دگردیسی در ژرفای واژگان | پژوهشهای ایرانی

دگردیسی در ژرفای واژگان

 جهان واژگان ما جهانی زنده و پر داد و ستد و شگفت‏ آور است.ریشه بسیاری از واژگان قدمتی به قدمت حیات انسان دارد.شاید برای یک فرد اهل مطالعه واژه‏ه ای دیر آشنایی چون برکه، بلور، بلوط، بوریا، تمساح، تاج، جهنم، درب، دوغ، دیر، زبون، زمرد، زنبور، زورق، سیم(نقره)، ساج، سرو، سکان، سندان، شاقول و حتی واژگان به ظاهر آشنای تاسوعا و عاشورا، معرق، غدیر، تفرج، فرصت، فلج، قله، قندیل، قانون، مجله، ملاح، کابوس، کبریت، کرگدن، کروبی، کنیسه، و کنشت، کیان، لوبیا و نجار، ترجمه نیاز به کاویدن  نداشته باشند. اما همین واژگان از قدیمی‏ترین زبانهای جهان به ارث رسیده است.
برای  اهل تحقیق ممکن است کلمات مانند  باطیه، بتول، برنس، تلمیذ، ترعه، تلاشی، جبروت، دجال، مزامیر، زنار، تشویق، سفرجل، شیخ، صمصام، طنز، عسکر، تعمید، عنین، کراس، کمثری، مصطبه، میمر، لبیک، لاهوت، ناسوت، نباس، نحریر، ناطور، ناقوس و حتی نوره و هیکل یا یلدا آشنا باشد، اما بسیار  بهجت‏ آور است که عین این کلمات را در قدیمی‏ترین زبانهای جهان می‏یابیم.
 بجای واژه لابی کردن  از واژه پراچاره  یا پاراچارک  Pracharak استفاده کنید 
برای واعظ و مرشد از واژه  Pirachara   یا پیر چاره استفاده کنید  در لاتین یا انگلیسی پریچر  یعنی موعظه گر – مرشد  همه این واژگان ریشه مشترک دارد و اصل آن از سانسکریت و یا از فارسی است. چرا که کلمه پیر- پر- پییر- پدر – پدر- فادر  همه یک ریشه دارند و به معنی بزرگ – رئیس – پدر – مرشد – بکار می رود. پیرچاره  یعنی راهنما و مرشد.
زبان فارسی چون در ایران و مرکز شاهراه جهانی آن دوران شکل گرفته است زبان بسیار غنی است. بسیاری از واژگان که ترکی و یا عربی شناخته می شوند تغییر یافته واژگان فارسی باستان هستند.  مثل کلمه نهی در زبان عربی و یا خان در زبان ترکی و همچنین کلمات فارسی که آخر آنها و در آنها واژه یا صدای  گ بکار رفته در زبان ترکی و در زبان عربی معمولا به ق تبدیل شده اند پس این ادعا که هر حرفی که آخر آن ق داشت ترکی است یک  ادعای مسخره و بدون مستند علمی است. مانند کلمه قاشق و یا قیمه و یا … 
کلمه  امیر فارسی است و بر گرفته از میر است – میر و پیر در زبان کهن فارسی بکار می رفته است – پیر – پییر – پدر – پیتر و پتر  و فادر یک ریشه دارند و پیر به معنای بزرگ و رهبر و مرشد است.  میر  و امیر همچنین از لقب های ایرانی است. در هیچ متن کهن عربی واژه امیر بکار نرفته است این وازه در نسخه های تاریخی  متاخر ظاهر شده است. مثلا در کتب مربوط به قرون سوم و چهارم هجری خیلی بندرت آمده است اما این نسخه ها  نوشته شده سده های اخیر است و احتمال اضافه شدن آن در نسخه های اخیر وجود دارد  و در دستنویس های با قدمت بیشتر از 500 سال وجود ندارد. اما  واژه میر – میرزا  و  امیر در فارسی بسیار غنی است از اشعار رودکی تا نسخ خطی و سنگ نوشته های قدیمی می توان آن را یافت.

حتی بنظر می رسد واژه شیخ نیز تغییر یافته واژه شاه باشد. واژه شیخ و شیخوخیت هم اصلا در ادبیات کهن عربی نیامده است. این واژگان در متون مقدس اسلامی وارد نشده است. پس عربی نیست.

بنقل از سنگ نوشته های پارسی: دکتر حکمت – دکتر عجم

​​ﻧﺎﻡ ها و شیوه های نگارش  دیگر  ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ – 

ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ = ﺍﺳﭙﺎﻧﻪ – ﺳﭙﺎﻫﺎﻥ – ﺟﯽ 

ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ =  آپلو / ﻋﺒﺎﺩﺍﻥ

ﺍﺭﺩﺑﯿﻞ = ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﯿﺮﻭﺯ

ﺍﺳﻔﺮﺍﯾﻦ = ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ

ﺍﻧﺰﻟﯽ = ﺑﻨﺪﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ

ﺍﻫﺮ = ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ

ﺍﯾﺬﻩ = ﻣﺎﻝ ﺍﻣﯿﺮ

ﺍﯾﻼﻡ = ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺑﺎﺩ ﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ

ﺍﻫﻮﺍﺯ =  اهواز – خوزیه – ﻧﺎﺻﺮﯼ

ﺁﺫﺭﺷﻬﺮ = ﺩﻫﺨﻮﺍﺭﻗﺎﻥ

ﺁﻣﻞ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ

ﺍﺭﺍﮎ = معرب شده به ﻋﺮﺍﻕ( عجم) –  (اراکستان)ﻋﺠﻢ – ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ

ﺍﻧﺪﯾﻤﺸﮏ = ﺻﺎﻟﺢ ﺁﺑﺎﺩ

ﺍﯾﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = پهره

ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ = ﺭﺿﺎﺋﯿﻪ

ﺑﺠﻨﻮﺭﺩ = ﺑﯿﮋﻧﮕﺮﺩ – ﭼﺮﻣﻐﺎﻥ

ﺑﺮﺩﺳﯿﺮ = ﻣﺸﯿﺰ

ﺑﻬﺒﻬﺎﻥ = ﮐﻮﺭﻩ ﻗﺒﺎﺩ

ﺑﻮﺷﻬﺮ = ﺭﯼ ﺷﻬﺮ

ﺑﺎﺑﻞ = ﺑﺎﺭ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ

ﺑﺎﺑﻠﺴﺮ = ﻣﺸﻬﺪ ﺳﺮ

ﺑﻨﺪﺭ ﺍﻣﺎﻡ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ

ﺑﻨﺪﺭ ﺗﺮﮐﻤﻦ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻩ

ﺑﻨﺪﺭ ﻋﺒﺎﺱ = ﮔﻤﺒﺮﻭﻥ

ﺑﻬﺸﻬﺮ = ﺍﺷﺮﻑ

ﺑﯿﺮﺟﻨﺪ = ﻣﻬﺴﺘﺎﻥ  – قهستان – کوهستان 

ﺑﯿﺠﺎﺭ = ﮔﺮﻭﺱ

ﭘﺎﻭﻩ = ﺍﻭﺭﺍﻣﺎﻧﺎﺕ

ﭘﻠﺪﺧﺘﺮ = ﭘﺎﭘﯿﻞ

ﭘﻠﺪﺷﺖ = ﻋﺮﺏ ﻣﺎﮐﻮ

ﭘﯿﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﺧﺎﻧﻪ

ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ = ﺿﯿﺎﺀﺁﺑﺎﺩ

ﺗﺎﯾﺒﺎﺩ = ﺑﺎﺧﺰﺭ- تایباد

ﺗﺒﺮﯾﺰ = ﺩﺍﻭﺭﯾﮋ- توریز- تب ریز

ﺗﻨﮑﺎﺑﻦ = ﺷﻬﺴﻮﺍﺭ

ﺟﯿﺮﻓﺖ = ﺳﺒﺰﻭﺍﺭﺍﻥ

ﭼﻨﺎﺭﺍﻥ = ﺭﺍﺩﮐﺎﻥ

ﺧﺪﺍﺑﻨﺪﻩ = ﻗﯿﺪﺍﺭ

ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ = ﻣﺤﻤﺮﻩ

ﺧﻠﺨﺎﻝ = ﻫﺮﻭﺁﺑﺎﺩ

ﺧﻮﯼ = ﺳﻮﻟﺪﻭﺯ

ﺩﺍﻣﻐﺎﻥ = ﺻﺪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ

ﺩﺭﻩ ﺷﻬﺮ = ﺑﺪﺭﻩ

ﺩﺭﻩ ﮔﺰ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ

ﺩﺯﻓﻮﻝ = ﺩﮊﭘﻞ

ﺩﺳﺘﮕﺮﺩ = ﺧﻠﺠﺴﺘﺎﻥ

ﺩﺷﺖ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ = ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ – ﺩﺷﺖ

ﺩﻭﺩﺍﻧﮕﻪ = ﮐﻬﻨﻪ ﺩﻩ

ﺩﯾﻮﺍﻧﺪﺭﻩ = ﻣﯿﺮﺍﻧﺸﺎﻩ

ﻣﯿﺸﺎﻥ = ﻫﻔﺎﭼﯿﻪ – خفاجیه-  میسان –

ﺭﺍﻣﺴﺮ = ﺳﺨﺖ ﺳﺮ

ﺭﺷﺖ = ﺑﯿﻪ ﭘﺲ

ﺭﯼ = ﺭﺍﻗﺲ – ﺭﮐﺲ – راگسا

ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ = ﺩﺯﺩﺍﺏ

ﺯﻧﺠﺎﻥ = ﺧﻤﺴﻪ

ﺳﺎﺭﯼ = ﻃﻮﺳﺎ

دشت بیاض = دشت پیاز

 = دریای پارس 

اکنون اگر می‌خواهید از چَم و اندریافت واژه‌ی «دگرش‌» آگاه شوید، شایسته است بخوبی به واژگان پایین که زیر دو شماره (۱، ۲) آورده شده است بنگرید و براستی ژرف‌بینی نمایید تا رازهایی فراوان برایتان آشکاره شود.

۱) اصطخر، اصطهبانات، اناطول، ایطالی، پطرس، صد، صومالی، طبرزین، طبس، طراز، طناز، طوس، طومار، طهران، طهماسب، طهمورث، طیسفون، لاطین.

۲) عرابه، عراده، عوج، بادزهر، بنجره، برکار، فرکار، فستق، فور، توث، دخدا، شهم، ثرید، شاروف، ساروق، جوسق، استار، جهار، شاکر، طناز، حرباء، کوره، سنباذج، ضحاک، باطیه، زنجبیل، ارزن، رزدق، طربوش، ابریسم، طست، خندق، دمق، جرجان، طالش، شابورقان، کنز، آذریون، أنجر، عسکر، ابستاق، افستا، بابونج، رمق، طاجن.

عربی بدلیل ماهیت آواها و نداشتن بعضی صداها در نگارشِ واژ  عجمی دگرگونی پدید می‌آورند که به آن معرب می گویند.  برای نمونه چون نویسه یا وات «ت‌» و «س‌» عجمی را با آوای سنگین به‌کار می‌برند ناگزیر این دو واژ را به‌گونه‌ی «ط‌» و «ص‌» می‌نویسند. گاهی اوقات یک “أ” به اول اضافه می کنند و یا گاهی “أ” اول واژه و یا “د” را به ع تبدیل می کنند مانند اجم و عجم و ارابه – عرابه – دود = عود و…

واژه‌های  پارسی نگاشته‌ی: استخر، استهبانات، اناتول، پترس، سد، سومالی، تبرزین، تبس، تراز، تنناز (تناز)، توس، تومار، تهران، تهماسب، تیسفون، لاتین- گولان –  و… چگونه به چهره و رخسار نوشته شده در شماره «۱‌» درآمده‌اندکه براستی با زبان پارسی ما بیگانه‌اند.

۴) تازی‌گردانی: برخِ از نویسه‌ها، واژ‌ها و واتهای پارسی به‌گونه‌ی زیر به تازی «دگرش‌» یافته یا به دیگر گفتار «تازی‌گردانی‌» شده‌اند که آگاهی از آنها بسیار از دشواریهای واژه‌شناسی پارسی را گشوده و روشن خواهد کرد که براستی درشگفت خواهیدشد.

الف: ع

ارابه، عرابه / اَراده، عراده / اوگ، عوج.

ب: ج

تابه، طاجن

پ: ب، ف

پادزهر، بادزهر / پنجره، بنجره / پرگار، برکار، فرکار / شاپورگان، شابورقان / پسته، فستق / پور، فور.

ت: ث، د، ش، ط

ترید، ثرید / توت، توث / تختدار، دخدا / تهم، شهم / ترخون، طرخون.

ج: ز، ش، ق

ارج، ارز / گنج، کنز.

چ: اس، ج، ش، ص

چهار، استار / چهار، جهار / چاکر، شاکر / چنار، صنار.

خ: ح، ک

خورپای، حرباء / خوره، کوره.

د: ذ، ض، ط

سنباده، سنباذج / اژی دهاک، ضحاک / بادیه، باطیه.

ز: ذ

برزن، برذن.

ژ: ج، ز

ژنگویر، زنجبیل / ارژن، ارزن.

س: ز، ص، ط

رسته، رزدق / سنوبر، صنوبر / سرپوش، طربوش.

ش: س

ابریشم، ابریسم / تشت، طست.

ک: ج، خ، ق

کوشک، جوسق / کندک، خندق / دمک، دمق / کاووس، قابوس.

گ: ج، ط، ق، ک، ی

گرگان، جرجان / گالش، طالش / شاپورگان، شابورقان / گنج، کنز / آذرگون، آذریون.

ل: أ، ع

لنگر، أنجر / لشکر، عسکر.

و: ب، ف

اوستا، ابستاق / اوستا، افستا / کاووس، قابوس.

ه: ج، ح، ق، ن

بابونه، بابونج / هیز، حیز / رمه، رمق / پسته، فستُق / تابه، طاجن.

با این آگاهیهای بسیار فشرده و اندک، اکنون بازهم به شماره‌های ۱ و ۲ بازگردید و یک بار دیگر خود را بیازمایید. آیا از این پس هم بسادگی می‌پذیرید که هر واژه‌یی که گفته‌اند تازی است به تازی‌بودنش باور داشته باشید؟ آری از راه «دِگَرِش‌» می‌توان به بنیاد هر واژه پی برد و دریافت چه دگرگونیهایی در آن رخ داده است.

۵) دِگَرِش همخوانها در پارسی: اکنون، شایسته است تا اندازه‌یی هم به دِگَرِش در زبان پارسی بپردازیم. در زبان پارسی هم پاره‌ی واتها، واژها و نویسه‌ها به یک‌دیگر دگرش می‌یابند که شناخت آنها بسیار بایسته است. در زیر برخِ از آنها به‌گونه‌ی فشرده یادآوری می‌شود.

ا (ء): ه

است، هست / ایچ، هیچ / استه، هسته.

ب: پ، ج، د، غ، ف، ک، گ، م، و، ه، ی

– بشولیده، پژولیده / برستنده، پرستنده / بجشک، پزشک / شبان، چوپان / برنج، پرنج.

– برسام، جرسام.

– بالان، دالان.

– جوب، جوغ (= جوی).

– ابزار، افزار / اریب، اریف / زنجبیل، زنجفیل / زبان، زفان / بغ، فغ / خبه، خفه / کبتر، کفتر.

– بوف، کوف / برنج، کرنج.

– بستاخی، گستاخی / بنجشک، گنجشک.

– غژب، غژم

– بالیدن، والیدن / ریباس، ریواس / تاب، تاو / آب، آو / نانبا، نانوا / باز، واز / زابل، زاول / گرمابه، گرماوه / بزغ، وزغ / بیران (بیرانه)، ویران، ویرانه / ترابیدن، تراویدن / نبی، نوی (قرآن) / نبرد، نورد / بزرگ، وزرگ / خراب، خراو / سبز، سوز.

شناختِ «سرشت‌» و «ویگونگی‌» و اندریافتِ واژگان بسادگی هم انجام نمی‌گیرد. شاید بتوان برخِ از آنها را از راه دانش زبان و دستورزبان و «دگرش‌» و… به‌دست آورد، لیک کسی به راز و پوشیدگی و پنهانگی واژگان پی خواهد برد که بی‌گمان شناسای راستینِ واژه‌ها گردد.

– شناب، شناه.

– سابیدن، ساییدن.

پ: ب، ج، ف

– اپاختر، باختر / پدید، بادید / پگاه، بگاه / اسپ، اسب / گشتاسپ، گشتاسب.  تبدیل چهره = صوره = صورت = صور

– پالیز، جالیز.

– پیل، فیل / پارس، فارس / پیروز، فیروز / پادزهر (پازهر)، فادزهر و فازهر / پرمان، فرمان / پرموده، فرموده / گوسپند، گوسفند / سپید، سفید.

ت: د، ژ، س

– کوت، کود / تگمه، دگمه / تنبک، دنبک / زرت، زرد / پوت، پود / گرت، گرد.

– ارتنگ، ارژنگ.

– تفتیدن، تفسیدن.

ث: س، ه

– پوثره، پسر.

– میثره، مهر.

ج: پ، ت، چ، خ، ز، ژ، س، ش، غ، گ، ی.

– جالیز، پالیز.  هیچ = هشه =هیج

– تاراج، تارات / جشنگی، تشنگی.

-جوجه، چوزه.

– اسپاناج، اسپاناخ.

– ارج، ارز / آویج، آویز.

– جیوه، ژیوه / لاجورد، لاژورد / باج، باژ / کج، کژ.

– بوج، بوس / ریواج، ریواس.

– کاج، کاش / کچکول، کشکول / کلاج، کلاش.

– کلاج، کلاغ / ایلجار، ایلغار.

– میانجی، میانگی / نارنج، نارنگ / زنجی، زنگی.

– جاری، یاری (زن‌ِ برادر شوهر).

چ: ج، د، ز، ژ، س، ش، ک، ی

– چوزه، جوجه

– کوچک، کودک / ماچه، ماده

– نایچه، نایزه / پچشک، پزشک.

– کاج، کاژ / دانچه، دانژه (= عدس).

– چریس، سریش / کریچه، کریسک.

– پخچ، پخش / لوچ، لوش / چلتوک، شلتوک / چوپان، شبان / پوچال، پوشال / چنبر، شنبر / پاچیدن، پاشیدن.

– پوچ، پوک / چمچه، کمچه / کرچ، کرک / انچوچک، انچوکک.

– ماچه، مایه / پاچه، پایه / مورچانه، موریانه.

خ: ج، ز، س، ش، غ، ف، ک، و، ه.

– اسپاناخ، اسفناج.

– میختن، میزیدن.

– نشاختن، نشاستن.

– فراخیدن، فراشیدن / فراخه، فراشا.

– ستیخ، ستیغ / سخته، سغده / الفختن، الفغدن.

– درخشان، درفشان.

– نارخوک، نارکوک / خم، کم / خرنا، کرنا / خمان، کمان / خمند، کمند.

– دشخوار، دشوار / نشخوار، نُشوار.

– خستو، هستو / خاک، هاک / خیری، هیری / خور، هور / خجیر، هجیر.

د: ب، ت، چ، ذ، گ، ن، ی

– دالان، بالان.

– زردشت، زرتشت / آمیغدن، آمیختن / دیرک، تیرک / زرد، زرت / دایه، تایه / کود، کوت / کدخدا، کتخدا.

– ماده، ماچه / کودک، کوچک.

– آدر، آذر / گدار، گذار / گنبد، گنبذ / کاغد، کاغذ.

– آوند، آونگ / اورند، اورنگ / کلند، کلنگ.

– نموده، نمونه / گزیده، گزینه.

– آذربادگان، آذربایگان / مادندر، مایندر / خدو، خیو / ماده، مایه / خود، خوی.

ذ: د، ر، ز، ل، ی،(ی)

-‌گذار، گدار / گنبذ، گنبد.

– اسفندیاذ، اسفندیار / بذاذر، برادر.

– دوشیذه، دوشیزه.

– مذ، مل / ناذ، نال.

– پاذ، پای.

ر: ش، غ یا (ق)، ل، ی

– انگاردن، انگاشتن / انباردن، انباشتن / آغاردن، آغاشتن / رمیدن، شمیدن.

– زنبر، زنبغ (زنبق) / کنار، کناغ.

– چنار، چنال / غوره، غوله / مارمورک، مارمولک / اروند، الوند / لوری، لولی / سوفار، سوفال / کاچار، کاچال / برگ، بلگ / زورفین، زولفین / دیوار، دیفال / کارزار، کالیجار / ریواس، لیواس / پاردم، پالدم / تراوش، تلاوش / تراویدن، تلابیدن / گُرپایگان، گلپایگان / سور، سول / سیر، سیل.

– قالی‌شور، قالی‌شوی / شور، شوی / مرده‌شور، مرده‌شوی.

ز: ج، چ، ژ، س، ش، غ، ک، ه.

– سوز، سوج / رازی، راجی / تیریز، تیریج / ارز، ارج / روز، روج / جوزه، جوجه.

– پزشک، پچشک / نایزه، نایچه.

– زکیدن، ژکیدن / زیره، ژیره / مزده، مژده / بازگونه، باژگونه / زنده، ژنده.

– زفت، سفت / دیز، دیس / شب‌دیز، شب‌دیس / ایاز، ایاس.

– زنگله، شنگله / دریوز، دریوش / لغزیدن، لخشیدن.

– گریز، گریغ / آمیز، آمیغ / انباز، انباغ / فروز، فروغ.

– مزیدن، مکیدن.

– ستیزیدن، ستیهیدن.

ژ: ت، ج، ر، ز، س، ش.

– ارژنگ، ارتنگ.

– موژان، موجان / لاژورد، لاجورد / کژ، کج / هژده، هجده. هژیر، هجیر، خجیر / لژن، لجن / باژ، باج / کژاوه، کجاوه.

– واژون، وارون.

– کوژ، کوز / ژکیدن، زکیدن / ژیره، زیره / گواژه، گوازه.

– تکژ، تکس

– باژگونه، باشگونه / دژ، دش / خاکژی، خاکشی.

س: ت، ج، چ، خ، ز، ژ، ش، ه.

– تفسیدن، تفتیدن / تفسیده، تفتیده.

– ریواس، ریواج / بوس، بوج.

– خروس، خروچ / سبک، چابک.

– نشاستن، نشاختن.

– دیس، دیز / شبدیس، شبدیز.

– سفت، زفت / ایاس، ایاز.

– تکس، تکژ.

– سمور، شمور / سیم، شیم / فرستوک، فرشتوک. فرسته، فرشته / کستی، کشتی / ماسوره، ماشوره / پابوس، پابوش / پالوس، پالوش.

– آگاس، آگاه / پسر، پوهر، پور / راس، راه / کس و مس، که و مه / گاس، گاه / آسمند، آهمند / آماس، آماه.

ش: ت، ج، چ، خ، ر، ز، ژ، س، غ، ل، ه.

– بخش، بخت / رخش، رخت

– کاش، کاج / کشکول، کجکول / هشده، هجده، هیجده.

– پاشیدن، پاچیدن / پوشال، پوچال / کاشی، کاچی / لخشه، لخچه.

– افراشتن، افراختن / فراشا، فراخه.

– انباشتن، انباریدن / انگاشتن، انگاریدن / کاشتن، کاریدن / گذاشتن، گذاردن / گشتن، گردیدن / گماشتن، گماردن / نوشتن، نوردیدن / نگاشتن، نگاریدن.

– افراشتن، افرازیدن / لخشیدن، لغزیدن / روشن، روزن / شنگله، زنگله.

– باشگونه، باژگونه / خاکشی، خاکژی / دُش، دژ / بشولیده، پژولیده.

– خروش، خروس / شاره، ساره / فرشته، فرسته / لِشتن، لیسیدن.

– شنج، غنج.

– هشتن، هلیدن.

– غرنبش، غرنبه / گزارش، گزاره.

غ: ج، خ، ز، ک، گ، ه.

– ایلغار، ایلجار / کلاغ، کلاج.

– ستیغ، ستیخ / لغزیدن، لخشیدن / آمیغدن، آمیختن.

– آمیغ، آمیز / گریغ، گریز.

– زاغ، زاک / کژاغند، کژاکند (قزاکند) / چغاد، چکاد / غژگاو، کژگاو.

– چغندر، چگندر / آغشته، آگشته / آغوش، آگوش / پیلغوش، پیلگوش / زغال، زگال / غلوله، گلوله / غاو، گاو / شغال، شگال / غلیواژ، گلیواژ / لغام، لگام / ارمغان، ارمگان.

– گیاغ، گیاه / میغ، مه / اسپرغم، اسپرهم.

ف: ب، پ، خ، و

– افزار، ابزار / اریف، اریب.

– فیروز، پیروز / فادزهر، پادزهر / فارس، پارس / سفارش، سپارش.

درفشان، درخشان / درفشنده، درخشنده.

– دیفال، دیوار / یافه، یاوه / فش، وش / فرهنج، ورهنج (= فرهنگ) / گاف، گاو.

ک: ج، چ، خ، ز، غ، ه.

– کفک، کفج.

– پوک، پوچ / کمچه، چمچه.

– کمان، خمان / کم، خم.

– مکیدن، مزیدن.

– زاک، زاغ / شکا، شغا / کج، غج / کژگاو، غژغاو / کج‌آکند، غج‌آکند.

– ببک، ببه / تک، ته / چنبرک، چنبره / چوبک، چوبه / جوجک، جوجه / کارنامک، کارنامه.

گ: أ، ب، ج، د، غ، ک، و، ی.

– گستاخ، اُستاخ.

– گنجشک، بنجشک.

– سیرگان، سیرجان / گرگان، جرجان.

– آونگ، آوند / اورنگ، اورند / دنگ، دند / کلنگ، کلند.

– شگال، شغال / زگال، زغال / گلوله، غلوله / چگندر، چغندر. لگام، لغام / گاو، غاو.

– آگنده، آکنده / گژدم، کژدم.

– گرگان، ورگان / گناه، وناس.

– زرگون، زریون / آذرگون، آذریون / هماگون، همایون.

ل: ر، ک، ن، ی

– الوند، اروند / بلگ، برگ / بلسام، برسام / تلابیدن، تراویدن / چنال، چنار / دیفال، دیوار / سولاخ، سوراخ / خلوار، خروار / زلو، زرو / گلپایگان، گرپایگان.

– لُپ، کپ.

– لیفه، نیفه / لیلوپر، نیلوفر.

– بنلاد، بنیاد.

م: ب، ن

– غژم، غژب.

– کجیم، کجین / (جامه‌یی که در آن اریب یا کجی باشد) / بام، بان

ن: خ، ل، م، و، ی

– نشاندن، نشاختن.

– نیلوفر، لیلوپر / نیفه، لیفه / چندن، چندل.

– خُنب، خم / پاردُنب، پاردم / بان، بام.

– نشگون، وشگون.

– سون، سوی.

و: ب، پ، ش، ف، م، ی

– نوشتن، نبشتن / کاوین، کابین.

– وام، پام.

– خدیو، خدیش.

– یاوه، یافه / دیوار، دیفال / اوسون، افسون.

– مویز، ممیز.

– بساود، بساید.

ه: – (واکه = خوانا): اَ (ء)، اِ (ء)، ب، ت، ج، خ، ز، س، غ، ک، ی

– هست، اَست / هَمباز، اَنباز / هپیون، اَپیون / فراخه، فراشا.

– هِیچ، اِیچ / هزاره، اِزاره / هنگامه، اِنگامه.

– شناه، شناب.

– بارهنگ، بارتنگ.

– ماه، ماج / ناگاه، ناگاج.

– هاک، خاک، هژیر، خجیر / هستو، خستو / بهر، برخ / سهر، سرخ.

– ستیزه، ستیزش / باهو، بازو.

– آماه، آماس / پلاه، پلاس / خروه، خروس.

– اسپرهم، اسپرغم / آهاردن، آغاردن / مه، میغ.

– ته، تک

– برناه، برنای / تاه، تای / فربه، فربی / شاهگان، شایگان.

یادآوری: «ها‌» به «آ‌» دگرش می‌یابد مانند: هاشکارا، آشکارا.

ه: – (همخوان = بی آوا): ا، د، ک

– خاره، خارا / دیبه، دیبا / بوزینه، بوزینا / گونه، گونا / یاوه، یاوا.

– زاغه، زاغد / شنبه، شنبد.

– جفته، جفتک / چنبره، چنبرک / چوبه، چوبک.

ی: ز، ل، م، و، ه

– آوای، آواز.

– نای، نال.

– یزدان، مزدام.

– سیوم، سوم.

– فربی، فربه / پادشایی، پادشاهی / گوایی، گواهی.

 

بعضی زبان آرامی و  سریانی را جزو گروه زبان سامی دانسته اند  و سورستان و سوریه و منطقه اشور را محل ان دانسته اند بعضی ان را منتسب به خراسان دانسته نه سورستان عراق و بلاد شام .

سریانی در غرب ایران زبان رسمی بوده است البته سریان – سور — صور  سول – صل – صلو  همگی با واژه سول  و سوریا به معنی خورشید پیوند دارند و اعتقاد عمیق خورشید پرستی و میتراویزم را در منطقه می رساند
مقاله حاضر گزیده‏ای است  از اثر الالفاظ السریانیة فی المعاجم العربیة تحقیق “مار  اغناطیوس افرام اول” معروف به برصوم پاتریارک انطاکیه و سراسر مشرق برای ارتودکسهای سریانی.
این اثر حاصل 42 سال تتبع او در معجم ها( معاجیم نه معاجم)است و ارزش علمی این اثر از جمله به همین درازای پژوهشاست، تتبعی که یک عالم و محقق بزرگ سریانی بدان دست یازیده است. **
نویسنده عضو مجمع علمی عربی دمشق بوده است.او در سال 1887 در موصل زاده شد و در 20 سالگی ترک دنیا گفته و (*)واژه مار سریانی به معنی سرور و ولی امر است که بر قدیسین، پاتریارک‏ها و اسقف‏ها اطلاق می‏شود.
البته توجه کنید که نویسنده  در بعضی از واژه‏ها که ریشه فارسی یا غیر سامی داشته است(اعم از فارسی-هندی و…)مؤلف توجه لازم را به آن مبذول نداشته است، گر چه در ذیل خود بر اصل مقاله(مجله مجمع، مجلد 26، ص 321 به بعد)تا حدی آن را جبران کرده است.
آنگونه که دکتر رامیار در فهرست مطالب قرآن ذیل قسمت کتابهای آسمانی(فصل 724بخش 15، لغات بیگانه قرآن)آورده‏ اند: ابن سبکی 28 واژه و ابن حجر 24 و سیوطی 63 واژه در قرآن را بیگانه از لغت عرب شمرده‏ اند. مجموعا 115 واژه و نام در قران غیر عربی معرفی شده و دکتر عجم نیز چند واژه بدانها افزوده است از جمله سفر – نهی – دار – و…

در آنچه در سطور بعد خواهیم آورد 28 واژه بر فهرستهای مذکور افزوده شده است که عبارتند از بور، جبار، [جمل‏] * ، جو، حسبان، حول و حیل، دین، [دک‏]، ذقن، رصد، رکس، روح القدس، زنیم، ساحل، سفله، سکرت، شاطی‏ء، شانی، شمس، شید، عرش، [علقه‏]، افتقد، قرب، لب، لیت، وفی، وقار.
علاوه بر موارد فوق که سریانی تلقی می‏شود، واژه‏های ذیل نیز که احتیاج به مقاله‏ ای مستقل دارد غیر عربی است و در فهرستهای مذکور نیامده است:
عبری:حج، حسیر (حج را معرب از هنگ نیز گفته اند)
آرامی:زیتون
سومری:کوکب
فارسی:سراب، سفر(بمعنی ره سپردن و درنوردیدن)،
بر فهرست مواد فوق باید از توافق بسیاری از لغات قرآنی با آشوری و عبری و آرامی و حبشی و فینیقی و…یاد کرد که بدان توجه نشده است، همچون:ابل، برق، بصل، بقره، بیت، ثلاث، جلا، جمل(بمعنی شتر)، حمار، ذئب، ذباب، ذبح، ذکر(بمعنی مرد)، ذنب، رحم(زهدان)، اسم، سماء -سنه، شفه، ضأن، ظفر(ناخن)، ظل، مغاره، غلام، فرث، کلب، کهف، کعبه، لباس، لسان، ماء، مطر، ملأ، نسر، نفس، نهر، نوم، یمین و واژه‏هایی چون اینکه، خرطوم، ذی الکفل، ثمود، عاد، شعیب، سواع و یعوق و وود، هاروت و ماروت، عزیز(مصر) کبیر، لقمان و زمهریر را باید بررسی کرد(برای نمونه آیا هاروت و ماروت همان خرداد و مرداد فارسی است؟یا زمهریر از ریشه آریایی یا سنسکریتی است بمعنی جای سرد؟و آیا کبیر در آیه 36 سوره انبیاء همان کبیر Cabire از خدایان فینیقی‏هاست؟و…).
این تذکر لازم است که به دلیل عدم امکان چاپ شکل سریانی واژه‏ها تنها به برگردان آنها به حروف لاتین اشاره می‏شود و چون مؤلف و محقق اثر با زبان فرانسه مأنوس بوده، معادلها بیشتر با تلفظ فرانسوی است.در پایان مقاله حروف سریانی و دست‏نویس شکل سریانی واژه‏ها تقدیم می‏شود.ضمنا در مواردی که شاهد مثال در قرآن زیاد است از ذکر آن خودداری می‏شود.

پی نوشت ها:

1-اب ebo:در قرآن آمده: فاکهة و ابا (عبس، 31)، ابن حجر به عربی نبودن آن اشاره کرده است.
2-اسماعیل:در اصل سریانی اشمائیل یا اشماعیل Ichmaile است.
3-آمن:ابن انباری و زمخشری به سریانی بودن آن اشاره کرده‏اند.آمن به صدقه و وثق به ا یمان Haimen از مصدر امانة Haimonoutho است و فاعل آن مؤمن Mhaimno
(*)مواردی که در[]می‏آید بر اساس نظری خاص در مورد آنهاست.در سطور آینده مواردی که توسط سه نفر اول یاد شده ذکر می‏شود و در سایر موارد که جفری آنها را ذکر کرده است، با ذکر 28 مورد حاضر نیازی به تذکر نیست.
4-بور Bouro:که در اصل بمعنی زمین نامزروع و خراب است و در قرآن آمده:و کنتم قوما بورا(فتح، 12)یعنی قومی که خیری از آن نیست یا هلاک شده است و دار البوار(ابرایم/28)جهنم است.
5-بیع:در قرآن آمده:و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدمت صوامع و بیع(حج/40)و بیعه محل عبادت مسیحیان است.بر صوم آن را به نقل از ده تن از علمای سریانی مشتق از عیتو Ito (مونث عیدو Ido)به معنی محفل پر از شادی دانسته که با ادغام ثا و دال در بیث العید به شکل بیعه به معنی جمع گرد هم آمده در عید درآمده است، نظریات دیگری در باب این واژه هست از جمله اینکه بیعه عبری و به معنی جماعت است یا این که اصل آن از بیعتا بمعنی بیضه است که بر هر بنائی که قبه آن به شکل بیضه(تخم مرغ)است اطلاق شده و سپس برای محل عبادت به کار رفته است(رک:مجله مجمع علمی عربی، مقاله مرمرجی دومینیکی مجلد 25، ص 420 الی 423).این سبکی این واژه را غیر عربی دانسته‏3 است.
6-تبر:این ماده از فعل Tbar و Tabre و Tabar به معنی کوبیدن و در هم شکستن از مصدر Tourboro است، 6 واژه از این ماده در قرآن وارده شده است از جمله وکلا تبرنا تتبیرا(فرقان/39).
7-تنور:در سریانی Tanouro و در قرآن دوبار آمده و فار التنور(هود/40، مؤمنون/27).بر صوم احتمال سامی بودن واژه را نیز داده است.ابن سبکی و نیز اصمعی وابن درید و ثعالبی آن را غیر عربی دانسته‏اند.شهرام هدایت در کتاب واژه‏های ایرانی در نوشته‏های باستانی، ص 60 و 61 به نقل از فرانکل«تنور»را برگرفته از واژه آرامی Tnura از ریشه ایرانی می‏داند.در اوستا (وندیداد-فرگرد هشتم)داریم Tanura و در پهلوی نیز Tanur بمعنی اجاق طبخ است. واژه‏شناسان عبری این واژه را با Nur,Nir همریشه می‏دانند، اما جفری آنرا نه آریائی و نه سامی بلکه وابسته به زبان مردمی که پیش از ملل سامی و هند و اروپایی زندگی می‏کرده‏اند دانسته است.
8-مثقال:به معنی وزن معلوم Mathcolo از ریشه Teclo، این واژه هشت بار در قرآن آمده است از جمله:و ان کان مثقال حبة من خردل اتینابها(انبیاء/47).
9-جبرئیل Gabriele از ریشه Gabro به معنی رجل(مرد)است و به معنی رجل الله و عبد الله و مراد از آن متعبد فاضل است و خود لفظی سریانی و عبرانی است، و جبار Gaboro نیز از همین ریشه است و در قرآن آمده است:لم یکن جبارا(مریم/14)و قوما جبارین(مائده/22)
10-جمل:Gumlo در سریانی به معنی طناب کشتی است.گر چه در ترجمه‏ های قرآن و عرف جاری و لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط(اعراف/40)را به«وارد بهشت نمی‏شوند تا اینکه شتر در سوراخ سوزن برود»ترجمه کرده‏اند و عین همین عبارت در انجیل متی باب نوزدهم فراز 24 نیز آمده است که«گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا»اما به نظر می‏رسد که تعلیق به محال در آیه قرآن از باب مناسبت طناب و نخ برای عبور از سوراخ سوزن قابل تأیید بیشتری است تا نسبت نخ و شتر و جمل و جمل در عربی نیز به معنی ریسمان ضخیم کشتی آمده است، وجمل بمعنی شتر در سریانی Gamio می‏شود.
11-الجنة Guantho:به معنی باغ دارای درخت یا نخلستان و کنایه از بهشت است.
12-جو، از ماده سریانی Gaw به معنی داخل و باطن و جوالبیت به معنی داخل خانه است در قرآن یک مورد آمده است:فی جو السماء(نحل /79(.
13-حسبان Houcbbono:در قرآن آمده: الشمس و القمر بحسبان(الرحمن/5)، بیرونی در آثار الباقیه، ص 20 آورده است:فاذالهم جداول و حسبانات یستخرجون بهاشهورهم، و حسبان به معنی واحد شمار آمده و معنی فکر و رأی نیز می‏دهد و در قرآن به معنی علم و حساب معلوم مقدر است. *
14-حصد:در قرآن آمده است:فما حصدتم فذروه فی سنبله(یوسف/47)در سریانی Hocoudo به معنی کسی است که کشت را درو می‏کند.
15-حصن:Hesno به معنی قلعه در قرآن آمده است:و ظنوا انهم ما نعتهم حصونهم(حشر/2)قری محصنه(حشر/14).
16-حنان:Hanono به معنی رئوف از فعل حنّ Hone و حنان Hnono به معنی رأفت و رحمت است و در قرآن آمده است:و حنانا من لدنا (مریم/13).
17-حنفاء:همانگونه که مسعودی در تنبیه و الاشراف(ص 91)گفته سریانی است و از واژه Hanfauth است و Hanfo در سریانی به معنی وثنی صابی به کار رفته است، و گر چه از عیسی بن علی نقل شده که حنیفیه در جاهلیت پرستندگان بت از صابئین بوده‏اند، اما بر اساس گرازش قرآن این امر غلط است و تمام وارد حنیف و حنفاء در قرآن به معنی ضد شرک بکار رفته است و بت شکن بزرگ و پدر امت اسلام را خداوند حنیف مسلمان خوانده است(آل عمران/67)و شاید این از باب انتقال معنی باشد و از باب قاعده تعاکس و ضدیت مانند واژه دیو که در اصل برای خدایان آریایی اولیه بکار رفته و در فارسی به معنی موجودی شریر است.
18-حوب:از ماده Hawbth به معنی گناه است و اسم مصدر آن Hawbo است و در قرآن آمده است:انه کان حوبا کبیرا(نساء/2).
19-حول و حیل:Hil-Hailo به معنی قوت، قدرت و طاقت از فعل Haiele به معنی قوی شدن است.در قرآن آمده:لا یستطیعون حیله(نساء/98) و در لا حول و لا قوه الا بالله نیز همین معنی منظور است.باید توجه داشت که یکی از معانی حیله را گزیر و چاره می‏دانند.
20-خمر:در سریانی حمرو Hamro است که شش بار در قرآن بکار رفته است از آن جمله:وانهار من خمر(محمد/15).
21-دین به معنی جزا در قرآن آمده: ائنا لمدینون(صافات/53)در سریانی Done به معنی حکم و جزاست و یوم الدین یا یوم الدینونه را Dino گویند.دیان Daino به معنی قاضی است. (در اصل دان و دین جدا آمده است.)
22-درس:از فعل سریانی و عبری Drashe به (*)البته این یکی از معانی آن است و حسبان به معنی عذاب هم آمده است مثلا در آیه«و یرسل علیها حسبانا من السماء» (کهف/40).
معنی قرائت است و در قرآن شش واژه ازاین ریشه آمده است از جمله:ام لکم کتاب فیه تدرسون (قلم/37)ابن حجر آن را بیگانه شمرده است.
23-دک:در قرآن آمده:کلا اذا دکت الارض دکا دکا(فجر/21)به نظر می‏رسد این واژه در اصل از واژه مضاعف شده دکدک و اصل سریانی dahdahe باشد.به معنی بارها کوبیدن و چیزی و تبدیل کردن آن به خاک.
24-دفن:به معنی زنخ dakno,dkone از فعل dakene ریش درآوردن است در قرآن آمده است:یخرون للاذقان سجدا(اسراء/17).
25-ذکی:dakhio به معنی پاک و خالص از فعل dkhi و dkho به معنی طاهر و نظیف شدن و در عربی ذکی الذبیحه به معنی ذبح کردن آن است و در سریانی نیز چنین است.و در قرآن آمده، الآماذ کیتم(مائده/3).
26-رب:rab,rabo به معنی سید، رئیس، کبیر، عظیم از فعل rab به معنی سروری و بزرگی کردن و مصدر آن raboutho به معنی ربوبیت و جلالت و عظمت است و از همین ریشه کلمه rabo و rabone به معنی امام‏و معلم و استاد است که معادل آن در عربی ربانی است، سه بار در قرآن بکار رفته است(آل عمران/79، مائده/44 و 63)و ابن سبکی آن را بیگانه دانسته است.
27-ربیون:در قرآن آمده است.و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر(آل عمران/146)که سیوطی آن را بیگانه شمرده است.ربه در سریانی بمعنی جماعتی از مردم است و rebou و reboutho ده هزار یا صد هزار می‏شود و ربیون کثیر یعنی هزاران نفر یا جماعتی کثیر.
38-رجز:roughzo به معنی سخط و غضب است از فعل rghese(غضب کرد).در قرآن آمده: فلما کشفنا عنهم الرجز(اعراف/135)و الرجز فاهجر(مدثر/5)
29-رحمان:rahmono که سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است.در بابلی rimenu داریم و بر اساس این نظر که حاء تغییر یافته صورت همزه است باید ریشه این کلمه و نیز ریمنو در بابلی ورثم در عربی(بمعنی حب)را از اصلی واحد و سامی دانست(رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد 25، ص 555، مقاله دکتر مصطفی جواد).
30-رصد:rsade بر صم خود آن را واژه قدیمی کلدانی می‏داند که شاید وجود آن در عربی از باب توافق واژه‏ها باشد.از این ماده در قرآن شش واژه آمده است از جمله:و من خلفه رصدا(جن/27).
31-رکس rcache بمعنی خوار و ذلیل شدن که شاید از باب توافق واژه‏ها باشد.از این ماده دو واژه در قرآن آمده:و الله ارکسهم بما کسبوا.و نیز کل ما ردوا الی الفتنة ارکسوا فیه(نساء/88، 91).
32-رهوأ:در قرآن آمده است:و اترک البحر رهوا(دخان/44)این واژه را سیوطی در التقان سریانی دانسته، اما بر صوم معادلی برای آن نیافته و سریانی بودن آنرا نمی‏پیرد و می‏گوید باید همان کلمه عبری«رحب»باشد.
233-روح القدس:در قرآن آمده است:و ایدناه بروح القدس(بقره/87)تعبیر سریانی آشکاری است:rouh-koudcho باید توجه داشت که روحانی rouhonoio و rouhono به معنی آنچه در آن روح هست مانند جسمانی و نورانی است، نه مانند فوقانی، شهوانی و…
34-زجاجه:قرآن می‏گوید:مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجه کانها کوکب دری(نور/35)از زغوغیث Zghoughito سریانی است که به معنی شیشه است.
35-زنیم:در سریانی Zlimo به معنی اعوج منحرف است از فعل Zlam، دکتر مصطفی جواد نیز با پذیرش اینکه اصل زنیم به معنی لئیم معروف به لئامت از زلیم است افزوده است که اصل زلیم عربی است و به معنی مذکور، و در ضرب المثل به آدم لئیم می‏گویند:هو العبد زله(رک:مجلة مجمع علمی عربی، مجلد 25، ص 556)
36-سجد Sgbede:به معنی خضوع و کمر خم کردن و مسجد Masghdo از آن است و سیوطی به غیر عربی بودن آن اشاره کرده است، بعضی نیز مسجد را معرب مزگد اوستایی دانسته‏اند. *
27-ساحل:Shehlo و Shohlo یکبار در قرآن آمده:فلیلقه الیم بالساحل(طه/39).
38-سربال:Serbolo و Sharbolo.در قرآن جمع آن سرابیل سه بار بکار رفته است از جمله: سرابیلهم من قطران(ابراهیم/50)این واژه در سایر زبانها نیز وجود دارد، مثلا در بابلی Srbla در عبری Srblq در یونانی Sarabara و Saraballa و Sarbarites در لاتین Saraballa در اسپانیایی Ceroulas در مجاری Schalwary در بولونی Scharmvari در ترکی Sarval و در پهلوی Saiwar که همه شلوار فارسی است. شهرام هدایتی(ص 55)آن را فارسی از ریشه کهن شال می‏داند که ابتدا به معنی پوشش و پارچه بکار رفته و سپس به پوشش قسمت زیرین بدن اصطلاح شده است.
39-سرادق Sarodhiqo:به معنی ستر و حجاب، در قرآن آمده است:نارا احاط بهم سرادقها(کهف/29)ابن سبکی نیز به غیر عربی بودن آن اشاره دارد.
40-سفرة Sofro:به معنی کاتب که جمع آن Sofre است و در قرآن بکار رفته است:بایدی سفرة(عبس/155)
41-سفل:Shfel,shfal و shflo به معنی سافل است و حقیر و پست از فعل shfel و shfale به معنی پست و ذلیل و فرومایه شدن.از این ماده در قرآن ده واژه بکار رفته است، از جمله: فجعلناهم الاسفلین(صافات/98)در آشوری نیز داریم saphal که دلالت بر سامی بودن واژه دارد.
42-سکر:scar و sacarبه معنی بستن و روی هم قرار گرفتن و در قرآن آمده است:انما سکرت ابصارنا(حجر/15)اما واژه سکّر، (تتخذون منه سکرا(نحل/67)واژه‏ای است که در بابلی sikaru و سریانی shakhro و عبری شکر نیز وجود دارد و ابن حجر نیز آن را بیگانه می‏داند.
43-سکینه:shkintho به معنی تابوت، عرش، و منبر خدا.شاید در آیه:یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم(بقره/248)مراد همین باشد.
44-سلطان:shoultono مصدر از فعل shlat به معنی تسلط است و افاده به معنی ملک و ولایت می‏کمند و از این فعل shalitono به معنی (*)تا آنجا که بخاطر دارم این سخن را در نوشته‏های پور داود خوانده‏ام و اصل آثار او برای ارجاع فعلا در دسترس نبود.
سلطان گرفته شده است و در قرآن بکار رفته است: انما سلطانه علی الذین یتولونه(نحل/100).
45-سوط:shahto و shawto به معنی تازیانه.دکتر مصطفی جواد به دلیل نوع زندگی سریانی‏ها که وضع متفاوتی با اعراب داشته‏اند و مناسبت سوط با وضع عرب آن را عربی می‏داند (رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد 25، ص 557)
46-سینا:sanio به معنی علیق و عوسج (نوعی خار از درختی به نام عوسجه)و معنی آن حسن یا مبارک نیست.در قرآن آمده است:من طور سینا(مؤمنون/20)
47-شاطی‏ء:shato به معنی ساحل رود و دریا در قرآن آمده است:نودی من شاطی‏ء الواد الایمن(قصص/30)
48-شانی:sono و sanoio به معنی دشمن و مبغض از فضل sno به معنی کینه و دشمنی کردن و در عبری نیز sno به همین معناست و در قرآن بکار رفته است:ان شانئک هو الابتر(کوثر/3)
49-شمس:shameshe به معنی خدمت کردن است و شماس نیز از آن آمده است به معنی خادم کلیسا و خورشید را به دلیل خدمت به بشر توسط نورش شمس shemesho گفته‏اند، این واژه در آشوری سمس و شمش در بابلی شمشو، در عبرری شمس، در آرامی شمشا و شمشو خوانده شده است.
50-شهر:sahro به معنی قمر که بعدا به ماه (ماههای سال)اطلاق یافته و سیوطی نیز آن را بیگانه می‏داند.
51-شید:sido و آهکی است که به دیواری می‏مالند و از این ماده دو واژه در قرآن داریم:و قصر مشید(حج/45)، بروج مشیده (نساء/78).
52-صوم sawmo واژه مشهور که در عبری نیز som خوانده شود.
53-صدقه:Zedktho عطیه‏ای که از راه آن ثواب خواسته می‏شود و در عبری نیز Zedktho به همین معنی است و در قرآن آمده است:ان تبدوا الصدقات فنعماهی(بقره/271)، و از همین ریشه کلمه صدیق Zadiqo به معنی کثیر الصدق است کما قال تعالی:انه کان صدیقا نبیا(میم/41)
54-صرهن از Sro به معنی قطع و شق و پاره کردن است و ابن حجر نیز آن را بیگانه شمرده است و قال تعالی:فخد اربعة من الطیر فصر هن الیک(بقره/260).
55-صلب:صلیب Slibo اسم و شکل معروف، و در قرآن آمده است:و ما صلبوه(نساء/157). صلیب را عربی شده از چلیپا هم گفته اند.
56-صلی:Sali دعا کردن و اسم آن Slou و Sloutho است و در نسخ قدیم قرآن به درستی آن را صلوة نوشته ‏اند، اما امروزه صلاة می‏نویسند. ضمنا در سریانی به پیروی از عبری به بیت الصلوة، صلوتا گفته‏ اند و صلوات جمع آن است و به معنی کنیسه‏ ها و قال تعالی:و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیرا(حج/40). صول – سول – صور –  سورا – سوریا به معنی خورشید نیز هست که خدای آریایی است.
57-صنم:Salmo از قعل Salem به معنی صورت‏گری و از این ماده پنج بار در قرآن بکار رفته:و اجنبی و بنی ان نعبد الاصنام (ابراهیم/35).
58-طاغوت:Tooioutho به معنی گمراهی، غلط و غش است از فعل Too به معنی گمراه‏ کردن، طغیان کردن و این حجر نیز آن را غیر عربی دانسته است.دکتر جواد آن را سریانی الصیغه و فینیقی الاصل دانسته و گفته که Taaut کبیر چهارم از الهه‏های فینیقی است و مخترع علم فلزات و طب و خط و مؤلف صحف مقدسه آغازین و مستشار خدای اعظم و برابر هرمس یونان و طاوث مصر است(مجله مجمع علمی عربی، مجلد 25، ص 559)
59-طوبی:Touho به معنی غبطه(نیکویی حال بار شک و شادماینی)و سعات می‏باشد و در قرآن آمده است:طوبی لهم و حسن مآب(رعد/ 29)این واژه هندی به معنای باغ هم دانسته شده، اما دکتر جواد آن را بر وزن فعلی به معنی افعل می‏داند چون دنیا و اخری یعنی طوبی همان طیب و اطیب است که در اصل الجنة الطوبی به معنی طوبی الجنان بوده و سپس به معنای دینی بکار رفته و طوبی استعمال شده است(همان، ص 560)
60-عدن:Eden موطن النعیم از فعل Adene به معنای بهره‏وری.سیوطی نیز آن را لغتی بیگانه دانسته است و در قرآن یازده بار از آن یاد شده است از جمله:فی جنات عدن(صف/12).
61-عرش:Aarso بمعنی سریر است بیست و شش بار به همین معنی در قرآن از آن یاد شده است از جمله فسبحان الله رب العرش عما یصفون (انبیاء/22)، این واژه سامی در حبشی عرش و در اکدی عرسه و در عبری عریشا خوانده شده است.
62-علقه:Alko در سریانی و Halukah در عبری نظیر این واژه است.
63-فرقان Fourqono به معنی خلاص، نجات و پیروزی و فاروق Forouqo اسم فاعل از فعل Farq نیز از همین ریشه است.در عرف مسیحی فاروق مسیح است که مخلص و منقد دیگران است، و در عربی فرق به معنی خلاص و نجات و نحو آن نیست، پس فرقان نیز از ریشه سریانی فوق است، گر چه آن را به معنی جدا کننده حق از باطل که از فرق عربی می‏آید هم گرفته‏اند و در قرآن آمده است:ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(انفعال/29).
64-تفسیر:Tafshourtho و Fashro در سریانی از فعل Tafshar است به معنی«بال المریض خاصه»و فسر الطبیب فسرا و تفسرة بمعنی«نظر الی بول المریض لیستدل به علی شی‏ء من امره»است و سخن راغب در مفردات ص 382 که الفسر اظهار المعنی المعقول و منه قبل لما ینبی عنه لبول تفسره با این بیان صحیح به نظر نمی‏رسد.و در قرآن آمده است:واحسن تفسیرا (فرقان/33).
65-افتقد:Eftkad به معنی طلب چیزی به هنگام غیبت آن و در قرآن آمده است:و تفقد الطیر فقال مالی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین (نمل/20).
66-قدس:Kadesh و قدوس Kadisho کلمه‏ای مشهور است.
67-قرب:Kareb و قربان Kourbono هر چیزی که بدان به سوی خدا تقرب جویند در بابلی نیز Kirbannu به همین معناست و در قرآن آمده است:اذ قربا قربانا(مائده/27)گفتنی است که کلمه کروبی و قرب از یک ریشه است و کروبیان مقربان درگاه الهی از ملائک هستند.
68-قس:Kasho و Kashisho معنی لغوی آن شیخ است.و در قرآن آمده:ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا(مائده/82).
69-قیوم:Kiomo و Koiumo به معنی قیم،
وصی، وکیل، دائم، کائن و کسی که نمی‏خوابد. سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است و در قرآن آمده:و عنت الوجود للحی القیوم(طه/11).
70-کفر:Kafar به معنی پاک کردن و زدودن و سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است و در قرآن آمده است:لکفرنا عنهم سیئاتهم (مائده/65)
71-لاک:Leque به معنی فرستادن و ملک Malakho به معنی فرستاده و از این ریشه ملاک و ملائکه گفته شده است.
72-لب:Leb و lebo به معنی قلب.در بابلی libu نیز یعنی قلب است.و در قرآن بکار رفته است:فاتقوا الله یا اولی الالباب(طلاق/10).
73-لبت:از واژه سریانی lo-ith و در قرآن آمده است:قال یا لیت قومی یعلمون(یس/36).
74-مرجان margonith که سیوطی نیز آن را بیگانه شمرده و دوبار در قرآن آمده است. اللؤلؤ و المرجان(الرحمن/22 و 58).
75-ملکوت malkoutho سیوطی آن را بیگانه شمرده و چهار بار در قرآن آمده است از جمله: فسبحان الذی بیده ملکوت کلی شی‏ء و الیه ترجعون (یس/83).
76-مهیمن mahimno کسی که دیگری را از خوف ایمن دارد، وکیل، مؤتمن، ثقه و قهرمان(به عربی).و دوبار در قرآن آمده است:المؤمن المهیمن(حشر/23)و مهمینا علیه(مائده/48).
77-هونا:Howino,Hownono و Hwouino به معنی عاقل، حکیم و شخص با فطانت است از Houne و Hawno به معنی عقل، فهم و ذهن، سیوطی در الاتقان آن را سریانی دانسته شده در قرآن آمده است:و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا(فرقان63).
78-و فی IFO و AWFi به معنی کامل کردن، تمام کردن و به پایان بردن(انجز)و در قرآن آمده است:انما لموفوهم نصیبهم غیر منقوص (هود/109).
79-و قر:وقر به معنی«اکرم و اجل»Yakar و Ykar دال بر توقیر ورزانت است و در قرآن آمده است:و توقروه(فتح/9)مالکم لا ترجون لله و قارا (نوح/13)و وقار در سریانی Yakiroutho است.

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.