پزشک دلسوزی که رایگان به درمان محرومان می پرداخت خود امروز محتاج کمک و درمان است. | پژوهشهای ایرانی.دریای پارس.

پزشک دلسوزی که رایگان به درمان محرومان می پرداخت خود امروز محتاج کمک و درمان است.

 دست بی رحم  روزگار چنان کرد که  پزشکی که  عاشق  خدمت به مردم  بود  حال خود محتاج خدمت مردم  است.

سال 1345   در خانواده ای کشاورز و مذهبی بدنیا آمد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس زیبد گذراند و برای دبیرستان به گناباد رفت. هوش و ذکاوت و پشتکار بالایی داشت و همین مسئله او را در مدرسه زبانزد کرده بود.

تابستانها را به کار و کوشش می پرداخت تا برای ادامه تحصیل تامین مالی داشته باشد.

866361_orig

عاشق فعالیت های اجتماعی  فرهنگی و مذهبی بود . 

 او مانند بسیاری از هم سن و سالها خودش عازم جبهه شد .   چندین نفر از همکلاسی  هایش شهید شدند و بطور طبیعی از دست دادن دوستان برایش ناگوار و بار سنگین روحی را بر دوشش می گذاشت.

در کنکور سراسری که آن دوران   رقابت بسیار سختی  برای قبولی  در آن  وجود داشت  شرکت کرد و بدون استفاده از سهمیه ای که به رزمندگان اختصاص پیدا می کرد از رتبه های برتر کنکور شد و در پزشکی  مشهد که  اولین انتخاب و تنها رشته مورد علاقه اش بود پذیرفته شد. 

اوضاع مالی خوبی نداشت و در دوران تحصیل رشته پزشکی مجبور بود  هرگاه  وقت   فراقتی داشت  در مشهد به کارگری برود.

 سال 1374 بعنوان دومین پزشک زیبدی از دانشگاه علوم پزشکی مشهد فارغ التحصیل شد. مناطق محروم زنجان محلی بود که وی 2 سال دوران طرحش را در آنجا گذراند و خاطرات خوشی را برای مردم مستضعف آنجا پدید آورد.

سپس از بابل سر درآورد و در همانجا ازدواج نمود. بعدها مسائلی در زندگی اش ایجاد شد که امید ادامه زندگی مشترک را از وی گرفت. به ناچار طعم تلخ جدایی و متارکه را تجربه کرد و به شدت دچار آسیب روحی شد.   به بیرجند آمد و مطب شخصی اش را هم منتقل کرد. پزشک  ماهر و حاذقی بود و درآمدش نسبتاً مناسب.

در مهارت این پزشک می گویند: بیماران زنجانی او در بیرجند هم بدنبال او می گشتند تا نسخه و دوای دردشان را او بپیچد.

parssea.org

پزشک  همشهری ما چون خودش در اوضاع نابسامان اقتصادی رشد کرده بود و درد فقر را چشیده بود هوای بیماران روستایی و کم بضاعت را داشت.

بعد از مدتی در حالی که هنوز اندوه و ضربات شدید روحی دست از سرش برنداشته بود بعد از ماجراهایی ناخوشایند که در آنجا هم به سراغش آمد، بیرجند را به مقصد قرچک ورامین ترک کرد و در آنجا مطب زد.

در گرماگرم مرداد ماه سال 1383 اتفاقی که زندگی پزشک  قصه ما را متحول کرد رخ داد.

درد تنهایی و تأملات فراوان  روحی  و روانی کار خودش را کرد. پزشک  ناگهان دچار عارضه و سکته شدید مغزی شد. و بر زمین افتاد کسی او را به  بیمارستان  رساند اما بسیار دیر شده بود . برادران و خواهرانش به تهران رفتند. پزشکان قطع امید کرده بودند و می گفتند مگر معجزه ای شود که برادرتان بتواند نفس هایش را بازیابد. سلول های مغزی اش  بکلی آسیب  دیده  و مرگ مغزی است.

آن روز همه غصه داشتند اما شاید بیشترین غم در دل پدر و مادر پیرش نهفته بود. برایش زحمت کشیده بودند که به جایی برسد. خون دل خوردند که او را در قامت یک پزشک ببینند. اما امروز چه…!

جسم نیمه جانی را می دیدند که فقط ضربان قلب داشت و امیدی به تداوم آنهم نبود.

اما این همه مشکل آنها نبود. دکتر که نسخه هایش را بر روی دفترچه بیمه بیمارانش می نوشت، خودش بیمه نبود.

چند ماه در بیمارستان بستری بودن، آنهم در شهر تهران دار و ندار خانواده را گرفت.

پس از چند ماه روزنه هایی از امید پیدا شده بود و دکتر در مسیر بهبودی افتاد. با همان اوضاع معلولیت شدید جسمی و روانی جهت ادامه مراقبت به بیمارستان گناباد منتقل شد.

دکتر محمدرضا عجم  زمانی که  فعال بود لحظه ای از کار و تلاش باز نماند  تعطیلات  به زیبد می آمد و صدای مرحوم آقاسیدعلی (خادم سابق مسجد) از بلندگوی مسجد می آمد که اعلام می کرد:

آقای دکتر عجم به زیبد آمده اند و در مسجد، مردم و بیماران را بصورت رایگان ویزیت میکنند.

مردم زیبد خوب خدمات او را به یاد دارند. شاید دعای خیر آنها و پدر و مادر و بیمارانی که دکتر عجم دردهایشان را درمان کرده بود، معجزه را رقم زد و او را مجدداً سرپا کرد.

اما غم و غصه ها کمر پدر را شکسته و قلبش را آزرده کرده بود و حاج ابراهیم پیر، از آن روزها تا الآن علاوه بر دیسک کمر سکته قلبی کرد و جراحی قلب باز هم انجام داد و هزینه های میلیونی باز هم گریبان گیر این خانواده شد.

امروز دکتر عجم را زیبدی ها در کوچه و خیابان و برنامه های عمومی  روستا زیاد می بینند. برای همه آنهایی که قبلاً می شناخته سری تکان می دهد. معلولیت دارد  نمی تواند سخن بگوید لال شده است تمام دانش خود را  فراموش کرده است  اما  اکنون از نظر جسمی فعال است و از خیلی از افراد سالم بیشتر پیاده روی می کند.

اخیرا به سوالات پزشکی تستی هم اغلب پاسخ صحیح را با دست نشان می دهد. شاید روزی دانش و علوم خود را باز یاید  اکنون 

شنوایی دارد و به صداهای آشنا با سر و چشم پاسخ می دهد.  10 سال است که پدرش از او مراقبت می کند چند سال اول کاملا  بی هوش و  بی حرکت  بوده است.  برای خانواده او واقعا سخت است  پرستاری از کسی که روزی خود پرستار بیماران بود.

امروز دیدن دنیا از چشمان دکتر عجم حتماً دیدنی تر از آن چیزی است که من و تو می بینیم.

شاید خیلی ها هم مثل من دوست دارند بدانند او چه میداند که ما نمیدانیم. این را یقین دارم حتما دنیای او با دنیای ما متفاوت است. پاتوقش را اگر بلد باشی به این نتیجه خواهی رسید.

مزار شهدای زیبد را می گویم که اغلب دوستان قدیمی او آنجا آرام گرفته اند و او با خواندن نام آنها و دیدن عکسهای روی سنگ لوح مزارشان آنان را به یاد می آورد.

امروز دکتر عجم قصه ما تنها با مستمری سی و چند هزار تومانی بهزیستی که به حسابش می ریزند زندگی میگذراند  و از همان جا هم بیمه است.

خانواده اش می گویند: چند وقت قبل مسئولین سپاه و دانشگاه علوم پزشکی گناباد به منزل ما آمدند تا ضمن اینکه خبری از وی بگیرند شاید بتوانند برایش کمکی انجام دهند.

اما حیف که عیادت آنها علاوه بر گرفتن چند عکس، تنها در حد ابراز همدردی ابتر ماند و به جز مواردی که سپاه گناباد به این رزمنده دوران دفاع مقدس کمکهایی کرد، کار دیگری انجام نشد.

سپاه می گوید تعداد ماه های حضور ایشان در جبهه که در پرونده اش است کم است و نمی توان او را مستمری بگیر دائمی کرد. حال آنکه به گفته خانواده اش میزان حضور واقعی او در جبهه بیشتر از مدارک پرونده اش است.

مسئولینی هم که در دانشگاه علوم پزشکی گناباد، مجمع خیرین سلامت، بسیج جامعه پزشکی و مسئولیت های مشابه با عناوین متعدد، هم لباس و همکار دکتر عجم بوده اند و انتظار بیشتری از آنها می رود، می گویند: اعتباری برای این گونه موارد ندارند و نمی توانند کمک کنند.

براستی مسئولیت بنیاد شهید و جانبازان در مورد این رزمنده سابق و کهنه سرباز جنگ چیست؟

چرا آدم هایی مثل دکتر عجم که تا توان داشته و توانسته است درس خوانده، به جنگ رفته، پزشک شده، به مردم میهنش خدمت کرده و احساس مسئولیت کرده است، زود فراموش می شوند.

حاج ابراهیم با وجود آنکه وضعیت جسمی اش نابسامان تر از دکتر است، بیشتر از آنکه غم خود را بخورد غصه آینده فرزندش آزارش می دهد که پس از او و مادرش چه بر سر فرزند خواهد آمد و چه تکیه گاهی خواهد داشت … ؟

 

 

 

 

Comments are closed.