در ژرفای واژگان. واژگان پارسی ۲ | پژوهشهای ایرانی.دریای پارس.

در ژرفای واژگان. واژگان پارسی ۲

آیا می دانید :

واژه ثریا  عربی نیست و درست آن سریا است سریا یا سوریا نام خدای خورشید هندوان است. اما آنرا در زبان فارسی و عربی به مفهوم  یک ستاره مشخص گرفته اند. سوریا  در پارسی کهن خوریا – حوریا  هم گفته شده  یعنی س در سوریا یه خ تبدیل شده  و خور یعنی خورشید. مثلا خوراسان  یعنی جای خورشید یا جایی که خورشید بر می آید.

شاید حوری نیز به همین واژه خوریا – حوریا ربط داشته باشد. حتی واژه سول در زبان های اروپایی  به مهنی خورشید نیز از همین ریشه است

هندوها یک نماد مقدس به نام چرخ خورشید دارند که به شکل صلیب شکسته آست و آن را سواتسیکا می نامند اما جالب هست بدانید قدیمی ترین صلیب شکسته در ایران کشف شده و هفت هزار سال قدمت دارد.

سال ۱۳۸۰ من با یک هئیت خارجی به نقش رستم رفتم در آنجا آرامگاه پادشاهان پارسی به شکل صلیب در دل کوه کنده شده

در همان زمان من مطلبی نوشتم و گفتم که این علامت صلیب نماد یک آیکون مقدس است بعضی اعمال مذهبی هیچ ربطی به مذهب ندارد این اعمال فلکلوریک در همه ادیان و مذاهب هست مثلا ایین کریسمس هیچگونه ارتباطی به مذهب مسیحی ندارد این اعمال تا زمانیکه با تقدس و تعصب جمع نشده اند و جنبه سرگرمی و فولکلوریک دارند بسیار مفید و لازمند
حتی ایین کریسمس پر حاشیه امروزی که امروزه در جهان برگزار می شود یکصد سال هم عمر ندارد
اما از دوره پاگان های خورشید پرست یا میترایی ایین زمستانی وجود داشته که تقریبا برابر با ایین یلدا یا چله هست که ان را پیروزی خورشید بر تاریکی و زایش دوباره خورشید می پنداشتند این ایین از میان رفته بود ولی در قرن دوم یا سوم مجدد با نام ایین مسیحی وارد روم شرقی شد
درخت سرو و صلیب نماد و از مظاهر خورشید پرستها و یا ایین مهر بود صلیب یا چلیپا ساده شده علامت چرخ گردون و یا سواتسیکا بود
من در این خصوص سال ١٣٨٣ مقاله ای نوشته ام و نام انرا گذاشته ام صلیب پارسی نقش رستم
نقش رستم ۴ مقبره صلیب شکل بسیار عظیم در دل کوه دارد
صلیب طلایی اریایی هم متعلق به هفت هزار سال قبل هست که در موزه ملی نگهداری می شود که ارم نازی ها از ان گرفته شده است
هندوها نیز صلیب شکسته اریایی را نماد هندویی می دانندکه به احتمال قوی نماد خورشید است. امروزه این حرف کاملا پذیرفته شده که صلیب نماد خورشید بوده و آنرا هنوز در گردونه خورشید هندوها می توان یافت و به ادیان میترایی نیز وابسته است. چرخ را در قدیم ارته می گفته اند که اکنون به ارابه  (عرابه) تبدیل شده است. ارته  احتمالا با نام آریا نیز می تواند ربط داشته باشد یعنی آریایی ممکن هست همان افراد ارته باشند که با چرخ خورشید و گردونه و ارابه ارتباط داشتند. به خراسان  بزرگ  نیز اَرَتَه می گفته اند بعدها همین سرزمین را آریا نامیده اند .

نام‌واژۀ «خوَنی‌رَثَه (خوَنیرَث)»(به معنای «چرخ خورشید»)، از آمیختن واژۀ اوستایی «خوَر (خورشید)»(*خوینگ: از آنِ خورشید [خوین-گ/ خوَن/ خوَر]) با واژۀ «رَثَه  یا ارته (چرخ)» به دست می‌آید.

کلمه یخان که در بیشتر زبان ها  به صورت کان و حان تلفظ می شود به احتمال زیاد ریشه در زبان سغدی و سانسکریت دارد و کلمه ای دخیل در زبان های ترکی است. این واژه به احتمال قوی با کلمه Kan- و kanva در سانسکریت و زبان سغدی هم ریشه است که در سایر زبان های خانواده ی آریایی از جمله انگلیسی به صورت king نمود یافته است. کان در سانسکریت به معنی رئیس – شاه – بزرگ – امیر – میر – رئیس ده و شهر و … می باشد.

آیا می دانید نماز یک واژه سانسکریت است به معنی درود و سلام و البته عبادت هم معنی میدهد.

در زبان هندی نماسکار  یا نمزکار  یا نماز کار یعنی سلام  و درود . واژه نماز برگرفته از همین واژه است.

آیا می دانید روضه خوانی کلمه عربی نیست. روزا  یک واژه هندو ایرانی است و به معنی دعا است هندوها به تسبیح دعا می گویند روزا

که ما به غلط آنرا  با ض عربی می نویسیم “روضه ” می نویسیم   ض عربی  تلفظ بسیار سختی دارد و بین ذ و د تلفظ می شود. و البته بطور طبیعی ما ایرانی ها آنرا نمی توانیم تلفظ کنیم چون روضه در زبان عربی بگونه ای تلفظ می شود که شباهت به آوای بصورت روده دارد مثلا رمضان را رمدان تلفظ می کنند. اگر آنرا به لهجه ایرانی و بصورت رمزان تلفظ کنید هیچ عربی نخواهد فهمید که شما چه گفتید. آیا می دانید پری یر یعنی دعا  نیز یک واژه هندو ایرانی است  همچنین است – پریچر یعنی موعظه کردن  و … .

واژه * عیار  = ایار = ایاران = عیاران

عربی نیست درست آن ایار  به معنی یار – یاور – هم رزم  است که به غلط بصورت عیار نوشته شده است این واژه هیچ ارتباطی با عربی ندارد در خود زبان فارسی تبدیل به عیار شده است و حتی معرب هم نیست.  البته امروزه در زبان های مختلفی کاربرد دارد. و در بیشتر زبان ها به معنی بیکار و الاف و ادم سرگردان تغییر مفهوم داده است.

ممکن است علاف در جمله آدم علاف و بیکار هم تغییر یافته از همین ایار و عیار باشد که تغییر شکل و تغییر معنی داده است و بشکل الاف و یا علاف در امده است. چون علاف به معنی بیکار عربی نیست.

دکتر محمد معین در جلد چهارم برهان قاطع آنجا که در بارهً کلمه عیار بحث میکند، دراینمورد نوشته است که:

  1. ” کلمه عیار معرب مصنوعی( یار) است که معنی جوانمرد را میدهد و تازی ها جوانمردی را فتوت و جوانمرد را فتی می گویند.”از دیگر معانی عیار می توان به زیرک، چالاک، جوانمرد و طرار اشاره کرد و عیاری به معنای حیله بازی، جوانمردی و مکاری.! بنا به عقیدهً معین،” آیین عیاری از خود اصول و راه و روش زندگی به ویژه دارد که بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل فتوت در آمده است.”

ملک الشعرا بهار نیز در سبک شناسی نوشته است که:

  1.  عیار کلمهً عربی نیست و اصل آن ” اذیوار ” پهلوی بوده و بعدها معرب گردیده است. بهار معتقد است که عیاری و عیار پیشگی در خراسان زمین زمینهً تاریخی دارد و عیاران سابق مانند احزاب امروزی، دارای سازمانهای بوده اند با اهداف و مرام های مشخص اجتماعی، اخلاقی و سیاسی که در ششهر های بزرگ خراسان تشکیلات منظم اداری داشتند و لباس شان نیز مخصوص به خود شان بود و اصل کار شان  برجوانمردی و فداکاری و حمایت از مظلومان بوده است که جمیعت فتییان یا حزب فتوت در واقع نوع اصلاح شدهً این سازمان عیاری است.
  2. حتی واژه عیار  که برای واحد سنجش ارزش طلا بکار می رود نیز به گمان من از همین واژه برگرفته شده است اگر چه هیچ ارتباط منطقی در معنی این دو وجود ندارد.

* خانقاه  هیچ ارتباطی به زبان عربی ندارد اصل آن خانگاه است. معنی اینگونه واژه ها را عربها اصلا نمی فهمند پس فکر نکنید چون شکل ظاهری آن عربی است عربها آن را باید بفهمند.

*صیقل یک واژه عربی نیست اصل آن چگل یا چقل است به معنی  ناصاف اما تغییر یافته آنرا بصورت صیقل به معنی صاف شده و  پرداخت کرده بکار می بریم.

یوق * عربی نیست اصل آن یوگ است و هندی ایرانی است.(یوگ یک حلقه بیضی شکل است که از چرم و یا پارچه و یا الیاف ساخته شده و آنرا بر گردن دو یا چند گاو یا اسب می بندند که هماهنگ و با هارمونی حرکت کنند از این عبارت مفهوم بندگی و اطاعت هم استخراج شده ) به عبارت دیگر از زبان سانسکریت است  و یوگا از همین واژه است .

الو  یک واژه فارسی است به معنی آتش . ألوکشت نیز فارسی است و به هلوکست تبدیل شده است یعنی با آتش کشتن.

امیر نیز تغییر یافته میر است میر خود تغییر یافته پیر است . پیر – پییر – پدر- فادر – پیتر – یک ریشه دارند اما در طول زمان همراه با تغییر شکل و آوا تغییر معنی داده اند مثلا  پیر در ادبیات فارسی یعنی دانشمند- رئیس – بزرگ – اما میر یعنی رئیس کوچک – رئیس یک منطقه .

مانند پادشاه و پاشا  که از یک ریشه اند اما پاشا در زبان ترکی و عربی تغییر معنی داده و معنی آن یعنی فرمانده ایالتی یا شاه یک منطقه .

بیگ و بیک  به معنی بزرگ هم یک ریشه دارند و ترکی نیست.

گفتنی است که عبادان که در کتب قدیمی بکار رفته معرب شده آبادان است. و عبادان در زبان عربی معنی ندارد…

معنی نیاسر  نیاسر. در لغتنامه دهخدا آمده است  که  نیاسر [ س َ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان . در ۴۵ هزارگزی شمال غربی قمصر، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای ۳۲۰۰ تن سکنه است . آبش ازچشمه ٔ معروف و مهم نیاسر و در حدود ۹۰ رشته قنات کوهستانی تأمین می شود. محصول عمده ٔ آن غلات و تنباکو وپنبه و ابریشم و انواع میوه هاست . شغل اهالی زراعت وگله داری و صنعت دستی زنان قالی بافی است . از آثار ابنیه ٔ باستانی ، خرابه های آتشکده ٔ دوره ٔ ساسانیان و پناهگاههای زیرزمینی باقی است . مزارع حسامه ، بیدآباد وچندین مزرعه ٔ دیگر جزء این قصبه بوده و دارای آبشارمهمی نیز می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۳). اما بنا بر نوشته دکتر محمد عجم نیاسر به معنی سایه است . معنی دیگر آن سرد و سرما  است  و متضاد آن آفتاب که پتوو  گفته می شده است  این واژه از زبان های کهن پارسی است و اکنون بصورت نسر  در گویش خراسانی هنوز بکار می رود و معنی آن سایه است مثلا می گویند از پتوو  به نسر  شو  یعنی از آفتاب به سایه برو

با وجود اینکه لغتنامه ها امیر را به معنی امر کننده  و  از فعل امر  و عربی دانسته اند اما باید دانست که
اسم فاعل از امر می شود آمر و نمی شود امیر. امیر بر وزن اسیر مفعولی است پس انها اشتباه کرده اند
امیر هزار برابر بیشتر در ادبیات فارسی بکار رفته تا ادبیات عرب . در ادبیات عرب کاربرد امیر بسیار متاخر است . اولین باری که امیر در یک نوشته عربی بکار رفته قرن ششم هست و ان کتاب هم نسخه ای که من دیدم چاپ جدید بود و ممکن است در چاپهای متاخر اضافه شده باشد در خراسان جنوبی هنوز هم به پدر بزرگ می گویند بابا میر و بعضی روستاها می گویند بابا پیر در قاینات می گویند با با کلون بابا کلان . میر در ادبیات فارسی قبل از اسلام وجود دارد پیر از القاب و مقامات روحانی میترایی است . پییر . پیر . پیتر . میر همه یک ریشه دارند
بعلاوه در زبان عربی امیر به معنی شاهزاده بکار می رود و نه به معنی بزرگ و فرمانده در حالیکه لقبهای بزرگان و رهبران سامانیان میر هست میر اسماعیل . امیر نصر و …. در دوره سامانی هنوز نفوذ عربی رابج نبود.ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان

عیار هم فارسی است و از یار گرفته شده بصورت ایار . و صدهها کلمه شبیه به این ممکن هست ا کوتاه شده ال باشد و ممکن است ا زاید باشد. مثل سوار و اسوار . اجم (عجم) جم و .. .. عراق و اراق یا اراک .

بعضی فکر می کنند بجای واژگان عربی معادل فارسی وجود ندارد در حالیکه بطور مثال بجای واژه عربی ” اصلا ” به معنی از پایه – هرگز –

می توان گفت:” از بیخ – اجوش Ejoush – بیخی – از ریشه – از پایه – از تهداب. …. ” من اجوش نگفتم = من هرگز نگفتم – اصلا دروغ است = از بیخ دروغ است.

.از اینگونه کلمات و غلط های نوشتاری فراوان داریم……..

…نگوییم مثلث بگوییم لچک
لچک برابر (مثلث متساوی الاضلاع)..
لچک نابرابر = مثلث غیر متساوی الا.ضلاع

 

 

بجای… .  = …     بگوییم.

مثلث  =      لچک،   لچکی

اضلاع  = دار – دال – ستون –

مثلث متساوی الاضلاع  =   لچک برابر  دال

مثلث غیر متساوی الاضلاع  =  لچک نابرابر دال
تواضع     =   فروتنی بگوییم
متواضع = فروتن بگوییم
متوسط = میانگین
متوفی = درگذشته
توقع = چشم‌داشت
متوقع = چشم دارنده
تولد = زایش
متولد = زاده
تهاجم = آفند
مهاجم = آفندگر/ تازنده
متهاجم = آفندگر – تازنده
مثال = نمونه / همانند
مثلث = سه بر/ سه گوش
مجال = یارا/ هنگام
مجلس = نشست
مجالس = نشست‌ها
مجمع = گردهمآیی
مجامع = گردهمآیی‌ها
مجانی = رایگان
مجاور = همسایه
مجاورت = همسایگی
مجبور = ناچار/ ناگزیر
اجبار = ناچاری
مجبور = ناچار
مجددا = دوباره
مجرب = کارآزموده
مجرد = تنها
تجرد = تنهایی
جرم = بزه/ گناه
مجرم = بزهکار/ گناهکار
جرح = زخم
مجروح = زخمی
مجسمه = تندیس/ سردیس
جعل = ساختن
مجعول = ساختگی
جعد = شکن
مجعد = شکن در شکن/ پیچ در پیچ
جلال = شکوه
مجلل = باشکوه
مجمل = کوتاه
جنون = دیوانگی
مجنون = دیوانه
مجهول = ناشناخته
جهل = ناشناختن
حرب = جنگ/ کارزار
محاربات = جنگها/ کارزارها
محاسبه = شماره‌گیری
حساب = شماره کردن/ شمردن
حسن = نیکی
محاسن = نیکیها
حافظ = نگهبان/ نگهدارنده/ نگهدار
محافظ = نگهبان
محاکمه =  دادرسی/ داوری
محال = ناشدنی
محبت = مهرورزی
محبس = زندان
محبوب = دلدار/ دلبریگرایی
احتیاج = نیازمندی
محتاج = نیازمند
احتیاط = دوراندیشی
محتاط = دوراندیش
احترام = گرامیداشت/ ارج
محترم = گرامی/ ارجمند
احتمال = گمان بردن / حدس زدن
محتمل = گویا/ شاید
محتوی = درون مایه/ دارنده
محرم = همراز/ همدم
محروم = بی‌بهره
حزن = اندوه

****

جاذبه (فیزیک)= گرانش
جاذبه=کشش، رُبایش
جامع=فراگیر
جامعه (تشکُل)=همبود
جامعه = همبودگاه
جایز = روا
جایزه = پاداش
جبران = توزش (توختن)
جُثه = تنه
جدال = پیکار
جدید الانتشار = تازه چاپ
جدید التأسیس = نوبنیاد، نوساز
جذاب = گیرا
جذبه = گیرایی
جرأت = یارا
جرأت داشتن = یارستن
جر ثقیل، جر اثقال = گرانکِش
جُرم = بِزِه، گناه
جریان = روایی
جریمه = تاوان
جاعل = بَرساز
جعلی = بَرساخته، ساختگی
جغرافیا = جئوگرافی. گیتاشناسی
جلاد = دُژخیم
جلال و جبروت =  فَر و شکوه
جِلد = پوسته، پوشینه
جن = پری
اجنه = پریان
جنبه، بُعد = سویه
جنوب = نیمروز
جنون = دیوانگی
جواز = پروانه
جور = جفا، ستم
چَت (chat) = گَپ
چطور = چه گونه، چه سان
جزء = بند
جزا = سزا
جزایی (حقوقی) = کیفری
جزیره = آبخُست
جسور = دلیر، بی باک
جعل = بَرساخت
حائز = دارا
حاصل = دستاورد
حاصل‌خیز = باروَر، پُربار
حتماً = بی گمان، هر آینه
حجم = گُنج
حداقل = کمینه، دست کم
حداکثر = بیشینه
حذف = زُدایش، زُدودن
***

محشر = رستاخیز / رستخیز
محصل = دانش‌آموز/ دانشجو
محضر = پیشگاه
اتمام = پایان
تاجر = بازرگان
تدریج = رفته رفته
حقیر = پست / کوچک / خوار
محک = آزمایش
محکم = استوار
محل = جایگاه
محیط = پیرامون / گرداگرد
مخابره = آگاه کردن
مخارج = هزینه
خصم = دشمن
مخاصمه = دشمنی
مخاطب = شنونده
مخالف = ناسازگار
مختار = آزاد
مختلط = درهم / درهم آمیخته
مخرب = ویران کننده
مخروبه = ویرانه
مخفی = پنهان
مخلص = پاک .یار جونی
مخوف = ترسناک
مخیله = اندیشه . پندار
مداح = ستاینده
مدارا = بردباری .شکیبا
مدام = پیوسته .همواره
مدبر = کاردان
مدخل = درآمد / درگاه
مدعو = مهمان / خوانده شده
مدور = چرخنده .
مدینه = شهر
مدیون = بدهکار

مقراض – قیچی = دوکار
مذاب = گداخته
مراتب = پایه‌ها
مرتع = چراگاه / مرغزار
مراتع = چراگاه‌ها / مرغزارها
زوج = جفت
فرد = تک

 

به جای واژه . ..  =  واژه فارسی …. بکار بریم

نگوییم … ائتلاف  = بگوییم –   همایه

ابتدا  =    نخست

ابتدایی ترین  =  ساده ترین

ابتلاء  =  دچاری

ابتکار  =  نوآوری

ابدیت  =  همیشگی

ابن سینا  =  پور سینا

اتباع  =  شهروندان

اتحاد  =  همبستگی

اتفاق افتاد  =  رخ داد

اتفاق افتادن  =  رخ دادن، شدن

اتفاقات  =  رویدادها

اتوماتیک  =  خودکار

اتومبیل  =  خودرو

اجتناب  =  دوری، پرهیز

اجتناب ناپذیر  =  پیشگیری ناپذیر، گریز ناپذیر

اجرت  =  دستمزد، کارمزد

اجناس  =  کالاها، بار- بارها

اجیر  =  مزدور ، مزدگیر

احترام  =  ارج، ارژ ، جایگاه

احتمالا  =  شاید – چه بسا، گویی، پنداشت

احتیاج  =  نیاز

احتیاط  =  پروا، گوش به زنگ

احدی  =  هیچکسی

احسان  =  نکویی، کردار نیک – مهربانی

احسنت،   =  آفرین، به به،(به جه)

احضار کردن  =  فراخواندن

احضار کردن  =  فراخواندن

احیانا  =  شاید

اخاذی  =  زورگیری

اخبار  =  تازه ها

اختراع  =  نوآوری، آبگری

اختلاط  =  درهمی

اختناق  =  خفگی – فشار – تنگنا

اخذ  =  دریافت، پذیرش

اخطار  =  هشدار ، زنهار

اخلاف  =  جانشینان

اخوت  =  برادری

اخوی  =  برادر

اخیرالتأسیس  =  نوبنیاد – نوساز

اخیرا  =   تازگی

ادوار  =  دوره ها

اذان  =  بانگ نماز

اذیت  =  آزار

ارائه طریق کردن  =  پیشنهاد کردن، راهبان شدن

ارائه کرد  =  رو کرد

اراضی  =  زمین ها، کشتکار

ارامنه  =  ارمنیان

اربعین  =  چله

ارتجاع  =  واپسگرایی

ارتعاش  =  لزرش

ارتفاع  =  بلندی

ارزاق  =  خواروبار

ارسال کردن  =  فرستادن

ارشد  =  بزرگتر

ارفاق  =  آسانگیری

ارکان  =  پایه ها

ارکستر  =  همنوازیچ

اریکه  =  تخت، اَرگ(ارش)

اریکه فرمانروایی  =  تخت فرمانروایی(ارگ شاهی)

از اوایل  =  از آغاز

از این جهت  =  از این رو

از این طریق  =  از این روش، از این راه ، از این در

از این قبیل  =  از این دست، از این گونه

از این نظر  =  از این رو، از این نگر، از این چهره

از آن جمله  =  از آن میان

از آن روز  بعد  =  پس از آن روز، پسین روز

از بین بردن  =  از میان بردن

از جانب  =  از سوی

از جمله  =  از دسته – از آنگونه

از حیث  =  از دید، از نگاه

از طرف دیگر  =  از سوی دیگر

از طریق  =  از راه

از قدیم  =  از دیر باز

ازدواج  =  زناشویی

اساس  =  بنیاد

اساسنامه  =  بنیادنامه

اساسی  =  بنیادی – بنیادین، پایه ای، بیخی، گوهری(جوهری)

اسبق  =  پیشین

اسپری  =  افشانه

استبداد  =  تکسالاری – خودکامگی

استحصال  =  برداشت

استحضار  =  آگاهی، دیدگان

استحقاق  =  شایستگی – سزاواری

استحمام  = گرمابی،  خودشویی

استحکامات  =  سنگربندی ها، سنگ بست

استدعا می کنم  =  خواهش می کنم ، درخواست می کنم

استراتژی  =  راهبرد

استراتژیک  =  راهبردی، پایه دار

استراحت کردن  =  آسودن – درازکشیدن

استراق سمع  =  شنود

استرداد  =  واپسدهی

استشمام  =  بو کردن- بوییدن

استشهاد  =  گواهی

استعفا  =  کناره گیری

استعمال  =  کاربرد

استفاده از  =   کارگیری

استفاده  =  کاربرد

استقامت  =  پایداری

استقبال  =  پیشواز

استقرار  =  برپایی

استقلال  =  خودسالاری، خود گردانی

استمرار  =  ادامه – پیوستگی

استناد  =  گواهمندی

استنباط  =  برداشت

استهزاء  =  ریشخند، بدگویی

استهلاک  =  فرسایش،

استیجاری  =  کرایه ای

استیضاح  =  بازخواست، روشن خواهی

استیلاء  =  چیرگی

اسرار  =  رازها، سر(اسرار جمع سر و معرب از فارسی است)

اسراف  =  ریخت و پاش

اسطوره  =  افسانه، استوره – هیستوره (اوسونه)

اسقاطی  =  ناکارآمد،خوردک

دکتر محمد عجم ،  مجله دریای پارس ، بخش زبان شناسی

از  همین نویسنده:

/?p=5292

Comments are closed.