جنوب کاسپین مردمی یکنواخت و یکسنخ دارد : جنوب کاسپین سرزمینی است که تاریخ و جغرافی اش فرق دارد،در تاریخ مملکت این تکه از هر نظر با سایر نقاط ایران کاملا فرق دارد.
اولا تابع حکومت مرکزی نبوده،دارای سلاطین جداگانهای بوده، هر کدام شرح حال جداگانهای داشتند، اصلا یک وضع دیگری بود. آن وقت بالا رفتن و پایین آمدن تاریخ اینجا خیلی جالب است، با سایر نقاط ایران خیلی اختلاف دارد. اینجا تا سال ۱۵۰ و ۱۶۰ ما اصلا تسلیم عرب نشده بودیم. هیچ! قسمت دشت ایران همهاش عرب شده بود.
عرب را به خودمان راه ندادیم. بودیم تا دوران صفویه، آن وقت دوران صفویه مملکت یک شکل یکپارچگی پیدا کرد. به اصطلاح صفحات جنوب کاسپین هم شد جزء حکومت مرکزی ایران . انجمن آثار ملی، به فکر افتاد که این آثار تاریخی مملکت را ضبط و ثبت بکند. یکجایی بنویسند که از بین نرود. اینها این کار را که کردند، آقایانی که در شورا بودند، بنده را قبول کردند که بروم روی شمال ایران کار کنم. و من هم منطقهی کرانهی جنوبی دریای کاسپین را برای مطالعه انتخاب کردم و گیلان و دیلمستان و مازندران را از هم جدا نکردم چون جنوب کاسپین منطقه ای همگن فرهنگی-جغرافیایی محسوب می شود.
حاشیهی دریای کاسپین خودش یک تمدن و یک فرهنگ جداگانه کهن دارد. قرن ها همه چیزش از نقاط دیگر ایران جداگانه بوده است.
حرکت و جنبش مردم تابع اقلیم است. اقلیم خودش خیلی تکلیف انسان را روشن میکند. سرزمینی مثل جنوب کاسپی که یک راه و جادهی حسابی سنگفرش شاهعباسی را که اینجا شروع کرده تا برود به ارمنستان، این جاده را وقتی بهاش نگاه نمیکنی، بعد از سه تا چهار سال درخت در میآید، اصلا جاده از بین میرود. شباهت اقلیم و آب و هوای اقلیم، مردم را میسازد. در نتیجه مردم تقریبا یکنواخت و یکسنخ هستند. حالا از لحاظ تیرهی آمارد و… که فرنگیها درست کردند، آن سر جای خود. اساسا یک مردماند. هنوز مازندرانی به زبان خودش گیلکی میگوید.
یعنی چسبندگی و اتصالی بین اینهاست. این بر و برگرد ندارد. آب و هوا سالم، سرزمین یکسان و منطقه یکسان است. در نتیجه آمد و رفتها، داد و ستدها، تجارتها، اینها را به همدیگر متصل میکند.
مردمان جنوب کاسپین زرتشت نبودند : مذهب صفحات کاسپین در طول تاریخ اطلاع کامل نداریم. آیا زرتشتیگری در اینجا نفوذ کرده بود؟ نه! برای اینکه شما از خود توالش تا فومنات بیایید و بعد وارد رشته کوه البرز شوید، پنج-شش جور دفن میبینید. دفن، جزء دین زرتشت نیست. زرتشتی دفن نمیکند. برای مثال، این صفحات هرزویل را که بررسی میکردم، دیدم همهاش اینجوری است که طاقهای مدور بالای آن، زیرش صاف، تابوت را درسته بکنند تویاش و جلوش را ببندند.
آمدم به صفحات دیلمان، دو تا تخته سنگ عمودی و یک تخته سنگ رویاش. دفنی ما نداریم. دفن باید جایی باشد که نشان بدهد دین زرتشت وجود نداشته. حالا اینجا چه دینی داشته من نمیدانم.
زبان گیلکی ریشه ای از زبان فارسی ندارد : جنوب کاسپین در شاهنامه صفحات دیونشین نام برده شده است و شرحاش را هم میدهد، جایاش را هم میگوید. اینجا تا زمان شاه عباس دیوها زندگی میکردند. دیوها چه زبانی داشتند، بنده یک مقاله تنظیم کردم به این نتیجه رسیدم که دیوان مازندران در آن تاریخ تمام زبانهای زندهی دنیا را بلد بودند، چینی میدانستند، ژاپنی میدانستند و… چهطور شد تمدن به اینجا رسیده که یارو پنج زبان را بلد بوده! و حتا فردوسی میگوید که به ایرانیان آموختند، این نشان میدهد که سطح تمدنشان خیلی بالا بوده است.
من یک بررسی کردم راجع به اعلام جغرافیایی هزارجریب؛ همه را جمعآوری کردم، از لحاظ فنولوژی و ریشهشناسی، شاید در حدود دو-سوم را من نتوانستم اصلا هیچ با زبان فارسی ارتباطش بدهم، هیچ! هیچ ریشهای از زبان فارسی این تو نیست. اصلا و ابدا! در نتیجه باز هم باید دقت بکنم .
درگذشته زبانی بوده، مردمی هم بودند، متکلم به این زبان بودند. قبل از آریاییها، متکلم به این زبان بودند. آریاییها که میخواهند جای اینها را بگیرند، حالا با جنگ و جدال یا پیشروی، نمیدانم چه جوری شده، ولی جای اینها را گرفتند؛ در نتیجه اعلام جغرافیایی، اعلامیست که آنها گذاشتند، مال الان نیست، اینها تماس با هم پیدا کردند، مدتی هم مسلما با هم بودند.
برای پرداختن به زبان گیلکی به لاهیجان آمدم. بالاخره مجبور بودیم که خارج از تهران بمانیم. من هم آمدم اینجا. دیدم طرف به یک زبانی صحبت میکند که من هیچ چیز نمیفهمم. هیچ چیز! یک کلمه ازش نمیفهمم. مجبور شدم؛ گفتم لغاتاش را جمعآوری میکنیم. ببینم ریشهاش چیست. که اصلا درک این زبان را بکنیم.
سال ۱۳۲۰ واژهنامهی گیلکی را نوشتم. میخواستم تلفظ دقیق اینها را بنویسم، چون در آن موقع به خط و زبان اوستایی آشنایی داشتم، با حروف اوستایی بنویسم. حروف اوستایی تقریبا مشخص است و از لاتین بهتر است. با خط اوستایی نوشتم. آمدیم چاپ بکنیم دیدیم کسی این الفبا را ندارد.
ارباب کیخسرو بر سر چاپخانهی مجلس بود. گفتم چون زرتشتیست شاید ایشان داشته باشد. دیدیم ایشان هم نداشتند. خلاصه دوباره طرح را بر هم زدیم. آوردیم روی لاتین و با لاتین شروع کردیم در همان وقت که خودم با زبان خودم دارم میگویم که الفبای خط فارسی رسایی ندارد و من باید از خط لاتین کمک بگیرم که زبان خودم را تلفظ کنم.
ده سال بعد هر جا دست گرفتیم و بردیم که شما را به خدا چاپ کنید، هیچ کس چاپ نمیکرد. میگفتند آقا اینها را که میخرد؟ که میخواند؟! تا سال ۱۳۳۰ این کتاب چاپ شد. آقای پورداوود، خدا رحمتشان کند، ایشان انجمن فلسفه و ادب زبان فارسی را درست کرده بود. ایشان چاپ کردند.
منوچهر ستوده
آخرین دیدگاهها