چگونگی ورود واژگان پارسی به زبان عربی و برعکس. معرب و تعریب | پژوهشهای ایرانی

چگونگی ورود واژگان پارسی به زبان عربی و برعکس. معرب و تعریب

چگونگی ورود  واژه هاى پارسی در زبان عربى :

 Shimla In5Jul2013  (43)

 

 

بيشترين واژه هايي كه از زبان بيگانه در زبان عربى به چشم ميخورد ، یا متعلق به زبان کهن و شيواى پارسی و یا از زبان فارسی به عربی را یافته است ؛  

هنگامى كه اردشير بابكان درقرن سوم قبل از ميلاد ، برخى از مناطق عرب نشين عمان را تحت سيطرة خويش دراورد ، روابط  گسترده تری ميان فارسها وعربها ريشه گرفت ، كه در اثرآن زبان عربى تأثيراتى را پذيرا شد. همچنان روابط همجوارى را كه ميان فارسها و سرزمينهاى غربی عربى وجود داشت و دارد ،

 جاحظ دركتاب خويش به نام ( البيان والتبيين ) پيرامون اين موضوع اشاره نموده و مينويسد : درادوار قبل از اسلام گروهى ازفارسيان درمناطق عرب نشين آمده و رحل اقامت افگندند ، كه درنتيجه زبان شان با زبان عربى آميزش يافته و بسيارى از واژه هاى آنان به زبان عربى راه يافت. 

در اثـر هميـن همزيـستـى ميـان قبـايل فـارسى واهـل كوفـه بسيـارى از واژه هـاى فـارسى با زبان ايشـان درآميخت و اكنون ديده ميشود كه واژة بال را به جاى ( مسحاة ) ، چهارسوك را به جاى ( اربع طرق ) ، وازار را به جاى ( سوق ) ، خيار را به جاى ( قـثـاء ) و … استعمال مينمايند ، كه واژه هاى بال ، چهار سوك [ چهار راهى ] ، وازار [ بازار ] وخيار [ بادرنگ ] همه ريشهء فارسى داشته ، وازين زبان به عربى رفته است. ( 9 ، ج/2 ، ص ص 170- 171 ) 

به همين گونه زبان فارسى در بصره -(بس راه / پسراه)  كه منطقة  مرز فارس و عرب نشين بوده – شيوع داشته است

و پسوند {- ان } كه درآخر برخى از نام های مفرد  عربى ؛مانند :

– جرجان – مهرجان – عمران ، سويدان ، خالدان ، مهلبان و …  عربی شده  بوده و بیشتر  از اصل فارسى است ، كه با واژه هاى عربى تركيب يافته است . همچنان در مورد شعراى عرب كه به فارسى شعر ميگفته اند سخن بسيار است ، كه درگذشته ( يزيد بن مفرغ ) را مثال داديم. 

واژه هـاى ديگرى هـم كه ازطريق اهـل بازار مـورد تـداول قـرارگرفـته وعموميت حاصل كرده و بالاخر در عرصة ادب و شعرعربى راه گشوده نيز خيلى فراوان است ، كه شمارش آن كاريست دشوار ؛ مگر جهت روشنى موضوع بد نخواهد بود مثالهايي بياوريم . اسحاق موصلى كه يك تن از شعراى مشهور عربيست ، ميگويد :

 

اذا ما كنت يوماً فى شجاها فقل للعبد يسقى القوم پُراpersian font

 

و ( پُر ) واژة دري است ، كه درعربى آن را ( ملآن ) گويند. همچنان هنگامى كه ابوالعلاء به بغداد مسافرت نمود ، مدتى درميان فارسيان زيست ، كه درين دور خيلى تحت تأثير قرارگرفته و بسيارى از واژه هاى فارسى دراشعارش راه گشود ، چنانچه دربخشى از ( لزوميات ) ميگويد :

 اذا قيل لك اخش اللـ ـه مولاك فقل آرى

 و ( آرى ) واژة فارسى است كه درعربى آن را ( نعم ) ميگويند . ديگر واژة ( يخ ) است ، كه به زبان عربى آن را ( ثلج ) ميگويند و در بيت زيرين به كار رفته است :

 شيئان عجيبان هما ابرد من يخ شيخ يتصابى وصبى يتـشـيخ

 واژه هـايي را كه درخلال ابـيات فوق نگريستـيم ، همه به زبـان فارسى درى تعلق داشت و ديده شد كه اين واژه ها بدون اين كه كوچكترين تغييرى در شكل يا معناى شان آمده باشد ، به همان گونة نخستين به شعرعربى داخل شده و به كار گرفته شده است .

 ثعالبى در ( لطايف المعارف / ص ، 9 ) ميگويد : ( اول من مهد للضيف صدرالمجلس و سماه ( مهمان ) بهرام جور. وتفسيره سيد المنزل وفى ذلك يقول الشاعر….)

 يعنى : نخستين كسى كه جايگاه ( ضيف ) را صدرمجلس تعيين كرد و او را ( مهمان ) ناميد ، بهرام گور بود كه تفسير آن (مهمان ) آقاى خانه است و درين مورد شاعر [ عربى ] چنين ميگويد :

 ماسمت العجم المهمان مهمانا الا لإجلال ضيف كان ماكانا

 فالمه اكبرهم والمان منزلهم والضيف سيدهم مالازم المانا

 ( 17 ، ص ص 126-128 )

 هـرچند تازيان در برابر زبان ما ازخويش تعصبى شديد نشان داده و نمي خواستند كـه الفاظ و تراكيب عجم به زبان شان راه يابد ؛ مگر با وصف آن بازهم در برابر زبان پارسى درى كارى نتوانستند و برخلاف ميل شان آميزشهاى گوناگون فرهنگى و ادبى ميان زبان و ادبيات ما و آنها صورت پذيرفت .

 

در مورد جلوگيرى از تداخل واژه هاى درى درعربى سخن بسيار است ؛ ولى به گونهء مثال به نكته هاى زيرين بسنده ميكنيم :

 گوينـد ( مظفـر بن نصـر) درحالـى كه پسـرش ( ليث ) نيز با وى همراه بود ، از راهى ميگذشت . مظفر خواست ضمن سؤالى پسرش را تعليم دهد . پس از وى پرسيد ، ماهذا ؟ ( يعنى اين چيست ) ، پسرش در جواب به زبان فارسى گفت : بز – كه آن را درعربى ( معز ) ميگويند – مظفرغضبناك شد وگفت : سوگند است كه ترا به قريه هاى دوردست ميفرستم تا ديگر بز را نشناسى. پس او را به باديه ارسال كرد، و درانجا بيشتر از ده سال را سپرى كرد ( تا واژه هاى فارسى بر زبانش راه نيابد ) . ( 20 ، ج/17 ، ص 50 )

 هم چنـان اصمعـى ميگفت : بر سـه كس حكم مروت بايدكرد : يكى مردى كه سواركارى كند ، دوم آن كه به عربى سخن گويد و سوم آن كه بوى خوشى از بدنش خيزد. و برسه كس حكم دنائت بايد نمود : اول آن كه درمجلسى از وى بوى شراب خيزد ، دوم آن كه در شهر عربى نشين به زبان فارسى سخن گويد و سوم آن كه بر سر راه در مورد قضا و قدر منازعه نمايد . ( 8 ، ص235)

 درين مـورد سخنـان ديگرى هـم بـه گـونـة فـراوان مـوجـود است ، كه ياد دهانـى همـة آن مـا را بـه حاشيه روى خواهد برد ؛ ولى ازخلال همين نكات درمييابيم كه عربها سعى بليغ به خرج ميدادند ، تا در زبان شان واژه ها و اصطلاحات بيگانه راه نيابد و به شكل نخستين خويش باقى بماند ؛ مگر با آن همه كوششها و تلاشها بازهم زبان درى دران نفوذ حاصل نموده و برعلاوة اعطاى واژه هاى بيشمار ، بخشهاى ديگر فرهنگى و ادبى ايشان را نيز تحت تأثير خويش قرار داد. حتى امروز ميبينيم بيشترين واژه هاى بيگانه كه در زبان عربى وجود دارد متعلق به زبان درى است و آن گونه كه اين زبان در زبان عربى تأثيراتى به جاگذاشته ، هيچ زبان ديگرى بدين پيمانه نتوانسته دران نفوذ حاصل نمايد .

 واژه هـاى درى كه از عهـدهـاى مـا قـبـل الاسلام تا امـروز در زبان عربي راه يافته و مورد استفاده قرار گرفته ، به دو بخش منقسم ميگردد : 1 – دخيل ، 2 – معرب .

 واژه هـاى دخيل واژه هايي انـد كـه بـه هـمان شكل اصلـى و نخـستـين خود ، يعنى بدون كاسته شدن و يا افزوده شدن حرفى ازحروف ، در زبان عربى داخل شده و به كارگرفته شده اند ، كه كلمات : آيين ، آخور ، انبـيق ، ايوان ، بازار ، بازدار ، بلور، بخت ، بند ، بندر ، بيمارستان ، تخت ، تخت روان ، خان ، خوان ، دربان ، دربند ، درويش ، دفتر ، دفتردار ، دكان ، دهقان ، دهليز ، دوشك ، ديدبان ، ديوان ، زبرجد ، زمرد ، زنجير ، ساده ، سردار ، سرسام ، سمند ، سنجاب ، سندان ، شال ، شاه ، شاه بندر ، شاهنشاه ، شاهين ، فرمان ، قند ، قهرمان ، كباب ، كيوان ، مرزبان ، موميا ، ميدان ، ناى ، نرد ، نسرين ، هاون ، هزار ، همايون ، ياسمين و … از همين قبيل اند . (18 ، ص ص 35 ،151 ، 188 ،397 ، 436 ؛ 15 ، ص ص 82 ، 799، 788 ؛ 5 ، ص ص 775 ، 808 ؛ 1، ج/13 ،ص 406 ، ج/10 ، ص 487 ؛ 7 ، ص ص 700 ، 593 )

 و اما واژه هاى معرب واژه هايي اند كه با افزوده شدن ياكاسته شدن و يا تبديل يك حرف به حرف ديگـر، تـغييـر پذيرفته و به صورت تصنعى با صبغة عربى آراسته گرديده ، مورد استفاده قرار گرفته اند ، كه واژه هاى كسرى ، كمنجة ، مالج ، مسك ، نرجس ، هنداز ، لجام ، كشرى و… ازين دست اند . و هركدام به ترتيب دراصل خويش خسرو ، كمانچه ، ماله ، مشك ، نرگس ، اندازه ، لگام ، كچرى و … بوده اند .

 عربى سازى واژه هاى ما در زبان عربى بيشتر به شش گونة ذيل صورت گرفته است :

 الف :

 حرفى و يا حروفى ازحروف اصلى واژه به حرف ديگرى مبدل گرديده و بدين ترتيب عربى شده است ، كه داراى اشكال زيرين ميباشد :

 1. تبديل { گ } به { ج } ؛ مانند :  جص – اللجام ، الجلنار ، الاوج ، الزنجى و الجناح ، كه دراصل . گچ – لگام ، گلنار ، اوگ ، زنگى ، وگناه بوده اند .

 2. تبديل { گ } به { ك } ؛ مانند : الكركدن ، الكمرك ، الكنز ، اللكن و البازركان ، كه دراصل كرگدن ، گمرك ، گنج ، لگن و بازرگان بوده اند .

 3. تبديل هاى غيرملفوظ { ه } به { ج } ؛ مانند : البهرج ، البابونج ، البرنامج ، الراهنامج ، السيرج و الطازج ، كه در اصل بهره ، بابونه ، برنامه ، راهنامه ، شيره و تازه بوده اند .

 4. تبديل هاى غير ملفـوظ { ه } به { ق } ؛ مانند : اليلمق ، السنبوسـق ، البـاذق ، الباشـق و الشهـدانـق ، كه دراصـل يلمـه ، سنبوسه ، باده ، باشه و شهدانه بوده اند .

 5. تبديل { پ } به { ب } ؛ مانند : البابوج ، البركار ، البرواز ، البلاس والبوز ، كه دراصل پاپـوش ، پـركار ، پـرواز ، پــلاس و پـوز بوده اند .

 6. تبديل { پ } به { ف } ؛ مانند : الفرجار ، الفتيل ، الفرانق ، الفرند والفستق ، كه دراصل پركار ، پتيل ، پروانه ، پرند و پسته بوده اند .

 7. تبديل { ش } به { س } ؛ مانند : البنفسج ، المسك ، السكر ، الدرفس والسروال ، كه دراصل بنفشه ، مشك ، شكر ، درفش و شلوار بوده اند .

 8. تبديل { د } به { ذ } ؛ مانند : الساذج ، الاستاذ ، الباذنجان ، الفالوذج و الفولاذ ، كه دراصل ساده ، استاد ، بادنجان ، فالوده و فولاد بوده اند .

 9. تبديل { ت } به { ط } ؛ مانند : الاسطوانة ، الطابق ، الطازج ، الطالسان والطبر ، كه دراصل استوانه ، تابه ، تازه ، تالسان و تبر بوده اند .

 10. تبديل { چ } به { ص } ؛ مانند : الصرم ، الصنار ، الصنج والصولجان ، كه دراصل چرم ، چنار ، چنگ و چوگان بوده اند .

 11. تبديل { چ } به { ج } ؛ مانند : الكماج ، الديباجة و الكمنجة ، كه دراصل كماچ ، ديباچه و كمانچه بوده اند .

 12. تبديل { ك } به { ق } ؛ مانند : القفش ، القيروان و اللقلاق ، كه دراصل كفش ، كاروان و لكلك بوده اند .

 13. تبديل { غ } به { ج } ؛ مانند : الارجوان و الزاج ، كه دراصل ارغوان وزاغ بوده اند .

 14. تبديل { د } به { ت } و برعكس آن ؛ مانند : الترزى و البد ، كه دراصل درزى و بت بوده اند .

 15. تبديل{ س } به { ص }؛ مانند: الصرناية و الصندل ، كه دراصل سرنا و سندل بوده اند.

 16. تبديل { ج } به { ز } ؛ مانند : اللازورد و الكنز ، كه در اصل لاجورد و گنج بوده اند .

 

 به جز ازينهاكه برشمرديم ، اشكال ديگرى هم وجود دارد ، كه ياد آورى از همة آن سخن را به درازا ميكشاند .

 ب :

 شكل ديگـرى كه از عربى سازى واژه هـاى درى در دست اسـت ، عبـارت است از افزودن برخى ازحروف درآغاز، وسط و پایان برخى از واژه ها ؛ بدينگونه :

 1. افزودن { الف } درآغاز واژه ؛ مانند : الانموذج ، الاترج ، الاسوار و الاهليلج ، كه دراصل نمونه ، ترنج ، سوار و هليله بوده اند .

 2. افزودن { الف } در وسط واژه ؛ مانند : الازا دارخت ، الاسباناخ و اللقلاق ، كه دراصل ازا درخت ، اسپلاخ و لكلك بوده اند .

 3. افزودن تاى مربوطه { ة } در پايان واژه ؛ مانند : الروزنة و النارجيلة ، كه دراصل روزن و نارگيل بوده اند .

 4. افزودن همزه { ء } در پايان واژه ؛ مانند : الهماء والبارياء ، كه دراصل هما و بوريا بوده اند .

 ج :

 شكل سـومين آن به ترتيبى است كه از اصل واژه يك حرف حذف شده و بـدين ترتيب معرب ميشود . مثالهاى آن را ذيلاً به مشاهده ميگيريم :

 1. حذف { و } از واژه ؛ مانند : البستان ، التنبك ، الخربز ، الرزنامة و الزنبرك ، كه دراصل بوستان ، تنباكو ، خربوزه ، روزنامه و زنبورك بوده اند .

 2. حذف هاى غير ملفوظ { ه } از پايان واژه ؛ مانند : الفيروز ، الفالوذ و الكوز ، كه دراصل پيروزه ، فالوده و كوزه بوده اند .

 3. حذف { ن } از وسط واژه ؛ مانند : التبان والاترج ، كه دراصل تنبان و ترنج بوده اند .

 4. حذف { الف } از وسط واژه ؛ مانند : الكمنجة والنرنج ، كه دراصل كمانچه و نارنج بوده اند .

 5. حذف { ى } از وسط واژه ؛ مانند : البشكير و الشبور ، كه دراصل پيشگير و شيپور بوده اند .

 د :

 تـغـيير دادن حركات حروف يك واژه ، نيز يكى از اشكال تعـريب واژه هـاى پارسـى درى است ، كه حركت يك حرف را از حالت نخستين تغيير داده و حركت ديگرى بران ميافزايند ؛ بدين گونه :

 1. تبديل كسرة حرف نخستين به فتحه ؛ مانند : السَيب ، السَيخ ، الدَهقان ، الشَيرج ، الشَيشه واللَيوان ، كه دراصل سيب ، سيخ ، دِهقان ، شيره ، شيشه و ليوان بوده اند .

 2. تبديل فتحة حرف نخستين به كسره ؛ مانند : الفِرند و الكِرباس ، كه دراصل پرند و كَرباس بوده اند.

 هـ :

 

ديگـر از اشكال تعـريب واژه هاى درى تـغـيير مكان حروف اسـت ، كه حـروف يك واژة درى را يكى به جاى ديگرى قرارداده و تقديم و تأخيرى را به ميان مياورند ؛ ولى درمعنى تغييرى نمي آيد ؛ مانند : اللينوفر ، البرطمان ، الجنزير والسروال ، كه دراصل نيلوفر ، مرتبان ، زنجير و شلوار بوده اند .

 و :

 نوع ديگر از واژه هاى درى كه در زبان عربى داخل شده ومعرب گرديده اند ، گونة متشتت و پراگنده دارند ، كه اضافات وكاهشهاى گوناگون و تغيير و تبديل چندين حرف ازحروف اصلى آن ، به كلى سيماى واژه را عوض كرده و تقريباً آن را به شكل نا مأنوسى دراورده است ، به گونة مثال از اينها ميتوان نام برد :

 واژهء درى واژهء عربى

 گاوميش = جاموس

 زندگی = زنديق

 سنگ گل = سجيل

 سركه انگبين = سكنجبين

 سفره -= صوبج

 آژى دهاك = ضحاك

 فرسنگ = فرسخ

 دله خفك=  دلق

 فوگان = فقاع

 كاسه = قصعة

 گردن = كرد

 انگشتانه = كشتبان

 اندازه = هنداز

 بنگان = فنجان

 خسرو = كسرى .  احتمال می رود  که قیصر و کسرا  تغییر یافته کی سر باشد. کی به معنی شاه  است. 

 ( 1، 5 ، 7 ، 11 ، 15 ، 18)

 اينك جهت روشنى بيشتر، واژه هاى چندى را به عنوان مشت نمونة خروار مثال ميدهيم ، كه درادبيات امروزين  فارسی ما  دیگر راه ندارند ؛ ولى برعكس در زبان و ادب عربى به  فراوانی به كار برده ميشوند :

 ابزيم، استبرق، افري، املج، انجر(لنگر) ، اوزة، ايارجة، بدرون، برجـيس، برزقـة، بـريد، بزدرة، بشـرف، بنـدق، رست، رونـد، زقلة، زلابـية، سختـيان، سكرجة، سمـسار، سنديان، سيكاه، شاكرى، شاويش(چاووش- شادباش) ، شرشف، شهرمان، غال، فستان، قندر، كار، كال، كبر، كشك، كيوان، ماذريون، مردقوش، ميزاب، تربيش، نمبرشت و…. ( 1 ؛ 5 ؛ 7 ؛ 11 ؛ 15 ؛ 18 )

 خـلاصـه از ينگـونـه واژه هـا در زبان عربـى ، آن قــدر فـراوان اسـت كـه نـمـي تـوان هـمـه را بـــه شمـارش گرفت ، و اگر قـرار باشد همه را نام ببريم ، بايدكتابى آماده كنيم تا همه دران بگنجد .

 به هرصورت ؛ زبان عربى هم به نوبة خود قاعده هايي را وضع نموده ، كه به اساس آن ميتوان واژه هاى بيگانه را ازكلمات اصلى عربى تفكيك نمود ؛ ولى اين قواعد خيلى منحصر بوده وجز از چند نوع ، ديگر واژه ها را نمي تواند در برگيرد. بايدجهت دستيابى به شناخت اكثريت واژه هاى بيگانه قواعد و قوانين ديگرى نيز در پهلوى اينها وجود ميداشت ، تا راه را براى پژوهندگان هموارترميساخت ؛ مگر متأسفانه جزهمين چند قاعده ، قواعد ديگرى وجود ندارند و نمي توان توسط اين چند قاعدة مختصرهمه واژه هاى بيگانه را در زبان عربى بازشناسى كرد . قواعد مذكور قرار ذيل است :

 فوگان = فقاع

 كاسه = قصعة

 1. هيچگاه دريك واژة اصلى عربى { ج } و { ق } با هم نمي گنجند . ازينجاست كه ميتوان گفت واژه هاى المنجنيق ، القباجور ، القبج و الجلاهق واژه هاى بيگانه اند .

 2. در يك واژة اصلى عربى هيچگاه { ص } و { ج } با هم نمي آيند . پس واژه هاى الجص ، الصولجان ، الصهريج ، الصوبج و الصنج واژه هاى عربى الاصل نيستند .

 3. در زبان عربى واژه يي وجود ندارد كه دران پس از { ن } حرف { ر } آمده باشد . ازينرو به اين نتيجه ميرسيم كه واژه هاى نرجس ، نربيش ، نرد و … واژه هاى معرب اند .

 4. در واژه هاى اصلى عربى بعد از حرف { د } هيچگاه حرف { ز } آمده نمي تواند ؛ لذا واژة (مهندز) و امثال آن عربى نبوده و از جملة واژه هاى بيگانه شمرده ميشوند .

 5. واژه هاى عربى هيچگاه { ز } يا { ذ } را در اجتماع با { س } نمي پذيرند . پس ميتوان حكم كردكه واژة { ساذج } و همگونه هايش اصليت عربى ندارد .

 6. هيچگاه در يك كلمة اصلى عربى { ط } با { ج } ديده نشده است ، بدين ملحوظ واژه هاى طاجن ، طازج و … واژه هايي اندكه از زبان بيگانه داخل زبان عربى شده اند .

 7. واژه هاى رباعى الاصل و خماسى الاصل در زبان عربى هميشه داراى يكى از حروف زلاقه – كه عبارتند از : ل ، ر ، ن ، م ، ف ، ب – میباشند ، تنها واژه ء ( عسجد ) – كه به معناى طلاست – ازين امر مستثنى ميباشد . ( 19 ، ص ص 4 – 5 )

 با درنظرداشت همة اين موضـوعات ، سـؤال ديگرى مطـرح بحث قرارميگيرد ، وآن اين كه آيا در قرآنكريم واژه هاى بيگانه وجود دارد يا نه ؟ ( 1 )

 درين مورد دانشمندان دو نظرمتفـاوت دارند. گروهـى به اين عقـيده اندكه واژه هـاى غيرعربـى درقـرآن كريم وجود دارند و مثال آن طـه ، اليم ، الطور ، الربانيون است ، كه واژه هاى سريانى اند . همچنان واژه هاى صراط ، قسطاس و فردوس به زبان روميست . به همين ترتيب كلمات مشكاة وكفلين مأخوذ ازاصل حبشى اند و هيت لك واژه يي است از زبان حورانى . واين همه واژه هايي اندكه درقرآنكريم وجود دارند . ( 14، ص 175 )

 گروه دیگری بدین باور اند که در قرآن کریم واژه های بیگانه به صورت قطعی وجود ندارد و همه واژه های آمده در قرآن کریم به زبان خالص عربیست ؛ زیرا خداوند (ج) فرموده است : ( انا جعلناه قرآناً عربياَ. الزخرف / 3 ) و یا ( بلسان عربی مبين. الشعراء / 195 ) اما ابوعبیده القاسم بن سلام ( متولد سنهء 150 درهرات ) – که از جملهء دانشمندان بزرگ عصر خویش بوده و در علوم فقه ، لغت و حدیث دسترسی کامل داشته – درین مورد چنین میگوید : ( به نظر من تصدیق اقوال هردو گروه بجاست؛ زیرا واژه های الیم ، الطور، فردوس ، الربانیون و … در اصل عربی نبوده ؛ بلکه ریشهء عجمی اند؛ مگر این واژه ها به زبان عربی راه یافته اند و به مرور زمان اصالت عربی کسب کرده و عربی شده اند . سپس قرآن کریم نازل گردیده که این واژه ها دران با واژه های عربی آمیزش یافته است . پس هرکه ادعا کند که واژه های مذکور و امثال آن عجمیست به خطا نرفته و آن که ادعا کند عربیست، نیز سخنش درست و به جا خواهد بود. )

 ( جوالیقی ) به تأیید گفتهء ابوعبید پرداخته و میگوید : ( واژه های مذکور به اعتبار اصل شان عجمی اند و به اعتبار حال شان عربی. ) و اما ( ابن حاجب ) با ارائه ء دلیل دیگری قول ابوعبید و جوالیقی را تأیید نموده و میافزاید: ( دانشمندان زبان درین مورد اتفاق نظر دارند ، که یکی از علل مانعهء تصریف در قرآن کریم همانا وجود برخی از واژه های عجمی میباشد . و اگر قرآن کریم همه به زبان خالص عربی باشد ، باید واژه یی دران یافت نشود که ممنوع من الصرف باشد . ) – ( 13 ، ص ص 176 – 179 )

 خلاصةكلام آن كه درقرآن كريم واژه هاى زيادى از زبانهاى رومى ، هندى ، فارسى ، سريانى و … وجود داردكه نميتوان از وجودشان چشم فروبست وانكار ورزيد ؛ ولى اكنون همةاين واژه ها به صبغة عربى آراسته گرديده واصالت عربى راكسب نموده اند ، حتى بعضيها عقيده دارندكه درقرآنكريم ازتمام زبانها واژه هايي وجوددارد . اگرقرارباشد درين مورد آگاهى بيشترى فراهم آيد ، بايد پيرامون واژه هاى مشكاة ، استبرق ، سجيل ، قسطاس ، ياقوت ، اباريق ، تنور و… كاوشهايي دركتب تفسير صورت پذيرد .

 روى اين اساس ميتـوان به اين نـتـيجه رسيدكه درقرآن كريم واژه هاى زيادى از زبانهاى بيگانه وجود دارد ؛ اما ازانجايي كه بيشترين بخشهاى قرآنكريم به زبان خالص عربيست ، لذا به حكم ( جزء تابع كل است ) اين واژه هاهم خاصيت عربى رابه خويش گرفته و درحكم عربى درامده اند . و اى بسا كه در زبانهاى اصلى خويش در روزگارما فراموش شده اند . چنانچه درصفحات گذشته پيرامون اين گونه واژه ها سخن گفتيم .

 اين هم چند واژه از واژه هاى زياد زبان درى كه به زبان عربى راه يافته وپس ازتعريب مورد به كاربرد قرارگرفته ، سپس با نزول قرآنكريم بازبان عربى آميزش حاصل نموده وخاصيت عربى به خويش گرفته ، درحالى كه همة اين واژه ها داراى ريشة اصلى درى ميباشند :

 1. استبرق ، در آيت :

 متكئين على فرش بطائنها من استبرق وجنى الجنتين دان .

 ( 12، الرحمن ، 54 ؛ 18 ، ص 57)

 2. ابريق ( به صورت جمع ) ، در آيت :

 بأكواب و اباريق وكأس من معين .

 ( 12 ، الواقعة ، 18 ؛ 18 ، ص 7 )

 3. سجيل ، در آيت :

 فلما جاء امرنا جعلنا عليها سافلها وامطرنا عليها حجارة من سجيل منضود.

 ( 12 ، هود ، 82 ؛ 1، ج/11 ، ص 326 )

 4. سندس ، درآيت :

 يلبسون من سندس واستبرق متقابلين .

 ( 12 ، دخان ، 53 ؛ 18 ، ص 567 )

 5. فتيل ، در آيت :

 قل متاع الدنيا قليل و الآخرة خير لمن اتقی ولا تظلمون فتيلا .

 ( 12 ، نساء ، 77 ؛ 5 ، ص 488 )

 به همین ترتیب واژه های بیشمار دیگری در احادیث رسول الله (ص) موجود است ، که همه ریشهء دری دارند ؛ به گونهء مثال :

 1. مشک ، در حدیث :

 اطيب طيبكم المسك .

 ( 2 ، ج/3 ، ص 200 ؛ 1 ، ج/ 10 ، ص 487 )

 3. لجام ، در حدیث :

 من سئل عن علم علمه ، ثم كتمه، الجم يوم القيامة بلجام من نار.

 ( 2 ، ج/2 ، ص 336 ؛ 7 ، ص 593 )

واژه هـايي را كه عربهـا از بلاد فرس به عاريت گرفـتـه و در زبان خويش آن را به كار بسته اند ، بـيشتر مربوط است به ادوات زينت ، خوراكه ، معادن ، موسيقى ، نظامى ، سياسى ، ادارى ، اسماى اشيا و ظروف ، حيوانات ، نباتات و … كه اينك واژه هاى چندى را به گونة نمونه مينگاريم :

 1. واژه های مربوط به ادوات زینت ؛ مانند :

 النرجس، السمور، السنجاب، الجلنار، البستان، الدرفس، البنفسج، الابريسم، الديباج، النسرين، السندس، السوسن، الارجوان، البابونج، الجمان، الشيت، الشيشة، النيلوفر و …. ( 1؛ 7؛ 9 )

 2. واژه های مربوط به خوراك ؛ مانند :

 الفالوذج، اللوزينج، الجوزينج، الكامخ، الطباهجة، الدوشاب، الخشاف، المسطار، الخربز، التوت، الاسباناخ ، الباذق، الباذنجان، البرزقة، البنزهير، الجوز، الخشكنانة، الخوان، الرشتة، الزلابية، السكر، السكنجبين، السنبوسق، السيب و …..

 3. واژه های مربوط به معادن ؛ مانند :

 المغناطيس، الزرنيخ، الزئبق، المردارسنج، الفيروزج، الزبرجد، البوتقة، الزمرد، الزنجار، الزنجفر، السنباذج، اللازورد، المرسنك، النشادر – فولاد و….

 4. واژه های مربوط به موسيقي ؛ مانند :

 الناي، نرم ناي، سورناي، الصرناية، البربط، الطنبور، البم، الزير، البشرف، الجنك، الدستان، الرست، السيكاه، الصنج، (چنگ ) القانون، الكمنجة، الونج و ….

 5. واژه هاى نظامى ؛ مانند :

 الخنـدق، الصولجـان، الخـوذة، الجامكـية، الاسـوار، البنـد، البـيادة، الجلمــاق، الجـنـد، الجنـدار، الـدربـان، الديدبان، السنجق، الشاويش، الشبور، العسكر، القردمانى، الكال، الميدان، النيزك ، اليارج و ….

 6. واژه هاى سياسى وادارى ؛ مانند : المرزبان، الدفتر، البرنامج، الرستاق، الاستان، الديجور، المهرجان، الياور، التمغة، الايوان، البريد، التخت، الجوسق، الخان، الدهقان، الديوان، السراية، الشاه، الشاهنشاه، الفرمان، القانون، الكاخية، كسرى، الكمرك و ….

 7. واژه هاى مربوط به ظروف واشيا ؛ مانند :

 البابوسج، الليوان، الجام، الكوز، الابريق، الطست، الابزيم، الأخور، الاصطبل، الانبيق، البرطمان، البركار، البشكير، الجربندية، الدورق، الدوشك، الراقود، السندان، الشاكوش و ….

 8. واژه هایی که مظاهر تمدن را نشان میدهند ؛ مانند :

 الآجر، الاسطوانة، المهندز، البازركان، البندر، الزيج، الصاروج، القنقن، الميزاب، السدير و ….

 9. واژه های مربوط به اسمای حیوانات ؛ مانند :

 الاوزة، الباشق، البذج، البوري، التدرج، الجاموس، الحرباء، الدلق، السذائق، الشاهين، القبج، الشهرمان، القندر، الكركدن، الهماء و ….

 10. واژه های مربوط به اسمای نباتات ؛ مانند :

 التودري، الروند، السنديان، الصنار، الصندل، الفول، الكبر، الاصف، الماذريون، المردقوش و ….

 به همين ترتيب برخي از واژه های دری ، که دارای پیشوند { سر } و پسوند های { دان } ، { دار } و { ستان } بوده اند ، در زبان آنها راه یافته و مورد استفاده قرار گرفته است.

persian font

زبان عَرَبی (به عربی: اللغة العربیة)‏،این زبان را «لغة الضاد» نیز می‌نامند، زیرا تنها زبانی است که دارای صامت ضاد است، غیراز زبان آلبانیایی که پس از پذیرش اسلام و نفوذ زبان عربی، حرف ضاد وارد آن شد.

یکی از پرگویشورترین زبان‌های جهان، بزرگ‌ترین عضو از شاخه زبان‌های سامی است و با زبان‌های عبری و آرامی هم‌خانواده‌است. زبان عربی یکی از شش زبان رسمی سازمان ملل متحد است. این زبان امروز دارای لهجه‌ها و گویش های گوناگونی است و زبان عربی مدرن استاندارد به عنوان زبان رسمی کتابت در تمام کشورهای عرب پذیرفته شده است. علاوه بر جهان عرب، این زبان در کشورهای چاد، اریتره و اسرائیل نیز از میزانی از رسمیت برخوردار است.

زبان عربی، زبان قرآن و بسیاری از متون اولیه‌ی مسلمانان است و نزد بسیاری از مسلمانان مقدس شمرده می‌شود. در دوران طلایی اسلام، عربی به عنوان زبان اول جهان اسلام از اهمیت بالایی برخوردار بود و آثار علمی، ادبی و مذهبی فراوانی به این زبان نوشته می‌شد. تأثیر عربی بر زبان‌های دیگر جهان اسلام از جمله فارسی، اردو، کردی، و زبان‌های مختلف خانواده‌ی ترکی چشمگیر است.

 

شمار کسانی که عربی را همچون زبان مادری به کار می‌برند از ۱۷۴ تا300 میلیون تن گفته شده است. عربی زبان رسمی ۲۵ کشور است که کل جمعیت آن‌ها نیز براساس آمار سیا ۳۲۹ میلیون تن است.

باید توجه داشت که زبان مادری نیمی از جمعیت کشورهای عربی شمال آفریقا مانند مراکش و الجزایر زبان آمازیغی است و در قانون اساسی جدید این دو کشور زبان آمازیغی به عنوان زبان رسمی در کنار فرانسه و عربی به رسمیت شناخته شده است.

ویژگی‌های عربی

 

کاربری (صرف) فعل در این زبان به دو زمان گذشته (ماضی) و حال (مضارع) و چهارده صیغه است. زبان عربی به دلیل قالب ها و حالات صرفی و نحوی و داشتن مذکر و مونث و سایر قواعد دستوری یکی از سخت ترین زبان های دنیا به خصوص برای سخن گفتن است. ازآنجاکه زبان انگلیسی این پیچیدگی ها را ندارد و با دانستن تنها ۵۰۰ واژه می توان نیازهای روزمره را با آن برطرف کرد، در اکثر کشورهای عربی فرانسه و انگلیسی زبان رایج است. در حوزه ی کشورهای عربی خلیج فارس عملاً زبان کار زبان انگلیسی است.

تأثیر زبان‌های دیگر بر زبان عربی

 از این میان می‌توان به تأثیر زبان‌های فارسی، عبری، اکدی و رومی و قبطی بر آن اشاره کرد، حتی در نوشتار قرآن چنین واژه‌هایی یافت می‌شوند هر چند که زبان عربی بنا بر ویژگی نهادین خود که واژه‌ها در آن گردانِش (صرف) می‌شوند چهره وام‌واژه‌ها را چنان دگرگون می‌نماید که شناسایی ریشه آن بسیار دشوار می‌گردد. برای نمونه واژه عربی  جناح –  زنا – نهی – سراج – و «جلاب» برگرفته از واژه فارسی  گناه – زن  – نه- چراغ و  «گلاب» است

 در زمان‌های قبل از اسلام زبان عربی به دو شاخه عربی جنوبی و عربی شمالی تقسیم می‌گردید. عربی جنوبی در اطراف یمن کنونی صحبت می‌شد و تحت تاثیر ارتباط با مصریان باستان و تمدن فنیقی قرار گرفته بود. زبان عربی امروزی بر اساس تدوین زبان اولیه عربی توسط ایرانیان در زمان ساسانیان بوده که صرف و نحو آرایش کلمات برای زبان عربی ایجاد شد و از حالت اولیه آن خارج شد .این زبان با ظهور اسلام و زبان عربی قرآنی که نزدیکی زیادی به زبان شکل یافته عربی داشت به مرور زمان فراگیر شد و امروزه به عنوان زبان عربی کلاسیک در تمام نقاط عرب زبان پراکنده شده.

زبان عربی قالبی واشتقاقی‏ است، بدین معنی که‏ عرب‏زبانان از الگوهای افعال، تفعیل، مفاعله، استفعال و…. بهره می‌برند و با ریختن ریشه واژه در این قالب ها که «باب» نامیده می‌شوند، واژه می‌سازند. در عربی همین روش را برای ریشه‌های واژه‌های پارسی هم به کار می‌برند. برای نمونه از واژه فارسی زمان، مشتق‌هایی مانند ازمنه، مزمن و زمن ساخته شده‌است که شناسایی ریشه آن را دشوار می‌کند.نمونه دیگر واژه پارسی” کادیک” بصورت قاضی و سایر مشتقات آن مانندقضاوت و مقتضی و … . نمونه‌ای دیگر واژه «مورَخ» به معنی تعیین زمان رویدادها است و در قرآن و عربی پیش از اسلام نبوده و ریشه عربی ندارد. فیروزآبادی درالقاموس المحیط آنرا بر گرفته از ماه رخ دانسته است اما عده‌ای از زبانشناسان معاصر آنرا اسم فاعل از تاریخ می دانند و خود تاریخ را عربی شده از” تاریک” می دانند. زیرا سخن از گذشته‌ها در تاریکی و ابهام قرار دارد. در مجله “الدراساتُ الأدبیّة » بهار و تابستان ۱۳۴۳.نویسنده دیدگاههای مختلف را در این خصوص آورده و نظر حمزه اصفهانی را در مورد عربی شده از “ماه رخ” و یا “تاریک” را بررسی نموده‌است. و نتیجه گیری نموده که معرب شده از تاریک بیشتر محتمل است و به منطق نزدیک تر است.  اعراب شمار زیادی از واژه‌های فارسی را برابر گویش خود تغییر دادند و شماری از همین واژه‌ها به‌وسیلهٔ ایشان و کارگزاران ایرانیِ آنها به فارسی وارد شد. چند نمونه از این گروه واژه‌های «فیل»، «فردوس»، «ابریق»، «قهستان» و «کنز» هستند که به ترتیب از واژه‌های فارسی «پیل»، «پردیس»، «آبریز»، «کوهستان» و «گنج» ساخته شده‌اند. عربی سازی شمار دیگری از واژه‌های فارسی و راه یافتن آنها به فارسی از الگوی پیچیده‌تری پیروی می‌کند.. یک نمونه واژهٔ «جنحه» است که در فارسی کنونی کاربرد حقوقی دارد. این واژه از مفرد کردن واژهٔ جُناح» ساخته شده‌است، اما «جناح» خود عربی شدهٔ واژهٔ فارسی «گناه» است .. واژگانی مانند «بهلوان» (پهلوان) و «مهرجان» (بر گرفته از مهرگان که برای هرگونه جشن بکار می‌رود) در عربی نیز برگرفته از واژگان فارسی هستند .واژه‌هایی مانند برنامه (برنامج)، فیروز، تنور، خندق، قناة، قلعة (کلات)، منجنیق، اسفناج، دیوان، برزخ، بلبل، حنا، یاسمین، سرو، عدس، شهی، آجر، گچ (به عربی جص)، خنجر (برگرفته از واژه خونگر)، طربوش (بر گرفته از سرپوش) از پارسی گرفته شده‌اند در قرآن نیز واژگان پارسی فراوانی راه یافته‌است. . که از این دید پر نفوذترین زبان بر ادبیات قرآنی انگاشته می‌شود: دین، سراج (برگرفته از چراغ)، جند، سجیل (بر گرفته از سنگ‌گل)، نمارق (جمع واژه نرمک ایرانی به معنی بالش)، وزیر (از وَچیر پهلوی)، مسک (از مشک پهلوی)، عفریت (از آفرید). از دیگر واژهه‌هایی که از فارسی به عربی رفته‌اند می‌توان به: هندسه (برگرفته از اندازه / هَنداچک)، محراب (برگرفته از مهراب) و مسجد (برگرفته از مَزگت) اشاره کرد

 

در زبان عربی واژگان بسیار زیادی وجود دارد که به آنها معربات یعنی عربی شده می‌گویند. ریشه بسیاری از معربات هنوز ناشناخته‌است سازمان استاندارد سازی عربی کوشش فراوانی کرده تا ریشه اینگونه کلمات شناسایی شود اما بدلیل اینکه در عربی سازی معمولاً واژگان بیگانه بطور کامل برهم ریخته می‌شود نمی‌توان بسادگی اینگونه معربات را ریشه یابی نمودگفته می‌شود حدود ۵ هزار واژه معرب از کلمات رایج در زبان فارسی به زبان عربی راه یافته‌است. واژگانی مانند جص – مجصص و مشتقات آن (از گچ) و اساطیر و اسطوره از stori لاتین و خارطة و خوارط از carta و قطع از کات و یا کاچ فارسی –  منهی عنه و نهی از نه no فارسی و سانسکریت.

واژه «کتاب» ریشه اکدی دارد و همراه با قرآن به عربی اندرآمده‌است .. در دو سده گذشته نیز واژگان فراوانی از زبان‌های اروپایی به عربی راه یافته‌اند. برای نمونه «تکنولوژی» که گفته می‌شود «التکنولوجیه» و یا در سیاست (مانند: الإمبریالیة، الإیدیولوجیا…)، یا هنر و ادبیات (مانند: رومانسیة، خارطة ازکارتوگرافی Carta- باکلوریا(Bachelor)-ماجستر(Master)- فلسفة، فلم (فیلم)، سیناریو (سناریو)…) و یا صنعت و تکنولوژی (مانند: باص، رادیو،اوراش/ ورشه(Workshop) – تلیفون، تلفزیون، Technic- تقنی – . کمبیوتر…). در کتاب “الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه” حدود ۳ هزار کلمه عربی که از زبان فارسی به عربی راه یافته اندرا به همراه توضیحات برای هر کلمه آورده‌است.قبلاً نیز جوالیقی ۸۳۸ کلمه و در کتاب المنجد ۳۲۱ کلمه و ادی شیر، در کتاب واژه‌های فارسی عربی شده، ۱۰۷۴ واژه فارسی را توضیح داده‌است

 

فارسی به روش‌های مختلفی بر عربی تاثیر گذاشته‌است و بسیاری از واژگان عربی را با خود به سایر زبانها از جمله به آسیای مرکزی و شبه قاره هند منقل کرده‌است.

همانطور که گفته شد زبان عربی اشتقاقی‏ و قالبی است،‏ عرب‏‌زبانان از قالب‌های “افعال”، تفعیل، مفاعله، استفعال و…. بهره می‌برند و با ریختن ریشه واژه در این قالب‌ها که «باب» یا قالب نامیده می‌شوند، واژه می‌سازند. در عربی همین روش را برای ریشه‌های واژه‌های پارسی هم به کار می‌برند. یا مثلا واژه کادیک بصورت قاضی معرب شده و از آن قضاوت و مقتضی و … ساخته شده‌است. نمونه‌ای دیگر واژه «مورَخ» به معنی تعیین زمان رویدادها است و در قرآن و عربی پیش از اسلام نبوده و ریشه عربی ندارد. به باور برخی زبان‌شناسان، عرب‌ها «ماه رخ» پارسی (که شکل‌های گوناگون ماه در هر روز را نشان می‌دهد) را، ماروخ گفته‌اند و از آن مورخ و تاریخ را برگرفته‌اند . اما نظر غالب زبانشناسان معاصر این است که «مورَخ» اسم مفعول و مورخ با کسر “ر” اسم فاعل از تاریخ است و خود تاریخ را عربی شده”تاریک” است. زیرا سخن از گذشته‌ها در تاریکی و ابهام قرار دارد. در مجله “الدراساتُ الأدبیّة » بهار و تابستان ۱۳۴۳.دیدگاههای مختلف را در مورد واژه تاریخ آورده شده و نظر حمزه اصفهانی را در مورد عربی شده از “ماه رخ” و یا “تاریک” را بررسی نموده‌است. و نتیجه گیری نموده که معرب شده از تاریک به منطق نزدیک تر است.

1- تغییر و یا حذف حروف گ.ژ-چ.پ- که عربها آنها را ندارند مثل چغندر=(شمندر)- گرگان= جرجان-پارس= فارس،

2- تغییر صداهای ناموزون و سنگین مانندسرپوش= طربوش -ابرکوه= ابرقو- آنکارا= آنقره- کنستانتینوپل = قنسطنطنیه- کوردبای = قرطبه و… عرب‌ زبان ها اکثر واژه‌های برگرفته در زبان فارسی را ناچار در برابر قالب‌های گویش خود تغییر داده اند و شماری از همین واژه‌ها به‌وسیلهٔ ایشان و کارگزاران ایرانیِ آنها به فارسی وارد شد. چند نمونه از این گروه واژه‌ها مانند: «فیل»، «فردوس»، «ابریق»، و … هستند که به ترتیب از واژه‌های «پیل»، «پردیس»، «آبریز» و… ساخته شده‌اند. 

۳- عربی سازی شمار دیگری از واژه‌های فارسی و راه یافتن آنها به فارسی از الگوی پیچیده‌تری پیروی می‌کند. واژگانی مانند «بهلوان» (پهلوان) و «مهرجان» (بر گرفته از مهرگان که برای هرگونه جشن بکار می‌رود) در عربی نیز برگرفته از واژگان فارسی هستند 

واژه‌هایی مانند برنامه (برنامج)،طازج= تازه، فیروز، خندق، ، منجنیق، اسفناج، دیوان، برزخ، بلبل، حنا، یاسمین،سرو، عدس، شهی، ، خنجر (برگرفته از واژه خونگر)، طربوش (بر گرفته از سرپوش)، تاج از پارسی گرفته شده‌اند.. در اشعار شاعران جاهلی، واژه‌های فارسیِ: انجمن، بربط، بنفشه، بادیه، گلاب، گلستان، دیبا، دهقان، یاسمن، زیر، زبرجد، مرو، آس، مرزنگوش، مهره، مشته، نرگس، سوسن، سمسار، سیه‌سنبل، تاج، تنبور، خبری، خسروانی، چنگ، شاهنشاه و غیره استفاده شده‌است.  به قرآن نیز واژگان پارسی فراوانی راه یافته‌است  که از این دید پر نفوذترین زبان بر ادبیات قرآنی انگاشته می‌شود: جند، سجیل (بر گرفته از سنگ‌گل)، نمارق (جمع واژه نرمک ایرانی به معنی بالش)، وزیر (از وَچیر پهلوی)، مسک (از مشک پهلوی)، عفریت (از آفرید) . از دیگر واژهه‌هایی که از پارسی به عربی رفته‌اند می‌توان به: هندسه (برگرفته از اندازه / هَنداچک)، اشاره کرد . در ادبیات فارسی از واژگان پارسی ولی با کمک قالب‌های عربی واژگانی ساخته شده که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافته‌اند مانند: استیناف ( از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه ( از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و مکلا از کلاه ….. و … زبان‌های گروه سامی و عربی بخش اعظمی از واژگان خود را از طریق زبان فارسی گرفته‌اند که در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالب‌های متعدد آن واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد یابی است و بدلیل ذوب شدن مفردات در قالبها و صیغه‌ها و حذف و اضافه صداها رد یابی آن سخت می‌شود. زبان فارسی از معدود زبانهای دنیا است که که تقریبا عموم واژگان وام گرفته را می‌تواند بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف بپذیرد بویژه کلمات قرانی را بدون هیچ تغییری پذیرفته‌است مانند : صالح – کاذب – مشرک – کافر و -عذاب ….

بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه فارسی آن معلوم می‌شود بطور نمونه تقریبا بندرت کسی در عربی بودن کلمه نهی – کم (چن؟چند؟) – جص ( گچ) – رباط – بیان – نور- عجم- دار الاخره ، تکدی ، رجس ، نجس و یا باکره ( پاکیزه) ترجمان تردید کرده‌است اما در حقیقت همه اینگونه کلمات یا بطور کامل فارسی هستند و یا معرب شده هستند. صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و …… از آن ساخته شده‌است. نظر عربی شده ” نگر” است انظر- نظر ینظر منظر و …. از آن ساخته شده‌است . خیمه از واژهپهلوی گومه و کیمه( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام مخیم خیم یخیم صرف شده‌است در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است مانند کلمه کیک(گعک) بالکن – بنانا ( موز) بانک که هر سه ریشه فارسی دارند. 

در ادبیات فارسی گاهی با استفاده از مصدرها و قالبهای عربی کلماتی ساخته‌اند که بعدها بسیاری به ادبیات عرب وارد شده‌اند مانند سوء تفاهم ، منتظر و صادرات واردات – و ..

 

 اطلاع بیشتر: منبع : 

دکتر محمد عجم

تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هند حوزه هنری دکترعجم

تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هنددکتر عجم سایت آفتاب

  • زبان “اردو” بر آمده از مشترکات فارسی و هندی است. مصاحبه دکتر عجم

 منبع دریای پارس

/?p=2478

 توانایی زبان فارسی در ساختن واژه های نو – چگونه واژگان عربی را تشخیص دهیم 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.