نظریه قبلی که معتقد بود آریایی ها هزاره دوم پیش از میلاد وارد آیران شده اند اصولا نظریه بی پایه و اساسی بود و بیشتر متکی بود بر متون تاریخی و کتب یهودیان.
نمی دانم اولین بار چه کسی این نظریه را مورد انتقاد قرار داده است ولی من در سال ۱۳۷۷ در باره مهاجرت اقوام نیلوتیک و سامیت در آفریقا تحقیق می کردم در دانشگاه مکرره اوگاندا متوجه شدم که داستان مهاجرت اقوام از نظر تعیین سال و سده و هزاره کاملا غلط است اصلا نمی توان سده و هزاره دقیقی برای این مهاجرتها تعیین کرد. و تمام کسانیکه اقدام به تعیین تاریخ کرده اند افرادی بوده اند که صرفا خواسته اند کنجکاوی عوام الناس را قانع کنند. در همان زمان مقاله ای در روزنامه همشهری نوشتم که البته موضوع آن به حضور تاریخی ایرانیان در شرق آفریقا اختصاص داشت اما چند جمله و مقدمه آن به همین تردید اختصاص داشت. بعد ها نیز چند مقاله اینتر نتی نوشتم و از کسانیکه سال و ماه برای تعیین دقیق تاریخ مهاجرت اقوام تعیین می کنند انتقاد کردم و آنرا غیر واقعی شمردم . حتما افراد دیگری هم چنین مطالبی را نوشته اند
اما اینجانب اولین کسی بودم که این فرضیه را در مقالات اینترنتی آنلاین مطرح کرد که سکونت اقوام آریایی ابتدا در سواحل خلیج فارس منطقه فلات گرمسیر ایران بوده است . استدلالهای من هم بر اساس جغرافیا – و آب و هوا – زمین شناسی و فرضیه مهاجرت انسان از آفریقا استوار بود.
بخصوص بحث سکونت در سواحل خلیج فارس و این جمله را که خلیج فارس زادگاه اولیه انسان متمدن (حرفه ای )است را من بارها نوشته ام و گفته ام. بخصوص در دو کتابی که راجع به خلیج فارس نوشته ام.
البته باز هم تاکید می کنم اینها همه فرضیه است اما از فرضیه های قبلی به مراتب محکم تر است بدلیل اینکه نشانه هایی از علوم زمین شناسی و جغرافیا و اقلیم یا آب و هوا در تایید آنها یافت می شود و بخصوص اینکه علوم ژنتیک نیز گره های زیادی را می گشاید و تحقیقات نشان می دهد که ژن بسیاری از مردم اروپا با مردمانی از شرق آفریقا یکسان است. لایه های زمین شناسی نیز نشان می دهد بخش هایی از خلیج فارس و فلات ایران دارای رودهای آب شیرین و سرسبز بوده است. به هر حال فرضیه های جدید اگرچه هنوز نهایی نیست اما تا زمانیکه در رد آن استدلال محکم علمی ارایه نشود همچنان مورد قبول ما خواهد ماند. اخیرا و در شروع و ابتدای کارهایی علمی در این منطقه ، یافته های اولیه ثابت می کند که سواحل دو سوی خلیج فارس روزگاری سر سبز و دارای دریاچه آب شیرین بوده است. بویژه بخش شمال غربی خلیج فارس ، این استدلال علمی هنوز کامل نیست و در مراحل اولیه تکمیل فرضیه است. باید منتظر ماند تا ببینیم تحقیقات نظر نهایی را چگونه تکمیل خواهد کرد.
در همین رابطه مطلب زیر به نقل از شرق به اطلاع می رسد.
تاریخ روز به روز پیش مىرود و ثبت مىشود و دانش و توانایى بشر نمىتواند حرکت تاریخى را برخلاف روال معمول، کُند و یا بر سرعت آن بیفزاید. اما در این میان، نظریهاى منتشر مىشود که تحولى عظیم در گذشتۀ تاریخى یک قوم ایجاد مىکند و مىگوید نشانههایى وجود دارد که قدمت حضور قوم آریایى – در ایران – به هزارۀ سوم پیش از میلاد (دستکم ۵۰۰۰ سال پیش) بازمىگردد.
نظریه رایج، این زمان را هزارۀ دوم پیش از میلاد مىداند. ولى تحقیقات پانزده سالۀ دکتر جهانشاه درخشانى، این باور رایج را نقض مىکند. پانزده سال پژوهش براى اینکه باورى غلط از متون علمى و تاریخى زدوده، و ثابت شود که آریایىها اقوام «سرزمینهاى شمالى» و مهاجر به فلات ایران نبودند، بلکه خاستگاه این قوم و تمدن از ابتدا خاک همین سرزمین بوده است.
دشوارى گفتگو گاهى به طرف گفتگو بازنمىگردد، بلکه حاصل موضوع گفتگوست. پژوهشگرى بیش از یک دهه با تمرکز بر موضوعى خاص و بدیع، در اثبات نظریۀ خود کوشیده و شما قرار است در زمانى کوتاه به کند و کاو در آن نظریه بپردازید. پایه و اساس اطلاعات شما هم متون و آرا و عقایدى است که رسالۀ جدید، آنها را رد کرده است. بنابراین از شما کار چندانى برنمىآید. پس بهتر آن است که راوى صادقى باشید.
دکتر جهانشاه درخشانى (متولد ۱۳۲۳ خورشیدى در تهران)، معمارى و شهرسازى را تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه اشتوتگارت آلمان خوانده است. بیش از بیست سال است که به پژوهشهاى تاریخى و زبانشناسى در آلمان پرداخته و در این میان مدرک دکتراى خود را در رشتۀ تاریخ و با تمرکز بر تاریخ خاور باستان از دانشگاه دولتى ایروان گرفته است. درخشانى کتابها و مقالاتى در رشتۀ خاورشناسى و به ویژه تاریخ کهن ایرانیان نوشته و منتشر کرده، که آخرین این پژوهشها حدود پنج سال پیش به زبان آلمانى منتشر شد که بازگوکننده همین نظریۀ مهاجر نبودن اقوام آریایى به فلات ایران است.
*نام و موضوع تحقیق کتاب شما آنقدر در ایران ناشناخته است که لازم است پیش از هر چیز خودتان دربارۀ آن توضیح بدهید.
نام کتاب مورد بحث «آریاییان، مردم کاشى، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان»، و موضوع آن بررسى تاریخ اقوام ایرانى پیش از دوران تاریخ است، یعنى دورانى که از دیدگاه تاریخشناسان دوران ناشناختهاى است و اقوام غیرایرانى در ایران مىزیستهاند. این کتاب دربارۀ اقوام ایرانى و ایرانىزبان است که در دوران پیش از تاریخ – یعنى از هزارۀ چهارم تا دوم قبل از میلاد – در این سرزمین مىزیستند، و زندگى آنها را بررسى مىکند.
*چه شد متوجه خلاء موجود در این بخش تاریخنگارى ایران شدید، و اندیشۀ این پژوهش از کجا شکل گرفت؟
پیشینۀ چنین پژوهشی، ناچیز و در حد صفر است. چرا که بیشتر تاریخنویسان بر این اعتقاد هستند که ایرانیان در آن دوران در ایران نمىزیستهاند و از جاى دیگر به ایران آمدند. به این جهت، اقوامى که از پیش در ایران مىزیستند، کاملاً ناشناختهاند. در حالى که، در ایران حتى از هزارۀ ششم قبل از میلاد آثار تمدن به دست آمده است. ولى در سطح جهانى، دربارۀ پیشینه اقوام ایرانى، تاریخ، خاستگاه و حضورشان در صحنۀ تاریخ، تا به حال کارى صورت نگرفته؛ و در واقع، تاریخ ایران از زمانى آغاز مىشود که اولین بار مورخین آشور در مورد مادها، پارسها و آنگاه از هخامنشىها گزارش کردند. در سطح جهان، این نخستین بارى است که دربارۀ اقوام ایرانى در فلات ایران و خارج از آن و در دوران قبل از تاریخ، پژوهشى صورت مىگیرد.
*کتاب شما این فرضیۀ رایج را که «آریایىها قوم مهاجر به فلات ایران بودهاند» نقض مىکند. این تفکر که «آریایىها مهاجرینى به فلات ایران بودهاند»، از کجا و با چه استدلالى شکل گرفته، که شما خلاف آن را مطرح مىکنید؟
حضور آریایىها در فلات ایران، طبق نظر رایج در جهان از اواخر هزارۀ دوم قبل از میلاد و کمى پیشتر پنداشته مىشود و همه جا همینطور مورد قبول بوده است. اما دلایلى که براى این مهاجرت – بدون ذکر مبدأ – عنوان مىشود، پایه و اساس علمى ندارد. مثلاً عنوان مىشود که در متنهاى آشورى، نام قوم ماد و پارس اولین بار در قرن هشتم و نهم قبل از میلاد ذکر شده است. پس پنداشته مىشود که این دو قوم باید کمى زودتر از آن به ایران مهاجرت کرده باشند. این نظریه در این کتاب رد مىشود. شواهدى هست که حتى همین دو قوم ماد و پارس در دوران بسیار کهن، یعنى از هزارۀ سوم پ.م در ایران حضور داشتهاند. این ایدۀ مهاجرت، در آغاز و در حقیقت برگرفته از اندیشۀ فاشیسم اروپایى است که در اواخر قرن نوزدهم رواج پیدا کرده و مدعیست که خاستگاه آریایىها شمال اروپا بوده است. یعنى نژادى سفیدپوست، زردمو و بور که از آنجا به کشورهاى شرقى مثل ایران و هندوستان مهاجرت کردهاند. ولى تا به حال هیچ مدرک منسجمى که نشان دهد آریاییان از اروپا به ایران آمده باشند، عرضه نشده است و حتى خود اروپاییان هم دیگر به این مسئله اعتقاد ندارند و در منابع جدیدتر خاستگاههاى دیگرى نظیر آسیاى میانه، جنوب روسیه و آسیاى صغیر یا حتى میانرودان براى آریایىها در نظر گرفته مىشود، و فقط فلات ایران است که تاکنون در این مورد مطرح نبوده است. اکنون این کتاب که به زودى متن فارسى آن منتشر مىشود، اثبات مىکند که خاستگاه اصلى آریایىها فلات ایران بوده و تمامى کوچها از این فلات به جاهاى دیگر صورت گرفته است. در این پژوهش، حضور آریاییان در این فلات از نظر زبانشناسى از هزارۀ چهارم، و از نظر باستانشناسى تا هزارههاى نهم پ.م پیگیرى مىشود.
*در کتاب مطرح کردهاید که آریایىها از اروپاى کنونى به ایران نیامدهاند. آیا این قوم از محل دیگرى به ایران مهاجرت کردهاند یا خاستگاه آنها از ابتدا در ایران بوده است؟
در این مورد باید شواهد مختلفى بررسى شود. چون یک شاهد علمى مثل زبانشناسى یا باستانشناسى به تنهایى پاسخگو نیست. در این کتاب از روش خاصى براى انباشت شواهد بهره گرفته شده و از بخشهاى مختلف دانش به ویژه دانش دیرینهشناسى از جمله دانش هواشناسى، کانشناسى، اسطورهشناسى و البته زبانشناسى و متنشناسى استفاده شده است. مجموع این شواهد، یک ایده و فکر را القا مىکند که به هر حال این اقوام در پایان دورۀ یخبندان که حدود ۱۰ هزار سال قبل از میلاد بوده، در ایران مىزیستهاند. با توجه به اینکه هر چه به گذشته برگردیم هوا سردتر بوده، بنابراین این خاستگاه مىبایستى در جنوب ایران بوده باشد که هوا گرمتر بوده است و به تدریج با گرمتر شدن هوا، این مردم – از کف خشکیدۀ خلیج فارس – به سوى شمال مهاجرت کرده و به مرکز فلات ایران رسیدهاند و سپس به علت گرماى بسیار زیاد در میانۀ هزاره پنجم پ.م به مناطق شمالى، تا شمال اروپا مهاجرت کردهاند. شواهد علمى و تاریخى بسیارى وجود دارد که این اندیشه درست است. چرا که با تعقیب شواهد زبانشناسى و اسطورهشناسى، مشخص مىشود که کهنترین ریشههاى زبان آریایى که هنوز در زبانهاى ایرانى موجودند، در زبانهاى شمال اروپا یافت مىشوند. اسطورههاى ایرانى که شباهت بسیارى با اسطورههاى هندى دارند، در بخشهاى آغازین، بسیار نزدیک به اسطورههاى اروپا هستند. از سویى، تمامى اقوامى که به صورت پراکنده در جاهاى دیگر حضور داشتهاند، تنها در ایران متمرکز بودهاند. به این ترتیب، منابع کهن تایید مىکنند که براى مردم آریایى خاستگاهى جز فلات ایران نمىتوان متصور شد. ولى در آغاز تمدن، پراکندگى آریاییان به سمت شرق و غرب آغاز مىشود. در فاصلۀ کوتاهى این اقوام تا فلسطین، سوریه و بینالنهرین پیش مىروند. از طرف شرق هم تا فلات پامیر و حتى تا نزدیکى شبهجزیرۀ «کُره» پیش مىروند. در دوران بعد، در راستاى غرب به شمال اروپا تا مرز فنلاند و از سوى دیگر تا شمال آفریقا پیش مىروند. این شواهد از طریق زبانشناسى و وامواژه هایى که از زبان آریایى در این زبانها باقى مانده، قابل پیگیرى است، که در کتاب مفصلاً در این باره صحبت شده است.
*دورههاى اول و دوم گسترش آریایىها، چقدر با هم فاصله دارند و این پراکندگى در چه دورۀ تاریخى روى داده است؟
بزرگترین گسترش در میانۀ هزاره پنجم پ.م روى مى دهد. اقوام آریایى همزمان به اروپا، فلسطین و سوریه مىروند و حتى آثار مهمى در تمدن مصر از خود باقى مىگذارند. در موج دوم که اوایل هزارۀ دوم پ.م بوده، گروه تازهاى از شمال فلات ایران به یونان، و بخشى به سمت شرق و به هندوستان مىروند.
*در تحقیقات شما، مشخص شده که دلایل این مهاجرتها چه بوده؟ آیا دلایلى جغرافیایى چون گرم شدن هوا و یا مسایل مربوط به کشاورزى و دامپرورى در این جابجایى موثر بوده است؟
خوشبختانه به لحاظ علمى، آمار هواشناسى از پایان دورۀ یخبندان تا دوران تاریخى وجود دارد. با افزایش شدید دماى هوا، مردم آریایى براى دستیابى به منابع آبى و جبران کمبود آن در مناطق زیست خود، کوچهاى بزرگى به سوى مناطق آبخیز و جاهایى که رودهاى بزرگى داشتند، مىکردند مانند مناطق اطراف دجله، فرات، نیل و سند. بنابراین با سنجش و انطباق شواهد هواشناسى و زبانشناسى و گزارشهاى تاریخى، مشخصاً گرم شدن هوا و میل به دستیابى به آب باعث مهاجرتهاى بزرگ شده است.
*پایههاى پژوهش شما بسیار گسترده است. از ابتدا قصد داشتید چنین پژوهش گستردهاى انجام دهید و از تمامى این منابع استفاده کنید؟ و اینکه اثر شما چه تفاوتى با دیگر پژوهشهاى تاریخى دارد؟
برداشتهایى که از یک بخش از دانش براى نوشتن تاریخ صورت مىگیرد، معمولاً ناکام مىمانند. به همین علت، بسیارى از برداشتها و دریافتهاى باستانشناسان که تنها از یافتههاى باستانشناسى براى نگارش تاریخ استفاده مىکنند، با آنچه که زبانشناسان براى همین منظور انجام مىدهند، متفاوت است. به همین دلیل، در چند دهۀ اخیر بحثهاى طولانى و بیشتر بىنتیجه میان این دو گروه انجام گرفته است. از آنجا که این روش اغلب ناکام بوده است، من براى بازنویسى تاریخ کهن ایران، از انباشت شواهد و تلفیق شاخههاى گوناگون دانش، به ویژه دانش دیرینهشناسى استفاده کردهام. هواشناسىِ تاریخى یکى از آنهاست، از این طریق مىتوان توضیح داد چگونه در یک دوران تاریخى، ناگهان به کوچهاى بزرگ برمىخوریم. اما این کافى نیست. همراه با این کوچها، آثار زبانى و وامواژههاى آریایى در زبانهاى دیگر فراوان مىشوند که تاییدى بر برداشتِ یاد شده، است. در همان زمان، آثار باستانشناسى اقوام ایرانى هم در سرزمینهاى دور و نزدیک یافت مىشود. حتى تصاویرى که اقوام آریایى را نشان مىدهند، در کشورهاى میزبان مانند مصر یا میانرودان دیده مىشوند. مجموع این پدیدهها، تئورى آغازگاه این مهاجرتها از ایران و نیز روابط فرهنگى و قومى میان آریاییان و اقوام بیگانه را تقویت مىکند. از این روست که بسیارى از رویدادهایى که در اسطورههاى ایران وجود دارد، در اسطورههاى اقوام خویشاوند – آریایىهاى اروپایى – و اقوام غیرخویشاوند – مثل مصر – عیناً یافت مىشود.
*تطبیق این شواهد، در اکثر موارد موجب تایید تئورى شما بوده یا اینکه در مواردى فرضیۀ شما نقض شده است؟
در این پژوهش به دنبال توافقها بودم. اسطورههایى مثلاً در سومر هست که هیچ ارتباطى با ایران ندارند. اما در میان همان اسطورههاى سومرى که شامل زندگى، جنگها و افسانۀ خدایان و روابط آنان با انسانهاست، بسیارى نشانهها، هم از نظر زبانشناسى و هم از نظر نام خدایان و ویژگىهاى آنان، با خدایان پیش از زرتشت و یکتاپرستى در ایران، کاملاً یکسان هستند؛ که آشکار مىکند ارتباط فرهنگى کهن میان ایرانیان و اقوام میانرودان و حتى مصر وجود داشته است. اگر این شواهد در مورد یک خدا بود، مىتوانستیم آن را اتفاقى بدانیم. اما با انباشت آنها، چنین نتیجهگیریى ممکن نیست.
*پیش از قوم آریایى هم اقوامى در ایران بودهاند و اینکه این موضوع را در تقابل با قوم آریایى بررسى کردهاید؟
بله، در واقع نتایج پژوهش من ثابت مىکند اگر پیش از کوچ آریایىها به فلات ایران، ساکنانى در اینجا وجود داشتند که به زبان غیرآریایى صحبت مىکردند، باید نشانههایى از آنها در فرهنگ کوچندگان آریایى باقى مىماند. بایستى تعدادى وامواژهاى غیرآریایى و بومى ایرانى در زبانهاى کهن ایرانى مثل زبان اوستایى یا زبان پارسى باستان مىداشتیم. کوچندگان آریایى به یونان، حدود ۴۰ درصد واژههاى غیرآریایى را به زبان خود وارد کردند، ۲۵درصد واژههایى که در زبان سانسکریت وجود دارد، غیرآریایى است. اما در اوستایى کهن و فارسى باستان چنین پدیدهاى وجود ندارد و این بهترین نشانه براى آن است که در فلات ایران بومى غیرآریایى ساکن نبوده است. بخش خوزستان که جزء فلات (پُشته، بلندی، برجستگی غیرجلگهای) ایران نیست و در دشت قرار دارد، در دوران تاریخى و اواخر هزارۀ چهارم پ.م زیستگاه عیلامیان مىشود. در زبان عیلامى هم، واژگان فراوانى از زبان آریایى وجود دارد.
*پس زیستگاه قوم آریایى، پیش از آنکه به ایران بیایند، کجا بوده؟
ابتدا لازم است فکر کنیم آیا آریایىها حتماً باید از جاى دیگرى به ایران آمده باشند؟ چنین لزومى وجود ندارد. آنچه مسلم است، در پایان عصر یخبندان، هوا در فلات ایران بسیار سردتر از امروز بود و جاى مناسبى براى زندگى انبوه آریایىها نبود. اما در جنوب ایران یا کف خلیج فارس که در آن زمان خشک بود رودى از پیوستن دجله، فرات و کارون مىگذشت که در تنگۀ هرمز به دریاى عمان مىریخت و آثار این رود بزرگ در کف خلیج فارس مشهود است. با توجه به آنکه شمال آن منطقه، سرد و جنوب آن یعنى صحراى عربستان گرم بود، این منطقه براى سکونت اقوام آریایى بسیار مناسب بود و در اسطورههاى ایرانى، اروپایى و حتى تورات از این خاستگاه و رود بزرگ نشانههایى هست. پس از آنکه هوا گرم مىشود، آب دریاى آزاد بالا مىآید و خلیج فارس در طول چند هزار سال پر از آب مىشود و قومى که در کف خلیج فارس مىزیستند به سمت شمال و غرب، یعنی بخشى به داخل فلات ایران مىروند و در اطراف دو دریاچۀ بزرگ که اکنون تبدیل به کویر شدهاند، شهرهاى اولیه را بنا مىکنند و گروهی نیز به میانرودان و فلسطین و سوریه میروند. این دریاها در اثر جارى شدن آبهاى فراوان (ذوب شدن یخها) به داخل فلات ایران سرازیر مىشوند و دو دریاچۀ بزرگ در داخل ایران تشکیل مىشود که اکنون به صورت کویر در آمدهاند. شهرهاى بزرگ قدیم ایران مثل تپه سیَلک، شهر سوخته در سیستان، تپه یحیى، شهداد و تپه حصار دور این دریاى بزرگ قرار داشتند. در آن زمان این مناطق پرآب و جنگل بوده و نقشۀ این دریاچهها در کتاب عرضه مىشود.
*به جز نشانههاى زبانشناسى و اسطورهشناسى در منطقۀ خلیج فارس، شىء یا ساختۀ دست بشر کشف شده که نشانگر سکونت انسان باشد؟
متأسفانه هنوز در کف خلیج فارس کاوشهاى باستانشناسى صورت نگرفته است. ولى تا این حد مىدانیم که درۀ بزرگى که از پیوستن دجله، فرات و کارون به وجود آمده بود، در خلیج فارس موجود است، و نشانۀ جارى بودن چنین رود عظیمى است که از تنگۀ هرمز به دریاى عمان مىریخته است.(current Antropology – دانشگاه بیرمنگام / ۲۰۰۹)
*حال به بخشى بپردازیم که آریایىها در فلات ایران ساکن شدهاند و روابط فرهنگى با همسایگان خود برقرار مىکنند. چه رابطهاى بین آریایىهاى کهن و همجوارانشان وجود داشت؟
بیشترین روابطى که در این کتاب بررسى شده مربوط به روابط بومیان ایران با سرزمینهاى غربى یعنى میانرودان، سوریه، فلسطین و مصر است. تماس با سرزمینهاى شرقى مثل چین و کره در این کتاب، به علت در دسترس نبودن منابع لازم، خیلى کم بررسى شده است. شاید هم ارتباط به اندازۀ تماس با غرب نبوده است. در جوار ایران در سمت غرب، کشورى به نام سومر وجود داشت. سومریان از خاستگاه نامعلومى به آنجا مهاجرت کرده بودند و با آریایىهایى که از قبل در میانرودان ساکن بودند، تقابل پیدا مىکنند. این ادعا از این راه اثبات مىشود که تمام نامهاى جغرافیایى که در متنهاى کهن سومر ثبت شده، ریشۀ غیرسومرى دارند و طبق بررسى من، داراى ریشۀ آریایى هستند. مثل رود دجله، فرات، شهر آریه و غیره. به جز آن، واژههاى نهادهاى طبیعى که در زبان سومرى وارد شده مثل آب، دریا، گاو، مزرعه، کوه و غیره، ریشۀ آریایى دارند و حتى نام بیشتر خدایان سومرى هم ریشۀ غیرسومرى دارند، که این استدلال مورد قبول زبانشناسان است. در ادامه درمىیابیم همین روابط که در ابتدا بیشتر تجارى بوده و بعد تبدیل به جنگ یا کوچ یا ارتباط فرهنگى شده، حتى در زبان مصرى هم وجود دارد. وامواژههایى هم از زبان آریایى به زبان سومرى، زبان اکدى و زبان مصرى رفته است. نام فرآوردههاى ایرانى مثل مس، قلع، برنز، آهن، طلا، اسب و ارابه، از زبان آریایى به زبانهاى بیگانه راه یافته است. نام خدایانى مانند آشور، اییننه، ایشتر، ایرته، مه، سلم، ناهیتى، یهوه و آمون، از ریشۀ آریایى به زبانهاى سومرى، اکدى و مصرى رفته است.
*این ریشهها پیش از آنکه خطى وجود داشته باشد، چگونه در زبان آریایى شناسایى شدهاند؟
از آغاز اختراع خط که اواخر هزارۀ چهارم پ.م است، متنهاى دربارى و یا در مدارس و معابد وجود دارد که در آنها به نامهاى جغرافیایى سومر اشاره مىشود، نام دجله، فرات و بعضى شهرها در آنها آمده است. از همین متنها مشخص مىشود که آنها با اقوام غیرسومرى و با سرزمینهاى شرقى برخوردهاى نظامى، بازرگانى و حتى جنگهاى بزرگ داشتهاند. در این متون، نام اقوام و پادشاهانى از اقوام بیگانه ذکر شده که همه ریشۀ آریایى دارند. انبوهى از شواهد آریایى در کهنترین متون سومرى وجود دارد. در متون سومرى، به دجله «دیگنه» گفته مىشد، که همان «دجله» عربى یا «تیگره» فارسى باستان است که در زبان هخامنشى ثبت شده و ریشۀ آن «تیگر» به معنى تند است، که در زبان یونانى هم «تیگریس» همان دجله است. زبانشناسان واژۀ «دیگنه» را به هیچ وجه سومرى نمىدانند. پس در نظر سومرشناسان، نام این رود تاکنون بدون ریشۀ مشخص بوده است. اما در زبان آریایى معنى دارد، «تیگره» در زبان آریایى به معنى تند است. واژههاى تیغ و تیز هم از همین ریشهاند. در زبان انگلیسى هم «TIGER» به معنى جانور تندپا یا ببر، از همین ریشه است. بنابراین براى اینگونه تعبیرها، در زبانهاى آریایى و زبانهاى خویشاوند آن، معنى و ریشه داریم، در حالى که در زبان سومرى ریشه و معنى براى آن وجود ندارد. خداى «آشور» در زبان آشورى معنى ندارد، اما در زبان آریایى، «اسوره» به معنى «سرور» است که «اهوره» یا اهورامزدا هم از آن برخاسته است. «ایشتر» – خداى عشق – در زبان اکدى ریشه ندارد، ولى «استر» از معنى ستاره برخاسته و در واقع سیارۀ ناهید است. «مَه» یا خداى ماه، در زبان سومرى ریشه ندارد، اما در زبان ایرانى، «ایزد ماه» بوده است. «ناهیتى» در زبان ایلامى ریشهاى ندارد، اما در زبان آریایى، ناهید و آناهیتا وجود دارد. از کنارِ هم گذاشتن این اطلاعات، متوجه مىشویم که این نامها در زبانهاى بومى خود ریشه ندارد، اما در زبان آریایى ریشههایی گسترده براى آنها وجود دارد، که حتى به زبانهاى اروپایى و لاتین هم رسوخ کرده است.
*به اسامى خدایان اشاره کردید. آیا آریایىها پیش از زرتشت به لحاظ مذهبى قوم چندخدایى بودهاند؟
آریایىها ایزدان گوناگون با نقشهاى مختلف داشتند. گروهى از خدایان به نام اهوره یا اسوره به معنى سرور بودند. «ایندره» خداى جنگ بود. اما برخلاف سایر تمدنها که خدایان را بر اساس بتسازى و بتپرستى ستایش مىکردند، در فرهنگ آریایى چنین رسمى وجود نداشت. در آثار کشف شده در ایران، به هیچ وجه بتکده یا بتخانه پیدا نشده است. خدایان در ایران از آغاز غیرقابل رویت و دستیابى بودند و بعدها در اثر تحولى که زرتشت به وجود آورد، تمام خدایان از بین رفتند و فقط اهورهمزدا به عنوان یکتا خداى جهان باقى ماند که آغاز یکتاپرستى در تمدن جهان بود.
*معمولاً در تمدنها، یا خدایان بیشترى وجود داشته یا پادشاهان نقش پررنگترى پیدا مىکردند. آریایىها از نظر حکومتى چه وضعیتى داشتند؟
با توجه به اینکه در متون غیرایرانى – مثل سومرى، اکدى و مصرى – به پادشاهان این سرزمینها اشاره مىشود، نشان مىدهد که این سرزمینها مستقل بودهاند و حکومت مرکزى در فلات ایران وجود نداشته است. در شرق ایران، کشورى به نام «پَرَشى» بوده است که پارسها از آن برخاستند. در غرب ایران، کشورى به نام «مَدَه» بوده که همان مادها هستند و در هزارۀ سوم پ.م مستقل بودهاند. کشورهاى دیگرى مانند توکریش، اَمَرد و غیره در جاهاى دیگر بودند، و حکومت مرکزى وجود نداشت. اما ظاهراً در جنگها متحد مىشدند. در متون سومرى و اکد آمده که بعضى اقوام آریایى متحداً با هم حمله مىکنند. در یکى از جنگها، ۱۷ قوم ایرانى به دولت اکد در دوران نرامسین حمله مىکنند. در تاخت و تازهاى اقوام آریایى به مصر، چند قوم در کنار هم ظاهر مىشوند و شاید بعدها در شاهنشاهى هخامنشى براى اولین بار این اتفاق افتاده که حکومت متحد مرکزى شکل گرفته است.
*یعنى با وجود حکومتهاى مستقل، این اقوام در زمان تهدید قوم آریایى، اتحاد نظامى تشکیل مىدادهاند؟
همین طور است. به هر حال همزبانى در میان اقوام، اتحاد به وجود مىآورد، و در مرزها به اتحاد قومى آریایىها برخورد مىکنیم. اما در زمانى که آریایىهایى در بخش غربى در فلسطین حضور داشتند و به مصر حمله مىکردند، بعضى اقوام آریایى از داخل فلات ایران به آنها کمک مىکردند.
*شما نشانههاى قوم و تاریخ آریایى را در زبانها و تمدنهاى دیگر مورد بررسى قرار دادهاید. متن یا زبان شناخته شدۀ مکتوبى از آن دوره در دست هست؟
کهنترین نشانهاى که از زبان آریایى در ایران وجود دارد، زبان اوستایى است، که قدمت آن تا اوایل هزارۀ دوم پ.م مىرسد. ولى نگارش نمونۀ امروز آن، حتى به دوران بعد از اسلام مىرسد. گویش این زبان، آن را به هزارۀ دوم پ.م و یا پیشتر از آن مربوط مىکند. بر اساس این شواهد زبانشناختى، به تنهایى نمىتوان به تاریخ ایران پى برد. بلکه یافتن بازتاب تمدن ایرانى در متون غیرایرانى مورد توجه من بوده است. به این علت که در فرهنگ میانرودان و مصر، بسیارى رویدادهاى تاریخى و غیرتاریخى در آن زمان ثبت مىشد. در آنجا همۀ برخوردها با اقوام غیربومى، دادوستدها حتى خرید و فروش گوسفند، جنگها، مهاجرتها و برخوردها را ثبت مىکردند. به این لحاظ فرهنگ مصر، سومر و اکد بسیار غنى است. من براى بازیافت ردپاى آریایىها در این منطقه، بیشتر به این متون مراجعه کردم، که حدود ۱۴ هزار متن خاور نزدیک براى این منظور مورد استفاده قرار گرفته است.
*از برخورد فرهنگهای ایرانی و غیرایرانیِ آن دوران، نشانهای در فرهنگهای امروزی باقی مانده است؟
بله. در زبان کشورهای خاور نزدیک مثل مصر، سوریه، فلسطین و میانرودان نام و واژهها یا نامهای جغرافیایی آریایی وجود داشت. با ظهور اسلام و گسترش زبان عربی، بسیاری از این کشورها زبان خود را به کل از دست دادند و زبان عربی را پذیرفتند. اما در همین زبان عربی امروز هم هنوز بازتاب فرهنگ قدیم وجود دارد. مانند نام فلسطین که در متون مصری قدیم «پرست» و بعد «فلست» آمده که به فلسطین تبدیل شده است. پرست از پارس میآید. اقوام پارس، بومی فلسطین بودند که به نام «پرس» در متون مصری نقش بسته و تغییر شکل یافته است. سوریه هم به همین ترتیب. مصر هم یک واژۀ کاملاً غیرعربی است و مصریهای قدیم به کشور خود «کیمت» میگفتند. اما ایرانیها به مصر، «موذرایه» میگفتند که به میصرایه، میصر و مصر تبدیل شده است.
*در واژههای کوهها و رودهای اروپایی، همچنین ریشهیابی را انجام دادهاید؟
بله. اقوام آریایی با رفتن به اروپا، نامهای خود را هم به آنجاها بردهاند. قومی به نام «دانو» که ایرانیالاصل بودهاند، در متون هندی، اوستا و اساطیر یونانی و مدارک مصری نام آنها ثبت شده، که از شرق ایران به اطراف دریای سیاه مهاجرت میکنند و رودهای آنجا را مثل دن، دانوب و دنیسر به نام خود مینامند. هنوز هم نام اقوام ایرانی بر بسیاری رودها و حتی شهرهای اروپایی پابرجا و باقی است.
*کدام اقوام کهن ایرانی در کتاب شما مورد بررسی و شناسایی قرار گرفتهاند؟
تمام اقوامی که در ایران میزیستند، نام ایرانی داشتند و در متون غیرایرانی مثل میانرودان و مصر به آنها اشاره شده؛ ولی بازتاب آنها در متون ایرانی – اوستا – و متون هندی مثل ریگودا هم دیده میشود. در اینجا به اقوام بسیاری برخورد میکنیم که به تعدادی از آنها اشاره میکنم. قومی به نام «اَرَتی» بوده که در حوالی کرمان امروزی میزیستند. قوم «کاشی» که در سراسر فلات ایران پراکنده شده بودند و حتی تا قفقاز و میانرودان پیش رفته بودند. قومی به نام پارس یا فارس در شرق ایران در کشوری به نام «پرشی» که همان پارس است، میزیستند و بعدها به سمت پارس یا فارس امروزی میآیند. قومی به نام ماد در غرب ایران در حوالی زاگرس میزیستند که از هزارۀ سوم پ.م قابل تعقیب هستند. قومهایی به نام تپور و هخا (که نیاکان هخامنشیان از میان آنها برخاستند)، سکاها که از هزارۀ دوم قابل تعقیب و در تاریخ مستند هستند، دانو که در مدارک مصری هم ثبت شدهاند و در فلسطین و یونان هم بودند و در کناره دریای سیاه، نامهای خود را روی رودها نهادند. همچنین قوم کوچی و ارمنی (که ارمنیان امروز هستند و از هزارۀ سوم پ.م در منطقۀ ارمنستان امروز ساکن بودند).
*به چه دلیل این اقوام که همه از نژاد آریایی بودهاند، در محلهای متفاوتی درون فلات ایران پراکنده شده بودند؟ آیا فقط مسائل جغرافیایی مطرح بوده یا عوامل دیگری مانند مذهب هم در آن دخیل بوده است؟
اجازه دهید که به جای نژاد، فرهنگ یا تمدن آریایی به کار ببریم. اما مثل هر جای دیگری، اقوام براساس خویشاوندیهای قومی، خویشاوندیهای جهانبینی و یا خویشاوندیهای خانوادگی تشکیل میشود، که تعدادی از آنها از بین رفتهاند و آنهایی که نام بردم، و البته از اقوام ایرانی هستند، در متون غیرایرانی ثبت شدهاند و تمدن و تشکلی بزرگتر و حتی سپاه داشتند. بهعنوان مثال، وقتی قوم کاشی در تپهسیلک کاشان مستقر میشوند – که نام کاشان هم از آنها گرفته شده -، این قوم در جاهای مختلفی ساکن بودهاند و از خود آثار به جای گذاشتهاند. نامهای شهرهایی مانند کاشمر، کاشغر، کشمیر، کاشان، قزوین و قفقاز، برگرفته از نام قوم کاشی است. همین قوم در میانرودان در اوایل هزارۀ دوم ظاهر میشوند و از قرن ۱۷ پ.م به مدت ۵۰۰ سال در بابل حکومت میکند. بعد در فلسطین ظاهر میشوند و پیش از آن در مصر ظاهر شدهاند. این قومها که با نامهای مختلف در جاهای مختلف جهانِ آن زمان ظاهر شدند، دو وجه مشترک اصلی داشتند؛ یکی اینکه دارای زبانها و نامهای آریایی بودند و دیگر آنکه آرایش و لباس همسان داشتند. همه موهای بلند تا شانه، پیشانیبند، ریش بلند و نوکتیز و عبایی که معمولاً بلند بوده است. این لباس که شناسنامۀ قومی آریاییهای ایران بوده، البته تا جایی که قابل پیگیری است، یکسان بوده است. در این کتاب، ۳۶۰ تصویر از این اقوام در کشورهای مختلف دنیا، به ویژه کشورهایی مثل مصر، میانرودان و حتی در ایران نقش بسته که همبستگی قومی آنها به این ترتیب دنبال میشود.
*اشاره کردید که درست نیست واژۀ نژاد را در این مورد به کار برد. اما در تصاویر کتاب، شکل جمجمۀ اقوام آریایی را با مصری مقایسه کردهاید. پس باید از نظر نژادی هم تفاوتی داشته باشند؟
اگر خیلی به عقب برگردیم، مسلماً تطابقی بین نژاد و فرهنگ آریایی پیدا میکنیم. اما به مرور، اقوام و نژادهای دیگری هم جذب این فرهنگ شدهاند. امروزه کسی که زبان و جهانبینی آریایی داشته باشد را آریایی میشناسیم، حتی اگر سیاهپوست باشد. برای مثال، در آمریکا و اروپا افراد زیادی زردپوست یا سیاهپوست هستند که به زبان انگلیسی یا فرانسه صحبت میکنند. پس فرهنگ هندواروپایی دارند، ولی نژادشان آن نیست. در دوران قدیم، این مورد کمتر پیش میآمد. معمولاً اقوام و نژادها قابلانطباق و قابلپیگیری از نظر ساخت جمجمه و ساختار صورت و اندام بودهاند. پس امروزه به جای نژاد آریایی، فرهنگ یا تمدن آریایی به کار میبریم.
*دامنۀ گسترش قوم آریایی در طول تاریخ چگونه بوده است، و پراکندگی آنها در چه دورانها و زمانهایی اتفاق افتاده و دلایل آن چه بود است؟
پیگیری دامنۀ گسترش اقوام آریایی، از دو راه قابل بررسی است. یکی از راه زبانشناسی و آثاری که در زبانهای بیگانه گذاشتهاند و دیگری از راه پیگیری متون و گزارشهایی که در آنها سخن از اقوام آریایی به میان آمده است. از نظر زبانشناسی، زبان آریایی از شرق در زبان کرهای تاثیر گذاشته و حدود ۲۰۰ واژۀ آریایی در زبان کرهای وجود دارد. جالب است بدانید که نژاد کرهای، کاملاً با نژاد چینی و ژاپنی متفاوت است. در کرهایها افراد قدبلند و حتی چشمآبی دیده میشود، که در چین و ژاپن چنین مواردی وجود ندارد. از این نکات ثابت میشود که اقوام آریایی تا آنجا جلو رفته بودند و روی فرهنگ کره تاثیر گذاشتند. در غرب، در شمال اروپا و در منطقۀ فنلاند و مجارستان که زبان غیرهندواروپایی دارد، تعداد زیادی واژۀ ایرانی کهن وجود دارد. همچنین در زبان مصری و «نوبی» که مربوط به جنوب مصر (سودان امروز) است، نشانههایی از زبان آریایی یافت میشود، که مربوط به هزارۀ چهارم و پنجم پیش از میلاد است. پس حداقل – از امروز – تا هزارۀ پنجم پ.م (۷۰۰۰ سال پیش)، نمیتوان از خاستگاه آریاییها سخن گفت، چون دیگر خیلی پراکنده شده بودند. اما هر چه به دورانهای کهنتر بازگردیم، این دامنه محدودتر میشود و در پایان دوران یخبندان یعنی هزارۀ دهم و یازدهم پیش از میلاد، این اقوام فقط در ایران متمرکز بودهاند. یکی از دلایلی که میتوان بهعنوان دلیل اصلی برای تمرکز اقوام آریایی در خاستگاه اصلی (ایران) آورد، اینست که این اقوام مانند اَمَردها، پارسها، مادها، کاشیها، دانوها و غیره در جهان باستان پراکنده بودهاند و تنها جایی که متمرکز بودهاند، فلات ایران بوده است. از این نشانه میتوان ثابت کرد که مرکز این حرکتها، این فلات بوده است.
*بر اساس نشانهها و مدارکی که پژوهش شما بر آن استوار است، اقتصاد قوم آریایی چگونه بوده است؟
مسلماً آریاییها با این پراکندگیِ زیاد، از یک نوع اقتصاد بهره نمیبردند. همه گونه شیوۀ کار و زندگیِ آن زمان شامل اقتصاد، شهرنشینی، فلزکاری و سفالگری، ساخت ارابه، پرورش اسب و همچنین کشاورزی، صادرات و بازرگانی در آن رواج داشت. یکی از مهمترین تولیدات ایرانیها «مس» به صورت شمش بوده، که به ویژه اخیراً در «اریسمان» کشف شده است و به صورت شمش به جاهای دوردست برده میشد. خوشبختانه آثار نگارگری از این موضوع در دست هست که اقوام آریایی در حال بردن شمش مس برای فراعنۀ مصر نمایش داده شدهاند. غیر از مس، به عنوان اقلام صادراتی، فلزات و آلیاژها مانند قلع، برنز و آهن بوده که از طریق زبانشناسی ثابت میشود که ریشۀ نام آریایی این فلزات به زبانهای دیگر راه یافته است. همچنین از دیگر اقلام صادرات میتوان به ارابه، اسب، سنگهای قیمتی، لاجورد، عقیق، فلزات گرانبها مثل طلا و نقره و نیز گیاهان دارویی، عطر و گیاهان خوشبو اشاره کرد.
*مردم آریایی از نظر علم و دانش مثلاً در نجوم و پزشکی یا حتی علوم قدیم چه پیشرفتهایی و چه تواناییهایی داشتند؟
در متون کهن غیرایرانی به صادرات گیاهان دارویی اشاره شده، که نشان میدهند فرهنگ دارویی و پزشکی در ایران وجود داشته است. ولی از علوم دیگر مثل نجوم اطلاعات مستقیمی در دست نیست و چیز زیادی نمیدانیم. اما در اوستا و آثار دیگرِ زرتشتی، به اطلاعات نجومی بسیار دقیق برخورد میکنیم که نشانگر فرهنگ و تمدن نجومی بسیار قوی است. در متنهای کهن ایرانی، به موضوعات ستارگان و مسائل پیچیدۀ نجومی مثل رقصِ محور زمین که هر ۲۵۶۰۰ سال یکبار صورت میگیرد، اشاره شده است. در این مورد، اطلاعات دیگری هم هست که به صورت گذرا در کتاب به آن اشاره شده، ولی تمرکز بر آن خارج از مسیر کتاب من بوده است. در کتاب آمده که چگونه فرهنگ ایرانی پیش از هخامنشی بر فرهنگ یونان تاثیر گذاشته و چگونه بخش مهمی از اندیشۀ فلسفه در زمان هخامنشی، از ایران به یونان راه یافته و چگونه ایدۀ دموکراسی ابتدا در ایران نقش بسته و پس از ۶۰ سال به یونان رفته است. این موارد بسیار شایان توجهند و نشان میدهند بسیاری از پدیدههایی که در دنیا به نام یونانی معروف شدهاند، خاستگاه ایرانی داشتهاند.
*دربارۀ مدرک شکلگیری ایدۀ دموکراسی در ایران باستان توضیح بیشتری بدهید.
در بخش آخر کتاب آمده است، هنگامی که کمبوجیه در سفر جنگی خود به مصر کشته میشود یا خودکشی میکند، در ایران جلسهای از والاتباران ایرانی با حضور داریوش بزرگ تشکیل میشود و در این جلسه شیوۀ حکومتی و چگونگی شکل دادن به آیندۀ حکومت ایران بررسی میشود. یکی از ایدهها، رواج تفکر مردمسالاری بود در برابر خودکامگی. این ایدۀ مردمسالاری که هرودوت هم به آن اشاره میکند، ۶۰ سال پیش از برقراری اولین دموکراسی در یونان بوده است. در همان زمان، در یونان «آریستوکراسی» – به معنی ادارۀ مملکت توسط اشرافزادگان بدون انتخاب شدن – مرسوم بوده است. این ایده که به آرای مردم مراجعه شود، از ایران برخاسته و پس از آنکه هخامنشیان تا یونان میروند، ایدۀ مردمسالاری به یونان راه پیدا میکند که مفصل در کتاب شرح داده شده است.
*در تاریخ مدون اقوام مختلف، چگونه از قوم آریایی یاد شده است؟
تاریخ مدونی که اکنون در دسترس هست، مربوط به دورانی است که یونانیها شروع به تاریخ نگاری کردند، مثل هرودوت. ولی در متون غیرخویشاوند مثل مصری و سومری هم از همان آغاز اختراع خط به اقوام ایرانی اشاره میشود.
*آیا خاطرهای هم از خاستگاه کهن آریاییها درفرهنگها و ملتهای دیگر باقی مانده است؟
این مسالۀ جالبی است. تاریخ کهن، پیش از اختراع خط معمولاً در اسطورهها باقی میماند و آنها را انتقال میداد. خوشبختانه از این خاستگاه کهن که ایران بوده، در اسطورههای اروپای شمالی، یونان، تورات و اوستا، مشترکاً به جایی اشاره میشود که از پیوستن سه رود، رودی بزرگ به وجود میآید و جنوب این رود هوا بسیار گرم و در شمال آن هوا بسیار سرد بوده است و همانطور که گفتم کف خلیجفارس بوده است. جنوب آن یعنی صحرای عربستان گرم و شمال آن فلات مرتفع ایران سرد بوده و مشخصاً در اوستا به نام «داییتیا» خوانده میشود که بعداً این نام به شمال یا «آمودریا» منتقل میشود که همان جیحون در آسیای میانه است. به سخن دیگر، نام این رود بعداً با جابجاییِ اقوام تغییر مکان میدهند.
*در دوران آریاییها، اقوام غیرآریایی هم در ایران زندگی میکردند؟
همانطور که گفتم، تنها قومی که زبانش آریایی نبود، ایلامیها در منطقۀ خوزستان بودند، که نام شهرهای آنها هم آریایی بوده و پیش از مهاجرت ایلامیان به خوزستان آنجا هم آریایینشین بود. ولی بعدها بسیاری وامواژۀ آریایی به زبان ایلامی راه یافت و این واژهها در کتاب بررسی میشوند.
*تصور من بر اینست نکتهای که برای خوانندگان کتاب شما بسیار جالب خواهد بود، منابع و روشهای پژوهشی شماست و اینکه در محافل علمی چه برخوردی با آن شد. کتاب شما ابتدا به زبان آلمانی منتشر شد و خوانندۀ فارسیزبان ترجمۀ آن را خواهد خواند. کدام جرقۀ ذهنی، ۱۵ سال پیش شما را به فکر تالیف این کتاب انداخت؟
سئوال بسیار خوبی است. در سرزمینهای کهن دیگر مثل مصر، اکد و غیره، مورخین تاریخهای سنتی این کشورها را بررسی کرده و شناسۀ تاریخی برای آنها ساختهاند. مثلاً گیلگمش که یکی از پیکرههای اسطورهای سومر است، در ۵۰ یا ۶۰ سال پیش فقط یک اسطوره بود، ولی اکنون هستۀ تاریخی پیدا کرده است. این کار دربارۀ تاریخ سنتی ایران صورت نگرفته است. در ایران دو نوع تاریخ داریم؛ تاریخ سنتی که در تاریخ طبری، تاریخ حمزه اصفهانی، تاریخ یعقوبی، مجملالتواریخ و شاهنامه و غیره منعکس شده، و دیگری در تاریخ مدوّن که در مدارس تدریس میشود. بین این دو تاریخ چندان تشابهی وجود ندارد. از پیشدادیان و کیانیان، نامی در تاریخ مدون نیست و از کوروش و داریوش و غیره، در تاریخ سنتی نامی نیامده است. این تناقص بایستی بررسی علمی میشد. آیا در ایرانِ پیش از هخامنشی، تاریخی بوده که در تاریخ سنتی منعکس شده است؟ آیا میتوان نمادهای پیشدادی یا شاهان کیانی را تعقیب کرد و در سرزمینهای دیگر آثاری از آنها یافت؟ این کار فقط با ارجاع به متون غیرایرانی میسر بود. خوشبختانه، هم در متون سومری و هم در متون اکدی و مصری تشابهات بسیار چشمگیری میان تاریخ سنتی ایران و متون آنجا پیدا شد. نه فقط نامهای پادشاهان و دودمان آنها، بلکه برخی از رویدادهای بسیار مهم از تاریخ سنتی ایران، در متون غیرایرانی آمده است. این موضوع مرا تشویق کرد و به این نتیجه رسیدیم که بخش بزرگی از تاریخ سنتی ایران، یک هستۀ تاریخی دارد. اما باید به روش علمی بررسی شود تا نام پادشاهان و اعمال آنها بر تاریخ منطبق شود. بخش مهمی از کتاب، شاهان و رویدادهای شبهتاریخی را در فرهنگهای غیرایرانی دنبال کرده است.
*پژوهش شما چند سال طول کشید تا آمادۀ انتشار به زبان فارسی شود؟
۱۴ سال است که این کار شروع شده و ۴ تا ۵ سال اول تنها صرف گردآوری منابع و خواندن و تعبیر آنها بود. چرا که بدون آنها نتیجهگیری ممکن نبود. با چاپ کتاب آلمانی، من مطمئن شدم که با دسترسی به منابع دستاول و دستنخورده، به ایدۀ تازهای دست یافتهام. تعبیر اطلاعات دستدوم آسیبپذیر است. چرا که اگر منبع نقض شود، تئوری بعدی هم نقض میشود. اما ارجاع به متون دستاول که از دوران قدیم به جای ماندهاند، موجه است.
*پس هیچ متن و منبع و مرجعی در زبان فارسیِ جدید برای تحقیق شما وجود نداشته است، و از چه متونی بیشتر استفاده میکردید؟
کاملاً درست است. از متون دستدوم امروزی، نه در ایران و نه خارج از آن هیچ استفادهای نشده است. چرا که این ایده تازه است و مسلم است برای یک ایدۀ تازه، منابع جدیدی وجود ندارد. بسیار به اوستا و ریگودا هندی مراجعه کردم و در واقع متنی از دنیای کهن نیست که در این کار مورد توجه قرار نگرفته باشد.
*پس منابع خود را بیشتر در کتابخانهها و آرشیوهای کشورهای دیگر پیدا میکردید؟
تقریباً ۹۵ درصد منابع، از آرشیوها و منابع خارجی استفاده شده که بعضاً کتاب نیست و به صورت میکروفیلم بوده است. در ایران هم کتابخانههایی هست که متون کهن را دارند، ولی حدود ۵ درصد منابع پژوهش در ایران بوده است، که البته تهیۀ آن بسیار مشکل و هزینهبر بود. دستیار هم در این مورد عملی نیست، زیرا کار یکپارچهای است و باید ایده و ارتباطات آن در مغز یک نفر به وجود بیاید تا بتواند آن را روی کاغذ بیاورد. این کار بسیار گسترده است. تمام فرهنگهای قدیم، از هندوستان تا مصر مورد توجه قرار گرفته و ارتباطاتی که به فرض برای یک قوم در مدارک هندی و همان قوم در مدارک ایران و مصر و یونان آمده باید در مغز یک نفر نقش ببندد. اگر کسی روی هندوستان کار کند و دیگری روی مصر کار کند، این ارتباط به وجود نمیآید.
*اشاره کردید که در پژوهش، به انواع منابع زبانشناسی، هواشناسی و غیره پرداختهاید، ایدۀ این نوع پژوهش از کجا شکل گرفت؟
همانطور که گفتم، به نظر من فقط از طریق انباشت شواهد میتوان به نتیجۀ قطعی رسید. اگر چند منبع مستقل از هم، یک موضوع را بررسی و تایید کند، آن موضوع اثبات شده است. اما اگر تنها از یک راه اقدام کنیم، به نتیجۀ قطعی نمیرسیم. اگر یک کوزۀ مشابه، هم در ایران و هم در مصر کشف شود، نمیتوان نتیجه گرفت از کجا به کجا رفته است. اما اگر کوزه در زبان مصری، نام ایرانی داشته باشد، میتوان نتیجه گرفت که از ایران به مصر رفته است. موضوعات دیگر هم به همین ترتیب هستند. فقط انباشت شواهد است که به نتیجۀ قطعی منتهی میشود. به همین دلیل، این راه را انتخاب کردم. با اینکه بسیار مشکل بود، میبایست شاخههای بسیاری از دانش دیرینهشناسی را بررسی میکردم.
*با توجه به اینکه ۵ سال از انتشار کتاب به زبان آلمانی میگذرد، بازتاب آن در مجامع علمی و دانشگاهی جهان چگونه بوده است؟
در کنار این کتاب که به زبان آلمانی در سال ۱۹۹۸ چاپ شد، چند مقالۀ دیگر هم از من در مجلات علمی کشورهای مختلف چاپ شد، که در مجموع این ایده را پشتیبانی میکرد. همانطور که میدانید ایدههای تازه با مقاومت سرسختانۀ دانش امروز مواجه میشوند. ولی با توجه به آنکه در این کتاب به مدارک دستاول استناد شده و هیچ سلیقهای در آن به کار نرفته است، بسیار سریع در محافل معتبر دنیا تایید شد. دانشگاه وین که مرکز بزرگ ایرانشناسی و زبانشناسی دارد و سپس هاروارد، هایدلبرگ، ایروان و چندین موسسۀ پژوهشی دیگر، این کتاب را کتباً از طریق نامه و یا مقاله در مجلات علمی تایید کردند، که بسیار دلگرمکننده بود. در کنار آن، کنفرانسهای متعددی برگزار شد و از من دعوت کردند که این ایده را مطرح کنم، که بحثهای بسیاری صورت گرفت و تا به حال هیچ مخالفت علمی از طرف هیچ سازمان یا شخصی با این کتاب انجام نشده است؛ یا تایید کامل شده و یا سکوت، که به معنی آن است که حرفی برای رد این ایده نبوده است.
*در پژوهشهای اخیر که توسط افراد دیگر صورت گرفته، آیا به عنوان منبع به این نظریه اشاره شده است؟
پیش از کشف اریسمان که کارگاه انبوه تولید مس در ایران بود، من از طریق زبانشناسی این موضوع را ثابت کردم که مسِ خاور نزدیک از ایران تامین شده، به این دلیل که این فلز با نام ایرانی در زبانهای دیگر وارد شده؛ و بعد اریسمان کشف شد و همین ایده تایید شد و گفته شد که بایستی تاریخ جهان را از نو نوشت. چرا که اثبات شد خاستگاه مس، ایران بوده است. همچنین در کتابهای دیگر اروپایی هم به پژوهش من اشاره شده؛ حتی در دایرهالمعارف مصر که در آلمان چاپ شد، به این کتاب اشاره شده است. در بعضی پژوهشهای مصر و میانرودان، به عنوان یک مدرک معتبر اشاره شده و میتوان گفت این کتاب در مدت کوتاهی جای خود را در محافل علمی باز کرده است.
*به افتراق تاریخ سنتی و مدرن ایران اشاره کردید که به نوعی ذهن جامعۀ ایرانی را به خود مشغول کرده است. به نظر شما این پژوهش باید چه مسیری را طی کند تا به کتابهای درسی راه پیدا کند و قرائت جدیدی از تاریخ ایران به دست دهد؟
ایدههای این کتاب در ایران نیز مورد استناد قرار گرفته است. برای نمونه دکتر رجبی در کتاب هزارهای گمشده، به این پژوهش اشاره کرده است. ولی اینکه این موضوع به کتابهای درسی راه یابد، طول خواهد کشید و به بازتاب نگارش فارسی کتاب در محافل علمی بستگی دارد. اگر انتقاد و بحث صورت بگیرد، به زودی به این هدف خواهیم رسید که تاریخ ایران را بازنویسی کنیم و نقاط تاریک آن را روشن کنیم. ولی از آنجا که این بحث نه فقط به ایران، بلکه به میانرودان، مصر، سوریه و فلسطین ارتباط دارد، و با توجه به اینکه اینگونه پژوهشکدههای خاورشناسی در ایران وجود ندارد، کار کمی مشکل خواهد بود. ولی مراکز خاورشناسی در اروپا هست و بحثهای آنها، غیرمستقیم در ایران تاثیر خواهد گذاشت.
*شما کتاب آلمانی را هم با توجه به استاندارد چاپ، کاغذ و صحافی انتشار اروپا، در ایران چاپ کردید و علاقه داشتید حتماً روی کتاب «چاپ در ایران» درج شود. توضیح دهید چرا میخواستید اینطور باشد؟
تقریباً همۀ پژوهشهای ایرانشناسی، در خارج از ایران صورت میگیرد: در اروپا، آمریکا و حتی ژاپن، و کتابهای چاپ شده به زبانهای انگلیسی و آلمانی در همانجا چاپ میشد. تاکنون نگاه ما ایرانیها برای دریافت تاریخ، به غرب بود و حتی برای اندیشههایی که در ایران شکل میگرفت، میل به تایید غرب داشتیم. این طرز فکر درست نیست. نباید ما ایرانیان نشانی خانۀ پدری را از بیگانه بگیریم. من فکر کردم با چاپ این کتاب در آلمان، با وجود نویسندۀ ایرانی، اما اثر به عنوان کار اروپایی عرضه خواهد شد؛ که البته من میخواستم این روند تغییر یابد. خوشبختانه، به این موضوع توجه کردهاند و کارهای بعدی من هم در ایران چاپ خواهد شد و کوشش خواهیم کرد کانون و مرکز ثقل ایرانشناسی، به تدریج به این منطقه منتقل شود.
*آیا ترجمۀ انگلیسی این کتاب نیز انتشار خواهد یافت؟
متن انگلیسی کتاب در دست تهیه است و در اواخر سال بعدی میلادی در ایران منتشر خواهد شد. اما مرکز پخش در اروپا خواهد بود.
*گامهای بعدی پژوهشی شما چه خواهد بود؟
دو جلد کتابی که اکنون چاپ میشود، حضور اقوام ایرانی در فلات ایران از آغازِ تمدن را اثبات میکند. در بخشی از کتاب به طور خلاصه تاریخ این اقوام را معرفی میکند. ولی در نظر دارم در آثار بعدی، تاریخ هر قوم را به طور مفصل بررسی کنم. معرفی خاستگاه و زیستگاه، تمدن و فرهنگ، شهرسازی، صنایع دستی، کشاورزی و کوچ و بازرگانی با کشورهای دیگر بررسی خواهد شد. یعنی از آغاز تمدن در هزارۀ ششم قبل از میلاد، به زبان، جهانبینی، باورها، صنایع و تولیدات آنها، بازرگانی، شیوۀ شهرسازی، معماری، لباس، حضور در سرزمینهای بیگانه و تاختوتازها، به صورت توصیفی در جلدهای بعدی خواهد آمد. به طوری که در نهایت، تاریخ مدوّنی از اقوام ایرانی از آغاز تمدن تا دوران ماد خواهیم داشت که تا به حال روی آن کار نشده است.
*کتاب شما برای چه سطح علمیِ خواننده و با چه درک و سواد و پیشنیازهایی قابل فهم و درک است؟
نگارش آلمانی مختص دانشگاهیان و پژوهشگران بوده است. اما در نگارش فارسی کوشش شده با زبان ساده و روان، ایده را منتقل کنم و نسخۀ پیش از چاپ، حتی برای خوانندۀ غیرمتخصص کاملاً قابل فهم بوده است.
– برگرفته از روزنامه شرق، شماره ۲۲۱، سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۳، صفحه ۷ (ستون تاریخ)
در همین رابطه :
بر اساس یافته های پژوهشگران بسیاری از تئوری های انسان شناسی و جامعه شناسی دوره استعمار اشتباه است .
آخرین دیدگاهها