بر اساس نوشته های پزوهشگران و یافته های جدید بسیاری از تئوری های انسان شناسی و جامعه شناسی دوره استعمار غلط و اشتباه است .
اندیشمندان به فکر اصلاح کلی و یا جزیی از فرضیه های دوره استعمار هستند فرضیه ورود آرییان به فلات ایران در 2500 تا 300 سال قبل نیز فزضیه غلطی است که بر اساس مستندات کتب مقدس مسیحی و یهودی بنا شده و امروزه مشخص شده است که از دو منظر بی پایه و اساس است . یکی از نگاه مدت و دوره تاریخی و دیگری از نظر نوع مهاجرت.
کتاب خلیج فارس نامی کهن تر از تاریخ که در سال 1383 منتشر شده است . بخشی از آن به مهاجرت انسان به سواحل خلیج فارس اختصاص داده است. ورود انسانهایی با هیکل آریان ها به خلیج فارس را بسیاتر قدیمی تر و تا حدود 5 هزار سال به عقب برده است. اما بنظر می رسد حضور اقوام آریایی در فلات ایران بسیار بسیار قدیمی تر است.
اقوام آریایی در جنوب کاسپین تا 50 هزار سال هم می رسد اسکلت بجای مانده در غار هوتوی بهشهر یکی از این سندها است . این اسکلت که هیکلی شبیه به آریایی ها دارد 100 هزار سال قدمت دارد.
چیدستر در پیشگفتار کتابش «سیستمهای وحشی»، میگوید، «در درازای سدههای ۱۶ و ۱۷ (میلادی)، سفرنامهها (گزارش دیدار اروپاییان از آفریقا) بیشتر با گزارشهایی دربارۀ نبود دین و دیگر ویژگیهای انسانی در میان بومیان آفریقا همراه بود …؛ در بسیاری موارد، آشکارا از آفریقاییان به عنوان مردمانی عجیب و ناشناخته یاد شده است. زیرا بنا بر این بود که نشان داده شود، آفریقاییان همچون جانوران وحشی و به دور از ویژگیهای انسانیاند. ازین رو، چنین انگاشته میشد، آفریقاییانی که در برابر اروپاییان، جانور درنده به شمار میآیند و دین هم ندارند، بنابراین نمیتوانند حقوق انسانی هم داشته باشند. همچنین نمیتوانند حق مالکیت سرزمینی که در آن زندگی میکنند را از آنِ خود بدانند.»(چیدستر، ۱۹۹۶، برگ ۱۴)
همانگونه که چیدستر آشکارا میگوید، برهان جانور شمردن آفریقاییان از سوی اروپاییان، این بوده است، «جانور درندهای که ویژگیهای انسانی ندارد، حق مالکیت هم ندارد. بنابراین انسان متمدن اروپایی میتواند مالک زمینهای او شود».
پژوهشگران اروپایی بر پایۀ همین بنیان پوچ، نوشتند که آفریقاییان زبان ندارند و مانند جانوران، صداهایی نامفهوم از خودشان در میآورند، همچنین دین و سامانۀ سیاسی هم ندارند؛ و بدینگونه بود که دانش مردمشناسی و دینشناسی دربارۀ آفریقا پدید آمد.
برای اروپاییان در دورۀ استعمار (که هنوز هم دنباله دارد)، «دین» یکی از بزرگترین سنجه(معیار)های تمدن به شمار میآمد. هرگاه مردمی «دین» میداشتند (برابر آنچه اروپاییها تعریف میکردند)، متمدن بودند، وگرنه جانور و وحشی به شمار میآمدند.
به گفتۀ چیدستر، مردمان «هوتنتت»، «خوسا» و «زولو» (قبیلههای آفریقای جنوبی)، تا هنگامی که در برابر اروپاییان ایستادگی میکردند، در گزارشهای دانشمندان اروپایی، بیدین و وحشی به شمار میآمدند. اما همین که نیرویشان در هم میشکست و دربند اروپاییان میشدند، نرمنرم از سوی اروپاییان، نشانههای یک دین ویژۀ بومی در میانشان گزارش میشد.(یعنی افتخارِ داشتنِ اندکی از تمدن انسانی را پیدا میکردند)
برای نمونه، در گزارشهای نیمۀ نخست سدۀ ۱۹ (میلادی)، مردم «خوسا» بیدین (بیتمدن!) گزارش شدهاند. زیرا تا آن زمان هنوز با اروپاییان میجنگیدند. اما با فرو ریختن نیروی آنان (خوسا) در سال ۱۸۵۷ و از دست دادن هویتشان، ناگهان دانشمندان اروپایی، پدیدۀ «دین (تمدن!)» را در میان قوم «خوسا» گزارش نمودند.(چیدستر، ۱۹۹۶، برگهای ۲۳-۲۴)
درست است که به کار بردن چنین ترفندهای ناپاکی، برای بسیاری از ما باورکردنی نیست؛ اما باید بدانیم که اینست «دانش اروپایی» در دوران استعمار (و نیز امروز). اگر ملتی (مستعمرهای) سرکش باشد، از دید غربیان، بیتمدن و وحشی است. اما اگر تسلیم شود، آنگاه افتخار این را مییابد که مردمشناسان و باستانشناسان اروپایی، نرمنرم جرقههایی از تمدن را در فرهنگش گزارش کنند.
اما همان جرقههای تمدن نیز نباید آن اندازه نیرومند باشد که ملت مستعمره بخواهد زمانی با تکیه بر آنها، سر بلند کند. نمیبایست آن اندازه باشد که ملت مستعمره با پشتیبانی آن بتواند خودباوریاش را بازیافته و به پا خیزد. پس همواره باید یک «سوپاپ اطمینان» داشت.
در زمینۀ تمدنهای فلات ایران و سرزمین هند، این سوپاپ اطمینان، همان داستان «کوچ» است.
جرالد جیمز لارسون از دیگر دانشمندان معاصر میباشد که مخالف پژوهشها، نوشتهها و روش تحقیق پژوهشگران روزگار استعمار به شمار میآید.
لارسون در مقالهاش با نام «تمایز تاریخیِ خودی و غیرخودی» میگوید، «… از نقطهنظر احاطۀ اروپاییان بر فرهنگهای آسیا، آفریقا و آمریکا از نیمۀ قرن ۱۸ (میلادی)، اندیشمندان غیراروپایی آغاز به جذب مقولهها و مفاهیم اروپایی و سیستمهای دستهبندی و طبقهبندی علمی اروپاییان نمودند؛ و از آن گذشته، – مردمان آسیا، آفریقا و آمریکا از نیمۀ سده ۱۸ – سنتهای بومی خود را بر پایۀ همان مقولهها و مفاهیم و دستهبندیها بازسازی کردند.»(لارسون، ۱۹۸۹، برگۀ 10)
آنگونه که لارسون میگوید، ما شرقیان از نیمۀ سده ۱۸ میلادی، فرهنگ و تاریخ خود را زیر رخنۀ غرب (شاید حتا به گونهای ناخودآگاه) و در چارچوب مفاهیم اروپایی بازسازی کردهایم.
اکنون هم پس از گذشت نزدیک به ۳ سده، حتا به ذهنمان هم نمیرسد که پدران و مادرانمان زیر فشار استعمار، این مفاهیم ناآشنا و نادرست را پذیرفته و وارد سامانۀ علمی – پژوهشی کشورمان کردهاند. مفاهیمی که امروزه پس از ۳ سده، چنان در نهادمان ریشه دوانیدهاند که دست کشیدن از آنها برایمان بسیار دشوار گشته است؛ و حتا یک آن هم گمان نمیکنیم که شاید اینها همان مفاهیم «من در آوردیِ» دوران استعمار باشند. داستانها و افسانههای ساختگی و دروغینی چون «کوچ آریاییان» …!
دایا کریشنا فیلسوف هندی، در مقالۀ «فلسفۀ تطبیقی چیست و چه باید باشد» میگوید، «در پژوهشهای علمی اروپاییان، یک “ما” هست که “برتر” است، و یک “دیگری” هم هست که مورد پژوهش است؛ و تمامی جوامع و فرهنگها، از نقطهنظر این “ما (= اروپاییان)” که (مثلا) برتر است، بررسی و داوری میشوند. ریشههای برتری، معمولا در نیروی سیاسی و اقتصادی جامعهای قرار دارد که دیگران را مورد مطالعه قرار میدهد.»(کریشنا، ۱۹۸۹، برگ ۷۲)
کریشنا این گفتار را دربارۀ دیدگاه اروپاییان نسبت به علم فلسفه در هندوستان آورده است. درین باره که، چگونه اروپاییانی که توانایی فهم مفاهیم دینی و فلسفی هندیان را نداشتند، اما با تکیه بر نیروی سیاسی و اقتصادی خود، سنتهای فلسفی هندیان را دستهبندی، ترجمه و تفسیر کرده و این مفاهیم را دوباره به خورد ایشان دادند!
آری، نیروی سیاسی – اقتصادی در دوران استعمار، دانش و مفاهیم نورس و ناپختهای را برساخت و به خورد شرقیان داد.
اگر بخواهم از این نمونهها به شما نشان دهم، دستکم میتوانم از ۲۰ دانشمند غربیِ گسترۀ علوم انسانی، دیدگاههایی بر رد پژوهشهای پژوهشگران دوران استعمار بیاورم. اما از آنجا که نمیخواهم سخن بیش از این به درازا بکشد، تنها فهرستی از نوشتههای این دانشمندان را در پیوست این نوشتار آوردهام تا دوستان بتوانند خود به پژوهش بیشتر در این زمینه بپردازند.
در پایان، بار دیگر بر این نکته پافشاری میکنم که سخن نگارنده، تنها و تنها پیرامون افسانۀ ساختگی «کوچ آریاییان به فلات ایران» نیست، بلکه سخن فراتر از اینهاست. سخن بر سر همۀ مفاهیم پدید آمده در دوران استعمار است. زیرا امروزه به جای آنکه ما شرقیان بیاییم و خودمان در این زمینهها پژوهش کرده و پیشرو باشیم و با بدگمانی به پژوهشهای دوران استعمار بنگریم، اما بدبختانه سخت بدان داستانهای «تاریخگذشته» دل بسته و پایبندشان شدهایم.
اما اینک این خود غربیانند که در جایگاه باطل کردنِ پژوهشهایِ دوران استعمار برآمدهاند. امروزه غربیها میدانند که پژوهشهای آنان در آن زمان، بر پایۀ سودجوییهای سیاسی و اقتصادی انجام شده است. اما شگفتا که ما همچنان سخت به میراث نیاکان استعمارگر آنان وفاداریم!
آخرین دیدگاهها