در جهان اسلام، خاک پاک خراسان بزرگ به عنوان مهد فرهنگ، سیاست، عرفان و خاستگاه: بزرگان و سیاست مداران مشهور می باشد و” رادان” پسرماهک «یعقوب لیث صفاری » که اینک آرامگاهش در عراق قرار دارد، یکی از این افتخارات مشترک است.
مشترکات تاریخی سرزمینهای مختلف خراسان بزرگ یعنی فرارود، زیر رود، دشت خاوران، (خراسان ایران) و افغانستان کنونی و بزرگان بسیاری از مردم ایرانی و ترکمان و تاجیک که در خراسان بزرگ پا به عرصه وجود گذاشته و یا در آن بالیده و درگذشتهاند؛ مردم منطقه را به اعضای یک خانواده بزرگ بدل ساختهاند.
همین اشتراک تاریخی و جغرافیایی سبب شده است تا هم ما علاقمند و موظف به مطالعه تاریخ و جغرافیای تاریخی و بزرگان بنام منطقه خراسان بزرگ شویم و هم توجه خوانندگان محترم کشور را به این منطقه وسیع و پهناور سه کشور مسلمان آسیای مرکزی وایران که برای ما از بسیاری جهات اهمیت دارند، جلب می کنیم.
گذشته تاریخی مشترک، ویژگیهای جغرافیایی مشترک، پیوندهای فرهنگی، زبانی، نژادی ، قومیتی، ودین مشترک از مهمترین ویژگیهایی است که افغانستان را با این کشورها در یک حوزه فرهنگی، و تمدنی قرار میدهد و زمینه لازم را برای همگرایی فراهم میکند.
اما آنچه مهم است این است که باید این ویژگیهای مشترک را شناخت و شناساند و اعتماد کشورهای منطقه را جلب کرد و در پس آن وحدت و پیوند پایدار ایجاد کرد و از این وحدت در جهت توسعه اقتصادی، سیاسی،فرهنگی و اجتماعی بهره گرفت.
در همین خصوص، با احترام به تاریخ مشترک منطقه خراسان بزرگ، این مهد فرزانگان،تا یادی از یعقوب لیث صفاری معروف به پدر زبان پارسی به پاس خدمات شایان توجه ایشان به استقلال،آزادی و سر بلندی این سرزمین بزرگ ومشترک کرده باشیم.
يعقوب ليث صفاري عیاری خراسانی
يعقوب ليث صفاري، فرزند مردی رویگر(مسگر) از اهالی سیستان ونام پارسی وی” رادمان” پسر ماهک بود. واژهي صفار در زبان عربی به معنی مسگر است.
او مردی بود آزاده و پر داد و دهش و البته بسیار ميهندوست. حسنبن زید علوی که از دشمنانش بود به سبب پایداری و دلاورمردیهايي كه يعقوب از خود نشان داده بود، وی را «سندان»(مرد تنومند) ناميده بود.
آوازهی جوانمردی وی چنان پراکنده بود که گروهی از جوانان که برای دستگیری از هممیهنانشان، میخواستند گردهم آیند از یعقوب خواستند که سرپرستی گروهشان را بر دوش بگیرد. اینان، همانها بودند که به عیاران،نامور شده بودند. عياران، جوانمردانی بودند که برای ایجاد عدالت و کمک به محرومان، یکی از بزرگترین نهضتهای عدالت طلب تاریخ را درخراسان ایران زمین پدید آوردند.
واژهی عیار همان واژهی یار فارسی است با تلفظ پهلوی(فارسی میانه). از نظر اصطلاحی هم هر که اندکی در بارهی عیاران بخواند در مییابد که آنان یارانی از چریکهای شهری اهل حرفه (مسگر، نجار، آهنگر و مانند آنها) بودهاند که از ثروتمندان میگرفته و به درویشان میدادهاند(تاریخ سیستان، قابوسنامه، سمک عیار و منابع دیگر)
در وصف جوانمردي عياران، بسيار گفته و نوشتهاند. به نقل از برخي نوشتارها، چنين آمده كه؛ اين گروه شبی به خزانهی سلطان رفتند و کیسهها را از مال و جواهرات پر کردند تا چشم رییس گروه(یعقوب لیث صفاری) به چيزي سپید و درخشنده افتاد و گمان برد گوهر شبچراغ است. برای اطمینان در تاریکی آن را با نوک زبان چشید و سپس برآشفت و خشمگین شد. افرادش به سویش آمده، پنداشتند که کسی خبردار شده و به دام افتادهاند. سبب اين برآشفتگي را از وی پرسیدند و او گفت: این که من چشیدم، نمک بود و ما ناخواسته نمک گیر سلطان شدیم و شرط راد مردی نیست که نمک بخوریم و نمکدان بشکنیم، بنابراین نمی توانیم مالی از اینجا بیرون ببریم.
بامدادان سلطان خبردار شد که به خزانه، زدهاند اما هیچ نبردهاند. بنابراین فرمان داد در شهر بانگ برآرند که آن کس که دیشب به خزانه زده در امان است تنها سطان مشتاق شناسایی وی است. یعقوب آمد و گفت من آنکس بودم. سلطان پرسید چرا به خزانه زدی اما هیچ نبردی؟ وی داستان را گفت و سلطان را بس خوش آمد و گفت تویی که اینچنین قدر نمک را میشناسی جایت اینجاست و خزانهداری را به وی سپرد.
حکومت یعقوب لیث
دولت صفاری، تجربه ای دیگر از تأثیر خراسان بزرگ بر تحولات ایران زمین است.بيست بهمنماه(دلو) سال ٢٤٧ هجري، بنابر برابرگذاريهاي تاريخي، همزمان است با روزي كه يعقوب ليث، هرات، باميان، بلخ، كابل، غزنه و بُست را از يوغ تازيان رهاند. او را ميتوان از مبارزان خستگيناپذير راه آزادي و يکپارچگي ايران، برشمرد. یعقوب لیث صفاری، کسی است که تلاش كرد تا شکوه و ارجمندی را به ایران زمین بازگرداند.آن هم در زمانیکه کار عرب صحراگرد در ایران به جایى رسید که وقتى پیاده بود ایرانى حق نداشت سوار مرکب بماند و وقاحتش به آن جا رسید که بگوید اگر سگ و خر عجم(:گنگ)از جلو نمازخانه بگذرد نماز عرب باطل است !
در تاريخ، چنين آمده كه او پس از گذشت نزديك به سه سده پس از يورش تازيان بر ايران، در هنگامهاي كه ايرانيان ناچار بودند به زبان عربي، سخن بگويند، به زبان مادرياش، به زبان فارسي سخن گفت.
يعقوب ليث، نه تنها از آن روي كه كوشيد تا ايران را از يوغ خلفاي عرب برهاند، در خور ارج و ارزش و يادكرد است بلكه بيشتر از آن روي كه با زنده كردن زبان فارسي، ملت وهویت ايران زمین را از نابودي رهانيد، سزاوار ستايش است.
در کرمان بود که یعقوب دستور اکید داد به زبانی که او نمی فهمد (عربی)، مکاتبه نکنند. از زمان تصرف ایران به دست اعراب مسلمان، تا آن زمان مکاتبات اداری به زبان عربی صورت می گرفت. ميگويند پس از ورود يعقوب به هرات، «محمد بن وصیف سیستانی»، سرودهاي در ستایش یعقوب به زبان عربی سرود و برايش خواند اما يعقوب خطاب به اين چكامهسرا گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» از زمان صدور دستور یعقوب لیث بود که «فارسی» بار دیگر زبان رسمی شد و رونق گرفت. یعقوب بود که خواست که برای حروفی که در عربی نیست و در فارسی تلفظ می شود، جانشین بیابند تا خط الرسم تکمیل شود و سالها طول کشید تا ادیبان با هم به توافق رسیدند که «پ، چ، ژ، گ» را با افزودن نقطه و سرکش بر حروف عربی مشابه، به وجود آورند تا ترکیب حروف تغییر نکند و مقرر داشتند که از بکار بردن حروف خاص زبان عربی از جمله «ص، ض، ط، ظ، ث، ح، ع و ء » در واژه ها و اسامی فارسی خودداری شود. تکمیل این تغییرات هشتاد سال وقت گرفت و این اصلاحات حروف و تبدیل واژه ها در سال 950 میلادی به پایان رسید و خط الرسم فارسی امروز به دست آمد. باید دانست که ایرانیان تنها مسلمانان آن زمان بودند که زبان ملی خود را از دست ندادند.
بایسنقر ، نوادة امیر تیمور گورکانی ، که گردآوری اثر جاودانة فردوسی طوسی ، شاهنامه ، به دستور و به همت او انجام گرفت ، در مقدمه ای که بر شاهنامه نوشته از ترجمه و تکمیل کتاب ، دانشور دهقان ، به روزگار یعقوب سخن گفته است . بنا به نظر بایسنقر کتاب یاد شده که داستانهای ملی ایرانیان را در برمی گرفت به فرمان یعقوب از پهلوی به پارسی بازگردانده و برخی ضمائم چون شرح دوران قدرتمداری خسروپرویز تا مرگ یزدگرد سوم بدان افزوده شد.
از همينروي يعقوب را «سردار پارسیگوی»، فرنام(:لقب) دادند. به باور برخی، نام «یعقوب لیث صفاری»، در زنده کردن زبان پارسی حتا فراتر از فردوسی است چرا که او زبان فارسي را زنده کرد و فردوسی آن را جاودانه.
پس از یعقوب هم سامانیان و آل بویه که دوستدار زبان پارسی بودند این زبان را گسترش دادند، غزنویان نیز پارسی را در هندوستان گستردند. زبان پارسی در دربار مغولی /خراسانی هند، زبان رسمی بود. پراکندگی زبان پارسی در هند وستان سبب پیدایش زبانی به نام اردو(زبان رسمی پاکستان)شد. سلجوقیان نیز زبان پارسی را در آسیای کوچک پراکندند و در دولت عثمانی زبان پارسی مرسوم بود.
دودمان صفاری در کوتاهزمان به بخش گستردهای از گسترهي حكومتي عباسیان چیره شدند. يعقوب در ٢ سال هرات، بلخ، كابل و قندهار (يعني همهي افغانستان امروز) را كه در آن زمان ايران خاوري خوانده ميشد از تازيان بازپس گرفت و به سال 868 ميلادي نيز كرمان و همهی پارس را گرفت و همچنان ادامه داد تا زمانی که به خوزستان رسید و قصد بغداد کرد.
خلیفه از سوی یعقوب بیمناک شد و نمايندهاي نزد وی فرستاد. نمايندهي خليفه که به جندیشاپور رسید، یعقوب به بیماری قولنج، دچار شده بود و حال خوشی نداشت.
خلیفه در آن نامه، حکمرانی سرزمینهایی که یعقوب بر آنها چیره شده بود را به وی بخشید تا انديشهي چیرگی بر بغداد را نکند.
یعقوب اما این چنین پاسخ داد: «به خلیفهی مسلمین (المعتمدُ ل بالله عباسیان) هنگامی که ما دربارهی بخشش و کار شما شنیدیم که استانهای بسیاری از ایران را به خود ما ایرانیان بخشیدهاید، بسیار فریفته شدیم. ما به برادرانمان گفتیم که خلیفهی بغداد تا چه اندازه بخشنده و بزرگوار است که ادارهی استانهای خودمان را به خودمان واگذار میکند. از کجا خلیفه قدرت چنین دَهشی را بهدست آورده؟ خلیفه هرگز دارای استانهای ایران نبوده که اینک اداره شان را به ما ببخشد. اما به راستی بغداد، زمانی در ميانرودان که نخستین استان ایران بود بر روی خاکستر تیسفون و بر پُشتهای از کشته شدگان سدها و هزاران هممیهن ما ساخته شد و شما روح سرگردان نیاکان کشتهشدهی ما را شبها در حال گام زدن در کنار بارگه باشکوه خود میتوانید ببینید. آنها چشم در چشم شما میدوزند و شما را پریشان می کنند، آیا راست نیست که بغداد به بهای خون ایرانیان ساخته شده؟
خلیفه باید پاسخ این پرسش را به جهانیان بدهد، آیا آنچه که خلیفه و نیاکانش برای ایران کردهاند میتواند نشانی از دادگستری داشته باشد؟ من یعقوب لیث، پسر لیث سیستانی، یک مسگر ساده، یک کارگر ساده، فرزند خراسان، با قدرت مردم ایران وخراسان، با این نوشته اختیارات خلیفه را رد میکنم (بخشش و بر گرداندن استانهای خودمان به خودمان را)، من هرگونه دخالت بغدادیان در کار ایران زمین را رد میکنم. ما به خلیفهی بغداد نیاز نداریم که استانهای خودمان را که پیشاپیش پس گرفتهایم و از مردمان خودمان است و نه هیچکس دیگر به ما ببخشد. خلیفه شاید خلیفهی جهان باشد اما هرگز خلیفهی ایران زمین نمیتواند باشد.
اما شوربختانه مرگ، فرصت را از یعقوب گرفت و زمانی که نماينده خليفه در راه برگشت بود یعقوب در خاک سرد با هزاران آرزو برای ایران خوابید.
آرامگاه یعقوب، سدههای بسياري است که در روستای شاهآباد دزفول است. به گفتهی برخی پژوهشگران، باستانشناسان و تاریخدانان دزفولی، ۲۵ سال پیش، کتیبهای بر روی دیوار گنبد وجود داشته که بر آن نام یقعوب لیث بهروشنی ديده ميشده است اما اين روزها از آن نوشته، خبري نیست.
به هر ترتیب ، آنچه از این کوتاه سخن به دست می آید آن است که صفاریان علیرغم آنکه حکومتشان بیشتر ماهیت نظامی داشت در دوران قدرتمداری خویش به حمایت از زبان پارسی پرداختند و کمر همت به تشویق چکامه سرایان ، شعرا و ادبای پارسی زبان بربستند . درحقیقت ، این حمایت و پشتیبانی بدان اندازه افزون بود که بر پایة برخی گزارشهای تاریخی دو بیت شعر به زبان پارسی که گویا آنها را باید از سروده های محمد بن وصیف برشمرد ، بر روی سنگ گور یعقوب لیث نگاشته شده بود.
بگرفتم این خراسان با ملک پارس یکسان ملـک عـراق یکسر از من نبـود رسته
بــدرود بـاد گـیـتـی بـا بـــوی نـوبهـــــــاران یعقـوب لیث گوی در وی نَبُد نشسته
آخرین دیدگاهها