پاره ای از واژگان که در زبان فارسی وجود دارد و به اشتباه و یا عمدا عربی و یا بیگانه پنداشته می شوند. Holocaust | پژوهشهای ایرانی

پاره ای از واژگان که در زبان فارسی وجود دارد و به اشتباه و یا عمدا عربی و یا بیگانه پنداشته می شوند. Holocaust

 

شاید شما هم بارها به بعضی واژگان بی ربط و شاید  مضحک  که در زبان فارسی وجود دارد و تصور می شود عربی باشد برخورده باشید.

یکی از این کلمات مصالح فروشی و مقاومت مصالح است. مصالح  جمع مصلحت و عربی است به معنی مصلحت ها و منفعت ها یا سودها . در فقه شرعی مصالح جمع مصلحت و در لغت به معنای جلب منفعت یا دفع ضرر است،اما ارتباط این کلمه با آجر- سیمان میخ و چکش و گچ  و ابزار فروشی چیست؟

 باید گفت هیچ ارتباطی ندارد.

عجم زند کردم

در زبان فارسی ادبیات در اختیار علما- روحانیون و بعضا  آخوندهای پامنبری  بوده است بطور طبیعی آنها هرچه در زبان عربی می آموختند آنرا در فارسی وارد می کردند و هر کلمه ای را که نمی دانستند آنرا عربی می نامیدند چه ترکی و یا هندی و یا … باشد آنها تصور می کردند که  Masala  foroushi به زبان عربی ربط دارد و آنرا مصالح فروشی نوشتند در حالیکه باید آن را مسالا فروشی یا مَسَلَه می نوشتند.

مسالا در زبانهای هندی امروزه به معنی ترکیب چند ادویه و جمع چندین نوع ادویه در یک بسته گفته می شود. Masala . massala  मसाला;مسالا  یعنی خرت و پرت -ادویه ( ادویه خود جمع مکسر عربی دوا است). هیچ ربطی به مصالح عربی  به معنی مصلحت به معنی صلاح و خیر کار و آنچه موجب آسایش و سود باشد ندارد. همانند فاضل آب(فزله آب)

 در جلسه آینده فاضل آب را شرح خواهیم داد فاضلاب (فزله آب(گه – گند)) فاضل در زبان عربی یعنی ارزش و نیکویی. هیچ ربط و پیوندی با گندیده و آشغال ندارد.

 کلمه دیگری که در زبان فارسی و هندی به عنوان عربی بکار می رود تیار است.  تیار / طیار هیچ ارتباطی به زبان عربی ندارد تیار یعنی آماده بودن  فراهم بودن مستعد بودن . این کلمه را بصورت طیار نوشته اند و تصور کرده اند عربی است و با طائر  طایرات و طیور ربط دارد حال اینکه اینطور نیست. قبلا به هواپیما تیاره می گفتند  ممکن است طیاره از کلمه طایر گرفته شده باشد احتمال هم دارد که از تیاره  به معنی آماده  گرفته باشد. اما به هر حال واژه تیاره ربطی به عربی ندارد.همانطور  که مکلا (کلاهی)و معمم هیچ ربطی به عربی ندارند. 

همانطور که “اهمیت”  کلمه عربی نیست و از صرف کلمه همه بدست آمده است.همانطور که نهی کلمه عربی نیست و فارسی است و ….

برقع تغییر یافته پرده است و در زبان عربی سابقه ندارد. کلمه الکل نیز در زبان عربی سابقه ندارد و مشتق شده از گل  و صنعت گلاب گیری است. همانطور که فنجان کلمه فارسی است و هیچ ربطی به هیچ زبان دیگری ندارد از آن تلفظهای مختلفی شده  که ما آنها را معرب می دانیم اما ضرورتا تلفظهایی مختلف دلیل بر معرب بودن /عربی بودن نمی شود . مثلا پنگال – فنجال – بنکال – پنجگال  یا همانطور که  پیر و میر  در زبان فارسی و یا در معرب سازی به امیر تبدیل شده همانطور که کات یا قطع عربی نیست. کات  و کاچ  ریشه هندو /ایرانی دارد کاچ کردن یعنی بریدن  و قطع کردن این واژه تبدیل به کات شده و کات نیز  به قطع تبدیل شده  است.  

و 5 هزار کلمه مشابهه اینها 

اما واژه دیگری که بین المللی است واژه هولوکاست   / ألوکّشت  است در دایره المعارفها آن را اینگونه معنی کرده اند که  کلمه یونانی است  آنرا ترجمه کرده اند به همه را با آتش کشتن .

 خوب الو را می گویند یعنی همه – کوست هم که معنی کشتن می دهد پس آتش در کجا این عبارت است؟  خود یونانی ها نمی دانند که kaustós 

در زبان یونانی یعنی کشتن اصلا این واژه را ندارند. بعلاوه اینکه “همه ”  در یونانی می شود- όλα   حال این زبانشناسان چگونه الوکشت را به یونانی وصل کرده اند . این هم مانند خیلی دیگر از واژگان  آبکی است.

The Holocaust (from the  ὁλόκαυστος holókaustoshólos, “whole” and kaustós, “burnt”) also known as Shoah (:

در زبان عبری بجای هلوکاست واژه آشوا {{به عبری|השואה|شوآ}}   השואהHaShoah, “catastrophe”  بکار می برنداصطلاحی مذهبی و به معنای قربانی کردن یک حیوان نر طبق سنت یهودی است.

در زبان فارسی  واژه هلوکوشت  یا هلوکاست بکار نمی رود اما کلمه ألوکش مانند هندو کش  در فارسی وجود داشته  اینکه واژه :Holocaust  آیا مستقیم و یا با واسطه از فارسی گرفته شده و یا به ابتکار فردی این واژه سرهم شده مشخص نیست اما آنچه مشخص است این است که این واژه  با ألو  و با کشت و یا کست در فارسی ارتباط دارد.

ألو – Alo  -Halo – Hell  در زبان فارسی یعنی آتش  + کُشت  Causht یعنی کشتن  که هلوکست  بر روی هم می شود با آتش کشتن یا کشتار با آتش .  واژه الو در زبان های لاتین هم به معنی آتش بکار رفته مانند هل یعنی جهنم/ آتش 

می دانید که در بسیاری از کلمات A- H  به همدیگر تبدیل می شوند مانند آرمیتاژ و هارمیتاژ-

ارتباط دادن کلمه الوکاست به واژه  یونانی مانند بسیاری دیگر از واژه ها  غیر منطقی  و زورچپانی  واژگان است مانند کلمه پنگان  یا فنجان که آنرا به یونانی نسبت داده اند  یا الکل و سورمه را که به عربی نسبت داده اند  بدون اینکه سابقه کاربرد واژه الکل در زبان عربی را بدانند یا  مثلا  پنگان  و یا پنگال  که واژه فارسی است  به معنی 5 انگشت یا  با پنج انگشت گرفتن – چنگ انداختن –  موقعی که عقاب با چنگال ماهی را در چنگال می گیرد می گویند با پنگالش شکار را گرفت.

اینگونه نسبت دادن ها واقعا علمی نیست. ریشه یابی  و اتمولوژی عامیانه است.  واژه الوکشت فارسی  نزدیکترین واژه به الوکست است.

بر اساس فرهنگ سانسکریت و فارسی جلال نائینی و همانطور که در در فرهنگ معین و دهخدا آمده است :

. برافروختن آتش . روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل کردن .  شب چهارشنبه سوری گَوَن الو میکنند.

در فرهنگ معین و دهخدا آمده است:



کوشت یا کشت یعنی کشتن  

ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آنکه ترا کشت .

According to the encyclopedia  Moen  and also Dehkhoda  ALO  or Halou means fire or inferno  and kousht  means killing and koshtar or caustar means masskilling or massacre

 

حال در زبان یونانی واژه کشتن بصورت زیر است  می بینید که هیچ شباهتی به  kaustós ندارند کلمه kaustós از کجا آمده است؟  

یونانی—–
   
σκοτώνω
kill, slay
   
θανατώνω
kill, execute
   
φονεύω
kill, slew, despatch, murder, slay, destroy
   
σφάζω
slaughter, butcher, massacre, slay, kill
   
καταστρέφω
destroy, ruin, wreck, deface, spoil, decimate
   
εξουδετερώνω
neutralize, counteract, defuse, kill
   
καταψηφίζω
vote against, blackball, vote down, kill
all-adjective
   
όλα
all
   
όλες
all
   
όλοι
all
   
όλη
all
   
όλο
all
   
όλος
all, whole
   
πας
all
   
απάντες
all
all-noun
   
το όλο
all
all-adverb
   
όλως
quite, wholly, all

**** امیر – میر – پیر . رودکی: زادهٔ ۲۴۴ ق ، رودک – درگذشتهٔ ۳۲۹  قمری اشعار رودکی به عیچ عنوان متاثر از واژگان عربی نبوده است. و تقریبا اشعار او خالص است.

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

حافظ :

 میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت  –  خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

Shimla In5Jul2013  (39)

*** واژه بوستان در شعر رودکی  وارد زبان عربی شده و بعضی اروپائیان نادان آن را عربی دانسته اند. بوستان کاملا فارسی است  در اصل باغستان بوده است بعضی هم  گفته اند که بووستان بوده یعنی محلی که معطر از بو است.

یکی دیگر از کلمات که ریشه فارسی دارد و به غلط  و از روی جهل عبرو  و عربی خوانده می شود امیر است.

 امیر به معنای شاه، رئیس، مدیر، رهبر، مرشد، سرور و برتر و پسوند  و پیشوند یا عنوان نام  می‌باشد.

دانشنامه بزرگ اسلامی امیر را  به غلط  از ریشه «ا-م-ر» به معنای «فرمان‌دادن» و با «اَمَر» عبری به معنای «گفتن، فرمودن» دانسته است. دانشنامه سند محکمی ارایه نکرده است.

نظرات دیگری نیز در خصوص ریشه یابی واژه امیر وجود دارد عده ای آنرا از  میر و – میر را بر گرفته از مهر دانسته اند

اما از همه محکم تر این است که  امیر با میر پیوند دارد و میر هم با پیر  که در فارسی میانه از واژه کهن سانسکریت / هندو آرین”  پیر ” ساخته شده است. زیرا پیر و میر  با هم بکار می رفته است. آیا امیر در خود فارسی ساخته شده یا اینکه  معرب  شده  است دو نظر وجود دارد:

۱- بعضی می‌گویند اصل کلمه میر بوده‌است و میر تغییر یافته پیر می‌باشد بعدها به آن “أ” زاید اضافه شده و به امیر تبدیل شده‌است.

۲- عده‌ای می‌گویند که امیر عربی شده  میر است و “أ” در واقع از ال تعریف عربی است. در فارسی بهتر است میر گفته شود مانندمیرآب و میرزا (بزرگ زاده- نجیب)

3- بعضی از عربها اعتقاد دارند که امیر از ؛امر؛ ساخته شده‌است. اشکال این نظریه این است که در زبان عربی اسم فاعل در این کلمه می‌شود آمر و نه امیر ضمن اینکه در زبان عربی از اسامی که از معربات هستند فعل هم  می توان ساخت. مانند خریطة(نقشه) که عربی شده از کارت(کارتو گرافی)(carta)است و از آن خراطی بر وزن نجاری ساخته شده‌است. صباح که از پگاه است و از آن صبح و یصبح  هم ساخته اند و … 

اشکال دوم این است که در زبان عبری  امیر به معنی سر شاخه درخت است .  در زبان عبری نیز  ریشه محکمی ندارد اما ریشه آن و کاربرد آن در زبان فارسی  بصورت پیر و میر بسیار قدیمی تر از سایر زبانها است . اشکال سوم این است که در زبان عربی امیر را بجای شاهزاده بکار می برند و نه بجای فرمانده و صاحب امر آنطور که ادعا شده که امیر یعنی صاحب امر. مثلا  امیر نایف  را در فارسی به  شاهزاده نایف  و  در انگلیسی ترجمه می کنند prince Nayf  اگر  امیر از ا- م – ر  باشد باید بگویند کماندر نایف  یا بگویند فرمانده نایف نه  شاهزاده نایف 

در زبان عربی  امیر در قرن چهارم   وارد کتب شده و تازه نسخه هایی که الان موجود است  نسخه های تنسیخ شده و رونوشت برداری شده است و احتمال دارد که امیر المومنین در رونوشت برداری ها به کتابی مانند کتاب 

Encyclopaedia of Islam

“Commander of the Believers” (the translation “Prince of the Believers” is neither philologically nor historically correct), title adopted by ʿUmar b. al-Ḵh̲aṭṭāb on his election as caliph. Amīr, as a term designating a person invested with command (amr), and more especially military command, is in this general sense compounded with al-muʾminīn to designate the leaders of various Muslim expeditions both in the lifetime of the Prophet and after, e.g. Saʿd b. Abī Waḳḳāṣ [q.v.], the commander of the Muslim army against the Persians at Ḳādisiyya. Its adoption as a title…

می بینید که انسابکلوپدیای اسلام اصلا مرجع محکمی را برای ادعایش  نشان نداده است و کلی گویی کرده است . 

در  دائرةالمعارف تشیع، جلد۲؛ المعارف و المعاریف، ج۱؛ بحارالانوار، مجلسی، ج۳۷، ص۳۳۹، حدیث۸۱.  اولین جایی است که از لقب امیر المومنین سخن گفته شده  و  گفته است متن حدیث چنین است: عبدالله بن عباس می گوید:« روزی با رسول خدا در یکی از کوچه های مدینه می رفتیم که علی ابن ابی طالب از راه رسید و به رسول خدا این گونه سلام کرد:«السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته (سلام بر تو ای رسول خدا، و رحمت و برکات خدا بر تو باد.) پیامبر نیز در پاسخ فرمود: «و علیک السلام یا امیرالمؤمنین (و بر تو سلام باد ای امیرالمؤمنین).

اینکه گفته می شود در کتاب  الطبقات الكبرى لابن سعد – امیر المومنین  برای عمر آمده است  فابل قبول نیست . اولا در تمامی کتب قدیمی هیچگاه القاب و عنوان های تشریفاتی بکار نرفته و حتی برای پیامبر همواره گفته شده رسول الله  برای عمر گفته شده عمر ابن خطاب رضی الله عنه . اصلا عمر مخالف القاب بوده است چطور می شود که به او گفته باشند امیر المومنین

کلمه امیر المومنین  در هیچ یک از نسخه های خطی قدیمی  عربی وجود ندارد. در کتاب :   چاپ جدید در صفحهٔ ۲۶۸ آمده: «كتب لهم: هذا ما كتب عمر أمير المؤمنين لنجران من سار … در این کتاب دهها بار و شاید صدها بار نام خلفا را بدون صفت بکاربرده  و تنها در دو جا  کلمه امیر المومنین بکار برده اما این در چاپ های  دو دهه اخیر است و گمان نمی رود  که در نسخه های اولیه این واژه بکار رفته باشد. 

اما امیر اسماعیل سامانی – امیر بخارا – میر خراسان – پیر پیران – پیران  ویسه – پیر ویسه و … در متون کهن فارسی  به فراوانی وجود دارد.  حتی واژه میر در زبان روسی به معنی صلح نیز با میر  در فارسی یک ریشه دارد البته بعضی  هم گفته اند با مهر  یک ریشه دارد. 

پس می بینید که کلمه امیر هم مثل سایر کلمات دیگر با مغلطه و سفسطه به زبان عربی چسبانده شده همانطور که اعداد ریاضی   مانند:

1-2-3-4-5-6-7-8-9-0  از هند آمده است و در ایران  بعد از هند رایج شده و چون اروپایی ها در قرن پانزده به بعد  در اندلس آن را از عربها گرفته اند از روی جهالت و یا بدروغ  آن را اعداد عربی نام نهاده اند . جهالت دیگران هم باعث پذیرش این دروغ شده است.

*** کلمه برقه نیز یک واژه تغییر یافته  از پرده است  هر تغییر یافته ای را نباید معرب دانست بسیاری از تغییرات در خود فارسی صورت گرفته است بدلیل انتقال شفاهی و عدم تلفظ صحیح و یا تلفظ با گویش های متفاوت و یا  اشتباه فهمیدن آوا ها – واکها- .

***  اُسطُرلاب یا استریاب(StarYab)

 اسطرلاب وسیله ای در نجوم بوده و اکنون بیشتر برای کاربردهای آموزشی بکار می‌رود.

بر طبق اسناد بدست آمده در ماوراء النهر ، این دستگاه را «استاره‌لاب» می‌گفتند. «استاره» یا «استره» که یونانیان «استاریوس» می‌نامند، همان ستاره و نام ایرانی است و «لابیدن» از مصدر پارتی به معنی «تابیدن» است.

«حسن اسوار» از دانشمندان زرتشتی سده چهارم هجری در کتاب «المبتدا بعلم النجوم» می‌نویسد: «کتابی از علمای اسکندریه به دستم رسید که در آن اعلام داشته بود بنیاد دانش نجوم را در جهان منجم ایرانی «استره-دوقوس فوقانی» در ۳۲۰۰ سال پیش از جنگ تروا بنیان نهاده است» چون جنگهای ده ساله تروا ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد صورت گرفت، نزدیک به ۶۷۰۰ سال از عمر این دانش می‌گذرد. با این سند خلاف گفته غربیان که استرلاب و نام آن یونانی معرفی می‌نمایند، ثابت می‌گردد.

بعضی از منابع عربی نام آن را مشتق از کلمه یونانی استرلابوس نوشته‌اند و برخی در معنی آن به غلط «ترازوی ستارگان» را ذکر کرده‌اند. اما از آنجا که استرلاب در حوزه فرهنگ ایرانی و اسلامی بکار گرفته شده و در فرهنگ یونانی جایگاهی نداردو اروپائیان در اندلس مسلمان قرن یازدهم با آن آشنا شدندبنابراین ارتباط این واژه با استرلابوس نیز بعید بنظر می رسد حمزه اصفهانی واژه «اسطرلاب» را معرب ترکیب فارسی «استاره‌یاب» می‌داند. نظر حمزه اصفهانی قابل قبول تر بنظر می رسد زیرا Star یا استارا یا ستارا و سِتَره ریشه درسانسکریت و در زبانهای پارسی باستان داردو واژه استار در فرهنگ ایرانی و بین النهرین و حتی زبان آرامی و سریانی معمول بوده است.استاره یاب هنوز هم در ادبیات خراسانی بکار می رود. مثلا می گویند طرف جادو و جمبل بلد است مهره خر و استره یاب دارد.

اسطرلاب را ایرانیان مسلمان جام جم یا جام جهان‌نما و یا آینه جم می‌خواندند. «جم» با پسوند «شید» ، «جمشید» نامیده می‌شود که از بزرگترین منجمان و ریاضیدانان و فیزیکدانان  استوره ای ایرانی است که در تاریخ اساطیری ایران تا مقام خداوندی ارتقا یافت. حافظ در غزلی از آینه جام نام می‌برد که منظورش همان استرلاب است که جهان را مانند جام آینه‌واری به آدمی نشان می‌دهد. قدیمیترین کتاب جامع به زبان پارسی دری درباره استرلاب و ستاره شناسی ، کتاب «روضه المنجمین» نام دارد که آنرا «شهمردان» فرزند ابی‌الخیر رازی در سده پنجم هجری تألیف کرده است.

*** تنور  یکی از واژگانی که بطور عوامانه ای  عربی نامیده می شود  تنور است . تنور در اصل تن دور بوده  و در زبان هند و اردو  هنوز هم تندور می گویند. تنور هیچ ارتباطی به زبان عربی و ترکی ندارد. حتی به اندازه یک  ملکول اتم. در زبان عربی اصلا  کلمه تنور رایج نیست .

*** واژه موسیقی – موسیقا  به معنی آهنگ – ترانه = نوا – ترنم – موسیقی یا خُنیا یک هنر است که رسانهٔ آن صدا و سکوت است.

واژه موسیفی برگرفته از  mousike یونانی است  و هیچ ارتباطی به زبان عربی ندارد. 

حروف موسيقي

موسیقی هم چم خنیا از ریشه «خونیاک»  یا هونیاک زبان پهلوی و «هو نواک» اوستایی است که خود آن از دو قسمت تشکیل شده است: «هو  :  به معنای نیک ، زیبا ، خوش، برای نمونه در واژه‌های هومن (= نیک اندیش)، خسرو (= خوب نام)، و «نواک» به معنای نوا. در کل هونواک، خونیاک و خنیا به معنی «نوای خوش« است.موسیقی را هنر بیان احساسات به وسیلهٔ آواها گفته‌اند که مهم‌ترین عوامل آن صدا و ریتم هستند و همچنین دانش ترکیب صداها به گونه‌ای که خوش‌آیند باشد و سبب انبساط و انقلاب روان گردد نیز نامیده می‌شود. اینکه گفته می شود موسیفی عربی است و از نام پرنده ای بنام موسیقار گرفته شده کاملا اشتباه و ریشه یابی پامنبری و آخوندی است هیچ جایگاه علمی ندارد.

واژه  سیکاه  یا سکاه  در زبان عربی نیز از لحن ها و یا دستگاههای موسیفی ایرانی است اصل آن سگاه است و هیچ ارتباطی به عربی ندارد.

واژه بیمه  نیز فارسی است و هیچ ارتباطی به عربی و هندی ندارد اگر آنرا تجزیه کنیم  بیم + ه  و یا   بی + مه  بدست می آید اما بیم + ه  در واقع  برگرفته از ترس و یا مربوط به روز ترس و مبادا می شود یک احتمال وجود دارد که تغییر یافته  از پیما باشد که خود از پیمان  گرفته شده  است. بیمه هیچ  ریشه ای در هندی و عربی ندارد.  پس بدون هیچ تردیدی فارسی است.

 نوشته : دکتر محمدعجم

ا

منبع دریای پارس. درگاه حضرت بال کشمیر

***** واژه دیکر کیک است.

 کیک احتمالا از زبان عربی به زبانهای اروپایی راه یافته  و آن برگرفته شده از گعک است . گعک و گالک  نوع شیرینی و نان جشن ها  و عروسی ها بوده است.کیک یا نان شیرین  اختراع ایرانیان است  آن را با آرد و شیرینی و گاهی با اضافه کردن بادام و یا کِشته  زردآلو  می پختند.  فرق گعک با قطاب در این است که قطاب در قدیم بدون شیرینی و با حبوبات بوده است مانند سمبوسه امروزی،  اما گعک نان شیرین بوده است چیزی شبیه قتابهای فعلی بزد.  

****   واژه دیگر صوفی است.

در مورد ریشه صوفی  بسیار بسیار سخن گفته شده و هرچه بیشتر گفته اند بیشتر به خطا رفته اند.  مضحک ترین بخش آنانی است که این واژه را از صوف به معنی پشم  و از عربی دانسته اند این گروه از افراد گویی هیچ زبانی را بجز زبان عربی نمی دیده اند و فراموش کرده اند که هند  و ایران و ترکستان و دهها زبان آفریقایی هم وجود دارد.  صوفی هیچ  ربطی به لباس پشمینه ندارد. روایت سازی های جعلی از اینکه پیامبر صوف و لباس پشمینه می پوشیده است بخش مضحک تر این ادعا است.  اصلا در شبه جزیره عربی کسی  اگر پشمینه بپوشد  باید عقلش را از دست داده باشد. شبه جزیره عربی جایی است که سردی هوا هیچگاه به صفر نمی رسد. ممکن است کسی  در فصل سرد لباس کرکی (موی بز) پوشیده باشد اصلا در شبه جزیره عربی گوسفند پشم دار زندگی نمی کند. بیشتر بز و نوعی میش آفریقایی بدون پشم می تواند در آن گرمای زندگی کند. آنچه پیامبر می پوشیده ثوب است  الثوب  الدشداشه و نه صوف .  شاید صوف خود  تلفظ  تحریف شده ثوب باشد.

به هر حال صوفی  تغییر بافته از صافی است صافی  یعنی پاک – پاکیزه – خالص – دوست وفادار . در زبان عربی تصفیه  /مصفات  به معنی پالایش و تصفیه خانه  از همین ریشه گرفته شده اما حالا این نکته مهم است آیا صافی واژه عربی است؟

بنظر من خیر صافی از واژه هندو آریایی  ساب و سابیدن  می آید سابیدن در هندو ایرانی یعنی تمیز کردن – پاک کردن – درست و صحیح کردن – راست  و درست. و … مثلا می گویند صاف برو  یعنی مستقیم و درست  برو –  صاف کن یعنی تمیز کن.  که البته باید بنویسیم ساف برو – ساف کن – حبوبات را ساف کن  یعنی آنرا تمیز کن . سابون – سابیدن  نیز از همین ریشه است. واژه صوفی در قرن سوم  وارد ادبیات عرب شده است.

***** شیخ **********

شیخ تغییر یافته شاه است و ربطی به عربی ندارد. شاه  در معربات به شیخ تبدیل شده مانند تازه که به تازج  تبدیل شده است در زبان عربی فقط پ گ چ ژ تغییر نمی کند هر صدایی می تواند تغییر کند. همانطور که  پادشاه به باشا و باشویه  تبدیل شده است. شیخ در قرون عفتم به بعد وارد ادبیات عرب شده است. مانند شیخ الرئیس ابوعلی سینا

***********ساده و  سادج ******

در زبان  عربی ساده  با همان تلفظ فارسی  و هم بصورت معرب شده با  تلفظ ساذِج بکار می رود  ساذج  : عربی شده از ساده مانند تازه که معرب آن طازج شده است .

کلمه ساده در  زبان عربی  یعنی  کله خر , احمقانه رفتار کردن , سفيه , خرف ,

اما ساذج که معرب شده از ساده  است  در فارسی و عربی دو معنی  مختلف مثبت و منفی دارد :

  1. فرد ساده و  خاکی – مرد خوش قلب و ساده ، ج سُذَّج .
  2. ساذج : زودباور , ساده لوح , گول خور , ساده و بي تکلف , بي ريا , ساده , بي تجربه , خام
  3. همچنین ساده  در زبا عربی یعنی ، آنچه كه نقش و نگار ندارد مانند ( قُماشٌ سَادَه ): پارچه ى ساده ، آنچه كه آميخته با چيزى نباشد مانند ( ماءٌ سادَه ) : آب ساده . اين واژه فارسى است .

*****آیا کلمه جلا – تجلی – اجلال – جلوس  فارسی است یا عربی؟؟*****

بنظر من ریشه فارسی و سانسکریت دارد . جلو در زبان هندی یعنی برو – جلا یعنی روشن. جلای وطن کرد یعنی از کشور رفت – تبعید شد . در عربی یا معرب بودن آن تردید وجود دارد.

 

دکتر محمد عجم

چگونه واژگان عربی را از فارسی تشخیص دهیم.

توانایی زبان فارسی در ساختن واژه های نو – چگونه واژگان عربی را تشخیص دهیم

پاره ای از  واژگان که در زبان فارسی وجود دارد و به  اشتباه و یا عمدا عربی و یا بیگانه پنداشته می شوند.  Holocaust

اطلاع بیشتر

روزنامه  همشهری، ۲۲آبان ۱۳۸۵ نسخه آنلاین 

تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هند  به نقل از حوزه هنری دکترعجم– پارس سی

تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هنددکترعجم دیلمستان

تاثیر و نقش زبان فارسی در زبانهای شبه قاره هند.   

  • تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هنددکتر عجم سایت آفتاب
  • زبان “اردو” بر آمده از مشترکات فارسی و هندی است. مصاحبه دکتر عجم  .

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.