گفتم به خرد که دشمن، نادانی است. (وارد گنابادی دیوان هند)
وارِد گونابادی یا استاد گنابادی یک شاعر فارسی زبان در دهلی دوره گورکانی بوده است که بر اساس دیوانی که از او باقی مانده وی خود را اهل گناباد ایران معرفی کرده است.
این مقاله به یاد پرفسور عابدی استاد بزرگ ادب فارسی در هند و کاشف دیوان گنابادی عرضه میشود*
اصل و نسب وارد گنابادی و تاریخ مرگ او بطور روشن معلوم نیست و مشخص نیست که آیا وی همان حزین گنابادی است و یا فرد دیگری است . اما وارِد کلمه فارسی است و در لهجه گنابادی به معنی دانا – استاد – شجاع و ماهر معنی می دهد. از اشعار او بر می آید که وی همدوره اورنگ زیب ششمین امپراتور گورکانی هند بوده است و در دوره صفدر جنگ و در زمان حمله نادر شاه زنده بوده است.
اورنگزیب عالمگیر. (زادهٔ ۳ نوامبر ۱۶۱۸، درگذشتهٔ ۳ مارس ۱۷۰۷ میلادی)، عنوان و لقب محیالدین محمد، بین سالهای ۱۰۶۷ تا ۱۱۱۸ ه.ق/۱۶۵۸ تا ۱۷۰۷ م در هند حکومت کرد. او سومین پسر شاهجهان و مادر ایرانیاش ارجمندبانو بیگم ممتازمحل بود که بنای زیبای تاجمحل بیاد او ساخته شد. «اورنگ» واژهای فارسی است و به معنی سریر یا تخت پادشاهی است. اورنگ زیب فردی متعصب و سختگیری بود که برادرش دارا شکوه که مسلط به زبان فارسی بود را به اتهام ارتداد کشت بعد از او سلسله امپراتوری گورکانی فرو پاشید. و کشور دچار اختلاف و تشتت شد تا اینکه نادر شاه دهلی را سال ۱۷۳۹ فتح کرد.
او در دوره صفدر جنگ ۱۷۰۸ – ۱۷۵۴نیز حضور داشته است . پس وفات او باید حدود ۱۷۶۰ یاشد . صفدر جنگ نیز اهل خراسان بود و توانست پادشاهی هند را بدست آورد.
تصویر صفدر جنگ وسنگ آرامگاه او در دهلی :
چو آن صفدر عرصه مردمی- زِ دارِ فنا گشت رحلت گزین
چنین سال تاریخ او شد رقم – که بادا مقیم بهشت برین ۱۱۶۷
مؤلّف تذکرةالشعرا تنها فردی است که به وارِد اشاره کرده است اما بنظر می رسد که از وارِد شناخت نداشته است و اورا به اشتباه چنین معرفی کرده است:
”وارد, محمّد شفیع, فرزند محمّد شریف تهرانی و نوادة سیدی تهرانی, با حزین (م: ۱۱۲۸ ﻫ/۱۷۱۶ م) در دهلی اختلاط داشت. عمرش بیش از صد سال [و] در شاهجهانآباد, عهدِ اورنگزیب“ میزیسته است.
این اطلاعات دقیق نیست بین وارِد گنابادی و شریف تهرانی نمی تواند رابطه فرزندی باشد.
شاید این شاعر از اولاد و طایفه بیچارگان از زیبد گناباد باشد که بنوعی با دراویش گنابادی از یک طایفه حساب می شوند. و از این طایفه در دوره صفویه افرادی به هند مهاجرت کرده اند .
به هر حال همه این ها گمانی زنی است برای اطلاع بیشتر باید تمام دیوان او بخوبی بررسی و نقد شود.
تنها یک نسخة خطّی پر برگ و ضخیم از دیوانِ وارد گنابادی , در دهلی نو, باقی مانده است و در مرکز میکرو فیلم نگهداری میشود که شامل غزلیّات (تقریباً ۸,۴۵۴ بیت) رباعیّات (۳۲۰ عدد) میباشد. امّا صاحبِ دیوان خود را گونابادی معرفی و چنین می گوید:
گشت گوناباد آبادان زِ من
|
وز کمال آباد شد شهر خجند
|
*
سخت در هندم غریب امروز، گوناباد کو!
|
|
گَردَ ش اَر بینم بهبخت خویش نازان میشود.
(اگر گرد و خاک آن را ببینم به خوشبختی خود افتخار می کنم گفتنی است که گناباد در قدیم دچار گرد و غبارهای کویری شدیدی می شده است) اگر گرد و خاک آن را ببینم اشاره دیگری است که وی گنابادی بوده است چون گرد و غبار گناباد در فصلی از سال معروف بوده است
|
در هیچ شعری از وارد نام تهران نیامده است اشاره ای نیز به نام پدر و انساب خود نکرده است پس ارتباطی بین وارد و تهران وجود نداشته و در مطلب مؤلّف تذکرةالشعرا اشتباهی روی داده است بنابر این طبق گفته خود شاعر او اهل گناباد است که شهری قدیمی در جنوب خراسان است .
پس باید حرف خود شاعر را ملاک قرار داد و او را گنابادی نامید, میتوان گفت که این همان شاعر است که در عهدِ اورنگزیب بههند رسیده و پس از وی, معاصرِ پادشاهان و جانشینان او بوده است. در هر صورت از مطالعة دیوان این شاعر ما میتوانیم گوشههای گوناگون زندگانی وی را دریابیم. وارد در غزلیّات و رباعیّات خود نام پادشاه وقت و علمای گوناگون را ذکر نموده و مدح کرده است.
وارد نیاز ما بکسی نیست در جهان
|
حامی یکی بس است بدیعالزّمان ما
|
*
هزار حسن قبول از کلام تو دارد
|
ز فیض مدحت شاهنشه زمن پیداست
|
*
بحر دل میر علاءالدّوله
|
که ازو دهر گلستان شده است
|
او وزیر است شه عالم را
|
کز سخن صاحبِ دیوان شده است
|
*
ثنای قاضی عبّاس ورد وارد شد
|
که از کلام حزم جانفزای خویشتن است
|
*
این غزل وارد بهمدح میرزا هادی بگفت
|
کز زبان خاطرش شعر رسا گل میکند
|
*
غیر فیاض جهان میر علاءالدّوله
|
که سخن طعنة صافی بگهرها دارد
|
نکتهدان را سخن نقد دو عالم بخشد
|
مفلسان را بدل تنگ گذرها دارد
|
دل بدامانش… زدهام دست امید
|
شب بخت سیهم نور سحرها دارد
|
گنج بخشا نرود کس ز درت کیسه تهی
|
بید باغ کرمت نیز ثمرها دارد
|
نظم عالیت بود به ز گهر وارد را
|
|
گرچه منعم طبق لعل و گهرها دارد
|
|
*
جز مدح شریفت نبود ورد زبانم
|
انداز کلامم بنگرشان که دارد
|
ممدوح منی از کرم و لطف و بمدحت
|
چون من سخن امروز ثناخوان که دارد
|
شعرم شده در بحر ثنایت دُر مکنون
|
این دُرّ شرف از نسبت عمّان که دارد
|
وارد بدر لطف تو از پای فتادست
|
|
جز کوی تو ملجا در و دربان که دارد
|
|
*
محمّد عسکری عاشق شکار صید دل باشد
|
|
ز یک بازی که گم شد غم ندارد بارها دارد
|
*
گر درآید در حرم کعبه سجودش میکند
|
ور کند در دیر جلوه بت برهمن میشود
|
طرح فرمود این غزل تا شاعران شاه من
|
آنکه مدحش کیمیای مرده هر فن میشود
|
همچو وارد ماه جم طبع بلند شاه را
|
|
در سخن ناید ز عرفی آنچه از من میشود
|
|
*
مدح ابوالمعالی خورشید چرخ فضل
|
در سینهام بهپردة راز آفریدهاند
|
*
سخندان خان دانا معتقد خان
|
کزو نقش ستم از دهر حک شد
|
*
وارد از احمد تخلّص یافت وارد در جهان
|
این تخلّص کامیاب دین و دنیا میشود
|
*
ز مدح شاه سخن ختم بر دعا کردم
|
که شوق بندگیش میبرد مرا از هوش
|
*
کجا هر گوش باشد لایق شعر رسای من
|
در شهوار نظمم را بگوش شهریار افگن
|
*
ز جور چرخ ترا باک نیست ای وارد
|
که حامی تو بود میرزا بدیع زمان
|
*
ز راه دورشها بر در تو آمده وارد
|
شمیم گلشن فضل ترا شنیده شنیده
|
از ابیاتِ ذیل واضح میشود که چرا وارد وطن خود را ترک نموده بهاین کشور آمده است:
فتاده است چو در هند وارد از ایران
|
دیار غربت خود بهتر از وطن گوید
|
*
وارد ز دست خویت ترک در تو کرده
|
بیجور شاه شخصی کی از وطن برآید
|
*
در عدم از خواهش هستی نبودم شادمان
|
من ز ذوق یاد غربت در وطن میسوختم
|
*
ره بکویش بردم و دل از وطن برداشتم
|
حسن غربت دیدم و دل از وطن برداشتم
|
*
زیر گردون نتوان ساخت وطن چون وارد
|
رفته در ملک غریبی وطنی پیدا کن
|
وارد حتماً در شمالِ هند زندگی میکرده است, امّا دربارة این مطلب صراحتاً چیزی نگفته است. البتّه از تعریف دکن معلوم میشود که در جنوبِ هند هم بوده است:
اقلیم دکن که شمع هندوستانست
|
همچون دل مرد زیرک آبادانست
|
در کوزة خاک او نمیماند آب
|
آن خاک مگر خاک تنگ ظرفانست
|
یکی از مزایای این دیوان در داشتن یازده رباعی در تعریف انبه میباشد:
از انبة خوش بچین سراسر خوبست
|
هم لذّت شهد لب…… خوبست
|
با شیرة انبه آبحیوان چه کنم
|
این شیره مرا ز شیر مادر خوبست
|
*
این انبه که آفت دل و دین شده است
|
هر خار ازو چو باغ رنگین شده است
|
شیرینی انبه هیچ دانی ز کجاست
|
تا بر لب او رسید شیرین شده است
|
*
گر انبه نشد بدست مردم بقضا
|
مانند چو پستان عروس زیبا
|
این طرفه که رنگ نیز او دارد زرد
|
با آن که زمرّد نشود کاه ربا
|
*
از انبه حلاوت بجهل ارزانست
|
آرایش سفره و طراز خوانست
|
در غور که انبیاست با من زان رو
|
پیغمبر میوههای هندستانست
|
*
از انبة خوش که چاشنی گیر نشد
|
کز ریشه انبه پا بزنجیر نشد
|
از لذّت جانِ سیر توان شد اما
|
از خوردن انبه هیچکس سیر نشد
|
*
آنم که ز انبه بیدل و دین شدهام
|
از رنگ ببوی انبه تسکین شدهام
|
شام و سحرم گر نرسد بیتابم
|
افیونی انبههای شیرین شدهام
|
*
من پختة حسن انبة خام شدم
|
او را ز فریب ریشه دردام شدم
|
من چاشنی ریشة او یافتهام
|
زان جمله چنین زشوق چون جام شدم
|
*
با شربت انبه آب گوهر چه کنم
|
انگور بهشت و آب کوثر چه کنم
|
از نعمت دیدار خبر هم ندهید
|
تا انبه بود غذای دیگر چه کنم
|
*
گر نیست مرا چو انبه شیرین یاری
|
در کام من است شربت دیداری
|
بس انبه بجای لب پرستم از شوق
|
از ریشة انبه بستهام زنّاری
|
در رباعیّات هم شاعر دربارة عمر و زندگانی خود گفته است:
در فکر سخن رفت چهل سال مرا
|
رو داد ازین جان عجب حال مرا
|
دولت ز سخن مرا میسّر گردید
|
زبن باد شگفته گل اقبال مرا
|
*
از عمر بفضلحق چهلسال گذشت
|
طفلی و جوانیم بیک حال گذشت
|
در یاد خدا نبودهام یک ساعت
|
این جمع مرا در هوس مال گذشت
|
*
چهل سال بفکرِ سخن تر بودم
|
با طبع مرا چراغ روشن شده است
|
*
سی سال غزل گوی محبّت بودم
|
در جور غم عشق بهصحبت بودم
|
مصرع گفتم بیاد قد دلدار
|
در فکر بلند خود بعشرت بودم
|
در رباعیّات هم شاعر پادشاهِ وقت و امرا و فضلای عصر را توصیف و مدح کرده است:
گفتم بخرد کز تو بجانم بیم است
|
وز عیب و هنر کفم تهی از سیم است
|
گفتا که ولی نعمت ارباب سخن
|
سرمایة فضل میرزا ابراهیم است
|
*
گفتم بخرد کجا روم از غم سیم
|
گفتا که بنزد صاحبِ خلق عظیم
|
کامروز مربّی سخندان در دهر
|
کس نیست بغیر معتقدخان کریم
|
*
آنم که ز بخت کامگار آمدهام
|
مدحت گر شاه با وقار آمدهام
|
دارم…… التماس یک ماه
|
از دولت او امیدوار آمدهام
|
*
گفتم بخرد که دشمن نادانیست
|
گر نیست فضیلت دل من نادانیست
|
گفتا امروز صاحب دانش را
|
برهان مراد میرزا برهانیست
|
*
خانی که سخن ز مدحت او جان یافت
|
درد فطرت ز فهم او درمان یافت
|
این خلق و حیا و دانش و جاه و سخن
|
از مرحمت خدا محمّد خان یافت
|
*
گفتم بهخرد که در جهانم بیکس
|
بر من چمن فضل و هنر گشت قفس
|
گفتا امروز حامی اهلِ هنر
|
خورشید کرم حسن علی باشد و بس
|
*
افسوس دلم که میوهای گشت تلف
|
آمد ز دلم… … مرگش بهدف
|
تاریخِ وفاتِ او خرد گفت که رفت
|
از عالم میرزا محمّد اشرف
|
*
ای قبلة آرزوی اربابِ سخن
|
تا چند ز حرص در بدر گردم من
|
از لطف قدیم گر بسازی کارم
|
شاکر منم و تویی شهنشاه زمن
|
امّا عجیب است که وی صلابت خان را هجو کرده است:
ای آنکه ترا نام صلابت خان است
|
شعر پوچ تو… همه هذیان است
|
جز نام صلابتی ندیدم در تو
|
درپیش تو عیب، همت و احسان است
|
*
ای آن که تویی منزّه از فضل و شعور
|
پیوسته همی بهجهل خویشی مغرور
|
ایّام خطاب تو صلابت خان کرد
|
برعکس نهند نام زنگی کافور
|
در صورتی که مؤلّف همیشه بهار در توصیف او مینویسد:
”سیّد صلابت خان بهادر مجاهد جنگ, سیّد تخلّص در عهدِ فرّخسیر بهخدمتِ داروغگی توپخانه امتیاز داشت. همیشه اتّفاق شعرا در دولتخانة ایشان هست. از شاگردانِ میرزا عبدالغنی قبول“.
وارد برای مدد معاش خود بامرا و بادشاهانِ توسّل جسته و از ایشان برای وسایل زندگانی خود التماس نموده است:
ای قبلة مدّعای اربابِ کمال
|
پیشِ تو رسیدم ز پریشانی حال
|
چون تاب علوفه نیست ز افلاک مرا
|
روزینة من ساز مقرّر فیالحال
|
*
ای قبلة آرزوی اربابِ سخن
|
تا چند ز حرص در بدر گردم من
|
از لطف قدیم گر بسازی کارم
|
شاکر منم و تویی شهنشاه زمن
|
*
آنم که ز بخت کامگار آمدهام
|
مدحت گر شاه با وقار آمدهام
|
دارم… … … … التماس یک ده
|
از دولت… … … … امیدوار آمدهام
|
*
ای مایة امتیاز اربابِ سخن
|
خواهم ز عطای تو ازین شهر وطن
|
یک جای نزولی بمن ارزانی دار
|
از روی کرم قبالهاش بخش بمن
|
*
ای صاحب عزّ و شان و گردون خرگاه
|
کردی بخزانه تا براتم تنخواه
|
از دستِ برات خود شدم سرگردان
|
ای روی سیاه من بهمهر تو سیاه
|
وارد زندگی مفلسانهای داشته و از بیشتر وسایل مادّی محروم مانده است:
غمین مباش ز افلاس ظاهری وارد
|
دهدعطای محمّد لطیف مایه ترا
|
*
وارد چو مال نیست ترا بس بود خرد
|
نقد کلام روح فزا مال و جاه تست
|
*
نمیکنم طمع روزی از خدا وارد
|
فقیر اگرچه تهی دست شد گدا نشود
|
در غزل ذیل وارد شکوه سر میدهد که:
ز طفلی عاشق حسن کلامم
|
غزل گویم غزل جویم غزلخوان
|
ندیدم منصفی در پیچ گردون
|
که سنجد نظم من با نظم سلمان
|
دهد انصاف شعر دلربایم
|
کند این تحفه نذر گوش سلطان
|
*
مربّی گر مرا بودی بعالم
|
رساندی مایهام بر چرخ گردون
|
*
مدد از همّت شاه نجف جوی
|
درین افلاس وارد باش شادان
|
وارد بارها عقیدت خود را بهحضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و امام رضا(ع) ابراز نموده است:
وارد از تربیت شاه نجف
|
سخن تازة ما رنگین است
|
*
احوال من بساقی کوثر رقم کنید
|
عرض نیاز تشنه بکوثر نوشتن است
|
*
وارد عاصی اگرچه نامه سیاه است
|
حامی خود غیر بوتراب ندارد
|
*
همچو وارد کار ما نگشاد در هندوستان
|
منجی ما همّت شاه خراسان میشود
|
ینظر می رسد که وارد ازدواج نکرده و مجرّد زندگانی میکرد:
بهمهر دنیوی آلودهای وارد مگو از دین
|
نباشد مرد میدان تجرّد هر که زن دارد
|
امّا ملاحت هندی او را بهطرف خود میکشید:
دلبر هند که شاداب ملاحت بینی
|
دل فریبنده تر از شاهد کابل آمد
|
وارد بر هنرِ خود این چنین فخر میکند:
ز شعر کهنة یاران دلم بگرفت ای همدم
|
|
بخوان پیشم کلام وارد خوش طرز خوشگو را
|
*
شاعریم از سخن تازه ولیکن ز حیا
|
شاعری نیست چو وارد بجهان پیشة ما
|
*
وارد خوشگو ز نظمت بوی جان میآیدم
|
جمع کن بنویس شعر آبدار خویش را
|
*
بیا وارد بخوان از نظمِ خود پیش دل آشوبی
|
|
کز اهلِ حال نشنیدیم هرگز شعر حالی را
|
*
نازم بنظم پاک تو وارد که پیش آن
|
اعجاز نظم غیر چو جادو فتاده است
|
*
شده طرز غزل بهوارد ختم
|
چشم انصاف و امتیاز کجاست
|
*
فروغ جوهر معنی ز طبع من پیداست
|
ز فکر دلکش من رتبة سخن پیداست
|
هزار حسن قبول از کلام تو وارد
|
ز فیض مدحت شاهنشه زمن پیداست
|
*
بهخوبی تو نگویدکسی غزل وارد
|
گهر بهپیش کلام تو شرمسار آید
|
*
وارد این نظم ترت گر لبخندان برسد
|
با کلام تو نه سنجد سخن خاقانی
|
وارد از میان شعرای قدیم, حضرت امیر خسرو, حسن سجزی, سعدی و شیخ جامی را یادکرده است:
بیا بخوان غزل خوش ز گفتة وارد
|
که از کلام ترش شهرت حسن باقیست
|
*
من مریدِ شیخ جامم کرده تلقینم بهمی
|
من نه تنها میکنم مستی که پیرم کرده است
|
*
از فیض طبع خسرو گفتم من این غزل را
|
آن خسروی که نظمش زیب بلاد باشد
|
*
بدیهه این غزل تازه گفتهای وارد
|
بهدرد نظم تو شعرحسن نمیباشد
|
*
وارد اشعار بلند تو سراپا سوز است
|
کی لب و کام من از نظم حسن آبله کرد
|
*
وارد این درد کلامی که تو داری امروز
|
بانگ تحسین تو از گور حسن میخیزد
|
*
ترا وارد چه نسبت در سخن با آصفی باشد
|
که از نظم تر خود طعنه بر شعر حسن داری
|
*
یافت سعدی صلة شعر گر از لطف خدا
|
من هم از حق طلبم جایزة روحانی
|
وارد شاعرِ سبک عراقی است و مرشد و هادی وی حافظ شیرازی میباشد:
کلام وارد خوشگو بخوان که یادگرفت
|
ز شعر حافظ شیراز طرز انشا را
|
*
اشعار وارد خوشهچین از خرمن نظمش بود
|
انصاف دادم در سخن من حافظ شیراز را
|
*
ز حافظ همچو وارد جام تحسین سخن خواهم
|
الایا ایها السّاقی ادرکاساً و ناولها
|
*
طبع وارد تا شده سرگرم عشق فکر شعر
|
معنی رنگین بهطرز حافظ شیراز بست
|
وارد در زمانِ خود تحت تأثیر شعرای سبک هندی بالخصوص عرفی و طالب آملی بوده و حتماً از آنها الهام گرفته است. وی از شعرای این سبک استفاده و مصرعهای آنها را تضمین میکرد. نیز نظر خود را دربارة آنها ابراز مینمود:
وارد کلامِ عرفی و طالب شنیدهام
|
درپیشِ من بخوان سخن ناشنیده را
|
*
آفرین بر صاحب این مصرع رنگین که گفت
|
عیشها خواهیم کرد اینجا شراب آنجا شراب
|
*
وارد از شعر تو عرفی داغ و طالب زیر خاک
|
خون دل از غیرت این نظم غرّایی گرفت
|
*
طالع شهرت شده وارد زمین شعر تو
|
دور دور تست دور عرفی و شانی گذشت
|
*
وارد این نظم دلنشین که تراست
|
از کلام تر کمال خوش است
|
*
تا شدم مدحت گر او وارد از بخت بلند
|
داغ رشک طبع من از نظم شیدا روشن است
|
*
عرفی شیراز هم وارد سخنها گفته است
|
لیک شعر عندلیب باغ آمل نازک است
|
*
وارد اشعار تو داغ دل عرفی باشد
|
با کلامش اثر گرمی بازار کجاست
|
*
همچو وارد ماه جم طبع بلند شاه را
|
در سخن ناید ز عرفی آنچه از من میشود
|
*
وارد سخن گرم نمیگفت که صد داغ
|
در کارِ دل عرفی شیراز نمیکرد
|
*
ز نظم عرفی و طالب نزد ناخن بدل رحمی
|
طرب افزای طبعم نشئة شعر الهی شد
|
*
وارد کسی که لذّت شعر تو یافته
|
جنگ کلام قدسی و شیدا چه میکند
|
*
پیش نظم خوش وارد سخن غیر مگو
|
گر همه شعر تر طالب آمل باشد
|
*
وارد از نظم عرفی و طالب
|
سخن عالی انتخاب زدند
|
*
با نظم وارد نکتهدان کی شعر قدسی خوش کند
|
|
هرگز نگیرد از خرد دیوانِ شیدا در بغل
|
*
طالب و عرفی چو دارد آفرین خوان منند
|
زانکه من در هر غزل دارم بیان تازهای
|
*
ترا وارد چه نسبت در سخن با آصفی باشد
|
که از نظم تر خود طعنه بر شعر حسن داری
|
*
وارد از رشک تو عرفی خاک شد در زیرِ خاک
|
از گل نظم تر طالب رمیده رنگ و بو
|
از میان شعرای معاصرش, واجد, عسکری و عارف را موردِ توجّه خود داشته است.
وارد این نظم مرا ساخته رنگین عارف
|
برده از نظم من آن بخیه سخن خامیها
|
*
وارد بفرست این غزل تازه بهعارف
|
تا خط بکشد بر ورق دفتر مهتاب
|
*
کسی که شعر تو وارد شنید از عارف
|
ز گوش تا لب او باغ آفرین گل کرد
|
*
محمّد عسکری عاشق شکار صید دل باشد
|
نه یک بازی که گم شد غم ندارد بازها دارد
|
*
این غزل وارد محمّد عسکری هم خوب گفت
|
|
آنکه دهر از نور طبعش دشت ایمن میشود
|
*
وارد چنین غزل نتوان گفت بیتلاش
|
عارف کجا که لطف کلامم بیان کند
|
*
چون شعر خویش داشته عارف ز من دریغ
|
دانا ز نکتهسنج ندارد سخن دریغ
|
*
وارد این تازه غزل را بر عارف بنویس
|
گر بدستم بدهی ذوق پریدن از من
|
اکنون بعضی ابیات منتخب این شاعر، نقل میگردد, تا اهلِ ادب، ارزش هنر و فن وی را بسنجند:
تا حلقة دو زلف بر آن رو فتاده است
|
خوش مصحفی بدست دو هندو فتاده است
|
*
ذکر رخت بهمهر منوّر نوشتنیست
|
وصف لب توبر لب ساغر نوشتنیست
|
درد دل مرا بهدوا احتیاج نیست
|
زخم مراسلام بخنجر نوشتنیست
|
*
ابرست و بهارست و نگارست و شرابست
|
هم ساقی و هم مطرب و هم چنگ و ربابست
|
یاران همه جمعند بگلزار ز عشرت
|
چون سبزه نشیمن همه را بر لب آبست
|
ساقی بسماع آمد و مطرب شده رقّاص
|
بیدار شده عیش و غم دهر بخوابست
|
هر سبزه دهد نغمه و هر لاله دهد می
|
کیفیّت گلزار فزونتر ز حسابست
|
بلبل ز طرب گشته غزل خوان برخ گل
|
طوطی ز رخ سبزه چومستست و خرابست
|
*
خون سخن بگردن خاموشی منست
|
در یاد دیگران ز فراموشی منست
|
ساقی بیا بهراه که موی سفید من
|
صبح خوشست و وقت قدح نوشی منست
|
شادم که واقف از اثر مدّعای من
|
بیانتظار بدعت سرگوشی منست
|
وارد سبوی باده بدوش قدح کشان
|
|
در زیر بار حسرت همدوشی منست
|
|
*
هرزه کاری چو هر کردار ماست
|
هرزه گردی صنعت رفتار ماست
|
ما بر ارباب سخن پیغمبریم
|
خامشی از امّت گفتار ماست
|
*
لطف اشعار رسا خون در خمیرم کرده است
|
رتبة سوز سخن آفاق گیرم کرده است
|
*
در گوش او اثر نکند گفتگوی من
|
طبع صنم کی از سخن برهمن شگفت
|
*
تا بگلزار خرامان شده است
|
سرو از باغ گریزان شده است
|
کس بخاری نخرد دستة گل
|
بسکه از روی تو ارزان شده است
|
*
دل من یافته از دیر نشان ایزد
|
بر در بتکده از بهر خدا آمده است
|
*
دل فگن زلف شکن عهد شکن میآید
|
پای تا سر همه بر عشوه و فن میآید
|
رنگ بر روی گل و لاله و نسرین آمد
|
گوییا دلبر من سوی چمن میآید
|
هر غریبی که شد از لذّت غربت آگاه
|
کی بصد خواهش دل سوی وطن میآید
|
*
گر درآید در حرم کعبه سجودش میکند
|
ور کند در دیر جلوه، بت برهمن میشود
|
*
ز کعبه زاهد و از دیر برهمن گوید
|
بقدر فطرت خود هرکسی سخن گوید
|
کجاست محرم زلفش که حال درهم من
|
من شکسته باو گویم او بمن گوید
|
*
در غمت از بسکه گردیدم نزار و ناتوان
|
خنده از ضعف بدن بر لب تبسّم میشود
|
بسکه میبالند در میخانه از شوق شراب
|
ساغر گلرنگ مینا و سبو خم میشود
|
*
بیدلان بر سر کویت وطنی ساختهاند
|
از گل اشک زمینت چمنی ساختهاند
|
زاهدان دانة تسبیح ندارند بدست
|
بهر صیادی از دام فنی ساختهاند
|
در ته خاک چو آیند سراپا عریان
|
کی شهیدان غمش باکفنی ساختهاند
|
غنچهها برسرِ شاخِ گل رعنا بچمن
|
بهر وصف لب لعلش دهنی ساختهاند
|
منّت جامه کجا مردم آزاده کشند
|
که ز داغ دل خود پیرهنی ساختهاند
|
حکمت عشق چه دانند رقیبان وارد
|
که برای چه بت و برهمنی ساختهاند
|
لذّت خود شکنی اهلِ محبّت دانند
|
کز درستی ز بت دل شکنی ساختهاند
|
خاکساران ره بادیة عشق کجا
|
بهغم جامه و ننگ کفنی ساختهاند
|
شهرت خوبی معشوق ز عاشق باشد
|
از برای صنمی برهمنی ساختهاند
|
خوبرویان که ز شاهانِ جهان عار کنند
|
بیتکلّف بگدای چو منی ساختهاند
|
وارد این موسم درد است که از یک گل داغ
|
|
هر طرف زخم پرستان چمنی ساختهاند
|
|
*
من مست ساغری که شرابش کسی ندید
|
حیران آن رخی که نقابش کسی ندید
|
*
خالق حسن چو او فتنهگری پیدا کرد
|
در خطش آفت دور قمری پیدا کرد
|
نکتهدان قصّه دراز از خم زلف تو نکرد
|
از دهانت سخن مختصری پیدا کرد
|
*
بدست من سرزلف سیاه یار آمد
|
سیاه بختی من عاقبت بکار آمد
|
*
دوش با دلدار ما را صحبت مستانه بود
|
ابر بود و شیشه بود و نغمه و پیمانه بود
|
*
چه شود که با تو یک دم الم آرمیده باشد
|
چو لب پیالة می لب تو چشیده باشد
|
سرزلف خود ز سینه مفگن دمی بیک سو
|
که شبم گذشته بینی سحرم دمیده باشد
|
*
این منعمان ز بخل و تمنّا چه دیدهاند
|
جز محنت از محبّت دنیا چه دیدهاند
|
*
دل ربودی ز من ثواب این بود
|
لطف کردی مرا عذاب این بود
|
*
هر نگاهش بسته با دل عهد و پیمانی دگر
|
هر خم گیسوی او باشد گلستانی دگر
|
*
دیر است سیر کوی نگاری نکردهایم
|
صید مراد خویش شکاری نکردهایم
|
*
میتواند زلف با رخسار خوبان زیستن
|
جادوی هند است با خورشید تابان زیستن
|
سبز نتوان شد ز لطف آسمانش تابکی
|
همچو کشت هند در امید باران زیستن
|
*
چه خوش است با تو ای گل ره باغ ساز کردن
|
سر کاکلت گرفتن بهسپهر ناز کردن
|
*
امشب بهچمن با لب خندان شده باشی
|
با لاله و گل دست و گریبان شده باشد
|
*
اگر بختم جوان بودی چه بودی
|
بحالم مهربان بودی چه بودی
|
در پایان از استاد خواجه پیری مدیر مرکز میکروفیلم نور سپاسگزاری می نمایم که این نسخه را در اختیار بنده گذاشتهاند.
مرحوم استاد عابدی پژوهشگر بزرگ زبان فارسی در هندوستان این دیوان را در سال ۲۰۰۶ در میان انبوهی از کتابهای خطی در مرکز میکرو فیلم بطور تصادفی پیدا کرد و آنرا کتاب با ارزشی معرفی نمود که باید در فهرست کتابهای با ارزش چاپ قرار گیرد.
برای اطلاع بیشتر نگاه شود به کتاب نقش پارسی بر میراث جهانی هند. دکترحکمت- دکتر عجم
. غنی مئو فرّخآبادی، مولوی محمّد عبدالغنی خان (م: ۱۳۳۴ ﻫ/۱۹۱۶ م): تذکرةالشعرا (تألیف: ۱۳۲۸ ﻫ/ ۱۹۱۰ م), تصحیح دکتر محمّد اسلم خان، انتشارات مسعود احمد دهلوی, دهلی، ۱۹۹۹ م, ص ۳۰۲٫
. کاتب: محمّد عبّاس المتخلّص بهمخمور.
. گوناباد= گناباد: معرّب بصورت جنابد, ینابد شهرستانی است در خراسان. (معین, فرهنگ فارسی)
. کمالالدّین مسعود کمال خجندی (م: ۸۰۳ ﻫ/۱۴۰۱ م).
. نوّاب سرفراز خان, مخاطب بهعلاءالدّوله, استاندارِ بنگال در سال ۱۱۵۳ ﻫ/۱۷۴۰ م, از حملة اللهوردی خان مهابت هلاک گردیده است.
. نوّاب محمّد خان بنگش بانی شهر فرّخآباد در زمانِ سلطنتِ محمّد شاه (۱۱۶۱-۱۱۳۱ ﻫ/
۱۷۴۸-۱۷۱۹ م) بوده و در سال ۱۱۵۶ ﻫ/۱۶۴۳ م درگذشته است.
. ملکالشعرای تیپو سلطان (۱۷۹۹-۱۷۸۲ م).
. صلابت خان, مخاطب بهذوالفقارجنگ, در عهدِ احمد شاه در سال ۱۷۴۸ م از عهدة میربخشی ممتاز گردیده است.
. اخلاص شاهجهانآبادی، کِشن چند پسر اچل داس کهتری: همیشة بهار (تألیف: ۱۱۳۶ ﻫ)، بهتصحیح دکتر زبیر احمد قمر، بهارت آفسیت پریس, دهلی, ۲۰۰۳ م, ص ۹۵٫
. سیّد جلالالدّین محمّد عرفی شیرازی, وفات: ۹۹۹ ﻫ/۱۵۹۱ م.
. مولانا نفیسالدّین شانی تکلو, وفات ۱۰۲۳ ﻫ/۱۶۱۴ م.
. شیخ کمالالدّین مسعود کمال خجندی, وفات: ۸۰۳ ﻫ/۱۴۰۱ م.
. حاجی محمّد جان قدسی مشهدی, وفات: ۱۰۵۶ ﻫ/۱۶۴۶ م.
. خواجه آصفی شیرازی, وفات: ۹۲۸ ﻫ/۱۵۲۲ م.
. حسن سجزی، وفات ۷۳۸ هجری.
. عارف, میرزا محمّد علی, مرگ ۱۱۶۷ هجری, از هم صحبتان میرزا صائب و ملازم نادر شاه, همراه وی بههند آمد. نادر او را بهنظم شاهنامه مأمور ساخت. از نادر گریخته بههند آمد, با صفدر جنگ بود, ارادة ایران کرد, لیکن در سند مرد. (تذکرةالشعرا, مولانا محمّد عبدالغنی خان غنی, ص ۱۸۱)
سلطانعلی گنابادی: از بزرگترین پزشکان قرن دهم ه. ق از آثار اوست: ۱- دستور العلاج بسال ۹۳۳ ه. در دو مقاله اول در ۲۵ فصل شامل بیماریهای موضعی ومقاله دوم در ۸ فصل شامل بیماریهای عمومی
۲- مقدمة دستور العلاج در یک مقدمه و دو مقاله در بیان حفظ صحت و بیان حد طب و احوال نبض و غیره
ملا مظفربن محمد قاسم بن مظفر گنابادی . از مشاهیر منجمین و ریاضیین عهد شاه عباس اول و با شیخ بهایی متوفی سال ۱۰۳۱ هَ . ق . معاصر و ازتألیفات اوست : ۱ - اختیارات النجوم . ۲ - تنبیهات المنجمین در احکام نجومی که برای شاه معظم تألیف و در دهم صفر ۱۳۲۴ هَ . ق . به پایانش رسانده . ۳- الحاتمیه ، در بیان خط نصف النهار و سمت قبله و به همین جهت آن را قبله الاَّفاق نیز گویند و آن را به نام خواجه ناصرالدوله و الدین حاتم بیگ که از ارکان دولت و وزیر شاه عباس بوده تألیف نموده . ۴ - شرح بیست باب ملاعبدالعلی بیرجندی ، در معرفت تقویم رقمی که در ایران چاپ شده و به بیست باب ملا مظفر معروف است . ۵ - قبلة الاَّفاق ، که بنام حاتمیه مذکور شد. ۶ - منتخب التنبیهات ، که کتاب تنبیهات مذکور خود را ملحض کرده و سال وفاتش به دست نیامده
آخرین دیدگاهها