انتقال مطالب وبلاگ دریای پارس سال 1382 -83 | پژوهشهای ایرانی.دریای پارس.

انتقال مطالب وبلاگ دریای پارس سال 1382 -83

رداٌ علی الادله العرب لتبریر عملهم غیر علمیه  لتغییر اسم الذی هو موروث الحضاری
للایرانیون و المسلمون و کل الشعوب المنطقه راجعوا کتاب مفکر الایرانی بیروز مجتهد زاده
 
 
او کتاب :
 
 

کتاب «نام خلیج فارس در درازای تاریخ»، اثر دکتر «پیروز مجتهدزاده» آذر ۸۳

این کتاب شامل یک مقدمه و 6 فصل و علاوه بر مباحث مفصل، شامل کپی بخشی از  مدارک و نقشه‌های مهم تاریخی موجود در کتابخانه‌های خارجی و مجامع بین‌المللی، پیرامون نام «خلیج فارس» است.
در مقدمه این کتاب، تاریخچه فارسی‌زدایی از خلیج فارس، همراه با قضایای «بندرعباس»، «بندر لنگه» و «خوزستان»، مورد بررسی قرار گرفته‌ است.
فصل اول کتاب که به حضور ایرانیان در خلیج فارس اختصاص دارد، مباحث مربوط به تاریخچه حضور ایرانیان در خلیج فارس (ساکنان اصلی و بومی منطقه)، نخستین ساکنان کرانه‌های جنوبی خلیج فارس، قلمرو ایران در بخش جنوبی خلیج فارس، مهاجران قرون میانه (میلادی) و مهاجران قرون اخیر را در برمی‌گیرد.
در فصل دوم کتاب، برداشت جغرافیایی دوگانه یونانیان و ایرانیان باستان از آبهای جهان، با استناد به شواهد تاریخی مورد بررسی قرار گرفته و علاوه بر این زمینه‌ها، نحوه شکل‌گیری جغرافیای سیاسی خلیج فارس و پیدایش «حکومت» در منطقه تبیین شده است.
برداشت جغرافیایی اعراب از آبهای جهان، عنوان فصل سوم این کتاب است. در این فصل، از دریای بین قاره‌ای «فارس» در مدارک و آثار عربی و گرایش ترسیم جغرافیایی از حدود دریای پارس قدیم به حدود خلیج فارس امروزی به تفصیل، سخن به میان آمده است.
دکتر مجتهدزاده در فصل چهارم کتاب خود، به تشریح تفاوت بین «بحر فارس» و «خلیج فارس» نزد علمای عرب در دوران اخیر پرداخته و در همین ارتباط، دلیل علمای عرب در نسبت دادن عنوان «خلیج فارس» به سرزمین فارس را با شواهد تاریخی و پراهمیت عربی اسلامی توضیح داده است.
«جغرافیای تاریخی نام خلیج فارس از قرون 19 تاکنون»، عنوان فصل پنجم کتاب یادشده است که در آن، نام خلیج فارس در آثار عربی قرن بیستم، مورد استناد قرار گرفته است.
فصل ششم این کتاب، دربردارنده ده‌ها نقشه جغرافیایی و تاریخی پیرامون نام خلیج فارس می‌باشد و دو سند سازمان ملل نیز ضمیمه این فصل شده است.

نویسنده : : ۳:۱٥ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

قسمت اول

نام خليج فارس در درازاي تاريخ عنوان كتابي است كه حاصل رنج سي سالهٌ محقق ارجمند دكتر پيروز مجتهدزاده، پژوهشگر متعهد كشورمان در اثبات تاريخي نامگذاری  خليج فارس است.
مقدمه نويسنده
استراتژي انگليسي ـ عربي فارسي زدايي خليج فارس
نام خليج فارس ريشه در ژرفاي تاريخ و تمدن بشر دارد و تمدن بشر، از آغاز تا سال 1958، نام ديگري بر اين دريا نشنيده بود. از سوي ديگر، اگرچه از دوران فراآمدن مدرنيته، شيوهٌ نامطلوب تغيير نام شهرها، محله ها و خيابانها، به دلايل سياسي، در سياستهاي كشوري برخي جوامع غيردموكراتيك رايج شده است، ولي دگرگون كردن نام قاره ها و درياها و اقيانوسها به دلايل نژادي و نژادپرستي در تاريخ بشر پيشينه ندارد. بر همين اساس است كه تلاش برخي محافل عربي براي دگرگون كردن نام خليج فارس، تلاشي است بي سابقه و به همان اندازه خلاف عرف و اخلاق كه همه اصول علمي و اخلاقي بشر متمدن را به چالش مي گيرد. پيشينهٌ اين تلاش ناميمون در حقيقت به دهه 1930 بازمي گردد: به دوراني كه سر چارلز بلگريو (sir Charles Belgrave)نماينده سياسي بريتانيا در خليج فارس، به عنوان مشاور امير بحرين در خدمت استعمار بريتانيا بود. وي در برابر ادعاي تاريخي ايران نسبت به بحرين كه در همان دهه مطرح شده بود، سخت برآشفته شد و اين ادعا و بيدار شدن ايران و ايراني را خطري براي دوام استعمار كشورش بر سرزمين هاي عربي خليج فارس قلمداد كرد و در جهت مقابله با ايران و ايراني بودن نام آن دريا تلاش نمود. در اين تلاش، او پرونده اي را براي دگرگون كردن نام خليج فارس به خليج عربي فراهم آورد واين پرونده را به دولت خودتقديم كرد.
بريتانيا در آن هنگام، از يك سو سخت درگير رقابتهاي ژئوپولتيك و ژئواستراتژيك با امپراتوري نوين اتحاد جماهير شوروي در خاور جهان بود و از سوي ديگر با تلاش حكومت جديد رضاخان براي تقويت حس ناسيوناليستي ايرانيان، در منطقه رويارويي داشت. اين رويارويي هابه گونه مناقشات سرزميني گسترده اي ميان ايران و بريتانيا بر سر جزاير بحرين، قشم، هنگام، تنب بزرگ، تنب كوچك، ابوموسي، سيري و بخشهايي از خوزستان و كرانه هاي ايراني خليج فارس خودنمايي داشت. باتوجه به حجم گسترده اين مناقشات دردسرآفرين آن دوران براي بريتانيا بود كه لندن ترجيح داد پروندهٌ ياد شده را ناديده گيرد تا از افزوده شدن بر انبوه كشمكشها جلوگيري كند. اين وضع تا سال 1958 ادامه يافت. در سال ياد شده عبدالكريم قاسم و سرهنگهاي يار و ياور او در عراق كودتا كرده و آن كشور تأسيس شده توسط استعمار بريتانيا را مركزي براي تعصبات عربي قلمداد نمودند و سراسر منطقه را به دوران تازه اي از تلاطم و كشمكش سياسي كشاند.
سرهنگ قاسم، هنوز از گرد راه نرسيده، داعيه رهبري دنياي عرب را در سر پروراند. از آنجا كه عراق درخط مقدم مبارزات عرب در برابر دشمن ملي آنان يعني اسرائيل نبود و قرار داشتن در خط مقدم مبارزه عليه دشمن ملت عربي ضرورت اجتناب ناپذيري براي رسيدن به رهبري عرب شمرده مي شد، وي كوشيد تا از ايران دشمن مشترك تازه اي براي همه اعراب درست كند، آن چنان كه ديگر نه تنها اعراب، بلكه خود نيز در خط نخستين مبارزه با آن باشد.
حساسيتهاي فراوان جغرافياي سياسي مربوط به چگونگي تركيب ملت در عراق، از سوي ديگر، به گونه آشكاري بر همه سياستهاي داخلي و خارجي عراق از آن تاريخ سايه افكن شد. بريتانيا در پايان جنگ جهانگير اول، با سر هم كردن سه استان موصل، بغداد و بصره از عثماني پيشين و با تركيب كردن سه گروه جمعيتي ناهمگن از سه مليت جدا از هم عراق را به وجود آورده بود. اين تركيب ناهمگن، شامل يك بلوك جمعيتي 20 درصدي از اعراب سني مذهب بود كه در اقليت مطلق بوده ولي حكومت را ـ دستكم تا پايان حكومت صدام ـ در اختيار داشت: يك بلوك 25 درصدي ازكردهايي آريايي كه با ايران پيوندي فرهنگي و تباري دارد و يك اكثريت 55 درصدي از شيعيان عرب زبان كه با ايران پيوندي مذهبي، تباري و فرهنگي دارد. به اين ترتيب، پيوندهاي استوار مذهبي، فرهنگي و تباري بيش از هشتاد درصد مردم عراق با ايران حكومت گران از اقليت در آن كشور را نسبت به ايران و ايراني بودن حساس كرده و دليل ديگري براي دشمني ها با ايران براي بعثي ها فراهم آورده بود.
به اين ترتيب بود كه رژيم عبدالكريم قاسم، ميراث خواري عوامل استعمار بريتانيا همچون سر چارلز بلگريو را در دشمني با ايران و در فارسي زدايي خليج فارس، پيش گرفت و نام ساخته و پرداخته شده بلگريو، يعني عنوان ساختگي خليج عربي را براي خليج فارس اعلام نمود. اين همان دشمني هايي است كه رژيم صدام در عراق از عبدالكريم قاسم و سرمشق او، يعني چارلز بلگريو، به ميراث برده بود دشمني هايي كه چهل سال كينه توزي و تبليغات زهرآگين ضد ايراني و هشت سال جنگ و انتقام جويي را به ايران و ايراني تحميل كرد.
با همه اين احوال، اقدام عبدالكريم قاسم ثمري نداشت و ددمنشي هاي رژيم او بيشتر از آن بود كه اجازه دهد دنياي عرب و دنياي پهناورتر از آن، بي اخلاقي هاي وي را سرمشق بي اخلاق شدن خوددر جهان كنوني قرار دهد تا آن كه بعثي هاي استالينيستي كنوني، از راه كودتا در سال 1968، حكومت بغداد را به دست گرفتند و در راه واقعيت دادن به روياهاي استعماري سر چارلز بلگريو و عبدالكريم قاسم، مبارزه تبليغاتي دهشت انگيزي را براي دگرگون كردن نام خليج فارس آغاز نهادند و در اين راه هزاران ميليون دلار از دارايي ملي سه گروه ملتي عراق را بيهوده صرف كردند.
پيش از روي كار آمدن دارودسته رژيم بعثي در عراق، در اوج هيجانهاي نژادپرستانهٌ پان عربيستي مصريان، در سال 1962 بود كه عبدالناصر تصميم گرفت، براي بيرون راندن ديكتاتور بغداد از دايره رقابتهاي ناميمون بر سر رهبري دنياي عرب، كارت برنده عربي تغيير نام خليج فارس را از دست عبدالكريم قاسم خارج كند. وي در آن تاريخ در سخنراني پرهيجاني پيرامون نژادپرستيهاي عربي پان عربيزم در ناميدن خليج فارس از نام ساخته شده سر چارلز بلگريو براي اين دريا بهره گرفت. عبدالناصر فراموش كرد كه پيش از آن تاريخ، وي در تشريح دامنه هاي جغرافيايي دنياي عرب، بارها نوشته و فرياد برآورده بود كه دنياي عرب پهنه اي است من المحيط الاطلسي الي الخليج الفارسي .
دركتابي كه يكي از ياران عبدالناصر در سال 1955 تحت عنوان الدعوة تحريرية الكبري انتشار داد، آن رهبر مصر كه نه تنها خود را عرب ، كه عرب را از نژاد برتر مي دانست، در مقدمه اي بر آن كتاب، دنياي عرب را از اقيانوس اطلس تا خليج فارس خوانده و امضاي خود را بر پاي آن نوشته نهاد، اما آيا مي توان از اربابان نژادپرستي انتظار حرمت نهادن بر گفته، نوشته، تعهد و امضاي خود را داشت؟ ولي مي توان انتظار رعايت اخلاق و اصول علمي را از آگاهان و انديشمندان عرب داشت.
شمار زيادي از انديشمندان دنياي عرب، از آن تاريخ تاكنون،درميزان گسترده اي پاي بندي به اخلاق و اصول علمي را نشان داده اند، انتشار شمارزيادي از نقشه هاي رسمي و نيمه رسمي چاپ شده در دنياي عرب از تاريخ اعلام ميراث بري عبدالكريم قاسم از استعمار در دگرگون كردن نام خليج فارس و از تاريخ اوج گيري پان عربيزم ناصري، تا سال 1975 كه انتشار نخست كتاب حاضر واقعيت يافت، گوياي اين حقيقت است و ما نمونه چندي از اين اسناد ترديدناپذير را در بخش پاياني اين كتاب مي بينيم.
دكتر سيدمحمد نوفل، معاون دبيركل اتحاديه عرب ونماينده دولت مصر در كنفرانس حقوق بشر تهران (1968)، در مصاحبه اي با خبرنگاران پيرامون نام خليج فارس چنين گفت: …من كوششهايي را كه براي تغيير نام خليج فارس به خليج عربي صورت مي گيرد، مورد استهزا قرار داده و اين كوششها را بي نتيجه دانسته ومحكوم مي كنم.
وي افزود كه مطالعاتي درباره منطقه خليج فارس دارد و در كتابي كه در سال 1952 درباره اين منطقه نوشته، همه جا از خليج فارس به همين نام ياد كرده است و تنها شيخ نشين هاي خليج فارس را نه عرب و نه ايراني (يعني آميخته اي ازعرب و ايراني) دانسته است. 1

 

نویسنده : : ۳:۱۱ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

نگاهي به پيشينهٌ تاريخ فارسي زدايي خليج فارس:
حكومت هند بريتانيا، پس از ورود به خليج فارس وا يجاد كنترل بر اين منطقه، ازسستي ها و بي خبريهاي ايران قاجاري بهره گرفته و دامنه اقتدار خود را در جزيره ها و كرانه هاي جنوبي خليج فارس گسترش داد. اين گسترش نفوذ از راه امضاي يك سلسله قراردادهاي تحت الحمايگي با شيوخ قبايل جنوبي خليج فارس در سالهاي ميان 1820 تا 1890 (ميلادي) واقعيت يافت: قبايلي كه در آن دوران هنوز به گونه هايي مبهم در تابعيت ايران بودند. رهبران سياسي ايران در بي خبري كامل بودند واعتراضهاي حاج ميرزا آغاسي، يكي از نخست وزيران وقت مبني بر اين كه اين قراردادها را به رسميت نخواهد شناخت، نتوانست از تبديل شدن اين سرزمينهاي تحت تابعيت ايران در جنوب خليج فارس به امارات تحت الحمايه بريتانيا جلوگيري كند.
اين استراتژي بريتانيايي براي گسترش استعمار سرزميني در منطقه كه مي تواند استراتژي ا نگليسي ـ عربي كردن جنوب خليج فارس به بهاي فارسي زدايي خليج فارس de-persianization of the Persian Gulf نام گيرد، تا آغاز قرن بيستم ادامه پيدا كرد. در اين دوران، بريتانيا كه كسب امتيازات سرزميني در كرانه هاي جنوبي خليج فارس را آسان يافته بود، تلاش كرد تا در پي تسخير مقر قاسميان (قوامسم يا جواسم) در جلفار (رأس الخيمه كنوني)، قاسميان بندرلنگه در كرانه هاي شمالي خليج فارس را نيز به اطاعت خويش درآورد.
استراتژي فارسي زدايي خليج فارس در پس كرانه هاي شمالي اين دريا و تلاش بريتانيا در راه تبديل بندرعباس، لنگه، بوشهر و خوزستان به يك سلسله امارات عربي جديد، پيشينه اي طولاني داشته است. از همان آغاز ورود به خليج فارس بود كه نيروهاي بريتانيايي، بدون اجازه ايران، جزيره هنگام را اشغال كرده و در جزيره قشم مستقر شده و حمله به بندرلنگه را هدف قرار داد. اين حمله، به دليل اعتراض مستقيم دولت ايران، در آن تاريخ صورت نگرفت.
قضيه بندرعباس
اين حقيقت كه سرزمينهاي شمالي، مياني وبخشهايي از جنوب خليج فارس به ايران تعلق داشت و مورد استفاده يا تحت اداره مشترك ايران و قبيله هاي عرب موسوم به عمان در سده هاي هيجده و نوزده بود، به خوبي در شيوه اي كه حكومت ايران در مجاز نمودن يا محدود ساختن فعاليتهاي قبيله هاي عرب در آن سرزمينها به كار مي برد، هويدا است. قاسميان مسندم و امامان عمان و مسقط و در اوج فعاليتهاي خود پس از سرنگوني صفويان، اهميت بسياري براي جزاير استراتژيك قشم، هنگام، هرمز و لارك قائل بودند. براي آنان بندرعباس در كرانه هاي شمالي تنگه هرمز، كليد كنترل جزاير ياد شده محسوب مي شد.1
تشخيص اين حقيقت، داراي اهميت بسيار است كه فعاليتهاي آنان در آن بخش خليج فارس، چيزي بيش از تحركات سياسي يا استراتژيك قبيله اي در سرزمينهاي ايران نبود و به هيچ وجه حاكميت ايران بر آن سرزمينها را درخطر قرار نمي داد، حتي حكومت نادرشاه افشار با آن حساسيت شديد و دقت نسبت به حاكميت وتماميت سرزميني ايران، به قبيله هاي عرب بني معاني اجازه مي داد تا اجاره دار بندرعباس و جزاير قشم و هرمز باشند.2
كنترل اجاره داري اين سرزمينها را سيدسلطان بن احمد (كه در سال 1793 خود را سلطان مسقط ناميد)، در اواخر سده هيجده از چنگ بني معاني بيرون كشيد. حكومت ايران براساس تقاضاي سيدسلطان، در سال 1798 طي فرماني اجازه فعاليتهاي اقتصادي در بندرعباس و جزاير قشم و هرمز را در برابر ماليات ساليانه شش هزار تومان به وي واگذار نمود.3
در 12 اوت همان سال 1798،كمپاني هند شرقي بريتانيا توافقي با سلطان مسقط به امضا رساند كه به موجب آن سيد سلطان متعهد گرديد در مسائل بين المللي همواره جانب دولت بريتانيا را بگيرد و به بريتانيا اجازه دهد تا درصورت تمايل، در بندرعباس اقدام به استقرار پادگان نمايد.4
سيدسعيد بن احمد، جانشين سيد سلطان، در سال 1811 به موجب فرمان فتحعلي شاه قاجار لقب اشرافي (اريستوكراتيك) عرفي ايران يعني خان گرفت و اجاره داري بندرعباس، بحرين، شميل و ميناب به وي واگذار شد.5 امام مسقط در مقابل، پذيرفت كه عوارض و ماليات سالانه رابه حاكم فارس بپردازد. وي با جلب رضايت ايران، در سا ل1816 به بحرين حمله ور شد و براي مدتي آنجا در اشغال داشت. وي، شيخ يوسف بن نهبان را به عنوان نايب حكمران خود در بندرعباس محسوب نمود.6
شيخ يوسف، مرد دانا و زيركي بود. وي با سرعت به توسعه منابع اقتصادي و افزايش درآمد از سرزمين تحت اجاره پرداخت. وي كميز، دولت آباد ابراهيمي، سردره كچي و بندر خمير تا مجاورت كچ و مكران به همراه 330 روستا را به قلمرو خود افزود و بر برخي نواحي لارستان كنترل يافت.7 وي تا مرگ فتحعلي شاه در سال 1835 به دولت ايران وفادار ماند واز آن تاريخ به بعد دادن مال الاجاره به دولت ايران را متوقف كرد و عملاً ياغي شد و راه استقلال در پيش گرفت. در اين دوره ياغي گري كه نوزده سال به دراز كشيد، اجاره نشيني سلطان مسقط در بندرعباس و توابع، عملاً به يك شيخ نشين نيمه مستقل عرب تبديل شد. همانند اميرنشين هاي عربي كه بريتانيا در جنوب خليج فارس درست كرده بود. مكاتبات متعدد مبادله شده ميان شيخ يوسف و افسران بريتانيايي از جمله سرگرد هنل8، به خوبي بيانگر تلاش شيخ يوسف براي ايجاد رابطهٌ تحت الحمايگي با بريتانيا است، همانند رابطه اي كه افسران انگليسي با شيوخ امارات تحت الحمايه در جنوب خليج فارس برقرار كرده بودند. يك سلسله مكاتبات ديگر ميان كلنل شيل، وزير مختار بريتانيا در تهران، با دولت ايران نشان دهنده اين است كه منافع استعماري بريتانيا تمايل به تبديل بندرعباس و توابع به يك اميرنشين نيمه مستقل عرب در تحت الحمايگي بريتانيا داشت، همانند آنچه در جنوب خليج فارس، در هرات و درخاور ايران به وجود آمده بود.9 دولتهاي ايران، تحت صدارت حاج ميرزا آغاسي و ميرزا تقي خان اميرنظام (اميركبير) در آن دوره نوزده ساله نتوانستند سركشي شيخ يوسف و مداخله هاي افسران استعماري بريتانيا را از ميان ببرند. درحالي كه حاج ميرزاآغاسي به صدور يك اعلاميه رسمي در اعتراض به قراردادهاي تحت الحمايگي بريتانيا با شيوخ جنوب در سال 1840 اكتفا كرد، ميرزا تقي خان اميركبير با صدور اجازه رسمي تفتيش كشتي هاي ايراني درخليج فارس توسط بريتانيا در سال، 1851 عملاً به پيشرفت سياستهاي استعماري بريتانيا در خليج فارس كمك كرد.
اين نكته هنگامي به درستي درك خواهد شد كه توجه شود، براساس حقايق جغرافيايي، تاريخي وحقوقي مستند موجود از آغاز تا نيمه نخست قرن نوزدهم، هيچ حكومت يا دولتي درخليج فارس جز ايران وجود نداشت. بريتانيا در سال 1819 به بهانه جنگيدن با دزدان دريايي (شيوخ القاسمي) وارد خليج فارس شده بود و مي كوشيد به بهانه مبارزه عليه تجارت برده، با بازرسي كشتي ها در اين دريا بر سراسر خليج فارس تسلط يابد. هدف بريتانيا از ايجاد كنترل در اين دريا،جلوگيري از نفوذ روسيه دراينجا و ايجاد تهديد نسبت به هندوستان بود.برخلاف اين حقيقت كه بريتانيا مي دانست ايران تنها حكومت و دولت درخليج فارس است و يا اينكه شيوخ و قبايل جنوب در تابعيت سنتي ايران بودند، نيروهاي انگليسي بدون مشورت و اجازه ايران در سال 1820 قبايل ياد شده عرب را در جنوب خليج فارس شكست داده، جزاير ايراني قشم و هنگام را اشغال كرده و با امضاي قراردادهايي قبايل جنوب را به تابعيت و تحت الحمايگي خود درآوردند. نه تنها بريتانيا به اعتراض هاي رسمي حاج ميرزا آغاسي نسبت به اين قراردادها توجهي نكرد، بلكه براي رسميت حقوقي بخشيدن به دخالتهاي استعماري خود در خليج فارس كوشيد كه از راه گرفتن اجازه از دولت ايران (تنها موجوديت سياسي رسمي ومشروع در خليج فارس) در زمينه بازرسي كشتيها در اين دريا دخالتهاي استعماري خود را در خليج فارس رسميت و مشروعيت دهد.

نویسنده : : ۳:٠٧ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

به اين ترتيب بود با امضاي قرارداد 1851 (شوال 1267 هجري) ميان دولت عليه ايران و دولت بهيه انگليس در باب غلام و كنيز سياه ، ميرزاتقي خان اميركبير به كشتيهاي جنگي دولت انگليس و كمپاني اجازه داد تا يازده سال از آن تاريخ به جهت احتمال حمل غلام و كنيز سياه، كشتيهاي تجارتي ايران را به تفصيلي كه در اين صفحه مرقوم مي شود، تفحص نمايند… (نگاه كنيد به متن قرارداد شوال 1267 = 1851 كه در آثاري چند منعكس است، از جمله كتاب قرارها و قراردادها در دوران قاجاريه ، تأليف دكتر وحيدنيا).10
در سال 1854 (1271 هجري) صدراعظم وقت، ميرزا آقاخان نوري، به گونه جديدي با امور بندرعباس روبه رو شد. وي پس از اعزام نيروي نظامي به بندرعباس و شكست دادن شيخ يوسف در 28 ژوئيه 1855 (13 ذي القعده 1271) در نامه اي به وزير مختار بريتانيا در تهران، نه تنها از سياستهاي بريتانيا در خليج فارس شكايت نمود ـ كه مستقيماً بامنافع و حاكميتهاي سرزميني ايران تضادمستقيمي پيدا كرده بود ـ بلكه به پيشينهٌ ارتباط (تابعيت) سنتي امام مسقط با ايران اشاره كرد.11 كلنل شيل در پاسخ اشاره كرد كه اظهارات مربوط به ارتباط سنتي امام مسقط با ايران را درك نمي كند.12 در اين ميان سيد سعيد، امام مسقط، وليعهد خود، سيد ثويني13 را با نيرويي مأمور بازپس گرفتن بندرعباس كرد. وي در تابستان 1855 موفق به تصرف آن نواحي شد. اين تحول واكنش شديدتري را از سوي ايران برانگيخت.
صدراعظم نوري، در انديشه برچيدن بساط اجاره نشيني عربي در سرزمينهاي ايراني، نيروهاي تازه اي را فراهم و از فارس و كرمان اعزام كرد و برخلاف تهديدهاي افسران استعماري بريتانيا در حمايت از شيخ يوسف و سيد ثويني، او و لشكر عربي او را شكست داده و بندرعباس را از چنگ وي و امام مسقط بيرون آورد.14
شكست قاطع نيروهاي عماني (مسقطي) موجب شد تا امام مسقط تقاضاي تجديد اجاره بندر پيشين بندرعباس و نواحي وابسته به آن را از دولت ايران بنمايد. تقاضاي آنان پذيرفته شد و قرارداد اجاره بيست ساله اي تحت نظارت صدراعظم نوري تنظيم گرديد كه سلطان مسقط در آوريل 1856 (25 رمضان 1272) آن را امضا كرد.15
براساس شرايط ماده يك اين قرارداد، سلطان مسقط به عنوان حكمران / اجاره دار جزو اتباع ايران درآمد. طبق ماده دو، پرداخت ساليانه بابت اجاره داري بندرعباس به دولت ايران از شش هزار به شانزده هزار تومان افزايش يافت. مطابق ماده ديگر، سلطان مسقط به عنوان حكمران بندرعباس از دادن اجازه ورود به هر تبعه خارجي به نواحي تحت اجاره، يا نزديك شدن هر كشتي خارجي به كرانه هاي نواحي ياد شده منع گرديد16 سلطان مسقط، پيش از قرارداد ياد شده در بيست وشش آوريل 1856 (20 شعبان 1272) طي نامه اي سرسپردگي به دولت ايران را اعلام نمود.17
اين قرارداد مورد پسند حكومت هند بريتانيا واقع نشد و آنان را عليه صدراعظم نوري، تحت الحمايه پيشين خود، برانگيخت، شكاف ميان آنان و صدراعظم در همان سال 1856 با تصرف هرات از سوي نيروهاي اعزامي صدراعظم از تهران، بيشتر شد؛ ناحيه اي كه براي بريتانيا اهميت استراتژيك فراواني داشت. بريتانيا درواكنش، بنادر و جزاير ايران در خليج فارس را مورد حمله قرار داد. ميرزاآقاخان نوري با توجه به اهميت خليج فارس در برابر هرات، به شرط خروج همه نيروهاي طرفين از هرات و خليج فارس، خواستار صلح گرديد. بريتانيا، در مقابل، خواستار عزل صدراعظم نوري از مقامش شد. وي از آن مقام معزول و تبعيد گرديد و اندكي بعد مسموم شد.
قضيه بندرلنگه
هنگامي كه در سال 1759 دزدان دريايي به اقامتگاه كارگزاران سياسي بريتانيا در بندرعباس حمله كردند، كمپاني هند شرقي از كريم خان زند طلب خسارت كرد. شيخ نصرخان، والي لار، مأمور خاتمه دادن به هرج و مرج در بندرعباس و هرمز شد. درگيري جنگ ميان نيروهاي ملاعلي شاه اجتناب ناپذير شد. لشكري متشكل از 1000 جنگجو به فرماندهي شيخ قاسم جلفار (رأس الخيمه كنوني) در حمايت از ملاعلي وارد بندرعباس شد.
با تداوم جنگ، يك شاخه از قاسمي ها موفق شد كه در بندرلنگه، لافت، شناس و جزيره قشم استقرار يابد. كريم خان زند كه در تدارك گسترش قلمرو خود، نيازمند بهره گرفتن از پشتيباني قبايل ساكن در كرانه ها بود، ضابطي (كدخدايي) بندرلنگه را به شيخ صالح، رئيس قبيلهٌ قواسم يا قاسمي داد. پسران و نوادگان اين شيخ توانستند به مرور اين مقام را به حكومت (والي گري) خودمختار قاسمي در نظام فدراتيو ايران تبديل نمايند. دولت ايران درسال 1885 سازمان اداري كهن فدراتيو را كه از دوران صفوي برجاي مانده و كارآيي خود را از دست داده بود، دگرگون كرده و ايران را به 27 ايالت تقسيم نمود كه بيست و ششمين آن ايالت بنادر خليج فارس بود. در همان سال شيخ يوسف قاسمي كه از سال 1878 بر بندر لنگه حكومت داشت، به دست عموزاده اش، شيخ قظيب بن راشد به قتل رسيد. اين رويداد دولت ايران را بر آن داشت تا به خودمختاري قاسمي ها در بندرلنگه و توابع آن پايان دهد و اين ولايت را به كنترل مستقيم ايالت بيست و ششم درآورد.
شيخ قظيب به دستور امين السلطان درسال 1887 دستگير گرديد و به اتهام قتل شيخ يوسف به تهران فرستاده شد و در آنجا درگذشت. به اين ترتيب حكومت خودمختاري القاسمي درسال يادشده در بندرلنگه پايان گرفت.
اگرچه بريتانيا درطول سال هاي يادشده از پيشرفت خودمختاري القاسمي در بندر لنگه راضي بود و در عمل دست به اقدام ويژه اي براي تبديل آن به يك شيخ نشين عربي ديگر در شمال خليج فارس نزد، ولي از سقوط آن حكومت خودمختاري بر آشفت و ادعاي مالكيت قاسميان شارجه بر جزاير ايراني تنب، سيري و ابوموسي را پيش كشيد. بريتانيا در اين راستا ادعا مي كرد اگرچه قاسميان بندرلنگه، حاكمان مأمور دولت ايران در بندر لنگه و توابع آن بودند، مالكيت آنان بر جزاير يادشده كه پيوسته از توابع بندرلنگه بوده اند، ميراث قبيله اي آنان است و پس از سقوط قاسميان بندرلنگه بايد به عموزادگان آنان در شارجه تحويل گردد. بريتانيا در پي اين استدلال ها، جزاير تنب و ابوموسي را درسال 1903 اشغال كرد و متعلق به شيوخ قاسمي شارجه و بعد رأس الخيمه دانست، اين وضع ادامه پيدا كرد تا اين كه بريتانيا پس از يك سال گفتگوي رسمي با دولت ايران درسال 1971 جزاير يادشده را به ايران بازگرداند.2

نویسنده : : ۳:٠٥ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

از آغازتاريخ نگارش يافتهٌ ايران تاكنون، خوزستان همواره بخشي از اين كشور بود و هرگز به هيچ نامي جز خوزستان ناميده نشد. نامي جغرافيايي كه از سوي همه تاريخ نويسان و جغرافيانويسان در همهٌ زمان ها مورد احترام بوده است.
خوزستان پيوسته سرزميني آبادان از كشور ايران بوده و به كشت نيشكر شهرت داشته است. نام اين سرزمين از دو واژهٌ دستور زبان فارسي تشكيل مي شود: يك پيشوند خوز و يك پسوند ستان خوز در فارسي كهن ـ از زبان هاي هند و اروپايي ـ به معني محل يا مكان بود. مترادف اين واژه در زبان انگليسي ـ يك زبان هندو اروپايي ديگر ـ هاوس (House) است به معني خانه يا مكان كه همچنان مورد استفاده قرار دارد. و اهواز نام شهر مركزي خوزستان، نيز از همين ريشه مي باشد. گونه فارسي كهن اين نام، اهوز يا هوز است كه تلفظي شبيه خوز فارسي يا هاوس انگليسي است. برخلاف صورت كنوني تلفظ اين نام كه شبيه يك جمع مكسر عربي است، اين نام ريشه اي فارسي دارد و به همان معني محل يا مكان آمده است. اگر اهواز را واقعاً يك جمع مكسر عربي بدانيم، مفرد آن قطعاً هوز يا خوز خواهد بود كه در اصالت ايراني اين نام تغييري نمي دهد. از همين ريشه هند و اروپايي واژه اي در زبان عربي به امانت گرفته شده و همچنان مورد استفاده قرار دارد. اين واژهٌ حوش نيز به همان معني محل، مكان يا اطراف است و از آن واژه هايي در عربي ساخته شده است همانند حاشيه و حواشي و غيره. ستان نيز پسوندي فارسي است به همين معنا.
به اين ترتيب، از تركيب دو واژهٌ خوز و ستان ـ كه هر دو به يك معني است ـ بايد اين نتيجه دست دهد كه واژه خوز در اين تركيب بيان كننده نام گروه ويژه اي از مردمان است و خوزستان بايد به معني محل يا مكان مردم خوزي باشد.
مراجعه به اسناد تاريخي اين نظر را تأييد مي كند. چنان كه مردمان اين سرزمين در اسناد باستاني و تاريخي خوزيان يا سوزيان ناميده مي شوند و خوزيان به احتمال قوي گونهٌ ديگري از واژهٌ سوزيان است و اين هر دو اشاره به ساكنان سوزا يا شوش دارد و مي دانيم كه سوزا يا شوش نه تنها نام مهمترين شهر خوزستان در روزگاران باستاني بود، بلكه در عصر هخامنشيان سراسر خوزستان را سوزا مي خواندند.
خوزستان، پيشرفت و آباداني را از روزگاران هخامنشيان آغاز كرد. آنان شهر سوزا يا شوش را پايتخت زمستاني مشترك المنافع بزرگ خود ساختند.
(550ـ330 ق.م) داريوش شاه، مشترك المنافع بزرگ هخامنشي را به بيست ساتراپي تقسيم كرد كه خوزستان يكي از آن ساتراپي ها بود. وي جادهٌ شاهنشاهي را از شوش در خوزستان به سارد در درياي اژه ساخت كه نخستين راه ارتباطي در تاريخ بشر شمرده مي شود.
در سده هاي نخستين تاريخ ميلادي، مشترك المنافع ساساني ايران (224 ـ 651م) توجه ويژه اي به خوزستان داشت. در عصر خسروانوشيروان معروف به دادگر بود كه نخستين دانشگاه در تاريخ بشر در گندي شاپور خوزستان تأسيس شد و در اين دانشگاه بود كه با آمدن دانشمندان مهاجر رومي، بزرگترين گردهم آيي علمي روزگاران باستان تشكيل شد.
ساسانيان تلاش گسترده اي را براي آباداني خوزستان به كار گرفتند. سدهاي بزرگي بر روي رودخانه ها بسته شدكه از آن ميان سدهاي گرگر، شتيته، شادروان، آبريز و شوشتر آوازه و اهميت بيشتري داشتند. صنايع شكر، پارچه بافي، فلزكاري، قالي بافي و صنايع موسيقي در اين عصر درخشش فراواني يافتند. در مجموع، بناهاي بزرگي كه هخامنشيان و ساسانيان در خوزستان ساختند در روزگاران خود همانند نداشتند. از ميان اين آثار، موارد زير در خور توجه بيشتري است:
1ـ شهرها و كاخ هاي بزرگي كه هخامنشيان بر تپه هاي آپادانا و سوزا بنا كردند.
2ـ شهر مسجدسليمان و بناهاي تاريخي بردنشانده.
3ـ پل دزفول روي رود دز كه نام شهر دزفول يا دزپيل (پيل و پل واژه هاي باستاني فارسي هستند به همان معني كنوني پل ) از همين واژه آمده است.
4ـ سد شوشتر كه سد شادروان يا بند قيصر نيز خوانده مي شود.
5ـ مراكز علمي گندي شاپور.
6ـ بناهاي مشهور به پاي پل.
7ـ كانال ها و تونل هاي آب رساني كه آب رودهاي كرخه و دز را به دشت هاي خوزستان منحرف مي ساختند.
8ـ سداهواز روي رود كارون.
9ـ بناهاي ايوان كرخه.
10ـ جاده شاهنشاهي با آوازهٌ جهاني آن.
اشغال ايران از سوي اعراب در سدهٌ هفتم ميلادي به ويراني خوزستان انجاميد. سدها شكسته شدند و كشتزارها خشكيدند. صنايع نيشكر از ميان رفته و شهرها وكاخ ها ويران شدند. كانال ها و تونل هاي آب رساني متروك ماندند و مراكز علمي گندي شاپور پس از اندكي بسته شد. اين ويراني بزرگ خوزستان، در نتيجه حمله هاي پي درپي اعراب و عثمانيان در طول سده ها بارها و بارها تكرار شد.
همزمان با آغاز جنبش هاي استقلال خواهي ايرانيان عليه چيرگي خلافت عباسي در بغداد در دوران تاريخي بين قرون دوم و نهم هجري، خوزستان به يكي از مراكز پراهميت مقاومت ايرانيان در برابر چيرگي بيگانه تبديل شد. به هنگامي كه امپراتوري صفويان در ايران سربرآورد، خوزستان نيز آباداني و پيشرفت دوباره را آغاز كرد.
از سوي ديگر، درخور توجه فراوان است كه مورخان و جغرافيانويسان عرب هرگز اين سرزمين ايراني را به نامي جز خوزستان نناميدند(18). بشاربن بر، شاعر عرب، گويد:
ايلتمس المعروف من اهل واسط
و واسط ماواي كل علج و ساقط
علوج و انياط و خوز تجمعت
شرار عباداله من كل غائط
در ميان ديگر انديشمندان عرب روزگاران كهن، ابودلف (341 هـ) اين سرزمين را خوزستان ناميد. مقدسي، معروف به البشاري، خوزستان را در كتاب معروف خود احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، چنين توصيف كرده است:
اقليم خوزستان ـ هذالاقليم ارضه نخاس، نباتها الذهب كثيرالثمار و الازراز و القصب و فيه الانجاص و الحبوب و الرطب و الاترنج الفائق و ارمان و العنب نذيذ طيب انهاره عجب بره الديباج و… الخ.
يعني ـ سرزمين خوزستان؛ خاك اين سرزمين مس است وگياهانش طلا. ميوه و برنج و نيشكر در آن فراوان است و در آن گلابي و حبوبات و خرما باشد. مركبات و انگور و انارش نيكو است. سرزميني دلگشا و پاكيزه است و جوي هايش شگفت انگيز و سرزمينش چون ديباست و…
يكي ديگر از جغرافيانويسان پرآوازه عرب، ابوالقاسم محمد بن حوقل البغدادي، فصل كاملي از كتاب خود صورةالارض را به خوزستان اختصاص داده و در پيشگفتار اين فصل حدود خوزستان را چنين آورده است:
و اما حدود خوزستان و محلها ممايجاوزها من البقاع المضافه اليها والمصاقبه لنواحيها… الخ.
يعني ـ اما حدود خوزستان و مكان هاي آن در ميان سرزمين هاي همسايه آن و آنچه از پيوسته هاي آن شمرده شوند بدين گونه است…
وي آنگاه شرح محل ها و شهرهاي خوزستان را ادامه مي دهد.
ادامه دارد

نویسنده : : ۳:٠٤ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

ناشر: مركز مطالعات و تحقيقات دفاعي نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
به روزگار قاجاريان در ايران (1800 ـ 1924) و به هنگامي كه مطامع امپراتوري روسيه در راستاي خليج فارس با منافع امپراتوري بريتانيا برخورد پيدا كرد، خوزستان، به دليل موقعيت ممتازاستراتژيكيش، بار ديگر قرباني شد. كشف ذخاير بزرگ نفت در منطقه، اهميت استراتژيك خوزستان را به ويژه در ديده بريتانيا دوچندان ساخت. آنان كه تا تاريخ كشف ذخايرنفتي، خود را بر سراسرمنطقه خليج فارس و بر اعراب اين دريا سروري داده بودند، تصميم گرفتند اميال جدايي خواهانه شيخ خزعل را در خوزستان ياري دهند. افسران بريتانيا نيز، همانند خزعل كه با آنان قرارداد تحت الحمايگي امضا كرده بود، اين استان ايراني را عربستان خواندند. آنان ادعا داشتند كه سرزمين خوزستان، به دليل حضور چند قبيله عرب زبان كه آن اواخر از بين النهرين بازگشته بودند، عربستان است. آنچه آن عوامل نخواستند بدانند اين حقيقت بود كه تيره هاي يادشده عرب زبان ـ كه همچنان در خوزستان در اقليت هستند ـ در عصر صفويان به بين النهرين مهاجرت كرده بودند. شايان توجه فراوان است كه بين النهرين ازروزگاران هخامنشي تا حملهٌ اعراب (550 ق م تا 651م) بخش باختري ايران را تشكيل مي داد و از عصر ديلميان تا زمان صفويان (945 تا 1723 ـ م) در دست ايرانيان بود. در روزگاران صفويان، افشاريان و زنديان بين النهرين بارها ميان ايرانيان و عثمانيان دست به دست شده بود. همزمان با اين دست به دست شدن بين النهرين ميان ايرانيان و عثمانيان، گروه هاي بزرگي از ساكنان منطقه ميان خوزستان و بين النهرين به مهاجرت متقابل و چندباره دست زدند همگام با دگرگوني چندباره شرايط سياسي اجتماعي بين النهرين در اين دوران، تيره هايي چون بني كعب و بني طرف چند بار ميان خوزستان و بين النهرين آمد و شد كردند. هنگامي كه اين پيشينه ها به دقت مورد توجه قرار گيرد، نه تنها اثبات تبار غيرايراني اين تيره ها آسان نخواهد شد، بلكه بس دشوار خواهد بود كه مردم سراسر بين النهرين از تبار ايراني شمرده نشوند.
تيره هاي عرب زبان خوزستان اگر هم از تبار ايراني نباشند، دلبستگي شان به ايران است و در خلال حملهٌ نظامي عراق به ايران در دههٌ 1980 اين دلبستگي به ايران را آشكارا به نمايش درآوردند.
فرارسيدن دوران ثروت نفتي در نيمه دوم قرن بيستم، آباداني و پيشرفت خوزستان را تضمين كرد. خيلي زود اين سرزمين ايراني به صورت نمونه اي از پيشرفت هاي صنعتي و كشاورزي درمنطقهٌ خليج فارس خودنمايي كرد.
هنگامي كه افسراني با ايده هاي بعثي پان عربيستي افراطي حكومت عراق را درسال 1958 و سپس درسال 1968 به دست آوردند، سياست هاي كهنهٌ هند بريتانيا در زمينه فارسي زدايي خليج فارس دوباره سر بر آورد. با در پيش گرفتن سياست هاي امپرياليستي قرن نوزدهمي بريتانيا در خليج فارس، حاكمان جديد عراق جنگ تبليغاتي بزرگي را عليه ايران آغاز كردند و مدعي شدند كه سراسر خليج فارس خليج عربي است و عليه تلاش هاي ايران در راه بازستاني جزاير قشم، هنگام، كيش، لاوان، تنب، ابوموسي،بحرين و سيري كه بريتانيا در راستاي سياست فارسي زدايي خليج فارس در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم از ايران جدا كرده بود، سخت تبليغ كردند.
اين درست است كه قاجاريان در دوره ويژه اي از تاريخ خود، خوزستان را به دليل نشان دادن كبر و نخوت نسبت به اعراب، عربستان، خواندند، ولي اين خواندن براي تحقير بود. براي آشنايي با اين مسئله كه اصطلاح عربستان چگونه بازگوكنندهٌ كبر و نخوت ويژه قاجاري است، بايد به ويژگي هاي دستور زبان فارسي توجه كنيم. پسوند ستان چنان كه گفته شد، به معني محل يا مكان چيزي يا كسي به كارگرفته مي شود. در عين حال، گاه در گويش عادي فارسي پيش مي آيد كه اين پسوند به گونه تمسخر يا نمايش كبر و نخوت نسبت به چيزي يا كسي نامحبوب به كار مي رود. پيش مي آيد كه ايرانيان در گويش روزمره، در حالتي از تمسخر يا نخوت، براي مثال، رستوراني را كه پر از مشتريان عرب شده باشد، عربستان ، مي خوانند. قاجاريان كه به كبر و نخوت شهره بودند ـ كه اين خصلت خود نمايانگر ناآگاهي و بي خبري است ـ تنها از هنگامي عربستان خواندن خوزستان را آغاز كردند كه خواستند واژه عرب را در رابطه با آن بخش از كشور خود، به دليل حضور تيره هاي عرب زبان، سركوفت داده باشند.
به اين ترتيب جاي تاسف فراوان خواهد داشت اگر چنين تسميه نخوت آلوده و تمسخرآميز كه قاجار براي سركوفت دادن واژه عرب به كار مي گرفت، به عنوان توجيهي براي عربستان ناميدن خوزستان مورد توجه قرار گيرد.
استراتژي فارسي زدايي خليج فارس درمورد خوزستان نيزاعمال شد. در اوايل قرن بيستم بود كه بريتانيا، شيخ خزعل از تيره بني كعب خوزستان راتشويق كرد تا با وجود اين حقيقت كه وي يكي از اتباع ايران بود و براساس فرمان مظفرالدين شاه قاجار به حق خود مختاري در ناحيه و اموال خود نايل گرديده بود، راه جدايي از ايران را در پيش گيرد. نماينده سياسي بريتانيا درخليج فارس، سرپرسي كاكس (19) در 21 نوامبر 1914 در نقض مستقيم و آشكار استقلال و تماميت ايران، تضمين كتبي به شرح زير به خزعل داد:
اكنون اختيار دارم به جنابعالي تضمين بدهم… كه دولت پادشاهي بريتانيا آمادگي دارد… تا در صورت بروز هر نوع تغيير در دولت ايران… و نيز در صورتي كه دولت ايران قصد دست اندازي و تجاوز به حاكميت و حقوق مشروع يا اموال و دارايي شما را در ايران داشته باشد، هر نوع حمايتي را كه براي يافتن راه حل مورد رضايت شما و ما ضروري باشد، عرضه نمايد… اين تضمين ادامه خواهد داشت تازماني كه شما در برابر دولت ايران، به صلاحديد و مشورت دولت پادشاهي (بريتانيا) گوش فرا دهيد… ما در حفظ موقعيت اقتدار محلي جنابعالي به بهترين وجه اقدام خواهيم كرد… (20).
طي نامهٌ جداگانه اي در ذيقعده 1332 (سپتامبر ـ اكتبر 1914) اس. سي.ناكس، مقيم سياسي و كنسول جنرال بريتانيا در خليج فارس، به شيخ خزعل، از وي خواست تا در ائتلاف امير عبدالعزيز سعودي و شيخ مبارك الصباح كويتي عليه عثماني در بصره شركت جويد. نماينده بريتانيا به شيخ خزعل پيشنهاد داد كه اگر وي در اين ائتلاف شركت كند، دولت بريتانيا در مقابل، به شرح زير از وي حمايت خواهد كرد:
در مقابل، من از سوي دولت فخيمه (بريتانيا) دستور دارم به آن عاليجناب وعده دهم كه در صورت پيروزي ما در آزاد كردن بصره ـ كه انشاءالله چنين خواهيم كرد ـ ما بصره را براي بار دوم به عثماني نخواهيم داد و هرگزبصره را به آن دولت واگذار نخواهيم كرد.
فراتر، من دستور دارم كه با نگارش اين نامه خود، به نمايندگي از سوي مقامات بريتانيا، به آن عاليجناب وعده دهم كه آن دولت در مشكلات آتي ميان آن عاليجناب و دولت ايران و در صورت حمله آن دولت عليه حكومت عاليجناب… همه گونه مساعدت را در اختيارتان گذارد… و اين وعده، علي رغم تغيير دولت هاي مختلف در ايران، ادامه خواهد يافت.
اين وعده نسبت به آن عاليجناب و جانشينان شما از ميان پسران شما ادامه خواهد يافت. اين وعده تا هنگامي ادامه خواهد يافت كه آن عاليجناب و جانشينان شما در همهٌ امور براساس قراردادتان با دولت فخيمه عمل نماييد… (21)
اين وضع ادامه پيدا كرد و وزير مختار بريتانيا در تهران موضوع قراردادها و وعده هاي دولت خود را با شيخ خزعل به آگاهي دولت ايران رساند و اخطار داد كه در صورت هر گونه تعرض دولت ايران نسبت به حكومت خزعل در خوزستان، بريتانيا از شيخ و حكومتش حمايت خواهد كرد. با اين حال، در ارديبهشت ماه 1303، رضاخان سردار سپه، نخست وزير و وزير دفاع ايران كه يك سال بعد به عنوان رضاشاه پهلوي در تهران تاج گذاري كرد، وارد خوزستان شد و با ورود خود به آن سرزمين، نقطه پايان بر حكومت شيخ خزعل نهاد.
ادامه دارد

نویسنده : : ۳:٠٢ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

از هنگامي كه تاريخ جهان به صورت مكتوب نگارش يافت، دنياي عرب، همداستان با ساير جهان بشري، درياي جنوب ايران رابه هيچ نامي جز خليج فارس يا بحر فارس نناميده است. چند نقشه اي كه از شماري از انديشمندان روزگاران دور و نزديك دنياي عرب در متن كتاب و در بخش پيوست ها آمده است، اين حقيقت را آشكارا به نمايش مي گذارد.
سرهنگ عبدالكريم قاسم، درسال 1958، طي كودتايي در كشور عراق به حكومت رسيد. وي هنوز از گرد راه نرسيده بود كه داعيه رهبري دنياي عرب را به نمايش گذاشت. در راه اين انديشه بود كه وي تاكتيك دشمن تراشي براي تحريك احساسات عمومي ملي را به كار گرفت و براي نخستني بار خليج فارس رابه نام جعلي خليج عربي خواند. در آن هنگام، دنياي عرب به رهبري سرهنگ عبدالناصر در برابر دشمن اسرائيلي ، خود را سرگرم كرده بود.
سرهنگ قاسم، در حقيقت، مي خواست با تغيير نام خليج فارس دشمن تازه اي از همسايه ايراني براي اعراب بتراشد، به اين اميد كه توجه عربها را قاهره به بغداد و به رهبري خود عليه ايران منحرف سازد. وي چنان در اين كارشكست خورد كه تلاشهايش حتي توجه مقامات رسمي دانشگاهي عراق را هم نتوانست جلب نمايد. چنانكه، در همن دوران، اسنادي در كشور عراق و حتي از سوي دانشگاه بغداد چاپ و انتشار يافت كه گوياي اين واقعيت است. (نگاه كنيد به نقشه هاي بخش پيوست ها).
درسال 1962، روزنامه تايمز لندن، براي نخستين بار، خليج فارس را به نام ساختگي خليج عربي خواند. اين كار روزنامه تايمز با اوج گرفتن جنجال پان عربيزم سرهنگ عبدالناصر در مصر همزمان بود. ديري نپاييد كه ناصر ازنام جعلي يادشده در اشاره به خليج فارس استفاده كرد. وي فراموش كرده بود كه اندكي پيش از آن تاريخ، در سرآغاز جنجال پان عربيزم خود، دنياي عرب را من المحيط الاطلسي الي الخليج فارس (از اقيانوس اطلس تا خليج فارس) تعريف نموده بود. وي همچنين فراموش كرده بود كه انديشمندان و جغرافيانويسان عرب، طي قرن ها، اين دريا را الخليج الفارسي يا البحر الفارسي يا حتي الخليج الايراني مي خواندند و برخي از آنان حتي دلايل بارزي براي اين ناميدن ارائه كرده بودند.
تلاشهاي سرهنگ عبدالناصر، اگرچه برخي سياست بازان دنياي عرب رابا وي همداستان كرده بود، اما هرگز به نتيجه دلخواهش نرسيد. انديشمندان و مورخان و جغرافيانويسان و دانشگاهيان عرب، هرگز ناميدن درياي جنوب ايران را به نام خليج فارس ترك نكرده اند و هرگز حقايق تاريخي را زير پاي نگذارده اند، اما طي سالهاي دو دههٌ 1960 و 1970، برخي رسانه هاي همگاني باختر زمين، بويژه انگليسي، چنانكه گويي با ملت ايران ـ به خاطر حساسيتش در مورد نام خليج فارس در جنوب ايران ـ سر لجبازي داشته و براي تعرقه افكني ميان ايرانيان و اعراب توطئه دارند، در خواندن خليج فارس به نام جعلي خليج عربي اصرار فراواني مي ورزيدند.
اگرچه ايرانيان نيازي به اقدام مشابه نداشتند، چرا كه فارسي بودن نام خليج فارس ترديد ناپذيرتر از آن بوده و هست كه چنين تمهيداتي در آن موثر باشد، با اين حال چند اثر علمي و تحقيقي ارزنده در اين زمينه در ايران انتشار يافت.
در حقيقت، هدف از انتشار چند اثر علمي يادشده اين بود كه انكاركنندگان نور خورشيد را از سايه بيرون كشانده و درزير درخشش و سوزش نور خورشيد رها سازند تا ديگر نتوانند آن درخشش سوزان را انكار كنند.
نخستين اثر تحقيقي منتشر شده در ايران در اين زمينه، اطلس فارس بود كه در سال 1352 از سوي مؤسسهٌ جغرافيايي سحاب انتشار يافت. اين اثر حاوي صدها نقشه قديم و جديد دال بر فارسي بودن نام خليج فارس به زبانهاي مختلف و ازكشورهاي گوناگون بود.
درسال 1354 دانشگاه تهران مجموعه پژوهشي و علمي ديگري را كه نگارنده گرد آورده بود، منتشر كرد. اين اثر علمي كه جغرافياي تاريخي خليج فارس نام دارد، برخلاف اطلس يادشده، شامل يك سلسله سند و مدرك مكتوب و چند نقشه تهيه شده توسط دانشمندان و جغرافيانويسان عرب است.
در اين مجموعه، ارائهٌ سند و مدرك از زبان هاي غيرعربي راضروري ندانستم، به دليل اينكه خليج فارس نزد هيچ ملتي، جز برخي منابع مغرض عربي، به هيچ نامي جز خليج فارس خوانده نمي شود. در حقيقت هدفم اين بود كه با ارائه اسناد و مدارك باقي مانده از دانشمندان قديم و جديد عرب، به آن دسته از منابع مغرض عربي و آن گروه ازرسانه هاي همگاني باخترزمين كه به نامي جعلي براي خليج فارس متوسل مي شوند، يادآوري نمايم كه تا چه اندازه پريشان مي گويند.
ده دنبال كتاب يادشده، بنده (نگارنده) اطلسي متشكل از يكصد و پنجاه نقشه قديم و جديد عربي فراهم آورده و آماده چاپ نمودم. اين اطلس براي انتشار به وزارت اطلاعات و جهانگردي تحويل گرديد (1356)، ولي با بروز انقلاب اسلامي در ايران تاكنون، ازسرنوشت آن آگاهي حاصل نشده است. اين اثر اطلس عربي خليج فارس نام دارد و به زبانهاي فارسي، انلگيسي و عربي تهيه شده است.
اكنون، پس از سالها كه رسانه هاي همگاني باخترزمين، در مجموع، ازتب و تاب عربي خواندن خليج فارس افتاده اند، بازديده مي شود كه برخي از رسانه هاي همگاني انگليسي، گويي كه خاطره تفرقه افكني ميان ايرانيان و عربها و خاطره لجبازي با احساسات ملي ايرانيان را تجديد مي كنند و گهگاه نام جعلي را كه خودساخته و پرداخته اند، مورد استفاده قرار مي دهند. از اينروي، كوشش كرده ام، تا با تجديدچاپ كتاب جغرافياي تاريخي خليج فارس همراه با پيوست هايي از پاره اي از اسناد و مدارك باقيمانده از اطلس عربي خليج فارس ، اثر گوياتر و تازه تري فراهم آورده و در اختيار هم ميهنان پژوهشگرم بگذارم.
كتاب جغرافياي تاريخي خليج فارس اگرچه به سال 1353 در پنج هزار نسخه از سوي دانشگاه تهران منتشر شده بود، ولي در اين چند سال سخت ناياب گرديد. از اين روي با فراهم آوردن يك كپي از نسخه اي كه در كتابخانه دانشگاه آكسفورد موجود است، توانستم دست به تجديدچاپ آن بزنم.
اميد است كه اين تجديدچاپ، همراه با اسناد و مداركي كه پيوست آن كرده ام، مورد پسند علاقه مندانه و پژوهشگران واقع شود و اميد فراوان دارم كه استفاده از اين اثر، كار مقابله با تغييردهندگان نام خليج فارس را آسانتر نمايد.
ادامه دارد

نویسنده : : ۳:٠۱ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

در مباحث جغرافيا و سياست يا جغرافياي سياسي اين اصل مهم مورد بررسي قرار دارد كه كشور، همانند يك انسان است با همهٌ خصوصيات آن؛ متولد مي شود، رشد مي كند، كمال مي يابد، كهن مي گردد و در صورت بروز فرسودگي و ضعف در اركان حيات آن احياناً مي ميرد.اگر مردم يك كشور را به عنوان سلولهاي حيات آن كشور در نظر بگيريم، بي ترديد تركيبات اجتماعي، ارگانهاي آن كشور است و آنچه از مليت مي شناسيم، به منزله روح خواهد بود.بنابراين حفظ حيات ملي و قومي ضروري است و حيات ملي وقتي حفظ و حراست مي شود كه روح آن سالم نگاه داشته شود و آنچه از آداب و رسوم و ادبيات و فرهنگ و تمدن براي هر قومي وجود دارد، تارو پود مليت آن به حساب مي آيد و تقويت هر يك از اين عوامل در واقع تقويت روح ملي خواهد بود كه سازمان انديشه هاي ناسيوناليستي از همين جا قوام مي گيرد.با پذيرفتن اين اصل اساسي، خواهيم ديد كه يورش ها و تهاجم هاي بيگانگان، گذشته از آثار و نتايجي كه هر آن به بار مي آورد، ويژگيهاي فرهنگي و قومي خود را نيز بر ملت مغلوب تحميل مي كند و همين امر ضربات سختي را بر پيكر حيات ملي و مليت مردم كشور مورد تهاجم وارد مي سازد اما اگر مليت قوي باشد، خود به خود براي حفظ بقا، با نفو ذخارجي مقابله مي كند.
مثال بارز اين گفته از يك طرف، زنده ماندن مليت ايراني در قبال تهاجم هاي متعدد از قبيل حملهٌ اسكندر و عرب و مغول است كه قدرتشان سالها دوام يافت و از طرف ديگر از بين رفتن بعضي مليت ها و يا تغيير ماهيت آنها به صورت مليتي ديگر مي باشد. ما امروزه در تاريخ، شرح حال مليت هايي را مي خوانيم كه از صفحه روزگار محو شده اند و كشورهايي را مي شناسيم كه خارج از حدود جغرافيايي سرزمينهاي عربي قرار دارند، اما غرق در عربيت و فرهنگ عرب هستند.
تنها راه تقويت روح ملي و نيرومند ساختن يك مليت به عنوان يك كشور مستقل يا يك ملت زنده نيز، بارور ساختن و پاسداري از ميراث هاي فرهنگي و قومي آن است.
براي نيل به چنين هدفي گذشته از تقويت مطالعات جغرافيايي، باستان شناسي، تاريخي، ادبي و فولكلريك (فرهنگ عامه) راه ديگري هم وجود دارد و آن مطالعهٌ ارزنده چگونگي سير تكامل فرضيات جغرافيايي از كشورها و ملت ها در طول تاريخ و كيفيت شكل يابي ويژگي ها و اسامي جغرافيايي در قالب دانشي به نام جغرافياي تاريخي است. اين گونه مطالعات در واقع حقايق را احياء كرده و از آن براي استوارساختن بنيادها و نهادهاي فرهنگي و پيوندهاي ميهني يك ملت با سرزميني كه آن را مام ميهن مي نامد، استفاده مي كند.
با اين تعريف مي بينيم كه مطالعات جغرافياي تاريخي در راه حفظ حيات يك كشور اهميت و ارزشي ويژه دارد و يك ملت براي ادامه حيات ناچار است به حقايقي كه اين دانش احياء مي كند، گوش دل فرا دهد و آنچه را كه در مي يابد، با دل و جان نگاهداري كند.
مطالعه در مورد چگونگي پيدايش، شكل يابي، سير تكامل و قوام گرفتن اسامي جغرافيايي از ابعاد اصلي اين گونه مطالعات شمرده مي شود و اين اسامي از يك طرف، گوياي قسمتهاي مهمي از شرايط محيطي منطقه اي مي باشد كه ملتي در آن زندگي مي كند و از طرف ديگر، تقويت كننده روح يك كشور است كه آن را مليت مي ناميم.
براي ملت و ميهن ما نام خليج فارس ازجمله اين اسامي است كه دراينجا سعي مي شود ضمن تجربه و تحليل وجود تباين حدود جغرافيايي بحر فارس و خليج فارس در تعبيرات علماي جغرافيانويس قديم، چگونگي شكل يابي آن نيز موردبررسي قرار گيرد.درراه اين منظور، به دو دليل آثار جغرافيايي اسلامي و عربي مورد توجه قرار خواهد گرفت: اول اينكه منابع ايراني ممكن است به عنوان داشتن مبناي احساسي ناشي از احساسات ميهن پرستي مولفين، چنانكه بايد براي نسل كنجكاو امروز قانع كننده نباشد. دوم اينكه در آثار جغرافيايي ـ تاريخي عرب زبان بيش از آثار موجود در هر زباني در مورد خليج فارس با دقت و صراحت گفتگو مي شود و بالاخره مطالعه از آنجايي شروع مي گردد كه اقتضاي موضوع بر آن است و كيفيت كار به گونه اي است كه ناچار از گذشته هاي دور و از آنجايي كه روايات و افسانه هاي باارزش ازنظر پژوهش سخني گويد، آغاز مي كنيم.
بنابراين روايات، بخصوص قصص تورات، بابليها كه اصل سامي داشتند و بسياري از كارهاي علميشان ازجمله تقسيم هفته به هفت روز و دايره به 360 درجه و سال به دوازده ماه1 مبناي دانش امروز بشر مي باشد، در زمين به نوعي تقسيم بندي دست زدند كه اصول آن را رواياتي از نوح پيغمبر تشكيل مي دهد.
به زعم بابلي ها، نوح در سرزمين بين النهرين ميزيست و چون به خواست او طوفان در جهان درگرفت، همه به هلاكت رسيدند جز او و آنانكه به دعوتش در كشتي وارد شدند، از جمله سه پسر او سام، حام و يافث و چون طوفان فرو نشست، پسران نوح در بين النهرين زندگي دوباره را آغاز كردند و فرزندان آنان از همين سرزمين در سراسر جهان پراكنده شدند؛ چنانكه ابتدا فرزندان يافث كه هفت خاندان بودند بنامهاي: ترك، خزر، صقلاب، تاريس، منسك، كمارا و چين در مشرق و شمال جهان و در سرزمينهايي كه به نام آنان است، سكني گزيدند. سپس اولاد حام كه آنان نيز هفت خانواده بودند به نامهاي: سند، هند، زنج يا زنگ، قبط، حبش، نوبه و كنعان، جنوب و مغرب جهان را اختيار كردند و اولاد سام در همان بابل ماندند و بعدها هفت خانواده ازآنان به نامهاي: خراسان، فارس، روم، ازمن، كرمان، هيطل و ارفخشذ به سرزمينهايي كه امروزنيز به همين نامها معروفند (آسياي غربي و مركزي) رفتند و از آنها ارفخشذ در عراق ماند.با اشاره به اين داستان كه در آثار گرانبهاي ابوريحان بيروني نيز منعكس است، مي بينيم كه از نظر بابليها خليج فارس در واقع مركز و منشأ نشر تمدن بشري به حساب مي آمد.
ايرانيان كه تمدن نخستين خود را در سواحل همين خليج بنيان نهادند در واقع دومين قومي هستند كه جهان را به نواحي و قلمروهاي مختلف دسته بندي كردند، چنانكه فريدون از پادشاهان پيشدادي را عامل تقسيم كره زمين معرفي كرده و معتقدند، فريدون نيز مانند نوح سه پسر داشت به نامهاي: سلم و تور و ايرج و او در زمان حيات خود جهان را ميان سه فرزند تقسيم كرد: بدين قرار كه مغرب يعني سرزمين روم و ديگر بلاد وابسته بدان را به سلم بخشيد، مشرق جهان يعني تركستان و آنچه را بدان متصل است به تور واگذار كرد و ايرج، ايران و بين النهرين و سرزمينهاي وابسته بدان را سهم برد.
در پي اين تقسيم بندي بود كه داستانهاي پركشش و ارزشمندي كه سازنده پاره اي از شاهكارهاي جاودان ادبي از جمله شاهنامهٌ فردوسي است، به وجود آمد و دليران و نام آوران بسياري چون كيقباد، كيخسرو، نريمان، سام، زال، رستم، رودابه، گيو، گودرز، طوس، گردآفريد و افراسياب در جهان باستاني و داستاني چهره گشادند.
تفاوت اساسي ميان تقسيم بندي بابليها و ايراني ها رادر اين مي توان يافت كه بابليان جهان را به شمال ومركز و جنوب تقسيم كردند، در حالي كه ايرانيان در جهان سرزمينهاي شرق و غرب و مركز را مشخص نمودند. به عبارت ديگر تقسيم بندي ايرانيها، شرقي ـ غربي و از آن بابليها شمالي ـ جنوبي است.
سومين تقسيم بندي را يونانيان انجام دادند كه نه تنها مبناي داستاني ندارد، بلكه مطالعات و مشاهدات علمي، زيربناي كار آنان را تشكيل مي دهد و تحقيقات اين قوم در زمينهٌ دانش جغرافيا در واقع اساس كارهاي گرانبهاي متأخرين شمرده مي شود. اين تقسيم بندي ظاهراً در حكومت بطلميوسي ها كه بر مصر حكمروايي مي كردند2، صورت گرفت و مبداء آن مصر بوده است و به موجب آن جهان به سه قاره اروپا و آسيا وليبه تقسيم مي شد.3 و ما در متن كتاب به نقل از ابوريحان بيروني بدان اشاره خواهيم كرد.در قرون هشتم، نهم، دهم و يازدهم ميلادي عده اي از علماي اسلامي نيز دست به تقسيم بندي جهان و شرح اماكن و جايها زدند كه اگرچه كارشان تا اندازه اي متأثر ازكار متقدمين است، لكن بيشتر منعكس كننده فرضيه ها و تصورات جغرافيايي زمان خودشان مي باشد و نتيجهٌ مطالعات آنان از همين نظر خاص درخور توجه وافر و شايسته پژوهش بيشتري است. بخصوص اگر خواسته باشيم از اوضاع جغرافيايي منطقهٌ ويژه اي در گذشته اطلاعاتي كسب كرده و تاثير وضع گذشته را در شكل يابي هاي علمي جديد بررسي نماييم.
خليج فارس از جمله مناطقي است كه در بررسي هاي جغرافيايي قدما اعم از يوناني و اسلامي مقام و موقعي خاص دارد و چنانكه خواهيم ديد در بسياري از آثار جغرافيايي به عنوان يكي از چهار درياي داخلي دنيا مورد بررسي قرارداشته است كه دليل آن را مي توان يكي در شهرت و عظمت سرزمين پارس جستجو كرد و ديگر در نزديك بودن آن به مراكز علمي قديم به خصوص كه بيشتر علماي جغرافيانويس اسلامي در حوالي همين دريا مي زيسته اند. با توجه به اين نكات، نگارنده ضمن بررسي هاي گسترده اي كه در سالهاي اخير پيرامون اوضاع خليج فارس دنبال كرده است، لزوم يك بررسي از جغرافياي تاريخي خليج فارس را بيش از هر مطالعه ديگري احساس نمود، بخصوص كه در چند قرن اول و ميانه اسلامي، علماي جغرافيانويس فرضيهٌ خاصي درمورد ابعاد و حدود جغرافيايي اين دريا ارائه نموده اند.
بطور خلاصه، علماي اسلامي و عرب برخلاف دانشمندان قديم يونان كه درياي جنوب ايران را sinus persicus خليج فارس مي ناميدند، آنرا (بحر فارس) موسوم نمودند و ابعادي را كه براي آن درنظر گرفتند، به مراتب وسيعتر و گسترده تر از ابعاد و حدود جغرافيايي قديم و فعلي خليج فارس بود و به زعم آنان بحر فارس همهٌ درياهاي منطقه آسياي جنوبي و جنوب غربي را شامل مي شد و دهها اثر جغرافيايي اسلامي و عربي كه باقي مانده است حدود اين درياي عظيم را با ذكر مشخصات كامل معين مي كند.همانطور كه گفته شد اهميت بررسي اين مطلب بيشتر از آن جهت است كه كيفيت اينگونه فرضيات در تكوين مشخصات و خصوصيات جغرافيايي اين منطقه سخت موثر است و آن را استحكام مي بخشد. بخصوص كه در منابع فارسي و عربي جديد تاكنون نسبت بدان كمتر توجه شده است. بنابراين نگارنده به عنوان نخستين قدم بطور اجمال، موارد تفاوت وتباين جغرافيايي حدود بحر فارس و خليج فارس را براساس منابع عربي و تأليفات علماي اسلامي و عرب بررسي نموده است. باشد كه در آينده اي نه چندان دور بتواند اثر جامع تري در اين زمينه و بطور كلي دربارهٌ خليج فارس عرضه كند.در پايان شايسته است كه در مقام سپاس، از راهنماييها و راي زنيهاي استاد محترم، دكتر محمدحسن گنجي در كار تاليف اين كتاب ياد گردد.

ايرانيان در خليج فارس
پيش از آغاز سخن، براي درك بهتر جغرافياي تاريخي منطقه مورد بحث، بايسته است كه توضيحي درباره سه نكته زير داده شود:
1ـ شبه جزيرهٌ مخروطي شكل واقع درجنوب خاوري شبه جزيرهٌ عربستان كه تا تنگهٌ هرمز پيش مي رود و امارات متحدهٌ عربي و بخش شمالي عمان را در بر مي گيرد، نام ويژه اي در منابع جغرافيايي ندارد، ولي بخش شمالي اين شبه جزيره به شبه جزيرهٌ كوچك ديگري پايان مي پذيرد كه شبه جزيرهٌ مسندم ناميده مي شود. از سوي ديگر از آنجا كه بررسي هاي گسترده نگارنده در سي سال گذشته پيرامون مسايل اين منطقه نيازمند استفاده ازرفرانس جغرافيايي مشخص در اشاره به اين شبه جزيره بوده است، عنوان شبه جزيرهٌ مسندم در اين رابطه در نوشته هاي مورد بررسي نگارنده به كار گرفته شده و مي گيرد. استفاده از اين عنوان در رابطه مزبور در نوشته هاي نگارنده در سال هاي يادشده به فارسي و انگليسي و ترجمه هاي آنها به فرانسه و عربي، نه تنها تاكنون مورد اعتراض قرار نگرفته است كه در موارد چندي از سوي ديگر پژوهشگران دنياي فارسي، انگليسي و عربي زبان نيز اقتباس شده است.
2ـ پس كرانه هاي جنوبي خليج فارس در روزگاران باستان (دوران پيش از اسلام) به دو بخش مشخص تقسيم شد: اوال يا هگر كرانه اي و جزيره اي كه شامل نيمه باختري اين پس كرانه ها مي شد، از شبه جزيره قطر تا حدود كويت كنوني؛ ماسون يا مازون (Mazun) كه نيمهٌ خاوري آن را از شبه جزيره قطر تا تنگه هرمز، در بر مي گرفت. اين تقسيم ويژه جغرافياي سياسي باستاني پس كرانه هاي جنوبي خليج فارس در دوران اسلامي تا سال هاي نخستين قرن بيستم به همان گونه ادامه يافت، با اين تفاوت كه نام هاي باستاني جاي خود را به نام هاي تازه اي دادند. در اين دوران، اوال يا هگر، جاي خود را به بحرين كرانه اي و جزيره اي و ماسون يا مازون هم جاي خود را به عمان كرانه اي و داخلي داد.
3ـ چنان كه اشاره شد، سرزمين عمان (عمان داخلي و كرانه اي) در دوران پيش از اسلام، مازون يا ماسون خوانده مي شد و منطقه ورود بدان از سوي ايران يعني شبه جزيره مخروطي شكل در برگيرنده امارات متحده عربي و عمان شمالي، ماسوندم خوانده مي شد. اين نام هنوز هم زنده است و به صورت مسندم در ناميدن شبه جزيرهٌ كوچك واقع در انتهاي تاريخي ـ جغرافيايي است كه نگارنده عنوان شبه جزيرهٌ مسندم را در ناميدن سراسر شبه جزيره در برگيرنده امارات متحده عربي و عمان شمالي به كارگرفته است.
تركيب ماسوندم يا مسندم، تركيبي فارسي است و پسوند دم در اين تركيب هماني است كه در فارسي كنوني، به همان گونه باستاني اش، در برخورد با زمان و مكان مورد استفاده قراردارد، مانند صبحدم به معني مقطع زماني ورود به صبحگاه، يا باغدم به معني مقطع مكاني ورود به باغ. نام عمان به گونه اومانا (Umana) در روزگار ساسانيان وجود داشت و به بندر صحار (Sohar) در عمان (ماسون) اطلاق مي شد.
ايرانيان در خليج فارس
ايرانيان كرانه هاي جنوبي خليج فارس به سه گروه تقسيم مي شوند: ساكنان اصلي و بومي منطقه؛ مهاجران قرون ميانه ميلادي و مهاجران روزگاران اخير. از اين سه گروه، گروه هاي اول و دوم تا حدود زيادي با ديگر ساكنان منطقه در هم آميخته و يكي شده اند، در حالي كه بخش درخور توجهي ازگروه سوم همچنان ايراني شناخته مي شوند.
ساكنان اصلي و بومي منطقه
گروه هايي كه ساكنان اصلي بخش هاي گوناگون كرانه هاي جنوبي خليج فارس را تشكيل مي دهند، همچنان نشانه هايي از اصل ايراني خود را حفظ كرده اند. غير ازبين النهرين كه دو هزار سال از بيست و پنج قرن (از ميانه قرن ششم پيش از ميلاد تا ميانه قرن هيجدهم ميلادي به جز دو قرن نخستين خلافت عباسي) گذشته را به ايران تعلق داشت(1) و بيشتر مردمانش از اصل ايراني هستند، دو منطقه تمركز مردمان ايراني تبار ديگر در كرانه هاي باختري خليج فارس وجود دارد، اين دو منطقه عبارتند از: شبه جزيرهٌ مسندم، واقع در جنوب تنگهٌ هرمز ـ عمان شمالي ـ و سرزمين بحرين با تعاريف جغرافيايي باستاني اش كه افزون بر مجمع الجزاير بحرين، بخش باختري شبه جزيره قطر و استان هاي حسا و قطيف عربستان سعودي را نيز در بر مي گرفت. منطقهٌ اخير، از اين پس، در اين اثر، بحرين كرانه اي و دريايي خوانده مي شود.
انسانهاي نخستين كرانه هاي جنوبي خليج فارس
برخي تئوري ها اصل مردم خليج فارس رابه درهم آميختن سه شاخه از نسل باستاني در كرانه هاي اين دريا در هزاره دهم پيش از ميلاد معرفي مي نمايد. اين سه شاخه عبارت بودند از: دراويديان (Dravidian) كرانه هاي مكران كه در ميان بلوچ هاي فاتح ساكن شدند، سامي نژادان داخله شبه جزيرهٌ عربستان كه حامي نژادان يا سياهان بومي (Eur – Negrito) را در درون خود تركيب كردند و ايلاميان جنوب باختري ايران(2). برخي منابع سخن از اسكان گروه هاي سومري و فنيقي و بابلي در آن ديار دارد. نقشهٌ سياسي خليج فارس در قرون نزديك تر به تاريخ ميلادي، نقشه اي بود با طبيعتي ساده. سراسر منطقهٌ كرانه اي جنوب خليج فارس جناح جنوب مشترك المنافع هخامنشي (330 ـ 559 پيش از ميلاد) را تشكيل مي داد. نشانه اي از استقرار در خور توجهي از اعراب در كرانه هاي خليج فارس در دوران پيش از ميلاد در دست نيست. امواج اعراب مهاجر از داخل عربستان به كرانه هاي خليج فارس از دو يا سه قرن پيش از پيدايش اسلام آغاز شد(3). سرزمين هاي مسندم و عمان شمالي در عصر هخامنشي در مالكيت يك ايراني تبار به نام دارا پسر بهمن بود(4).
قلمرو ايران در آن سوي خليج فارس
هخامنشيان از موقعيت استراتژيك تنگهٌ هرمز بهره فراواني گرفتند و ناوگان دريايي خود را براي كشف راه هاي دريايي پيوند دهندهٌ هند و مصر به ايران و خليج فارس گسيل كردند. آنان سيستم كانال هاي آب رساني زير زميني قنات را به چهار گوشهٌ گيتي (چهاركشوري كه بعدها فدراتيو ايران را تشكيل داد) معرفي كردند. سيستم قنات در دوران داريوش شاه هخامنشي (482 ـ 521 پيش ازميلاد) به عمان و كرانه هاي جنوبي خليج فارس معرفي شد و اكنون در آن ديار فلج ـ افلاج خوانده مي شود. دكتر ويلكينسن (John Wilkinson) در تاييد اين حقيقت مي نويسد:
سليمان (حضرت سليمان در روايات يهود و اسلام) همان شخصيت افسانه اي پيامبر سليمان (King Solomon) است كه ارتباطش با ملكه (سبا) در فرهنگ هاي باختر زمين شهرت فراوان دارد. شايد چيزي كه مورد آشنايي كمتر باشد، اين حقيقت است كه در ايران، سليمان به گونه اي مبهم با وجود افسانه اي جمشيد (جم) برابر شناخته مي شود. به اين ترتيب، جمشيد ـ برابر با سليمان ـ بود كه پرسپوليس (تخت سليمان = تخت جمشيد) را بنا كرد، نه هخامنشيان. اين مسأله در برخورد با تاريخ عمان اهميت دارد، چون هنگامي كه سليمان از عمان ديدن كرد و ساختن قنات را در آنجا دستور داد، هنگامي بود كه وي در راه سفر از استخر يعني پرسپوليس ـ پايتخت هخامنشيان ـ به بيت المقدس ـ شهر واقعي سليمان ـ بود (5).
1ـ براساس همين زمينه است كه در جريان بحران كويت (1990ـ 1991) برخي محافل غربي استدلال مي كردند كه اگر قرارباشد به دليل ادعاهاي تاريخي، كشوري به كشور ديگر واگذار شود و اگر قرارباشد كه به اين دلايل كويت تحويل عراق گردد، نخست بايد عراق به ايران تحويل شود.

 

نویسنده : : ۳:٠٠ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

آنچه ويلكينسن در اين بحث جالب، توجه نكرد، اين حقيقت است كه وجود افسانه اي جمشيد جم، همان داريوش شاه هخامنشي است كه بناي تخت جمشيد را به پايان برد. اين كه داريوش هخامنشي، به دليل يكي بودن با جمشيد افسانه اي وجمشيد افسانه اي به دليل يكي بودن با سليمان پيامبر، همان پيامبر سليمان تورات (عهد قديم) باشد، درخور توجه و شايستهٌ پژوهش است. ولي دلايل تاريخي چندي وجود دارد كه نگارنده را قانع مي كند جمشيد شاه پيشدادي افسانه اي همان داريوش، خشايتاي هخامنشي بود. گذشته از اين حقيقت پذيرفته شده كه پيشداديان شاهنامه جز هخامنشيان تاريخ نبودند. شايان توجه است كه اگر چه بناي پرسپوليس، تخت جمشيد نام دارد و چنان كه دكتر ويلكينسن اشاره مي كند بنايش به جمشيد جم نسبت داده مي شود، آثار كشف شده باستاني ثابت مي كند كه ساختمان تخت جمشيد از سوي داريوش شاه هخامنشي به پايان رسيد. ديگر اين كه جمشيد شاه افسانه اي را از آن جهت جمشيد جم گفته اند كه دارنده جامي جهان نما بود. از همين پيشينه است كه حتي امروز نيز گوي هاي بلورين طالع بيني در همه فرهنگ هاي تاثير گرفته از فرهنگ و تمدن ايراني وجود دارد و جام جهان نما خوانده مي شود، حال آن كه آثار كشف شده باستاني براي ما تبيين مي كند كه داريوش شاه هخامنشي كسي بود كه دستور داد نقشهٌ جاده شاهنشاهي احداث شده در همان روزگاران را از شوش به سارد وسرزمين هاي اطراف آن را روي صفحه اي برنزي نقش كردند. اين صفحه برنزي در كاخ تخت جمشيد بر ديواري خودنمايي داشت. از آنجا كه صفحه اي سيني مانند يا كاسه مانند فلزي يا بلورين در رابطه اي ويژه در فارسي كهن و فارسي ميانه جام خوانده مي شد، ترديدي نيست كه اين داريوش شاه بود كه جامي داشت نشان دهندهٌ جهان آبادان آن روزگاران. ديگر اين كه در افسانه هاي زرتشتي و شاهنامه اي آمده است كه نخستين پادشاه ايراني كه ديني رسمي را پذيرفت، جمشيدشاه بود، حال آن كه تاريخ بيان مي دارد كه داريوش هخامنشي، نخستين پادشاه ايراني بود كه دين زرتشتي را رسماً پذيرفت. دلايل تاريخي ديگري نيز درخور اين استدلال وجود دارد كه بررسي همه آنها در گنجايش اين اثر نيست.
گفته هاي ويلكينسن، به هر حال، ترديدي باقي نمي گذارد كه سيستم قنات در عمان، همانند ديگر نقاط جهان، از سوي ايرانيان عصر هخامنشي معرفي شد و مسلم اين كه ايرانيان در آن دوران ساكنان بومي عمان و ديگر كرانه هاي جنوبي خليج فارس بودند.
كتاب عمان 93 منتشر شده توسط دولت عمان معرفي سيستم قنات را به آن سرزمين به كوروش هخامنشي نسبت مي دهد و اشاره دارد:
كورش كبير، بنيان دهنده امپراتوري پارس، در قرن چهارم پيش از ميلاد بر اين سرزمين چيره شد و در نتيجهٌ آن سيستم مشهور آبياري زيرزميني فلج معرفي گرديد و دارايي منطقهٌ بطينه فزوني گرفت .(6)
ايرانيان عصر پارتيان (اشكانيان) (270 پيش از ميلاد تا 224م) پيشرفت چشمگيري در كار دريانوردي داشتند و بندرهاي پررونقي دركرانه هاي شمال و جنوب خليج فارس ساختند. آثاري كه آنان در دريانوردي انسان متمدن بر جاي گذاشتند، فراوان و هنوز هم قابل تشخيص است. نه تنها آنان راه هاي دريانوردي را كشف كردند و بر روي نقشه آوردند و راه نامه ها (راهنامج عربي) را درست كردند و ناوهاي استواري را براي دريانوردي به آب هاي خاورزمين افكندند، بلكه برخي نام هاي فارسي را كه دركار دريانوردي به كار مي گرفتند، همچنان در زبان هاي خاور و باخترگيتي زنده اند، چنان كه هنوز هم اعراب راهنامك دريايي در پارسي باستان را راهنامج و سوكان را سكان مي گويند؛ و هنوز هم واژه پارسي بار به معني بندر را مي توان در پي نامهايي چون زنگ + بار و مالا + بار و غيره جستجو كرد(7)؛ هنوز هم اروپاييان نيروي ناوبري را ناوي (Navy) مي گويند. سكونت ايرانيان در كرانه هاي جنوب خليج فارس در دوران پارتيان گسترش بيشتري گرفت و حكومت ايرانيان بر اين كرانه ها در دوران ساسانيان (224 ـ 651م) استحكام فراواني پيدا كرد.
در دوران پادشاهي اردشير بابكان (224 ـ 241م)،سردودمان ساسانيان بود كه نخستين مهاجران عرب به كرانه هاي خليج فارس روي آوردند. پسر وي سردار آناني را كه ساتيران نام داشت، شكست داد وكرانه هاي جنوبي خليج فارس را بازپس گرفت(8). با اين حال دست اندازي اعراب به قلمرو ايراني جنوب خليج فارس ادامه پيداكرد. شاهپور دوم (325 ـ 309) آنان را شكست سختي داد و مهاجرت اعراب به كرانه هاي جنوب خليج فارس را متوقف ساخت، اگر چه اين توقف كوتاه مدت بود(9).
بعد از آن تاريخ مهمترين مهاجرت اعراب هنگامي روي داد كه گروه شنوعه (Shanuصa) از داخل شبه جزيرهٌ عربستان در بخش كوهستاني شبه جزيرهٌ مسندم و عمان داخلي استقرار يافتند. اين مهاجرت در دوراني وقوع پيدا كرد كه قباديان از سوي ساسانيان بر سرزمين عمان و مسندم حكومت مي كردند (اوايل قرن ششم ميلادي) و شايد در رابطه با اين مهاجرت به داخل عمان بود كه عناصري از كنده (kinda) نيز به منطقه كوهستاني جبل كنده در نزديكي واحه بوريمي وارد شدند. مهاجران ديگر عرب كه در بخش بياباني و سرحدي عمان فرود آمدند، فدراسيون عضد (Azd) را به وجود آوردند. ايجاد اين فدراسيون در واقع زمينه هاي اوليه را براي تشكيل كشور عمان در دوران بعد از اسلام فراهم آورد.
حكمران ايراني منطقه، در برخورد با اين اتحاد بزرگ قبيله اي ميان مهاجران عرب، راهي نيافت جز آنكه به تازه واردان درجه اي خودمختاري ـ به رهبري ايلي خود آنان ـ دهد.
دكتر ويلكينسن كه از عمان شناسان بسيار معتبر است، با استفاده از اسناد كهن، همچون تاريخ يعقوبي، تاريخ طبري و شماري از اسناد چاپ نشده محلي، شرح گسترده اي را درباره چگونگي حكومت ايرانيان بر عمان و كرانه هاي مسندم در روزگار ساسانيان و در رابطه با مهاجرت اعراب به آن سرزمين ها دارد. وي اشاره مي كند كه مهاجران عرب در بخش هاي شمالي عمان و كرانه هاي درياي عمان و سرحدات بياباني خودمختاري كامل داشتند. پايتخت آنان در توام (Tuصam) و بندر بازرگاني آنان در ديبا (Diba) كه اكنون دبه (Debah) خوانده مي شود و جزو شارجه است، قرارد اشت(10).
ايرانيان حكومت مستقيم در بخش داخلي مازون (عمان) و در بخش كرانه اي خليج فارس را ادامه دادند و با اعرابي كه در اين دوبخش زندگي مي كردند، همانند ديگر ساكنان منطقه كه شهروندان ـ به عربي اهل البلاد ـ خوانده مي شدند، رفتار مي كردند.
براي استحكام بخشيدن به حاكميت تاريخي ايرانيان در كرانه هاي جنوب خليج فارس، خسرو انوشيروان ساساني، سازمان حكومتي كهن را دگرگون ساخته و سازمان نويني را زير نظر دوطبقه نظاميان وزمين داران به وجود آورد. اين دو طبقه را آن هنگام در منطقه، اسواران و مرزبانان مي خواندند. آنان مستقيماً در برابر فرماندار مستقر در رستاق ـ واقع در بخش داخلي عمان ـ مسئول بودند. رستاق كه همچنان با همين نام در كشور عمان وجوددارد، به سه دليل براي مركزيت حكومت ايران در ماسون انتخاب شده بود: نخست اينكه رستاق دسترسي نسبتاً آساني به بندر بازرگاني اومانا (صحار كنوني) داشت.
ادامه دارد

نویسنده : : ٢:٥٦ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

پادگان نظامي اصلي ايران در نزديكي اين بندر، در دمستگرد (Damstgerd) و در برج و باروي دما (Dama) در نزديكي منطقه السيب كنوني واقع بود و بخش جنوبي كرانه هاي بطينه را زير كنترل مي گرفت؛ دوم اينكه رستاق منطقه اي بوده و هست با استعداد كشاورزي گسترده؛ سوم اينكه رستاق در قلب منطقهٌ اسكان مهاجران شنوعه قرار داشت(11).
به دنبال پذيرفتن موجوديت مهاجران عرب و دادن خودمختاري به آنان، فرماندار ايراني ماسون، شيخ كنفدراسيون قبايل مهاجر عرب را به عنوان موالي يا مأمور، پذيرفت و عنوان جلودار را به وي داد. اين واژه، با گذشت زمان، تغيير شكل يافته و به گونه جولانده (Julanda) درآمد كه هنوز هم در عمان به همين صورت تكرار مي شود. عنوان جلودار برابر با مفهوم رهبر در فارسي، و مقدم در عربي بود (رهبران قبايل منطقه عمان شمالي هنوز هم مقدم خوانده مي شوند). با دريافت عنوان جلودار، شيخ كنفدراسيون بر اعراب مهاجر سروري يافت. همراه اين عنوان، فرماندار مي خواست تا نظم و همزيستي ميان قبايل عرب راحفظ كند.(12).
پيدايش دين اسلام، به اعراب مهاجر اين امكان را داد كه حكومت ايرانيان را در آن سرزمين برافكنند، ولي پيوندهاي سياسي ميان سرزمين عمان و ايرانيان كرانه هاي جنوبي خليج فارس به صورت هاي گوناگون براي قرن ها دوام پيدا كرد.
باقي ماندگان ساكنان ايراني تبار عمان شمالي، در اين ميان، زندگي را در آن ديار ادامه دادند. برخي از آنان در بين جمعيت عربي منطقه ساكن شدند و برخي ديگر پديده هايي از اصل ايراني خود را تا امروز حفظ كرده اند. از ميان اين گروه، اصل ايراني كمازره (Komazarah) ازكنفدراسيون قبيله اي شيحوح مسندم بيش از همه قابل تشخيص است(13).
جاي يادآوري دارد كه نخستين فتوحات عرب در خليج فارس از سوي خليفهٌ دوم راشدين، عمربن خطاب، صورت گرفت. وي ابوحريره ، ازياران پيامبر اسلام(ص) را به فتح سراسر خليج فارس روانه كرده بود. ابوحريره نخست بحرين را فتح كرد و از آنجا اسلام را به سراسر خليج فارس گسترش داد.
حضرت علي ابن ابيطالب(ع)، خليفه چهارم راشدين وامام نخستين مسلمانان شيعه، نخستين رهبر اسلام بود كه به جغرافياي سياسي عمان توجه كرد. وي يكي از سران فدراسيون اعراب عضد را به عنوان حاكم عمان تعيين كرد. اگرچه اين حكومت دوام چنداني نداشت، ولي دانهٌ اصلي پيدايش كشور عمان را كشت. حكومت عضدي عمان اندكي پس از آن تاريخ از سوي خوارج سرنگون شد. اين گروه از سپاهيان حضرت علي(ع) بودند كه در جنگ آن حضرت با معاويه، سر دودمان خلافت اموي در دمشق، بر هر دو شوريدند و سراسر خليج فارس را به شورش افكندند.
جنبش خوارج از سوي خازم بن خزيمه مرورودي، چهارمين امير حكومت خزيمه در خراسان(14) سرنگون شد. وي نخستين ايراني بودكه پس از چيرگي اسلام بر منطقه خليج فارس، بدان ديار بازگشت. خازم از سوي خليفه منصور عباسي به خليج فارس گسيل شد تا قيام خوارج را در آن ديار فرو نشاند. وي توانست سراسر خليج فارس و عمان را از چنگ خوارج درآورده و قيام آنان را نابود سازد(15).
پس از اين پيروزي بود كه خازم دوباره به حكومت خزيمه درخراسان و قاينات بازگشت(749 م ) (16).
اندكي پس از فرونشاندن شورش خوارج، قيام ديگري از سوي زنگيان منطقه به رهبري يك ايراني ديگر معروف به صاحب الزنج يا رئيس زنگيان، سراسر خليج فارس را در نورديد. قيام زنگيان پس از اندكي جاي خود را به قيام بزرگتري از سوي قرمطيان، به رهبري يك ايراني ديگر داد. اين گروه سراسر خليج فارس را به كنترل خود درآورده، اقتدار خود را تا حجاز و مكه گسترش دادند. آنان سنگ سياه كعبه (حجرالاسود) را به بحرين بردند و تا بيست سال در آن سرزمين نگاه داشتند. قيام قرمطيان از سوي ايراني ديگري به نام اميرمعزالدولهٌ ديلمي، فرونشانده شد. برادرزادهٌ وي، عضدالدوله ديلمي سراسر خليج فارس را براي نخستين بار در تاريخ اسلامي، ضميمه قلمرو ديلميان ايران (آل بويه) ساخت (667 هـ برابر با 977م) (17).
درسال 456 هجري (1063م) عمادالدوله ازسوي سلجوقيان كرمان، سرزمين عمان را فتح كرد. در اواخر قرن دوازدهم ميلادي ابوبكر سعدزنگي (ممدوح شيخ سعدي)، از اتابكان فارس، عمان و بخش هاي ديگر از كرانه هاي جنوبي خليج فارس را به زير فرمان خود درآورد(18). اين دوره از حاكميت ايران بر كرانه هاي جنوبي خليج فارس تا آمدن پرتغالي ها به منطقه ادامه يافت. پرتغالي ها، عمان و بحرين و جزاير ايراني و تنگهٌ هرمز را در اوايل قرن پانزدهم فتح كردند، ولي كنترل آنان بر اين مناطق اندكي فراتر از يك قرن نبود.
امپراتوري صفوي در اوج اقتدار خود، عمان و ديگر سرزمين هاي كرانه اي جنوب خليج فارس را در سال 1602 از چنگ پرتغالي ها درآورد(19). حاكميت ايران بر اين مناطق، يك بار ديگر، ازسوي نادرشاه افشار، در نيمهٌ نخستين قرن هيجدهم، تحكيم شد.قتل نادرشاه درسال 1747، سرآغاز زلزله سياسي سهمگيني محسوب مي شود كه جغرافياي سياسي ايران را به شدت دگرگون ساخت و در اندكي بيشتر ازيك قرن، جدايي سرزمين هاي پهناوري را از چهارسوي جغرافيايي ايران سبب گرديد.
عمان و بحرين و ديگر سرزمين هاي كرانه اي جنوب خليج فارس، به دنبال قتل نادرشاه رفته رفته زندگي سياسي جداگانه اي را در پيش گرفتند، در حالي كه حكمرانان عمان و بحرين، براي مدتي، گونه مبهمي ازوابستگي سياسي به ايران را ادامه دادند.
امام آن سرزمين از دولت فتحعلي شاه قاجار در ايران درخواست ياري كرد. پرنس حسن ميرزاقاجار، حاكم فارس، نيرويي را به فرماندهي صادق خان دولو روانه آن ديار كرد. اين نيرو توانست وهابيان مهاجم را درسال 1811 شكست دهد و تماميت و استقلال عمان را در برابرامواج وهابي گري تضمين كند(20).
سيدان آل بوسعيد كه از سال 1650 حكومتي را در عمان و مسقط به وجود آوردند، در دههٌ 1810 دست به يك سلسله قول و قرارها با دربار فتحعلي شاه قاجار زدند و براساس آن بر بخش هايي از مايملك ايران در دو كرانه شمال و جنوب خليج فارس حكومت يافتند و چند بار، به نمايندگي از سوي دولت ايران، به بحرين لشكركشيدند. اجاره بندرعباس و ميناب و جزاير قشم و هرمز از سوي سلطان مسقط درسال 1271 (1856) مورد تجديدنظر دولت ايران قرار گرفت. در آن سال، صدراعظم وقت، ميرزاآقاخان نوري، به گونه اي جدي با امور مناطق كرانه اي بندرعباس برخورد كرده بود. وي با اعزام نيرويي به آن كرانه ها به جنگ سلطان مسقط وحاميان انگليسي وي شتافته و حكومت ياغي مسقطيان (عمانيان) را در بندرعباس و ميناب و توابع سرنگون ساخت و آن مناطق را درسال 1856 به دولت ايران بازگرداند(21).
آخرين رويدادي كه بستگي سياسي نزديك عمان و ايران را بار ديگر به نمايش درآورد، عمليات نظامي ارتش ايران در اوايل دههٌ 1970 در عمان بود كه به شكست كمونيست هاي شورشي و جدايي خواهان ظفار درسال 1975 انجاميد(22).
ايرانيان ساكن در بخش جنوبي خليج فارس
ازميان ايرانيان بومي كرانه هاي جنوبي خليج فارس، دست كم، دو گروه همچنان قابل تشخيص هستند، بحارينه ها يا (بهارينه گان) بحرين (دريايي و كرانه اي) و كمازره از كنفدراسيون شيحوح در شبه جزيره مسندم بزرگ (عمان شمالي).
الف ـ بهارينه گان (بحارينه ها)ي بحرين
بوميان ايراني تبار بحرين (دريايي و كرانه اي) در مجموع بحارينه (بهارينه) خوانده مي شوند. اينان شيعي مذهبند و شمارشان در بحرين دريايي ازپنجاه هزار تن فراتر مي رود. شمار آنان در قطر، ابوظبي و عربستان سعودي ـ به دليل نبودن سرشماري رسمي و آمار دقيق ـ ناشناخته است. بيشتر آنان، در سرزمين هاي يادشده، در بين اعراب منطقه ساكن شده اند و به اين دليل گاه از اعراب شمرده مي شوند. برخي ديگر، آنان را از مهاجران ايراني روزگاران بلافاصله پيش از پيدايش اسلام مي دانند.
ب ـ كمازره از كنفدراسيون شيحوح مسندم
چندتئوري درباره قبايل كنفدراسيون شيحوح در بخش شمالي كشور عمان شمال شبه جزيرهٌ مسندم وجود دارد. سرهنگ ويلسن(Colonel Arnold T.Wilson) آنان را گروه كوچكي از نژاد سياه مي داند كه پيش از سامي نژادان عربستان، در آن ديار سكونت داشته اند(23). كتاب عمان، از انتشارات دولت عمان، اين مردم و مردم سراسر عمان رابا ايرانيان از يك ريشه مي داند و اشاره مي كند كه مردم كنوني شيحوح بازماندگان ساكنان اوليه منطقه هستند و از ديگر اعراب تيره ترند(24).
در مقاله اي در ژورنال جغرافيايي، والتر داستال (Walter Dastal) نظر مي دهد كه مردم شيحوح از دو تيره اصلي هستند، يكي تيره عربي و ديگري تيره ايراني. تيره عربي از يمن، و تيره ايراني شيحوح ـ كمازره در اين مقاله از اصل بلوچ معرفي شده است(25). در حالي كه شاخه ايراني كنفدراسيون شيحوح نماينده ساكنان بومي اصلي شبه جزيرهٌ مسندم و عمان شمالي است، گفته مي شود كه شاخه عرب اين كنفدراسيون، از جنوب خاوري شبه جزيره عربستان، در چند موج مهاجرتي، از يمن به اين سرزمين وارد شد. اين گروه هاي مهاجر تحت رهبري شخصي به نام مالك بن فهم در قرن دوم ميلادي وارد مسندم شدند و ازيك ريشه يگانه نيستند. منابع تاريخي عصر اسلامي، همانند تاريخ طبري و تاريخ مسعودي، ريشهٌ همهٌ قبايل عرب در شبه جزيرهٌ عربستان و ماوراي آن را از يمن مي دانند(26).
مردم شيحوح به زبان ويژه اي سخن مي گويند كه در نخستين برخورد، به نظرمي رسد آميخته اي از زبان هاي فارسي و عربي است. درحالي كه برخي از پژوهشگران اين زبان را لهجه اي عربي مي دانند(27)، كتاب عمان اشاره مي كند كه مردم شيحوح به دو زبان سخن مي گويند: فارسي و عربي(28). اين بيان با واقعيت نزديك تر است، چنان كه دو تن از افراد شاخه كمازره كه در دسامبر 1977 در خصب (Khasab)، مهمترين آبادي شيحوح درتنگهٌ هرمز، بانگارنده گفتگو كردند، به لهجه اي فارسي سخن مي گفتند كه همانندي فراواني با فارسي مورد استفاده در مناطق روستايي جنوب ايران داشت. زبان فارسي آنان به زحمت قابل درك بود، توأم با واژه هايي كه در فارسي كنوني جاي ندارد و گاه به نظر مي رسيد كه از واژه هاي فراموش شده فارسي باستان است(29).
ادامه دارد

نویسنده : : ٢:٥٤ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

از نظر سياسي، كنفدراسيون شيحوح تا همين اواخر، حكومت هيچ حاكمي رابه رسميت نمي شناخت. رفتار آنان نسبت به حكومت هاي اطراف خصمانه بود و هيچ خارجي جرأت ورود به منطقه آنان را نداشت. با همهٌ اين احوال، قبايل شيحوح گونهٌ مبهمي از وابستگي سياسي به حكومت عمان و مسقط را اقرار داشته اند. درسال 1836 سيدسعيد، سلطان مسقط، طي نامه اي به ملاحسين، نمايندهٌ سياسي بريتانيا در منطقه، اقرار كرد كه قبيله هاي شمال مسندم تابع شيوخ قاسمي (شارجه) هستند، ولي خود آنان از تابعيت قاسميان سرپيچي دارند و بيشتر به حكومت مسقط متمايل هستند(30). درگزارش مفصلي به دولت بريتانيا در تاريخ دوم ژوئيه 1902، سرگرد كاكس (Major Cox) خودگرايي شيحوح راتاييد مي كرد، ولي يادآور مي شد كه وارد شدن او به سرزمين شيحوح تنها با نشان دادن نامه اي از سلطان مسقط عملي بود. در اين گزارش، وي مردم شيحوح دربخش كرانه اي خاوري مسندم را چنين توصيف كرده است:
اين مردم وحشي ترين مردمي هستند كه تاكنون ديده ام. هنگامي كه كشتي (نوع بخار كوچك حامل وي) ردبرست (Redbrest) به كرانه هاي آنان نزديك شد، اين مردم به پشت تپه ها گريختند. اگر چه كشتي هنوز سه روز در آنجا لنگر انداخت، تنها دو تن از آنان را توانستيم به زور به عرشه بياوريم… اين مردم به عمر خود آدم سفيدپوست يا كشتي بخاري نديده بودند… (31).
هنگامي كه نگارنده در دسامبر 1977 با احساسي آميخته بابيم وارد خصب شد و مليت ايراني خود رابر مردم كمازره شيحوح آن ديار آشكار ساخت، برخلاف انتظار، با خوشرويي مورد استقبال قرارگرفت، در حالي كه خشونت شيحوح نسبت به مردم ديگر بر هيچ پژوهنده در مسائل عمان شمالي، پوشيده نبوده و نيست.
تيرهٌ كمازره تا دهه هاي ميانه قرن بيستم با تيره هاي عرب منطقه در ستيز مداوم بود. هنگامي كه قدرت بريتانيا، در نيمهٌ نخست قرن نوزدهم، به سود قاسميان مسندم بود، كمازره و قبايل عضد مسندم، كنفدراسيون شيحوح را به وجود آوردند و اين كنفدراسيون تا همين اواخر خود را مستقل مي شناخت، در حالي كه سرزمين آنان از نيمهٌ قرن نوزدهم رسماً از آن سلطنت عمان و مسقط شناخته مي شد. كنفدراسيون شيحوح زندگي مستقل خود را برخلاف تقسيمات سياسي كه سبب پيدايش مرزهاي سياسي شبه جزيرهٌ مسندم در سال هاي دههٌ 1950 شد و سرزمين آنان رسماً در درون مرزهاي كشور عمان و مسقط آن هنگام قرار گرفت، ادامه داد. درسال 1976 با بازديد سلطان قابوس، پادشاه عمان، از منطقهٌ شيحوح و استقبال مردم اين قبايل از وي، آشكار گرديد كه كنفدراسيون شيحوح حاكميت كشور عمان را عملاً و رسماً پذيرفته است.(32).
مهاجران قرون ميانه (ميلادي)
عوامل اصلي كه سبب حركت گروهي مردم از داخل ايران به خليج فارس در قرون ميانه ميلادي بود، مربوط به قوام گرفتن جامعهٌ ويژه خليج فارس مي شود.
با پيدايش دين اسلام، جريان شكل گيري جامعهٌ ويژه خليج فارس آغاز شد. مهاجرت ازايران و فلات داخلي عربستان به كرانه هاي خليج فارس ادامه يافت. فراتر اينكه خليج فارس به زودي تبديل به مركزي براي جنبش هاي سياسي عليه خلافت عربي دمشق و بغداد شد. جنبش هاي خوارج، زنگيان و قرمطيان، جنبش هاي شناخته شده تر اين دوران بودند. از سوي ديگر، گسترش بازرگاني ميان دو كرانه شمالي و جنوبي بر عوامل تشويق كننده درهم آميختگي فرهنگي منطقه افزون شد. مهاجران جديد رفته رفته ميان ساكنان بومي و مهاجران دوران كهن منطقه جذب شدند. موقعيت جغرافيايي نيز خليج فارس را به قلب دنياي كهن كشاند. دنيايي كه شاهراه بازرگاني خاور و باختر گيتي مي بايد از اين منطقه بگذرد.
اين عوامل توأم با تلاش هاي اقتصادي پرسود، همانند صيد مرواريد،گسترش مفهوم جامعه خليج فارس را نيرومندترمي ساخت. چشمگيرترين جنبه هاي اين جامعهٌ ويژه عبارت بود از تحمل و درهم آميختگي تفاوت هاي نژادي و مذهبي، زبان ويژه كه ازتركيب شدن فارسي و عربي شكل مي گرفت (آميخته اين دو زبان، توأم با واژه هايي از زبان هندي، زبان سواحيلي رابه وجود آورد كه هم اكنون در خاور آفريقا زنده است) و آيين و هنرهاي ويژه كه رفته رفته تفاوت هاي آشكاري نسبت به هر دو فرهنگ فارسي و عربي منطقه پيدا كردند.
از سوي ديگر، آخرين دوره حاكميت ايران بر كرانه هاي جنوبي خليج فارس، ميان قرن هاي شانزدهم و هيجدهم ميلادي و كنترل سرزمين هاي ايراني كرانه هاي شمالي خليج فارس ازسوي حكومت مسقط (33)، همراه بانفوذ گستردهٌ قاسميان مسندم در كرانه هاي جنوبي ايران در قرن نوزدهم(34)، انگيزه هاي نويني براي حركت امواج انساني از سوي شمال و جنوب خليج فارس بود.
در سدهٌ چهارم هجري بود كه ايرانيان توانستند سرزمين هاي جنوبي خليج فارس را دوباره ضميمه قلمرو ايران كنند. احمد معزالدوله تسخير بين النهرين و جنوب خليج فارس راآغاز كرد و برادرزاده مقتدر او، عضدالدوله ديلمي، درسال 367 تا 368 هجري كار اقتدار ايران بر سراسركرانه هاي جنوبي خليج فارس را به پايان رساند. از اين دوران بود كه مهاجرت ايرانيان به كرانه هاي جنوبي خليج فارس از سر گرفته شد.
علي رغم روشني و قاطعيت قلمرو ايران پيش از اسلام در سرزمين هاي جنوبي خليج فارس، قلمرو ايران در اين سرزمين ها در سده هاي اسلامي، به ويژه ميان سده هاي شانزدهم تا بيستم ميلادي مبهم و نامشخص است. در حالي كه قبيله هاي خودمختار اين سرزمين ها گونهٌ مبهمي از رابطهٌ وابستگي سياسي به حكومت عمان يا مسقط راحفظ مي كردند، حكومت عمان ومسقط طي پيمان هايي با دولت ايران قاجاري بخش هايي از سرزمين هاي كرانه هاي شمالي خليج فارس را به اجاره مي گرفتند و بر همان اساس از سوي دولت ايران به بحرين و ديگر سرزمين هاي همسايه در جنوب خليج فارس حمله مي بردند. همين ابهام و درهم آميختگي حاكميت ايراني ـ عماني در منطقهٌ شرايط را آماده بهره برداري گسترده قبايل خودمختار از يك سوي و هند بريتانيا از سوي ديگر، ساخت و براساس همين پيشينه ابهام آميز سازمان سرزميني و حاكميت ها است كه امروزگاه پيش مي آيد كه ادعاهاي سرزميني عليه ايران درمنطقه مطرح مي شود.
گسترش درهم آميختگي سياسي ايران و عمان درنيمه نخست قرن نوزدهم، سبب گسترش بازرگاني ومبادله كالا ميان مناطق دريايي وكرانه اي دو سرزمين شد. تلاش هاي تجاري بازرگاني ايراني درمسقط فزوني گرفت. شمار بزرگي از بازرگانان ايراني، به ويژه از شيراز، واردمستعمرهٌ عماني زنگبار درخاورآفريقا شده، در آنجامستقر گشتند و جامعهٌ ايراني كوچكي را پديد آوردند كه هنوز هم در تانزانيا به نام جامعهٌ شيرازيان شناخته مي شود. درهمين دوران بود كه زبان ويژه سواحيلي كه از به هم آميختن واژه هاي فارسي و عربي درمنطقهٌ خليج فارس به وجود آمده بود، به زنگبار و ديگر پس كرانه هاي خاوري آفريقا رفته و همچنان در آن سرزمين ها مورد استفاده است(35).
ادامه دارد
يادداشت ها

 

نویسنده : : ٢:٤۸ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

گفتار پانزده

ابوالقاسم محمدبن حوقل بغدادي فصلي از كتاب پر ارزش صورة الارض را كه در سال 367 هجري به پايان رسانيد، به بحر فارس اختصاص مي دهد و ضمن شرح مفصلي، حدود اين درياي عظيم بين قاره اي را بهتر از ديگر جغرافيانويسان مشخص كرده و مي گويد:
بحر فارس والذي يجب ان يذكر بعد ديار العرب بحر فارس لانه يشتمل علي اكثر حدودها و تتصل ديار العرب به و بكثير من بلدان الاسلام و تعتوره، ثم اذكر جوامع ممايشتمل عليه هذاالبحر و ابتدائ بالقلزم و ساحله ممايلي المشرق فانه ينتهي الي ايله ثم يطوف بحدود ديارالعرب التي ذكرتها و اثبتها قبل هذا من هنا الي عبادان ثم يقطع عرض الدجله وينتهي علي الساحل الي مهروبان ثم الي جنابه، ثم يمر علي سيف فارس الي سيراف ثم يمتدالي سواحل هرموز من وراء كرمان الي الديبل و سواحل الملتان و هو سواحل السند و قدانتهي حدبلد الاسلام. ثم ينتهي الي سواحل الهند ماضيا الي سواحل التبت فيقطع ها الي ارض الصين و اذا اخذت من ارض القلزم من جانب البحر العربي علي ساحله سرت في مفاوز من حدود مصر حتي تنتهي الي جزائر تعرف ببني حدان و كان بها مراكب لمن اثر الحج تخطف بالحجاج الي الجار و جدة، ثم تمتدفي مفاوزللبجة كان بهامعدن الزمرد و شيء من معادن الذهب الي مدينة علي شط البحريقال لها عيذاب و هي محاذيه للجار ثم يتصل السيف الي سوا كن، و هي ثلاث جزائير يسكنها تجار الفرس و قوم من ربيعة و يدعي فيها الصاحب المغرب، و هي محاذيه لجدة و بين سوا كن و عيذاب سنجله جزيرة بين رأس جبل دواي و جبل ابن جرشم و هي لطيفة و بها مغاص لللؤلؤ و يقصد في كل حين بالزاد و الرجال، و بينها و بينجدة يوم و احدوليلة و المستحل منها يصل الي جزيره باضع و بينهما مجر اوان، ثم يخطف المستحل عنها الي دهلك اربعه مجار. و من دهلك الي زيلع ستة مجار و باضع جزيره ذات خير و ميرو ماشية و هي محاذيه لحلي و جزيرة دهلك محاذية لعثر و جزيره زيلع، فكان ها بين غلافقه و عدن و جزيره بجه و بربره محاذيه لاعمال عدن، و من هذا الجزاير اكثر جلود الدباغ بعدن و اليمن من البقري و الملمع و الادم التقيل. ثم يمتدالبحر علي بحرالحبشه و يتصل بظهر بلدالنوبة حتي ينتهي الي بلدان الزنج، و هي من اوسع تلك الممالك فيمضي السيف محاذيا لجميع بلدان الاسلام. و قدانتهت مسافة هدالبحر من شرقه و غربه و قد تعترض فيها جزائر و اقاليم تختلف لايعلمها الامن سافر في البحر الي ان يحاذي ارض الصين17
يعني :
درياي فارس پس از ذكر ديار عرب ناحيه اي كه شرح آن لازم است درياي فارس مي باشد كه بيشتر حدود آن ديار را در برمي گيرد. ديار عرب و نيز بلاد اسلام به وسيلهٌ آن به يكديگر متصل مي شوند. آنگاه به بيان نواحي كه اين دريا شامل آنهاست، مي پردازيم و از (قلزم) و كناره آن از سوي مشرق آغاز مي كنيم.
دريای فارس از قلزم به ايله منتهي مي شود، سپس حدود ديار عرب را دور مي زند و از آنجا به آبادان و پس از قطع عرض دجله به مهروبان و بعد به جنابه مي رسد. آنگاه از كناره هاي فارس به سوي سيراف مي گذرد و به سواحل (هرمز) از پشت كرمان امتداد مي يابد و به ديبل و سواحل ملتان كه ساحل سند است مي رسد و در اينجا مرز بلاد اسلام پايان مي يابد. آنگاه از سواحل هند گذشته، سواحل تبت را قطع مي كند و به سرزمين هاي چين مي رسد، اما اگر از سرزمين قلزم به سوي مغرب دريا متوجه شويم بيابان هاي حدود مصر را طي مي كنيم و تا جزايري به نام بني حدان مي رسيم. در اين ناحيه كشتي هايي بوده است كه حاجيان را به سرعت به (جار) و (جده) مي برده، آنگاه از بيابان هاي متعلق به نجد كه داراي معدن زمرد و كمي معادن طلا است، مي گذريم و به شهر عيذاب كه در كرانهٌ دريا و محاذي جار واقع است، مي رسيم. اين كرانه ها به (سواكن) مي پيوندند و آن سه جزيره اي است كه بازرگانان ايران و گروهي از ربيعه در آنجا ساكن اند و در آنجا خطبه به نام پادشاه مغرب مي خوانند. (سواكن) محاذي جده است و ميان آن وعيذاب، سنجله كه جزيره ايست ميان كوه دواي و كوه ابن جرشم، قرار دارد و جاي سرسبز و خرمي است و از آن مرواريد به دست مي آيد و همواره مردم با توشه روي بدان جاي مي نهند. ميان سنجله و جده يك شبانه روز راه است و كسي كه بخواهد در آنجا از حالت احرام بيرون آيد به جزيرهٌ باصع مي رود كه از آن دو مجرا فاصله دارد، از بازع تا دهلك چهار مجرا راه است و سپس از دهلك تا زيلع شش مجرا است.
باضع جزيره اي است حاصلخيز و داراي خواربار و چهارپا و روبه روي حلي قرار گرفته است و جزيره دهلك رو به روي باعثر است و جزيره زيلع چنان است كه گويي ميان غلافقه و عدن قرار دارد و جزيره بجه و بربره روبه روي اعمال عدن است و بيشتر پوستين هاي دباغي شده مانند پوست گاو و ملمع و چرم سنگين از همين جزيره است. آنگاه درياي پارس به درياي حبشه امتداد مي يابد و به پشت شهر نوبه وصل مي شود و سپس به ديار زنگ (آفريقا) منتهي مي گردد كه از پهناورترين كشورها است.
سپس از كناره ها از روبروي همهٌ بلاد اسلام مي گذرد و از آنجا تا نزديك سرزمين هاي چين، جزيره ها و اقليم هاي گوناگوني وجود دارد كه به جز از راه دريا نمي توان از آنها مطلع شد.
خلاصه اينكه ابن حوقل شهرت و عظمت كشور يا سرزمين پارس در سراسر تاريخ را دليل اصلي ناميدن خليج فارس به اين نام دانسته است. پژوهشگران افغاني به نام هاي پوهنمل پاينده و محمد سرهنگ، در نوشته اي در نشريه افغاني آريانا درباره صورة الرض ابن حوقل و استدلال وي در فارسي بودن نام خليج فارس آورده اند:
بحث درياي فارس كه از جانب يك نفر عرب نگاشته شده، اهميت خاص تاريخي داشته، سند ملي ايران گفته مي شود 18
ابن حوقل در تأييد گفتار خود نقشه اي ارائه كرده است (نقشهٌ شماره 8) كه سرزمين هاي واقع در حدود و سواحل درياي بزرگ و بين قاره اي فارس در آن مشخص شده است. به دليل ناخوانا بودن برخي قسمت هاي آن و به دليل اهميتي كه اين نقشه دارد، شرح جزئيات آن در پي خواهد آمد:
در بالاي نقشهٌ ابن حوقل اصطلاح صورة بحر فارس يا نقشه درياي پارس ديده شده و در زير آن نقشهٌ دريايي هلالي شكل ترسيم شده است كه نام البحر المحيط يا اقيانوس كناري، بر آن آمده است. در بخش پايين آن، خشكي دو نيم مي شود. در نيم سمت راست، صحراهاي خشك جنوب رسم شده و زير آن سرچشمه رود نيل را در جبل القمر ذكر كرده و نيل را تا شمال (قسمت چپ پايين نقشه) امتداد داده است. در پشت آن كلمه الواحات را نوشته و در قسمت راست پايين نقشه (مغرب) مشخص است.

شانزده
درياي فارس كه از اقيانوس به سمت پايين نقشه ترسيم شده، در ساحل چپ (چپ نقشه ـ شمال شرقي) با تضاريس (دندانه ها ـ دماغه ها)ي بسيار فرض گرديده است. در حالي كه ساحل راست آن (جنوب غربي نقشه) تضاريس چنداني ندارد. در قسمت اول، ابتدا (طوران) و سپس تبت و سرزمين هاي چين و هند را مشخص كرده و بعد رود مهران (نهر مهران) را ترسيم نموده است كه نواحي منصوره و ملتان در بالاي آن قرار دارد و در ساحل دريا، ديبل و كينايه و سندان و صيمور را نشان مي دهد و در متن كتاب يادآور مي شود كه اين نواحي سرحد كشور اسلام است.
در پايين رود مهران (به سمت شمال نقشه) نهر ديگري را روي يك قسمت پيشرفته (درياي عمان و تنگهٌ هرمز)ترسيم كرده و هرمز را بالاي آن نشان داده است. در قسمت پايين تر آن نواحي كرمان و فارس را مشخص كرده و در ساحل دريا به ترتيب از سورا، حصن بن عماره، سيراف، جنابه، توج، سينيز و مهروبان نام مي برد.19 در شمال شرق اين مناطق نيز نواحي خوزستان و بعد نواحي عراق مشخص مي باشد كه اين دومي (عراق) درست بالاي رود دجله نشان داده مي شود. بعد از رود دجله از سواحل شمال شرق در نقشه (جهت حقيقي آن جنوب است)، از سرزمين هاي بحرين نام برده مي شود و در داخل خليج فارس، جزاير خارك واوال و لافت مشخص مي گردد.
بعد از اين قسمت شبه جزيره عربستان را با دو نام بلدالعرب و بلدالحجاز مشخص نموده و مكه را تقريباً در وسط شبه جزيره نمايش داده است و در سواحل دريا از عمان، عدن، المخا، غلافقه، الحرد، الشرجه، عثر، الحضبنه، حلي، السرين، جده، الجار، طبا، عينونه، ايله، رايه و القلزم نام مي برد كه غير از عمان همگي در ساحل قلزم (درياي سرخ امروز) قرار گرفته اند.
در سواحل شمال غربي بحر احمر امروز، از جزاير بني حدان، عيذاب، سواكن، زيلع، بربره، الحبشه و زنگبار (زنج) به ترتيب از پايين به بالا و سمت جنوب و جنوب غرب، نام مي برد كه دنبالهٌ آن به سمت اقيانوس كشيده شده است و در قسمت هاي داخلي آن تا رود نيل، از بلدالنوبه و نواحي نجد نيز نام برده مي شود.
گويا چنين تعبير جغرافيايي از درياي فارس قرنها در آسياي آن روز خصوصاً منطقه غربي آسيا مرسوم و متداول بوده است چنانكه داريوش شاه هخامنشي در كتيبه (حجرالرشيد) كه در منطقهٌ كانال سوئز كشف گرديد، يادآور مي شود كه از سرزمين پارس به نيل آمده تا درياي نيل را به دريايي بپيوندد كه از پارس بدان روند.20 و از اين گفته مي توان چنين استنباط كرد كه همهٌ درياهاي جنوب و جنوب غرب آسيا در قديم و در عصر هخامنشي نيز درياي پارس ناميده مي شد، زيرا راه رسيدن به سوئز از خليج فارس، درياي عمان، درياي عرب، خليج عدن، درياي سرخ و خليج سوئز است و داريوش شاه به همين مناسبت همهٌ آنها را دريايي ناميد كه از پارس به سوئز روند. (نگاه كنيد به نقشهٌ شماره 9)
گرايش ترسيم جغرافيايي از حدود درياي پارس قديم
به حدود خليج فارس امروز
بعد از ابن حوقل، حدود درياي فارس در آثار جغرافيايي رفته رفته در جهت تطبيق با حدود كنوني خليج فارس تغيير پيدا مي كند، درحالي كه درياي هند كه قبلاً از شعب درياي فارس به شمار مي رفت، به جاي آن دريا شناخته مي شود و درياي عظيم و بين قاره اي جنوب و جنوب غربي آسيا البحرالهندي نام گرفته، بحر فارس تا حد خليج فارس امروز محدود مي گردد. با در نظر گرفتن اين امر كه درياي مزبور همچنان البحرالفارسي خوانده مي شود و از تركيب خليج فارس كمتر استفاده مي گردد. آثار اواخر قرن چهارم و سرتاسر قرن پنجم را از نظر كيفيت تعيين حدود جغرافيايي درياي فارس مي توان حد ميانه اي نسبت به آثار نيمهٌ اول قرن چهارم از يك طرف و آثار قرن ششم از طرف ديگر دانست.
از آثار اين دوره گذشته از فرضيه ابوريحان بيروني كه از آن صحبت خواهد شد، فرضيه اي كه شمس الدين ابوعبدالله محمدبن احمد بن ابوبكرالشامي مقدسي معروف به البشاري در كتاب ارزشمند احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم در مورد حدود بحر فارس ارائه مي دهد، مي تواند منظور فوق را برساند.

۱۷گ

مقدسي در صفحهٌ 18 كتاب مزبور كه در حدود 375 هجري قمري تأليف گرديده درياي عمان و خليج فارس كنوني را ضميمه بحر فارس ذكر مي كند و پس از آنكه از درياهاي هفتگانه غير عرب يا به عبارتي ايراني (بحارالاعاجم) ياد مي كند، مي گويد:
… اكثر من الناس يسمونه الي حدود اليمن بحر فارس و ان اكثر صناع المراكب و ملاحيها فرس و هومن عمان الي عبادان قليل العرض. لايجهل المسافرفيه…
يعني:
… بيشتر مردم آن را از حدود يمن، بحر فارس مي نامند و همانا بيشتر كشتي سازان و كشتي رانان آن ايراني هستند و آن دريا از عمان تا آبادان است با عرض كم و مسافر در آن گم نمي شود.
ابوريحان محمد بن احمدالبيروني الخوارزمي (متوفي به سال 440 هجري) و معاصر با ابن حوقل نيز در كتاب التفهيم الاوائل صناعة التنجيم 22 و كتاب قانون مسعودي 23 حدودي را كه براي درياي فارس نام مي برد، با آنچه گفته شد، كاملاً مطابقت دارد چنانكه جان بارتلميو John Barthlemew در كتاب ماجراهاي اكتشاف آسيا Asia Adventures of Exploration چاپ لندن 948، ضمن ترسيم نقشهٌ جهان به زبان لاتين، از روي علائم و گفتار ابوريحان بيروني، حدود درياهاي عمان، عرب و خليج فارس را درياي فارس Mare Fars نام مي نهد. (نگاه كنيد به نقشهٌ شماره 10).
قرن ششم هجري از بسياري جهات بر قرون گذشته امتياز دارد. زيرا در اين قرن است كه آثار جغرافيايي حد و مرز افسانه ها و تخيلات را تا اندازه اي در هم مي شكند و آنچه را كه عرضه مي دارد، در جهت تطبيق با حقايق جغرافيايي امروز قرار مي گيرد.
۱۸-

 

——
نوزدهم

ابوحفض زين الدين عمر مظفر معروف به ابن الوردي متوفي به سال27 مي نويسد:
فصل في بحر فارس و مافيه من الجزائر و العجائب ويسمي البحر الاخضر و هو شعبة من بحرالهندالاعظم و هو مبارك كثيرالخير دائم السلامته.
يعني:
فصلي درباره درياي پارس و آنچه در آن است از جزاير و عجائب و آن درياي سبز ناميده مي شود و شعبهٌ بزرگي است از درياي هند و آن دريايي پر بركت و پرخيز و هميشه بي خطر است.
ابي العباس احمدبن علي بن احمد القلقشندي، متوفي به سال 821 هجري، در صفحهٌ 242 جلد سوم كتاب صبح الاعشي في صناعة الانشاء گويد:
ويتفرع من البحر الهندي بحران عظيمان مشهوران و هما (بحر فارس و الخليج البربري) فاما بحر فارس فهو بحر ينبعث من بحرالهند… الخ…
يعني:
از درياي هند، دو درياي عظيم و مشهور جدا مي گردد و آن دو، درياي فارس و خليج بربري هستند. اما درياي فارس و آن دريايي است در دنباله درياي هند…
آنگاه ابعاد جغرافيايي درياي پارس را ذكر مي كند كه مطابق است با ابعاد كنوني خليج فارس.28
شمس الدين محمد سامي در قاموس الاعلام چاپ استانبول 1306 هجري به پيروي از الادريسي كه در نزهة المشتاق از درياي فارس به عنوان (بحر فارس والابله)29نام برده است، آن را خليج بصره ذكر مي كند و به استناد اين دو اثر بود كه بعدها امپراطوري عثماني سابق سعي كرد تا خليج فارس را خليج بصره نام نهد، اما با همهٌ تلاش و كوششي كه در اين راه صرف كرد، سرانجام نه تنها موفق نگرديد، بلكه امروزه مواجهه با آن تركيب ساختگي، جز ايجاد شگفتي از ميزان جهل و تعصب آن گروه، تأثيري در خاطر نمي گذارد. زيرا همانطور كه در مقدمه نيز اشاره شد، اسامي جغرافيايي طي قرون و اعصار رفته رفته ظهور كرده و در كوره زمان پرداخته و كارآمد مي گردد و سرانجام چنان استحكامي پيدا مي كند كه در واقع به صورت جزوي جدا نشدني از خصوصيات جغرافيايي هر منطقه درمي آيد و به همين دليل، دخل و تصرف در كيفيت آن نمي تواند مؤثر واقع شود.
آنانكه با دانش جغرافيا آشنايي دارند، خوب مي دانند كه اسامي جغرافيايي، تغييرپذير نيستند، مگر آنكه در همهٌ خصوصيات و مشخصات جغرافيايي منطقه دگرگوني حاصل آيد تا آن منطقه شايستگي تسميه تازه اي را احراز نمايد و اين خود از محالات است، زيرا مثلاً نمي توان شبه قارهٌ پهناور هند را از كنار اقيانوس هند به منطقه اي ديگر منتقل كرد يا همهٌ آثار علمي چند صد ساله را به آتش كشيد و اگر به همين اصل بديهي و ساده نيز آشنايي حاصل شود، مي توان فهميد كه هيچ تلاشي قادر به چنان دگرگوني نخواهد بود. بويژه اگر يك نام جغرافيايي در فرهنگ ملل رسوخ كامل داشته باشد و در مقابل تنها به انگيزه سياسي خامي در پي دگرگوني آن گام برداشته شود؛ از طرف ديگر حكومت عثماني سابق به اين امر توجه نداشت كه منظور ادريسي و شمس الدين سامي از خليج بصره يا ابله قسمتي كوچك از خليج فارس بوده است در مجاورت آن. چنانكه در بعضي آثار، خليج بوشهر و خليج هرمز نيز آمده و در مواقع لزوم براي توضيح بيشتر كلمهٌ خليج فارس در كنار اين نام ها ذكر مي گردد. از جمله شاكر خصباك عراقي مؤلف كتاب (الاكراد) در تشريح حدود كردستان قديم به شرفنامه شرف خان بدليس استناد مي كند و آنجا كه به تركيب (درياي هرمز) مي رسد، براي روشن ساختن قضيه، كلمهٌ الخليج الفارسي را در كنار آن قرار مي دهد. وي در صفحهٌ 516 كتاب مذكور به نقل از كتاب شرف نامه شرف خان بدليسي گويد:
…. اما شرف خان البدليسي فقد ذكر في كتابه (الشرف نامه) بان كردستان تبدا عند شواطي بحر هرمز (اوالخليج الفارسي المجاور البحر الهندي) ممتدة في خط مستقيم حتي ولاية ملاطيه (و هي مدينة في ولاية خربوط في كردستان التركي) و (مرعش) مدينة في شمال حلب و تمتد شمال هذا الخط فتشمل و لاية فارس و العراق العجمي… الخ.
يعني:
سرزمين كردستان از سواحل درياي هرمز (خليج فارس كه مجاور اقيانوس هند است) آغاز و به خط مستقيم تا شهر ملاطيه كه شهري در استان كردستان تركيه و مرعش (شهري در شمال حلب) است ادامه مي يابد… الي آخر.
همچنين در بعضي آثار، از درياي جنوب ايران گاه با عناويني ياد مي شود كه بكلي دور از ذهن است چنانكه جوزافا باربارو جهانگرد ونيزي در سفرنامه خود از خليج فارس به نام درياي سرخ ياد مي كند، ولي خود او بلافاصله يادآور مي شود كه منظورش از درياي سرخ همان خليج فارس (در حاشيه Sinu Persic) است.30
فصل چهارم
تفاوت ميان بحر فارس و خليج فارس نزد علماي عرب در دوران هاي اخير
در قرن حاضر باتوسعهٌ معلومات جغرافيايي، همراه با چاپ نقشه هاي بسيار به زبانهاي مختلف، تركيب خليج فارس مورد استعمال جهاني پيدا كرده است و از اين نظر قرن بيستم را قرن استفاده از تركيب (خليج فارس) مي توان دانست، قرني كه تركيب مذكور در تمام زبان هاي زنده عالم رسوخ و گسترش پيدا كرده و بطوركلي جاي تركيب قديمي(بحر فارس) را گرفته است، چنانكه:
در انگليسي Persian Gulf، در فرانسه Golfe Persique، در فارسي خليج فارس. در روسي persidski Zaliv، در تركيFarsi Korfozi، در ژاپني Perusha Wan و به همين نسبت با اندك تغييري در تقدم و تأخر اجزاي تركيب، در همهٌ زبانهاي دنياجاي دارد.
در آثار عرب زبان نيز بحر فارس قديم جاي خود را به الخليج الفارسي امروز داده و در آثار پر اهميتي كه در اين قرن به زبان عربي تأليف و چاپ و منتشر شده است، تركيب بحر فارس به دست فراموشي سپرده شده و در بيشتر آنها تركيب الخليج الفارسي در انتساب اين دريا به سرزمين فارس به كار گرفته شده است. چنانكه دانشمند شهير عرب، جرجي زيدان در صفحهٌ 43 جلد دوم از كتاب پر ارزش تاريخ التمدن الاسلامي ، ضمن بيان ابعادي كه بحر فارس در نظر جغرافيانويسان قديم داشت، استفاده از آن تركيب را به قرون سوم، چهارم، پنجم و ششم هجري منتسب دانسته و تعبير امروزي نام دريايي جنوب ايران را خليج فارس مي داند.
جرجي زيدان گويد:
بحر فارس ـ ويراد به عندهم كل البحور الميحطة ببلاد العرب من مصب ماء دجلة في العراق الي ايلة فيدخل فيه مانعبر عنه اليوم بخليج فارس و بحرالعرب و خليج عدن و البحر الاحمر و خليج العقبه… الخ.
يعني:
درياي فارس ـ نزد آنان (متقدمين) همهٌ درياهايي كه سرزمينهاي عرب از مصب آب دجله گرفته تا ايله را احاطه مي كند، به عنوان درياي فارس تعبير مي شده و از آن جمله است آن چه را كه ما امروز از آن به خليج فارس و درياي عرب و خليج عدن و درياي سرخ و خليج عقبه تعبير مي كنيم.1
امروز مستدل ترين آثار عربي در انتساب درياي جنوب ايران به سرزمين پارس، تركيب خليج فارس را به كار مي گيرند و بحر فارس را تقريباً به دست فراموشي سپرده اند. از جمله معروفترين دائرة المعارف دنياي عرب يعني المنجد كه بعنوان سندي محكم قابل استفاده است، در تسميهٌ درياي جنوب ايران از تركيب خليج فارس استفاده مي كند. به عنوان مثال، در صفحهٌ 66 قسمت (الادب و العلوم) اين كتاب (چاپ نوزدهم ـ بيروت 1966) دربارهٌ بحرين آمده است.
البحرين: مجموعة جزربالقرب من شاطي الغربي للخليج الفارسي 115,000 اكبرها جزيرة (المنامه)… الخ.
يعني:
بحرين مجموعهٌ جزايري است واقع در نزديكي سواحل غربي خليج فارس (115,000) و بزرگترين آن جزيرهٌ (منامه) نام دارد…الخ.
گذشته از تأليفات، در ترجمه هاي قرن حاضر نيزاستفاده از تركيب مذكور مرسوم است و ما در اينجا به عنوان نمونه از دو نقشه كه در سالهاي اخير به عربي ترجمه و منتشر شده است، ياد مي كنيم:
در ترجمهٌ شمارهٌ اول كتاب تاريخ تمدن ويل دورانت به عربي توسط دكتر زكي نجيب محمود ـ چاپ قاهره 1965 ـ تركيب خليج فارس به كار رفته است. (نگاه كنيد به نقشهٌ شمارهٌ 12)
همچنين در ترجمهٌ كتاب المسوعة العربية الميسرة نوشتهٌ دانشمند شهير صبحي عبدالكريم، ترجمه به عربي، محمد شفيق غربال، چاپ قاهره 1965، تركيب خليج فارس مورد استفاده قرار گرفته است. (نگاه كنيد به نقشه شمارهٌ 13)
محمد عبدالكريم صبحي نيز در كتاب پر ارزش دانش كارتوگرافي (علم الخرائط) در نقشه هايي كه با ترجمهٌ عربي نقل كرده است، درياي جنوب ايران را اغلب (الخليج الفارسي) نام نهاده است، جز در چند مورد كه تركيب بحر فارس را به كار گرفته است. همچنين دكترانيس فريجه در ترجمهٌ كتاب تاريخ اعراب نوشتهٌ دكتر فيليپ حتي ـ چاپ بيروت 1969ـ نيز تركيب خليج فارس را بكار گرفته است. (براي نمونه رجوع شود به نقشهٌ شماره 3)
چنانكه مشاهده شد در آثاري كه در نيمهٌ قرن دوم قرن بيستم به عربي ترجمه و نشر شده، در انتساب درياي جنوب ايران به سرزمين فارس، تركيب خليج فارس بيشتر به كار رفته است. درحاليكه در ترجمه هاي نيمه اول قرن حاضر و اوايل نيمه دوم، گاه از تركيب بحر فارس نيز استفاده شده است، براي مثال نقشه اي در دست داريم از كتاب جغرافياي تاريخي پر ارزش كي لسترانج (بلدان الخلافة الشرقية)، ترجمه شده به عربي از بشير فرنسيس و كوركيس عواد ـ چاپ بغداد 1954 كه اين حقيقت را به وضوح آشكار مي سازد. (نگاه كنيد به نقشهٌ شماره 14)
دو نقشه بسيار معتبر از كشورهاي كويت و عراق نيز در دست است كه درياي جنوب ايران و جنوب شرقي عراق را در سالهاي اخير، خليج فارس نامگذاري نموده است و اين دو نقشه در عين حال نشان دهنده آن است كه تركيب بحر فارس از سالهاي ميانه نيمهٌ دوم قرن حاضر بكلي فراموش شده است. اول نقشه اي است از دائرة المعارف مشهور و بسيار معتبر و پر ارزش المنجد ، چاپ نوزدهم بيروت 1966 (رجوع شود به نقشهٌ شمارهٌ 14).
دوم نقشه اي است از دائرة المعارف اقتصادي لبناني به نام (الدليل التجاري ـ للشرق الاوسط) 1971ـ1972 (تجارة ـ صناعة زراعة 1969 الي 1971) الناشرة ايفيت شكري كرم صاحب، الدليل التجاري للشرق الاوسط چاپ بيروت 1972 (نگاه كنيد به نقشهٌ شمارهٌ 15).
دليل علماي عرب در نسبت دادن خليج فارس
به سرزمين فارس
گذشته از آنچه كه در دو فصل پيشين، درباره پي گيري علماي عرب از قرون اوليه اسلامي نسبت به برداشت جغرافيايي ايرانيان باستان در دوگانه دانستن درياهاي دروني گيتي (درياي پارس و درياي روم)، گفته شد، همچنين آثار عربي منابع مهمي را در آشنا ساختن ما با اين حقيقت كه دانشمندان عرب توجيهي محلي نيز براي اين ناميدن داشته اند، به دست مي دهند. منابع ياد شده، بيش از منابع موجود در هر فرهنگ ديگري، از خليج فارس و دليل تسميهٌ آن سخن دارند.
بطور كلي عظمت و وسعت سرزمين آبادان پارس در منابع عربي به عنوان دليلي براي توجيه تسميهٌ درياي پارس اقامه شده است. چنانكه يونانيان باستان نيز در مراودات دريائي و ارتباطات سياسي خود با اين سرزمين، به دليل همين عظمت، وسعت و پيشرفت بود كه درياي مزبور را بدان منسوب و موسوم كردند. براي مثال از منابع عربي ذكر مي گردد: ابوعبدالله زكريا بن محمدبن محمودالقزويني (متوفي به سال 682 هجري) كه از علماي برجسته اسلامي است، در كتاب معروف آثار البلاد و اخبار العباد ، چاپ گوتينگن 1848 ميلادي در توجيه تسميهٌ منطقهٌ فارس و درياي منتسب بدان و همچنين در اهميت سرزمين فارس، چنين گويد:
الناحية المشهورة التي يحيط من شرقها كرمان و من غربها خوزستان و من شمالها مفازة خراسان و من جنوبها البحر، سميت بفارس بن الاسوربن سام بن نوح، عليه السلام… و جاء في التواريخ ان الفرس ملكواأمر العالم اربعة الاف سنة. كان اولهم كيومرث و آخر هم يزدجرد بن شهريار الذي قتل في وقعة عمربن خطاب بمرو، فعمر والبلاد و انعشوالعباد.
يعني:
سرزمين مشهوري كه شرق آن را كرمان و غربش را خوزستان و شمالش را استان خراسان و جنوبش را دريا احاطه كرده است، به نام فارس بن اسورابن سام بن نوح، عليه السلام ناميده مي شود…. و در تاريخ آمده است كه همانا ايرانيان چهار هزار سال بر امور عالم پادشاهي كردند. اول آنهاكيومرث بود و آخرشان يزدگرد فرزند شهريار كه در محاربه عمربن خطاب در مرو به قتل رسيد، آنان سرزمينها را آبادان كردند و بندگان را بهره مند ساختند.
ابوعلي احمدبن عمر معروف به ابن رسته در صفحهٌ 84 جلد هفتم كتاب الاعلاق النفيسه كه در سال 290 هجري تأليف شد، مي گويد:
فاما البحر الهندي يخرج منه خليج الي ناحية فارس يسمي الخليج الفارسي.
يعني:
اما از درياي هند خليجي بيرون مي آيد به سمت سرزمين فارس و بعد در يك جمله كوتاه مي گويد (آنرا خليج فارس مي نامند) و…
تركيب اين جمله به گونه اي است كه با ظرافت خاصي، علت اين تسميه را به سمت سرزمين فارس قرار گرفتن آن دريا ذكر مي كند.
اما الطاهربن مطهرالمقدسي، معروف به بشاري در صفحهٌ 18 كتاب احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم چاپ ليدن 1906، شرحي مفصل در اين باره آورده و علت اين تسميه را با دقت بيشتري مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار مي دهد و مي گويد:
فان قيل لم جعلت بحار الاعاجم من السبعة بعد ماقلت ان الله خاطبهم بمايرفونه فالجواب فيه و جهين احد هما ان العرب قد كانت تسافر الي فارس الاتري ان عمربن الخطاب (رضه) قال اني تعلمت العدل من كسري و ذكر خشيته و سيرته و الاخران من سارالي هجر و عبادان لابدله من بحر فارس و تيز مكران اولاتزي الي اكثر من الناس يسمونه الي حدودالمين بحر فارس و ان اكثر صناع المراكب و ملاحيها فرس و هومن عمان الي عبادان قليل العرض. لايجهل المسارفيه…الخ

 

نویسنده : : ٢:٤۳ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

۱۲-

– نام خليج فارس در درازاي تاريخ
مهاجرت گروهي از ايرانيان به سرزمين هاي جنوبي خليج فارس در سده هاي يادشده اسلامي ادامه پيدا كرد. گروه هايي كه در اين دوران به آن ديار رفتند، پس از چندي بامحيط تطبيق پيدا كرده و به گونهٌ قبيله هاي كوچ نشين درآمدند وگويش به عربي را در پيش گرفتند. از ميان اينگونه قبيله هاي ايراني تبار مي توان از بني خماره ، آل بوماهر ، محره ، آل علي و بني حواله نام برد. گفته مي شود كه خانواده هاي حكومتي قاسمي در شارجه و راس الخيمه از بني حواله و در اصل از اطراف بندرعباس هستند(36)، اگرچه برخي از آنان چندي است مي كوشند تاريشهٌ خود را از عربستان و ازنسل پيامبر اسلام قلمداد كنند.
مهاجران قرون اخير
مهاجرت ايرانيان به كرانه هاي عربي خليج فارس در قرون اخير از هنگامي آغاز شد كه حكومت خانواده قاسمي در شارجه كهن، در ميانه قرن نوزدهم، استحكام يافت و نفوذ آنان در شبه جزيرهٌ مسندم گسترش پيدا كرد. روابط ايلي آنان با قاسميان بندرلنگه سبب تشويق گروهي از خانواده هاي ايراني بخش هاي كرانه اي شمالي خليج فارس، تنگه هرمز و درياي عمان به مهاجرت به كرانه هاي آن سوي آب هاي خليج فارس شد. نخستين مهاجران اين دوره از گروه بازرگانان بودند كه به هنگام ورود،در شارجه اقامت گزيدند. خشك شدن تدريجي خورشارجه در سر آغاز قرن بيستم اهميت بازرگاني آن سرزمين را كاهش داد(37). بازرگانان يادشده ايراني، شارجه را ترك گفته و به بندرگسترش يافتهٌ دوبي رفتند.
مهاجرت ايرانيان به كويت و بحرين نيز درسال هاي واپسين قرن نوزدهم و سال هاي نخستين قرن بيستم، افزايش پيدا كرد.
درخور توجه است كه به هنگام زمامداري كريم خان زند در فارس (1750 ـ 1779) ايران توانست بندر بصره را از چنگ عثمانيان درآورد (1776). اين رويداد سبب انتقال تلاش هاي بازرگاني بندر بصره به كويت شد. هنگامي كه بصره، براي آخرين بار، درسال 1779 از تصرف ايران خارج شد، بندر كويت اهميت نوين خود را به عنوان مركز بازرگاني جديدي در خليج فارس حفظ كرد. اين اهميت بازرگاني همراه با ارتباط گسترده ميان كويت و استان هاي ايراني خوزستان و فارس سبب تشويق شماري از بازرگانان ايراني در مهاجرت به كويت شد. وضع سياسي بحرين، در قبال حملات عمانيان، وهابيان، تركان عثماني و انگليسي يان در قرن نوزدهم، حكومت بحرين را به ايران، به ويژه به حكومت هاي بوشهر و لنگه در ايران، نزديك ساخت. اين دگرگوني سياسي، مهاجرت گروهي از ايرانيان و اسكان آنان را درمجمع الجزاير بحرين موجب گرديد.هنگامي كه حكمرانان بحرين در دههٌ 1840، به عنوان حكومتي وابسته، روابط نزديكي با ايران برقرار ساختند، نخستين مهاجران ايراني دوران اخير در آن ديار سكونت كردند.
دومين موج مهاجرت ايرانيان به بحرين در دههٌ 1920 روانه آن سرزمين شد. دگرگوني هاي سياسي ـ اجتماعي ايران در دو دههٌ 1920 و 1930، يعني دوران اجراي برنامه هاي گسترده رفورم از سوي رضاشاه ـ همانند ممنوع ساختن حجاب زنان و معرفي مقررات خدمت اجباري سربازي ـ برخي خانواده هاي سنتي بخش هاي جنوبي ايران را به گذشتن از دريا و مهاجرت به كويت، بحرين، قطر و امارات متصالحه (امارات متحده عربي كنوني) تشويق كرد.
تا سال 1945 سفر ميان بندرهاي ايراني و بنادر كرانه هاي جنوبي خليج فارس، محدوديتي نداشت. در حقيقت پيوندهاي اقتصادي و اجتماعي ميان دو كرانه چنان نزديك بود كه اجراي هرگونه محدوديتي را غيرممكن مي ساخت. هركسي از ساكنان كرانه هاي جنوبي خليج فارس حق دريافت شناسنامه اي ايراني (اجازه عبور از مرز) را داشت و مي توانست به مدت نامحدود در ايران اقامت كند(38). در سال يادشده ايران مقرراتي را درزمينهٌ عبور و مرور از مرزهاي جنوبي وضع كرد و درسال 1959 محدوديت ورود و خروج از ايران به اجرا گذاشته شد.
موفقيتي كه گروه هاي نخستين ازمهاجران ايراني دوران اخير در كرانه هاي جنوبي خليج فارس به دست آوردند، به چيرگي آنان بر اقتصاد آن سرزمين ها، به ويژه در دوبي، انجاميد. حكومت دوبي، در عمل، به مبادلات بازرگاني با كرانه هاي ايراني وابسته شد و اين دگرگوني، از سوي ديگر، سبب جوشش سياست دوستانهٌ ويژه اي نسبت به ايران و روابط نزديك ميان ايران و دوبي شد. پيروزي اقتصادي ـ اجتماعي گروه هاي نخستين از مهاجران ايراني دوران اخير حركت موج هاي تازه اي از مهاجران ايراني به كرانه هاي جنوبي خليج فارس راتشويق كرد. اين امواج تازه مهاجرت از دههٌ 1950 ـ هنگامي كه ايران دوران سياسي ـ اقتصادي آشفته اي را طي مي كرد ـ آغاز شد. رونق اقتصادي در كرانه هاي جنوبي خليج فارس در دهه هاي 1950 و 1960 جاذبه نويني را براي مهاجرت گروه هاي بيشتري از ايرانيان به آن ديار سبب شد. اين موج مهاجرت ايرانيان به كرانه هاي جنوبي خليج فارس تا سال هاي نخستين دههٌ 1970 ادامه پيداكرد. رونق اقتصادي ايران در آن دههٌ ميزان مهاجرت ايرانيان به كرانه هاي جنوبي خليج فارس را كاهش داد. از ميان خانواده هاي مهاجر ايراني در دوران اخير، خانواده هاي بهبهاني و معاريف دركويت، جواهري و خنجي در بحرين، درويش در قطر وگله داري در دوبي شهرت بيشتري را، به دليل پيروزي اقتصادي و اجتماعي چشمگيرتر، به دست آورده اند.مهاجران ايراني، همانند ساكنان ايراني تبار كرانه هاي جنوبي خليج فارس و همانند مهاجران قرون ميانه ميلادي، با ميزاني از درگيري هاي قومي و مذهبي در آن ديار، به ويژه در كويت، استان هاي خاوري عربستان سعودي، قطر و بحرين، برخورد كردند. در حالي كه آن گروه كه در دوبي و برخي امارات كوچك تر كرانه هاي مسندم ساكن شده اند ، دشواري كمتري را تجربه نمودند.
آمار سرشماري عمومي سال 1970 دولت كويت شمار ايرانيان مهاجر در آن سرزمين را 39129 تن گزارش كرد كه پنج درصد جمعيت 800000 نفره آن شيخ نشين شمرده مي شد(39). همزمان با هجوم مهاجران كشورهاي ديگر به كويت در دههٌ 1950، حدود 40تا 50 هزارتن از نسل هاي كهن تر مهاجر ايراني تغيير مليت خود را ضروري يافتند. اين گروه، براي حفظ موقعيت محكم اقتصادي ـ اجتماعي خود، مليت كويتي را اختيار كردند(40). شمار ايرانيان مهاجر در كويت را درسال 1957 برابر با 19919 تن و درسال 1965 برابر با 30790 تن نوشته اند كه 9 درصد جمعيت كل آن سرزمين را شامل مي شد. اين رقم، اگرچه درسال 1970 به 39129 تن رسيد، ولي بيش از پنج درصد كل جمعيت كويت نبود(41).
از كل جمعيت 217000 نفري بحرين درسال 1972 (42)، 35000 تن بحارينه = بهارينه (ايرانيان بومي آن مجمع الجزاير) بودند. شمار افراد قبايل عتوبي (بني عتبه كه خاندان حكومتي ـ آل خليفه ـ بحرين ازآنان است) تنها 5000 تن برآورد شد. بقيه 177000 تن مردم بحرين، مهاجر شمرده شدند كه از آن ميان 37000 تن غيربحريني خوانده شدند. از اين رقم، 5000 تن ايراني به شمار آمدند كه همچنان تابعيت دولت ايران را داشتند. درصد ايرانيان بحرين از 8,4 درسال 1941 به 2,3 در سال 1971 كاهش پيدا كرد(43). اين دگرگوني، از يك سوي، ناشي از افزايش جمعيت غيرايراني بحرين در آن سالها بود و از سوي ديگر، ناشي از شرايط دشواري مي شد كه ادعاي حاكميت پيشين ايران بر بحرين در آن سي سال پيش آورده و مهاجرت ايرانيان به بحرين را متوقف ساخته بود.
جمعيت دوبي درسال 1973 برابر با 100000 تن قلمداد شد. از اين رقم، 80000 تن مهاجر غيربومي اعلام شدند. از شمار مهاجران غيربومي دوبي، 50 درصد را ايرانيان مهاجر دهه هاي اخير دانسته اند(44).
با پيدايش آثار رونق اقتصادي ايران در دههٌ 1970، مهاجرت ايرانيان به كرانه هاي جنوبي خليج فارس كاهش يافت. حتي مواردي از بازگشت داوطلبانه برخي مهاجران ايراني دهه هاي اخير مشاهده شد. به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي ايران درسال 1979، محدوديت هاي تازه اي براي مهاجران ايراني به كرانه هاي جنوبي خليج فارس مطرح شد، حال آنكه عمان و قطر روابط دوستانه ديرين خود را با ايران حفظ كردند و دوبي رونق كار بازرگاني را با ايران ادامه داد.
حمله و اشغال كويت از سوي عراقي ها (اوت 1990 ـ ژانويه 1991) سبب خروج نيمي از جمعيت دو ميليون نفري آن شيخ نشين شد. از اين رقم، حدود 5000 خانواده ايراني به ايران بازگشتند. بازگشت حكومت آل صباح به كويت در ژانويه 1991 اجراي سياست نويني را در برخورد با مسئلهٌ جمعيت آن سرزمين به دنبال داشت. اين سياست شامل كاهش دادن جمعيت كويت تا يك ميليون است. اجراي اين سياست بازگشت خانواده هاي مهاجر ايراني را به كويت دشوار ساخته است
۱۳- برداشت جغرافيايي دوگانه يونانيان و ايرانيان باستان از آب هاي جهان
زمينه ها
از روزي كه بشر تاريخ نويسي را آغاز كرد، درياي جداكنندهٌ فلات ايران از شبه جزيرهٌ عربستان را درياي فارس يا خليج فارس ناميده است. اين نام در گذر روزگاران به همين گونه باقي ماند و ترديدي در چگونگي آن در هيچ زماني و در هيچ مكاني پديدار نيامده است، جز در سرزمين برخي اعراب از تاريخ 1962 ميلادي. به اين دليل، در بررسي تاريخچهٌ پيدايش و گذران قوام گيري و دامنهٌ شمول دو نام درياي فارس و خليج فارس و اثبات اينكه هيچ ملتي، حتي مردم عرب، در هيچ زماني اين دريا را به نام ديگري نخوانده است، تنها بسنده است كه اسناد اعراب را مورد بررسي قرار دهيم. نيازي نيست كه نقشه ها و اسناد بي شماري را از دوران هاي گوناگون تاريخي ملت هاي گوناگون در چنين بحثي دخالت داد، چون هيچ ملتي، به جز برخي اعراب، در هيچ زماني تا كنون در اين مورد به بيراهه نرفته و خلاف نگفته است. اگر برخي سياست پيشگان و روزنامه نگاران در بريتانيا خليج فارس را خليج مي خوانند، نه براي اين است كه در ناميدن اين دريا ترديد دارند، چرا كه در مهمترين اسناد رسمي و غير رسمي و در اطلس هاي معتبر اين كشور نيز از خليج فارس به همين نام ياد مي شود. خليج ناميدن خليج فارس در بريتانيا تنها ناشي از ملاحظه كاري هاي تاجرپيشه بودن نخبگان اين ملت است كه سبب مي شود، در گسترش بازرگاني، گردانندگان سياسي و رسانه هاي گروهي اين كشور گاه اصول اخلاقي احترام به حقايق تاريخي و جغرافيايي را زير پاي بگذارند.از اين روي، در اين بررسي از گفت وگو درباره اسناد غير عربي خودداري خواهد شد. تنها از اسناد اعراب سخن به ميان خواهد آمد، چرا كه برخي از اعراب كه در تلاش پرداختن هويتي عربي (جدا از هويت ايراني) در اين منطقه كه تا سده بيستم، منطقه اي كاملاً ايراني بود هستند، امروز از نامي ساختگي براي خليج فارس سخن به ميان مي آورند.
الف ـ برداشت جغرافيايي يونانيان باستان از آب هاي جهان
قديمترين قومي كه مطالعهٌ زمين را به طور جدي آغاز كردند، بابلي ها بودند و آنان در آثاري كه از دو هزار و پانصد سال پيش بر جاي نهاده اند، زمين را صفحه مسطحي فرض كرده اند، محاط در رودخانه آب شور (خليج فارس) كه آشوريان آن را نارمرتو Nar Marratu مي ناميدند. دليل چنين تصوري، محدوديت اطلاعات جغرافيايي آنان بود كه جهان را عبارت از سرزمين هاي واقع در اطراف بابل و مابين رود نيل و شط دجله مي دانستند و از درياها، فقط خليج فارس را مي شناختند كه در مجاور آن سرزمين واقع بود.
نقشه اي از سلسله سوم بابلي ها (اور = UR) در دست داريم كه نشان دهنده ميزان معلومات آن قوم از شكل جهان مي باشد و در آن هفت جزيره به صورت مثلث (پره هاي ستاره) در وراي درياي شور نشان داده شده است(نگاه كنيد به نقشه شماره 2).
پس از بابلي ها، علماي جغرافيانويس يونان قديم كه آثار آنان در واقع مبناي پيدايش آثار بزرگ علمي در شرق و غرب عالم محسوب مي شود، جهان را عبارت از خشكي مستطيل شكلي مركب از سه قاره اروپا و آفريقا و آسيا فرض مي كردند.
ابوريحان محمدبن احمد البيروني الخوارزمي در كتاب پر ارزش التفهيم لاوائل صناعة التنجيم ضمن شرح تقسيماتي كه تا آن زمان در مورد زمين متداول بود، دربارهٌ تقسيمات يونانيان مي نويسد:
و يونانيان را قسمتي است سه گانه بخلاف و آنچنانست كه بر زمين (مصر1) او را دوپاره كردند و آنچه سوي مشرق بود به اطلاق، ايسياء2 نام كردند و آنچه سوي مغرب بود درياي شام او را به دو پاره كرده، يكي به سوي جنوب نامش لوبيه3 و اندر او سياهان و گندم گونانند و ديگر سوي شمال نامش اوربي4 و اندراوسپيدان و سرخانند.
چون ايسياء كه پاره مشرقي است بسيار با چند دوپارهٌ مغربي بود، عراق و پارس و خراسان از آن جدا كردند و ايسياء خرد نام كردند و آنچه بماند ايسياء بزرگ .
چهار دريايي كه يونانيان از درياي بزرگ كناري منشعب مي دانستند، عبارت بود از:
1ـ درياي متوسط يا خليج روم Roman gulf (مديترانه امروز)
2ـ درياي خزر Caspian Sea
3ـ خليج عربي Arabia Gulf (درياي سرخ امروزي)
4ـ خليج فارس Persian Gulf
چنين تقسيم بندي جغرافيايي را كه مدتها اساس كار علمي دانشمندان جهان بود در آثار بسياري از دانشمندان بزرگ يوناني قبل از ميلاد مي توان جستجو كرد. از آن جمله: در آثار طالس ملطي Thales of Melitus كه حدود سالهاي 546 تا 640 قبل از ميلاد مي زيست، آناكسي ماندر Anaximender كه در سالهاي بين 546 قبل از ميلاد تا 612 ق.م زندگي مي كرد، خصوصاً كوسماس اينديكوپلتس Cosmas Indicopleutes (535 سال قبل از ميلاد) هكاتوس Hecataus (500 سال قبل از ميلاد)، اراتوستن Eratosthenes (200 سال قبل از ميلاد) و بالاخره استرابو Strabo كه مقارن با ميلاد مسيح مي زيست و به پدر جغرافيا معروف است (نگاه كنيد به نقشه هاي شماره 3 و 4)

در اين نقشه، علاوه بر اقيانوس جهاني و چهار درياي منشعب شده، از آنكه با اندك تغيير نسبت به نقشهٌ كوسماس اينديكوپلتس ترسيم شده است، با نمايش دو جزيره بريتانيا و ايرلند و سلسله جبال آسيايي (آنتي توروس) در واقع مرحله تكامل يافته تري را در تقسيمات جغرافيايي سطح زمين و كار ترسيم، مدلل مي سازد.
چنين تصوراتي مدتها ادامه داشت تا آنكه در آثار علمي قرون اوليه اسلام تغييرات زيادي در آن پيدا شد و فرضياتي كه علماي جغرافيانويس اسلامي و عرب از شكل جغرافيايي زمين خصوصاً از اقيانوس ها و درياها ارائه كردند، در واقع فصل خاصي از علم تقسيم جغرافيايي جهان و ترسيم نقشه هاي جغرافيايي به حساب مي آيد.
ب ـ برداشت جغرافيايي ايرانيان باستان از آب هاي جهان
برخي از ايرانيان، همانند برخي ديگر از مردمان گيتي، بر اين گمان هستند كه نام درياي جداكنندهٌ فلات ايران از شبه جزيرهٌ عربستان، نخست درياي فارس بوده و اين نام بعدها به خليج فارس دگرگون شد. اين گمان درست نيست. هر دو نام از دورترين روزگاران تاريخي وجود داشته و همزمان، در دو تمدن بزرگ ايراني و يوناني مورد استفاده قرار داشتند.
ايرانيان در روزگار هخامنشي اين دريا را پارسا درايا (Parsa Draya) يا درياي پارس مي خواندند و يونانيان آن را سينوس پرسيكوس (Sinus Persicus) يا خليج فارس نام مي دادند. پارسا دراياي ايراني بعدها به روم رفت و به گونهٌ ماره پرسيكوم (Mare Pcrsicum) درآمد. در دوران اسلامي جغرافيانويسان عرب و اسلامي هر دو نام را از دو تمدن باستاني گرفتند و همزمان مورد استفاده قرار دادند. پارسا دراياي ايراني را بحر فارس و سينوس پرسيكوس يوناني را خليج فارس قلمداد كردند. ده ها مدرك باستاني عربي و اسلامي در دست است كه اين تئوري را مستند مي سازد و از چگونگي شمول جغرافيايي اين دو نام بر آب هاي خاور زمين نگاره اي روشن به دست مي دهد همچنين، ايرانيان و يونانيان باستان برداشت هاي دوگانه اي از جغرافياي آب هاي گيتي داشتند. درحالي كه هر دو گروه كره خاكي را دايره مانند و محصور در اقيانوس كناري يا حاشيه اي مي دانستند كه برگرد آن قرار دارد و درياهاي دروني از اقيانوس كناري منشعب مي شود، ايرانيان عصر هخامنشي بر اين گمان بودند كه آب هاي دروني گيتي شامل دو دريا مي شود: درياي پارس و درياي باختر (روم)، درحالي كه يونانيان باستان آب هاي دروني گيتي را چهارگانه مي دانستند: خليج فارس، درياي خزر، خليج عربي (درياي سرخ) و درياي مديترانه.
در راستاي اين باور كه آب هاي گيتي دوگانه هستند (درياي پارس و درياي باختر) هخامنشيان استراتژي ايجاد ارتباط زميني و دريايي ميان اين دو درياي گيتي را پي ريزي كردند. جاده شاهنشاهي از شوش در نزديكي خليج فارس، به سارد در اژه كه به مديترانه مي پيوندد، ساخته شد، درحالي كه داريوش هخامنشي كوشيد تا با ساخت كانالي درياي سرخ را (كه شعبه يا ادامه خليج فارس شمرده مي شد) به رود پيراوا (نيل) كه به مديترانه مي ريزد، وصل نمايد. سنگ نوشته اي كه از داريوش شاه در محل زقازيق در نزديكي سوئز پيدا شده است، مي گويد: دراياهچا پارسا آيتي = دريايي كه از پارس به اينجا مي آيد . اين گفته به روشني نشان مي دهد كه ايرانيان روزگار هخامنشي درياي سرخ را ادامه درياي پارس مي شناختند. همين برداشت جغرافيايي ايراني از آب هاي دروني گيتي بود كه در سده هاي نخستين اسلامي شمار زيادي از جغرافيانويسان عرب و اسلامي را مشغول ساخت، چنان كه بيان خواهد شد.
شكل گيري جغرافياي سياسي خليج فارس
سرزمين هاي خليج فارس در دوران هخامنشي، جناح جنوبي فدراتيو ايران را تشكيل مي داد. ايرانيان، ساكنان اصلي اين سرزمين ها بودند چنان كه كتاب عمان چاپ دولت عمان، مردم عمان را با مردم ايران از يك ريشه مي داند. نوشته اي ديگر، حتي سرزمين مسندم را، در دوران هخامنشي، در مالكيت فردي به نام دارا پسر بهمن مي شناسد. در همين دوران بود كه ايرانيان سيستم آب رساني زيرزميني كاريز يا قنات را در سرزمين ماسون (عمان) رايج كردند. اين سيستم هم اكنون در عمان و امارات متحدهٌ عربي فلج نام دارد و اعراب جمع آن را افلاج گويند. همچنين، از سرزمين ماسون يا عمان بود كه سيستم كاريز به شمال آفريقا معرفي شد و هم اكنون در تونس و مراكش وجود دارد. انتشار سيستم كاريز در ديگر بخش هاي گيتي مستقيماً از سوي ايرانيان روزگار هخامنشي صورت گرفت.
ايرانيان دوران پارتيان (اشكانيان) پيشرفت هاي زيادي در كار دريانوردي داشتند. ناوهايي بزرگ ساختند، راه هاي دريايي را به روي نقشه آوردند و بر دريانوردي بشر اثر فراواني گذاشتند. تاريخ نويس عرب، جورج فضلوحوراني، مي گويد كه ايرانيان آثار بزرگي در دريانوردي برجاي گذاشتند. مترجم كتاب وي به فارسي، دكتر محمد مقدم، از او پيشتر رفته و برحاشيه گفته حوراني افزود كه هر آنچه به اعراب نسبت داده مي شود به ايرانيان مربوط است .
با آنكه مهاجرت اعراب به كرانه هاي جنوبي خليج فارس از سدهٌ دوم ميلادي آغاز شد، حكومت هزار سالهٌ ايران در پس كرانه هاي جنوبي خليج فارس در دوران ساساني اقتدار و نظم ويژه اي پيداكرد. در آن دوران، ايران دو حكومت خودمختار درجنوب خليج فارس داشت به نام هاي هگر و ماسون . هگر (به عربي هجر) شامل نيمهٌ باختري جنوب خليج فارس بود و ماسون دربرگيرنده نيمهٌ خاوري جنوب خليج فارس. هگر كه در دوران هخامنشي اوا نام داشت، در دوران اسلامي بحرين نام گرفت كه شامل مجمع الجزاير كنوني بحرين و سرزمين هاي كرانه اي حسا و قطيف در عربستان سعودي كنوني و شبه جزيرهٌ قطر مي شد. اين دو بخش از سرزمين هاي جزيره اي و كرانه اي در اين اثر بحرين كرانه اي و دريايي خوانده خواهد شد.
ابن بطوطه هگر را الاحسأ دانسته است در كرانه هاي شبه جزيرهٌ عربستان. ماسون در دوران اسلامي عمان نام گرفت كه نيمهٌ شمالي كشور كنوني عمان و سراسر فدراسيون امارات متحدهٌ عربي كنوني را دربرمي گرفت. بازماندگان اصلي هگر (بحرين دريايي و كرانه اي) امروز بهارينه گان (بحارينه ها) ناميده مي شوند كه شمارشان، در بحرين دريايي به تنهايي، پنجاه هزار تن برآورد شده است، درحالي كه شمار آنان در بحرين كرانه اي شناخته شده نيست. ولي، به هرحال، بيش از نيم ميليون شيعه مذهبان عربستان سعودي از بهارينه گان هستند. مهاجرت اعراب به اين بخش از خليج فارس از آغاز حكومت ساساني شروع شد. اردشير بابكان، پادشاه اعراب مهاجم (ساتيران) را شكست داد و حاكميت ايران را بر سراسر منطقه هگر تجديد كرد.
فشار سياسي دو قدرت رومي و ايراني به سوي يكديگر در شمال باختري خليج فارس، سرحدات باختري ايران را در بين النهرين قرار داد. در اين بخش، ساسانيان حكومت سرحدي حيره يا مناذره را در مركز شمال عراق كنوني به وجود آوردند تا در جناح شمال باختري، همچون ديواري سياسي در برابر فشار روميان قرار گيرد. در واكنشي ژئواستراتژيك، روميان نيز حكومت سرحدي غسان را، در برابر ايران، در سوريه كنوني درست كردند.
سرزمين عمان، چنانكه گفته شد، در آن روزگاران مازون يا ماسون خوانده مي شد. سرزمين جلويي ماسون در تنگه هرمز مازوندم يا ماسوندم نام داشت. پسوند دم در فارسي امروزين به همانگونه باستانيش است و به طور يكسان، در رابطه با زمان و مكان به كار گرفته مي شود، همانند سپيده دم به معني نزديك صبح يا هنگام ورود سپيده صبح، يا باغدم به معني مكان ورود به باغ. به اين ترتيب، تركيب ماسوندم به معني مكان ورود به ماسون است. اين نام، هم اكنون در محل مسندم تلفظ شده و براي شبه جزيرهٌ مسندم به كار گرفته مي شود. شبه جزيرهٌ مسندم، حقيقتاً محل و مكان ورود به ماسون ـ عمان است از داخل ايران.
نام عمان نيز در آن دوران به گونهٌ اومانا وجود داشت و بندر صحار امروزين، در نزديكي مسقط، بدان ناميده مي شد. صيحان بن سعيد، شاعر عماني، در توصيف ماسون روزگاران ساساني گفته است:
كسري (خسرو انوشيروان) عمان را ماذون ناميد و ماذون، اي دوست، نيكو سرزمين است سرزميني پر از باغات و مزرعه ها كه مزرعه ها و چشم سارانش پايان ناپذير است
درحالي كه مهاجرت اعراب از داخل شبه جزيره و از يمن به سوي كرانه هاي خليج فارس جريان داشت، مهاجرت ايرانيان نيز از داخل فلات ايران به آن كرانه ها ادامه يافت.
با آنچه گفته شد، جاي شگفتي باقي نمي ماند كه چرا جغرافيانويسان عرب دوران اسلامي، همانند جغرافيانويسان ديگر ملل جهان، درياي جداكنندهٌ فلات ايران از شبه جزيره عربستان را درياي فارس يا خليج فارس خواندند.
تاريخ و جغرافيانويسان عرب و اسلامي سده هاي نخستين هجري، همانند طبري، مسعودي، يعقوبي و غيره تأكيد دارند كه سراسر خليج فارس در دوران هاي كهن به ايران تعلق داشت. تاريخ و جغرافيانويس سدهٌ چهارم هجري، ابن حوقل نصيبي البغدادي، براي مثال، در صوره العرض خود مي نويسد:
چنانكه بارها گفته شد، درياي پارس، خليجي است كه از اقيانوس (كناري گيتي) در نزديكي چين و سرزمين واق جدا مي شود و آن دريا است كه از حدود سرزمين هاي سند و كرمان و پارس به پيش مي آيد و از ميان همهٌ سرزمين ها به نام پارس خوانده مي شود چرا كه هيچ دياري برگرد اين دريا نيست كه از پارس پيشرفته تر باشد، همانا كه شاهان پارس، از روزگار باستان، نيرومندترين كنترل را داشته و هم اكنون نيز نيرومندترين كنترل را بر سرزمين هاي دور و نزديك اين دريا دارند .
اين جغرافيانويس عرب نه تنها در اينجا درياي جنوب ايران را بحر فارس مي نامد، كه دلايل مهمي نيز بر اين ناميدن آورده است.

۱۴-پيدايش مفهوم حكومت در منطقه
علي رغم اين حقيقت كه سراسر منطقهٌ خليج فارس در دوران پيش از اسلام در درون قلمرو ايران بود، نام ويژه اي كه دربرگيرندهٌ سرزمين هاي پهناور با نظام حكومتي ويژه اش باشد، يعني نامي كه گوياي مفهوم كشور باشد، وجود نداشت. جالب توجه است كه علي رغم وجود نداشتن مفهوم كشور با نام ويژه و حكومت سياسي به مفهوم امروز در سرزمين هايي كه امروز امپراتوري هخامنشي يا اشكاني خوانده مي شود، نظام پديدار آمده در اين سرزمين ها، نخستين ساختار سياسي عمودي بود كه به گفتهٌ فيليپاني ـ رنكني ايتاليايي، ماشين بزرگ حكومتي در دنياي امروز روي آن بنا شد. اين ساختار سياسي نظام امپراتوري به معني اروپايي واژه نبود، بلكه ساختاري بود فدراتيو با ميزان درخور توجهي از خودمختاري براي حكومت هاي محلي. محور اصلي حكومت در اين ساختار بر گرد روابط مشخص ميان مركز و خودمختاري هاي پيراموني دور مي زد.
سرزمين هاي اين ساختار سياسي به نام سلسله حكومتي وقت خوانده مي شود. از آنجا كه هخامنشيان از پارس بودند، سرزمين هاي فدراتيو هخامنشي حكومت پارس خوانده مي شد. دوام هزار ساله اين حكومت و حكومت ساساني كه او نيز از پارس بود، سبب شد تا اين نام در خاطره ها دوامي به درازي قرن ها پيداكند. نخستين نشانه پيدايش مفهوم كشور با نامي ويژه مربوط به سده هاي مياني ساساني مي شود. هنگامي كه ورهرام (بهرام) گور ساساني (420 تا 438 ميلادي)، به گفته فردوسي، در انديشه تعيين مرز در اطراف كشور خود شد و مرزهاي ميان ايران و توران را بر جيحون نهاد. بدون ترديد اين تحول را بايد نخستين نشانه پيدايش مفهوم مرز به معني امروزين دانست. بناي ديوارهايي چون ديوار چين، سد سكندر در شمال خاوري ايران در دوران پارتيان و ديوار هادرين در بريتانياي عصر روميان را نبايد به معني ايجاد مرز گرفت. اين ديوارها براي امن ساختن سرزمين هاي متمدن در برابر بربرها ساخته شد و بيشتر حالت يك وسيله پدافندي داشتند تا مفهوم مرز. از آنجا كه همانند دوران هخامنشي، حكومت در سرزمين هاي ساساني فدراتيو بود، مرز قدرت چندگانه و شهرها، در عمل، مراكز اصلي جلوه گري پويايي سياسي ـ اقتصادي حكومت بودند. چنان كه امروز نيز شاهد گسترش يافتن نقش سياسي ـ اقتصادي بين المللي شهر در برابر مفهوم حكومت ـ ملتي هستيم. مفهوم يوناني پوليس (Polis) به معني شهر، شهر سياسي ـ اقتصادي پويا در ايران ساساني نيز جلوه داشت و درحالي كه اعراب فدراتيو ساساني از مداين سخن داشتند، ايرانيان فدراتيو ساساني بيشتر با شهر سروكار داشتند و حتي هنگامي كه مفهوم كشور را با نام ايران بنا نهادند، از ايرانشهر سخن به ميان آوردند.
به هرحال، همراه با گسترش و پيشرفت تلاش هاي اقتصادي سرزمين ماسون، مهاجرت از درون ايران به آن سرزمين و ديگر كرانه هاي شبه جزيره عرب نيز گسترش پيدا كرد حضور ايرانيان در سرزمين هاي كرانه اي شبه جزيره عربستان تا آن اندازه گسترده شد كه جغرافيانويس عرب، مقدسي البشاري، در قرن چهارم هجري، مي گويد:
بيشتر مردم اين دريا را، تا حدود يمن، درياي فارس مي خوانند و به راستي كه بيشتر ناوسازان و ناوخدايان آن از فارس هستند… بيشتر مردم در عدن و جده از فارسند… در صحار مردم يكديگر را با نام هاي فارسي مي خوانند و به فارسي سخن مي گويند. صحار مركز عمان است… و بيشتر مردم آن ايراني هستند .

فصل سوم
ج ـ برداشت جغرافيايي اعراب از آب هاي جهان
دانشمندان جغرافيانويس اسلامي و عرب نيز تقسيماتي روي كره زمين انجام داده و به طور كلي به اينگونه مطالعات، توجه زيادي داشته اند. اين دسته از دانشمندان عرب، براساس برداشت هاي جغرافيايي ايرانيان باستان از درياها و اقيانوس ها، آب هاي جهان را عبارت از دو درياي عظيم مي دانستند به نام هاي بحر فارس و بحر روم كه از اقيانوس جهاني يا درياي محيط به سمت كره خاك پيشروي كرده و درياهاي ديگر را اجزاي اين دو درياي بزرگ به حساب مي آوردند و بعضي از آنان اصالت ويژه اي براي اين فرضيه درنظر مي گرفتند. چنانكه ابوبكر احمدبن محمد معروف به ابن الفقيه در صفحهٌ 9 مختصر كتاب البلدان كه در سال 279 هجري تأليف شده1، منظور از دو دريايي را كه در آيات شريفه بيستم، بيست ويكم و بيست و دوم2 سوره مباركهٌ الرحمن قرآن مجيد ذكر شده است، درياي فارس و درياي روم، معرفي مي كند. چنانكه مي گويد:
قال الله عزوجل: مرج البحرين يلتقيان. يروي عن الحسن قال بحر فارس و الروم…
يعني:
خداوند بزرگ و عزيز گويد دو دريا را روانه كرده است تا به هم نزديكي جويند (برسند). از حسن روايت مي شود كه گفته است منظور درياي فارس و درياي روم مي باشد… و اين نظر بعدها توسط شهاب الدين احمدبن عبدالوهاب النويري نيز مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است چنانكه وي گويد:
يتفرع من البحر المحيط خليجان: احدهما من جهة المغرب و يسمي الرومي والاخرمن جهة المشرق و يسمي البحر الصيني و الهندي و الفارسي و اليمني و الحبشي بحسب مايمر عليه من البلاد3.
و هماالمر ادان بقوله تعالي (مرج البحرين يلتقيان، بينهما برزخ لايبغيان).
يعني:
از درياي كناري (اقيانوس) دو خليج منشعب گردد: يكي در سمت مغرب كه درياي روم نام دارد و ديگر در جهت شرق به درياي چيني و هندي و فارسي و يمني و حبشي ناميده مي شد. (سرزمين ها بر حسب عبور از آنها).
و از اين دو مراد گفتار خداوند بزرگ است كه (دو دريا را روانه كرد تا به هم نزديكي يابند (برسند) و ميانشان حائلي است تا به يكديگر زيادتي نكنند.4)
درياي بين قاره اي فارس در مدارك و آثار عربي
از قرن سوم و چهارم هجري چندين اثر جغرافيايي مهم در دست است كه گوشه هاي تاريكي از علم جغرافياي آن زمان را روشن مي سازد. آنچه در اين آثار به وضوح و صراحت بيان شده است، اينكه درياي فارس را شامل همهٌ آبهاي جنوب آسيا و جنوب غربي آن فرض كرده و آن را دريايي عظيم و بين قاره اي مي دانستند و درياهاي هند، چين، سند، عرب، عمان و خليج فارس، احمر و عقبه را نيز هر يك جزئي از آن درياي بزرگ مي شمردند.5
سهراب، جغرافيانويس ايراني اسلامي كه در قرن سوم هجري مي زيست در صفحه 59 كتاب (عجائب الاقاليم السبعه الي نهاية العماره6) مي نويسد:
بحر فارس و هوالبحر الجنوب الكبير.
يعني:
درياي فارس همان درياي عظيم جنوب است.
در آثار قرن چهارم هجري از فرضيهٌ مزبور، با روشني بيشتر صحبت مي شود. به ويژه نقشه هايي كه در كتاب هاي اين قرن ترسيم شده، منظور جغرافيايي فوق را با صراحت و روشني تمام ارائه مي نمايد.
از جمله آثار مهم اين قرن يكي از كتاب صورالاقاليم ابي زيد بلخي است كه گويا حدود سال 321 هجري به رشتهٌ تحرير درآمده است و ناجي زيدالدين عراقي در كتاب(تطور الخط العربي) چاپ بغداد 1968 (ناشر: مطبوعات المجمع العلمي العراقي) نقشه اي را از آن كتاب اقتباس كرده است كه در آن دو درياي عظيم فارس و روم به روشني و وضوح نشان داده مي شود و در سواحل درياي فارس از بحرالزنج، بحر حبشه، بحر قلزم، بحر فارس و بحر الهند به صورت نام هاي محلي ياد مي گردد و دو جزيره خارك و اوال (بحرين فعلي)7 را مشخص كرده ، سرزمين هاي اطراف آن درياي عظيم را بلادالزنج، الحبشه، النجد، الشام، ديارالعرب، خوزستان، فارس، كرمان و بلادالسند نام مي دهد (نگاه كنيد به نقشه شمارهٌ6)
در آثاري كه پس از اين تاريخ به وجود آمده است، صراحت و استواري بيشتري در فرضيه هاي جغرافيايي حدود آبها و خشكيها، به چشم مي خورد و كتاب المسالك و الممالك ابواسحق ابراهيم بن محمد استخري8 متوفي به سال 346 هجري بارزترين و گوياترين اثر جغرافيايي است كه راجع به بحر عظيم فارس گفتگو مي كند چنانكه اين كتاب بعدها مورد استفاده بسياري از علما قرار گرفت. استخري در صفحه 28 كتاب مزبور مي نويسد:
بحر فارس فانه يشتمل علي اكثر حدودها و يتصل بديارالعرب منه و يسائر بلدان الاسلام و نصوره ثم نذكر جوامع ممايشتمل عليه هذالبحر و نبتديء بالقلزم علي ساحله ممايلي المشرق فانه ينتهي الي ايلة ثم يطوف بحدود ديارالعرب الي ذكر ناها و بيناها قبل هذا الي عبادان ثم يقطع عرض دجله وينتهي علي الساحل الي مهروبان ثم الي. جنابه ثم يمرعلي سيف فارس الي سيراف ثم يمتدالي سواحل هرمز وراء كرمان الي الديبل و ساحل الملتان و هو ساحل السند.9
يعني:
درياي فارس مشتمل است بر بيشتر حدود فارس و از فارس متصل مي شود به ديار عرب و ديگر سرزمين هاي اسلام. نقشه آن را ترسيم مي كنيم و جميع حدود آن را يادآور مي شويم و از درياي قلزم10 آغاز مي كنيم كه از سواحل آن در شرق تا ايله11 منتهي مي شود. سپس حدود ديار عرب را تا آبادان دور مي زند و آنگاه عرض دجله را قطع كرده به مهروبان12 منتهي مي شود. سپس تا جنابه13 و از آنجا تا سيراف14 و از سيراف تا سواحل هرمز در آنسوي كرمان تا ديبل15 و ساحل ملتان16 كه ساحل سند ناميده مي شود، امتداد مي يابد.
(نگاه كنيد به نقشهٌ شماره 7)
ابوالقاسم محمدبن حوقل بغدادي فصلي از كتاب پر ارزش صورة الارض را كه در سال 367 هجري به پايان رسانيد، به بحر فارس اختصاص مي دهد و ضمن شرح مفصلي، حدود اين درياي عظيم بين قاره اي را بهتر از ديگر جغرافيانويسان مشخص كرده.

نویسنده : : ٢:٤۳ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

يعني:
اگر گفته شود براي چه درياهاي عجم را هفت گانه دانسته اي (منظور از درياهاي هفتگانه فارس عبارت است از: خليج فارس، درياي قلزم، درياي يمن، درياي حبشه، درياي زنگ، درياي هند و درياي چين كه در آثار مختلف از آنها نام برده مي شود) بعد از آنكه چنين گفتي، خداوند خطاب به آنها فرموده به آنچه را كه خود مي شناسند آن را (اشاره به آيه بيستم از سورهٌ مباركهٌ الرحمن قرآن مجيد) كه گويد: خداوند دو دريا را روانه كرد. و ابن الفقيه و شهاب الدين احمدالنويري آن دو دريا را به درياي فارسي و درياي روم معرفي كردند.) جواب آن از دو جهت است، يكي اينكه اعراب كه به فارس سفر مي كرده اند، نمي ديدند مگر آنچه راعمربن خطاب گفته است: همانا من دادگري را از كسري آموخته ام (منظور انوشيروان عادل است) و ياد مي كند از شكوه او و نيكي اخلاقش. ديگر اينكه اگر كسي به هگر و آبادان بخواهد برود، ناچار است از درياي فارس و كرمان و تيزمكران بگذرد و آيا نمي بينيد كه بيشتر مردم آن دريا را از حدود يمن، بحر فارس مي نامند و بيشتر كشتي سازان و كشتي رانان آن ايراني هستند و آن دريا از عمان تا آبادان است با عرض كم و مسافر در آن ناپديد نمي شود.
و بالاخره ابوالقاسم بن محمدبن حوقل در كتاب صورة الارض در چگونگي تسميه درياي فارس و خليج فارس دقت بيشتري به خرج مي دهد و در صفحه 244 (فصل فارس) با صراحت تمام مي گويد:
و قدتكرر القول بان بحر فارس خليج من البحر المحيط في حدالصين و بلدالواق، و هوبحر يجري علي حدود بلدان السند و كرمان الي فارس فينسب من بين سائرالممالك التي عليه الي فارس، لانه ليس عليه مملكة اعمر منها و لان ملوك فارس كانوا علي قديم الايام اقوي سلطانا، و هم المستولون الي يومنا هذا علي ما بعد و قرب من شطوط هذاللبحر، ولانا لانعلم في جميع بلدفارس و غيرها سفنا تجري في بحر فارس فتخرج عن حد مملكتها و ترجمع جلالتهاو صيانتها الاالفارس.
يعني: بطور مكرر گفتم كه درياي پارس، خليجي از بحر محيط (اقيانوس كناري) در حد چين و شهر واق است و اين دريا از حدود بلادسند و كرمان تا فارس ادامه دارد و از ميان ساير ممالك به نام فارس ناميده شده است، زيرا فارس از همهٌ كشورها آبادتر است و پادشاهان آنجا در روزگاران قديم سلطهٌ بيشتري داشتند و هم اكنون نيز بر همه كرانه هاي دور و نزديك اين دريا تسلط دارند و ما در همه، بلاد ديگر، كشتيهايي را كه در درياي فارس حركت مي كنند و از حدود مملكت خود خارج مي شوند و با جلال و مصونيت برمي گردند، نمي شناسيم، مگر آنكه از فارس است.
برخي منابع تاريخي پر اهميت عربي ـ اسلامي
كه بر اصالت نام هايي چون خليج فارس ، درياي پارس و خوزستان تأكيد دارند
به ترتيب حروف الفباي اول نام كتاب
1ـ آثار البلاد و اخبار العباد ـ نوشتهٌ ابوعبدالله زكريا بن محمد بن محمود القزويني ـ چاپ بيروت 1960.
2ـ احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم ـ نوشتهٌ شمس الدين ابوعبدالله محمدبن احمدبن ابوبكر الشامي مقدسي، معروف به البشاري، چاپ دوم ـ ليدن 1960 (يطلب من مكتبة المثني ببغداد).
3ـ اطلس خليج فارس ـ ناشر كارتوگرافي سحاب ـ چاپ تهران 1349.
4ـ الاعلاق النفيسه ـ نوشتهٌ ابوعلي احمد بن عمر، معروف به ابن رسته، چاپ ليدن 1981 ميلادي.
5ـ الاكراد ـ تأليف شاكر خضبناك ـ چاپ بغداد 1972 .
6ـ بلدان الخلافة الشرقية ـ تأليف كي لسترانج ـ ترجمه به عربي توسط بشير فرنسيس و كوركيس عواد ـ چاپ بغداد 1954 .
7ـ تاريخ اعراب ـ تأليف دكتر فيليپ حتي ـ ترجمه به عربي از انيس فريجه ـ چاپ بيروت 1969 .
8ـ تاريخ التمدن الاسلامي ـ تأليف جرجي زيدان ـ چاپ قاهره 1935 ـ جلد دوم.
9ـ التفهيم لاوائل صناعة التنجيم ـ نوشته ابوريحان بيروني خوارزمي ـ تصحيح جلال همايي چاپ 1318 شمسي.
10ـ حياة الحيوان الكبري ـ نوشتهٌ شيخ كمال الدين الدميري، چاپ قاهره 1311 هجري.
11ـ خريدة العجائب و فريدة الغرائب ـ نوشته ابو حفض زيدالدين عمر مظفر، معروف به ابن الوردي ـ چاپ قاهره 1303 هجري.
12ـ الدليل التجاري للشرق الاوسط (1971ـ1972) (تجارة صناعة ـ زراعة 1969 الي 1971) الناشرة ايفيت شكري كرم صاحب، الدليل التجاري للشرق الاوسط ـ چاپ بيروت 1972 .
13ـ زندگي سياسي و مذهبي عمر بن خطاب ـ نوشته آلكساندر مازاس ـ ترجمه باقر قائم مقامي ـ چاپ 1319 .
14ـ سالنامه كشور ايران ـ سال بيست و پنجم ـ 1349 .
15ـ سفرنامه ابودلف (341 هجري)، ترجمهٌ ابوالفضل طباطبائي از روي تأليفات و تحقيقات ولاديمير مينورسكي ـ چاپ تهران 1342 .
16ـ سفرنامه و نيزيان در ايران ـ ترجمهٌ دكتر منوچهر اميري، چاپ تهران 1349 .
17ـ سمينار خليج فارس ـ جلد اول ـ چاپ تهران 1342 .
18ـ صبح الاعشي في صناعة الانشاء ـ نوشته ابي العباس احمدبن علي بن احمد القلقشندي چاپ قاهره 1913 تا 1920 جلد سوم.
19ـ صورة الارض، نوشته ابوالقاسم محمدبن حوقل، چاپ ليدن 1938 ، جلد اول.
20ـ طبايع الحيوان ـ نوشته شرف الزمان طاهر مروزي ـ چاپ لندن 1942 .
21ـ عجائب الاقاليم السبعة الي نهاية المعمارة ـ نوشته سهراب ـ چاپ وين 1929 .
22ـ العراق ـ تأليف سيد عبدالرزاق الحسني ـ چاپ صيدا 1956 .
23ـ علم الخرائط ـ تأليف دكتر محمد عبدالكريم صبحي، چاپ قاهره 1966 .
24ـ قاموس الاعلام ـ نوشته شمس الدين محمد سامي، چاپ استانبول 1306 هجري.
25ـ قانون مسعودي ـ نوشته ابوريحان بيروني الخوارزمي، چاپ حيدرآباد دكن 1955 .
26ـ قصة الحضارة ـ تأليف ويل دورانت ـ ترجمه به عربي از دكتر زكي نجيب محمود، چاپ قاهره 1965 .
27ـ لطايف اللغات ـ نوشتهٌ عبداللطيف بن عبدالله ـ نسخهٌ خطي.
28ـ مختصر البلدان ـ نوشته ابوبكر احمدبن محمد، معروف به ابن الفقيه (279 هجري)، چاپ ليدن 1885) يطلب من مكتبة المثني ببغداد).
29ـ مراصد الاطلاع ـ نوشتهٌ علي محمد البجاوي ـ چاپ 1954 جزء اول.
30ـ المسالك و الممالك ـ نوشتهٌ ابواسحق ابراهيم الاصطخري، چاپ ليدن 1889 .
31ـ الموسوعة العربية الميسرة ـ تأليف صبحي عبدالكريم، ترجمه به عربي از محمد شفيق غربال، چاپ قاهره 1965 .
32ـ تطور الخط العربي ـ تأليف ناجي زيدالدين ـ چاپ بغداد 1968 .
33ـ معجم البلدان ـ نوشتهٌ شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله حموي رومي، چاپ قاهره 1906 .
34ـ المنجد (معجم)، چاپ نوزدهم ـ بيروت 1966 .
35ـ نخبة الدهر في عجائب البر و البحر ـ نوشتهٌ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن ابي طالب الانصاري الدمشقي الصوفي ـ چاپ لايپزيك 1923 .
36ـ نزهة القلوب ـ نوشتهٌ حمدالله بن احمد بن ابي بكر مستوفي قزويني ـ چاپ 1928 ميلادي.
37ـ نزهة المشتاق ـ نوشتهٌ ابوعبدالله، محمدبن عبدالله معروف به شريف الادريسي، چاپ رم 1878 .
38ـ نهاية الارب في فنون الادب ـ تأليف شهاب الدين احمد عبدالوهاب النري ـ چاپ قاهره 1923 .
فصل پنجم
جغرافياي تاريخي نام خليج فارس
از قرن 19 ميلادي تا كنون
ارتباط ايراني سرزمين هاي پس كرانه اي جنوب خليج فارس، از آغاز قرن نوزدهم، صورت نويني پيداكرد. درحالي كه بريتانيا با امضاي قرارداد صلح دريايي ژانويه 1820 با قبايل خودمختار برخي كرانه هاي جنوبي خليج فارس، گسترش دادن دامنهٌ استعمار اروپايي در بخش جنوبي خليج فارس را با كنار زدن دامنهٌ حاكميت ها و مالكيت هاي سنتي ايراني، آغاز كرد، حاكميت ها و مالكيت هاي ايران و مسقط (عمان) در بخش هاي ديگري از پس كرانه هاي جنوبي خليج فارس وارد مرحلهٌ نويني شد.
سيد سعيد بن سلطان بن احمد، سلطان مسقط كه توانسته بود حكومت آل ابوسعيدي را در آن ديار و در عمان به قدرت رساند، طي قراردادي كه در سال 1811 با دربار فتحعلي شاه قاجار امضاء كرد، توانست بندرعباس، ميناب، شميل، بحرين و برخي ديگر از سرزمين هاي شمال و جنوب خليج فارس را از ايران اجاره كند1 با امضاي اين قرارداد وي در سال 1816، به نمايندگي از سوي ايران، به بحرين هجوم برد و آن جا را براي مدتي كوتاه تصرف نمود، درحالي كه اعراب آل خليفه در بحرين تابعيت و وفاداري خود را نسبت به ايران اعلام كرده بودند.
در دو دههٌ 1830 و 1840، نايب الحكومه سلطان عمان در بندرعباس، رفته رفته خودسري پيشه كرد و از دادن ماليات به دربار ايران خودداري ورزيد. در سال 1854 ميرزا آقاخان نوري، صدراعظم ناصرالدين شاه، ارتشي براي سركوبي سلطان و نمايندگانش در كرانه هاي شمالي تنگه هرمز و درياي عمان روانه آن ديار كرد. اين نيرو، برخلاف پشتيباني بريتانيا از سلطان مسقط و عمان و نيروهاي اعزام شده عماني توانست بر آن نيروها چيره شود و آنان را شكست دهد. به اين ترتيب سلطان سعيد در سال 1856 ناچار شد قراردادي تازه را براي اجاره سرزمين هاي ياد شده با دولت ميرزا آقاخان نوري امضا كند كه اين بار يكسره به سود ايران بود.2 نه تنها ميزان اجاره در قرارداد جديد به ده برابر ميزان پيشين افزايش يافت و نه تنها سلطان عمان متعهد شد كه سرزمين هاي اجاره شده را به بريتانيا و ديگر قدرت هاي خارجي واگذار نكند، بلكه برابر ماده نخست اين قرارداد، سلطان عمان به عنوان حاكم اجاره نشين بندرعباس و كرانه هاي جنوبي خليج فارس، تابعيت دولت ايران را پذيرفت. وي طي نامه اي جداگانه به ناصرالدين شاه، تابعيت و اطاعت خود را نسبت به دولت ايران رسماً اعلام كرد و از سوي ناصرالدين شاه به دريافت لقب اشرافي روز ايران، خان ملقب شد.
گسترش در هم آميختگي سياسي ايران و عمان، در نيمهٌ نخست قرن نوزدهم، سبب گسترش بازرگاني و مبادلهٌ كالا ميان مناطق دريايي و كرانه اي در دو سرزمين شد. تلاش هاي تجاري بازرگانان ايراني در مسقط فزوني گرفت. شمار بزرگي از بازرگانان ايراني، بويژه از شيراز، وارد مستعمره عماني زنگبار در خاور آفريقا شده، در آنجا مستقر گشتند و جامعهٌ ايراني كوچكي را پديد آوردند كه هنوز هم در تانزانيا به نام جامعهٌ شيرازيان شناخته مي شود.
در همين دوران بود كه زبان ويژه سواحيلي كه از تركيب واژه هاي فارسي و عربي در منطقهٌ خليج فارس به وجود آمده بود، به زنگبار و ديگر پس كرانه هاي خاوري آفريقا رفت كه همچنان در آن سرزمين ها مورد استفاده قرار مي گيرد.3

نام خليج فارس در آثار عربي قرن بيستم
از آغاز سدهٌ بيستم ميلادي، نام خليج فارس ، مورد استفاده عمومي و علمي آثار جغرافيايي و تاريخي عرب زبان بوده است. از نام درياي فارس كمتر استفاده شده است. همين دگرگوني، اين اشتباه را به ميان آورده است كه درياي فارس ، نامي كهن و خليج فارس نامي تازه است كه جانشين آن يك شده است.
از آغاز قرن بيستم تا سال 1962 ميلادي، هيچ ترديدي در آثار مكتوب عربي، در مورد فارسي خواندن دريا يا خليج جداكننده ايران از شبه جزيره عربستان، وجود نداشت. براي مثال نقشه اي رسمي از كتاب هاي درسي دولت عربستان سعودي كه در آخرين سال اين دوره چاپ شد (نقشهٌ شمارهٌ 16)، در اينجا آورده مي شود.
از سال 1962 ميلادي نغمه هايي تازه براي دگرگون كردن نام خليج فارس در دنياي عرب ساز شد. برخي از نويسندگان ايراني بر اين گمان شدند كه اين نغمه را نخستين بار سرچارلز بلگريو انگليسي در سال 1966 ساز كرد. اين گمان را سيد احمد مدني برانگيخت. وي در كتابي كه در سال 1357 در ايران منتشر كرد4، به تبعيت از اشتباه كتاب ساحل دزدان دريايي 5، سرچارلز بلگريو را آغاز كننده تلاش براي دگرگون كردن نام خليج فارس معرفي كرد. متأسفانه اين اشتباه چند بار از سوي ديگران نيز تكرار شد. آنچه بلگريو در كتاب ياد شده در اين باره آورده است، به نخستين جملهٌ كتابش محدود مي گردد كه مي گويد: خليج فارس، كه امروزه، برخي اعراب آن را خليج عربي خوانند… اين جمله آغازگر تلاش براي دگرگون كردن نام خليج فارس نيست. تاريخ نخستين تلاش در اين راه به دههٌ 1930 بازمي گردد، به هنگامي كه همين سرچارلز بلگريو، نمايندهٌ سياسي بريتانيا در بحرين، پرونده اي را براي دگرگون كردن نام خليج فارس ترتيب داد و به وزارت خارجه بريتانيا پيشنهاد نمود. پيش از آنكه وزارت خارجه بريتانيا، تصميمي در اين راستا بگيرد، بلگريو، برخي دواير محلي، همانند اداره پست بحرين و خليج فارس را تشويق كرد تا نام ساختگي خليج عربي را مورد استفاده قرار دهند. اين كار خيلي زود متوقف شد، چرا كه آن هنگام با تجديد حيات تلاش هاي سياسي گسترده دولت ايران در خليج فارس مصادف بود. سياستي پر تلاش كه نه تنها جايي براي اين گونه بحث ها براي بريتانيا نمي گذاشت، بلكه با تجديد ادعا و تلاش پر توان براي بازپس گرفتن بحرين، تنب ها، ابوموسي، سيري، قشم، هنگام و ديگر جزاير ايراني اشغال شده و همچنين موضوع سرزمين خوزستان، بريتانيا را با انبوهي از دشواري در برابر ايران قرار داد. در اين شرايط، بريتانيا نمي توانست، با اجراي سياست دگرگون كردن نام خليج فارس، خود را به طور كلي در انظار بين المللي محكوم سازد و يا دشمني هاي خود را با ايران در خليج فارس آشكار كرده و سبب درگيري نظامي شود. به اين دليل، پروندهٌ تشكيل شده از سوي بلگريو در لندن بسته و بايگاني شد؛ هرچند در سال 1941 ميلادي بريتانيا با ايران درگيري نظامي پيدا كرد و نيروي دريايي جوان ايران را نابود ساخت.
در سال 1958 ميلادي سرهنگ عبدالكريم قاسم در عراق كودتا كرد. وي در همان نخستين ماه هاي به دست آوردن قدرت، ادعاي رهبري دنياي عرب را به نمايش درآورد و در اين راستا، تاكتيك دشمن تراشي خارجي براي جلب انديشه هاي عربي را به كار گرفت. آن هنگام، دنياي عرب به رهبري سرهنگ جمال عبدالناصر مصري، در برابر دشمن اسرائيلي خود را سرگرم كرده بود. سرهنگ قاسم بر اين گمان شد كه با دگرگون كردن نام خليج فارس و عربستان خواندن خوزستان، دشمن خارجي جديدي از همسايه ايراني براي اعراب بتراشد، باشد كه توجه اعراب رااز قاهره به بغداد و به رهبري خود عليه ايران منحرف سازد. وي اين بازي سياسي با تاريخ و جغرافيا را دستاويز جدايي هاي ايراني ـ عربي كرد، اما از آنجا كه كودتا و سياست هاي خشونت آميز سرهنگ هاي بغداد، دوستي اعراب را جلب نكرد، تبليغات خليج عربي قاسم نيز خريداري ميان اعراب پيدا نكرد. نه تنها كشور كويت كه پيوسته در سايه و زير فشار سياسي بغداد زيسته است، قرارداد استقلال خود را در سال 1961 توأم با نام الخليج الفارسي با بريتانيا امضاء كرد، بلكه ده ها سند و نقشهٌ از سال 1958 در عراق چاپ شد كه خليج فارس را به همين نام خوانده اند (براي مثال رك: نقشه شماره 17 چاپ بغداد، 1965).
در سال 1963 ميلادي روزنامه تايمز لندن، در گزارشي از تلاش هاي ناسيوناليستي عربي سرهنگ ناصر، نام ساختگي خليج عربي را درباره خليج فارس به كار گرفت. سرهنگ ناصر فراموش كرده بود كه اندكي قبل، در آغاز جنجال پان عربيزم خود، دنياي عرب را من المحيط الاطلسي الي الخليج الفارسي خوانده بود.6 او فراموش كرده بود كه در مقدمهٌ كتاب فراخواني بزرگ براي آزادي (الدعوة التحريرية الكبري) كه خود نوشته بود (قاهره 1955)، همه جا از الخليج الفارسي نام برده است.
اگر چه تلاش هاي سرهنگ ناصر برخي سياست بازان دنياي عرب را با وي هم داستان ساخت، ولي دانشگاهيان و انديشمندان راستين در دنياي عرب هنوز هم در برابر اين تلاش براي زيرپاي گذاردن اصول پذيرفته شده بين المللي و تاريخي و جغرافيايي سرفرود نياورده اند.
برخي ديگر از انديشمندان و دانشگاهيان راستين در دنياي عرب، تلاش دگرگون كردن نام خليج فارس به خليج عربي را مورد تمسخر قرار دادند، چنانكه:
ـ قدري قلعجي در مقاله اي تحت عنوان ديدار صلح در گاهواره اسلام (ملاقات السلام في مهد سلام) در روزنامهٌ الراصد بيروت در نوامبر 1968 ميلادي، تلاش براي دگرگون كردن نام خليج فارس را محكوم ساخت.7
ـ دكتر محمد نوفل از مصر كوشش هايي را كه براي تغيير نام خليج فارس صورت گرفته، مورد نكوهش قرار داد و در مصاحبه با روزنامه نگاران ايراني گفت: در كتابي كه در سال 1952 دربارهٌ خليج فارس نوشته، نه تنها همه جا از اين دريا به نام خليج فارس ياد كرده، بلكه امارات عربي را نيمه عرب ـ نيمه ايراني قلمداد كرده است.8
ـ علي حميديان در كتاب فرانسه زبان Les Princes De Iص Or Noir (شاهزادگان طلاي سياه)9 همه جا از خليج فارس نام برد. در پي انتشار اين كتاب، روزنامهٌ تايمز لندن ابراز اميدواري كرد كه ديگر نويسندگان و انديشمندان عرب از اين پژوهنده منصف عرب پيروي كرده و از تلاش بيهوده در تغيير نام خليج فارس خودداري ورزند. 10
ـ روزنامه آكسيون (Action) چاپ تونس در ماه مارس 1970 در بحثي پيرامون ناميدن خليج فارس، تلاش در راه دگرگون كردن اين نام را نادرست دانست .11
همچنين شايان توجه است كه شماري از آثار پژوهشي نگارنده درباره خليج فارس كه در گذر سال ها به عربي ترجمه شد، با حفظ اصالت استفاده از نام خليج فارس در كتاب ها، فصلنامه ها و نشريات عربي در داخل و خارج دنياي عرب منتشر گرديد. در زير چند نمونه از اين آثار كه در سال هاي ميانه دههٌ 1990 در نشريات عرب منتشر شده است، را آورده ام:
1ـ خيارات التعاون و المواجهة بين ضفتي الخليج يا اختيار دوگانه همكاري يا ستيزه ميان دو كرانه خليج (علي رغم اين عنوان، در سراسر مقاله از خليج فارس، به همين گونه اصلي استفاده شده است). ماهنامهٌ عالم الخليج شمارهٌ 31، ژانويهٌ 1996 .
2ـ الخلافات الحدوديه و الاقليمية بين العرب و الايرانيين يا اختلافات مرزي و سرزميني ميان اعراب و ايرانيان، فصلنامهٌ المستقبل العربي ، شمارهٌ 206، آوريل 1996 .
3ـ مقاله درباره فارسي بودن نام خليج فارس در كتاب هزار صفحه اي العلاقات العربية الايرانية يا روابط ايران و اعراب، انتشار مركز دراسات الوحدة العربي در بيروت، چاپ ژوئيه 1996، صص 542 تا 543 .
4ـ مقاله درباره ايراني بودن جزاير تنب و ابوموسي در همان كتاب، بيروت، ژوئيه 1996، صص 484 تا 526 .
5ـ آفاق التعاون الاقتصادي بين تهران و بلدان القوقاز و آسياي الوسطي يا افق هاي همكاري اقتصادي ميان تهران و كشورهاي قفقاز و آسياي مركزي، در هفته نامهٌ المستقله شماره 141، 20 ژانويهٌ 1996 .
گذشته از اين موارد، سازمان ملل متحد كه بيست و دو كشور عربي را به صورت عضو دارد، دستكم، در سه نوبت نام رسمي و تغييرناپذير درياي ميان ايران و شبه جزيره عربستان را رسماً خليج فارس اعلام كرد. نخست طي يادداشت شمارهٌ: AD311,1 GEN مورخ پنجم مارس 1971 . بار دوم طي يادداشت شمارهٌ: UN LA45.8.2 (C) مورخ دهم اوت 1984 نام رسمي درياي جنوب و خاور شبه جزيره عربستان خليج فارس اعلام شد و بار سوم، طي يادداشت شمارهٌ: ST/CS/SER. A/29 به تاريخ دهم ژانويهٌ 1990 فارسي بودن نام خليج فارس را تأكيد كرد(63) (رك: ضميمه هاي 1)
همچنين كنفرانس سالانه سازمان ملل درباره هماهنگي در نام هاي جغرافيايي همه ساله فارسي بودن نام خليج فارس را تأكيد كرده است. درخور توجه است، هنگامي كه اسرائيل كوشيد در يكي از اين اجلاس هاي جغرافيايي، نام خليج عقبه را به خليج ايلات دگرگون كند، اعراب عضو سازمان ملل متحد سر به شورش برداشتند و اين تلاش اسرائيل را محكوم كردند. باز هم درخور توجه است، درحالي كه اسرائيل به تصميم سازمان ملل متحد درباره رسمي بودن نام خليج عقبه سرفرود آورد و تلاش براي دگرگون كردن نام اين خليج را كنار گذاشت، محكوم كنندگان نظام صهيونيستي و متعصبان در دنياي عرب همچنان مي كوشند نام رسمي خليج فارس را دگرگون كنند.

يادداشت ها:
2 . رجوع شود به اصل اين آيهٌ شريفه در حاشيه صفحهٌ 80 همين كتاب.
1 . براي آشنايي با اصل اين مدرك، رك: سند منعكس شده در ص 161 كتاب اسناد و فرامين منتشر نشده، به كوشش محمد علي كريم زاده تبريزي، لندن، نوروز 1368 .
2. براي آشنايي با اين رويدادها و اصل قرارداد 1856 رك: مجموعهٌ اسناد دولتي ايران، شماره 6156، صص 91 و 92؛ روضة الصفاي ناصري، نوشتهٌ رضا قلي خان هدايت، تهران، 1374، ص 549؛ ناسخ التواريخ، دورهٌ كامل تاريخ قاجاريه، به كوشش جهانگير قائم مقامي، انتشارات طهوري، تهران، 1341، صص 140 تا 150؛ و مقالهٌ فتح بندرعباس و جزاير قشم و هرمز نوشتهٌ حميد نيرنوري، ماهنامهٌ وحيد سال پنجم، شمارهٌ 4، صص 314 تا 318 و شمارهٌ 5، صص 433 تا 442 .
3 . براي آشنايي بيشتر با اين موارد، رك: كتاب جزاير تنب و ابوموسي، تأليف پيروز مجتهدزاده، به انگليسي:
The lslands of Tunb and Abu Musa by pirouz Mojtahed – Zadeh, CNMES/SOAS Publication, University of London 1995, PP.9-14
يادداشت ها:
4. سيد احمد مدني، محاكمهٌ خليج فارس نويسان، انتشارات توس، تهران، 1357 .
5. Sir Charles Belgrave, The pirate Coast, Bell publication, London 1966, P.1.
6. پيروز مجتهدزاده، جغرافياي تاريخي خليج فارس ، در چاپ دوم نام خليج فارس در طول تاريخ ، لندن، اسفند ماه 1366، ص 5 تا 8.
7. پيروز مجتهدزاده، شيخ نشين هاي خليج فارس، انتشارات عطايي، تهران، 1349، صص 40 تا 44 .
8. دكتر محمد نوفل مصري در گفت وگو با روزنامه نگاران ايراني، كيهان، شمارهٌ 7420، چهارشنبه 4 ارديبهشت 1347 .
9. Ali Hmidan, Les Princes de l Or Noir, Paris 1968.
10. The Times (of London), 16 December 1968, Page on the Middle East.
11. براي آشنايي بيشتر با متن اين گونه يادداشتها رك: خليج هميشه فارسي ، نوشتهٌ فريبرز بختياري اصل، مجله سياست خارجي، فروردين 1368، شمارهٌ 1، صص 87 تا 104 .

 ابن خلدون. مقدمه. ترجمه محمد پروين گنابادی. مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۲. 

نویسنده : : ٢:٤٢ ‎ب.ظ ; جمعه ۱٩ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

فصل ششم و پايانی
پيوست ها
پيوست شمارهٌ 1ـ اصل اسناد سازمان ملل متحد در تأكيد بر فارسي بودن نام خليج فارس

UNITED NATION S NATIONS UNIES
NEW YORK
reference AD 311,1 GEN
The Secretarict of the United Nations Presents its compliments to the Permanent Mission of Iran to the United Nations and has the honour to acknowledge the reccipt of its note of 25 February 1971 referring to the use of the term زArab Gulf Emiratesس in a document of the United Nations Industrial development organization.
It is the practice of the United Nations Secretariat to use in United Nations documents and maps the term زPersien Gulf to indicate the body of water between Iran to the north and east and a number of other countries to the south and west. In doing so, the United Nations secretariat has conformed to a long established usage followed by publishers of atlaces and geographical dictionarics.
The document referred to in the note of the paramanent mission was prepared at the headquarters of the United Nations Industrial Development Organisation in Vienna. The content of the note and of this replay will be brought to the attention of the appropriate officers of that Organisation.
5 March 1971
B/C
UNITED
NATIONS
Secretariat

EDITORIAL DIRECTIVE
Prepared by Editorial Control at the request of the Chief Editor
To: Members of the staff
Subject: USE OF THE TERMS زPERSIAN GULF AND SHATT AL – ARABس
1.The term زPersian Gulfس is used in documents, publications and statement emanating from the Secretariat as the standard geographical designation for the body of water lying between the Arabian Peninsula and the Islamic Republic of Iran, thus following longstanding conventional practice. Equally, shatt al-Arab is used rather than Arvand Rud or Arvand River.
2. However, in documents, publications and statements cmanating from a Member Government or intergovernmental organization, the terminology of the original should bc retained.
3. In cases of doubt, staff mcmbers are requested to contact the Chief Editor, who will then issue a ruling in consultation with the office of the Secretary – General and the office of Legal Affairs.

پيوست شمارهٌ 2 ـ استدلال در دنياي عرب پيرامون فارسي بودن نام خليج فارس

در سال 1375 كتاب مفصلي از طرف مركز مطالعات اتحاد عرب منتشر شد حاوي مقالات و گفت وگوهاي كنفرانس بين المللي روابط ايران و اعراب بود كه در سال 1374 در قطر تشكيل شد. اين كتاب كه العلاقات العربيه ـ الايرانيه نام دارد، مورد انتقادهاي مثبت محافل علمي و مطبوعاتي عرب و مورد استقبال فراوان در دنياي عرب قرار گرفته است. اين كتاب كه به زبان عربي و در هزار صفحه در دنياي عرب منتشر شده است، حاوي چند بحث از مؤلف ـ دكتر مجتهدزاده، كارشناس ايراني مسائل خليج فارس در دانشگاه لندن ـ پيرامون حق و حقوق ايران در خليج فارس و در روابط با اعراب است. در يكي از اين بحث ها، نگارنده با استفاده از اسناد و مدارك انگليسي ـ عربي، حاكميت و مالكيت ايران را بر جزاير تنب و ابوموسي ثابت مي كند. استدلال هاي مؤلف در اين زمينه تا آن اندازه چشمگير بوده است كه پيش از انعكاس آن در كتاب ياد شده، ترجمهٌ عربي آن، بدون كم و كاست، در مجلهٌ المستقبل العربي بيروت منعكس گرديد.
در بحث ديگري، مؤلف استدلالي كوتاه، قاطع و صريح و دوستانه را در زمينهٌ فارسي بودن نام خليج فارس ارائه كرده است كه به همان گونه در كتاب ياد شده منعكس گرديد. اهميت اين بحث از آن جهت است كه پس از سي سال تبليغات خستگي ناپذير در دنياي عرب در زمينهٌ تغيير نام خليج فارس، براي نخستين بار استدلالي گويا در نوشته اي مستدل، در دفاع از نام واقعي خليج فارس و لزوم احترام گذاردن به تاريخ و جغرافيا و اصول حاكم بر جوامع متمدن، از راه محترم شمردن اسامي تاريخي و جغرافيايي، در دنياي عرب منتشر مي شود. استدلالي كه آشكارا مؤثر بوده است، چنانكه از آن تاريخ به بعد در مواردي چند ديده شد كه برخي محافل پژوهشي و مطبوعاتي عربي از نام خليج فارس به همين صورت اصلي آن استفاده مي كنند. مؤلف در مورد اين بحث چنين استدلال كرد:
جاي تأسف فراوان دارد كه ما امروز خود را در اينجا درحال جدال لفظي بر سر يك قرار جغرافيايي مي بينيم كه در درازاي سه هزار سال گذشته قوام گرفته است. نام خليج فارس از روزگاران يونانيان و روميان وجود داشته است. حتي آنجا كه قرآن كريم سخن از روانه كردن دو دريا مي كند تا به هم نزديكي يابند، ابن الفقيه، مقدسي و ديگر جغرافيا و تاريخ نويسان عرب تفسير كرده اند كه منظور خداوند بزرگ درياي فارس و روم است هزاران نقشهٌ نو و كهنه از همهٌ ملت ها تأييد دارند كه اين نام هميشه خليج فارس بوده است. سازمان ملل متحد در چند نوبت رسماً اعلام كرد كه نام اين دريا خليج فارس است، چنانكه ملت هاي جهان، جز برخي محافل عربي، نامي جز نام خليج فارس بر اين دريا نشناخته اند.
آقاي رئيس، تلاش ناسيوناليست هاي تندروي عربي دههٌ 1960 و تمايلات افراطي بعثي دههٌ 1970 به بعد در راه دگرگون كردن اين نام خدمت به منافع چه كسي خواهد بود؟ جز ايجاد تفرقه ميان ايرانيان و اعراب كه با هم بودنشان منافع استعمار نو و امپرياليزم نوين را در منطقهٌ ما تهديد خواهد كرد؟ اگر خليج فارس از سوي ايرانيان خليج ايراني خوانده مي شد، اعراب حق همه گونه گلايه را داشتند. اما ايرانيان اصول اخلاقي حاكم بر جوامع متمدن را زير پاي نمي گذارند. رودخانه اي و درياي ديگري نيز جغرافياي ايران را از همسايگان عربش جدا مي سازد. اين دريا درياي عمان و آن رودخانه شط العرب نام دارد. ايرانيان نكوشيده و نمي كوشند اين نام ها را به درياي ايران و شط الايران برگردانند. من شخصاً، آقاي رئيس، هرگز در برابر تلاش احتمالي پاكستان، براي مثال، در راه برگرداندن نام اقيانوس هند به اقيانوس پاكستان به هر دليلي، سر فرود نخواهم آورد، چرا كه من شاگرد جغرافيا و تاريخ هستم.
آنان كه مي گويند اصطلاح الخليج الفارسي از نظر تكنيكي معني غير دلنشيني را از نظر مالكيت ها در منطقه مطرح مي سازد، بايد بدانند كه اين مسأله تكنيكي مربوط به زبان عربي مي شود و ديگران را نمي توان به خاطر آن سرزنش كرد. اين گروه مي تواند از اصطلاح ساده خليج فارس استفاده كند. آن ديگران كه مي گويند نقشه يا اسنادي پيدا مي شود كه اين دريا را خليج بصره يا خليج هرچيز ديگري مي نامند، بايد بدانند كه تلاش در راه مقايسه يك يا دو يا ده نقشه يا سند از اين گونه با هزاران هزار نقشه و سند يكنواخت از بايگاني اعراب و ديگر ملت هاي جهان كه نام خليج فارس را در درازاي تاريخ تأييد مي نمايد، تلاشي كوته بينانه است.
آنان بايد بدانند كه ايرانيان نيز مي توانند اشاره به نقشه ها و اسناد فرازي (مقطعي) از تاريخ گذشته نمايند كه نام هايي ديگر براي درياي عمان و شط العرب به كار گرفته اند. ولي ايرانيان در راه دگرگون كردن نام اين دريا و آن رودخانه براساس چند نقشه و اثر مقطعي تلاش نمي كنند، چون مي دانند چنين تلاشي، كوته بينانه است و نشان دهندهٌ عدم احترام به اصول عمومي بين المللي و همچنين نسبت به تاريخ و جغرافيا است.
نام خليج فارس اين دريا را به مالكيت ويژه ايران در نمي آورد، چنانكه نام درياي عمان آن دريا را به مالكيت ويژه عمان درنمي آورد. ولي همهٌ ما مي دانيم كه دامن زدن به اين گونه مسايل جدايي افكن، خدمتي به آرمان هاي شيطاني، عليه منافع مشترك ما در منطقه مشترك ما خواهد بود. 1
پي نويسها:
1 . ترجمهٌ گفته هاي مؤلف در كنفرانس روابط ايران و اعراب، دوحه، قطر، مهر ماه 1374 به نقل از كتاب، العلاقات العربية ـ ايرانية، چاپ مركز الدراسات الوحده العربيه، بيروت، ژوئيهٌ 1996، صص 523ـ524

نویسنده : : ٦:٠٠ ‎ب.ظ ; شنبه ٦ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (1)      

دروغي از آن‌سوي خليج‌فارس(1)

گفت‌وگو با دكتر پيروز مجتهدزاده

به اين موضوع كاري نداريم كه اهميت استراتژيكي خاك بيشتر است يا دريا يا هوا و يا فضا! و باز به اين موضوع هم كاري نداريم كه اهميت استراتژيك جزاير سه‌گانه ايران در خليج‌فارس بيشتر يا كمتر شده باشد و يا با ازميان‌رفتن بلوك شرق و همچنين نظامي‌شدن تجهيزات فضائي ديگر ارزش مخاصمات جدي مرزي را نداشته باشد، بلكه موضوع مهم اين است كه بحث بر سر جزاير سه‌گانه ابوموسي و تنب كوچك و بزرگ بخشي از سياست كلي ايران‌زدايي از خليج‌فارس مي‌باشد كه نه‌فقط جنبه نظامي و اقتصادي، بلكه جنبه كاملا قدرتمند فرهنگي دارد. كاستن از حريم مرزي ايران و گرفتن يك پايگاه سوق‌الجيشي از كشور ما كه مي‌تواند بر اثر كوتاهي دستگاه ديپلماسي ما باشد، در درجه اول اتوريته نظام و سابقه تاريخي و فرهنگي ايران را مورد آسيب قرار خواهد داد. در خليج‌فارس صدها جزيره گمنام وجود دارد كه بسياري از مردم ايران و جهان آنها را نمي‌شناسند؛ حال چرا اين سه جزيره كوچك مشهور شده‌اند، دلايلي دارد كه بايد مورد دقت قرار گيرند! جرياني كه اكنون به‌شكلي هدفمند سعي دارد نام خليج‌فارس را به خليج يا خليج عربي تغيير دهد و موضوع مالكيت ايران بر جزاير سه‌گانه را مشتبه سازد و پولهاي زيادي را به اطلس‌نگاران غربي براي رايج‌كردن عناوين تحريف‌شده جغرافيايي پرداخت مي‌كند، همگي از فروعات چالشهاي غرب و متحدان او با جمهوري اسلامي است. در طي قرنهاي گذشته كه خليج‌فارس كاملا در داخل سرزمين ايران قرار داشت و تمامي بنادر جنوبي آن تابع دولت رسمي و مركزي ايران بودند، همه قدرتهاي جهان مي‌دانستند كه براي انجام فعاليتهاي بازرگاني در جنوب خليج‌فارس مي‌بايست از طريق كنسولگري خود در شيراز يا خرمشهر و يا بندر گمبرون (بندرعباس) با دولت ايران قرارداد منعقد سازند و اين رسم تا اوايل دوران قاجاريه هم معمول بود، اما اين حرف و حديثها و نقشه‌كشيها در حقيقت از زماني آغاز شد كه دولت ايران در اثر تجاوزات روس و انگليس و بي‌كفايتي شاهان قاجار دچار تجزيه و ضعف گرديد و سرزمينهاي شمالي و شمال شرقي ايران طي چند قرارداد تحميلي از ايران جدا گرديد. جنگ جهاني اول و تشكيل پليس جنوب، ايران‌زدايي از خليج‌فارس را بيشتر و گسترده‌تر نمود و دولتهاي دست‌نشانده انگليس در امارات، كويت، عمان، بحرين و عراق پرچمهاي دولتهاي نوظهور خود را بالا بردند. چيزي نمانده بود كه انگلستان با تحت‌الحمايه‌قراردادن شيخ خزعل، خوزستان را هم به‌عنوان يك كشور مستقل عربي اعلام كند و بعد هم بوشهر، لنگه، بندرعباس و در نهايت ايران را به‌كلي از خليج‌فارس دور كند؛ اما اجازه و قدرت چنين اقداماتي را نيافت و سرانجام با خاندان پهلوي كنار آمد. اگر انگليسيها مطامع خود را از طريق پهلويها برآوردني نمي‌ديدند قطعا به تشكيل دولتهاي مستقل در سواحل شمالي خليج‌فارس مي‌پرداختند و با ديپلماسي قايقهاي توپدار متصرفات شرقي خود را توسعه و تثبيت مي‌كردند.

بعد از افول قدرت بريتانيا در دنياي پس از جنگ دوم جهاني و برچيده‌شدن نظام مستعمراتي آنها در شرق، ايران تاحدودي در سواحل جنوبي خود ثبات و آرامش پيدا كرد و حتي براساس دكترين نيكسون و كيسينجر در خليج‌فارس به يك قدرت منطقه‌اي مهم تبديل گرديد. به‌طوري كه شاه به فكر بازگرداندن برخي از مناطق جنوبي خليج‌فارس مانند بحرين به خاك ايران افتاد و حتي براي بحرين دو كرسي در مجلس شوراي ملي در نظر گرفت. اما اين اوضاع و احوال درواقع نه در راستاي صعود و ترقي ايران، بلكه بيشتر در راستاي تامين امنيت انرژي براي غرب و مقابله با توسعه بلوك شرق بود به همين خاطر با وقوع انقلاب اسلامي مجددا ايران از ناحيه همسايگان جنوبي كه هم‌پيمانان امريكا بودند به مخاطره افتاد و سرانجام درگير جنگي طولاني و تمام‌عيار با عراق و هم‌پيمانان عربي و غربي او شد.

امروز نيز همان سياست ايران‌زدائي از خليج‌فارس در دستور كار بلوك‌غرب به رهبري امريكا قرار گرفته و بزرگنمائي مسائل مرزي در خليج‌فارس و سعي در تحريف عناوين جغرافيايي و خلاصه همه اين جار و جنجالها براي گل‌آلودكردن آب خليج‌فارس و ماهيگيري! از آن است.

براي آشنايي بهتر و بيشتر شما خوانندگان عزيز و ارجمند با مسائل قديم و جديد ايران در خليج‌فارس و طرح مسائل امروزين منطقه در راستاي ايران‌زدايي غرب از خليج‌فارس، با دكتر پيروز مجتهدزاده استاد و محقق برجسته جغرافياي سياسي و فعال در مجامع منطقه‌اي و بين‌المللي مربوط به مسائل خليج‌فارس گفت‌وگويي انجام داده‌ايم كه حاصل آن‌ را تقديم شما مي‌نماييم.

دكتر مجتهدزاده پس از اخذ دو مدرك فوق‌ليسانس در زمينه جغرافياي سياسي از دانشگاههاي لندن و منچستر، دكتراي نقش ايران در خليج‌فارس را در سال 1979 از دانشگاه آكسفورد و نيز دكتراي شرق ايران، افغانستان و پاكستان را در سال 1993 از دانشگاه لندن اخذ نمودند. ايشان هم‌اكنون علاوه بر آن‌كه استاد كرسي جغرافياي سياسي در دانشگاه تربيت‌مدرس هستند، به‌عنوان مدير عامل بنياد پژوهشي Uro Sevic لندن و نيز مشاور پژوهشي سازمان ملل متحد فعاليتهاي شايان توجهي را سامان مي‌دهند.

 

 

l آقاي دكتر مجتهدزاده، با تشكر از جنابعالي كه دعوت ماهنامه زمانه را جهت اين مصاحبه پذيرفتيد، موضوع گفت‌وگوي ما درباره جزاير سه‌گانه تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي مي‌باشد. مساله خليج‌فارس و جزاير سه‌گانه به لحاظ مباحث بين‌المللي و نيز در ارتباط با مسائل مربوط به تماميت ارضي كشور ما از اهميت خاصي برخوردار شده و تهديدات و ادعاهايي از سوي دول و يا نهادهاي خارجي ــ اعم از عربي و يا غيرعربي ــ انجام مي‌گيرد كه نمونه اخير آن اقدام نشنال جيوگرافي ((National Geography در تحريف وقايع و معرفي جزاير مذكور به‌عنوان جزاير اشغال‌شده از سوي ايران مي‌باشد. به‌عنوان سوال نخست از شما مي‌خواهيم كه درخصوص جغرافياي طبيعي و سياسي و نيز جايگاه ژئوپليتيكي اين جزاير توضيح بفرماييد.

o نكته مهم از نظر جغرافيايي درخصوص مساله جزاير تنب و ابوموسي اين است كه در درجه اول موقعيت جغرافيايي اين جزاير در خليج‌فارس دقيقا تبيين شود؛ چون تبليغاتي كه تاكنون عليه مالكيت و حقانيت ايران بر اين سه جزيره، به‌خصوص در غرب، مطرح شده، اين استنباط را ايجاد كرده است كه اين جزاير در نزديكي خاك امارات واقع شده‌اند. حيرت‌انگيز است كه حتي نشريات معتبر اين سوال را مطرح مي‌كنند كه ايران به چه دليل جزاير واقع در نزديكي خاك امارات را تصرف كرده است. لاجرم غرب يا نمي‌داند كه در تشريح جغرافيايي منطقه چه مي‌گويد و يا عمدا حقايق جغرافيايي را تحريف مي‌كند تا بتواند همفكري وسيع‌تري را براي خود دست و پا كند. در حالي‌كه در واقعيت امر، دو جزيره تنب بزرگ و كوچك در نزديكي خاك ايران واقع شده‌اند و فاصله اين دو جزيره با جزيره هرمز از هفت يا هشت مايل بيشتر نمي‌شود، ضمن آن‌كه فاصله آنها با بندر لنگه نيز حدود سي مايل است، حال‌آنكه فاصله جزيره تنب بزرگ با راس الخيمه ــ كه به تحريك انگلستان مدعي جزاير تنب بزرگ و كوچك شده ــ هفتاد مايل مي‌باشد. يعني فاصله تنب بزرگ با راس‌الخيمه دو و نيم تا سه‌برابر فاصله اين جزاير با خاك ايران است و اگر بخواهيم فاصله‌ اين جزاير را با ديگر جزاير ايراني بسنجيم، اين فاصله حتي خيلي كمتر خواهد بود؛ جزيره ابوموسي نيز درست روي خط منصف خليج‌فارس، يعني دقيقا وسط دو ساحل ايراني و عربي واقع شده، و لاجرم حق‌نماييهايي كه درخصوص با وضعيت جغرافيايي اين جزاير در ادعاهاي طرف عرب مطرح شده، يكسره دروغ مي‌باشد و اين وضعيت جغرافيايي نه تنها به ادعاهاي امارات متحده هيچ كمكي نمي‌كند بلكه درواقع حقانيت ايران را به اثبات مي‌رساند.

موقعيت اين جزاير براي سالهاي زيادي به يك بحث بسيار مهم امنيتي نيز تبديل شد؛ چنان‌كه در زمان رژيم گذشته بحث بر سر اين جزاير بسيار بالا گرفت و در سال 1971.م سرانجام به بازگشت اين جزاير به ايران منجر شد. خود رژيم ايران در آن موقع درخصوص موقعيت و حساسيت استراتژيك اين جزاير بيش‌ازحد صحبت مي‌كرد و شايد در اين كار خود موجه هم بود؛ چراكه در آن دوران به دليل وضعي كه شرق و غرب در خليج‌فارس داشتند، اين استنباط پيش مي‌آمد كه شايد شوروي به اين فكر بيفتد كه از طريق تنگه‌هرمز وارد خليج‌فارس شود و لذا اين جزاير اهميت فوق‌العاده‌اي پيدا ‌كرده بود. اما امروزه ديگر آن وضعيت را نداريم و جزاير تنب و ابوموسي نه براي ما و نه براي هيچ‌كس ديگر، از آن اهميت استراتژيك سابق برخوردار نيست.

عامل اصلي به‌وجودآمدن اين وضع حساس استراتژيك درخصوص اين جزاير در آن زمان، اين بود كه جزاير مذكور جزء محدوده تنگه‌هرمز محسوب مي‌شدند؛ درحالي كه از نظر جغرافيايي اين جزاير فاصله نسبتا زيادي با جزيره هرمز دارند. اما از آنجا كه فاصله اين جزاير ــ كه دنبال هم واقع شده‌اند ــ با ديگر جزاير تنگه‌هرمز زياد نيست، آنها را جزو جزاير تنگه‌هرمز قلمداد مي‌كردند؛ يعني فاصله ابوموسي را با تنب در نظر مي‌گرفتند و سپس فاصله تنب بزرگ را با تنب كوچك و بعد از آن، فاصله تنب كوچك را نيز با جزيره هرمز در نظر مي‌آوردند و در يك تقارن ذهني ميان اين جزاير و جزاير لارك، هنگام، هرمز و قشم ــ كه در مجموع اسمشان را جزاير تنگه‌هرمز گذاشته بودند ــ يك خط منحني استراتژيك را شكل مي‌دادند. اين طرز توجيه مساله البته در آن زمان به خاطر وضعيت ژئوپليتيكي حاكم بر دنيا قابل‌قبول بود اما امروز با ازبين‌رفتن دنياي دوقطبي و ازبين‌رفتن تهديدهاي تئوريك و يا عملي شوروي، ديگر چنين وضعيتي را نداريم. لاجرم برخي از اعراب‌ به اين شبهه افتاده‌اند كه شايد ايران به دلايل استراتژيك بوده كه به اين جزاير اهميت زيادي مي‌داده است و لذا به اين فكر افتادند كه اين جزاير را طي قراردادي 99ساله به ايران اجاره ‌دهند. آنها نمي‌دانند كه اين جزاير ديگر آن اهميت استراتژيكي سابق را ندارند؛ گذشته‌ازآن، تلاش ايران در دفاع از حاكميت خود بر اين جزاير، صرفا جنبه حقوقي و تماميت ارضي كشور را دارد، نه اين‌كه جزاير از نظر استراتژيك حائز اهميت چنداني هستند.

l آقاي دكتر، مهمترين بخش اين گفت‌وگو، بحث مالكيت اين جزاير مي‌باشد لطفا اشاره‌اي به سابقه وضعيت مالكيت جزاير مذكور را داشته باشيد.

o پيش‌ازهرچيز، لازم است بدانيم كه در خليج‌فارس حدود سيصدواندي جزيره وجود دارد كه ملل منطقه و حتي اكثر مردم كشورهاي مالك، فقط اسم چند جزيره را مي‌دانند و بقيه جزاير را اصلا نمي‌شناسند. جالب‌آن‌كه حتي جزاير تنب و ابوموسي از جمله جزاير گمنام بودند؛ چرا كه تنب كوچك اصلا خالي از سكنه است و تنب بزرگ و ابوموسي هم جمعيتي اندك داشتند كه با ماهيگيري روزگار مي‌گذراندند. از اين ميان، جزيره ابوموسي به دليل داشتن خاك سرخ از قرن نوزدهم مورد توجه انگليسيها و هلنديها قرار گرفت و لذا هلنديها و سپس انگليسيها امتيازاتي را در اين خصوص گرفتند و از آن پس اين جزيره مورد توجه قرار گرفته و كلمه ابوموسي در متون ذكر گرديد اما همچنان از جزاير تنب در متون اثري نبود. تنب يك كلمه فارسي جنوبي و تنگستاني به‌ معني تپه است كه عربها آن را با «طاي» مالف مي‌نويسند تا به آن يك صورت عربي داده باشند، درحالي‌كه اين طرز نوشتن كلمه به لحاظ املايي و قواعد زباني غلط است، علاوه بر آن‌كه تلفظ كلمه را هم عوض مي‌كند؛ بعد هم اين «طنب‌»ها را به جاي «كوچك» و «بزرگ» با صفتهاي «صغرا» و «كبرا» ذكر مي‌كنند تا به آنها به دروغ وجهه‌اي كاملا عربي بدهند. بعضي از منابع غربي نيز كه در ازاي دريافت پول به نفع آنها تبليغ مي‌كنند مثلا تنب كبرا را Greater Tonb مي‌نويسند؛ يعني درواقع به اقداماتي دست زنند كه سراسر فريب جغرافيايي، فريب اسمي و . . . است؛ يعني يك حكومت مي‌خواهد براساس فريب مدعي شود كه خاك يك كشور ديگر مال من است. به اين صورت فقط مي‌توانند عده‌اي را فريب بدهند،‌ همه ملل دنيا را كه نمي‌‌توانند. براي همين، خيلي مهم است كه در بحثهاي بين‌المللي خودمان اين نكات را مورد توجه قرار دهيم.

البته اين را هم بگويم كه جميع امارات متحده عربي در اين مساله زياد نقش ندارند بلكه فقط ابوظبي و راس‌الخيمه هستند كه اين بحث را مطرح مي‌كنند، وگرنه ديگر امارات حتي حاضر نيستند وارد اين بحث شوند. لاجرم ــ همچنان كه هميشه گفته‌ام ‌ــ عامل اصلي اين بحث، ابوظبي است و ادعاي مالكيت آن هم سراسر فريب و دروغ است؛ سوابق تاريخي زيادي هم نمي‌بينيم كه توجيه‌كننده اين ادعا باشد. جيمز موريه كه اوايل قرن نوزدهم با سفر دريايي به ايران مي‌آيد، سفرنامه عظيمي نوشته كه اتفاقا به‌گونه‌اي‌فوق‌العاده‌جالب، از دو جزيره تنب هم اسم مي‌برد. او مي‌نويسد امروز ما به كنار جزيره‌اي رسيديم كه نام آن، تنب است و اين جزيره به ايران تعلق دارد. لاريمر نيز از ديگر افرادي مي‌باشد كه زحمت فوق‌‌العاده ارزشمندي در شناسايي جغرافياي خليج‌فارس كشيده است. به‌هرحال انگليسيها وقتي‌كه آمدند و در همه جاي دنيا امپراتوري خود را برقرار كردند، اين استعمار خود‌به‌خود كه درست نشد بلكه براساس مطالعات دقيق منطقه بود. لاريمر زحمات فوق‌العاده زياد و ارزشمندي كشيد و كتاب او نيز فوق‌‌العاده ارزشمند است. وي پس از مطالعه تمام سواحل، جزاير و بنادر‌، اين جزاير را متعلق به ايران مي‌داند؛ به‌ويژه درباره ابوموسي توضيحات زيادي مي‌دهد و درخصوص اين كه انگليسيها چه‌موقع امتيازات مربوط به آنجا را گرفتند و به‌چه‌صورتي از منابع معدني آن استفاده مي‌كردند، صحبت مي‌كند.

يك چنين اشاراتي در تاريخ هست اما همه اين اشارت، جزاير را با نظر به تعلق آنها به ايران تعريف مي‌كنند. نكته بسيار جالب اين‌كه حتي نقشه‌هاي رسمي دولت فرانسه و خود انگليس از قرن هجدهم اين جزاير را جزو ايران ذكر كرده‌اند. در اين رابطه داستان جالبي وجود دارد، مبني بر اين‌كه دولت هند بريتانيا دستور مي‌دهد كه يك نقشه بزرگ از خليج‌فارس تهيه گردد و اين نقشه بسيار معروف كه در آن جزاير سه‌گانه جزو خاك ايران ذكر شده‌اند، در سال 1886.م چاپ و منتشر مي‌شود. سفير بريتانيا در دربار ايران، نسخه‌اي از اين نقشه را كه به ناصرالدين‌شاه هديه مي‌دهد، پهن كرده و با افتخار فراوان براي او توضيح مي‌دهد كه بريتانيا موفق شد چنين نقشه‌اي را تهيه كند. اما شاه بي‌خبر ما ــ كه فكر نمي‌كنم تاريخ ايران هرگز بتواند او را به‌‌خاطر رفتار نابخردانه‌اي كه در قبال خاك ايران داشت ببخشد؛ چون شاهان ديگر گرچه ممكن است خطاهاي زيادي هم كرده باشند چنان‌كه در زمان سلطنت او چهارده كشور از دل ايران درآمد، حتي در جاهايي خاك ايران را بخشيد اما در تاريخ ذكر نشده است ــ وقتي نقشه را نگاه كرد، به سفير بريتانيا گفت: «مگر روي اين جزاير ننوشته‌ايد ايران؟ پس اين ادعاها و دعواها ديگر چيست؟» به‌هرحال، سفير از اين ماجرا شرمسار شد و سپس گزارش مفصلي از ماوقع به دولت متبوع خود ارسال كرد و وزير خارجه بريتانيا نيز در حاشيه گزارش او نوشت كه ازاين‌پس نقشه‌هاي رسمي به سران دولتها داده نشود. با توجه به اين‌كه قانون بريتانيا، Common Law يعني به صورت قانون عمومي است و هركدام از اين قبيل حوادث خودبه‌خود به قانون تبديل مي‌شود، اين مساله نيز حكم قانون را پيدا كرد و به‌همين‌دليل به سر و صداي عظيمي منجر گرديد كه معروفيت بسيار اين نقشه را در پي‌داشت.

در مورد ادعاها بد نيست يادآوري كنم كه اولين جلسه برخورد من با عربها در سال 1992.م در انگلستان بود كه پارلمان انگليس از من دعوت كرد در جلسه‌‌اي متشكل از كارشناسان عرب و انگليسي و . . . حضور يابم. جلسه فوق‌العاده مهمي بود كه با شركت بيست‌ودو سفير عرب تشكيل شد. زماني‌كه در آن‌جا تاريخچه اين جزاير را تبيين مي‌كردم، سفير اتحاديه عرب در لندن متوجه شد كه من كم‌كم دارم به تاريخ اين نقشه نزديك مي‌شوم. لذا براي آن‌كه پيش‌دستي كرده و طرح مرا خنثي كند، دست بلند كرد و از يك انگليسي كه همكار من در دانشگاه لندن بود، پرسيد: آيا نقشه 1886 صحيح است، يا در آن اشتباه نيز وجود داشت؟ او هم گفت: «نقشه اشتباه بوده است.» من گفتم: مگر امكان دارد كه نقشه رسمي دولت بريتانيا اشتباه چاپ شود؟ گفت: بله امكانش هست. گفتم: امكان يك چيز و واقعيت چيز ديگري است و لذا شما نمي‌توانيد چنين ادعايي بكنيد؛ چرا كه دولت بريتانيا بزرگترين امپراتوري روي كره زمين را براساس همين  مطالعات به‌وجود آورد و اگر قرار بود اين مطالعات اشتباه باشد، به چنين نتايجي نمي‌رسيد. حالا ولو از شما قبول كنيم كه اين نقشه اشتباه چاپ شده، من حدود بيست‌وهفت نقشه رسمي پيدا كرده و با خود آورده‌ام، اين چطور، آن يكي چطور، اينها همه اشتباه است؟ بعد از اين بود كه آنها مغلوب شدند. جلسه به هم ريخت و همه با حالتي نگران جلسه را پايان دادند و مساله در آنجا به نفع ما تمام شد. بعدها همين حضرات در نوشته‌هاي ديگري گفتند كه آن نقشه اول اشتباه بوده و نقشه‌‌هاي بعدي هم به تأسي از اولي به اشتباه چاپ شده‌اند. حالا جواب من به آنها اين است كه نقشه‌هاي چاپ‌شده قبل از نقشه 1886‌ــ كه در كتاب من حدود ده مورد از آنها ذكر شده ــ چطور؟ آيا آنها هم اشتباه چاپ شده‌‌اند؟ شما داريد تلاش بيهوده مي‌كنيد كه بگوييد آسمان پايين و زمين بالا است تا مطالب خودتان را به اثبات برسانيد، غافل از آن‌كه واقعيت را نمي‌توانيد كتمان كنيد. ما امروز بيش از بيست‌وهفت نقشه رسمي داريم كه من آنها را پيدا كرده‌ام و قطعا بيش از اين هم وجود دارد و همه آنها اين امر را تاييد مي‌كنند كه اين جزاير متعلق به ايران است.

l در سال 1904 كه پس از مدتي دست‌به‌دست‌شدن اين جزاير، سرانجام بريتانيا با قواي نظامي در جزاير مستقر ‌شد، آيا ايران در آن مقطع و يا در سالهاي قبل از آن، جهت اعمال حاكميت موثر خود اقداماتي را صورت داده بود و چه شد كه بريتانيا توانست جزاير را تصرف كند؟

o جلسه محرمانه‌اي در سال 1902 در وزارت خارجه بريتانيا در لندن تشكيل ‌شد كه در آن صحبت شده بود شوروي مي‌خواهد از طريق تنگه‌هرمز به داخل خليج‌فارس نفوذ كند، يعني بحثي شبيه آنچه انگليسيها هميشه با بهانه‌قراردادن شوروي يا روسيه زمينهاي ما را غصب مي‌كردند. بدبختي ما هم اين بود كه هميشه در كنار شوروي يا روسيه بود‌يم و به همين دليل همواره سرزمينهاي ما وجه‌المصالحه قرار مي‌گرفت. به‌هرحال، انگليسيها به اين نتيجه رسيدند كه بايد از اين دست‌اندازي روسيه به خليج‌فارس جلوگيري شود و براي اين كار، لازم است كه بريتانيا جزاير حساس تنگه‌هرمز را اشغال كند. جزاير هنگام، قشم، لارك، هركدام به‌‌نحوي از قبل تحت اشغال بريتانيا بودند ــ البته اين اشغال رسمي نبود ــ و فقط دولت ايران در اين ميان بي‌‌خبر بود وگرنه آنها هر كاري كه مي‌خواستند مي‌كردند. انگليسيها در هر كدام از اين جزاير تاسيسات دريايي و انبار ذخاير درست كرده و پرچم بريتانيا را هم برافراشته بودند. لاجرم بايد گفت اين جزاير عملا در اشغال بريتانيا بودند. سه جزيره‌اي كه آن موقع انگليسيها به اشغال آنها تصميم گرفتند، تنب بزرگ،‌ ابوموسي و سري بودند (جزيره تنب كوچك آن موقع جزو اين جزاير سه‌گانه نبود بلكه بعدها در سال 1908 اشغال شد.)

در اينجا ناچارم به‌صورت معترضه ابتدا مطلبي را درخصوص نام جزيره سري ايراد كنم كه واقعا تاسف مرا برمي‌انگيزد. متاسفانه الان رايج شده است كه ما اين جزيره را سيري مي‌‌ناميم. درحالي‌كه نام دقيق آن «سري» است. نام قديم اين، جزيره، «راز» بود و دليل آن هم اين است كه اين جزيره به‌‌ويژه در مواقعي از سال، پشت بخارات آب و مه پنهان مي‌شود و پيداكردن آن مشكل است و لذا به آن گفتند جزيره راز و عربها آن را به سري تبديل كردند. اما چرا سيري مي‌گويند؟ چون ما براي كشف كشور خودمان به تاريخ خودمان كه مراجعه نمي‌كنيم بلكه در نقشه‌هاي انگليسي به جستجوي آن مي‌پردازيم و در آن‌جا هم اين اسم را به‌صورت Sirri قيد كرداند و لذا آن را سيري مي‌خوانيم، غافل‌ازآن‌كه در انگليسي كلمات شرقي براساس يك تلفظ خاص عربي هجي مي‌شوند؛ چنان‌كه اصفهان را به‌صورت ايصفهان (Isfahan) مي‌نويسند؛ يعني آن را نه با E بلكه با I مي‌آورند. سري هم بايد به صورت Serri باشد؛ كماآنكه اصلا وقتي دو حرف rr (يعني تشديد) پس از مصوت بلند i واقع شود، ديگر نمي‌توان آن را مشدد (سيري) خواند.

به‌هرحال انگليسيها تصميم گرفتند آن سه جزيره را اشغال كنند اما البته اين اشغال به‌صورت مستقيم نبود بلكه آنها به‌واسطه امارات اين كار را انجام دادند (منظور از امارات هم شيخ‌نشينهاي مختلف بود نه اين امارات متحده.) بريتانيا در آن موقع تصميم گرفت كه اين جزاير را به شيخ قاسميه واگذار كند و اين تصميم در سال 1903 رسما به عوامل و كارگزاران بريتانيا در هندوستان و خليج‌فارس ابلاغ ‌شد و اسناد آن هم موجود است. قاسمي‌ها هم براي تدارك اين مساله، پس از سنجيدن جوانب كار، در تابستان 1903 با برافراشتن پرچم شيخ شارجه در اين سه جزيره، ماموريت محوله را انجام دادند. ايران مطابق معمول متوجه قضيه نبود، ضمن‌آن‌كه انقلاب مشروطيت نيز به‌تدريج پا مي‌گرفت و توجه دولت ايران بيشتر به اين مساله معطوف بود. در همان ايام دولت ايران طي قراردادي، موسيو نوز بلژيكي را براي رسيدگي به امور گمركات استخدام كرده بود. نوز نمايندگاني داشت كه به‌عنوان ماموران گمركات ايران در جاهاي مختلف مشغول به كار بودند. نماينده او در جنوب، به‌نام موسيو دانبرين، در سال 1904 وقتي براي سركشي سالانه به اين جزاير رفت، با پرچمهاي عجيب و غريبي روبرو گرديده و با عصبانيت دستور داد اين پرچمها را پايين كشيده و پاره كنند. او سپس پرچم ايران را برافراشت و چند تفنگدار را هم براي حفاظت از اين پرچمها در آنجا مامور كرد. اما وقتي بريتانيا از ماجرا باخبر شد، به‌سرعت پرچم ايران را پايين كشيد و مجددا پرچم شيخ شارجه را برافراشت. دوباره ايرانيها آمدند و آن پرچم را پايين كشيدند، تا اين‌كه سرانجام دو طرف قرار بر اين گذاشتند كه هيچ پرچمي در اين جزاير نباشد تا تكليف آنها بعدا روشن شود؛ يعني ديگر وضعيت اشغال نظامي برقرار نبود. درست است كه آنها با توپ و تفنگ آمدند و پرچم را پايين كشيدند و مامور گارد ايراني را مرخص كردند، اما نتيجه اين شد كه جزاير بدون پرچم باشد تا تكليف روشن گردد؛ كه البته شصت‌وهشت‌‌سال طول كشيد تا اين تكليف روشن شود! لاجرم از نظر حقوقي وضعيتي برقرار شد كه جزاير در مالكيت هيچ‌كدام از دو طرف نبود اما انگليسيها در هنگام طرح دعوا، فريبكارانه مدعي شدند كه اشغال بريتانيا بعد از 1904 نيز تداوم داشته است. درحالي‌كه اين‌طور نيست و آنها وعده دادند كه ديگر پرچمشان را آنجا نزنند تا تكليف روشن شود؛ يعني ديگر اشغال منتفي گرديد و بلاتكليفي نيز صرفا به لحاظ حقوقي بود، وگرنه از نظر ايران روشن بود كه تكليف چيست. خلاصه، در عمل اين جزاير همينطور دست‌به‌دست مي‌شد. البته جزاير اهميتي هم نداشتند كه دست‌‌به‌دست شدن آنها مثلا تاثيري داشته باشد. به‌هرحال، ازآن‌پس ديگر هيچ‌كدام از دو طرف پرچم خود را در آنجا نزدند. اما مثلا اگر ايران مي‌خواست در آنجا اداره گمرك درست كند،‌ انگليس ايراد مي‌گرفت و لذا ايران صرف‌نظر مي‌كرد و يا از سوي آنان نيز هروقت مثلا شيخ شارجه اسبهايش را به اين جزاير مي‌فرستاد، ايرانيها مي‌رفتند و آنها را بيرون مي‌كردند و اين وضع در آن سالها همچنان ادامه پيدا كرد. ضمن‌آن‌كه بريتانيا در آن زمان ابرقدرت بود و دولت ايران در يك وضعيت فوق‌‌العاده ضعيف قرار داشت و فقط اين اواخر بود كه دولت ايران سر و كله‌اي براي خود دست و پا كرد،‌ والا قبل از دهه‌ 1960 ايران اصلا مطرح نبود.

 

نویسنده : : ٥:٤٤ ‎ب.ظ ; شنبه ٦ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

دروغي از آن‌سوي خليج‌فارس(2)

گفت‌وگو با دكتر پيروز مجتهدزاده

چنان‌كه ملاحظه مي‌شود، بريتانيا اين جزاير را به نمايندگي از شيوخ شارجه و بعدها راس‌الخيمه اشغال كرد و پرچم خودش را هم اول نزد، بلكه ابتدا پرچم آنها را نصب كرد كه البته بعدا پرچمها برداشته شدند. حال، نكته بسيار جالب آن‌‌كه در اين دست‌به‌دست‌شدنها، ايران و شيخ راس‌الخيمه ــ اين شيخ‌نشين در سال 1921 تاسيس شد ــ  در سال 1934 بدون اطلاع بريتانيا، يك‌سري قول و قرارهاي پنهاني با هم مي‌‌گذارند و طبق اين قرار شيخ راس‌الخميه خودش در ژانويه 1935پرچم راس‌الخميه را از تنب بزرگ پايين مي‌آورد و پرچم ايران را هم بالا مي‌‌برد. اما چند روز بعد كه بريتانيا از ماجرا باخبر شد، دوباره پرچم ايران را پايين كشيد و شيخ راس‌الخيمه را مجبور كرد كه پرچم خود را در آنجا بالا ببرد و حتي پولي هم به او دادند، به‌عنوان اين‌كه انگليس در اين‌جا چراغ دريايي نصب كرده و لذا جزيره را از شما اجاره مي‌كند.

l اين‌كه مي‌گوييد حاكم عرب نمي‌خواسته اين امر را بپذيرد،‌ آيا ارزش استنادي هم دارد كه در دعواها بتوانيم از آن بهره‌برداري كنيم؟ يعني در جايي به‌عنوان سند ضبط شده است؟

o مطمئنا همه اينها تاثير و كاربرد دارد؛ چون همه حرفهايي كه به شما مي‌زنم مستند مي‌باشد. درست است كه ما در تاريخ‌نويسي خودمان مطالب زيادي را همين‌طور بي‌سند و پايه بيان مي‌كنيم، اما توجه داشته باشيد كه همه حرفهايي را كه در اينجا مطرح مي‌‌كنم، سراسر به اسناد دولت بريتانيا و مقداري نيز به اسناد دولت ايران مستند مي‌باشد و همه آنها را در كتاب «امنيت و مسائل سرزميني در خليج‌فارس» گردآوري و ضبط كرده‌ام. به‌اين‌‌خاطر بيشتر از اسناد آنها استفاده كرده‌ام كه در اين ماجرا طرف ما بريتانيا و دست‌نشانده‌‌هاي او هستند و لذا قصد من اين است كه سندهاي خود بريتانيا را به رخ آنها بكشم و بگويم اينها چيزهايي است كه خودتان گفته‌ايد. براي همين هم كتاب من مملو از اسناد بريتانيا مي‌باشد. جالب است وقتي اين كتاب از زير چاپ درآمد، خيلي سروصدا كرد. يك ديپلمات انگليسي در مجله‌اي كتاب را نقد كرده و نوشته بود كتاب خوبي است و طبيعتا چون مجتهدزاده ايراني بوده و به زبان فارسي تسلط دارد، لاجرم دسترسي بيشتري به منابع فارسي داشته كه ما از آنها بي‌خبر بوده‌ايم و به همين دليل اين كتاب غناي بيشتري دارد. من هم در جواب نقد او نوشتم كه اصلا چنين چيزي نيست. شما كتاب را درست بخوانيد،‌ مثل شرقيها نخوانده نظر ندهيد. خواهيد ديد كه تمام اتكاء من به اسناد انگليسي و به اسناد رسمي دولت بريتانيا بوده است. يعني وقتي مي‌گويم فلان تصميم در سال 1902 گرفته شد، مكاتبات دولتي آنها را در اين زمينه ارائه مي‌كنم كه وزارت‌خارجه مثلا نوشته در فلان جلسه ما چنين تصميمي گرفتيم كه بايد فلان تاريخ اجرا شود. اين مستندات هم، سراسر به نفع ما هستند و تاكنون در صحنه‌هاي بين‌المللي آنها را ارائه هم داده‌ايم. لذا وقتي امارات مي‌گويد اگر راست مي‌گوييد بياييد به دادگاه بين‌المللي برويم، هميشه جواب من اين بوده كه ما خيلي وقت است كه در دادگاه بين‌المللي هستيم، ما خيلي وقت است كه در دادگاه افكار عمومي بين‌المللي هستيم و دايما اسناد و مدارك است كه ارائه مي‌دهيم. اين‌ شما هستيد كه اگر راست مي‌گوييد يك سند ارائه دهيد.

l به‌نظر مي‌رسد دعواي طرفين درواقع از سال 1928 حالت رسمي‌تري به خود گرفت و براي اولين‌بار در اين سال بود كه ايران و بريتانيا در نشستي در تهران مسائل مربوط به مالكيت جزاير سه‌گانه را رودررو بررسي كردند. لطفا درخصوص ماهيت اين گفت‌وگوها و نيز نتايج حاصله توضيحاتي بفرماييد. ضمنا علت اين‌كه مذاكرات مذكور به برافراشته‌شدن پرچم بريتانيا در سال 1930 در جزاير انجاميد، چه بود؟

o خوب، پس ابتدا لازم است بدانيم كه در مقطع سال 1928 چه اتفاقي افتاد. ببينيد، در سال 1921 رضاخان كودتا كرد و قدرت را در ايران به دست گرفت و در سال 1924 بود كه شاه ‌شد. رضاشاه كه در ايران به قدرت رسيد، سعي كرد نظام قديمي حكومت ايران را منحل كند. حكومت ايران از زمان هخامنشيان به صورت نظام فدرال بود. البته فدرال كلمه جديدي است و به اصطلاح رايج آن دوران، بايد گفت نظام شاهنشاهي بود؛ يعني نظامي كه در هر كدام از نقاط مختلف آن يك شاه حكومت مي‌كرد و يك شاهنشاه نيز در راس همه آنها بود. اما رضاشاه اين نظام را منحل كرد. گرچه باز هم از كلمه شاهنشاه استفاده مي‌شد، اما تشريفاتي بود و نظام ايران ديگر شكل شاهنشاهي سابق را نداشت، بلكه درواقع يك نظام سلطنتي بود كه در چارچوب نظام حكومت ــ ملتي فرم گرفته بود.

من متوجه اصطلاحي كه به كار مي‌برم هستم و نمي‌گويم دولت ــ ملتي؛ چون اشتباه است. متاسفانه بسياري از اصطلاحات غربي را در كشور ما به‌اشتباه ترجمه كرده‌اند و از آنها به‌اشتباه هم استفاده شده است. يكي از اين قبيل موارد نيز همين نظام حكومت ــ ملتي است، كه معادل درست Nation State مي‌باشد اما آن را به دولت ــ ملت ترجمه كرده‌اند. در حالي‌كه مترجمان آن متوجه نبوده‌اند كه State نه به معناي دولت، بلكه به معناي حكومت است. آن‌چه معناي دولت مي‌دهد، كلمه Government مي‌باشد. وقتي مي‌گوييم دولت خاتمي، دولت تاچر، دولت بلر، منظور Government (دولت) است نه State (حكومت). Khatami State يا Khatami Government   هيچ‌كدام مصطلح نيست، ولي منظور از State در ايران، نظام جمهوري اسلامي و حكومت مي‌باشد. پس ما اينجا وقتي از Nation State صحبت مي‌‌كنيم درواقع منظور ما حكومت ــ ملتي است؛ ضمن اين‌كه «ملي» هم نبايد گفت، چون معادل ملي در انگليسي، كلمه National مي‌باشد درحالي‌كه عبارت موردنظر ما Nation State است و لذا بايد گفت: «ملتي»؛ چون رابطه ما در اينجا با ملت و در نسبت با ملت است. اين اصطلاح درواقع در مقابل Territorial State به معني حكومت سرزميني قرار مي‌گيرد كه هر دو از انواع رده‌بندي فرم حكومتي هستند؛ كماآنكه به لحاظ تاريخي، پيش از اين دو شكل حكومتي، نظام Tribal State يا حكومت‌ قبيله‌اي را داريم. پس در مقابل Nation State بايد از حكومت ــ ملتي استفاده كرد و دولت ــ ملت غلط محض است و شخصا از تكرار آن رنجيده مي‌شوم؛ اما چون غلط مصطلح شده، براي كساني كه از آن استفاده مي‌كنند، ترك آن دشوار است.

به‌هرحال، صحبت بر سر اين بود كه رضاخان بساط شاهنشاهي را برچيد و در ايران Nation State را تاسيس كرد و براي ايجاد يك چسبندگي ناسيوناليستي و ملي در ايران، دست به پاره‌اي اقدامات زد كه ازجمله مي‌توان به تلاش وي براي بيرون‌كردن كلمات خارجي از زبان فارسي اشاره كرد. او همچنين روي تاريخ باستان ايران مانور مي‌داد كه ما چنين بوديم و چنان. رضاخان در اين راستا يك‌سلسله ادعاها و اقدامات سرزميني را نيز شروع كرد كه جنبه وطني و جلب احساسات ملي داشت، به‌ويژه ادعايي كه نسبت به بحرين مطرح نمود. جالب‌آن‌كه بحرين هم دقيقا همانند ابوظبي و عمان از دست ايران خارج شده بود؛ چراكه همه اين مناطق جزو تيول ايران بودند و فقط بحرين اين وضعيت را نداشت؛ يعني‌ افغانستان، تركمنستان و آذربايجان شمالي هم همين‌طور بودند. اما چرا رضاخان فقط روي بحرين دست گذاشت؟ دليلش اين بود كه او فكر مي‌كرد براي ايجاد چسبندگي ايراني در كشور بايد يك تقابل عربي درست شود و چون وضع بحرين طوري بود كه وقتي در زمان كريمخان‌زند از پيكره ايران جدا شد، يك جامعه كاملا ايراني بود اما از آن موقع و به‌ويژه پس از جدايي واقعي آن از زمان ناصرالدين‌شاه‌، بريتانيا با آوردن مهاجران عرب به بحرين آن را به يك جزيره عربي تبديل كرد و اين وضعيت در آنجا به تلاطمات و احساسات شديدي دامن زد كه اين احساسات به ايران نيز كشيده شد؛ چنان‌كه امروز هم هست و شما محافلي را مي‌بينيد كه با تعصب شديدي راجع به بحرين صحبت مي‌كنند و از اين‌كه بحرين عربي شده، سخت متاثر هستند. رضاخان با علم به اين مساله، روي اين نكته دست گذاشت و البته موفق هم شد كه هيجانات زيادي را در ايران به‌وجود آورد. حتي بعدا در زمان پسرش، مجلس ايران دو كرسي براي بحرين به‌عنوان استان چهاردهم تعيين كرد و همين مساله انسجام ملي زيادي را توليد كرد. من هميشه مي‌گويم: عربها در ايجاد انسجام ملي در ايران خيلي تاثيرگذار بوده‌اند. حمله عراق به ايران،‌ ايران را به‌گونه‌اي تمام‌عيار يكپارچه كرد. در آن زمان، ايران از درون واقعا با خطرات بزرگي مواجه بود و صدام خودش هم نفهميد كه چگونه ايرانيها را به هم نزديك كرد. همين ادعاهاي امارات نيز در سطح وسيعي در ايران ايجاد يكپارچگي مي‌كند اما آنها خودشان متوجه اين خدمات غيرمستقيمشان نيستند.

علاوه بر آنچه گفته شد، در اين دوران بين ايران و بريتانيا نيز اصطكاكهاي زيادي در خليج‌فارس به‌وجود آمد؛ تا بدانجا كه حتي سرچارلز بلگريث پيشنهاد داد كه نام خليج‌فارس را تغيير دهند. اما بريتانيا فورا اين پرونده را مخفي كرد و به افراد خود توصيه نمود كه ما به‌اندازه كافي مشكل داريم، مشكل جديد درست نكنيد. درواقع برخلاف دوره‌هاي قبل، اين‌بار دولت بريتانيا درصدد بود مشكلات را حل كند؛ چون بريتانيا گرچه در مقاطعي بسيار قوي بود، اما اينك در خليج‌فارس در يك موقعيت ضعيف و آسيب‌پذير قرار داشت؛ چون به لحاظ نگرش مبتني بر جغرافياي سياسي تاريخي، ايران تا آن زمان هميشه تنها كشور خليج‌فارس بود؛ يعني هيچ‌وقت در خليج‌فارس دولتي غير از ايران نداشتيم. عربستان سعودي در سال 1932 درست ‌شد و عراق نيز در سال 1924 بود كه به صورت يك كشور مستقل درآمد؛ تازه همين‌ها را هم انگليس و عثماني به‌وجود آوردند. براي همين است كه مي‌گوييم خليج‌فارس يك مفهوم چندهزارساله است. اما الان عليرغم همه اين تهديدها، متاسفانه در وضعيتي قرارداريم كه حتي بعضي از ايرانيها هم از اين مسائل خبر ندارند. به‌هرحال، در آن موقع بريتانيا به خاطر شرايط ضعفي كه در آن قرار گرفته بود، وقتي كه ديد با تنها حكومت قانوني منطقه، طرفيت شديدي پيدا كرده، كم‌وبيش در مقابل ايران كوتاه آمد.

اگر بخواهيم مساله را قدري بيشتر بسط بدهيم، بايد گفت حضور بريتانيا در خليج‌فارس درواقع به زمان حاج ميرزا آغاسي، يعني به سال 1820.م برمي‌گردد كه بريتانيا به بهانه‌ شكست‌دادن دزدان دريايي به خليج‌فارس آمد و دزدان دريايي هم همين شيوخ و اماراتي بودند كه الان هستند. خود بريتانيا آن موقع اين شيوخ را به دزدي دريايي و قاچاق برده در منطقه متهم كرد و در سال 1819 راس‌الخيمه را كه ياغي‌ترين قبيله بود شكست داد؛ اما در سال 1820 اولين قرارداد تحت‌‌الحمايگي را با آنها بست كه درواقع ماهيت قرارداد صلح را پيدا كرد؛ چون بريتانيا در اين قرارداد اجازه حمل پرچم مستقل را به شيوخ داده بود و لذا يك نوع شناسايي موجوديت سياسي را به آنها اعطا مي‌نمود كه در قراردادهاي بعدي نيز آن را تكرار كرد. البته همه اين شيخ‌نشينها از همان ابتداي تاريخ، جزو قلمرو ايران بودند، اما چون در ايران حكومت فدرالي و ملوك‌الطوايفي بود، به‌خاطر فساد كاملي كه وجود داشت، هيچ‌كس توجه نمي‌كرد كه آنجا چه خبر است. حاج ميرزا آغاسي اولين كسي است كه در سال 1840  از سوي ايران اعتراض ‌كرده و اطلاعيه رسمي صادر نمود كه شما داريد چه‌كار مي‌‌كنيد، آنجا سرزمين ما است. منتها بدبختي ما از نظر فرهنگي و مطالعات تاريخي و جغرافيايي اين بود كه در متون قديمي ما همه‌‌جا كلمه جزاير را به جاي بنادر به كار برده‌اند و لذا وقتي حاج ميرزا آغاسي مي‌گويد همه جزاير خليج‌فارس مال ما است، منظورش همه بنادر و جزاير است. واقعا بدبختي عجيبي است. من خودم مدتي طول كشيد تا بفهمم در آن زمان وقتي اين افراد مي‌گويند جزاير، منظورشان فقط جزاير نيست. بلكه بنادر را نيز شامل مي‌شود. امان از بي‌سوادي! مثلا عوامل دولت ايران كه در نواحي جنوب بودند، از روي بي‌سوادي نوشته‌اند كه جزاير چنين شدند و چنان شدند؛ يا همين‌طور، چون شهر ابوظبي و يا قسمتي از شهر دبي جزيره بودند، ايرانيها به‌ همه سواحل، بنادر و كرانه‌ها هم مي‌گفتند جزاير؛ چنان‌كه حتي حاج‌ميرزا آغاسي هم كه نخست‌وزير مملكت است وقتي بيانيه رسمي صادر مي‌كند مي‌گويد همه جزاير خليج‌فارس مال ما است، در صورتي‌كه منظور او همه شيوخ و قبايل و سواحل بوده است. اما همان‌ موقع بريتانيا منظور او را فهميد و لذا كوتاه آمد. بنابراين لازم است به‌خاطر داشته باشيم كه در گذشته، برخلاف امروز، حتي كل خليج‌فارس از آن ايران بوده و هيچ دولت و حكومت ديگري جز ايران در اين منطقه وجود نداشت. اما بريتانيا به‌ بهانه مبارزه با دزدان دريايي، يعني با تزوير پاي خود را به اين منطقه باز كرد. البته سابقه حضور آنها در خليج‌فارس به زمان شاه‌عباس برمي‌گردد كه براي بيرون‌كردن پرتقاليها به اين منطقه آمده بودند. اما بريتانيا در اين خصوص هيچ جوابي نمي‌دهد؛ چون در صورت جوابگويي مساله جنبه حقوقي پيدا خواهد كرد و لذا با زيركي تشخيص داد كه سكوت كند تا خودبه‌خود اين مساله تمام شود. بعد از حاج ميرزا آغاسي بريتانيا بازهم به كار خود ادامه داد و براي اين‌كه به آن جنبه حقوقي هم بدهد، از اميركبير اجازه تفتيش كشتيهاي ايراني را درخواست كرد و متاسفانه اميركبير هم به اين خواسته آنها جواب مثبت داد.

اما پس از اميركبير دولت ايران هم در هرات با انگليسيها كه رسما در مقابل او قرار گرفته بودند مي‌جنگد و هم از همه مهم‌تر ــ نظر به بحث گفت‌وگوي ما ــ در بندرعباس در مقابل انگليسيها مي‌ايستد؛ به‌اين دليل كه دولت ايران از زمان فتحعلي‌شاه بندرعباس را به سلطان عمان اجاره داده بود و حالا كه سالهاي زيادي از اين اجاره‌داري مي‌گذشت، آنها ياغي شده بودند و ماليات هم نمي‌دادند. بريتانيا كه در آن زمان با بقيه شيوخ منطقه قرارداد بسته و آنها را به تحت‌الحمايگي خود درمي‌آورد، با شيخ عمان، يعني با شيخ يوسف نماينده سلطان عمان نيز قراردادهايي ‌بستند تا آنجا را هم شيخ‌نشين كنند. البته بندرعباس هم كه مي‌گوييم، فقط شهر بندرعباس نبود، بلكه آنها از شهر بندرعباس تا نزديك مرز فعلي پاكستان، يعني تمام مكران را مي‌خواستند به يك شيخ‌نشين تبديل كنند. اينجا بود كه ميرزاآقاخان نوري به آنان اخطار داد كه چون ياغي شده‌ايد و به دولت ايران اجاره نمي‌دهيد، از بندرعباس خارج شويد كه آنها هم مقاومت كردند و حتي ادعاي استقلال نمودند. ميرزا تصميم به حمله و سركوب آنها گرفت كه انگليسيها به او اخطار رسمي دادند مبني بر اين‌كه شما در بندرعباس با بريتانيا طرف هستيد. اما ميرزاآقاخان بي‌توجه به آنها رفت و جنگيد و عمانيها را شكست داد. او همه شيخها را از خليج‌فارس بيرون ‌كرد و بريتانيا نيز بي‌آنكه دخالتي داشته باشد، صرفا به اعتراض اكتفا كرد.

جالب اين‌كه سلطان عمان بعدا به ناصرالدين‌شاه متوسل مي‌شود و شاه ميرزاآقاخان نوري را از اذيت آنان بازداشته، مي‌گويد: بگذاريد اجاره‌داري داشته باشند. نوري مي‌گويد: نمي‌شود، مگر خاك يك كشور را هم اجاره مي‌دهند. شاه مي‌گويد: حالا چون از قبل بوده‌اند، بگذاريد باشند. بعد از اين ميرزا با سلطان عمان يك قراردادي مي‌بندد كه در تاريخ جهان بي‌سابقه است. طبق اين قرارداد سطان عمان زماني مي‌تواند خاك ايران را اجاره كند كه تبعه دولت ايران باشد. سلطان عمان نامه‌اي به ناصرالدين‌شاه نوشت كه من خودم پادشاه عمان هستم، چطور مي‌شود كه من تبعه دولت ايران بشوم؟ در تاريخ چنين چيزي سابقه ندارد؛ گذشته از آن، من قبول مي‌كنم اين اجاره‌داري فقط براي بيست‌سال بوده، قابل‌تكرار نباشد و ضمنا اجاره‌دراجاره هم نكنم، يعني آن را به بريتانيا اجاره ندهم، به‌جاي شش‌هزار تومان خراج سالانه هم شصت‌هزار تومان مي‌پردازم.

ما چنين درگيريهايي با انگليس در اين تاريخ، به‌خصوص زماني‌كه رضاخان سركار آمده بود، داشتيم. اين بود كه بريتانيا ناچار شد براي حل اين درگيريها مذاكره كند. يعني در تمام شصت‌وهفت‌سالي كه اين كشمكش وجود داشت، اگر دو يا سه‌بار با انگليسيها مذاكره كرده باشيم، فقط مواقعي بوده كه انگليس در تنگنا قرار مي‌گرفت و لذا مجبور به مذاكره مي‌شد. البته هيچكدام از اين مذاكرات جز آخرين آنها به نتيجه نرسيد. در سال 1328.ش بود كه بريتانيا نظر به وضعيتي كه داشت قبول كرد كه با ما مذاكره كند. نماينده انگليس، سر رابرت كلايف بود كه با تيمورتاش مذاكره مي‌كردند. شيوه مانوردهي طرفين در اين مذاكره واقعا جالب است: يك بار ايران پيشنهاد مراجعه به جامعه ملل متفق را مي‌دهد، انگليس قبول نمي‌كند و بار ديگر انگليس همين پيشنهاد را مي‌دهد، ايران قبول نمي‌كند. يا آنجا كه بر سر بحرين مذاكره مي‌كنند، بازهم به‌همين‌شيوه طرفين به‌تناوب پيشنهاد مي‌دهند و باز رد مي‌كنند. اين‌چنين، سرانجام مذاكرات به جايي نرسيد و تعطيل شد؛ چون علاوه‌براين، در انگلستان نيز دولت متعصبي روي كار آمد و دستور داد كه مذاكرات را متوقف كنند. البته اگر تداوم هم مي‌يافت، به اين شيوه هيچ نتيجه‌اي نداشت. بنابراين سرنوشت جزاير بازهم به همان حالت كه بود باقي ماند.

تاريخ سياسي بريتانيا، فرانسه و امريكا را كه نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد اغلب كارهايي را از اين حزب توقع داريد، حزب مقابل آن انجام مي‌دهد. در اين مساله جزاير هم دقيقا همين‌طور بود؛ يعني حزبي كه با ايران مذاكره مي‌كرد حزب محافظه‌كار بود كه معمولا آدمهاي متعصب و نژادپرستي هستند و مطابق‌انتظار نبايد زير بار چنين مذاكراتي بروند، در حالي‌كه آنها با ايران مذاكره مي‌كردند اما حزب كارگر كه معمولا دموكرات و طرفدار حقوق‌بشر هستند و مدعي‌اند كه حقوق ملل جهان را در نظر دارند،‌ وقتي روي كار آمدند، با يك حس خود‌برتربينانه نسبت به ايرانيها، مذاكرات را يك‌طرفه متوقف كردند.

l آقاي دكتر مجتهدزاده، يكي از نكات كليدي در مبحث دموگرافيك جزاير، قاسمي‌ها هستند. اين مساله همواره مورد بهره‌برداري دولت بريتانيا و در سالهاي بعد اماراتي‌ها بوده است. ضمن شرح تاريخچه اين خاندان، بفرماييد اين گروه در طول تاريخ، ايراني محسوب مي‌شده‌اند، تحت تابعيت دولت ايران بوده‌اند و يا اصلا ايراني نبودند؟ چون با نظر به فعاليتهاي اين خانواده است كه بحث مالكيت دوگانه از سوي بريتانيا و امارات مطرح مي‌شود.

o اصليت خانواده قاسمي از اطراف بندرعباس بودند. آنها جزو‌ مهاجران ايراني عصر صفوي هستند. در تبيين وضعيت جمعيتي خليج‌فارس، براساس اسناد متقن تاريخي، ساكنان اوليه سراسر اطراف خليج‌فارس ايراني‌نسب‌ و تيره‌هايي بوده‌اند كه اصليت ايراني داشته‌اند. منتها با اين تفاوت كه سواحل شمالي هميشه پرجمعيت‌تر بود، به‌خصوص اطراف بندرعباس و خوزستان، و در سواحل جنوبي جمعيت بسيار اندكي سكونت داشت. حتي امروز هم از كويت تا انتهاي امارات متحده عربي و جنوب تنگه‌هرمز كل جمعيت ساكن، به‌سختي به دوميليون نفر مي‌رسد و مي‌بينيد بعد از اين‌همه كه توسعه پيدا كرده‌اند و شهرهايشان بزرگ شده و به لحاظ وضع معيشتي حتي از اروپا و امريكا هم جلوتر زده‌اند،‌ تازه يك‌سوم جمعيت شمال خليج‌فارس هستند؛ چون درواقع اين نواحي، بيابان بوده و براي زندگي شرايط مناسبي نداشتند.

اولين گروههاي عرب در قرون اوليه ميلادي يعني در زمان اردشير بابكان (2000 سال پيش) بود كه به سوي خليج‌فارس مهاجرت كردند. در تاريخ درخصوص مهاجرت اعراب به بحرين، به غرب خليج‌فارس و نيز به امارات امروز مطالب زيادي نوشته شده است. مهاجرت آنها به عمان شمالي ديرتر از جاهاي ديگر شكل گرفت و زياد معروف نيست. در تاريخ طرز برخورد اردشير و نيز شاپور ذوالاكتاف يا شاپور دوم با اين مهاجران عرب به‌طورمفصل ذكر شده است. اين برخوردها درواقع به اين خاطر بود كه آنها به‌تازگي شروع به مهاجرت به اين مناطق مي‌كردند و از پيش ساكن نبودند. با‌اين‌وجود، تعدادي از آنها ماندند و بعدا بيشتر نيز شدند. تا زمان پهلوي به سراسر مناطق قطر، حصي، قطيف و بحرين فعلي در كل بحرين مي‌گفتند. درحقيقت جنوب خليج‌فارس در ساختار حكومتي ايران دو قسمت بود و دو پادشاهي در آنجا داشتيم؛ يعني دو كشور بودند: يكي از اين كشورها بحرين بود كه همه مناطق مذكور را تا كويت در بر مي‌گرفت و كشور دوم، ماسون بود كه از قطر تا انتهاي عمان، يعني امارات متحده امروز و شمال عمان را شامل مي‌شد. همين الان هم اين اسامي باقي مانده؛ چنان‌كه به شبه‌جزيره‌اي كه در پايين تنگه‌هرمز واقع شده است، مي‌گويند مُسْندُم‌ يا دَمِ مُسْن. خود عربها هم اگر ريشه اين اسامي را بدانند آنها را نابود مي‌كنند. بعد از آن نيز مهاجرت عرب و ايراني ادامه پيدا كرد، تا اين‌كه بزرگ‌ترين موج مهاجرت بعد از صفويه شكل گرفت. در هركدام از ادوار قاجاريه و پهلوي نيز موجهاي مهاجرتي رخ داد كه اين آخري خيلي وسيع‌تر بود؛ منتها بااين‌تفاوت‌كه به تاثير از دنياي جديد، اين‌بار بيشتر براي كار، شركت و سرمايه‌گذاري بود كه مهاجرت مي‌كردند؛ كماآنكه همچنان ادامه دارد و‌ الان وقتي به دبي سفر مي‌كنيد، مي‌بينيد كه در آنجا همه ايراني هستند.

قاسميها جزو مهاجران زمان صفويه هستند. جالب آن‌كه آنها بسيار به ايران علاقمند بودند و البته هنوز هم هستند. به‌عنوان‌مثال، شيخ شارجه بيشتر ترجيح مي‌دهد با ايران نشست و برخاست داشته باشد تا با ابوظبي. هميشه هم اين‌طور بوده؛ البته غير از شيخ راس‌‌الخيمه، كه آدم عجيب و متعصبي است. شيوخ بحرين نيز همين‌طور هستند؛ يعني عليرغم آن‌كه اين‌همه كشمكش با آنان داشتيم، باز هم علاقه آنها به ايران بسيار زياد بود و الان هم هست. اما متاسفانه دولت ايران هيچ وقت نتوانست از اين مسائل به‌درستي بهره‌برداري كند. البته منظور من به‌هيچ‌وجه بهره‌برداري سوء يا استعماري نيست،‌ بلكه مقصود ايجاد روابط برادرانه است.

قاسميها توانستند در يكي دو قرن اخير قدرتي به هم بزنند و تقريبا تمامي شبه‌جزيره مسندم را به زير حكومت خودشان درآورده‌اند؛ يعني همه عمان شمالي و امارات متحده عربي را به دست گرفتند و از زماني‌كه هنوز به صورت كشور و مرزبندي‌شده هم درنيامده بودند،‌ اسم منطقه تحت نفوذ خود را شارجه گذاشتند. آنها وارد اقدامات دريايي گسترده‌اي شده و نيروي تجاري دريايي بزرگي راه انداختند و در سواحل و بنادر سراسر ايران و پاكستان و شبه‌قاره هند تجارت و رفت‌وآمد داشتند.‌ حالا ديگر نمي‌دانم واقعا هم آنان راهزني دريايي و قاچاق برده مي‌كردند يا نه. اين ادعاهايي است كه انگليسيها آن را مطرح مي‌كردند. البته اين را هم بگويم كه شيخ دكتر سلطان القاسمي، حاكم امروز شارجه، كه فردي تحصيل‌كرده و تنها كسي است در ميان شيوخ خليج‌فارس كه تحصيلات در سطح دكترا دارد، كتابي درباره اجداد خود نوشته و در آن سعي كرده‌ است دروغين‌بودن ادعاي انگليسيها را مبني بر اين كه اجداد او دزد دريايي بوده‌اند، ثابت كند. به‌هرحال، قاسمي‌ها در جاهاي مختلف، در سواحل شمالي ايران و يا شبه‌قاره هند اسكان پيدا كردند و چون با راسشان در ارتباط بودند، آنها هم قدرتهايي به دست آوردند.

كريمخان‌زند هيچ‌گاه پادشاه ايران نبود. هيچ‌كس از خاندان زند در ايران پادشاهي نكرد بلكه آنها رئيس نيمه جنوبي ايران بودند و بعد از نادرشاه، حكومت مستقيما از افشار به قاجار رسيد. در اين ميان، يك‌مدتي كه شلوغ بود، قاجاريه و زند به جان هم افتاده بودند. قاجاريه در نيمه شمالي و زند در نيمه جنوبي تسلط داشت؛ بااين‌وجود ما قاجار را صرفا پس از آن‌كه آغامحمدخان همه ايران را گرفت به‌عنوان پادشاه ايران قبول داريم اما زنديه را باآنكه فقط نيمه جنوبي را در اختيار داشتند، پادشاه ايران خطاب مي‌كنيم، در حالي‌كه زنديه هيچ‌وقت پادشاه ايران نبوده‌اند. كريمخان‌زند آدم بسيار خوبي به حساب مي‌آيد، اما بسيار ضعيف و دل‌رحم بود. او گرچه طرز تفكر خوبي داشت، منتها اقداماتي كرد كه شديدا به ضرر ايران تمام شد. او چون با قاجار در حال جنگ بود، از همه قبايل و از هر كسي كه نيرو داشت سعي مي‌كرد استفاده كند و براي همين هم به عربهايي كه به شمال خليج‌فارس آمده بودند، چيزي نمي‌گفت. آنها حكومت مي‌خواستند، كريمخان هم مي‌گفت سرباز بدهيد، من هم به شما حكومت مي‌دهم. درواقع سوابقي كه بعضي از عربها امروز به‌عنوان پيشينه حكومتي خود در شمال خليج‌فارس ادعا مي‌كنند مربوط به اين دوران است. علت آن‌هم اين بود كه كريمخان به‌خاطر برنامه‌هايي كه داشت آنها را خيلي زياد تحمل مي‌كرد. قاسميه‌هاي مستقر در بندر لنگه بسيار قوي شدند و خان زند هم تعرضي به آنها نمي‌كرد. كار آنها به جايي رسيد كه اصلا مدعي حكومت مستقل شدند؛ كه البته قابل‌قبول نبود و خودشان هم متوجه شدند كه نمي‌توانند حكومت مستقل داشته باشند. مساله از اين قرار بود كه وقتي قاجاريه جايگزين زنديه شد، آنها فهميدند كه ديگر نمي‌توانند مثل زمان زند باشند و لذا از دربار ايران تقاضاي حكومت رسمي را كردند؛‌ چون سيستم حكومتي، ملوك‌الطوايفي و فدراليته بود. در فدراليته ايران هم، ايراني و غيرايراني فرقي نداشت.

نویسنده : : ٥:٤٢ ‎ب.ظ ; شنبه ٦ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

دروغي از آن‌سوي خليج‌فارس(3)

گفت‌وگو با دكتر پيروز مجتهدزاده

 

 يكي از جنبه‌هاي بسيار عالي تمدن ايراني هم اين است كه در آن نژاد مطرح نبود. يعني از همان موقع كه كوروش در آن فرمان اولش اعلام كرد كه همه برابرند، اين برابري براي هميشه برقرار بود؛ يعني فرقي نمي‌كرد كه يك شيخ عرب هم بيايد و حاكم فلان ايالت بشود. درواقع براساس همين سيستم بود كه به شيخ قاسمي حكومت بندرلنگه داده شد. اما وقتي به زمان مظفرالدين‌شاه مي‌رسيم، قاجارها نيز كم‌كم با مدرنيته و درنتيجه با سيستم حكومت ــ ملتي آشنا شدند. اين موقع بود كه امين‌السلطان دستور داد كه حكومت بندر لنگه ديگر مستقل نيست و بايد خود را نايب‌الحكومه حساب كند و حاكم نيز بايد ايراني باشد؛ يعني بندرعباس به‌عنوان مركز ايالت تعيين شد و پس از آن قاسمي‌ها نايب‌الحكومه شدند و تنزل پيدا كردند. اين اقدامات درواقع صرفا در راستاي استقلال و هويت ايران بود كه صورت مي‌گرفت.

همين سابقه‌اي كه ذكر شد، چيزي است كه امارات و انگليسيها درخصوص جزاير تنب و ابوموسي مرتب روي آن دست مي‌گذارند و مي‌گويند اين جزاير مال عرب و متعلق به القاسميه مي‌باشد، چون به حكومت القاسميه در بندر لنگه تعلق داشته است. البته اين ادعا بي‌جواب نيست. فرض كنيد برادر من در انگليس يا امريكا ملكي داشته، آيا من كه تبعه امريكا نيستم مي‌توانم نسبت به آن ادعايي داشته باشم؟ عموزادگان شيخ شارجه در اينجا مدتي به عنوان مامور دولت ايران حكومت كرده‌اند،‌ چه ربطي دارد كه ارث اينها به آنها برسد؟ از نظر حقوقي چنين چيزي معنا ندارد. گذشته از آن، سيستم حكومت ايران اصلا فدراليته بود، يعني سيستمي كه اين‌جور چيزها را به ميراث حكومتي تبديل نمي‌كند؛ به‌علاوه، آنها مستقل نبودند بلكه حاكمان مامور دولت ايران به حساب مي‌آمدند. دولت ايران آنها را از حاكميت به نايب‌الحكومگي تبديل كرده بود. حالا اين چه ربطي به ابوظبي و شارجه و غيره دارد. درست است آنها هم تحت همين نام حكومت مي‌كردند، ولي براي خود حكومت جداگانه داشتند؛ يعني حكومت بندر لنگه نه نماينده آنها، بلكه نماينده حكومت ايران بود. لاجرم ارث حقوقي هم درست نمي‌كند.

l اسناد و شواهد فراوان و پذيرفته‌شده‌اي وجود دارد كه نشان مي‌دهد ايران در طول مدت اشغال جزاير از سوي بريتانيا (1970ـ1930) همواره جهت اعاده حاكميت موثر خود تلاش مي‌كرده است. لطفا هم به اقدامات ايران در اين زمينه و هم به واكنشهاي دولت بريتانيا اشاره كنيد. ضمنا اقدامات ايران در اين دوره تا چه حد در دعاوي فعلي موثر بوده است؟

o بعد از سال 1928 ايران به تحركات خود ادامه ‌داد و كشمكش همچنان تداوم داشت. ما در اين دوره تاريخي شاهد يك‌سلسله اقداماتي هستيم كه البته تشريح همه آنها اطاله كلام خواهد بود. براي نمونه اشاره كردم كه در اواخر سال 1934 ايران با شيخ راس‌‌الخيمه توافقاتي داشت كه به تبع آن در ژانويه 1935 شيخ مذكور پرچم خودش را از جزيره تنب بزرگ پايين ‌كشيد و پرچم ايران را به اهتزاز در‌آورد.

اجازه دهيد در اينجا مساله پرچم را نيز مطرح كنم. يكي از دعواهايي كه بريتانيا در سابق مطرح مي‌كرد، اين بود كه بريتانيا اصل مالكيت را بر سابقه پرچم مي‌گذارد. در حالي‌كه اين نحوه طرح مساله، صرفا يك فريب است؛ چون تثبيت مالكيت بر اساس نصب پرچم تا پيش از آمدن بريتانيا به خليج‌فارس اصلا در منطقه شرق جهان مرسوم نبود. اين شيوه جنبه حقوقي‌دادن به ادعاهاي سرزميني براساس نصب پرچم، ابداعي بود كه البته به عصر مدرنيته مربوط مي‌شود ولي چون فقط در اروپا پيگيري مي‌شد و در شرق چنين سابقه‌اي نبوده، لاجرم بريتانيا نمي‌تواند بگويد كه چون در جزيره تنب بزرگ ايران از قبل پرچم نداشته، پس مال ايران نيست. اگر اين استدلال پيش برود، آن‌وقت جواب اين خواهد بود كه ايران در تهران هم پرچم نداشت، در بندرعباس هم پرچم نداشت، اين دليل نمي‌شود كه تهران مال ايران نباشد. اين بحث پرچم‌زدن ابداعي است كه انگلستان از سال 1902 آن را در منطقه پيش كشيد. حتي پرچمي كه بريتانيا قبل از 1902 در جزيره قشم داشت، دال بر مالكيت بريتانيا بر آنجا نشد و هيچ‌وقت در بحثها ذكري از آن به ميان نيامد. درواقع، طرح مساله پرچم در مورد اين سه جزيره، فريب ديگري است كه طرفهاي ما در نوشته‌هاي خود مطرح مي‌كنند.

در سال 1935 كه شيخ راس‌الخيمه پرچم خودش را برداشته و پرچم ايران را بالا زد و بعد بريتانيا پرچم ايران را دوباره پايين كشيد، حتي دعواي مفصلي ميان شيخ راس‌الخيمه و بريتانيا درگرفت كه شيخ مذكور به آنها اعتراض كرد شما چرا بي‌خود به اسم ما اين كارها را مي‌كنيد در حالي‌كه ما خودمان علاقه‌اي به اين اقدامات نداريم. كما‌اينكه اخيرا هم شيخ شارجه به شيخ ابوظبي رسما اعلام كرد كه ما با ايران هيچ مشكلي نداريم و ميان ما دوستي برقرار است، لذا به شما چه ربطي دارد. جزيره ابوموسي اگر مال ما است، شما چرا دخالت مي‌كنيد در حالي‌كه خودمان به اين كار شما راضي نيستيم. اين رفتار شيخ شارجه هم درواقع شبيه همان برخورد شيخ راس‌الخيمه با بريتانيا است.

البته بعدا هم در تاريخ اتفاقات مختلفي روي داد. به‌عنوان مثال، در زمان دولت دكتر اميني، از ايران هليكوپتري به جزيره تنب بزرگ رفت و افرادي از ايران در آن جزيره پياده شده و شروع به بازديد كردند، بريتانيا هم ‌ماند كه چه‌كار كند؛ يعني چون درگير مشكلات ديگري بود، لذا در آن شرايط به مصلحت نمي‌ديد كه در اين خصوص ادعايي بكند و لذا هيات ايراني از جاهاي مختلف جزيره عكسبرداري كرده و دوباره برگشتند. قبلا هم عده‌اي از افراد دولت ايران با يك لنج به جزيره تنب رفته و همين كار را كرده بودند. در زمان دولت مصدق هم اقدام مشابهي صورت گرفت. مصدق شعار زياد مي‌داده و يكي از شعارهاي او هم اين بود كه ما مي‌خواهيم به جامعه ملل متفق شكايت كنيم. بالاخره هم معلوم نشد چرا اين كار را نكرد. به‌هرحال تا سال 1968 اين فعل و انفعالات همچنان جريان داشت، تا اينكه در اين سال دولت بريتانيا رسما اعلام كرد كه مي‌خواهد از خليج‌فارس خارج شود. البته اعلام رسمي آن به اين صورت بود كه دولت بريتانيا مي‌خواهد نيروهايش را از شرق سوئز خارج كند؛ كه خليج‌فارس را هم شامل مي‌شد. اين رويداد، نقطه‌عطفي در تاريخ خليج‌فارس به حساب مي‌آيد؛ چون پس از آن، اين مساله مطرح شد كه اگر انگلستان از منطقه خارج شود، از نظر حفظ امنيت و موازنه‌هاي لازم در منطقه ــ با توجه به اين‌كه شوروي و امريكا نيز روياروي هم قرار گرفته‌اند و در منطقه بحث عرب و ايران وجود دارد ــ تكليف چه خواهد شد، در حالي‌كه تا زمان حضور انگليسيها موازنه برقرار بود و هيچ‌كس نگراني امنيت را نداشت. خلاصه بحثها و گفت‌وگوهاي بين‌المللي مفصلي صورت گرفت و سرانجام همه تصديق كردند كه ايران و عربستان مهم‌ترين كشورهاي منطقه هستند و بايد تامين امنيت را به اين دو كشور واگذار كرد. البته بحثهاي سياسي فراواني در اين خصوص مطرح شد كه در مقوله اين بحث ما نمي‌گنجد. عده‌اي ايراد مي‌گرفتند كه اين دو كشور نوكر شده‌اند، برخي نيز گفتند كه ايران اصلا به عربستان اجازه دخالت نداد. حال آن‌كه درواقع بايد گفت از روزي كه بريتانيا از خليج‌فارس رفت تا تاريخ آمدن امريكا به منطقه در زمان جنگ ايران و عراق، خليج‌فارس امن‌ترين دوره تاريخ خود را گذراند؛ چنان‌كه براي نمونه حتي يك مورد هم رخ نداد كه اروپا، امريكا و يا شوروي نگراني امنيتي ابراز كنند. تمام مسائل سرزميني ما و عرب همه در همين دوره حل شد. مرزهاي ما با عربستان در همين دوره تعيين گرديد. مرزهاي ما با بحرين و قطر، همچنين خود مساله بحرين در همين دوره بود كه حل شد. مساله ما با عراق و شط‌العرب در اين دوره مرتفع گرديد. همچنين عراق و عربستان و كويت نيز مسائل مربوط به مناطق بي‌طرف را ميان خودشان حل كردند. البته از اواخر دولت آقاي رفسنجاني و اوايل دولت آقاي خاتمي هم اين همكاري ايراني و عربي دوباره بروز يافت و تا همين جنگ جديد امريكا و صدام، يك دوره بسيار عالي را پشت سرگذاشتيم كه البته هنوز هم ادامه دارد، ولي اين شيوخ ابوظبي و قطر آن را به هم مي‌زنند. جالب‌آن‌كه اين دوره بسيار خوبي كه از آن حرف مي‌زنم، علي‌رغم حضور ايالات‌متحده در منطقه‌ بود، ولي آنها هيچ مشاركتي در اين كارها نداشتند. همين الان هم امريكا فقط خودش را در عراق مشغول كرده است، وگرنه در بقيه خليج‌فارس ــ كه عمده قسمت آن هم مي‌باشد ــ فقط ما و عربها هستيم و البته دوره همكاري و امنيتي بسيار عالي‌اي را هم با يكديگر داشته‌ايم. حالا امريكا براي اين‌كه خودش را توجيه كند، اين شيوخ را تحريك مي‌كند؛ كه البته امري جداگانه است.

l در صحبتهايتان به برخي اقدامات ايران مثل پياده‌كردن نيروها و افراد براي تحقيق و بازرسي و يا احيانا نصب پرچم اشاره كرديد. آيا اين اقدامات در اين دوره 1930 تا 1970 و 1971، در مراحل و مقاطع بعدي به دعواي ايران كمك كرد؟

o اين اقدامات و حركات در كشمكشهاي حقوقي مستقيما تاثيري نداشته، چون اين كشمكشها تابع فضاي سياسي و حركتهاي تاكتيكي دو طرف، يعني ايران و بريتانيا، در اين مدت بوده است. اما به‌صورت سوابق تاريخي مطمئنا بي‌تاثير نيست؛ يعني هروقت كه احتياج داشته باشيم، همه اين اقدامات و حركات به كمك مباحث حقوقي خواهد آمد. به‌عنوان‌مثال، گرچه اين كه مصدق گفته «خوب است مساله را به سازمان ملل متحد ببريم» در آن روز تاثير حقوقي نداشته، ولي در آينده اگر وارد بحث حقوقي بشويم، اين مساله هم جزو سوابق اقدامات ما خواهد بود؛ يعني خواهيم گفت ما از خيلي وقتها پيش از اين گفته‌ايم كه بايد به داوري بين‌‌المللي برويم و اين حرف تازه‌اي از سوي ما نيست. البته اين‌كه ما الان مخالف داوري بين‌المللي هستيم، به اين خاطر نيست كه ما به داوري بين‌المللي اعتقاد نداريم، بلكه به اين دليل است كه يك‌بار اين مراجعه انجام شده و طبق مصوبات بين‌المللي يك مساله را بيش‌ازيك‌بار نمي‌توان در مجامع بين‌‌المللي مطرح كرد؛ چرا كه قبلا اين مساله در سازمان ملل متحد مطرح شده است. منظورآن‌كه مي‌خواستم بگويم اين اقدامات در آن زمان البته موثر بودند، به‌ويژه از اين جهت كه در مقاطعي اشغال را منقطع نموده و يا در مساله اشغال از نظر حقوقي ترديد ايجاد كردند. لذا بايد گفت: اين اقدامات سوابق حقوقي‌اي را در جهت تثبيت وضع حقوقي ايران به‌وجود آوردند و همگي صددرصد موثر بودند، گرچه تا سال 1971 نتوانستند رفع اشكال كنند؛ اما خوب منكر هم نمي‌توان شد كه همه اين اقدامات ارزنده و قابل‌استفاده است.

l اصطلاحي كه بارها درخصوص اين مساله جزاير بيشتر از جانب بريتانيا و اخيرا از سوي اماراتيها مطرح شده، اصل مرور زمان مي‌باشد. بفرماييد كه اصل مذكور تا چه حد با دعوي جزاير سه‌گانه قابليت تطبيق دارد؟

o اين بحث اصل مرور زمان به‌كلي وارد نيست؛ چون اولا چه زماني را بايد ملاك بحث قرار بدهيم؟‌ براي‌اين‌كه مسلما قبل از سال 1903، زمان كاملا به‌نفع ايران مي‌باشد؛ چراكه براي هزاران سال اين جزاير متعلق به ايران بوده است. ثانيا بعد از سال 1904 بود كه  اين جزاير اشغال شدند ــ البته جزيره تنب كوچك در سال 1908 اشغال گرديد ــ و اين اشغال بيش از يك‌سال طول نكشيد، چون بعد از يك‌سال طرفين موافقت كردند كه مساله بلاتكليف باشد؛ لاجرم مشمول اشغال نيست و مرور زماني شامل آن نمي‌شود؛ چراكه وقتي طرفين تصميم گرفتند مساله بلاتكليف باشد، اين بلاتكليفي تا ابد هم مي‌تواند تداوم يابد، بي‌آنكه چيزي مشمول اصل مرور زمان قرار گيرد. ثالثا ايران با اقدامات مختلف خود در مقاطع مختلف تاريخي، اشغال را منقطع كرده است و اشغالي كه منقطع گردد، مشمول مرور زمان نمي‌شود، چون قطع شده است و لذا بايد گفت ايران در مقاطع مختلف اشغال را به ترديد انداخته است. مرور زمان، موقعي صحيح است كه اشغال طولاني و بدون انقطاع و چالش باشد، به‌علاوه طرف مقابل اصلا قضيه را فراموش كرده باشد و بعد از مدتي درصدد پيگيري آن برآيد. در حالي‌كه هيچ‌كدام از اين موارد درباره جزاير اصلا صدق نمي‌كند. درواقع اين هم فريب ديگري است كه انگليسيها در گذشته در بحثهايشان به‌كار مي‌بردند و الان هم اماراتيها آن را مطرح مي‌كنند. منتها بازهم بايد تكرار ‌كنم، ادعاهاي امارات از نظر حقوقي به‌هيچ‌وجه حتي قابل‌توجه نيست و آنها فقط شعار مي‌دهند. آنچه امارات متحده عربي تا اين تاريخ مطرح كرده، هنوز از حد شعار فراتر نرفته و آنها كوچكترين كار حقوقي نكرده‌اند. تنها كار حقوقي كه شده، انتشار كتابي بوده است كه در آن چندين نامه خصوصي بين شيخ شارجه و شيخ بندر لنگه درخصوص وضعيت اين جزاير رد و بدل مي‌شود و از اين ميان نيز، فقط يكي از نامه‌ها احتمالا مي‌تواند از نظر حقوقي باري داشته باشد كه طي آن شيخ لنگه، تحت فشار بريتانيا، به شيخ راس‌الخيمه ــ كه با يكديگر، البته نه بر سر جزيره، بلكه بر سر اسب‌چراني و گاوچراني در جزيره، دعوا داشتند و بريتانيا پس از ده‌سال دعوا مي‌خواست آنها را وادار ‌به آشتي كند ــ مي‌نويسد: «يا اخ، يا ابن امي و جزيرةٌ الطنبِ جزيرةٌ لكم.» كسي كه عربي مي‌داند، كاملا واقف است كه او درواقع دارد تعارف مي‌كند؛ چون نمي‌گويد: جزيرتُكم، مي‌گويد: جزيرةٌ لكم. حالا اماراتيها مي‌‌گويند اين نامه سند مالكيت ما است. در حالي‌كه اولا ايشان (شيخ لنگه) حق چنين تعاريفي را نداشته، چون مامور دولت ايران و نايب‌الحكومه ايران در لنگه بوده است، ثانيا اصلا منظور خاصي دال بر اين‌كه واقعا بخششي در كار باشد نداشته، بلكه او درحقيقت مي‌خواسته بگويد حالا كه داريم آشتي مي‌كنيم، فرقي نمي‌كند، اينجا هم مال شما؛ يعني استفاده از اينجا هم در اختيار شما باشد كمااينكه قبل از انقلاب به اين شيخ‌نشينها رفتم، شيخ قطر وقتي كه ما وارد كاخ او شديم، گفت: من به شما خوش‌آمد نمي‌‌گويم چون اينجا خانه خود شماست، سند مالكيت ما بر قطر نيست. يا همين‌طور يك‌بار در اسناد مي‌گشتم،‌ به نامه‌اي از شيخ بحرين خطاب به پادشاه سعودي برخوردم كه در جواب پادشاه سعودي كه گله كرده بود با اتباع ما در بحرين خيلي بدرفتاري مي‌شود، مي‌نويسد: اين چه حرف است، ما خودمان جزو شما هستيم. منظور اين كه اين‌جور چيزها نمي‌تواند سند مالكيت ابوظبي باشد.

خوشبختانه آنها در موضعي نيستند كه بتوانند يك دوسيه حقوقي در اين زمينه درست كنند، كمااينكه تاكنون موفق هم نشده‌اند. البته كتابها و مقالات فراواني را با فحاشي و شعار و نژادپرستي نوشته‌اند ولي چيزي كه مثل كتاب بنده، سوابق تاريخي و حقوقي را ذكر كند ندارند. آنها از همان اول تنها كاري كه مي‌كنند اين است كه به دنيا دروغ تحويل مي‌دهند و مي‌گويند جزاير در نزديكي سواحل امارات واقع شده است.

l در كتب مختلف و گزارشها آمده است كه دولت بريتانيا براي اعمال فشار بر ايران همواره سعي مي‌كرد در مناطق ديگري دعاوي و ادعاهاي ارضي جديدي را مطرح و فضايي را ايجاد كند كه بتواند مساله جزاير را از اين طريق متاثر سازد و كشورمان را به سمت يك تهاتر سياسي سوق دهد، نظر شما چيست؟

o مساله بسيار مهمي كه در ايران درخصوص تاريخ خليج‌فارس كمتر مطرح شده است و آن اين‌كه كاري را كه بريتانيا از سال 1820 تابه‌امروز شروع كرده، درحقيقت ايران‌زدايي خليج‌فارس بوده است؛ يعني هدف آنها صرفا محدود به تبديل قبايل تابعه دولت ايران به حكومتهاي شيخ‌نشين مستقل تحت حمايت نبوده،‌ بلكه آنها درواقع مي‌خواستند از خليج‌فارس ايران‌زدايي كنند؛ كه تغيير نام خليج‌فارس، ادعا در مورد جزاير و حمله صدام براي گرفتن خوزستان، همگي بخشي از فرايند رسيدن به اين هدف مي‌باشد؛ يا همين‌طور وقتي قطر ادعا مي‌كند كه به آبهاي ايران حمله كرده و ملوان ماهيگيري ايران را كشته است، باز براي اين است كه ايران را بدنام كند تا بتواند ادعا كند كه بوشهر و لنگه هم عربي است. اين قبيل اقدامات كه گفته شد، همگي بخشي از آن استراتژي ايران‌زدايي خليج‌فارس بوده كه بريتانيا از سال 1820 آن را شروع كرده و همچنان ادامه مي‌دهد. انگليس حتي امروز كه ظاهرا كاري به اين مسائل ندارد و مثلا در مسائل بين‌المللي بي‌طرف است، بازهم از طريق ايادي خود، مثل بي‌بي‌سي فارسي و روزنامه‌هاي مختلف، در اين قبيل موارد طرف عربها را مي‌گيرد؛ يعني ميراث‌خواري استعمار را كه بعضي از شيخها همچنان از آن متنعم هستند، او هم تقويت مي‌كند.

پيش‌ازاين گفته شد كه بريتانيا چه‌طور از سال 1820 به‌اين‌طرف با بستن يك‌سلسله قراردادها با قبايلي از امارات متحده عربي در شرق تا كويت در غرب ــ كه تابع ايران بودند ــ آنها را به‌تدريج به حكومتهاي تحت‌الحمايه خودش تبديل كرد. اين اقدامات بريتانيا، چون به نتيجه رسيده‌اند، لذا بهتر شناخته‌شده هستند و در تاريخ نيز ثبت گرديده‌اند، اما اقدامات آنها فقط محدود به اين موارد نبود، بلكه ــ همان‌طور كه در خلال بحثها اشاره كرديم ــ اين اقدامات شمال خليج‌فارس را نيز شامل مي‌شد. تشريح كردم كه در بندرعباس چه وضعيتي وجود داشت و دولت ايران چطور با آنها مقابله كرد، يا در بندر لنگه هم همينطور. همچنين در خوزستان نيز بريتانيا با شيخ خزعل قرارداد رسمي بست ــ كه اخيرا اين قرارداد را پيدا كردم ــ كه در آن خطاب به شيخ خزعل مي‌گويد تا وقتي كه والاحضرت خزعل تابع و فرمانبردار دولت فخيمه باشد، دولت فخيمه جلوي ارتش ايران را خواهد گرفت كه به خوزستان حمله نكند. يعني بريتانيا آنجا را هم مي‌خواست به يك شيخ‌نشين تبديل كند. مجموع اين مسائل و يا اين‌كه در دهه‌ 1930 سر چارلز بلگريف، نماينده سياسي بريتانيا در خليج‌فارس، براي اولين‌بار پيشنهاد تغيير نام خليج‌فارس به خليج عربي را مي‌دهد، همگي مجموعه‌‌اي از عمليات و حركات بريتانيا را در راستاي ايران‌زدايي از خليج‌فارس نشان مي‌دهد. اما خوشبختانه در طول تاريخ عده‌اي نگذاشتند كه اين برنامه تكميل شود. بااين‌وجود، برنامه تغيير نام خليج‌فارس همچنان با تعصب شديد و خرج‌كردنهاي ميلياردي، اخيرا توسط صدام حسين و اينك از سوي ميراث‌بران او در ابوظبي و قطر پيگيري مي‌شود. ما درواقع بايد اين مسائل را در آن متن ايران‌زدايي خليج‌فارس نگاه كرده و علل اين حركات عجيب و غريب را در آنجا جستجو كنيم. مساله فقط اين نيست كه شيخ ابوظبي با وجود نام خليج‌فارس احساس بي‌هويتي مي‌كند، بلكه شيخ ابوظبي از وقتي كه به‌وجود آمد تا امروز حتي آدرسش خليج‌فارس بوده و هميشه آدرس خود را نوشته‌اند: دوحه، قطر، خليج‌فارس. اصلا سند استقلال كويت با كلمه خليج‌فارس شروع مي‌شود كه در آغاز آن آمده است: «‌قرارداد بين دولت فخيمه بريتانيا به نمايندگي . . . در خليج‌فارس و شيخ . . . در خليج‌فارس.» اين شيوخ موجوديتشان به‌نام خليج‌فارس است، حالا امروز چون پولشان زياد شده، كلمه خليج‌فارس آنها را از هويت مي‌اندازد؟ سه‌هزارسال اين نام وجود داشته، هيچ‌كس را اذيت نمي‌كرد، امروز چطور شده كه حضرات اذيت مي‌شوند؟

l آقاي دكتر، علت خروج انگليس از خليج‌فارس چه بود و اين مساله چه تبعاتي داشت؟ برخي معتقدند كه در قضيه بحرين در اين مقطع درواقع معامله‌‌اي صورت گرفت؛ يعني به‌عبارتي ايران پذيرفت بحرين را از دست بدهد تا جزاير سه‌گانه را به دست آورد.

o البته داستان چگونگي خروج بريتانيا از خليج‌فارس بسيار شنيدني و جالب است. اما به بخش دوم سوال شما اعتقادي ندارم؛ البته مستندا اين حرف را مي‌زنم، چون به اسنادي برخوردم كه خلافش را ثابت مي‌كند.

علت خروج بريتانيا اين بود كه پس از جنگ جهاني دوم با مستقل‌شدن هندوستان، امپراتوري عظيم بريتانياي كبير نيز از بين رفت و تنها چيزي كه براي آن باقي ماند، هزينه‌هاي زياد نيروهاي نظامي در گوشه و كنار جهان بود؛ چون بريتانيا ديگر با جهان كاري نداشت. درواقع اين خود بريتانيا بود كه پاي امريكا را به مسائل ژئوپولتيك و توازنهاي جهاني باز كرد. بريتانيا براساس اين استدلال كه اينك وضعيتي پيش آمده است كه روسيه جاي خود را به شوروي سپرده و تازه بسيار هم قوي‌تر مي‌باشد، درحالي‌كه بريتانيا امپراتوري خود را از دست داده و فوق‌العاده هم در وضعيتي ضعيف قرار دارد و چنانچه چاره‌اي انديشيده نشود تمام جهان به‌سرعت كمونيست خواهد شد، به‌زور پاي امريكا را به وسط كشاند و همه مسئوليتهاي گذشته خود را هم به گردن امريكاييها انداخت. اين‌چنين بود كه ايالات متحده به مسائل بين‌المللي وارد شد. حضور امريكا در صحنه جهاني، تا دهه 1960 تثبيت گرديد و بريتانيا به يك قدرت درجه دو اروپايي تبديل شد. امريكا ديگر به يك ابرقدرت جهاني تبديل شده و جنگ سرد بين شرق و غرب آغاز گرديده بود، اما براي بريتانيا اين مقطع ديگر حاصلي جز خرج‌كردنهاي زياد نداشت؛ به‌علاوه، اقتصاد اين كشور هم در نتيجه جنگ ضربه زيادي ديده بود و درنتيجه دولت انگليس تصميم گرفت براي صرفه‌جويي در هزينه‌ها، نيروهايش را از گوشه‌ و كنار جهان جمع كند. در اينجا بلافاصله اين سوال پيش مي‌آيد كه يعني بريتانيا دنيا را رها كرد؟ نه؛ به‌هيچ‌وجه اينطور نيست. بريتانيا تصميم گرفت از اين پس، اهداف جهاني خود را در گوشه و كنار جهان از طريق امريكا پيش ببرد و اين زرنگي را هنوز هم ادامه مي‌دهد. درواقع آنها خودشان هم معتقدند كه خيلي عاقلانه عمل كرده‌اند. در سال 1968 بريتانيا رسما اعلام كرد كه نيروهاي خود را از شرق سوئز خارج خواهد كرد. آنها‌ غير از خليج‌فارس، در چند جاي ديگر نيز پايگاه داشتند كه همه را خارج كردند و لذا به تبع خالي‌كردن نيروي نظامي خود از مناطق تحت‌الحمايه‌شان، به آنها استقلال دادند و خود را از مسئوليتهاي سياسي اين مناطق نيز فارغ كردند. انگليسيها در خليج‌فارس به اين نتيجه رسيدند كه از مجموع اين تحت‌الحمايه‌ها بايد يك ساختار سياسي درست كنند تا آنها بتوانند پس از خروج بريتانيا روي پاي خودشان بايستند. اينجا بود كه ايرانيها يك بازي با زمان را به منظور احقاق حقوق خودشان شروع كردند، خيلي هم خوب شروع كردند اما متاسفانه به دليل عدم تجربه كافي در اين قبيل مسائل ژئوپولتيك و ژئواستراتژيك، نتوانستند فعاليتهاي خود را به ثمر نهايي برسانند. البته نتيجه‌هايي عايد ايران شد، اما آن چيزي كه بايد، نبود. چون بريتانيا در اين زمينه مهارت كافي داشت و لذا در آخرين لحظات بازي با زمان را به عليه خود ايران تبديل كرد و نتيجه‌ اين شد كه هنوز هم كه هنوز است دردسر آن موقع را مي‌كشيم. ايران از بازي زماني به اين صورت استفاده كرد كه وقتي قرار شد از مجموع اين شيخ‌نشينها كشور جديدي ( امارات عربي متحده فعلي كه قرار بود قطر و بحرين هم جزو آن باشد) تاسيس شود، اعتراض كرده و رسما اعلام داشت ما اين تشكيلات را به رسميت نخواهيم شناخت. ايران مي‌گفت چون اين تشكيلات بخشي از خاك ما، يعني جزاير تنب و ابوموسي را نيز شامل خواهد شد، ما آنها را به رسميت نخواهيم شناخت و از هر اقدامي براي شكست‌دادن اين طرح كوتاهي نخواهيم كرد.

جالب آن‌كه عربستان سعودي هم بلافاصله اعلاميه مشابهي را صادر كرد، مبني‌براين‌كه آنها نيز اين تشكيلات را به رسميت نخواهند شناخت، به اين دليل كه بخشي از خاك عربستان سعودي نيز جزو آن مجموعه قرار مي‌گرفت؛ يعني قسمتهاي مربوط به دعواي عربستان سعودي با ابوظبي بر سر واهه الليوا و واهه بوريمي مطرح شد. اين موضع‌گيري عربستان، درواقع خيلي به نفع ايران بود. علاوه‌براين، عراق هم اعلاميه مشابهي صادر كرد و گفت كه ما اين تشكيلات را به رسميت نمي‌شناسيم. البته عراقيها دليل خاصي هم نداشتند، تنها علت اين بود كه آنها معمولا با همه چيز مخالف بودند؛ گرچه توجيه ظاهري‌شان به اين صورت بود كه مي‌گفتند بريتانيا نوكران خود را در يك تشكيلات جمع كرده و با اين كار، مي‌خواهد از در بيرون رفته و دوباره از پنجره داخل شود. البته اين حرف احمقانه بود‌؛ چون بريتانيا هنوز هم هست. بريتانيا از نظر فرهنگ سياسي از مغز شيوخ هيچ‌وقت خارج نشد و هميشه آنجا بوده و هنوز هم آنجا هست. كافي است كه روزنامه تايمز مقاله‌اي بنويسد و به آنها ياد بدهد كه اين كار را بكنيد و آنها هم همان كار را انجام ‌دهند. اما به‌هرحال اين مخالفتهاي عربستان و عراق، خيلي به سود ايران تمام شد؛ چون بريتانيا به اين نتيجه رسيد كه اين‌چنين نمي‌تواند تشكيلات مذكور را به‌وجود آورد؛ چون با اين كار در‌حقيقت يك خلاء سياسي و نظامي و دفاعي در منطقه درست مي‌شد، درحالي‌كه شيوخ اين مجموعه حتي نمي‌توانستند در مقابل يك فوج كوچك اين سه كشور مخالف شكل‌گيري آن مقابله كنند. لذا اينجا بود كه انگليس تصميم گرفت با قوي‌ترين اين مخالفان، يعني با ايران كنار بيايد. اينجا تنگناي زماني به ‌‌نفع ايران مورد استفاده قرارگرفت و بريتانيا بار ديگر مجبور شد بر سر وضعيت اين جزاير با ايران مذاكره كند. يعني انگليس وعده‌اي را كه شصت‌وهشت‌سال به تاخير انداخته بود و هردفعه مي‌گفت مذاكره مي‌كنم اما به آن عمل نمي‌كرد، اينك بالاجبار به آن تن مي‌داد. در‌حقيقت تنگناي زماني بود كه بريتانيا را به مذاكره با ايران مجبوركرد والا آنها هيچ‌وقت حاضر نبودند جزاير را به ايران بازگردانند؛ يعني ناچار شدند و كار خودشان هم آنها را به اين كار ناچار كرد؛ البته بازي درست ايران هم موثر بود. لازم به ذكر است كه در اين مذاكرات درواقع ابتدا بريتانيا بود كه استفاده از زمان را شروع كرد؛ يعني كاري را انجام دادند كه در آن مهارت دارند. آنها سعي كردند تا مي‌توانند مذاكرات با ايران را طولاني كنند. علت آن هم اين بود كه خود شاه ايران مطرح كرد كه چون بريتانيا اين جزاير را از ايران گرفته، بنابراين خود بريتانيا هم بايد آنها را به ايران برگرداند. او گفت: ما نمي‌توانيم صبركنيم كه بريتانيا از منطقه بيرون برود و مسئوليت خود را فراموش كرده، ما را با عربها طرف كند. البته اين بحث خيلي منطقي بود، اما اين امكان را به بريتانيا داد كه با زمان بازي كند و مدام مذاكرات را كش دهد.

نویسنده : : ٥:٤۱ ‎ب.ظ ; شنبه ٦ فروردین ،۱۳۸٤
 پيام هاي ديگران (0)      

 

/

گفت‌وگو با دكتر پيروز مجتهدزاده

 صرفا در آخرين لحظات بود كه انگليس با برگرداندن جزاير تنب به ايران موافقت كرد؛ آن‌هم بي هيچ حرف و گفت‌وگويي و حتي بدون هيچ‌گونه اعلاميه‌اي؛ يعني آنها حتي اعلاميه مشترك هم امضاء نكردند؛ در حالي‌كه اگر اين كار را انجام مي‌دادند، امروز ديگر بحثي باقي نمانده بود. البته دولت ايران اعتقاد داشت هرگونه نوشته‌اي در اين زمينه ممكن است مالكيت مطلق ايران بر اين جزاير را به خدشه ‌‌اندازد. البته اين مساله هم يك بحث حقوقي است؛ يعني وقتي چيزي به‌طورمطلق مال ما است، ديگر چه توافقي. اما من معتقدم كه اگر آن موقع اعلاميه مشترك صادر مي‌شد، درواقع قضيه را تثبيت مي‌كرد. به‌هرحال درخصوص جزيره ابوموسي هم تصميم گرفته شد كه اين جزيره تحت حاكميت مشترك استفاده شود، يعني قسمتهاي شمالي جزيره متعلق به ايران باشد و قسمتهاي جنوبي هم در اختيار شارجه بماند. البته هيچ‌جا صحبت از موقت‌بودن اين توافق نيست، ولي به‌دلايلي عربها بعدا اين استنباط را پيش آوردند كه اين توافق موقت بوده است.

در اين رابطه شايعه‌اي مطرح شد كه اين شايعه را هم، در وهله اول، الاهرام مصر مطرح نمود. آنها شايع كردند كه ايران در اين توافقهاي خود با بريتانيا، در ازاي پس‌گرفتن ادعاي خود نسبت به بحرين، سه جزيره را از انگليس گرفته است؛ در حالي‌كه اين شايعه كاملا بي‌اساس است. من، هم با مذاكره‌‌كنندگان ايراني و هم با مذاكره‌كنندگان انگليسي در اين رابطه صحبت كردم و از طريق ويليام لوسو هم اسناد و مداركي را ديدم؛ اما هيچ سندي كه نشان دهد اين دو موضوع در اين مقطع زماني با هم ارتباطي داشته باشند وجود ندارد. همه طرف‌ها منكر بودند كه اصلا چنين بحثي صورت گرفته باشد. من هم با توجه به اسناد و مدارك قبول دارم كه چنين بحثي وجود نداشته است؛ چون به اسنادي دست يافتم كه حكايت دارد شاه ايران درواقع از سال 1966 بود كه درصدد برآمد مساله بحرين را حل كند؛ يعني موقعي كه اصلا بحث جزاير مطرح نبود؛ چراكه بحث جزاير درحقيقت از سال 1968 مطرح شد. اين اسناد حاكي از اين هستند كه شاه به اين نتيجه رسيد كه گرچه بريتانيا از خليج‌فارس مي‌رود، ايران هرچه هم پافشاري كند، با دستيازي به هركدام از مسائل حقوقي، تاريخي و يا جغرافيايي نخواهد توانست بحرين را به دست آورد؛ ضمن‌آن‌كه خود ايرانيها هم خوب مي‌دانستند كه ادعايشان درخصوص بحرين به چه دليلي صورت گرفته است. لذا شاه به اين نتيجه رسيد كه اگر مساله را حل نكند، ايران هرگز در خليج‌فارس شاخص نخواهد شد و نخواهد توانست حرف اول را بزند، چون اين مساله همواره عامل جنگ و جدال مي‌شد؛ چون در اين فاصله زماني كه انگليسيها آنجا را در اختيار داشتند، آنها به‌قدري مهاجر عرب به آنجا برده بودند كه ايرانيها ديگر جلوه نمي‌كردند و بحرين به‌كلي عربي شده بود. علت اصلي تمكين ايران در مساله بحرين درواقع همين بود كه گفته شد و لذا هيچ ربطي به مساله جزاير نداشت. البته بعدها كه در طول مذاكرات بحث جزاير هم پيش آمد، ــ چون ايران مذاكراتي را هم قبل از سال 1970 با انگلستان درخصوص بحرين انجام داده بود ــ يكي‌دوبار اول ايرانيها ــ تيمورتاش در سال 1928 ــ پيشنهاد كردند كه بحرين را پس بدهند و انگلستان هم جزاير را بازگرداند كه آن‌موقع انگليسيها اين پيشنهاد را رد كردند. اما بعدا انگليسيها اين پيشنهاد را مطرح كردند، اين‌بار ايرانيها قبول نكردند و گفتند اين جزاير اصلا ملك مطلق ما بوده و ما اگر چنين كاري را انجام دهيم، آن وقت حقوق ما در آنجا هم از بين خواهد رفت. به‌هر‌حال سوابقي  اين‌چنين نيز هست كه در مقاطعي ايرانيها و در مقاطعي نيز انگليسيها اين صحبت را كردند اما هربار، طرف مقابل اين پيشنهاد را رد مي‌كرد. البته اين پيشنهادها هيچ‌وقت در مذاكرات رسمي مطرح نشده است. يعني درواقع الاهرام مصر براساس ظن و گمان بود كه اين بحث را مطرح كرد. آنها پيش خود فكر كردند كه انگليسيها شصت‌وهشت‌سال حاضر نشدند با ايرانيها مذاكره كنند، حالا چطور شده  مذاكره انجام مي‌شود، لذا نتيجه گرفتند كه انگليس و ايران دارند معامله مي‌كنند. اين شك را آنها ايجاد كردند، اما من با قاطعيت مي‌گويم دروغ است. ما ايرانيها بايد متوجه باشيم كه دامن‌زدن به اين شك از نظر حقوقي وضع ما را در مساله جزاير متزلزل خواهد كرد. منظور من اين است كه فرهنگ سياسي ما و عربها ايجاب مي‌كند كه هميشه از مبهمات صحبت كنيم و به چيزهاي واضح زياد توجه نداشته باشيم؛ چراكه مبهم براي ما شيرين است. اما لازم مي‌دانم به كساني كه اين مبهمات براي آنها شيرين است هشدار بدهم كه متوجه اين كارهاي خودشان باشند؛ چون ممكن است همين حرفها از نظر حقوقي به زيان ما تمام شود.

l آقاي دكتر، جريان دخالت نظامي ايران در سال 1350 چه بوده كه اماراتيها و ديگران همواره از آن با عنوان اشغال نظامي ياد مي‌كنند.

o ما هيچ‌گونه دخالت نظامي، حتي در يك سطح حداقل هم نداشتيم، اصلا چنين چيزي صحت ندارد. حتي يك سرباز ما هم وارد جزيره نشد. در روابط و قواعد و اصول بين‌المللي، وقتي سرزميني دست‌به‌دست مي‌شود، حاكميت جديد كه مي‌خواهد پرچم خود را بزند. براي اين كار چه كسي را مامور مي‌كند؟ رئيس اداره ثبت را كه نمي‌فرستد، بلكه اگر خشكي باشد، يك دسته نيروي زميني و اگر دريا باشد، يك دسته نيروي دريايي را مي‌فرستد تا پرچم را بزنند. كجاي اين كار به معناي اشغال و عمليات نظامي است؟ در اين ماجرا هم، يك واحد ايراني براساس قول و قرارهايي كه با بريتانيا داشتند، مامور اين كار شد و البته همه چيز هم مانند تمام كارهاي آن‌موقع با تشريفات انجام گرفت؛ يعني آقاي دريادار عظيما خودش رفت كه اين كار را انجام دهد. حالا كسي نبود بگويد به تو ربطي ندارد، يك ستوان با سه سرباز هم مي‌توانند اين كار را انجام دهند. اما مي‌بينيم كه فرمانده كل نيروي دريايي خودش با يك كشتي تشريفاتي خيلي زيبا به همراه عده‌اي راه مي‌افتد تا پرچم نصب كنند. البته همه آنهايي هم كه با او رفتند، افسر نبودند بلكه بعضي افراد شخصي و همين‌طور عده‌اي خبرنگار هم براي تشريفات حضور داشتند. براساس قول و قراري كه از قبل گذاشته شده بود، در جزيره ابوموسي كه رفتند پرچم بزنند برادر شيخ شارجه به استقبال آنها آمد و اين افراد هم از برادر شيخ دعوت كرده و روي كشتي از او پذيرايي نمودند و بعد هم پياده با هم رفتند و پرچم ايران را نصب كردند، اهالي هم جمع شدند و هورا كشيدند. يعني حتي يك سرباز هم آنجا نرفت تا گفته شود كه عمليات نظامي صورت گرفت. البته در جزيره تنب بزرگ مسائل ديگري اتفاق افتاد و عربها هم درواقع اين ماجرا را مستمسك قرار مي‌دهند.

ماجرا از اين قرار بود كه برخلاف دو جزيره ابوموسي و تنب كوچك، در مورد تنب بزرگ هماهنگي لازم صورت نگرفته بود. يعني از طرف ايران اين‌طور تصور شد كه بريتانيا هماهنگيهاي لازم را به عمل آورده و لذا لزومي به اقدام اضافي نيست. آن زمان، در تنب بزرگ يك پاسگاه راس‌الخيمه از قبل وجود داشت كه فرمانده آن هم يك افسر انگليسي بود و ايرانيها فكر مي‌كردند لابد اين افسر توجيه شده است. اما بعدا كه درگيري پيدا شد، اين سروان ادعا كرد كه از هيچ چيز خبر نداشته است. درگيري به اين صورت بود كه وقتي ايرانيها به تنب بزرگ رسيدند، باز‌هم ابتدا دسته‌‌اي را با پرچم پايين فرستادند تا شايد فرمانده پاسگاه يا كسي به استقبال بيايد. اما همين‌كه پياده شدند، از داخل پاسگاه تيراندازي شد. البته اين تيراندازي، به سوي ايرانيها نبود (درباره همه مسائل تحقيق شده و ثبت گرديده است، خبرنگار اطلاعات هم كه همراه آنها بود جزئيات را براي من تشريح كرد كه متن انگليسي آن به‌زودي منتشر خواهد شد.) فرمانده دسته‌اي كه پياده شد، سروان سوزنچي بود كه به همراه سه سرباز پياده شده و به طرف ايستگاه پليس راس‌الخيمه رفتند. بعد از آن كه آنها پياده شدند، دو سرباز از داخل ايستگاه بيرون آمده و تفنگهاي خود را بالا گرفتند. اما ناگهان صداي تير آمد و اين دو سرباز بر زمين افتادند. يعني از داخل ايستگاه به اين دو نفر ــ نه به ايرانيها‌ ــ شليك شد. اين مساله نشان مي‌دهد كه آنها خودشان دعوا داشته‌اند؛ كماآنكه اخبار حاكي از اين بود كه چند ليبيايي و عراقي هم آنجا به‌ عنوان چريك حضور داشتند. خود ليبي و عراق هم تاييد كردند كه نيروي نظامي به آنجا فرستاده بوده‌اند. به‌هرحال، ايرانيها هم چون غافلگير شده بودند، تير خوردند؛ كه در نتيجه آن، سروان سوزنچي همانجا جابه‌جا مرد و از جمعي كه پياده شده بودند فقط يك نفر زنده ماند. بعدا معلوم شد كه سروان سوزنچي حتي هفت تيرش را هنوز از كمرش باز نكرده بوده؛ كه نشان مي‌دهد آنها واقعا غافلگير شدند. بعد از اين ماجرا، از كشتي هم شروع به شليك كردند و دسته ديگري پياده شدند تا براي اين‌كه از خونريزي جلوگيري شود، بروند و ايستگاه را بگيرند. پس از آن دسته‌‌اي‌ از افراد، سينه‌خيز رفتند و پاسگاه را ‌گرفتند و سرانجام اين‌چنين قضيه تمام ‌شد. افرادي را كه از داخل پاسگاه دستگير كرده بودند، به تهران آورده و سپس آنها را با هواپيما به راس‌الخيمه فرستادند. حالا كجاي اين اشغال نظامي است؟ حادثه‌اي بود كه خودشان درست كرده بودند.

l يعني مي‌فرماييد از منظر حقوقي هم اشغال به حساب نمي‌آيد؟

o نه، از نظر حقوقي هم اشغال نيست. اشغال، زماني است كه از قبل برنامه‌اي براي آن چيده شده باشد وگرنه اگر بدون برنامه چنين مساله‌اي هم صورت گرفت، اشغال به حساب نمي‌آيد. چون عمليات جنگي تعريف دارد. به‌علاوه، ايرانيها براساس قول و قراري كه با بريتانيا داشتند، رفته بودند كه پرچم بزنند و اين اقدامي صلح‌آميز بود. بازهم مي‌گويم: ما كه نمي‌توانستيم رئيس اداره ثبت را براي اين كار بفرستيم، بلكه چون يك جزيره بود، به‌ناچار بايد نيروي دريايي را مي‌فرستاديم؛ كمااينكه امريكا هم وقتي آلاسكا را از روسيه تحويل گرفت،‌ نيروي دريايي آنها رفت و آنجا پرچم زد.

l در فاصله سالهاي 1971 تا 1980، شاهد بوديم كه در اقدامي شگفت‌انگيز، دولت عراق اين مساله جزاير را مطرح مي‌كرد و بعد از آن كه جنگ تحميلي در‌گرفت، دولتهاي عرب منطقه به طرح مساله جزاير حتي حالت رسمي هم دادند و با طرح آن در جاهايي مثل اتحاديه عرب، شوراي همكاري خليج‌فارس و گروه 2+6 و . . . اين بحث را به مجامع عمومي رسمي و نيمه‌رسمي هم كشاندند. لذا ضمن تبيين وضعيت مساله جزاير پس از پيروزي انقلاب اسلامي، لطفا به اين اقدامات دول عربي و نيز بار سياسي و حقوقي اين تلاشهاي آنها اشاره بفرماييد.

o پس از پيروزي انقلاب اسلامي كشورهاي همسايه عرب از وضعيت ايران تلقيهاي متفاوتي داشتند: بعضي‌ها خيلي استقبال كردند و خوشحال شدند، برخي نيز ابراز ناراحتي نمودند و عده‌اي مثل صدام نيز دشمني كردند. اين برخوردهاي متفاوت براي مدت زيادي طول كشيد و دولت جمهوري اسلامي هم در ابتداي تشكيل خود همين حالت را پيدا كرد؛ يعني ديدگاه آن نسبت به اين كشورها چندگانه بود. نه‌تنها در اين مساله خاص، بلكه در همه مسائل كشور چنين وضعيتي پيش آمد. يعني در آن شرايط انقلابي، هنوز افكار مختلف، نظم خاصي نيافته بود و افراد بيشتر براساس اين‌كه انقلابي هستند و براي انقلاب زحمت كشيده‌اند، مي‌آمدند و امور را به دست مي‌گرفتند، كه البته  اين وضعيت طبيعي هم است. لذا در همين مساله جزاير، گاه مي‌بينيم بي‌هيچ مقدمه‌اي فقط يك خبرنگار عرب سوال مي‌كند كه شما با جزاير چه كار خواهيد كرد؟ در جواب او، به‌عنوان مثال آقاي شهيد رجايي گفت ما راجع به آن فكر خواهيم كرد. يعني اين حرف زده شد بي‌آنكه نظر دولت ايران باشد. اين مساله از اينجا ناشي مي‌شد كه اين افراد كه تازه‌كار بودند، لزوما هم در تمام مسايل تبحر كافي نداشتند شهيد رجايي هم كه چنين حرفي را زد، بدين معنا نبود كه واقعا ايران قصد تجديد نظر را دارد، اما همين گفته را عربها مدتها بهانه كردند كه رئيس‌جمهور شما چنين حرفي زده است. يا همين‌طور آقاي خلخالي، راجع به اسم خليج‌فارس گفت: حالا براي اين‌كه اين دعوا بخوابد، نام خليج‌فارس را به خليج اسلامي تغيير مي‌دهيم؛ كه در يك اقدام تاريخي و تحسين‌برانگيز امام‌ خميني(ره) خوشبختانه به همه آنها تذكر داد؛ چراكه ايشان درايت لازم را در حفظ اين آب و خاك داشت و لاجرم از اين بي‌نظميها جلوگيري كرد. درواقع همين برخوردهايي كه گفته شد، باعث به‌وجودآمدن اين حالت چندگانه نسبت به انقلاب اسلامي و تداوم آن بود؛ از آن سو، صدام از همان اول خط و نشان مي‌كشيد كه من حساب ايران را خواهم رسيد. بااين‌وجود، عربها در اين مقطع مساله جزاير را به‌طورجدي و رسمي اصلا مطرح نكردند؛ يعني هيچ دولت عرب، حتي دولت امارات، به‌طوررسمي چيزي در اين خصوص نگفت و هرچه تا سال 1992 در محافل آنها ابراز مي‌شد، بيشتر جنبه خصوصي داشت. اتفاقا اين مساله از نظر حقوقي براي ما بسيار مهم است كه چرا اعراب در تمامي اين مدت سكوت كرده بودند تا اين‌كه وقتي در سال 1992 امريكا به بهانه اخراج عراق از كويت در خليج‌فارس مستقر شد، آنها اين مساله را مطرح ‌كردند. از نظر حقوقي طرح اين سوال بسيار مهم است. آنها از سال 1971 تا 1992،‌ بيست‌و‌يك‌سال هيچ حرف رسمي نزدند. چرا؟ چون خودشان هم به حقانيت ايران واقف بودند ولي الان كه امريكا آمده و از حقوق كشورهاي كوچك دم مي‌زند، آنها هم به قدرت امريكا مي‌نازند و فكر مي‌كنند كه امريكا چون موفق شد رژيم عراق را نابود كند، لابد ايران را هم مي‌تواند! اما اين محاسبه غلط آنها از كجا ناشي مي‌شود؟ از اينجا كه آنها فكر مي‌كنند شيخ كويت بود كه امريكا را به منطقه آورد تا عراق را نابود كند؛ در حالي‌كه چنين نيست. درواقع واقعيت مساله از اين قرار بود كه عراق شيخ كويت را درهم كوبيد و امريكا هم با طرح و قصد خودش بود كه به خونخواهي كويت بلند شد. اما اين آقايان اماراتي، تفاوت‌ قضيه را درست نفهميدند و لذا خودشان را در مخمصه‌اي انداختند كه تا‌به‌حال طول كشيده است.

اما آنچه در سال 1992 باعث طرح رسمي دعوا از سوي عربها شد، درواقع اتفاقاتي بود كه در ابوموسي رخ داد. حادثه، اين بود كه ماموران ايراني جلوي ورود عده‌‌اي از تردد مستخدمين دولت شارجه كه مرتب به جزيره ابوموسي رفت و آمد داشتند، ممانعت كرد. قبلا هم گفته شد كه شيخ شارجه در نيمه جنوبي ابوموسي حاكميت دارد و دهكده‌ ابوموسي در آنجا تحت حاكميت او مي‌باشد و اهالي و مدرسه و معلماني هستند كه مرتب اين معلمان به‌خاطر اين مدرسه رفت و آمد مي‌كردند. اين افراد ظاهرا استخدام‌شدگان دولت شارجه و شايد هم غيرامارتي ــ بيشتر اردني، پاكستاني و فيليپيني ــ بودند. اما چرا اين اتفاق بايد زماني رخ دهد كه امريكا به منطقه آمده و براي ما شاخ و شانه مي‌كشد، جداً جاي سوال دارد. به‌هر‌حال اين مساله بهانه‌اي شد كه آنها هم دعواي مفصلي راه انداختند و در بيست‌وهفتم اكتبر 1992 اطلاعيه‌اي رسمي در سازمان‌ملل‌متحد در ميان نمايندگان پخش كردند و در آن اعلام داشتند كه اين يك ادعاي رسمي است كه از طرف آنها عليه ايران صورت مي‌گيرد.

يك ماه قبل از اين اقدام رسمي، شوراي عالي امارات، طي جلسه‌اي به يك كار حقوقي دست زد كه ظاهرا به نفع خودشان بود اما كاملا به نفع ايران تمام شد. آنها تصويب كردند كه تعهدات بين‌المللي هريك از امارات در دوران قبل از تشكيل‌شدن، جزو تعهدات بين‌المللي دولت فعلي خواهد بود؛ يعني با اين كار خودشان به قرارداد مربوط به ابوموسي كه ايران و انگليس بسته بودند، رسميت دادند، درحالي كه اگر تصويب مي‌كردند كه ما هيچكدام از اين قراردادها را قبول نداريم، درواقع مي‌توانستند پدر ايران را در بياورند؛ چون دولت جديدي كه تشكيل مي‌شود، مي‌تواند همه قراردادها را لغو كند و اگر آنها اين كار را مي‌كردند، ديگر از دست كسي كاري ساخته نبود و مساله به طرزعجيبي پيچيده مي‌شد. آنها با اين تصويب خود، قراردادهاي قبلي و از جمله توافق بر سر ابوموسي را به رسميت شناختند. اما جالب آن كه بعد از اين رسميت‌دادن، گفتند كه اينجا اشغال شده است. اي بابا، خودت الان به اين قرارداد رسميت دادي، حالا چطور باز هم ادعا مي‌كني كه اينجا اشغال شده؟

جالب است هرچه پيش‌تر مي‌رويم، قدم‌به‌قدم آنها عليه خودشان خرابكاري مي‌كنند و امثال من توجه داشتيم و مساله را مطرح ‌كرديم.

آنها در اطلاعيه خود، نه‌تنها ابوموسي بلكه هر سه جزيره را مدعي شدند و در شرايط تاسف‌باري كه خودشان گفته‌اند ما آن قرارداد را قبول داريم، اما بازهم مدعي شده‌اند كه هر سه جزيره مال آنها است و تازه گفتند كه ايران بايد به قراردادها وفادار باشد. هر سه جزيره مال آنها، ولي ايران بايد وفادار باشد. خوب، وفاداري ايران جز اين‌كه جزاير مال ايران است، چه مي‌تواند باشد؟ در تمام اين مدت، ابوظبي و هم‌داستانهايش ــ كه اخيرا قطر هم رسما به اين جمع پيوسته ــ در حرفهايشان جز شعار هيچ بحث حقوقي پسنديده‌اي را نتوانسته‌اند عنوان كنند و بحثهايي هم كه مطرح كرده‌اند هميشه ضد و نقيض بوده، چنان‌كه هنوز هم كسي دقيقا نمي‌داند بالاخره آنها يك جزيره را مي‌خواهند يا هر سه را.

l دو طرف براي تاييد ادعاي خودشان درخصوص مالكيت جزاير سه‌گانه، گزارشات، اسناد و مدارك رسمي و غيررسمي بسياري را تاكنون ارائه داده‌اند. لطفا ضمن ارزيابي ميزان و نيز ارزش اين مدارك، بفرماييد كه كشور ما تاكنون در زمينه تهيه، تدارك و عرضه چنين اسناد و مداركي چه تلاشهايي انجام داده است؟

o فكر مي‌كنم باتوجه به آنچه پيشتر گفته شد، كم‌وبيش روشن شده باشد كه ارزش ادعاها و اسنادي كه طرفين ارائه داده‌اند به لحاظ كمي و كيفي چگونه بوده است. طبيعي است هركدام از طرفين اسناد خودشان را حقيقي و قانوني قلمداد مي‌كنند. طبيعتا ديدگاه من هم درباره اسنادي كه ارائه مي‌دهم، چنين چيزي خواهد بود؛ ولي آنهايي كه در صداقت من شك مي‌كنند، بروند خودشان تحقيق كنند و اسناد را ببينند. براي‌نمونه اولين سند امارات‌متحده را در اينجا مطرح مي‌كنم. آنها مي‌گويند اين جزاير از ابتداي تاريخ بشر به امارات تعلق داشته است! اگر من بگويم اين ادعاي آنها مسخره است، آيا مي‌توان گفت چون من بي‌طرف نيستم اين حرف را مي‌زنم؟ خوب كسي كه اين جمله را مي‌نويسد، اين درايت را ندارد كه ابتداي تاريخ بشر خيلي طولاني‌تر از عمر امارات‌متحده‌عربي است؛ گذشته از اين، سابقه تاريخي موجوديت حكومتها را هم كه در نظر بگيريم، ايران كجا و شيخ ابوظبي كجا! پس اين بحث منطقي نيست.

سند بعدي آنها، اين است كه مي‌گويند اين جزاير از نظر جغرافيايي در سواحل امارات واقع شده‌‌اند؛ در حالي كه اين ادعا درست خلاف قضيه است؛ چراكه دو تنب در نزديكي سواحل ايران قرار گرفته‌اند و ابوموسي هم تقريبا در وسط دريا واقع شده است.

مهمترين سندي كه دارند و آن را در جريان بحث تشريح كردم، همان نامه شيخ لنگه به شيخ راس‌الخيمه است. در مورد آن هم بايد گفت: ابوظبي مطلقا نمي‌تواند اين را كه شيخ لنگه به پسرعموي خود در شارجه چنين چيزي گفته است براي خود سند قرار دهد؛ چرا كه شيخ لنگه، يك شيخ مستقل عرب و يا يك شيخ‌نشين كه نبود، بلكه او مامور و نايب‌‌‌الحكومه دولت ايران در بندر لنگه به حساب مي‌آمد و لذا اصلا حق نداشت كه خاك ايران را به كسي بدهد وگرنه پدرش را درمي‌آوردند.

اينها مهم‌ترين اسناد آنها بودند. چنان‌كه مشاهده مي‌كنيد، قضاوت درباره اين اسناد هم چيز دشواري نيست.

خوشبختانه وزارت خارجه ما به‌خصوص در اين زمينه خيلي هوشياري به خرج داد و از مدتها قبل، يعني از همان زماني‌كه اين ادعا مطرح شد، به دنبال جمع‌آوري اسناد مربوطه بود. البته دولت ايران در سابق، به دليل قدرتي كه داشت، زياد به فكر جمع‌كردن اسناد نبود. آنها با بيشتر از چند سند آشنايي نداشتند و بريتانيا هم قبول كرد كه به استناد همانها وضعيت مساله را حل كند. اما امروز وضعيت طور ديگري است؛ چون ما در شرايطي قرار گرفته‌ايم كه قدرتهاي جهاني با ما نظر دوستانه ندارند، درحالي‌كه آن موقع داشتند؛ به‌علاوه، طرف ما ديگر آن شيخ ضعيف قبيله فلان نيست، بلكه امروزه اين شيوخ ميلياردها پول نفت را در اختيار دارند كه با آن مي‌توانند جنگ تبليغاتي بزرگي را عليه ما دامن بزنند. در اين شرايط ما به‌ناچار بايد تا آنجا كه ممكن است اسناد و مدارك جمع‌آوري و تقويت كنيم و آن را به پروسه تذهيب حقوقي دربياوريم تا به‌مرور اين اسناد را عرضه كنيم؛ به‌مرور، چون همانطور كه عرض كردم، برخلاف تصور شيخ ابوظبي ما خيلي وقت است كه در اين زمينه در دادگاه افكار عمومي بين‌‌المللي حضور داريم و در اين دادگاه تابه‌حال ايران مرتبا اسناد معرفي كرده، درحالي‌كه آنها تا اين تاريخ جز شعار حتي يك سند قانع‌كننده هم نتوانسته‌اند ارائه دهند.

كنفرانسي درخصوص روابط ايران و عرب، داير بود كه با حضور من و يك نفر ديگر در آنجا نظرات ايران را ارائه مي‌‌كرديم. شخصي كه از ابوظبي آمده بود و خيلي هم عصباني و ناراحت بود، همان شعارهاي معمول ضدايراني را سر مي‌داد كه طبعا من هم يك مقدار ناراحت شدم‌. كتابي را كه خودم نوشته‌ام، در دسترس داشتم. گفتم: من با شما دعواي شخصي ندارم، ملت من هم با ملت شما دعواي ملي ندارد، شما ادعاهايي را مطرح كرديد ما داريم جواب مي‌دهيم. شما حرفهاي من را نمي‌توانيد گوش كنيد، خواهش مي‌كنم آرام كه شديد، اين كتاب را بخوانيد. كتاب را پرت كرد آن طرف و گفت: كاغذ‌پاره است. گفتم: مشكل قضيه هم همين است كه شما حتي حاضر نيستيد ببينيد اصلا طرف وجود دارد يا ندارد. مشكل شما اين است كه بنده را دعوت مي‌‌كنيد بيايم اينجا و نظرات ايران را تشريح كنم، اما حاضر نيستيد بگوييد حتي ايران وجود دارد.

l حفظ مالكيت جزاير سه‌گانه از سوي كشورمان، تا چه ميزان مي‌تواند بر هويت ملي، تاريخ، استقلال و ساير جوانب هويت‌بخشي اجتماع ما تاثيرگذار باشد؟

o اين مساله از نظر من دو بعد دارد: يكي هويتي است و ديگري به مالكيت و موجوديت سرزمين ما مربوط مي‌شود. اين مساله زماني جنبه هويتي خواهد داشت كه ما آن را جزئي از اجزاء طرح بزرگ ايران‌زدايي خليج‌فارس  بدانيم؛ چراكه از اين پس، هدف طرف مقابل ما اين است كه ايراني در خليج‌فارس نباشد؛ يعني اسم آن را عوض كنند، خاك ايران را مورد تهديد قرار دهند و امثال صدام حمله ‌كنند و خوزستان را بگيرند، همه اين حرفها در آن بعد ايران‌زدايي خليج‌فارس ــ كه يك طرح انگليسي ــ مي‌گنجد و اگر نگاه كنيم متوجه خواهيم شد كه مسلما اگر در اين مساله جزاير عربها موفق شوند ــ كه البته به‌هرصورت باشد، ناروا، نامشروع و غيرقانوني است ــ از نظر حيثيتي براي ما لطماتي خواهد داشت.

اما از بعد ديگر قضيه كه جنبه جغرافيايي و سرزميني و استقلال كشور باشد، اهميت مساله صد‌چندان و بسيار حساس است؛ براي‌اين‌كه اين مساله در چارچوب طرح ايران‌زدايي خليج‌فارس و در رابطه با به‌‌كار‌گرفتن ابزار قدرتي ايالات‌متحده در چالشهاي عمده و عمومي امريكا با ايران مطرح مي‌شود. حالا نمي‌دانم با اين توافقهايي كه اخيرا صورت گرفته، در آينده وضع به چه صورت خواهد بود، ولي تابه‌حال ايالات‌متحده امريكا يا سعي كرده همسايگان را عليه ايران بشوراند و خاك ايران را تجزيه كند ــ كه صدام حسين يك نمونه آن است ــ يا در فكر اين بوده كه خودش يك وقتي به ايران حمله كند؛ كه خوشبختانه حمله به عراق ظاهرا اين قضيه را منتفي كرده است. همچنين امريكا به ادعاهايي كه جمهوري آذربايجان ممكن است مطرح كند دامن مي‌زند. لذا درمجموع بايد گفت: ايالات متحده در اين چالشهاي سياسي، استراتژيك و ژئوپلتيكي خود با ايران، تا اين تاريخ هميشه تجزيه ايران را، ولو به‌طورغيرمستقيم تعقيب كرده است. حالا شايد هم اين استنباط ما از مسائل باشد. يعني مي‌خواهم بگويم امريكا به نظر نمي‌رسد كه از اين كارها قصدش اين باشد كه مثلا اين رژيم را بردارد و رژيم ديگري را جاي آن بگذارد، بلكه اين ضديت امريكا عليه ايران جنبه عمومي دارد كه بهترين نمونه آن جنگ هشت‌ساله تحميلي بود كه درحقيقت امريكاييها آن را بر ما تحميل‌كردند و تا انتها هم از عراق حمايت كردند، هدف آنها هم تجزيه ايران بود و در اين شكي نيست. در اين شرايط، در پي توافقهايي كه با اروپا داشتيم، شايد در آينده وضع تغييركند، اما به‌هرحال، تا اين تاريخ، اگر در شرايط فعلي جزاير را از دست بدهيم مقدمه فروپاشي ايران خواهد بود. يعني ازدست‌رفتن سرزمينهاي ايران آسان خواهد شد و ديگر تابو نخواهد بود. اين‌جا است كه مساله به استقلال ما،‌ به موجوديت ما‌،‌ به حاكميت ملي ما و به همه چيز ما مربوط مي‌شود. به اين دليل است كه اغلب كساني كه در اروپا و امريكا هستند و به كم و كيف مساله به خوبي واقف نيستند، مي‌گويند ايرانيها چقدر نسبت به دو ‌سه جزيره خالي كه پر از مار است حساسيت دارند. از نظر آنها، انگار ما زماني بايد روي يك جزيره حساس باشيم كه نفت فراواني در آن وجود داشته باشد. درحالي‌كه اين مساله مستقيما با هويت، ژئوپولتيك‌، استقلال و تماميت ارضي ما در ارتباط مي‌باشد و مساله حساس و مهم واقعي، همين است. لذا ما بايد كاملا در اين زمينه هوشيار باشيم و فريب بعضي بحثهاي جسته و گريخته‌اي را كه ادعاي ايراني‌بودن دارند نخوريم.

l آقاي دكتر مجتهدزاده، مجددا از اين كه‌ وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد، از شما صميمانه تشكر و سپاسگزاري مي‌كنم. چنانچه فرمايشي داريد، در خدمت شما هستيم.

o فكر مي‌كنم در حدي كه در چارچوب مصاحبه مي‌گنجد و لازم بود صحبت شد. لذا من هم به نوبه خودم از شما و همكارانتان در ماهنامه زمانه تشكر مي‌كنم و براي همه شما آرزوي بهروزي دارم.

 

Comments are closed.