهوازی به نام شیخ سلمان کعبی چنین می گوید:
” دوران فرمانروایی سلمان از ۱۷٣۵ تا ۱۷۶۶ به طول انجامید…سلمان با استفاده از نزاع میان مقامات ایرانی و ترک توانست استقلال خودرا حفظ کند و به این ترتیب پس از مدت کوتاهی رهبر بلا منازع منطقه ای شود که امروز به فلاحیه و محمره معروف است و دامنه نفوذش تا اهواز، جراحی و حتی هندیان امتداد داشت”. لذا می بینیم که منطقه عرب نشین جنوب و غرب ایران طی پانصد سال دارای حاکمیت مستقل یا شبه مستقل عربی بوده. از مشعشعیان تا کعبیان. تا این که در ۱۹۲۵ رضا شاه آخرین حاکم عرب یعنی شیخ خزعل را برانداخت و ملت عرب به بردگی و اسارت درآمد.
در واقع رقابت حاکمان عربستان از رقابت میان ایران و عثمانی به سود خودشان بهره می گرفتند.

 

ممالک محروسه دوران قاجار
در اوایل دوره قاجار، مملکت گرجستان از امپراتوری قاجار جدا شد و از آن پس این امپراتوری دارای شش مملکت شد: مملکت عربستان، مملکت لرستان، مملکت کردستان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. به اینها ایالات وولایات دیگر هم افزوده می شوند.
همان گونه که می بینیم این شش مملکت دارای ویژگی های اتنیکی، زبانی و فرهنگی متمایز و متفاوت بوده اند. در مملکت عربستان عرب ها، در مملکت لرستان لرها، در مملکت کردستان کردها، در مملکت آزربایجان ترک ها، در مملکت گیلان گیلک ها و در مملکت خراسان، فارس ها می زیستند. فراموش نکنیم که جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی بر اساس این میراث تاریخی، خواستار خود مختاری مملکت گیلان ورسمی شدن زبان گیلکی در این ایالت خود مختار بود.
تا هنگام انقلاب مشروطیت این تقسیم بندی جغرافیایی وجود داشت. فرآیند ملت شدن – اما – از نیمه قرن نوزدهم با اندیشه ها و نوشته های جلال الدین میرزای قاجار، میرزا فتح علی آخوند زاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزای نایینی و دیگران آغاز شد و در انقلاب مشروطیت تثبیت شد. ما بازتاب این امر را در ماده ” انجمن های ایالتی و ولایتی” و ذکر ایران به عنوان “ممالک محروسه” در قانون اساسی مشروطیت می بینیم.

متفکران یکی از ملل ششگانه ایران کوشیدند تعرف تک بعدی و نه پلورال از جامعه جدید ایران ارایه دهند. ابتدا کوشیدند عرب ها را – که در جنوب غرب ایران حکومت می کردند و مملکت خودرا داشتند از صحنه خارج کنند. آنان زیر لوای “ملت ایران” پنهان شدند و توانستند دستاوردهای آن انقلاب را – که همه خلق ها و به ویژه ترک ها در آن مشارکت فعال داشتند – از آن یکی از ملل ایران سازند. زبان و مذهب خویش را رسمی اعلام کردند و پس از سوار شدن بر خر مراد وبرای از کار انداختن تنها ماده ویژه ملیت های غیر فارس در قانون اساسی، رضا شاه را سر کار آوردند. ترک ستیزی و ترک زدایی به سیاست های عرب ستیزی و عرب زدایی افزوده شد. وبرخلاف نص صریح قانون اساسی مشروطیت، حکومت عرب ها در عربستان ایران را برانداختند و نام عربستان را حذف و خوزستان را جایگزین آن کردند.

ممالک محروسه ایران به کشور شاهنشاهی ایران بدل شد. در واقع سر برآوردن جنبش آزربایجان و کردستان در اواسط دهه چهل میلادی واکنشی در برابر سیاست های نابود ساز ملیت های غیرفارس بود. رضا خان و نظریه پردازان ونویسندگان و شاعران یکی از ملل ششگانه برای آسیمیلاسیون ویکسان سازی زبانی و فرهنگی جامعه چند ملیتی ایران از هیچ کوششی فروگذار نکردند. شعارآنان “ایران یک کشور یک نژاد و یک زبان” بود. تعمیم من از این روست که در میان اینان هم هواداران رضا شاه چون فروغی و محمود افشار وپور داوود و کسروی بودند و هم مخالفان رضا شاه نظیر صادق هدایت و تقی ارانی.
وجود این حکومت ها و مملکت ها که خلق هایشان هم اکنون فاقد آن حاکمیت پیشین تاریخی هستند در واقع می تواند پاسخ به کسانی چون داریوش همایون و هواداران او باشد که ادعا می کنند برای برپایی نظام فدرال در هر کشور نیاز به حکومت های محلی است.
نظرها:

Comments are closed.