.
علت حمله مسلمانان به هند
موقعیت جغرافیایی هند
شبه قاره هند نزدیک به 4.4 میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد و شامل کشورهای هند، بنگلادش، پاکستان، نپال و بوتان میشود. ویل دورانت به منظور مجسّم ساختن نقشه شبه قاره هند مینویسد:
مثلث عظیمی است که از منطقه برفهای جاودانی هیمالیا تا گرمای همیشگی سیلان به تدریج باریک شده و پیش رفته است و کشور ایران در گوشه چپ آن قرار گرفته که از نظر مردم و زبان و ایزدان با هند دوران ودایی نزدیکی بسیار دارد.[1]
هند به علت وجود کوههای هیمالیا در سرتاسر شمال و آبهای اقیانوس هند در سراسر ضلع شرقی و غربی آن، تنها از دو گوشه شمال غربی و شمال شرقی با مناطق جغرافیایی و فرهنگی سرزمینهای دیگر ارتباط دارد. میتوان هند را یک جزیره دانست که دریاهای بزرگ دو سمت جنوب شرقی و جنوب غربی آن را بخشی از دنیا جدا کرده و کوهستانهای بلند و تقریباً غیر قابل عبور شمال غربی و شمال شرقی نیز آن را از بقیة دنیا جدا کرده و بدان شکل جزیره داده است.
با توجه به این جغرافیای صعبالعبور شبه قاره هند، به نظر میآید که حمله به هند بعد از فتح ایران و ماوراء النهر و پس از دستیابی به راه شمال غربی صورت گرفته باشد و مسلمانان تا قبل از آن حمله جدی به این سرزمین پهناور و ثروتمند نکردهاند.
اما علل فتح آسان این سرزمین کهن و پهناور به دست مسلمانان را باید در درون جامعه هند جستوجو کنیم. مسلمانان در حمله به دو امپراتوری عظیم ساسانی و روم با یک قدرت ظاهری روبهرو شدند که بسیاری از عوامل داخلی آن را کاملاً ضعیف ساخته بود و فروپاشی آنها با یک تهاجم نظامی میسر گشت. برای بررسی علل سقوط جامعه هند، به تبیین وضعیت اجتماعی هند در آستانه حمله مسلمانان میپردازیم.
موقعیت هند در آستانه ورود مسلمانان
وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هند از قرن پنجم میلادی وارد دوره انحطاط گردید. در همین دوران حمله خرد کننده صحراگردان به سرزمین هند نیز اتفاق افتاد.[2] عوامل این انحطاط را باید در نظام اجتماعی هند جستوجو کرد. نظام طبقاتی و نظام فئودالی، وفور خدایان کوچک و بزرگ بیشمار، جنگهای خانوادگی و متعاقب آن سست شدن پایههای اقتصادی، نبود حکومت مرکزی مقتدر و از همه مهمتر، دگرگون شدن و پوسیدگی نظامهای فکری حاکم بر جامعه، زمینه پذیرش نیروهای بیگانه و تسخیر آسان آن را فراهم ساخت.
در آستانه هجوم مسلمانان به این سرزمین، حکومت در دست راجپوتها بود و یک نهاد فئودالی نا متمرکز از نظر سیاسی و نظامی، اهرمهای قدرت را در دست داشت. بنابراین یک انسجام سیاسی متمرکز و یکپارچه در سراسر هند وجود نداشت. در این دوره، هند هنوز درگیر جنگ مذهبی بین بوداییان و هندوهای مورد حمایت راجپوتها بود. اگر چه در بسیاری مناطق دین هندو بر بودایی چیره شده بود، اما آثار خرد کننده جنگ مذهبی هنوز در جامعه هند دیده میشد.[3]
آشنایی مسلمانان با هند
عاملی که مردمی را به فتح سرزمینی بر میانگیزد شناخت آنان از آن سرزمین و از ثروت و موقعیت مناسب آن سرزمین است. علت بیشتر لشکرکشیها دست یابی به قدرت، ثروت و موقعیت مناسب یک کشور است.
اعراب از گذشته دور با سرزمین هند آشنایی داشتند. روابط شبه قاره هند با اعراب، ریشه در عهد سومریان دارد. در ایام باستان، بین عربستان به ویژه یمن و حضرموت و سند و سواحل مالابار روابط بازرگانی وجود داشت.[4] مناسبات بازرگانی میان هند و کشورهای غربی، چون عربستان، فلسطین و مصر از روزگاران بسیار قدیم رواج داشته است و اعراب در تجارت میان شرق و غرب نقش عمدهای داشتند. خان بهادر فضل الله لطف الله فریدی در فرهنگ جغرافیایی بمبئی مینویسد که اعراب قبل از ظهور اسلام در چول، کالیان و سوپارا اقامت داشتند. در روزگار آگاتار سیدها، اعراب در گروههای بسیار در کرانههای مالابار زندگی میکردند و بومیان مذهب آنان را اختیار کرده بودند.[5] احتمالاً اعراب مذهب صابئی داشتند. بازرگانان عرب در مسیر خود به طرف چین از ساحل کوروماندل میگذشتند و هنوز هم آثاری از اعراب قبل از اسلام در کانتون به چشم میخورد.[6]
دین اسلام قرنها قبل از حمله مسلمانان، به هند راه یافت. تماسهای بازرگانی میان دنیای عرب و هند رو به افزایش بود. مسافران از دو سو در رفت و آمد بودند و این تماسها و مبادلات فراوان موجب میشد هندیها با مذهب جدید عربها آشنا شوند. به تدریج مبلغان مذهبی مسلمان به هند آمدند و به نشر مذهب جدید پرداختند و مورد استقبال نیز قرار گرفتند.
شواهدی وجود دارد که اسلام کمی پس از تثبیت در شبه جزیره عربستان از طریق بازگانان به شبه قاره هند وارد شد. نخستین نقاط شبه قاره که در معرض این انتقال فرهنگی قرار گرفت، سواحل جنوبی و غربی، به ویژه نواحی مالایا، خلیج کابیله، گجرات، دکن و سیلان بود.[7] از همان قرن اول هجری نفوذ مسلمانان رو به فزونی نهاد. بیش از یک قرن مسلمانان در سواحل مالابار ساکن بودند. مردم نیز آنها را به عنوان تاجران خارجی گرامی میداشتند و حتی امکاناتی برای راحتتر بودن آنها فراهم میساختند. آنها به تدریج در آنجا صاحب زمین و املاک شدند و شروع به تبلیغ و انتشار دین خویش کردند. این مسلمانان مورد احترام خاص بومیان بودند؛ زیرا آنان مانند مسیحیان شامات از مملکت خویش رانده نشدند، بلکه مغرور و پر از شور مذهبی و به اعتبار یک فاتح پای به هند گذاشتند.[8] درباره موفقیت اسلام و پیشرفت آن در این سرزمین داستانهایی نیز در متون تاریخی آورده شده است؛ برای مثال گزارش شده که من پرومال، پادشاه مالابار، در پی خوابی که دیده بود، از مذهب خود کنارهگیری کرد و به اسلام روی آورد. گویا قافله سالار کاروان مسلمانان که از سیلان میآمد خواب او را تعبیر کرد و وی را به اسلام مشرف کرد و نام عبدالرحمان سامری بر او نهاد. او سپس به عربستان سفر کرد و در همان جا در گذشت. او مالک بن دینار، جعفر بن مالک و مالک بن حبیب را با اهل بیت خویش به مالابار فرستاد و حکمی به آنها داد تا در آن دیار از آنها به گرمی استقبال شود. ایشان در مالابار مساجدی ساختند گفته شده که در یازده محل مسجد بنا کردند. تغییر مذهب سلطان اثر عمیقی بر مردم مالابار داشت.[9]
مسعودی در قرن سوم هجری به هند مسافرت کرد. او میگوید بیش از ده هزار مسلمان از سیراف، عمان، بصره و بغداد به «سیمور اچال» امروزی، مهاجرت کردهاند. علاوه بر ایشان، تعداد زیادی از مردمان عرب تبار در آن ناحیه ساکن بودند. آنان سرکردههایی به نام «حزمه» داشتند که از جانب سلطان هند اختیاراتی به او تفویض شده بود. ابودلف مهلل مسجدهایی در بندر سیمور دیده است. ابن سعید در قرن هفتم هجری مینویسد که مسلمانان در میان ساکنان جنوبی هند زندگی میکنند. ابن بطوطه در سفر خود در تمام بنادر توقف کرد و بسیاری از هم کیشان خویش را در این نواحی دید. او معتقد است همگی از شرایط خوب و دلخواهی برخوردار بودند. او توانسته بود با درباریان مسلمان نیز ملاقات کند.[10]
لشکرکشی مسلمانان به هند
درباره حمله مسلمانان به هند روایتی افسانهآمیز وجود دارد که این فکر را به زمان پیامبر نسبت میدهد. روایت شده است که پیامبر اسلام همیشه آرزوی فتح هند و سند را داشته است. به همین دلیل اکنون بین مسلمانان هند مرسوم است که امام جماعت پس از نماز در تأسی به پیامبر به جانب شمال روی میگرداند. میگویند که پیامبر همیشه بعد از نمازشان به جانب شمال متوجه میشدند وآرزوی تسخیر هندوستان را داشتند.[11]
در زمان خلافت عمر مسلمانان به بخش شمالی هند هجوم بردند و اولین کوششهای آنان برای تسلط بر بخش شمالی هند پس از تصرف ایران در مکران بود و از آنجا رفتن آنان به سوی سند آغاز گردید. در قرن هفتم میلادی حملات بسیاری به مرزهای بلوچستان و سند انجام گرفت و به طور کلی راه نفوذ زمینی و منطقههای مؤثر برای لشکرکشی شناسایی شد. نخستین سردار عرب که تصمیم گرفت از طریق دریا به هند دست یازد، علاء بن حضرمی، والی بحرین در زمان عمر بود که بدون اجازه خلیفه برای تسخیر سواحل خلیج فارس به دریا نوردی پرداخت؛ اما کاری از پیش نبرد و به دستور عمر بازگشت.[12]
در زمان خلافت عثمان، هنگامی که سپاهیان مسلمان به تسخیر خراسان، سیستان، قهستان، سرخس و بادغیس مشغول بودند، برای نخستین بار مهلب بن ابی صفره از حوالی مرو به کابل و زابل و سپس هندوستان رفت و با کفار به جنگ پرداخت.[13] در زمان خلافت حضرت علیu تنها یک گزارش از بلاذری در دست است که در سال 38 و آغاز سال 39 ﻫ . حملهای به هند صورت گرفت. بلاذری مینویسد:
به روزگار خلافت علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنه ـ چون پایان سال سی و هشت و آغاز سال سی و نه بود، حارث بن مره عبدی به فرمان علی – رضی الله عنه – لشکر به آن حدود کشید و پیروز شد، غنیمت بسیار و برده بیشمار به دست آورد. تنها در یک روز هزار برده میان یاران خویش پخش کرد و لیکن سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، در سرزمین قیقان کشته شدند. قیقان در دیار سند نزدیک سر حد خراسان واقع است.[14]
بلاذری در فتوح البلدان آورده است:
در سال چهل و چهار هجری یعنی در روزگار معاویه، مهلب بن ابی صفر به هندوستان رفت که در لاهور با دشمن برخورد کرد و با ایشان جنگید. معاویه عبدالله بن عامر و سپس عبدالله بن سوار عبدی را ولایت مرزهای هند داد. ابن سوار به جنگ قیقان رفت و غنیمت بسیار به دست آورد و سپس به نزد معاویه بازگشت و به او اسبانی قیقانی هدیه داد… اما سرانجام سپاهیان ترکستان به یاری اهل قیقان شتافتند و او را کشتند.[15]
در کتاب چاچ نامه آمده است:
چون حوالت سند از دارالخلافه به حجاج بن یوسف رسید، محمد قاسم، که پسر عم او و دامادش بود و دختر حجاج را در کابین خود داشت را به ولایت هند نصب کرد. او در آن زمان در سن هفده سالگی بود.[16]
اما قبل از محمد بن قاسم سه تن به نامهای سعید بن اسلم کلابی، مجاعه بن سعد تمیمی و محمد بن هارون نیمری از طرف حجاج مأمور فتح مکران و ثغر هند شده بودند، ولی کاری از پیش نبرده بودند. در زمان محمد بن هارون نیمری دزدان دریایی، کشتی حامل زنان مسلمان را که یاقوت، پادشاه جزیره، برای حجاج میفرستاد، ربودند. حجاج از داهر، پادشاه سند، خواست تا زنان را نجات دهد، اما داهر اقدامی در این باره نکرد.[17] محمد بن قاسم را به این مأموریت فرستاد. محمد بن قاسم در حمله به هند، ابتدا مکران را که بلوچستان کنونی است گرفت و در سال 93 ﻫ. (710 م) سند را مطیع خویش ساخت.[18]
محمد بن قاسم ارض سند و قسمتی از نواحی سیستان را گشود. و پس از فتح، شهر «بمهنوا» را «منصوره» و ولایت «مولتان» را «معموره» خواند. او در هند تا شهر «کنوج» پیش رفت و هنگام بازگشت، گاه به ستیز و گاه به آشتی، از قندهار و کشمیر گذشت و جز آنان که مسلمان شدند بقیه را به قتل رساند و این تخم کینه را در دل هندوان پاشید.[19] سرانجام محمد بن قاسم در روز جمعه یازدهم رمضان 93 (اول جولای سال 712) داهر را کشت و بر سند تسلط یافت.
اگر چه حمله مسلمانان نخستین بار در سال 93 ﻫ . به دست محمد بن قاسم صورت گرفت، اما مؤثرترین گامها رادر اشغال هند، غزنویان به ویژه سلطان محمود در قرن چهارم هجری برداشتند. سبکتگین برای نخستین بار در قرن چهارم هجری به هند حمله کرد و حاکمیت خود را بر بخش عظیمی از منطقه مستقر ساخت. چند سال پس از او، محمود غزنوی به هند حمله کرد و تا آخر پادشاهیاش پانزده یا هفده به هند هجوم برد.
در زمان سلسله غزنوی قسمتهای وسیعی از گجرات، بنارس، سند و گنگ به تصرف مسلمانان درآمد و پس از آن لاهور و بخش مرکزی هند جزو قلمرو دولت غزنوی شد.
در لشکرکشیهای محمود به هند، حمله به مولتان به بهانه دیگری بود. سلطان محمود در چند مرحله وارد مولتان شد و آنجا را غارت کرد. اولین حمله در 396 ﻫ . رخ داد. ابوالفتح، حاکم مولتان، همه خزاین خود را به جزیره سیلان منتقل کرد و خود گریخت و چون محمود بر مولتان دست یافت، بسیار بیرحمانه رفتار کرد. حمله محمود به این سرزمین که ساکنان آن مسلمان بودند به بهانه قرمطی بودن ایشان صورت گرفت.[20] بنا به گفته مقدسی، مردم مولتان شیعه بودند و بندهای اقامه را جفت میآوردند.[21]
قدرت اسماعیلیه در مولتان به دست جلم بن شیبان در سال 373 ﻫ . مستقر گردید و این حکومت اطاعت فاطمیان را گردن نهاد. نفوذ اسماعیلیان ـ هر چند به اسم ـ بیش از یک قرن ادامه یافت. محمود غزنوی در سالهای 396 و 401 ﻫ . قوای ابوالفتح داود، فرمانروای قرمطی مولتان را در هم شکست و آن شهر را اشغال کرد، اما نتوانست نفوذ اسماعیلیه را در آنجا از بین ببرد. سرانجام در 571 ﻫ. محمود بن سام غوری مولتان را فتح کرد و به قدرت و نفوذ اسماعیلیه پایان داد.[22]
علل لشکرکشی مسلمانان به هند
در آغاز این بحث به علل مختلف تهاجم مسلمانان به هند میپردازیم که در آثار تاریخی بیان شده است.
بلاذری درباره حمله مسلمانان به هند در دوره عثمان مینویسد:
چون عثمان به خلافت رسید، عبدالله بن عامر را ولایت عراق داد و وی را نامه نوشت که کسی را به حدود هند فرستد تا در حال آن دیار نظر کند و خبر نزد وی آورد. عبدالله، حکیم بن جبله عبدی را به آنجا فرستاد. چون باز آمد، وی را روانه درگاه عثمان کرد. خلیفه احوال آن دیار باز پرسید. گفت: ای امیر المؤمنین، آن دیار را نیک بشناختم. عثمان گفت: آنجای را وصف کن. گفت: در آنجای آب اندک ریزد، میوه بر درختهای بلند آویزد و دزد آن خود دلیری انگیزد. اگر سپاهی اندک بدانجای رود، ره نیستی گیرد، چون بسیار شود از گرسنگی بمیرد. عثمان گفت: سجع میپردازی یا خبر میگویی؟ گفت: این خبری است سرا پا حقیقت؛ پس هیچکس به جنگ آن دیار نرفت.[23]
بنابراین مسلمانان تا زمانی که احساس نکردند که حمله به هند برای ایشان منفعتی دارد به این سرزمین حمله نکردند.
اما در کتاب فتحنامه سند علت حمله به هند را این گونه گفتهاند:
ملک سر اندیب برای حجاج، توسط کشتی، تحفه و هدایا فرستاد و از درّ و جواهر و غلامان و کنیزکان وحشی و دیگر تحفهها به دار الخلافه فرستاد و زنان مسلمان برای زیارت کعبه و دیدن دارالخلافه با ایشان روان شدند؛ اما در راه باد مخالف کشتی را از راه درست بیرون آورد و سرانجام در ساحل به دست دزدان افتاد؛ و سرانجام دادخواهی زنان مسلمان که به دست دزدان افتاده بودند به گوش حجاج رسید و سعی کرد تا این همکیشان را نجات دهد و به همین دلیل حجاج حوالت سند را از دار الخلافه گرفت و به آنجا لشکرکشی کرد.[24]
بر اساس گزارش بلاذری دلیل دیگری برای این حمله وجود داشته و آن انتقام از داهر بوده است:
چون حجاج نیکنظر کرد، دریافت که نفقه جنگهای محمد بن قاسم شصتهزار هزار درهم شده است و مالی که نزد وی آوردهاند صد و بیست هزار هزار درهم شده است، پس گفت: آتش خشم خویش فرو نشاندیم، انتقام بگرفتیم و باز شصت هزار هزار درهم با سر داهر زیادت آمد.[25]
در نامهای که محمد بن قاسم به حجاج نوشت چنین آمده بود: «این مکتوب از محمد قاسم ثقفی که کشنده انتقام مسلمانان از متمردان و متعندان است…».[26]
از جمله انگیزههای مختلفی که برای حمله مسلمانان به هند در دوره حجاج بیان شده، دستیابی به غنایم فراوان هند، که در حملات پیشین به آن پی برده بودند، ایجاد امنیت برای بازرگانان مسلمان در سرزمین سند و هند و انتقامجویی حجاج را میتوان برشمرد. در نقد برخی از این عوامل میتوان گفت[27] کسب امنیت برای بازرگانان مسلمان در سرزمین سند و هند نمیتواند صائب باشد، حتی اگر حادثه غارت کشتی به دست دزدان دریایی نیز درست باشد؛ زیرا مسلمانان در هند موقعیت بسیار خوبی داشتند. بنا به برخی روایات، بازرگانان عرب در عهد عمر بن خطاب با مسلمانان بومی جنوب و سواحل غربی هند مصاحبت داشتند و آنگاه که شمار مسلمانان در سالهای بعدی فزونی گرفت حاکم هندی برای نو مسلمانان آنجا قاضی مسلمان گماشت تا امور حقوقی آنان را بر پایه احکام اسلامی رسیدگی کند.[28] در بعضی منابع درباره ورود اسلام به هند در دوران پیامبر سخن گفتهاند. بنا بر روایتی در زمان پیامبر6، راجه مالابار هیئتی را به جزیرة العرب فرستاد تا درباره دین اسلام پرس و جو کنند؛ اما پیامبر در این زمان وفات یافته بود و در نتیجه این هیئت با ابوبکر در مدینه صحبت کردند و اسلام آوردند و پس از بازگشت، مردم سرزمین خویش را به اسلام دعوت کردند.[29] به گفته نهرو، دولتهای جنوب هند به ویژه راشترا کوتاها که در سواحل غربی هند حکومت میکردند با عربها روابط بازرگانی داشتند. این تماسها موجب آشنایی هندوان با مذهب جدید اسلام شد و به تدریج مبلغان مسلمان نیز به هند سفر کردند و مورد استقبال واقع شدند و مساجدی نیز در هند ساختند.
بنابراین میتوان گفت که اولین حمله مسلمانان به هند در دوره خلافت ولید بن عبدالملک در جهت قدرتیابی، کشورگشایی و دست یافتن به ثروت هند و انتقامجویی بوده است و با شناختی که از حکومت امویان داریم، مسلماً تهاجمشان با هدف گسترش اسلام نبوده است.
اما در حمله غزنویان به هند نیز در پشت ادعای ایشان مبنی بر غزو با کفار، میتوان قدرت طلبی و ثروت اندوزی آنها را آشکارا مشاهده کرد. سلطان محمود در لشکرکشیهای پدرش به هند از حکایات و افسانههای دولت بیپایان و ثروت حیرتانگیز سلاطین هند با خبر شده و آتش حرص و طمع وی برافروخته شده بود. بنابراین سلطان محمود با توجه به سختی حمله به مناطق شمال و غرب قلمروش که تحت سلطه قراخانیان بود، هند را به جهت آسان بودن حمله به آن برگزید. از طرفی سرزمینهای شرقی غزنویان غیر مسلمانان بودند و این انگیزهای برای مجاهدان دینی برای پیوستن به سپاه محمود میشد و میتوانست توجیه خوبی برای این حملات باشد؛ از این رو حمله به هند نه تنها سپاهیان محمود و خود او را به جواهرات و ثروت بیکران هند میرسانید، بلکه باعث شهرت محمود به عنوان غازی بت شکن تا نقاط دور دست قلمرو اسلامی میشد. بنابراین محمود هرگاه خزانهاش را خالی میدید و یا طبق گزارش فرماندهان نظامی منطقهای را مستعد تصرف احساس میکرد، به سرعت لشکر آرایی میکرد.
البته اطرافیان محمود به خصوص شاعران و مداحان دربار او تنها به یک علت برای تهاجم او به هند اشاره کردهاند و آن غزا و نابود کردن کافران است. عنصری بلخی در اشعار خود به نیت محمود در لشکرکشی به هند اشاره کرده و آن را تنها در جهت گسترش اسلام میداند:
صلاح دین را امروز نیت و فکرش ز دی به است وز امروز بود فردا
تو رنجه از پیدینی نه از پیدنیا زبهر آنکه نیرزد به رنج تو دنیا[30]
باز آن از آب داده تیغ او خیزد اگر در جهان بر کافران بار دگر طوفان بود[31]
عنصری در توجیه حمله محمود به مولتان، که مسلمان بودند، جنگ با فرمانروای ملحد مولتان بهانه قرار داده است.
فرخی نیز در مورد کشتار سلطان محمود غزنوی در مولتان میگوید:
ژنده پیلان کز در دریای سند آوردهای سال دیگر بگذرانی از لب دریای نیل
قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال چشمههای خون شود در بادیه ریک مسیل
و آن سگ ملعون که خوانند اهل مصر او را عزیز بسته و خسته به غزنین اندر آورده ذلیل
همچنین فرخی در رثائیه محمود چنین میسراید:
آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند ایمنی یابند از سنگ پراکنده و را[32]
در حقیقت ثروت بیکران این سرزمین هدف اصلی سلطان محمود از لشکرکشی به هند بوده است. لذا در اینجا به بررسی ثروت هند و تجارت این سرزمین که پر جاذبهترین عوامل حمله مسلمانان به این سرزمین بودند میپردازیم.
1. ثروت هند
کشور هند دارای ثروت عظیم طبیعی است که در دل کوهساران و بیابانها و در ناهمواریهای این سرزمین نهفته است. همین عامل باعث شده کشورهای شمالی و غربی هندوستان در طول تاریخ به حسرت بر ثروت این کشور بنگرند، از این رو همسایگان هند در حوالی قرن چهارم هجری به شمالیترین نقاط این کشور هجوم آوردند. اولین گروه این مهاجمان هونهای آسیای مرکزی بودند. این قوم وحشیانه به هندوستان هجوم بردند و معابد این سرزمین را که در آنها گنجهای گرانبهای بسیار و ظروف زرین و سیمین و هدایای بیشمار مردم وجود داشت، غارت کردند.[33]
شرایط اقلیمی مساعد هند از دیرباز عامل مثبتی برای جلب توجه دولتهای مختلف به این سرزمین بوده است. این امر به ویژه در زمانی که سطح تمدن جامعههای انسانی پیشرفت چندانی نداشت و گشاد دستی طبیعت در یک منطقه و چشم تنگی آن در منطقهای دیگر از عوامل نیرومند در زندگی انسانها به شما میآمد، اهمیت بیشتری داشته است.
مقدسی، از سیاحان و تاریخنگاران مسلمان درباره منابع طبیعی هند مینویسند:
اینجا سرزمین زر و بازرگانی است. داروها، وسایل، پایند، محصولات شگفت، برنج و موز. ارزانی را با داد، انصاف و سیاست و نیز نخلستان و خرما و کالاهای دیگر و سود و درآمد سرشار را با سرفرازی و بازرگانی و صنعت، جمع دارد. مرکزی آبرومند شهرها و قصرهای مرفه با بهداشت و بهزیستی و امانت دارد. در کرانه دریا است و نهر آن را میشکافد، نخلستان در دشت و کشتزار بر تپهها دارد… جز با پذیرش خطرهای دریا و صحرا و تحمل رنج و دلتنگی نتوان بدان رسید.[34]
در کتاب مرآت الاحوال راجع به هند آمده است:
هیچ کشوری مانند این کشور زرخیز نیست. دولت سلاطین این دیار در جمیع اعصار ضرب المثل بوده است؛ نه در لباس و نه در خوراک و نه در سایر امور معیشت به خارج احتیاج ندارند، بلکه سایر بلاد را در اقشمه نفیسه از پشمینه و غیره به او احتیاج است… پس هر که مالک هند است فارغ البال و محل صاحت اهالی سایر ممالک خواهد بود.[35]
در مورد ثروتی که مسلمانان در حمله اول در سال 95 ﻫ . به آن دست یافتند نیز میتوان دلایلی را بر طمع ایشان به این ثروت عظیم در این لشکرکشی دید. ابن خردادبه در شرحی که از مولتان میدهد میگوید:
مولتان را فرج بیت الذهب نامیدهاند، چون محمد بن یوسف برادر حجاج بن یوسف در خانهای از آنجا (مولتان) چهل بت طلا به دست آورد که هر بتی از آن بتها سیصد و سی و سه من وزن داشته است. به همین جهت فرج بیت الذهب نامیده شد و فرج به معنای ثغر است و مقدار آن ثغر به طلا دو هزار هزار و سیصد و نود و هفت هزار و ششصد مثقال نقره است.[36]
اما اصطخری در شرح علت اینکه مولتان را فرج بیت الذهب خواندند میگوید:
مسلمانان در تنگی بودند، چون مولتان بستدند و دُرّ بسیاری یافتند و برگها بساختند و قوت گرفتند.[37]
بلاذری در مورد فتح مولتان به دست محمد بن قاسم میگوید:
محمد بن قاسم همه جنگجویان را کشت و ششصد تن از کودکان و متولیان بتکده شهر را به اسارت گرفت و زر بسیار به دست آورد. گویند وی اتاقی به طول ده ذراع و پهنای 8 ذراع برگزید و روزنی در بام آن گشود و هر چه زر نزد وی میآوردند، از روزن بام به درون اتاق میافکند. بدین سبب مولتان را فرج الذهب نامیدهاند.[38]
هر کدام از این روایتها که درست باشد مهم آن است که نشان دهنده ثروتی است که دراین لشکرکشی نصیب مسلمانان شد و چون غنایم نزد حجاج رسید نتیجه کار را بسیار خوب ارزیابی کرد و ثروت کسب شده را دو برابر خرج این لشکرکشی دانست.
اما در مورد ثروتی که در جریان لشکرکشیهای محمود به دست مسلمانان افتاد داستان دیگری است که هر خوانندهای را به تعجب و حیرت وا میدارد. در شرح حال فتوحات سلطان محمود، آنچه بیش از هر چیزی جلب توجه میکند توجه او به طلا، جواهر و غنیمت است. بتکدهها هم اگر ویران میشدند، اغلب بتکدههای پر از طلا و جواهر بودند.
به سلطان محمود خبر رسید که تنها نیسر نزد کفار در عزت و احترام بلاتشبیه، همچون مکه معظمه است و در آنجا بتخانهای است از قدیم الایام، بت بسیار در آن نصب کردهاند و اعظم این بتان جکسوم نام دارد… سلطان محمود قبل از اجتماع لشکر به آن دیار رسید و چون شهر و اهالی را دید غارت بسیار کرد و تمامی اصنام را شکست، چندان خزاین در بتکده یافتند که شمار آن از حد بیرون بود. در یکی از بتکدهها قطعه یاقوتی سرخ یافتند که وزن آن 450 مثقال بود و هرگز هیچ کس چنین گوهری به چشم ندیده بود.[39]
یکی از حملات محمود به تانسور بود. این شهر قدیمی پر از ثروت و دارای جواهرات نفیس قیمتی زیادی بود که محمود در مقابل مقاومتی مختصر آن را فتح کرد. تمام بتها منهدم شده و خزاین و اموال بیپایان بتخانهها و معابد غارت شد. سپاهیان محمود، غنایم و اموال غارتی بسیاری را بر چهار پایان بار کردند و همراه صدها غلام و کنیز راهی غزنه کردند. در حمله محمود به دو شهر مترا و کانوج ـ این دو شهر از حیث زیبایی و ثروت و دولت در تمام هند ممتاز و معروف بودند ـ بتخانهها، معابد، قصور، عمارات و حتی مساکن و منازل عمومی غارت شدند. لشکریان دست به غارت این شهر زدند و شهر را ویران گذاشتند و با غنایم و غلامان و کنیزان بیشمار راهی غزنه شدند.[40]
از جمله غنایمی که در حمله محمود به پیشاور به دست آمد، گردنبندهای جواهر نشانی بود که به گردن چیپال و فرماندهان سپاه او آویزان بود. بنا به روایت گردنبندی که بر گردن چیپال بود یکصد و هشتاد هزار دینار ارزش داشت. در این جنگ نیز تعداد زیادی از هندیان اسیر شده به عنوان برده به دست سپاه محمود گرفتار شدند.[41]
در شانزدهمین حمله محمود که بزرگترین لشکرکشی او نیز محسوب میشد، سومنات غارت شد. این شهر در جنوب گجرات قرار داشت و بتخانه معروف سیسوا در آنجا قرار داشت. این بتخانه معروفترین و مقدسترین و ثروتمندترین معبد هندوها بود.[42]
اما در شرحی که بیشتر به افسانه میماند درباره ثروت این معابد گفته شده است:
در غارتی از یکی از معابد هند که در نوشتههای کهنه روایت شده است خانهای از نقره خام که چون قصر مردم ثروتمند میدرخشید به طول سیمتر و عرض پانزده متر بود. میشد این خانه را قطعه قطعه کرد و باز آن را بهم وصل کرد، و سایبانی داشت که از دیبای روم بافته بودند و چهل متر طول و بیست متر عرض داشت و بر روی دو تیرک طلا و نقره که قالبریزی کرده بودند قرار داشت و نیز از سنگهای گرانبها و مروارید ناسفته و یاقوتهایی به رنگ شراب که چون آتش میدرخشید و زمردهایی که چون مورد خرم بهاری بود و الماسهایی که در اندازه و وزن به یک انار میمانست، سخن میگوید.[43]
2. تجارت هند
محققی به نام مجیب میگوید: تمدن مسلمانان تمدن شهرنشینی بوده و اسلام اصولاً شهرنشینی را تقویت میکرد. دلیل این امر این است که اعراب مهاجر مسلمان، به خاطر شرایط طبیعی صحرای عربستان در کشاورزی تجربهی چندانی نداشتند و بازرگانی محور عمده فعالیت شغلی آنها بود.[44]
آنچه مسلم است اینکه اعراب حجاز تا حدودی با تجارت دریایی و دریانوردی آشنا بودند. شعری که درمعلقات سبعه آمده است نشان دهنده این آشنایی است.[45]
سرزمینهای بحرین و عمان کشتیرانی داشتند؛ اما تجارت اصلی در شبه جزیره عربستان متعلق به جنوب عربستان به خصوص یمن و حضرموت بود، ابن رسته میگوید: «که پیش از اسلام کشتیهای دریا رو از هند میآمدند و در دجله تا مداین پیش میرفتند».[46]
به گفتهی بلاذری و طبری، در زمان کشورگشایی مسلمانان، «اُبله» بندری برای کشتیها از چین، هند، عمان و بحرین بود.[47] اعراب در سال 14 ﻫ . بر عراق و نیز بندر ابله، یعنی بزرگترین و مشهورترین منطقه تجاری در خلیج فارس در نزدیکی بصره، چیره شدند. تجارت ابله با هند چنان رونقی یافته بود که اعراب آنجا را تکهای از خاک هندوستان میشمردند. کشتیهایی که از هند و چین میآمدند، در ابله (برای تهیه آذوقه) پهلو میگرفت و از همانجا به سوی هند و چین به راه میافتاد.[48]
سنتهایی که هنوز هم در کار الول پاتی هند با احترام انجام میگیرد و افسانههایی که به مسلمانان نسبت میدهند و نیز آنچه مورخان و سیاحان مسلمان نقل کردهاند و تجارت پیوسته اعراب با هند از زمانهای بسیار قدیم، نشان میدهد که مسلمانان مدت کوتاهی پس از رحلت پیغمبر در سواحل هند حضور یافتند و خیلی سریع در میان حکام هندوی مالایار نفوذ و اعتبار کسب کردند.[49]
اما دیدگاه اعراب در مورد تجارت با هند را میتوان در پاسخ جهانگردی عرب به عمر بن خطاب درباره اوضاع هند دید. او میگوید: «در دریای آنجا گوهر است و کوهش یاقوت و درختانش عطر».[50] این علاقه شدید مسلمانان و اعراب به تجارت هند را میتوان در موقعیت سرزمین عربستان، خلیج فارس و دریای هند جستوجو کرد.
سرزمین عربستان را از سه جهت دریا در بر میگیرد؛ بیشتر این سرزمین را دشتهای بی آب و علف یا کوههای برهنه و غیر قابل عبور پوشانده است و دیگر مناطق آن نیز زمینهای کم حاصل است. با توجه به این شرایط سخت طبیعی، لزوم تجارت برای مردم این مناطق مبیّن بود. بحرین، عمان، حضرموت، یمن و حجاز که بر ساحل دریای سرخ، اقیانوس هند و خلیج فارس قرار داشتند، مناطق مناسبتری برای تجارت دریایی بودند. کشتیهای مسلمانانی که از هند باز میگشت در سواحل یمن لنگر میانداخت و کالاها به وسیله کاروانهای شتر از خشکی کناره دریای سرخ به شام و مصر منتقل میشد.
نکته شایان ذکر اینکه دریای هند دریای آرامی بود و موقعیت بهتری نسبت به دریای مدیترانه داشت و همین باعث شد در دوره پس از اسلام در دریای هند بازرگانی گسترش بیشتری یابد.[51] اما راهی که در تجارت با هند بسیار مؤثر بود خلیج فارس بود. خلیج فارس یکی از راههای دریایی بود که سرزمینهای عربی و هند را به هم متصل میساخت. این راه همواره برای مسلمانان گشوده بود. ساکنان سواحل خلیج فارس، اعم از ایرانی و عرب، همواره به بازرگانی دریایی و زمینی میپرداختند. اینان در مسیر هندوستان از جزایر اقیانوس هند عبور میکردند و در راه چین از بنگال و آسام نیز میگذشتند. راه بازگشت از چین و هندوستان به یمن بود. سلیمان و ابوزید صیرفی و مسعودی درباره این مسیر دریایی و حوادث آن گزارشهایی دادهاند که نشان دهنده شهرت دیرینه راه مزبور است. کشتیهای زیادی با مال التجارههای گوناگون از این طریق رفت و آمد کرده است و داد و ستدهای بسیاری میان کشورهای مسلمان و هند انجام میگرفته است.[52]
تجارت با هند با فتح سند رونق بسیار گرفت. بصره از همین زمان به بازاری برای تجارت با هندوستان تبدیل شد و عوارض گمرکی کالای تجارتی که برکشتیها مقرر میشد چنان فزونی یافت که از منابع مهم درآمد خزانه خلیفه به شمار میرفت.[53]
در روزگاری که عربها بر مصب رود سند تسلط داشتند، راه بازرگانی از آنجا به داخل قلمرو پارس از سیستان میگذشت و از شمال این راه کاروانهای پنجاب کالای بازرگانی را از ارتفاعات افغانستان عبور میدادند و به کابل و دگر شهرها میرسانیدند که بعدها از مراکز معتبر بازرگانی شد و از آنجا کاروانها به سوی غرب تا خراسان و سوی شرق تا بخارا میرفت. ادویه هند در این نواحی رواج داشت و در بخارا با کالای چینی که از راه آسیای مرکزی رسیده بود به بازار میرسید.[54] از طرفی باگشوده شدن سند به دست حجاج، بندرهای پر ارزش دیبل و منصوره نیز به دست عربها افتاد. بدین سان ایشان یک پایگاه به شرق دور نزدیکتر شدند.
تجارت با هند در دوران عباسیان به اوج خود رسید. بنابر روایات از روزگار منصور، خلیفه دوم عباسی، راه از بصره تا چین پیموده شد. نخستین اطلاع ما از روابط دریایی عرب و ایران با هندوستان گزارشی از سفرهای سلیمان تاجر و دیگر تجار مسلمان در قرن سوم هجری است. اساس این تجارت بر داد و ستد ابریشم، از چین به مغرب زمین قرار داشت.[55] از داستان سند باد و هزار و یک شب، که در دوران هارون ساخته شد، معلوم میشود که اعراب در دوران عباسیان سفرهای دراز دریایی داشتند که از بغداد آغاز میشد و از خلیج فارس میگذشت و تا شبه جزیره مالایا میرسید. بازرگانان این سفرها، ادویه و عطر هند و حریر چین را به بازار بغداد میرسانیدند. در دوران اول عباسی عربها از جزیره سیلان گذشتند و چینیان که تا آن روزگار پیوسته در دریاهای اطراف هند به تکاپو بودند از آن پس به ندرت به خلیج فارس راه یافتند که عربها ضمن سفرهای دراز تا چین میرفتند.
در قرن سوم، ابوالقاسم بن خردادبه برای مسافران راهنمایی نوشت و راه دریایی را که از دجله نزدیک ابله آغاز میشد و به هندوستان و چین میرسید توصیف کرد. به گفته او کشتیهای عرب از کنارههای خلیج فارس و دریای هند به مالایا میرفت. انتخاب کنارهها به این علت بود که کشتیها بتوانند از بندرهای مختلف بار بگیرند و بار پیاده کنند و این کشتیها وقتی از کنارههای کرماندل لنگر میگرفت به رسم کشتیبانان، خلیج بنگال را به خط مستقیم میپیمود این مسیر سه ماه طول میکشید و اگر باد موافق میوزید این راه در یک ماه طی میشد. جهانگردان عرب در قرن سوم و چهارم از توجه و مهربانی شاهان هند یاد کردهاند و گفتهاند که گروهی از بازرگانان مالایا به مسلمانی رو کرده بودند و به عربها اجازه داده بودند در آنجا مسجد بسازند. از اوایل قرن هشتم اعراب در بندرها و بعضی شهرهای داخل هند مناطق عرب نشین پدید آوردند.
مردم یمن، حجاز، حبشه و مصر نیز با آسیای شرقی روابط بازرگانی داشتند و جواهر و زمرّد را از بندرهای شرقی هند از راه عدن و مکه به آفریقا میبردند. بندر عدن بازار این گونه کالاها و لنگرگاه کشتیهایی بود که از بندرهای آسیا و آفریقای شرقی میرسید.
شایان ذکر است که پیروزیهای سلطان محمود در هندوستان بر رواج تجارت میان این کشور وسیع و دیگر ولایتهای امپراتوری عباسیان اثر گذاشت. بیشتر سکههای اسلامی که در شمال اروپا کشف شده مربوط به قرن چهارم هجری، دوره سامانیان، است که بیشتر این سکهها به وسیله بازرگانانی که از راه روسیه گذشتهاند از مشرق به شمال اروپا رفته است.[56] از طرفی تسلط محمود بر قسمتی از جاده ابریشم نیز موجب توسعه مناسبات تجاری و فرهنگی با هند و چین گردید.[57]
راههای تجاری که یهودیان رومی از اروپا میپیمودند تا با سرزمینهای شرقی تجارت کنند دو مسیر بود: یکی از راه فرات تا بغداد که از دجله و ابله عبور میکرد و از طریق دریای عمان به هند و چین میرسید؛ مسیر دیگر که در دوران عباسیان رونق داشت از روسیه به دریای قزوین، مرو، بلخ و بخارا و سمرقند میگذشت و با عبور از ماوراء النهر تا هند و چین میرسید. بازرگانان این مسیر، پوست خز، روباه، شمشیر، موم و عسل تجارت میکردند.[58] جهانگردی مسلمان درباره تجارت هند میگوید:
در دریای هند و چین، مروارید و عنبر، در کوهستانهای آن سنگهای گرانبها و معادن طلا، در دهان حیوانات آنجا عاج در کارگاههای آن چوب ساج و نیخیزران و عود و کافور و گیاه نیلوفر و پرنیان و جوز بوا و بتم و چوب صندل و مواد خوشبوی دیگر، در میان پرندگانش طاووس و طوطی و در رستنیهای زمینش مشک و زباد و جوز دارد.[59]
مقدسی درباره مال التجارههایی که از هند میآمد مینویسد:
از توران، پابند خیزد که از «ماسکان» بهتر است، سندان، برنج بسیار و پارچه دارد. در دیگر شهرها فرش و مانندش میبافند و همان گونه که در قهستان خراسان، بافته میشود. نارگیل بسیار و پارچههای نیکو نیز بیرون میدهد. از منصوره، کفش کنباتی نیکو و پیل و عاج و چیزهای گرانبها و داروهای سودمند خیزد.[60]
ابن خردادبه نیز درباره مال التجارههای هند میگوید:
از هند انواع عود و چوب صندل و کافور و آب کافور و جوز بویا و قرنفل و قاقله و کبابه و نارگیل و لباسهای بافته شده از الیاف گیاهی و لباسهای پنبهای کرکدار و فیل و از سرندیب همه نوع یاقوتهای رنگارنگ و سنگهای عقیق و الماس و دُرّ و بلور آبگینه، گز شفاف و سنگ سنباده که به وسیله آن جواهر را میتراشند و از سند گیاه دارویی و خرما و خیزران میآمدند.[61]
از میوهجات نویات، نارنج و ترنج نیز از هند به عربستان تجارت میشد. مسعودی در این باره میگوید: از قرن سوم از هند آوردند و در عمان، بصره، عراق و شام کاشتند و در بیشتر خانههای طرسوس و انطاکیه و دیگر شهرهای شام و فلسطین و مصر فراوان کشتند که قبل از آن شناخته نبود؛ اما عطر و رنگی را که در هند داشت و از آب و خاک و اقلیم آن دیار بود نداشت.[62]
جمعبندی و نتیجهگیری
مسلمانان در دو مرحله مؤثر و به صورت وسیع به سرزمین هند حمله بردند. اولین بار قاسم بن محمد در قرن اول هجری به سرزمین سند لشکرکشی کرد که در این حمله سرزمینهای سند و بلوچستان فتح شد؛ ولی حمله اصلی و موفق به هند در دوران محمود غزنوی اتفاق افتاد. این حملات، در ظاهر با انگیزه حمایت از مسلمانان و غزو با کفار انجام شد، اما با بررسی دقیق این حملات میتوان دید که علت اصلی، دست یافتن به سرزمینهایی بود که ثروت و موقعیت تجاریشان در شرق در طول تاریخ مورد توجه قدرتهای دنیا بوده است و تنها حرص و طمع و ثروت طلبی غازیانی چون سلطان محمود، او را به این سرزمین کشاند. آنان به هند یورش میبردند، مناطق مختلف را نابود میکردند و بسیاری از کسانی را که مقاومت میکردند، میکشتند و بقیه را به اسارت و بردگی میگرفتند. ثروتهای معابد، قصرها و حتی خانههای مردم را غارت میکردند و با ثروتی کلان به سرزمین خویش باز میگشتند، بدون آنکه تلاشی در جهت تبلیغ دین مبین اسلام بکنند.
در حقیقت، تجار و بعد صوفیه بودند که اسلام را به سرزمینهای شرقی بردند و آن را تبلیغ کردند. موقعیت خوب بسیاری از تجار و صوفیان در این سرزمینها حاکی از آن است که ایشان با هیچ مزاحمتی از طرف هندوها فعالیت میکردند. آنها به راحتی برای خویش خانه و زندگی و مسجد میساختند. تمام سفرنامههایی که از این سرزمین و اوضاع مسلمانان ساکن آن سخن گفتهاند، موقعیت خوب آنها را در این سرزمین شرح داده و تصدیق کردهاند. به نظر میرسد اگر اسلام با شکل تهاجمی سلطان محمود به هند منتقل نشده بود، شاهد صدها سال جدال و خونریزی بین مسلمانان و هندوها نبودیم.
نویسند: یاری یاسمن
واژه افغانستان برازنده نیست. آریانا یا خراسان باختری نام درست تری است
امروزه بسیاری از روشنفکران افغانستان از نام این کشور بدشان می آید. افغانستان واژه ای است که مترادف شده است با عقب ماندگی – جهالت – تعصب – کشتار – بی رحمی – عدم بردباری و مدارا- عدم تساهل و گذشت – خونریزی و بلاخره جهالت و تعصب و فرقه گرایی که با هم یکجا جمع شود معجون خطرناکی می شود.
عده زیادی از روشنفکران و نخبگان سرزمین آریانا یا خراسان جمع شده اند و لایحهای یا طرحی به مجلس داده اند که نام افغانستان عوض شود.
واژه افغانستان برگرفته از کلمه اوغان – افغان است که پسوند «ستان» به آن اضافه شده اما پیشیه این نامگذاری به کشوری که امروز افغانستان نامیده پیشیه طولانی ندارد وطی یک طوطئه حساب شده در سالهای قدیم این نام که به ولایتی از منطقه پاکستان کنونی در نزدیک کوه های سلیمان بوده اطلاق میشده است!! تا اینکه توسط قوم تمامیت خواه که کشور مارا اشغال نموده بودند بر تمام کشور خراسان کهن آنروز این اسم را جایگزین و تحمیل نمودند که جای تاسف بسیار دارد!!!! و این فرهنگیان وقلم بلدستان سرزمین تاریخی خراسان است که دلیل این طوطئه شوم را افشا نمایند وهویت اصلی خراسان را به آن برگردانند. {حال بماند که تا چه اندازه این کار عملی وقابل تحقق است }اما برای آگاهی وهویت بخشی ساکنان سرزمین آریایی ما بسیار لازم وضروری مینماید زیرا به دلا یل قطعی وتاریخی که محققین اراءه نموده اند ساکنان اصلی افغانستان امروز وخراسان دیروز (که گاه کابلستان هم نامیده میشده)کسانی بوده اند که به زبان فارسی تکلم میکنند اعم از تاجیک ها وهزاره ها وازبک ها که با شگفتی زیاد همه این اقوام، که ساکنان اصلی این سر زمین بوده اند امروزبه عنوان «اقلیت های قومی» قلمداد میشوند !!ونه تنها امروز که سالیان متمادی یک قوم تمامیت خواه وغاصب همه امورات فرهنگی وعنعنوی وتاریخی مارا تحریف وبرگرده ما سوار بوده اند وامروز که به برکت انقلاب فضای برای تنفس به وجود آمده باید این ظلم وغارت تاریخی افشاء وفریاد کنیم .
خوانندگان محترم باید مطلع باشند که این سخنان ادعا وواهی نیست بلکه واقعیت تاریخی است که محققین ما آنرا با شواهد علمی وتاریخی به اثبات رسانیده اند.. من جمله پروفسور لعل زاد استاد دانشگاه در لندن که کار بسیار محققانه وارزشمند ایشان در انترنت در دسترس همگان است ومن به عنوان یک ساکن با درد این سرزمین که تاریخ پر طلاطم وسیاه این قوم را تا حدودی مطالعه کرده ام خود را مسئول میدانم تا این کار اساسی وافشاگرانه را که عامل ظلم های فراوان تاریخی است به سهم خود افشا نمایم مخصوصا نمونه بارز این تاریخ را غبار در اثر وزینش به زیبایی ترسیم نموده است :
حال به قسمتی برگزیده از نوشتهاستاد لعل زاد توجه نماییم وتحقیق کامل را در تارنمای خود ایشان بخوانید: به اساس منابع تاریخی:
واژه های “افغان”، “افغانان”، “افغانیان”، “افاغنه”، “اوغان”، “اوغانی”، “اوغانیان” با سابقۀ هزارساله، نام اقوام یا قبایلی بوده است در اطراف کوههای سلیمان واقع در پاکستان امروزی…
سه منبع معتبرتاریخی (حدودالعالم، تاریخ یمینی و شهنامۀ فردوسی)، حدود 1000 سال قبل، از موجودیت قبایلی بنام “افغان” و”اوغان” دراطراف کوههای سلیمان در هند (پاکستان امروزی) خبرمیدهند. این واژه درشهنامۀ فردوسی بسیار”بد” معرفی گردیده است.
تاریخنامۀ هرات (اثرسیفی هروی) حدود 700 سال قبل، همین مناطق اطراف کوه های سلیمان را بنام ولایت “افغانستان” نامیده؛ مرکزآن را مستنگ وشهرهای مهم آن را تیری، کهیرا، دوکی، ساجی و بکرمیداند که تماما درپاکستان امروزی قرار دارند. دراین اثرنیز، افغانان بسیار”بد” معرفی شده اند.
روضة الصفا (اثرخاوند شاه بلخی) هم حدود 500 سال قبل، موقعیت “افغانستان” را دراطراف کوههای سلیمان میداند وطایفۀ اوغانیه را به “بدی” یاد میکند.
گزارش سلطنت کابل (اثرالفنستون) نیزحدود 200 سال قبل،”افغانستان” را خارج ازکابل، غزنین و کندهار میداند که بمعنی موقعیت آن درهمان محدودۀ قبلی یعنی اطراف کوههای سلیمان میباشد. نژادهای افغانستان (اثربیلیو) هم حدود 130 سال قبل، افغانان را با اوصاف “بدی” یاد نموده است.
ساختاراقتصادی افغانستان (اثرپولیاک) هم حدود 50 سال قبل، مسکن اصلی افغان ها را دامنه های کوه های سلیمان میداند. موصوف رشد نفوس، جستجوی چراگاه ها، اجیرشدن وهمدستی با اشغالگران راعلل اساسی سرازیرشدن این قبایل ازکوه های سلیمان و”اشغال” سرزمینهای خراسان میخواند که با تشکیل حاکمیت قبیلوی آنها درقرن هجدهم، این پروسه تشدید میگردد و تا امروزادامه دارد!
نقشه های جغرافیائی ازحدود 400 سال قبل بدینسو نیزموقعیت مناطق “افغان” و “افغانستان” را تا اوایل قرن نزدهم دراطراف کوههای سلیمان نشان میدهد که با واقعیت های تاریخی فوق الذکرمطابقت کامل دارد.
باینترتیب،مطابق تمام منابع تاریخی فوق الذکر،”افغان” بدنام ترین واژه دراوراق تاریخ سرزمینی است بنام “افغانستان” که موقعیت اصلی آن درپاکستان امروزی قراردارد؛ ولی امروزتلاش میشود این دو نام درسرزمینهای اشغالی برمردمانی تحمیل گردد که درطول قرن ها، خود را “خراسانی” میگفتند وسرزمین خود را “خراسان” مینامیدند!
پروفسور لعل زاد با تحقیق تاریخی اش این موضوع را بسیار موشکافانه ثابت نموده که در ادامه بخوانید
واژۀ “افغانستان” نیز برای اولین بار درمعاهدۀ لاهور(26 جون 1838م) بین نمایندۀ حکومت برتانیه، رنجیت سنگ و شجاع الملک (شاه مخلوع کابل که هیچگونه عنوان رسمی ندارد) بکاررفته که میتوان آنرانخستین مورداستعمال این واژه درمعاهدات خارجی خواند{1}،البته آنهم بمفهوم افغانستان آنروزی؛ یعنی قسمتهای جنوب کشوری بنام “کابل” که شمال هندوکش شامل آن نیست! (نقشه های سالهای 1815- 1855م دیده شوند.
ورا نام بودی کک کوهزاد بگیتی بسی رزم و بودش بیاد
اهمیت قرآن مترجم قدس
قرآن مترجم قدس
مقدمه:
یکی از کتابهای کهن ارزشمند در زمینه قرآن، قرآن مترجم قدس است. پژوهش در چگونگی ترجمه این قرآن مترجم می تواند پرده از بسیاری از نادانسته های تحول زبان فارسی بردارد.
مترجم کوشیده است تا به زبانی روان ( ولی متأثر از گویش منطقه ای) کلام خدا را به بهترین نحو به همزبانان و همکیشان خود منتقل کند.
ترجمه های قرآن همچنانکه از نظرتاریخ ترجمه اهمیت ویژه ای دارند، از لحاظ تاریخ زبان و سیر تحول آن نیز حائز اهمیتند.
یکی از قدیمترین نمونه های ترجمه، قرآن مترجم قدس است که با شماره 54 در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری می شود. در این قرآن معادل فارسی هر واژه در زیر آن درج شده است.
خوشبختانه بخش بیشتر قرآن از دستبرد ایام محفوظ مانده جز چند صفحه که از اول تا آخر آن مفقود شده است. بطوری که از آیه 213 سوره بقره تا آیه اول سوره الضحی را در بر دارد. نام مترجم، کاتب، تاریخ و محل کتابت آشکار نیست. محقق محترم دکتر رواقی آن را با نام « قرآن قدس» به زیور طبع آراسته است.
دربارة تاریخ ترجمه و منشأ مترجم نمی توان نظر قطعی داد. ولی واژگان استفاده شده به زبان مردم شرق خراسان نزدیک است و گمان می رود با همه قراین و شواهد بتوان آن را به قرن چهارم و پنجم هجری مربوط کرد. دکتر رواقی قدمت این ترجمه را مشخص نمی کند ولی مترجم یا مترجمان آن را از مردم منطقه کرمان و سیستان حدس می زند. ( رواقی، 1364: 35-32)
« شباهت واژگانی بین این کتاب و فرهنگ مصادر اللغه ( مولف ناشناخته) ولی از مردم منطقه کرمان آنقدر فراوان است که شاید مترجم یا مترجمان این قرآن نیز از همان حوزه جغرافیایی برخاسته باشند که مولف مصادر اللغه از آن است. » ( رواقی، 1364: 32)
کهنگی زبان ترجمه آن را قرون اولیه دوره رشد و تکوین زبان فارسی دری نزدیک منسوب می کند، ولی این مقایسه از نظر دکتر رواقی نمی تواند چندان دقیق باشد. زیرا سرعت تحول در زبان ادبی و زبان عامه مردم ( که این ترجمه رگه هایی از گویش محلی و منطقه ای را دارد) متفاوت است. زبان ادبی در هر دوره دستخوش تحولات عمده تری می گردد. زیرا ادیب می کوشد تا به زبان معیار حکومتی نزدیک گردد و اندک اندک از به کار گرفتن گونه ها و گویشها در نوشتن می کاهد و به این ترتیب از زبان مردم منطقه فاصله می گیرد.
ولی زبان علمی و بخصوص ترجمة قرآن که زبان دینی مردم است نگاه به مردم و زبان عمومی جامعه دارد لذا این گونه زبانها سرعت تغییر را بر نمی تابند و دیرتر متحول می گردند. به همین دلیل سرعت تحول در زبان علمی و نظایر این ترجمه کندتر از زبان ادبی است. مقایسه ای بین زبان شاعران و زبان علمی دانشمندانی که در یک دوره از یک منطقه برخاسته اند این ناهمگونی سرعت تغییر را نشان می دهد.
از جانب دیگر نیز می توان در خصوص تاریخ این ترجمه حکم قطعی صادر کرد زیرا گاهی بعضی از گویشهای محلی به دلایلی چون دوری از مرکز و عدم تبادل ارتباطات منطقه ای سرعت تحول سایر گویشها را طی نمی کنند و ممکن است در دوره زمانی واحد یک گویش کهنه تر از دیگری به نظر رسد. مقایسه ای بین زبان ناصرخسرو و زبان فردوسی علیرغم آنکه ناصرخسرو از لحاظ زمانی پس از فردوسی شعر سروده کهنگی زبان ناصرخسرو را که از منطقه ای دیگر است نشان می دهد. در زبان ناصر خسرو بسامد لغت کهنه بیشتر است که نشان دهندة کندی سرعت تحول در گویش مردم آن منطقه می باشد.
( رواقی، 1364: 17)
بر اساس اینگونه ترجمه در خصوص نحو و ساختار دستوری جمله در آن زمان نمی توان حکم قطعی صادر کرد و قاعده ای دقیق بر مبنای دستور زبان آن دوره استخراج نمود. زیرا مترجمان قرآن به دلیل وسواس خاص به برابر سازی دقیق واژگان و رعایت نزدیکتر شدن به مفهوم دقیق کلام خدا از قواعد جمله بندی زبان فارسی تخطی نموده به برابر سازی واژگانی توجهی بیشتر مبذول داشته اند بطوری که گاه ساختار جمله بندی فارسی فدای ترجمه لفظ به لفظ شده است و گاه قواعد دستوری زبان عربی در زبان فارسی منتقل گشته است. با این همه این متن منبع سرشاری از برای تحقیق در خصوص ساختمان فعل و ساخت دستوری جملات می باشد که به دلیل وسعت حوزه تحقیق مجالی دیگر برای پژوهش می طلبد.
پیشوندها و پسوندها چه صرفی و چه غیر صرفی در متن فراوان به چشم می خورد بسیاری از افعال تازه نیز از این طریق ساخته شده اند. در اولین نگاه ساختار صفت فاعلی با « ار» و فعل مرکب نمود فراوان دارد.
اهمیت قران ترجمه دار فارسی مشهور به قران قدس
قرآن قدس نسخهای است از قران به خط کوفی با ترجمه فارسی قرآن که گفته میشود کهنترین ترجمه قرآن به فارسی است این قرآن در سال ۱۳۴۵ در موزه آستان قدس شناسایی و نظر کارشناسان را جلب کردو معلوم شد ترجمه بسیار ارزشمند تاریخی است و در سال ۱۳۵۵ در یک جلد چاپ گردید و در سال ۱۳۶۴ علی رواقی آن را در دو جلد بزرگ منتشر نمود. اندکی از آغاز این ترجمه —از ابتدای قرآن تا آیه ۲۱۳ سوره بقره— و اندکی از انتهای آن —تعدادی از سورههای کوچک قرآن— در دست نیست.
ترجمه قرآن قدس، نمونهای روشن از یک ترجمه بسیار دقیق و آگاهانه از قرآن است. و از نظر تاریخ زبان و اتمولوژی نیز از ارزشهای ویژه و کم مانندی بهرهور است. نسخه دیگری از قران با ترجمه فارسی با نام قران شماره 4 نیز قبل از انقلاب ایران توسط دکتر رجایی آماده چاپ شده ولی گویا تا کنون بلاتکلیف مانده است.
علی رواقی می گوید اهمیت قران قدس در این است که مشخص شد قدیمی ترین ترجمه فارسی از قرآن است که تا کنون باقی ماندهاست. خط آن کوفی است اما با جوهر رنگی اعراب گذاری شدهاست اعراب گذاری روی خط کوفی (حیرهای) خود بر اهمیت این اثر میافزاید اما از همه مهمتر اینکه در ترجمه فارسی آن واژگان بسیار زیادی از زبان پهلوی وجود دارد و حتی بدیهی ترین واژگان عربی مانند کافر و مومن نیز بصورت کژ اندیشان و باور داران ترجمه شدهاست که نشان میدهد در زمان ترجمه این قرآن مردم هنوز با بدیهی ترین واژگان عربی آشنا نبودهاند. دوم اینکه در این قرآن کلماتی مانند بهشت و بد بصورت گهشت و گد نوشته شده که نشان میدهد که در فارسی میانه حرف “گ” نه تنها در آخر کلمات (مانند خانگ = خانه) بلکه در ابتدای کلمات نیز حذف و یا تبدیل شدهاست.
به گفته علی رواقی (که این قرآن به کوشش ایشان منتشر شدهاست،) «ترجمه قرآن قدس، نمونهای روشن از یک ترجمه بسیار دقیق و آگاهانه از قرآن است. و از نظر تاریخ زبان و اتمولوژی نیز از ارزشهای ویژه و کم مانندی بهرهور است.» ۷۵ صفجه اول کتاب به توضیحات علی رواقی در مورد واژگان و زبانشناسی اختصاص دارد. زبان ترجمه این قرآن کهن به زبان سیستانی نزدیک میباشد. در پایین صفحههای کتاب برابری واژگان ترجمه کهن و فارسی نو آورده شدهاست.
باید توجه کرد که در این نسخه و همه نسخههای قدیمی نقطه نداشتن بعضی واژگان مانند: نپذیرفتن (نپدیرفتن)- حشنود= خشنودو… و یا نگارش متفاوت مانند جهن (جهان) – بگه (بگو) ورتا شید (ورپاشید) ترسید (تا رسید) نشانه غلط نگارشی و یا تفاوت نگارشی با املای امروزی است و نه اینکه در آن دوره بدان گونه سخن میگفتهاند.لذا باید به غلط های نگارشی و افتادن و یا فراموش شدن و یا پاک نقطه در بعضی واژگان و نوشته شدن ک بجای گ دقت داشت.
دیرینگی
یکی از دلایلی که احتمال قدمت این ترجمه را کهن تر می کند خط کوفی قران است لذا احتمال می رود که ترجمه قرآن قدس بین (۲۵۰ تا ۳۵۰ هـ. ق) صورت گرفته باشد البته با کربن گرافی شاید بتوان بصورت علمی تاریخ دقیق نگارش را مشخص نمود..
اما بنا به قرائن و نشانهای زبانشناسی، زمان کتابت آن بین سالهای ۲۵۰ تا ۳۵۰ هجری قمری می تواند باشد. البته ژیلبر لازار بر این نظر است که کاربرد صورت ادات فعلی «می» و حرف اضافه «در» به جای «همی» و «اندر» در این متن به رغم دیگر نشانههای کهنگی، دلالت بر این دارد که این متن از قرن پنجم قدیمیتر نیست و ترجیحاً به نیمه دوم این قرن تعلق دارد.
- مترجم این قرآن برای بعضی لغات دینی واژگانی را ضبط کرده است که بررسی آنها از نظر کیفیت ترجمه بسیار سودمند است و پژوهش گسترده ای می طلبد. برخی از آن برابر ساختگان که با استفاده از توانایی پیوند در زبان فارسی بر ساخته شده اند چنین است:
- گهانه = بهانه
- گهیشت= بهشت
- گویشتر= بیشتر
- خون گها=خونبها
- واز گرفتن = بازگرفتن باز ستاندن
- بسندکاری = خشنودی
- انوز= هنوز
- ورنشستگان = سواران
- یک دو کردن = اضافه کردن. حساب کردن. ضرب در دو کردن
- إشناسی= بشناسی
- بزه کر= بزهکار
- نکهید= نکاهید
- گوهان= گواهان
- گمامند نشید= گمان مند نشوید
- دویر= کاتب و نویسنده
- ورمنه varmone = برمن نه (برمن بگذار)
- وادم = پایان
- میگهند= میگویند
- وستام کن = اعتماد و توکل کن
- رامشتی شداران= شادمانان
- میرامشت= شادی و به به (بهجه) میکرد.
- خواندار= آواز خوان
- گرویشت (گرایش)= ایمان
- گورده = کمر
- خوردان=(کوچک ان) کودکان
- بپایان= برپا دار
- میزدک بر= مژده ده بشارت دهنده
- زوش (zosh)= درشت و محکم
- نگه وان= نگهبان
- دهن بستان= دهن بسته (بی زبان و لال)= چارپایان
- ورخیزید= برخیزید
- سرهنگ= سردار و سالار
- خجاره= اندک
- سیدگر= سه دیگر= سوم
- گراگر= برابر
- نمون= نمونه همتا
- خزینه= گنجینه
- ایار= یار= عیار = دوستان (بعضی به غلط گمان می کنند عیار عربی است!)
- زاریدن= تضرع کردن
- اورها= ابرها
- پرستون کنید= بپرستید
- وازکنی = باز کنی
واژه پارسی (پ) | معادل لغت عربی ) | سوره |
اوام داراناشنیدار | الغارمینسمیع | توبه/60ابراهیم/39 |
ایادکناران | ذاکرین | هود/84 |
اسردان جای | مستودع | انعام/98 |
بانگ کنار | مؤذن | اعراف/44- یوسف/70 |
بخشیدار | الوهاب | جن/9- آل عمران /8 |
بود و بهود | کن فیکون | بقره/117 |
بای کردن نماز | اقاموالصلو* | شوری /39 |
بدس بردن ( بیم دادن) | انذار | سجده/14 |
برمرگیر | فارتقب | دخان /11 |
بزرگ منشتی کناران | مستکبرین | مومن/77 |
بارخوار | عاقلان | احقاف/6 |
بارخوارگندادیم | اغفلنا | کهف/28 |
بستار | امة | بقره/22 |
بخشاینده | رحیم | بقره /1 |
ی برداران | مقتدون | زخرف /24 |
ذیره آمدن | ملاق | حاقه/20 |
جامه در سرکشیدار | مزمل | مزمل/1 |
دست در زداران | مستمسکون | زخرف/21 |
دردمند کُنار .دردمندکوناد | الیم | دخان/12 |
دیدور | مبین | زخرف/2 |
دشتخوار داشتاران | کارهون | زخرف/79 |
دژکام | کرهاً | سجده /12 |
دشتیکو | هلوعاً | معارج/20 |
رفتار | مستمّر | قمر/2 |
راست گر گرفتن | فآمن | عنکبوت/26 |
رامشتی شدار | مستبشره | عبس /39 |
رستار | ناج | یوسف/42 |
سست گرفتاران | مستضعفین | نساء/98 |
شکرگزاردار | شکور | شوری/34 |
صف زداران | صافات | صافات/1( نور/4) |
فریاد رسیدار | صریخ | یس/43 |
فرودتر | اسفل | نساء /145 |
کم یموداران | المطففین | مطففین/1 |
گمانمندی | شک | دخان/10 |
گردانستار | صغیراً | انفال/53 |
گل کردی | بنیان | صف/4 |
گرویستاران | مؤمنون | نساء/136 |
ماندار | باقیه | زخرف/29 |
می نارای شدن | یجحدون | انعام/48 |
میزدک برداران | مبشرین | نساء/160 |
ناسپاس | کفور | زخرف/16 |
وستام کناران | المتوکلون | یوسف/67 |
ویجب کرد | کتبه | مائده/ 21 |
این متن بسیاری از خصوصیات واژگانی و دستوری متون اولیه دوره رشد و تکوین زبان فارس دری را در بردارد چون:
1- تأثیر تلفظ منطقه ای: برخیز ( پرهیز) ، دیوال ( دیوار) ، سرتنگون ( سرنگون)
2- رسم الخط و املای خاص: همتاان، دوشیزگان، خرشید، برخ، گوه. ایار =عیار
( گواه)
3- صرف فعل: آمدار، به هم آمداران، خوارشدار، سجده گیرید، هید ( هستید) ، می گوهیم، بهد( باشد)
ویژگیهای واژگانی قرآن قدس
این متن بسیاری از خصوصیات واژگانی تفاسیر و متون کهنه زبان فارسی دری را در بردارد.
بخشی از شباهت های دستوری قرآن قدس با قرآنهای مترجم و تفاسیر قرآن چون تفسیری بر عشری از قرآن مجید محفوظ در موزه بریتانیا، تفسیر قرآن کمبریج قرآن پاک تفسیر طبری، تفسیر قرآن شنشقی ترجمه سوره مائده فرهنگ مصادر اللغه و نیز تاریخ سیستان، ابوشکور بلخی، فرهنگ مهذب الاسماء چنین است:
جمع بستن کلمات عربی با آن و ها، کاربرد جمع مکسر عربی، جمع کلمات مختوم به الف با آن جمع بستن کلمات منسوب فارسی یا عربی با « ان»- استفاده از حاصل مصدر و اسم مصدر- استفاده از پسوند تصغیر « ک» ساختن صفت مرکب یا « اومند» ، « مند»، « ناک»، استعمال صفا فاعلی مختوم به « نده» یا « ار»، استعمال افعال پیشاوندی، ساختن فعل مجهول با همکردهای آمدن، گشتن، شدن، استفاده از لهجة محلی، عدم کاربرد سجع، نبود شعر فارسی، کاربرد عدد، افزودن «ی» نکره، سادگی و روانی جملات و…
لغات مشترکی در این متون وجود دارد چون:
اجگهنان ( کاهلان) . برمرداشتن( چشم داشتن) ، چشم دیدن ( نمایش) ، خجاره ( اندک) ، خیش ( لای و لوش و لجن) ، زورش ( سختی) ، سپزگی ( سخت، درشت) ، کامستن ( خواستن) ، گسست ( زشت) ، گسید کردن ( روانه کردن) ، نیاوه ( بهره) و… ولی از طرف دیگر لغات کهنه ای در این متن ناشناخته مانده است:
آماریدن ( شمردن) ، ازن (گونه، جفت) ، اکار ( لغو و بیهوده) ، بارخواری ( غفلت) ، برس هنگ گرفتن ( دست در زدن) ، دشیکو ( ناشکیبا) ، سرد ( نردبان) ، گرسهی (گرسنگی) ، رمزک ( لغزنده و نرم) ، بشرده ( باز داشته) ، حنایشت کردن ( اندیشیدن) ، شنفتها ( سقفها) ، در حنیده شدن ( بر بافتن) ، گیه ( بهتر) ، گوسرایی ( شنونده) ، ستادی ( پناهگاه9، شپیلیدن ( صفیر زدن) ، اکن ( اکنون) ، ماسیابستن ( چفته بستن) ، کوتان ( اکران) مایگان
( ماه)، و…
از نظر دکتر رواقی « پیوند این متن با فارسی میانه نسبت به متنهای دیگر فارسی بسیار زیاد است و به جرأت می توان گفت که در میان منتهای شناخته شده فارسی هیچ کدام تا این اندازه واژه های همشکل و هم معنا با فارسی میانه را در خود ندارند. » ( رواقی، 1364: 7)
این همانندی در سه دسته واژگانی، آوایی و ساختاری قابل بررسی است:
– همانندی واژگانی: در واژههایی چون: آماریدن، اکار، اویارگه و…
– همانندی آوایی: در واژه هایی چون ایاد کرد ( یوسف 49)، ایار ( جن/25)، اوام ( حدید /18)، اشنیدار ( ابراهیم/39)
– همانندی ساختاری:
در ساخت جمله و ساخت دستوری کلمه و ساخت صفت فاعلی با « ار».
آنگاه دکتر رواقی فهرست بلندی از کلماتی را که با « ار» صفت فاعلی شده اند ارائه می نماید. به نظر اینجانب مقایسه و درجه بندی این متون تنها از طریق استقصا و بررسی کامل کتابهای کهن امکان پذیر است.
وندها
یکی از دگرگونی های مهمی که در زبان فارسی هنگام انتقال از مرحله باستان به مرحله میانه روی داد حذف اجزای پایانی واژگان بود که رابطة دستوری آن واژه را در جمله تعیین کرد.
پسوندها و حروف می توانند نقش آن اجزا را در فارسی میانه ایفا کرده و به واژگان جنبة تصریفی بخشند لذا وندها به صورت حلقه اتصالی و توانایی واژه سازی و نیز نقش واژه را در جمله فارسی باستان با گذر از فارسی میانه به فارسی دری انتقال می دهد. این پژوهش با بررسی وندها و نیز جستجوی آنها در فارسی میانه و فارسی باستان کوشیده است، حدس دکتر رواقی را به یقین نزدیک نماید. با این همه درجه بندی این متن نسبت به سایر متون از لحاظ نزدیکی به فارسی میانه پس از بررسی وندها در سایر متون نیز این ویژگی ها پژوهیده شود گره تا حدودی گشاده خواهد گشت.
در این پژوهش هر سه نوع وند موجود در فارسی ( پیشوند، میانوند و پسوند) ( ثمره، 1350: 33) بودن تفکیک جنبه تصریفی هر کدام بررسی شده است و جمله اساس علمی دقیقی ندارد چون هر آن چه با واژه ترکیب شود ممکن است اسم یا صفت باشد نه وند.
مرحوم دکتر معین و علامه دهخدا در تعریف وند چنین گفته اند:
وند در زبان های باستانی ایران از ونت مفهوم دارنده بر می آید. و نیز « وند» پسوندی است دال بر معانی زیر: الف- خداوندی و صاحبی، ب- شباهت ج- در آخر اسماء امکنه در آید.
ملاحظه می شود که وند در این معنی پسوند فرض شده است.
در فرهنگ فارس ذیل پسوند هم مشابه همین معنی تکرار شده است.
اما معنی دقیق تر ذیل پساوند آمده است به این ترتیب که جزءی که به آخر کلمه ملحق شود و تغییری در معنی آن دهد.
در معنی پیشوند نیز چنین آمده است. کلمه ای که در آغاز کلمة دیگر در آید و کمابیش تصرفی در معنی آن کند.
خسروکشانی نیز در تعاریفی که از پسوند از منابع مختلف آورده است چنین جمع بندی ارائه می کند.
« پسوند عبارت از یک عنصر زبانی غیرمستقل ( عاری از معنی) است که به آخر برخی کلمات که ریشه نام دارد متصل می شود و در معنی و شکل آنها تصرف می کند. و در نهایت چنین نتیجه می گیرد که: « پسوند عنصر زبانی غیرمستقل ( غیر قاموسی) و گاهی نیز مستقل ( قاموسی) است که به آخر کلمه یک ریشه نامیده می شود متصل می شود و غالباً در معنی و حالت دستوری آن تصرف می کند ( و گاهی نیز هیچ تغییری از آنها به وجود نمی آورد) و مشتقاتی می سازد معمولاً در گروههای دستوری و لغوی خاص دسته بندی می شود. ) ( کثانی، 5:1371)
تعریف پیشوند نیز با استفاده از تعاریف بالا قابل استنتاج است با این تفاوت که به اول ریشه اضافه می شود.
واژگانی که پیشوندی یا پسوندی بودن آنها فراموش شده و شامل واژه ساده- مرکب و اشتقاقی هر سه می شود واژه عام است تکواژ مناسب تر است و در متن مورد نظر احتمالاً در آن زمان نیز یک واژه محسوب گشته است و صورت اشتقاقی آن به مرور زمان فراموش شده است، نیز ذکر گردیده است واژگانی چون: پنهام، پهنا، ایاد، اشکر.
روند تحول از فارسی باستان به فارسی دری با گذر از فارسی میانه طی شده است که به دو شاخه ترفانی و غربی تقسیم می شود. دکتر ابوالقاسمی شاخة میانی را در فارسی دری امروز مؤثر دانسته است. لذا در این پژوهش به فارسی میانة غربی توجه شده است.
الف- پیشوندها
در این قرآن مترجم یا مترجمان با پیشوندها هایی برای واژگان عربی ساخته اند.
– پیشوند a-anā-na ایرانی باستان که با تغییر جزئی به فارسی میانه رسیده و برای منفی کردن به کار می رفتن و در فارسی هم کاربرد دارد.
« اَ» یا «آ» در هیچکدام پیشوند نیست بلکه صورت قدیمی تر کلمات هستند پیش « وندها» یا طبقة دستوری کلمه را عوض می کنند یا مفهومی به کلمه می افزایند مثل نفی که در کلمات مورد نظر هیچکدام منفی نیستند منفی، شامل a-mordād نشانة نفی a و صامت میانجی n در anōšay.
پیشوند anā-an در صورت « نا» به کار رفته است در این متن برای معانی منفی آمده است:
نکر (هود/71): نا اشنخته تجحدون (انعام/23): می نارای شند (کافر می شوند)
– پیشوند مرده hw-hu که در واژه های هژیر، هنر، خسرو دیده می شود، جای آنها را خوش که صفت است گرفته و در ترجمه فطوعت ( مائده /30) خوش کامه آمده است.
– پیشوند apa ایرانی باستان و و abe میانه غربی به صورت « بی» و « وی» در آمده است.
ضلاله ( اعراف/60) : وی رهان
ماتعلمون ( اعراف/6) : وی خردی
– پیشوند upari ایران باستان و abar میانه غربی به صورت bar و var درآمده است:
متاعٌ فی الدنیا ( یونس/71)، برخورداری در این گیتی
– ( نوح/17) : ور آوردن
رصدا ( جن/10) : ورکران.
احتمل: ( رعد /18) : ورداشت، منذر ( رعد/8): بدس بردار ( بیم کن)
رقیب: ( هود/93) : برمرگرفتار
استزلّهم ( آل عمران/155) : برمزایست ( بلغزانید)
صورت دیگری از این پیشوند به صورت « ب» آمده است.
قیاماً ( آل عمران/191)، بپایان ( ایستاگان، برپایان)
– پیشوند antar ایرانی باستان و andar میانه غربی به صورت « در» ضبط شده است:
یفترون ( نساء/48) : در حنیدن
داخلین ( تحریر/11) : درشداران
لاتفقهوا: ( بنی اسرائیل/47) : درنیاوند
مکنون( صافات/49): در ستاد کرده ( پرده پوشیدگان)
اتبعوا: ( هود/61) : در رسانیده شوند.
– پیشوند dus-duz ایرانی باستان و میانه به صورت « دژ» و «گس» و « دش» درآمده است:
کرهاً ( نساء/19) : دژکام
کرهاً ( نساء/19) : دشخوار
و لا تسبّوا ( انعام/10) : دژنام مدهید.
– پیشوند hām برگرفته از صفت ایرانی باستان به صورت « هم» به کار رفته است؛
قاعاً صفْصناً ( طه/107) : هموار، هم بند کردگان
– پیشوند مرده pād در ایرانی میانه غربی برگرفته از pati ایران باستان در این متن به صورت کلمه پاداش در سوره ( بنی اسرائیل/ 99) و پادزهر حضور دارد. اگر چه امروزه اینک دو کلمه بسیط فرض می شود.
– پیشوند frōd به صورت « فرود» آمده است:
انزل ( یونس/21) : فرود کرده
– پیشوند همراه فعل آمده است که به نظر می رسید مربوط به تلفظ منطقه ای می باشد:
فآمن ( عنکبوت/26) : راست کر گرفتن ( راست پنداشتن)
ب) میانوند
میانوند عامل ترکیب دو واژه است که در میان آن دو واقع می شود و به صورت زیر در متن وجود دارد:
– میانوند الف در واژه گر اگر معادل واژه یستوی ( هود/25) است.
– میانوند الف در واژه رستاخیز معادل واژه القیامه ( هود /61) است.
– ترکیب ] دست+ور+نجن[ دستور نجن معادل واژه اساور ( حج /24) است.
ج) پسوندها
پسوندها عامل مهمی در برساختن واژگان تازه اند.
– پسوند ĭka-ăka-ka ایرانی باستان به صورت های āg-ag به ایرانی میانه غربی رسیده است و به صورت « الف» و « ه» در آخر برخی واژگان قرار می گیرد.
1- برای ساختن اسم از ماده مضارع: اهمّتهم انفسهم، ( آل عمران/155)، اندیشه مند ( مند)
2- برای ساختن صفت مفعولی گذشته از ماده ماضی
معروشات ( انعام/141) : بسته.
اقوم ( بقره/182) : استاده تر
خاسئین ( اعراف/16) : دوارسته (گریخته)
3- برای ساخت صفت از ماده مضارع
صابر ( آل عمران/142) : شکیوا
سمیع ( یونس/66) : اشنوا
علیم ( نساء/104) : دانا
فتیلاً ( نساء/50) : دسه ( رشته ای از خرما)
4- برای ساخت اسم از اسم
معروفا ( نساء/5: نیکوا جثیاً ( مریم/69) : زانوا
صاحب ( نساء/36) : پهلوا میزان ( هود/85) : ترازوا
5- برای ساخت اسم از فعل
– پسوند aka ایرانی باستان که به صورت « چه» « زه» و « زه» و « ک» هنوز استعمال دارد در این متن در ترکیبات زیر آمده است. گو اینکه برخی نشانة تصغیر را پسوند به حساب نمی آورند.
اعقاب ( آل عمران 48 و 144): پاشنک ها ه ( یوسف/37) : جوانک
قنوان ( انعام/99) : سرزک ( شکوفه) مصباح ( نور/36) : کلونک ( چراغدان)
– پسوند anā ایرانی باستان و n āایرانی میانه برای ساختن مصدر از مادة ماضی یا مضارع در این متن به صورت »َن» آمده است.
مستقر ( هود/71) : استادن جای
سمع ( هود/21) : اشنیدن
نفورا: ( بنی اسرائیل/47 سوریدن شپیلیدن ( صفیر زدن، بانگ زدن) : ( انفال/35)
مستودعٌ ( انعام/98) اسپردن جای
یفترون ( هود/22) : در حیدن
مستورا ( بنی اسرائیل/46)
– پسوند andag میانه غربی از ترکیب پسوند ant و aka ایرانی باستان به صورت « نده» در این متن برای ساخت صفت فاعلی کاربرد یافته است:
دابه ( هود/7) : موجنده ( جنبنده)
رحیم ( حجر/1) : بخشاینده
نوفّ: ( هود /16) : بونده
توفی: ( آل عمران/161) : وازبونده
موفون ( هود/109) : بونده داداران
– پسوند tara ایرانی باستان به صورت tar در فارسی میانه برای ساخت صفت تفضیلی به کار رفته است برخی از پژوهشگران آن را پسوند نمی دانند بلکه وابستة پسین می نامند.
اقسط ( بقره/282) : راستر اسفل ( نسای/145) : فرودتر اقوم (بقره/182) استاده تر
شر ( آل عمران/ 108) : گتر ( بدتر) اعلی ( طه/69) : ورتر اضعف ( جن/25) : سستر
همچنین این پسوند برای ساخت صفت عالی به کار رفته است: رحمت کنارتر رحمت کناران ( اعراف/151)
– پسوند na āایرانی باستان به صورت n āبه ایرانی میانة غربی رسیده که برای ساختن صفت فاعلی از مادة مضارع به کار می رود و در این متن حضور دارد:
قیاماً ( آل عمران/191) : بپایان
– پسوند anag برای ساختن صفت از اسم به صورت « انه» در فارسی دری در این متن به صورت « ان» نمود یافته است:
نجیّا ( یوسف/81) : رازان کناران ( رازگویان)
– پسوند ānigبرای نسبت است و از صفت اسم می سازد.
اذله ( مائده/53) : نرمانی
اعزه ( مائده/54) : سختانی
– پسوند ag برگرفته از tat ایرانی باستان در این متن به صورت « ای» در آخر صفت برای ساختن اسم کاربرد دارد.
عدو ( آل عمران 188 و انعام 108) : دشمن
– پسوند tār ایران باستان در میانة غربی به صورتهای tār و dār آمده است که ( در حقیقت پسوند ār است) برای ساختن اسم مصدر و صفت فاعلی از ماده ماضی به کار می رود و کاربرد فراوان یافته است:
ناظرة ( قیامت/23) : برمرداشتار مهطعین ( معارج/36) : شتافتار
صائم: ( تحریم/5) ، روزه داشتار طائف( ن/19) : گشتار
منوعا ( معرج/22) : بشردار( بازداشتن)
دکتر رواقی در مقدمه کتاب، فهرستی بلندی از صفتهای فاعلی را آورده است که به دلیل تکرار از آن چشم می پوشیم.
– پسوند ār برای ساختن صفت فاعلی از ماده مضارع هم به کار می رود در این متن چنین است:
طاعم ( انعام/146) : خوردار
واقع: ( طور/7) : بودار
مؤذن ( یوسف/70) : بانگ کنار
نزاعة ( معارج/16) : کندار ( کندن)
الفارقات ( مرسلات/4) : جداکناران.
– پسوند wand-āw and ایرانی میانه برگرفته از vant ایرانی باستان که برای ساختن صفت از اسم به کار می رود در این متن به صورت « مند» به کار رفته است.
اهمتهم انفسهم ( آل عمران/154) ، اندیشه مند ضلیلاً ( نساء/57) سایه مند
– پسوند war و bar در ایرانی میانة غربی برگرفه از صفت bara ایرانی باستان است که به معنی دارنده برای ساخت صفت از اسم به کار می رود. در این متن به صورت »ور» و «وْر» به کار رفته است:
مبین ( نوح/2) : دیدور اذن ( یونس) : دستوری کرد.
– پسوند bāra ایرانی باستان به صورت bār و wār در فارسی میانه غربی به معنی دارنده به عنوان پسوند برای ساخت اسم از صفت به کار می رود. در این متن به صورت « بار» و «وار» به کار رفته است: ممکن است هم جزء پیشن هم پیشوند باشد: مانند هموار حلیم ( نساء /129) بربار
تبارک ( اعراف/55 و فرقان /2) : بزرگوار
صفصفا ( طه/107) : هموار.
– پسوند bān میانة غربی برگرفته از اسم pāna ایرانی باستان به معنی حفاظت و نگهبانی پسوندی صفت ساز است که در این متن به صورت « وان» به کار رفته است:
وکیل ( آل عمران/174 و هود 58) : نگه وان رؤوف ( توبه/118) : مهروانی
پسوند Īgar-gar به عنوان پسوندی صفت ساز برگرفته از kara فارسی باستان در این متن به صورت « گر» و « کر» حضور دارد:
اثیم ( انسان/24) : بزه کر خوّان ( نساء/108) : خیانت کر
عاملین ( آل عمران/137) : کارگران ساحر ( قیامت/27) : اوسون گر.
پسوند gār میانة غربی بازمانده از kāra که در ایرانی باستان اسم است در این متن به صورت « گار» و « کار» از اسم صفت می سازد:
غفور ( یوسف/99) : آمرزیدگار خاطئین ( یوسف/92) : گنه کاران
ظالم ( انبیاء/8) : ستم کار محکم ( غاشیه/38) : درست کار.
– پسوند ania ایرانی باستان به صورت en در میانه غربی در این متن به صورت « ین» کاربرد دارد:
( اعراف/38) : وادمین ( بازپسین) اولین ( حجر/11) : نخستینان
– پسوند išta ایرانی باستان که به صورت ist به فارسی میانه رسیده است در این متن به صورت « سِت» کاربرد دارد.
مقتسمین ( حجر/91) : بخشست (تقسیم کنندگان)
غواش ( اعراف/41) : پوشست (سراپرده)
نسفاً ( ه/98): وار او شانستن ( پراکندن)
حجر/ محجور ( فرقان/54) : بشر ست ( بازداشتن) از فعل بشردن
استزلّوا ( آل عمران/155): بر مزایست ( لغزیدن)
کفات (مرسلات/26): در آورستار
– اسم stāna در ایرانی باستان به معنی جا به صورت پسوند istān در ایرانی میانه غربی کاربرد دارد و در این متن آمده است:
جنة ( یونس/10) : بوستان مدینه ( یوسف/31) : شارستان
– پسوندlhā برای ساختن قید از صفت و اسم به کار می رود و در « تنها» باقی مانده است در این متن به صورت « تنها کان» آمده که به نظر میْرسد ویژگی گویشی باشد.
فرادی ( انعام/94) : تنهاکان
– از ترکیب پسوند ist ایرانی باستان Ɵwaایرانی میانة غربی پسوند ist به وجود آمده است که در این متن به صورت «شِت» کاربرد دارد و اسم ساز است:
استغفار ( بقره/268) : آمرزشت استکبروا ( اعراف/36): بزرگ منشت
مزاج ( انسان/5) : آمیزشت فرح ( توبه/82)، رامشتی
زینة ( نحل/31) : آرایشت تثریب ( یوسف/92) : سرزنشت
خلق ( اعراف/54) : آفرینشت مزیئاً ( نساء/4) : گهارشت
– از ترکیب پسوند I ایرانی باستان و ka پسوند ig در ایرانی میانة غربی تولید شده است که برای ساختن اسم از صفت به کار می رود. در این متن به صورت «ی» کاربرد یافته است.
خضرا ( انعام/99) : سوزی ( سبزی) مدینن ( هود/85) : مدینیان
در خصوص جاسوسی یهودیان ( مائده /41) : جهودی
ثمود ( هود/92) : ثمودیان اعراب ( توبه/98) : اعرابیان
– از ترکیب پسوند Ɵwarبا پسوند ya در فارسی میانه پسوند ih به دست آمده که برای ساخت اسم از صفت به کار می رود در این متن به صورت «ی» آمده است:
لابشری ( آل عمران/127) : بی میزدکی
( آل عمران/172) : خسته ی (خستگی) اذله ( مائده /53) : نرمانی
واغلُظ (توبه/74): زوشی ( درشتی- سختگیری) ملجأ ( توبه/118) : ستادی ( پناهگاه)
خفیه ( اعراف/56) : پنهامی مخمصه ( توبه/120) : گرسه ی ( گرسنگی)
غیب ( جن/27) : ناپدیدی بصطهً ( اعراف/69) : فراخی
ضلال ( اعراف/60) وی رهی کساد (توبه/25) کاسدی
ریبه ( توبه/111): گمامندی
– پسوند mant ایرانی باستان به صورت mend و ōmandدر ایرانی میانة غربی برای ساخت صفت از این به کار می رفت که در این متن به صورت « مند» حضور دارد.
اهمتهم انفسهم ( آل عمران/154) : اندیشه مند
فقیر ( نساء/7) : حاجتمند ضلیلاً ( نساء /57) : سایه مند
– پسوند sar برای ساخت اسم مکان در این متن به صورت « سار» آمده است:
: نگون سار ساحر ( اعراف/109) : جادوسار
– پسوند ma ایرانی باستان به صورت um در میانه غربی کاربرد داشت و در این متن به صورت « اُم» برای اعداد ترتیبی آمده است.
رابع ( کهف/22) : چهارم سادس ( کهف/22) ششم
ثانی اثنین0توبه /41) دیگرم دوا
– اسم carna در ایرانی باستان در فارسی میانه به صورت zar در آمده است که پسوند مکان است در این متن نیز این پسوند به صورت « زار»کاربرد یافته است:
یقاتل ( نساء/75): کارزار ( کارزار)
– پسوند gah و gah فارسی میانه که می توان آن را اسم هم بنامیم و برای زمانه به کار می رفت. در این متن هم آمده است:
صال ( رعد/16) : اویارگه مکان ( یونس/23) : جایگه
ضحی (طه/60): چاشتگه
– پسوند gen که برای ساختن صفت از اسم به کار می رود و در این متن به صورت «گن» حضور یافته است:
سوء ( آل عمران/121 و یوسف/70) : اندوهگن
– پسوند des فارسی میانه در این متن در لغت تندیس ترجمه واژه تماثیل ( انبیاء/53) نمود یافته است:
– پسوند kaday فارسی میانه به صورت « کده» در واژه « رودکده» برابر وادیاً ( توبه/121) قرار گرفته است.
منابع:
قران قدس چاپ آستان قدس 1364
* /?p=283
*قرآن قدس و کارکرد « وندها »
http://rasekhoon.net/article/show/867264/%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20%D9%82%D8%AF%D8%B3%20%D9%88%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B1%D8%AF%20%C2%AB%20%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%A7%20%C2%BB/
*مقايسه قدمت ترجمه تفسير طبري با قرآن شماره 4 آستان قدس رضوي
http://maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,7551?PHPSESSID=c3a30a613a75b23f70b41ede333e012e
.
آثار تاریخی میراث تمام انسانها است و به همه تعلق دارد.
- آنهایی که دشمن آثار تاریخی ایران هستند بدانند این آثار به تمام مردم جهان تعلق دارد. دارایی و اعتبار هیچ فرد و گروه و قومیتی نیست.
- مدتی است که تخریب آثار میراث فرهنگی ایران شدت گرفته است، اینها کی هستند و چه می خواهند و دشمن و یا دوست کی هستند. بطور محکم دشمن انسانیت و تمدن هستند.
- در مدتزمانی کوتاه، بسیاری از آثار تاریخی کشور تخریب شده است. البته تخریب آثار تاریخی ایران که بسیاری از آنها به ثبت میراث فرهنگی هم رسیده است، مسئله جدیدی نیست. هر سال خبرهایی مبنی بر تخریب یا تهدید هویت تاریخی بناها و آثار در ایران منتشر میشود. مسئله مهمی که یکی از دلایل آن کمبود بودجه حفاظتی و بیتوجهی مسئولان میراث فرهنگی است. اما این بار تخریبها از روی عمد و شاید برنامهریزیشده باشد.
آثاری که قدمت طولانی داشته و از ارزش بسیار بالایی برخوردار است. برخی از این آثار نشانگر تاریخ و پیشینه ایران کهن است و مرمت آنها شاید ناممکن به نظر برسد.
به چند نمونه از تخریبهای گسترده تعمدی و تاملبرانگیز آثار باستانی ایران که در سکوت کامل رسانهای به سرعت در حال انجام است به اجمال اشاره میکنیم:
1- تخریب سنگ نبشته خط میخی در خارک با پتک و تیشه. که می توانست سندی برای حضور امپراتوری ایرانی/پارسیان در خلیج فارس باشد
در حالی که خبر کشف سنگ نبشته هخامنشی خارک معروف هخامنشیان که در آبان ماه سال 1386 در هنگام جادهسازی شرکت نفت در جزیره خارک آن هم به طور اتفاقی، آب سردی بر پیکر تبلیغات ضد ایرانی کشورهای عربی درباره خلیجفارس بود، کوتاهزمانی پس از رسانهای شدن این خبر، این کتیبه که سندی تاریخی برای اثبات نام خلیجفارس بوده با تیشه و پتک نابود شد.
2- پتک و تیشه به جان آثار باستانی تنگه چوگان و بیشابور افتاد
بیشابور شهری از دوران ساسانی است که به دستور شاپور، اول پادشاه ساسانی پس از پیروزی بر امپراتوری روم ساخته شده است. این منطقه در ۱۱۰کیلومتری جنوب شیراز و ۲۳کیلومتری شهر کازرون واقع شده است. شمالیترین قسمت بیشابور به کوهپایه و تنگهای دایرهشکل متصل است به نام چوگان. نقشبرجستههای تنگه چوگان شامل جنگها و پیروزیها و تاجستانی پادشاه ساسانی بهخصوص شاپور اول است. در تنگه چوگان شهر کازرون شش نقشبرجسته ساسانی وجود دارد که در سال 1310 با قدمت ساسانی و به شماره 24 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاند.
بسیاری این شش نقشبرجسته را همپای نقشهای ساسانی در بیستون و جزو زیباترین آثار تاریخی حکاکیشده بر سنگ در ایران میدانند.
با این حال، حفاظت نکردن و نگهداری نادرست از این آثار شگفتانگیز موجب آن شده که هر روز بخشی از آنها به وسیله عوامل طبیعی و انسانی تخریب شود.
ویژگیهای منحصر به فرد نقشبرجستههای کازرون وجود سه نقشبرجسته است که در آن تصاویری مربوط به زن در ایران باستان حجاری شده؛ موردی که تقریبا در آثار تاریخی ایران به ندرت مشاهده میشود. این سه نقش در سه نقطه متفاوت از شهرستان کازرون، نقش قندیل، نقش بهرام و نقش پریشو قرار دارند.
3-تخریب نقشبرجسته سنگی «قندیل» با تیراندازی تمرینی
نقشبرجسته قندیل در فاصله ۲۵کیلومتری شمالغربی «کازرون» و در فاصله یککیلومتری روستای «قندیل» قرار دارد. به گفته باستانشناسان نقش قندیل چه در فرم و تراش و چه در محتوا، از جمله نفیسترین و باارزشترین نقوش تاریخی تمدن ایران محسوب میشود، چراکه علاوه بر روایت تاریخی که توسط این نقش بازگو میشود، آن را میتوان در ردیف انگشتشمار نقوش باستانی ایرانی قرار داد که تصویری از یک زن ایرانی با پوشش مخصوص به خود در آن نگاشته شده است. این میراث باستانی بسیار ارزشمند صحنه ازدواج «شاپور اول ساسانی» با «ملکه آذر آناهیتا» را به نمایش گذاشته و در پشت سر شاپور نقش موبد موبدان (کرتیر) حجاری شده است. این میراث بهجامانده از نیاکانمان در اثر شلیک گلوله و اصابت جسمی سخت مانند پتک نه توسط یک ایرانی بلکه توسط افرادی که دشمن تاریخ و فرهنگ ملی ایران هستند تخریب شده است.
این تخریب در حالی صورت گرفته که تنگ قندیل مربوط به دوره ساسانیان ۱۱ دی ۱۳۸۰ با شماره ۴۵۳۹ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. تعدادی از روستاییان استان فارس پیشتر نیز بارها این تخریبها را به انجام رساندهاند که هیچ واکنشی را در پی نداشته است. سال گذشته نیز یکی از نقشبرجستههای ساسانی در تنگ چوگان عامدانه به وسیله پتک تخریب شد و از بین رفت.
4- تخریب نقشبرجسته ساسانی ارزشمند «سرآب بهرام» با پتک
نقشبرجسته ساسانی ارزشمند «سرآب بهرام» در شهرستان «نورآباد» در همسایگی شهرستان کازرون به وسیله شلیک گلولههای پیدرپی توسط جانگیرها (شکارچیان) و اهالی روستاهای نزدیک اثر و به عنوان «هدف تیراندازی» مورد استفاده قرار میگیرد و به میزان زیادی آسیب دیدهاند. همچنین نقشبرجسته بهرام دوم در تنگه چوگان در محوطه حفاظتشده بیشابور شهرستان کازرون به وسیله پتک تخریب شده است. به گفته اهالی منطقه «فرد یا افراد ناشناس، در یک جمعه شب» با ورود به این محوطه باستانی که از دوره ساسانیان برجای مانده است، بخشی از سنگنگاره و گرزی را که در دست بهرام دوم پادشاه ساسانیان است، تخریب کردند.
5- تخریب با پتک نقشبرجسته «سرمشهد» و نقش «پریشو»
نقشبرجسته «سرمشهد» و نقش «پریشو» نیز از دیگر نقوش باستانی هستند که بدون هیچگونه اقدام امنیتی و فرهنگسازی بین روستاییان در معرض تخریب با پتک و شلیک گلوله روستاییان محلی قرار دارد. در عین حال برخی افراد مشکوک نیز در روند تخریب این آثار تاریخی همراهی کردهاند. هماکنون بخش قابل توجهی از دیواره زیرین نقشبرجسته تاریخی و پرارزش «پری شو»، از معدود نمونههای نقشبرجسته زن ایران باستان که در فقدان امنیت و بدون کوچکترین حفاظت فیزیکی به حال خود رها شده بود، توسط دشمنان تاریخ و فرهنگ ایران تخریب شده است.
6-تخریب نقشبرجسته داریوش بزرگ با کمک نردبان
در حالی که ضعف فرهنگی و هویت ملی ایرانیان به جایی رسیده گردشگران ناآگاه بر سر ستونهای تخت جمشید مینشینند یا برخی ریش نقشبرجسته داریوش را به دست میگیرند و عکس یادگاری میاندازند، خبر تلخ نابودی نقشبرجسته داریوش بر تخت شاهی موجود در بالای دروازه ورودی تخت جمشید فاجعه فرهنگی دیگری را برای ایران رقم زد. نکته مهم این است که این نقشبرجسته با ارتفاع بالایی که دارد به راحتی در دسترس نیست و تخریبکنندگان ظاهرا با فراق بال، نردبانی به همراه بردهاند و با تیشه و پتک یادگار پیشینیان ما را نابود کردهاند.
7- تخریب کاخ کوروش بزرگ در برازجان
علاوه بر نابودسازی آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد به ساخت سد سیوند، کاخ چرخاب که در سال 2500 پیش از میلاد مسیح در دوره کوروش بزرگ، با استفاده از سنگ سیاه و سفید و با حجاری ویژه و منحصر به فردی بنا شده نیز در معرض نابودی کامل قرار دارد.
8-تخریب نقشبرجسته باغملک و گور دخمه «رودنو» خوزستان با مواد منفجره
برخی از سودجویان با این تصور که در کنار نقشبرجسته و گور دخمه این اثر تاریخی کهن، یک گنجینه باارزش وجود دارد این اثر تاریخی را با حفاری و بیل و کلنگ و مواد منفجره تخریب کردهاند.
9- نابودی تپه باستانی 6000 ساله «گونسپان» ملایر با آبگیری سد کلان
با ساخت سد مخزنی کلان دو روستای پاتپه و قلعه نو به همراه 15 تا 20 محوطه تاریخی تپه باستانی ششهزار ساله «گونسپان» ملایر نابود شدهاند.
10- ساخت سد گتوند و نابودی شیرهای سنگی باستانی
با ساخت سد گتوند و بالا آمدن دریاچه پشت سد، «برد شیرها» یا شیرهای سنگی باستانی بزرگ روستای دم تنگ در منطقه آبماهیک در معرض نابودی قرار میگیرند. این شیرهای سنگی با دو متر و ۱۰ سانتیمتر طول و یک متر و ۴۰ سانتیمتر ارتفاع بزرگترین شیرهای سنگی باستانی و تاریخی ایران شناخته شدهاند.
11-تخریب پرشتاب اخیر محوطههای باستانی شوش
نابودی محوطههای تاریخی شوش توسط حفاران و قاچاقچیان، ساختوسازهای ناهماهنگ و تعرضهای روزافزون به چشمانداز محوطههای باستانی شوش، تخریب گورهای اشکانی در شهر صنعتگران شوش، حفاری در شهر پانزدهم از مهمترین اقدامات تخریب گرانه متداول و معمول در شوش است که هیچ واکنشی را هم از سوی مسئولان مربوط به همراه نداشته است.
مهرداد میرسنجری** استادیار دانشگاه و پژوهشگر فرهنگی
قلعه زیبد محل سکونت یزدگرد و گودرز
وقتی دزدان میراث فرهنگی و تمدنی از مسئولان میراث فرهنگی شهر گناباد هوشیارتر هستند!!!
امروز چهل سال پس از بازدید دکتر زمانی به قلعه شاه نشین زیبد رفتیم انتظار نبودکه نگهبانان میراث فرهنگی از این قلعه حفاظت کنند اما هرگز تصور نمی شد که با صحنه غارت و چپاول گنجینه های این قلعه روبرو شویم که تقریبا چند هفته قبل اتفاق افتاده است توسط دزدان حرفه ای با ابزارهای و گنج یابهای بسیار مدرن .
سرقتی که اولین بار نبود و آخرین هم نخواهد بود. میراث فرهنگی تمدنی و تاریخی ما اینگونه به غارت می رود قبلا در جیرفت و جاهای دیگر شاهد این غارتگری ها و دزدی های سارقان جنایتکار بوده ایم.چه کسی پاسخ گوی این غارت تمدنی و فرهنگی است آیا دزدان شناسایی خواهند شد و میراث غارت شده به موزه و گنجینه ملی بر خواهد گشت.
قلعه شاه نشین این نامی است که از دوران کهن بر سر زبانهای بومیان است این نام نمی تواند بی مسمی باشد بومیان نقل کرده اند که 40 دختر باکره برای حفره سه متری سنگی کنده شده در اوج قله آب می برده اند. این جمله را نیز بایددر پژوهش این قلعه جدی گرفت در پایین این قله گورستان گبرها بوده که مکان استقرار محافظان و گارد شاه و نظامیان و عمله ها بوده است. دکتر زمانی باستان شناس گرانقدری که این مکان را کاووش کرده واقعه تصادف او را مجال نداد تا این معما را حل کند چرا به این قله کوه مرتفع می گویند قله شاه نشین چرا به روستای پایین قله کوه شهاب گبر گفته می شده و چرا در محل تنگل کمی جنوبی تر قبرستان گبر و تشله رستم گفته می شده قبر پیران ویسه و درب صوفه پیر چه ارتباطی دارند. اما دکتر محمد عجم برای این معما ها با کمک تاریخ و زبانشناسی و جمله های مبهم بجای مانده از تاریخ شفاهی منطقه پاسخ پیدا کرده است که در نشریه پنچره تیر 1391 تحت عنوان قلعه زیبد نماد هویت و تمدنی کهن چاپ شده و همشهری جوان نیز در شماره 344 تاریخ 24 دی ماه 1390 صفحه 52-53 در مطلبی تخت عنوان قتل یزدگرد بیست سال آخر و داستان فرزندان یزدگرد تصویر قلعه زیبد را به عنوان محل آخرین نبرد یردگرد به چاپ رسانده است .
وجه تسمیه زیبد
زیبدبه معنی زیبا و زیبنده است شاید از این جهت این منطقه را زیبد نام گذاشته اند که دره ای سرسبز و زیبا با چشمه های آب و رودخانه جاری در فصل بهار بوده است
از قدیم در ادبیات شفاهی مردم منطقه زیبد Zeebad نام داشته و طبق قاعده گویش گنابادی و خراسانی که ب به و تبدیل می شود گاهی زیود نیز گفته می شود. در گویش گنابادی ب عموما به و تبدیل می شود مانند بگو = ورگو- بده = واده – بازگو= واگو-
در ادبیات مکتوب قدیم گاهی گ. ک و ز.ژ یکسان نوشته می شده و معمولا انداختن نقطه مرسوم بوده مانند شهی = سهی – زیبد = زیبد . انداختن نقطه ناشی از خطای نوشتاری است و به هیچ عنوان زیبد ریبد گفته نشده است.
اینجا آخرین اقامتگاه آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم است
فتوحالبلدان، صص ۵۶۸-۵۶۹
بلاذری. فتوح الشام. ص: ص ۴۴۳ فارسی و ۳۰۷ عربی
منتظر باشید بزودی با عکس و فیلم صحنه های غارت گنجینه های قلعه شاه نشین را توضیح خواهم داد قبلا در سال 1352-54 گورستان گبرها غارت شده بعد گورستان قلعه زیبد و حالا هم دخمه های مخفی مانده زیر آوارهای قلعه شاه نشین زیبد.
یزدگرد ساسانی در زیبد گناباد کشته شد. افسانه آسیابان مرو را برای همیشه فراموش کنید.
سرنوشت یزدگرد سوم آخرین امپراتوری ایران برای عموم جهان اهمیت دارد بویژه برای مسلمانان و بخصوص ایرانیان. امپراتوران روم روزگاری بر پای پادشاهان ساسانی بوسه می زدند. پادشاهان ساسانی قدرت عظیمی فراهم آوردند و از غرب ایران بر تمام جهان متمدن آن روز گار فخر و عظمت نمایی می کردند. اما همیم امپراتوری قدرتمند به دلایل غرور و کبریا و جنگهای بی فایده و ستم هایی که به تبع آن جنگها بر مردم می رفت به سرنوشتی عبرت آموز در روستایی دور افتاده در زیبد گناباد دچار شدند. سرنوشتی که بعدها سلسله صفوی و سلسله پهلوی نیز عینا تکرار کردند
در ۲۴۱ میلادى شاهپور اول به نصیبین (در نزدیکى موصل امروزى) و از آنجا به انطاکیه حمله برد. بعدها این منطقه و ارمنستان رابه ایران واگذار شد.
در ۲۵۸میلادى شاهپور با گذر از فرات، انطاکیه را تصرف کرد و آماده نبرد با والرین شد. در نبرد نزدیک شهر ادسا هزاران رومى کشته شدند و هرچه تلاش کردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرین پس از تسلیم، بصورت حفت باری به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا که شاه ایران از او به عنوان خدمتکار استفاده کرد. (۲۶۰میلادى)
امپراتوران دیگر ساسانی نیز جنگهای متعددی که بسیاری از آنها جنبه دفاعی نداشت و تجاوز کارانه بود براه انداختند.
اگرچه در دوره ساسانیان هنر و تمدن شکوفا شد اما بی عدالتی و ستم و غرور و اتکای بیش از اندازه به کمک های معنوی و غیبی مؤبدان سرنوشت آخرین امپراتور ساسانی را بشکلی خفت بار در آورد.
پیرامون شکست او از اعراب و فرار او بسوی شرق ایران حکایتهایی وجود دارد و عقب نشینی او بسوی خراسان مورد تایید منابع متعدد عقلی و نقلی است. اما اینکه او به مرو رفته و توسط آسیابانی به قتل رسیده باشد بسختی می توان آن را از افسانه بافی های و قصه سازی های دیگر مورخان قدیمی متمایر ساخت. آمدن او تا گناباد (به عربی. جنابد- کناباد- یناباد- غناباد) مورد اتفاق است. اما رفتن او به مرو و قصه سازی های بعد تقریبا با عقل و نقل و مکان جغرافیایی مرو همخوانی ندارد مثلا در مرو نه رودخانه ای وجود دارد و نه می توان آثار آسیاب آبی پیدا کرد. و نه در آن دوره مسیحیانی در مرو زندگی کی کرده اند. در آن دوره یزد- گناباد- سنگان خواف مراکز مهم زرتشتیان بوده است. مرو در قرن های سوم و چهارم قمری برای اعراب شناخته تر بوده است و تلفظ واژه مرو نیز ساده تر بوده است. بنا بر این این واقعه را به مرو نسبت داده اند.
چهل سال قبل دکتر عباس زمانی که باستان شناس جوانی بود برای پی بردن و کشف این معما که چرا به قلعه کله قندی زیبد قلعه شاه نشین می گویند دو سفربه زیبد انجام داد آنچه او از تاریخ شفاهی مردم محل فهمید دو سه جمله مبهم بود اول اینکه بومی ها گفتند قلعه شاه نشین محل زندگی یکی از شاهان بزرگ بوده و 40 دختر مامور بردن آب به استخر سنگی داخل قلعه بوده اند. در حالی که بقایای قلعه شاه نشین و همچنین بقایای قلعه سنگی زیبد و تنوره آسیاب آبی نشانگر ساخت و قدمت آن در دوره ساسانی است اما در تاریخ هیچ اشاره ای نشده که زیبد گناباد روزی روزگاری پایتخت پادشاهی ساسانی و یا اشکانی بوده است. او هنگامی که از بالای قلعه به اطراف نگریست متوجه شد که قلعه به تمامی دشت زیبد و گناباد و روستاهای اطراف مشرف است و قلعه سنگی زیبد در فاصله 4 کیلومتری و قلعه درب صوفه پیر در دو کیلومتری و بر تنگل زیبد اشراف کامل دارد پس این فرضیه مطرح شد که قلعه شاه نشین برج دیدبانی بوده است. اما معما اینجا است که اگر این قلعه مرتفع کله قندی و صعب العبور دیدبانی بوده است ؟ چه موضوع و یا گنجینه و یا شحصیت مهمی در این منطقه بوده که چنین برج دیدبانی مهمی باید ایجاد می شده است حال اینکه زیبد هیچگاه منطقه مرزی نیز نبوده است ؟ و همچنین جمعیت قابل ملاحظه ای نیز در این منطقه وجود نداشته که به تبع آن حاکمی قدرتمند محلی داشته باشد. سوالات زیادی برای دکتر زمانی بوجود آمد اما مرگ ناگهانی این میهن دوست و باستانشناس باعث شد که پاسخ به سوالات طرح شده نیز بی جواب بماند. دکتر زمانی سه اثر تاریخی زیبد را به جنگ یازده رخ (دوازده رخ ) که در شاهنامه بطور مفصل به آن پرداخته شده ارتباط می دهد.زیرا در شاهنامه نیز بصراحت محل جنگ زیبد و گناباد نام برده شده است. علی رغم حفاری های غیر مجاز سارقان و سرقت گنجینه های این سه مکان اما تا کنون هیچ بررسی رسمی از سوی نهادهای رسمی در خصوص این سه اثر انجام نشده است . دکتر عجم مطالعات تاریخی را در این مورد انجام داده و با استناد به تاریخ بلازری این معما را روشن ساخت و اعلام کرد که سه قلعه 1- شاه نشین 2- درب صوفه پیر و(قله سرچشمه) 3- قلعه زیبد محل استقرار یزدگرد سوم پس از فرار از مداین بوده است.
متن اصلی کتاب بلاذری سرنوشت یزدگرد:مرگ یزدگرد سوم
.. ..یزدجرد…ثم سار إلى خراسان فلما صار إلى جنابد(گنابد) حد مرو تلقاه ماهویه مرزبانها معظما مبجلا وقدم علیه نیزک عنده شهرًا ثم شخص وکتب إلیه یخطب ابنته فأغاظ ذلک یزدجرد وقال: اکتبوا إلیه إنما أنت عبد من عبیدی فما جرأک على أن تخطب إلی وأمر بمحاسبة ماهویه مرزبان مرو وسأله عن الأموال. فکتب ماهویه إلى نیزک یحرضه علیه ویقول: هذا الذی قدم مفلولا طریدًا فمننت علیه لیرد علیه ملکه فکتب إلیک بما کتب. ثم تضافرا على قتله. وأقبل “نیزک” فی الأتراک حتى نزل فی الجنابذ(گنابد) فحاربوه فتکافأ الترک ثم عادت الدائرة علیه فقتل أصحابه ونهب عسکره وکان ذلک سنة 31 هـ / 651 م، وکان عمره إذ ذاک 28 سنة.
فرستادن مامور تشریفات بنام نیزک ترخان از سوی مرزبان مرو – ماهویه سوری برای استقبال از یزدگرد در گناباد و سپس درخواست ماهویه (مرزبان در زبان امروزی معادل فرماندار است)طی نامه ای به نیزک ترخان برای خواستگاری از دختر یزدگرد و خشمگین شدن یزدگرد و جواب توهین آمیز یزدگرد به ماهویه مرزبان مرو و اعزام نیرو توسط ماهویه به گناباد و قتل یزدگرد و قتل و غارت شدن همراهان یزدگرد.فاصله زمانی بین پیش واز و استقبال کردن از یزدگرد و جنگ نیزک ترخان حداقل یکسال بوده است و در این مدت یزدگرد به عنوان رهبر روحانی ایرانیان در زیبد اقامت داشته است احتمالا در این جنگ دختر یزدگرد بنام “اردک ” (Ardak – Orodak- Ordak ) به اسارت برای مرزبان مرو فرستاده شده است. اردک را ماهویه سپس برای خوش گویی و پیش کش به کوفه فرستاد ولی گویا با او همواره خوش رفتاری شده و گویا عبدالرحمن ابن اردگ که از محدثین تاریخ اسلام است فرزند او است. تاریخ بیهق ابن فندق :”
گویند که یزدگرد بصورت زیبا و گندم گون پیوسته ابرو جعد موی شیرین لب لطیف سخنو با مهابت و از نسیب ترین ملوک عجم بود”.
جنگ یازده رخ هم در زیبد اتفاق افتاده است اما ممکن است آن جنگ در واقع همان جنگ نیزک طرخان با یزدگرد سوم باشد. جنگ دوازده رخ یک رویداد اتفاقی است که در زیبد حادث شده است و بعد هر دو سپاه به مسیر به مقرهای اصلی خود برگشته اند بنا بر این برای یک اتفاق غیر قابل پیش بینی ایجاد برج و بارو آنهم در سه نطقه صعب العبور غیر ممکن است و با روایت شفاهی 40 دختری که وظیفه آب رسانی به اوج قله را داشته اند همسازی ندارد. اما سکونت یزدگرد ساخت این بناها را توجیه می کند. یزدگرد در مسیر حرکت خود به قلمرو شرقی و مرز توران وقتی به تنگل زیبد رسیده آنجا را امن ترین مکان و منطقه ای بکر و پناه گاهی امن یافته است چشمه های متعدد آب ، وجود گیاهان و درختانی همچون انجیر کوهی- بنه- پسته کوهی- گله های آهو- گوزن- قوچ کوهی- گورخر و … و آب و هوای مناسب بعد از طی مسافتی طولانی در مسیر گرمسیری و بد آب و هوای اصفهان – کویر مرکزی – کرمان – سیستان – طبس تا گناباد، منطقه کوهستانی زیبد جای بسیار مناسبی بوده است. بر اساس مشاهدات در اطراف قلعه شاه نشین می توان تخمین زد که یزدگرد و همراهانش حدود 400 نفر سرباز و جنگجو و محافظ – یکصد راس اسب – تعدادی بین 200 تا 300 راس خر و قاطر به همراه داشته اند. اسواران یا اسب سواران مردان جنگی چابک سوار و شکار چیان بوده اند. حمل و نقل بار و آذوقه و حمل و نقل خانم ها و بچه ها و بزرگسالان بر عهده قاطرها و خران بوده است تنگل زیبد و کلاته شهاب گبر ظرفیت تامین آب و خوراک چنین جمعیتی را داشته است. آنها در اطراف چشمه آب و محلی که تشله رستم نام دارد و حاشیه رودخانه در پای قلعه شاه نشین کاروان خود را مستقر و خیمه گاههای خود را برپا ساخته اند. و سپس برای پیشگیری از حمله ناگهانی دشمن قلعه شاه نشین را محل پناهگاه یزدگرد سوم نموده اند. از پای این قله که چشمه آب کوه قرار دارد تا اوج قله شاه نشین بطور تقریبی می توان گفت حدود هزار متر ارتفاع وجود دارد. محافظان و گاردها در سه مکان استقرار داشته اند. پای قله شاه نشین – داخل قلعه سنگی زیبد- داخل درب صوفه و بالای آن.
به نقل از مقاله دکتر محمد عجم
و کتاب آیینه میراث .شاهدخت والاتبار شهربانو – دکتر احمد مهدوی دامغانی 1388
سه اثر تاریخی زیبد گناباد
در دهستان ییلاقی زیبد گناباد سه قلعه شبیه به هم وجود دارد که بنا بر یکی از روایات آخرین پناهگاه یزدگرد سوم بودهاست.
آخرین پناهگاه یزدگرد سوم
سه اثر تاریخی زیبد را برای اولین بار دکتر زمانی باستان شناس و استاد دانشگاه تهران در سال 1349 موردکاووش قرار داده و نتیجه گیری کرده است که هر سه قلعه و همچنین آسیاب آبی زیبد مربوط به دوره ساسانی است. این باستان شناس کمی بعد در اثر تصادف کشته شد و تحقیقات او ناتمام ماند. این سه اثر تاریخی بدلیل بی توجهی مسئولان مربوطه بارها مورد سرقت و حفاری های غیر قانونی قرار گرفته و بکلی تخریب شده است.بطوریکه از قبرستان گبرها و تشله رستم و آسیاب آبی امروزه هیچ اثری بافی نمانده است.
قله شاه نشین
قله شاه نشین یا قلعه شاه نشین یک کوه کله قندی مرتفع است که در دامنه آن رودخانه و چشمه آب کلاته شهاب گبر قرار دارد. در نوک کله قندی این قله قبلا دیوارهای سنگی با خاک گچ و ساروج وجود داشته که امروزه فقط سنگهای فرو ریخته و ساروج و خاک گلهای آن باقی مانده است و دخمه هایی که غارت شده اند. در داخل این قلعه یک استخر آب در دل سنگ کنده شده است که بنا بر روایت های شفاهی 40 دختر وظیفه آب رسانی با مشک به این حوض سنگی را داشته اند. بر طبق کتاب البلاذری نیزک ترخان از سوی “ماهوی سوری” فرماندار مرو که در آن دوره پایتخت خراسان بزرگ بود. ماموریت یافته تا به این مکان به استقبال شاه آمده و پیام وفاداری را به شاهنشاه ابلاغ کند البته ماهوی سوری برای نشان وفاداری و تعهد برای بازپس گیری سرزمینهای از دست رفته یزدگرد از دختر او خواستگاری کرده است اما شاه خشمگین شده و او را نوکر خود خوانده که با خواستگاری از دختر شاهنشاه اقدام به گستاخی و پررویی نمودهاست. پاسخ توهین آمیز یزدگرد باعث خشم ماهوی مرزبان مرو شد و از سردار نظامی خود خواست که شاه فراری و مفلوک را بقتل رساند و خانواده اش را اسیر نماید.در نتیجه یاران یزدگرد با فرستادگان مرزبان مرو در منطقه زیبد گناباد درگیر می شوند در جنگ زیبد و قلعه شهاب گبر ” یزدگردسوم” کشته شده و دخترش “اردک “که خردسال بوده نزد مرزبان مرو به اسارت فرستاده میشود.
اهمیت مطالعات میدانی قله شاه نشین(شهاب گبر) – قلعه زیبد و درب صوفه که همگی بر هم اشراف و دید دارند به جهات متعددی است از همه مهمتر اثبات افسانه بودن قتل یزدگرد سوم بدست آسیبانی در مرو است با توجه به مطالعات میدانی و تاریخی، یزدگرد در زیبد گناباد در شرق خراسان در ۲۵۰ کیلومتری هرات و ۳۰۰ کیلومتری مرو کشته شدهاست. یزدگرد هرگز به مرو نرسیدهاست. آخرین اقامتگاه او و آخرین یارانش تنگه خوش اب و هوای زیبد بودهاست.
کشته شدن یزدگرد و انقراض دولت ساسانی
چندین روایت متفاوت و با محتوی متضاد دربارهٔ مرگ یزدگرد سوم در کتابهای تاریخی برجای ماندهاست.با توجه به کاووشهای قلعه زیبد – گناباد و روایت های شفاهی و گزارش بلاذری بنظر می رسد روایت مربوط به قتل یزدگرد در آسیاب مرو بیشتر افسانه بافی باشد تا حقیقت و آنچه بیشتر به حقیقت نزدیک است روایت بلاذری است. متن اصلی کتاب بلاذری سرنوشت یزدگردسوم
.. ..یزدجرد…ثم سار إلى خراسان فلما صار إلى جنابد(گنابد) حد مرو تلقاه ماهویه مرزبانها معظما مبجلا وقدم علیه نیزک عنده شهرًا ثم شخص وکتب إلیه یخطب ابنته فأغاظ ذلک یزدجرد وقال: اکتبوا إلیه إنما أنت عبد من عبیدی فما جرأک على أن تخطب إلی وأمر بمحاسبةماهویه مرزبان مرو وسأله عن الأموال. فکتب ماهویه إلى نیزک یحرضه علیه ویقول: هذا الذی قدم مفلولا طریدًا فمننت علیه لیرد علیه ملکه فکتب إلیک بما کتب. ثم تضافرا على قتله. وأقبل “نیزک” فی الأتراک حتى نزل فی الجنابذ(گنابد) فحاربوه فتکافأ الترک ثم عادت الدائرة علیه فقتل أصحابه ونهب عسکره وکان ذلک سنة 31 هـ /( 651 م)، وکان عمره إذ ذاک 28 سنة.
بلاذری در فتوحالبلدان آورده است… یزدگرداز (مداین) به حلوان، سپس به اصفهان رفته[۱].یزدگردسوم که جز عنوان شاهنشاهی نداشت باز هم رو به هزیمت نهاد. اسپهبدطبرستان یزدگرد را به پناه خود فرا خواند ولی یزدگرد سیستان و خراسان را ترجیح داد.
یزدگرد از ری به اصفهان و از آنجا به کرمان و سپس بسوی طوس و مرو رفت در مسیر او درجناباد(گناباد) اقامت نمود. با نزدیک تر شدن فاتحان عرب به استخر، یزدگرد با وجود دعوت مرزبان(فرماندار) تبرستان ترجیح داد تا از راه دارابگرد به اصفهان و کرمان و سپس سیستان و بعد به خراسان برود. او قبل از عزیمت به مرزبانان خود نامه هایی نوشته و برای شکست دادن مهاجمان عرب در خواست کمک نمود مرزبان مرو از جمله کسانی است که اعلام آمادگی نموده است اما برای کمک به یزدگرد در خواست ازدواج با خانواده سلطنتی را داشته است. بطوریکه در مسیر شاه برای سفر به مرو از سوی نماینده مرزبان مرو ماهوی سوری- که به احتمال از خاندان سورن بود- نخست مورد استقبال قرار گرفت ولی میان آنان کدورتی رخداد که بلاذری این کدورت را ناشی از درخواست خواستگاری از دختر خردسال یزدگرد توسط ماهوی سوری دانسته است. موارد دیگری مانند بیم ماهوی از حملهٔ اعراب به مرو، هم ذکر شدهاست. در سال ۶۵۲ میلادی، ده سال بعد از جنگ نهاوند ماهوی سوری نیزک طرخان سرکردهٔ طوایف هپتالی طخارستان را نزد یزدگرد،فرستاد. نیزک ترخان در ابتدا که برای استقبال به گناباد رفته بود رابطهٔ خوبی با یزدگرد داشتهاست، میان سپاه نیزک و یزدگرد نبردی درمیگیرد، در نتیجه یزدگرد شکست خورد و کشته شد. با مرگ یزدگرد سوم در سال ۶۵۲ میلادی، سلسلهٔ ساسانی پس از ۴۲۶ سال، در ایران منقرض گردید. ماهوی سوری نیز در زمان خلافت علی بهکوفه فراخواندهشد و از جانب او مامور گردآوری خراج خراسان گردید.[۵] این گزینش در میان خراسانیان سبب شورشی دامنهدار گردید.. دکتر زمانی قله شاه نشین و قلعه زیبد را به جنگ دوازده رخ در شاهنامه فردوسی منسوب می داند(ز زیبد زمین تا گنابد سپاه – در و دشت از ایشان کبود و سیاه) اما از آنجا که در روایتهای شفاهی آمده است 40 دختر وظیفه آب رسانی به اوج قله شاه نشین را داشته اند. این نشان می دهد که این قلعه برای مدت طولانی اقامتگاه فردی بسیار مهم بوده است. زیراتنها سکونت یک امپراتور مانند یزدگردسوم می تواند ساخت این بناهای مستحکم را در قله مرتفع سخت و صعب العبور و دور افتاده توجیه کند. یزدگرد در مسیر حرکت خود به قلمرو شرقی و مرز توران وقتی به تنگل زیبد رسیده آنجا را امن ترین مکان و منطقه ای بکر و پناه گاهی امن یافته است. در حالیکه جنگ رخ جنگجویان دوره اقامت کوتاهی داشته اند.و نیازی به برج و بارو نداشته اند. البته شباهتهایی هم در هر دو جنگ وجود دارد. که جنگ دوازده رخ و جنگ نیزک ترخان را به هم شبیه می سازد.
درب صوفه پیر
در صوفه یک ایوان مرتفع و یک پناهگاه طبیعی در درون یک دیواره کوهستانی است که در فاصله کمی از قله شاه نشین قرار دارد و در بالای این ایوان یک قلعه سنگی وجود داشته و گفته شده که آنجا قبر پیران ویسه بوده است. از بالای قله شاه نشین درب صوفه و تنها گذرگاه کوهستانی منطقه قابل دیدن است.درب صوفه یک پناهگاه طبیعی است اما بخشهایی از آن توسط انسان کنده شده است
Darb Soufeh.
درخت مقدس تاقوک در ورودی ایوان درب صوفه
این ایوان در ابتدای یک گذرگاه کوهستانی قرار دارد طول این گذرگاه دره ای شکل بطول دو کیلومتر و عرض 7 متر و ارتفاع و بلندی حدود 100 متر است. این گذرگاه در قدیم یکی از راههای سفر از ناحیه و به دشت بوده است. چشمه های متعدد آب ، وجود گیاهان و درختانی همچون انجیر کوهی- بنه- پسته کوهی- گله های آهو- گوزن- قوچ کوهی- گورخر – شیر و یوزپلنگ … و آب و هوای مناسب بعد از طی مسافتی طولانی در مسیر گرمسیری و بد آب و هوای مسیر اصفهان – کویر مرکزی – کرمان – سیستان – طبس تا گناباد، استقرار در تنگل کوهستانی زیبدرا توجیه پذیر می کند. بر اساس مشاهدات در اطراف قله شاه نشین و اطراف آن می توان تخمین زد که یزدگرد و همراهانش حدود 400 نفر سرباز و جنگجو و محافظ – یکصد راس اسب – تعدادی بین 200 تا 300 راس خر و قاطر به همراه داشته اند. اسواران یا اسب سواران مردان جنگی چابک سوار و شکار چیان بوده اند. و حمل و نقل بار و آذوقه و حمل و نقل بچه ها و بزرگسالان بر عهده قاطرها و خران بوده است. تنگل زیبد و کلاته شهاب گبر ظرفیت تامین آب و خوراک چنین جمعیتی را داشته است. آنها در اطراف چشمه آب و محلی که تشله رستم نام دارد و حاشیه رودخانه در پای قله شاه نشین کاروان خود را مستقر و خیمه گاههای خود را برپا ساخته اند. و سپس برای پیشگیری از حمله ناگهانی دشمن قله مرتفع و صعب العبور را محل پناهگاه یزدگرد سوم نموده و آنرا قله شاه نشین نامیده اند. از پای این قله که چشمه آب کوه قرار دارد تا اوج قله شاه نشین بطور تقریبی می توان گفت حدود هزار متر ارتفاع وجود دارد. محافظان و گاردها در سه مکان استقرار داشته اند. پای قله شاه نشین – داخل قلعه سنگی زیبد- داخل درب صوفه و بالای آن.
ماجرای اردک دختر یزدگرد سوم
فرستادن مامور تشریفات بنام نیزک ترخان از سوی مرزبان مرو – ماهویه سوری برای استقبال از یزدگرد در گناباد و سپس درخواست ماهویه (مرزبان در زبان امروزی معادل فرماندار است)طی نامه ای به نیزک ترخان برای گرفتن موافقت شاهنشاه برای پیوندبا دختر خردسال یزدگرد و خشمگین شدن یزدگرد از این درخواست و پاسخ توهین آمیز یزدگرد به ماهویه مرزبان مرو منجر به انتقام جویی مرزبان مرو شده و او با اعزام نیرو به گناباد قصد جنگ و خاتمه دادن به سلطنت یزدگرد نموده و بدینگونه آخرین امپراتوری ایران که روزگاری حاکمان از غرب تا شرق جهان آن روز را تحت خراجگزاری ایران داشت در تنگه دور افتاده زیبد در شرق ایران به پایان رسید.فاصله زمانی بین پیش و و پس از استقبال کردن از یزدگرد و جنگ نیزک ترخان حداقل یکسال بوده است و در این مدت یزدگرد به عنوان رهبر روحانی زرتشتیان ایران در اقامت داشته است . در این جنگ دختر یزدگرد بنام “اردک ” (Ardak – Orodak- Ordak ) به اسارت برای مرزبان مرو فرستاده شده است. اردک را ماهویه مرزبان شرقی ایران در برای خوش گویی و پیش کش نزد خلیفه به کوفه فرستاد و بعد او به ازدواج یکی از سرداران اسلام در آمد و گویا با او خوش رفتاری شده است و عبدالرحمن ابن اردگ که از محدثین تاریخ اسلام است فرزند او است. تاریخ بیهق ابن فندق :” گویند که یزدگرد بصورت زیبا و گندم گون پیوسته ابرو جعد موی شیرین لب لطیف سخن و با مهابت و از نسیب ترین ملوک بود”.
-
تصاویری از غارت و سرقت گنجینههای قله شاه نشین یزدگرد سوم در قلعه شاه نشین زیبد- طاق کوهستانی درب صوفه زیبد و فلعه زیبد.
عنوان مقاله: سه اثر تاریخی در زیبد گناباد (24 صفحه)
بررسی های تاریخی » شماره 41 (آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله بررسی های تاریخی » مهر و آبان 1351 – شماره 41 (از صفحه 43 تا 66)
نویسنده : دکتر زمانی، عباس
چکیده : زیرا ابتدا جسد پیر را از کوه به اردوگاه آوردند. و پس از صدور فرمان کیخسرو دفن کردند.بعلاوه فردوسی اشاره به کوه زیبد میکند و معمولا دیدهبان در قلهای بدون جان پناه نمیایستد بلکه احتیاج به برج و بارو و محلی مخصوصی دارد و محل دیدهبان مورد اشارهء شاهنامه میباید در قلعهء شاهنشین و یا قلعهء زیبد بوده باشد.
2-شایعات و اخبار محلی-این شایعات و اخبار که سینهبهسینه نقل و تعریف میشود عموما دارای ارزش بوده بیشتر آنها اصالت دارد و اضافه بر آن اغلب محلهای باستانی دارای وجه تسمیه است و وجوه تسمیه،مادامی که خلافی ثابت نشده باشد،قابل قبول است.بنابراین:
نام قلعهء شاهنشین میفهماند که زمانی،موقت یا دائم،در بناهای روی قلهء سرچشمه زیبد شاهی مینشسته،چه کیخسرو و چه یکی از شاهان تابع او. نام«زوبند صوفهء پیر»میفهماند که آن زوبند در نزدیک ایوان منسوب به پیران ویسه قرار داشته است.نام«قبر پیران ویسه»ظاهرا دلیل وجود جسد وی و مؤید ایوان پائین قبر او است.
و اما دربارهء شایعات محلی،نگارنده برای تکمیل شنیدههای قبلی،در هشتم مرداد 1351،با آقای کربلائی حسن زیبدی ریش سفید محل و پیرمرد 104 سالهء زیبد ملاقات نمودم ایشان گفتند:
«قلعهء زیبد بقدمت ارگ فرود است و آن ارگ و این قلعه باهم ساخته شده است.در زیبد لشکر کیخسرو و لشکر پیران ویسه بهم رسیده و در دشت
برهام فرمود تا بر نشست بآوردن او میان را ببست بدو گفت گو را بزین برببند فرود آرش از کوهسار بلند؛
ایضا همان شاهنامه،ص 1246.
سه اثر تاریخی در زیبد گناباد.
نوشته و پژوهش : دکتر عجم
گناباد در قبل از اسلام معبر داخلی فلات ایران و قسمتهای شرقی آن و،بموجب اشعار شاهنامهء فردوسی،محل برخورد و میدان جنگ لشگریان ایران و توران بوده است.1
این معبر در سمت جنوب از دو راه به قلب فلات ایران راه مییافت و در کنار هریک از دو راه بناها و استحکاماتی ایجاده شده بوده است:
اول تنگل کلات که طریق اصلی محسوب میشده و فعلا راه آسفالتهء گناباد- فردوس از آن میگذرد و آثار قلعهء فرود کلات گناباد در کنار شرقی آن بچشم میخورد.2
بقلم دکتر عباس زمانی استادیار دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
(1)و(2)-به شمارهء مخصوص دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران، بررسیهای تاریخی،ص 389 تا 392،نوشتهء نگارنده مراجعه شود.
دوم تنگل زیبد که از گردنهء امرود کوه،سی کیلومتری جنوب غربی مرکز گناباد،میگذشته و فعلا نیز بصورت یک راه مالرو نسبتا وسیع است و سه اثر تاریخی مورد بحث در این مقاله در دو سوی آن قرار دارد.
در ابتدای این تنگل قریه زیب(شکل 1)،که در حدود یکهزار و دویست نفر جمعیت دارد واقع است.هوای آن در زمستان معتدل و در تابستان خنک و مطبوع است.زیبد در قدیم زیبد نام داشته3و جنگ یازده رخ در کنار آن اتفاق افتاده است.4
بموجب اشعار فردوسی شاعر گرانقدر ایران گودرز سردار لشکر ایران و پیران سردار لشکر توران دست از جنگ میکشند و برای جلوگیری از خونریزی و کوتاه کردن راه مبارزه پیمان جنگ تن به تن میبندند.5به موجب این پیمان یازده جفت مبارز،از هر جفت یکی ایرانی و دیگری تورانی باهم مبارزه میکنند: اول فریبرز با گلباد
نخستین فریبرز گرد دلیر ز لشکر برون تاخت برسان شیر…6
دوم گیو با گروی زره
و دیگر گروی زره دیو نیو برون رفت با پور گودرز گیو…7
سوم گرازه با سیامک
(3)-
دو سالار هر دو ز کینه بدرد همی روی بر گاشتند از نبرد یکی سوی کوه گنابد برفت یکی سوی ریبد خرامید تفت؛
شاهنامهء فردوسی،تصحیح اغوستوس و ولرس،لیدن،مطبعهء بریل،1880 میلادی، ص 1223.
(4)-ایضا همان شاهنامه،ص 1231 تا 1245.
(5)-بکردند پیمان و گشتند بازگرفتند کوتاه راه«راز؛ ایضا همان شاهنامه ص 1223. (6)(7)(8)(9)(10)(11)(12)(13)(14)(15)(16)-ایضا همان شاهنامه بترتیب صفحات 1235،1236،1237،1238، 1239،1240،1241و1242.
سه دیگر سیامک ز توران سپاه بشد با گرازه بآورد گاه…8
چهارم فروهل بازنگله
چهارم فروهل بدو زنگله دو جنگی بکردار شیر یله…9
پنجم رهام بابارمان
به پنجم چور هام گودرز بود که با بارمان او نبرد آزمود…10
ششم بیژن باروئین
ششم بیژن گیو و روئین دمان بزه بر نهادند هر دو کمان…11
هفتم هجیر با سپهرم
برون تاخت هفتم ز گردان هجیر گو نامدار و سوار هژیر…12
هشتم گرگین با اندریمان
چو گرگین به هشتم بشد کینهخواه ابا اندریمان ز توران سپاه…13
نهم برته با کهرم
نهم برته با کهرم تیغ زن دو خونی هر دو سر انجمن…14
دهم زنگهء شاوران با اخواست
دهم راز گردان و جنگآوران بشد ساخته زنگهء شاوران…15
یازدهم گودرز باپیران
چنان شد که پیران ز توران سپاه سواری ندید اندرآوردگاه… سپهدار ایران و توران بهم فراز آمدند اندر آن کین دژم…16
در اوج مبارزه پیران دست شکسته به سوی کوه میگریزد و میمیرد. گودرز او را تعقیب میکند و پس از دیدن جسد خونآلود او به نزد لشکر برمیگردد.17
(17)-
چو گودرز بر شد بر آن کوهسار بدیدش بدانگونه افکنده خوار درفشش به بالین ابر پای کرد سرش را بدان سایه بر جای کرد سوی لشکر خویش بنهاد روی چکان خون ز بازوش چون آب جوی
ایضا همان شاهنامه،ص 1245.
نگهبانان ایران و توران در کوه ریبد18و کوه گنابد19شکست پیران را میفهمند20و لهاک و فرشیدورد،دلیران لشکر پیران،راه توران را پیش میگیرند.21
کیخسرو به ریبد میآید22و فرمان دفن پیران ویسه را میدهد.23 تورانیان زینهار میخواهند و کیخسرو موافقت میکند و پس از چندی توقف در ریبد آهنگ شاه گنگ مینماید.24
آثار موضوع این مقاله و موجود در طرفین تنگل زیبد که عبارت است از:
1-قلعهء مخروبهء زیبد.(شکل 1 تا 5)
2-قلعهء مخروبهء شاهنشین.(شکل 8 و 9)
3-قبر پیران ویسه و درب صوفه.(شکل 10 تا 12)
اشعار شاهنامه را تأیید میکند.
هم اندر زمان از لب دیدهبان بگوش آمد از کوه زیبد فغان
ایضا همان شاهنامه،ص 1248.
ز کوه گنابد همی دیدهبان بدید آن شگفتی و آمد دوان چنین گفت گر چشم من تیره نیست از اندازه دیدار من خیره نیست ز ترکان برآورد یزدان هلاک همه رنجها سر بسر گشت خاک و زان سوی ریبد یکی تیره گرد پدید آمد و دشت شد لاجورد
ایضا همان شاهنامه،ص 1248 و 1249.
چو از روزنه ساعت اندر گذشت خور از گنبد چرخ گردان بگشت جهاندار خسرو بنزد سپاه بیامد بر آن دشت با فر و جاه
ایضا همان شاهنامه،ص 1263.
(23)-
یکی دخمه فرمود خسرو بمهر برآورد سر تا بگردن سپهر نهادند مر پهلوان را بگاه کمر بر میان و بسر بر کلاه
ایضا همان شاهنامه،ص 1265 و 1266.
به زیبد ببد شاه یک هفته نیز درم داد و دینار و هرگونه چیز فرستاد هر سو فرستادگان بنزد بزرگان و آزادگان که زی درگه آیند با ساز جنگ که داریم آهنگ زی شاه گنگ؛
ایضا همان شاهنامه،ص 1271.
شکل 1 منظرهء قریهء زیبد گناباد-در سمت چپ بترتیب قلعهء مخروبه و قلعهء مخروطی سرچشمهء زیبد دیده میشود.
شکل 2 قلعهء مخروبهء زیبد گناباد.عکس از سمت چپ گرفته شده است.
شکل 3 قسمتی از دیوار جنوب و برج گوشهء جنوب شرقی قلعهء مخروبهء زیبد گناباد.
شکل 4 برج گوشهء جنوب غربی قلعهء مخروبهء زیبد گناباد.
شکل 5 دیوار شمال قلعهء مخروبهء زیبد گناباد از داخل.
شکل 6 غاری در لبهء غربی تنگل زیبد.
شکل 7 منظرهای از چشمهء مجاور قلهء سرچشمهء زیبد گناباد.
شکل 8 انتهای قلهء سرچشمه که قلعهء شاهنشین زیبد گناباد در بالای آن قرار داشته است.
شکل 9 سمت غرب چاه قلعهء شاهنشین زیبد گناباد.
شکل 10 درب صوفهء(ایوان)پیر(پیران ویسه)که درختان انبوه جلو آن را گرفته ولی هلال طاق آن نسبتا روشن است.
الف-قلعهء زیبد
آثار این قلعه در جنوب غربی زیبد،ابتدای تنگل،و روی یک تپه به ارتفاع حدود 25 متر قرار دارد.(شکل 2)
نقشهء آن تقریبا مستطیل بطول 43 و عرض 30 متر و در چهارگوشه دارای برجهای مدور است.این قلعه نسبتا کوچک است ولی در اطراف آن آثار بعضی قسمتهای ساختمانی از جمله بقایای دو حوض در شمال شرقی و شمال غربی وجود دارد که احتمالا میرساند مساحت بیشتری در زیر آن قرار داشته است.قلعهء زیبد از نظر شکل ساده و از لحاظ ابعاد تقریبا نامنظم است به نحوی که ضلع شرقی بلندتر از ضلع غربی است و بر جهای گوشهها در مقطع افقی دایرهء کامل نیست و با مقایسهء چهار برج تفاوتهائی بچشم میخورد.
برج شمال شرقی:قطر بلندتر 310 سانتیمتر
قطر کوتاهتر 282\«
کلفتی دیوار 125\«
برج شمال غربی:قطر بلندتر 380\«
قطر کوتاهتر 352\«
کلفتی دیوار 125\«
برج جنوب شرقی:قطر بلندتر 297\«
قطر کوهتاتر 243\«
کلفتی دیوار 173\«
برج جنوب غربی:قطر بلندتر 364\«
قطر کوتاهتر 310\«
کلفتی دیوار 125\«
به طوریکه ملاحظه میشود قطر داخلی برجها بین 380 تا 243 سانتیمتر
تغییر میکند و قطر خارجی نسبتا دارای اختلاف کمی است اما ضخامت چهار دیوار،که ارتفاع آنها بین 321 تا 510 سانتیمتر است،مساوی و درست 120 سانتیمتر است.25
در داخل قلعهء فعلا انبوهی از سنگهای مختلف الشکل رویهم انباشته شده و تشخیص نقشه و طرح قسمتهای مختلف ساختمانی دشوار است.
مصالح عمدهء قلعهء زیبد،نسبت به آنچه مشاهده میشود،عبارت است از:
سنگ در دیوارها،گلرس مخلوط با گچ در ملاط و آجر و ساروج در آب انبار در میان سنگهای درون قلعه،آجرهای معدودی هم بچشم میخورد و احتمال میرود پوشش قسمتهای مختلف ساختمان از آجر بوده است.اضافه،بر سقف،در بعضی دیوارها از جمله آب انبار مدوری که بقطر حدود 5 متر در شمال غربی قلعه و دامنهء تپه بچشم میخورد،نیز آجرهای خاکی رنگی و صورتی بکار رفته است.آب قلعه از طریق تنگل زیبد(به اصطلاح محل آب کوه)تأمین میشود و اثر مجرای آب در فاصلهء تقریبا سیصد متری جنوب قلعه قابل تشخیص است.در این محل آسیابی وجود دارد که تا سالهای اخیر قابل استفاده بوده و بنای آن نسبتا جدید بنظر میرسد ولی تنورهء مخروطی شکل آنکه از سنگ و ملاط گچ و ساروج ساخته شده احتمالا هم عصر قلعه و برای مصرف آن بوده است.در چند متری این آسیا و سمت غرب تنگل یک غار(شکل 6)وجود دارد که هنگام مراجعهء نگارنده پر از زنبور- های سرخ بود و مطالعهء آن میسر نگردید.
ب-قلعهء شاهنشین:روبروی کلاته شهاب
در مغرب تنگل زیبد و حدود 5 کیلومتری قریهء زیبد یک قلهء منفرد و مخروطی(شکل 8)بچشم میخورد که پایهء آن محدود است به:از مشرق به تنگل زیبد. از شمال به تگ بیدو. (25)-ابعاد قلعه توسط آقای علی اکبر زادهء مقدم دانشآموز کلاس ششم ریاضی دبیرستا کورش کبیر گناباد اندازهگیری شده است.
از جنوب به تنگل کم چنار. از مغرب به درهء پشت کاریز شهاب.
Zibad
قله شاه نشین زیبد
تخریب در پناهگاه واپسین شاه ساسانی،قلعه شاهنشین
نمای قلعه زیبد از بالای قلعه شاهنشین
یکی از غرفه های کشف شده در زیر خاک های قلعه توسط دزدان و غارت آن
تخریب واپسین قلعه یزدگرد سوم توسط سارقان آثار باستانی
ویرانههای ناشی از تخریب توسط سارقان آثار باستانی
برای صعود به قله میباید از تک بیدو،در جهت جنوب غربی،به طرف زوبند آن تک و گردنهء خاتومه رفت و در روی یک تیغهء پشت ماهی به مشرق برگشت.در اینجا قلهء سرچشمه،که در زیر قلهء شاهنشین است،چون کله قندی بنظر میرسد که در شیب تند آن قطعات کوچک و بزرگ سنگ قرار گرفته و با اندک حرکتی ممکن است در روی هم به لغزد و صعود را مشکل کند.در هرچند قدم میباید ایستاد و جای پای خود را محکم کرد و با احتیاط کامل از گیاهانی که در خلال سنگها روئیده است کمک گرفت.در اینجا قطعات آجر خاکی و صورتی رنگ و سفالهای ساده و دارای لعاب سبز و آبی و زرد دیده میشود و میرساند که سابقا نوک قله دارای بناهای آجری و محل زندگی مردمانی بوده است.
استخر سنگی قلعه شاه نشین زیبد
در سی متری انتهای قله صعود کاملا مشکل میشود و کسانی که جرأت و نیروی کافی داشته باشند بزحمت میتوانند از آنجا نگاهی به پائین بیفکنند و به اوضاع و احوال و قدرتهائی که زندگی در رأس اینگونه قلهها را بمرحلهء عمل درآورده است بیندیشند.در اینجا اضافه بر قطعات آجر و سفال گاهگاه خاکه ساروجهائی که از بالا فرو ریخته و نشانهء خراب شدن بناهای روی قله است دیده میشود.
هنگامی که بدشواری هرچه تمامتر به نوک قله برسند از قلعهء شاهنشین جز سطحی بیضی شرقی-غربی،که به قول راهنمای محلی چون گورستان با قبرهای فرورفته است،چیزی نمیبینند و با تأمل فکر میکنند که زمانی در این مکان،بطوری که از اسمش پیداست،شاهی مینشسته (آخرین اقامتگاه یزدگرد سوم ) و برای نشستن او بناهای محکم و مطمئن و مناسبی وجود داشته و به مرور زمان مورد قهر طبیعت و بیمهری و بیاحتیاطی افرادی بیاطلاع قرار گرفته است.
جای پایههای آجری و چالههای آن،بخصوص سمت غربی،نشان میدهد که اهالی دهکدههای مجاور به تدریج و شاید هم در قرن اخیر آجرهای محکم آن را برای ساختن حمام و مسجد،چنانکه جسته و گریخته در محل گفته میشود،و یا مصارف دیگر کنده و بردهاند و ندانستهاند که یک اثر پرارزش باستانی موطن خود را ویران کردهاند.
با وجود آفتاب شدید روز هشتم مرداد 1351،هوا خنک و مطبوع است ولی جریان باد شدید اندازهگیری اقطار بیضی شکل قلعه را با متر تسمهای مشکل میکند.
راهنمای محلی قطر بلندتر را از غرب به شرق و قطر کوتاهتر را از شمال به جنوب قدم میکند و متوجه میشود که اولی 110 قدم(حدود 75 متر)و دومی 46 قدم(حدود 32 متر)است.در جریان قدم زدن و در انتهای شمالی قطر کوتاهتر چاهی سنگی بچشم میخورد.
نزدیک شدن به دهانهء آن، به علت شیب لبه،و طواف در دور آن،به علت برآمدگی سنگی سمت شمال، آسان نیست ولی قطر آن بیشتر از شش متر و عمق آن بیش از 5 متر بنظر میرسد. شاید این همان چاهی بوده باشد که،بگفتهء بعضی از اهالی محل،همه روزه وسیلهء چهل نفر دختر باکره از چشمهء مجاور پرآب میشده است.
ج-درب صوفه و قبر پیران ویسه.
تنگل زیبد پس از حدود هفت کیلومتر که از غرب قریهء زیبد به جنوب میرود به سمت راست منحرف میشود و در جهت شمال شرقی-جنوب غربی امتداد مییابد و در این مسیر حد جنوبی پایهء قله سرچشمه را تشکیل میدهد و ضمنا طریق دوم معبر فلات ایران و قسمتهای شرقی آن،در گناباد،را در برمیگیرد.
در ادامه و محاذات تنگل زیبد شاخه کوچی از مسیل بنام تک اشتری باقی میماند و به زوبند پشت«صوفهء پیر»منتهی میگردد.در لبهء شرقی این تک ایوان بزرگی در دل کوه حفر شده که درب صوفه نامیده میشود و ابعاد آن به این قرار است:
دهانه یا پهنا در کنار تک 20 متر. عمق یا درازا از کنار تک 25 متر. بلندی متوسط 25 متر.
در 16/4/1349 که نگارنده به اتفاق راهنمای محلی و با وسایل موجود ابعاد را مشخص نمود،پنج پلهء سراسری سنگی هریک به ارتفاع یک و عرض 5/2 متر،در ابتدای ایوان،وجود داشت.کف آن ناصاف بوده و در ته آن یک علم با پارچهء سیاه و خالدار نصب بود و اضافه بر آن چند نهال کوچک تاک و توت بچشم میخورد و دو شاخهء انجیر در دیوار سنگی ته ایوان و چند درخت پر از برگ در جلو ایوان (درخت تاک/ تاقوک) و لبهء تک وجود داشت(شکل 10)به نحوی که گرفتن عکس از مقابل ایوان مشکل بود.
سقف ایوان وضع تقریبا گهوارهای داشت و با وجود گذشت سالیان دراز هنوز جای گلنگ در بعضی قسمتهای آن قابل تشخیص بود.
از زوبند صوفهء پیر،که قطعا نام خود را از این ایوان گرفته است،آب زلال و گوارائی جریان داشت.این آب از جلو ایران میگذشت و با چشمهای که در خارج ضلع شمالی ایوان ظاهر میشد مخلوط میگردید و درختان سرسبز و مزارع مزرعهای بنام«درب صوفه»را مشروب میکرد.درب صوفه یکی از تفرجگاههای تابستانی مردم گناباد است و شاید اسلاف آنان نیز بهمین منظور از آن استفاده میکردهاند.
در بالای ایوان سطح عمودی شیاردار و تیرهء صخرهء دیوار مانندی (شکل 11)به بلندی نزدیک به پنجاه متر وجود دارد و نوک آن به محلی میرسد که،برطبق حکایت شاهنامه و گفتههای محلی،گور پیران ویسه در آنجا است.برای صعود به محل گور پیران ویسه میباید از سمت شرق و از کوره راهی که بمزارع وسط کوهستان میرود استفاده کرد ولی راهنمای محلی نگارنده را از یک شکاف سنگلاخی و عریض که در شمال ایوان واقع بود ببالا
شکل 11 صخرهء شیاردار و دیوار مانند بالای درب صوفهء زیبد گناباد.
هدایت کرد.در این شکاف هزاران تن سنگ روی هم قرار گرفته بود ولی با وجودیکه اکثر در اثر حرکت بپائین میغلطید ظاهرا خطر سقوط احساس نمیشد.حدود یک ساعت پس از حرکت به سطحی که،مانند پشت شتر دو کوهانه،از شرق و غرب بدو برآمدگی متصل بود رسیدیم.در فاصلهء بین دو برآمدگی قطعات سنگ نامرتب بصورت یک دیوار خراب شده بچشم میآمد و در قسمتی از این دیوار خراب شده قطعات سنگ(شکل 12) فراوان و پهنای آن زیادتر و دستکاری شده بود.همین قطعات سنگ،برطبق گفتهء راهنما و قبول اهل محل،قبر پیران ویسه است و احتمالا توسط بعضی افراد غیر مجاز کندوکاو شده است.این نقطه در سمت جنوب قلهء سرچشمه و تقریبا در فاصلهء یک کیلومتری آن قرار دارد و در بین آن دو مانع دیدی وجود ندارد یعنی از بالای هریک از دو قله بخوبی قلهء دیگر دیده میشود.
شکل 12 کوه پشت درب صوفهء زیبد گناباد،که قطعات سنگ بین دو برآمدگی،قبر پیران ویسه(؟)را نشان میدهد.
راهنمای نگارنده در محل قبر میگفت شهابگیر در قلهء سرچشمه و پیران- ویسه در اینجا سنگر میبندند ولی هیچیک نمیتواند بر دیگری غلبه کند تا بالاخره عردوبدشت سر پرونده میروند و،در نتیجهء مبارزه،پیران کشته و در اینجا دفن میشود.
دلایل تاریخی.
هر سه دسته بناهای مذکور با توجه بدلایل ذیل،مربوط به پیش از اسلام و مورد استفاده در دورهء ساسانی بنظر میرسد:
1-اشعار شاهنامه-این اشعار به صراحت از زیبدنام میبرد و حتی چگونگی مبارزهء دلیران دو لشکر ایران و توران و کیفیت تعقیب پیران را بوسیلهء گودرز حکایت میکند و اشاره مینماید که بفرمان کیخسرو پیران در ریبد دفن شده است.احتمالا قلهء سرچشمه،که چون کله قند است، همان کوه مندرج در اشعار شاهنامه26و کوه پشت ایوان(درب صوف)و حتی خود ایوان27همان مدفن پیران ویسه است زیرا شخصیت بزرگی چون او،که بفرمان شاه با مشک و عبیر و گلاب شسته و با دیبای رومی پوشیده میشود،28در کوه خشک و خالی دفن نمیگردد.باحتمال قوی ایوان بزرگی که در محل«درب صوفه»نامیده میشود در همان موقع وجود داشته و یا حفر گردیده29و پیران در خود و یا کوه پشت آن دفن شده است.
میتوان گفت بناهای روی قلهء سرچشمه در همان موقع وجود داشته و پیران نیز زیبد و استحکامات و مواضع اطراف آنرا میشناخته و احتمالا نظرش از ترک دشت و در پیش گرفتن کوه دست یافتن به نقطهء امن و مستحکمی بوده است.در اینجا میباید یادآور شد که ممکن است محل فوت و محل دفن پیران یکی نباشد (26)-
همی گشت گودرز برگرد کوه نبودش بدو راه و آمد ستوه؛
همان شاهنامه،ص 1244.
(27)و(29)-زیرا برطبق اشعار شاهنامه دخمهای ساخته شده و پیران با تخت و کمر و کلاه دفن شده است؛به حاشیهء شمارهء 23 مراجعه شود.
بفرمود پس مشک و کافور ناب عبیر اندر آمیختن با گلاب تنش را بیالود از آن سر بسر بکافور و مشکش بیا گنده بر بدیبای رومی تن پاک اوی بپوشید و آن کوه شد خاک اوی؛
ایضا همان شاهنامه ص،1265.
زیرا ابتدا جسدش را از کوه به اردوگاه آوردند.30و پس از صدور فرمان کیخسرو دفن کردند.بعلاوه فردوسی اشاره به کوه زیبد میکند و معمولا دیدهبان در قلهای بدون جان پناه نمیایستد بلکه احتیاج به برج و بارو و محلی مخصوصی دارد و محل دیدهبان مورد اشارهء شاهنامه میباید در قلعهء شاهنشین و یا قلعهء زیبد بوده باشد.
2-شایعات و اخبار محلی-این شایعات و اخبار که سینهبهسینه نقل و تعریف میشود عموما دارای ارزش بوده بیشتر آنها اصالت دارد و اضافه بر آن اغلب محلهای باستانی دارای وجه تسمیه است و وجوه تسمیه،مادامی که خلافی ثابت نشده باشد،قابل قبول است.بنابراین:
نام قلعهء شاهنشین میفهماند که زمانی،موقت یا دائم،در بناهای روی قلهء سرچشمه زیبد شاهی مینشسته،چه کیخسرو و چه یکی از شاهان تابع او.
نام«زوبند صوفهء پیر»میفهماند که آن زوبند در نزدیک ایوان منسوب به پیران ویسه قرار داشته است.
نام«قبر پیران ویسه»ظاهرا دلیل وجود جسد وی و مؤید ایوان پائین قبر او است.
و اما دربارهء شایعات محلی،نگارنده برای تکمیل شنیدههای قبلی،در هشتم مرداد 1351،با آقای کربلائی حسن زیبدی ریش سفید محل و پیرمرد 104 سالهء زیبد ملاقات نمودم ایشان گفتند:
«قلعهء زیبد بقدمت ارگ فرود است و آن ارگ و این قلعه باهم ساخته شده است. در زیبد لشکر کیخسرو و لشکر پیران ویسه بهم رسیده و در دشت (30)-
برهام فرمود تا بر نشست بآوردن او میان را ببست بدو گفت گو را بزین برببند فرود آرش از کوهسار بلند؛
ایضا همان شاهنامه،ص 1246.
سر پروند31(ابتدای پیوند یا بهم رسیدن دو سپاه)با هم جنگ کردند و پیران ریسه کشته شده و در پشت صوفه دفن گردید».ایشان در مورد قلهء سرچشمه گفتند:
«در بالای آن یکی از سلاطین قدیم زندگی میکرده و آب چاه آن وسیلهء بزهای نر به بالا حمل میشده است.در بالای قله ساختمان آجری بوده که ایشان دیدهاند و پی آن فعلا وجود دارد.»این گفته را راهنمای نگارنده نیز در تیرماه 1349 اصولا ولی بشکل دیگر اظهار داشته بود.او صاحب قلعهء شاهنشین را شهابگیر و وسیلهء حمل آب را انسان و مشک میدانست.او گفت در قلعهء شهاب آجرهای بزرگ و سفالهای مختلف وجود دارد و بعضی از اهالی کلاتهء شهاب از آن آجرها در ساختن حمام و حوض استفاده کردهاند.
3-آثار مشهود-هر سه دسته بناهای مذکور از نظر موقعیت و نقشه و طرح ساختمان و مصالح با بناهای پیش از اسلام،بخصوص بناهای دورهء ساسانی،مشابه و قابل مقایسه است:
اول راجع به قلعهء زیبد-این قلعه یک بنای دورهء ساسانی بنظر میرسد زیرا:
اولا مانند اکثر قلعه ها آن دوره بر فراز تپه و در کنار راه ساخته شده است. ثانیا با اینکه قطعات داخل ظاهرا قابل تشخیص نیست،در نظر گرفتن حصار و تقویت آن با برجهای مدور و همچنین ملحقاتی از قبیل آب انبار و غیره در نقشههای دورهء ساسانی متداول بوده و نگارنده ضمن بررسی قلعهء دختر شوراب گناباد در این باره توضیح داده است.32
(31)-هماکنون قطعه زمین وسیعی در غرب قریهء زیبد بنام«دشت سر پروند» نامیده میشود.
ثالثا بکار بردن سنگ و آجر و ساروج و گچ و خاک در دورهء ساسانی معمول بوده است.
دوم راجع به قلهء شاهنشین-این قلعه،مانند قلعهء زیبد،یک بنای ساسانی بنظر میرسد زیرا:
اولا بر فراز یک قلهء منفرد و رفیع و صعب العبور و واقع در کنار راهی که قلب فلات ایران را به قسمتهای شرقی آن مربوط میکرده ساخته شده است.33
ثانیا با وجودیکه،در وضع فعلی نقشه کلی و قطعات ساختمانی مشخص نیست،وجود جای پایهها و جای دیوارهای آجری حکایت از تالارها و اطاقهای مربع و مستطیل میکند و با توجه به خاکههای گچ و ساروج معلوم میشود که مصالح عمدهء آن آجر و گچ و ساروج یعنی همان مواد مورد استعمال در بناهای ساسانی،بوده است.
ثالثا وجود چاه عمیق در سطح قله و شایعهء حمل آب با مشک،و برطبق اظهار بعضی توسط دختران باکره،احترام آب و خدای ناهید را بخاطر میآورد.
سوم راجع به درب صوفه-صرفنظر از قبر پیروان ویسه که چیزی جز قطعات سنگ نامرتب نشان نمیدهد و میباید در این مورد به خبر شاهنامه اکتفا کرد،درب صوفه از نظر موقعیت و شیوهء سقف یک ایوان ساسانی بنظر میرسد و ساختمانهائی همچون طاق کسری و طاق بستان را بخاطر میآورد و اگر هم،به خلاف آنچه فردوسی گفته است دخمه و مدفن پیران ویسه نباشد، احتمالا برای مصرفی نظیر آنچه در مورد طاق بستان موردنظر بوده ساخته شده است و شاید میخواستهاند نقوشی در آن ایجاد نمایند.
(33)-به خاتون هفت قلعه،اثر باستانی پاریزی تهران چاپ رنگین،1344،ص 230 مراجعه شود.
4-ملاحظات کلی-اولا بطوریکه میدانیم قوم پارت یا اشکانیان در سرزمینهای بین دریای خزر،دریاچهء آرال و در واقع خراسان زندگی میکردهاند34و با توجه به نقشهء مربوط به آسانی استنباط میشود که گناباد در داخل حدودی که سرزمین اشکانیان شمرده شده،واقع بوده و ممکن است پس از استقرار شاهنشاهی اشکانی بعضی از فرمانروایان آن دوره در گناباد ساکن بوده و استحکامات و بناهائی برطبق احتیاجات و سنتهای وقت بوجود آوردهاند و یا آثار باقیمانده از دورههای قبل را متصرف شدهاند و پس از ایشان به حکام دورهء ساسانی انتقال یافته است.
ثانیا ایالت قهستان،که گناباد اغلب ضمیمه و گاهی مرکز آن بوده،35در دورهء ساسانی یکی از سرزمینهای آباد ایران و مولد بزرگمهر وزیر مشهور ساسانی و مقر حکام قدرتمندی چو قارن و بستگان او بوده است.36این حکام گاهی به نقاط مجاور حمله میکرده و یا سرزمینشان مورد حملهء دیگران قرار میگرفته و ایجاد تأسیساتی چون قلعهء زیبد و قلعهء شاهنشین را ایجاب میکرده است. بعلاوه در این دوره راههای بزرگ احتیاج به استحکامات و مشعل راهنما و معبد داشته است و میتوان قلعهء زیبد را یکی از استحکامات و قلعهء شاهنشین را یک محل مشعل و معبد بشمار آورد.
ثالثا در قرون اولیهء اسلامی بعلت عمر کوتاه سلسلهها،و بعدا به علت فعالیتهای پیروان حسن صباح و حسین قاینی،ایالت قهستان و به تبع شهرستان گناباد وضع متشنج و ناثابتی داشته و حکام و بزرگان ناگزیر از استفاده (34)- Edith Porada, Iran ancien,Paris,1963,P.178.
(35)-تاریخ و جغرافی گناباد،نگارش حاج سلطان حسین تابنده،تهران،مهر 1348،ص 9.
(36)-بهارستان در تاریخ و تراجم رجال قائنات و قهستان،تألیف آقای حاج شیخ محمد حسین آیتی،تهران 1327،ص 29 تا 50.
و حفظ قلعه ها سابق و احیانا ایجاد قلعه ها ی جدید بودهاند و به همین جهت شاید بتواند تاریخ تأسیس اینگونه بناهارا به قرون اولیهء اسلامی نسبت داد ولی ایجاد بناهای عظیم،با قدرتهای متوسط،بعید بنظر میرسد.وجود سفالهائی که اکثر مربوط به قرون اول تا هفتم هجری بنظر میرسد نیز نمیتواند دلیل قاطعی در انتساب آنها به آن قرون باشد بلکه میتواند دلیل قابل سکونت بودن آنها در آن قرون شمرده شود.و بهرحال با انجام کاوشهای دقیق علمی وضعیت کلی این آثار بهتر روشن خواهد شد. پایان مقاله بررسی های تاریخی » شماره 41
در 9 کیلومتری شهر کاخک به روستای( زو) قلعه ای است که گمان می رود محل استقرار و یا ارگ فرود پسر سیاوش اولین شهیدایران در دوران اشکانیان باشد
در باب مقایسه این مکان با مکانی که در نزدیکی کلات نادر به ارگ فرود معروف است نی توان بررسی های بیشتری انجام داد . این مکان بدون محافظت رها شده و چنان مورد هجوم دزدان شبگرد قرار گرفته که هرجا که پا میگزاریم با حفاریهای این افراد روبرو میشویم .
ارگ فرود در بالای کوهی به ارتفاع 2800 متر قرار گرفته این دژ که هنوز اثار به جای مانده ودیواره های برج وباروی ان پا بر جایاست از سه طرف دیواره مانندی است که امکان نفوذ به ان به اسانی نیست در سال گذشته یکی از این روستائیان را دیدم واو به من گفت در سیلی که اخیرآ در رودخانه اینجا جاری شده لایه هایی از خاکستر هویدا شده وامسال که مراجعه کردم مردم روستا از هجوم حفاران در شب به این مکان شکایت داشتند .در گذشته من ازسمت روستای کوه قلعه به این دژ رفته بودم واین بار کوشیدم که از سمت دیواره شرقی این دژ وارد ارگ شوم .مسیری سخت وخطر ناک را پیش گرفتم وبا راهنمایی یک روستایی که از روستا با صدای بلند من را راهنمایی میکرد موفق به صعود شدم و خوشبختانه اثار بسیاری از سفالینه ها ، اجرهایی به عرض 30و طول 60 وقطر 7 سانتیمتر ، کاسه وکوزه های لعابدار زیبا که همگی شکسته و خرد شده بودهمچنین سازه هایی مستحکم از سنگ و.ساروجرا مشاهده کردم.
ارگ فرود در 3 بخش ساخته شده است بخش زیزین اسیابهای ابی که در کناره های این دژ در مسیر رودخانه ساخته شده ودر بالاتر در قسمت شرقی دژ بر بالای دیواره ای اب انبار وحمام ساخته شده ودر راس قله شاه نشین . از قسمت شاه نشین چشم اندازی به وسعت بیش از 100 کیلومتر را می توان مشاهده کرد در جنوب این دژ به فاصله 30 کیلومتر روستای نوده پشنگ ودرشرق ارگ تپه ای وجود دارد که مادر بزرگم مرا به زیارت این تپه میبرد وبه( پیرو) معروف است که احتمالآفبر( پیران ویسه) پدر جیران خانم ، همسر سیاوش اولین شهید ایران است که مادر فرود نیز میباشد در روایات شاهنامه منطقه گناباد ویا به قول فردوسی بزرگ جنابد محل جنگ 12 رخ بوده که با ادرسی که فردوسی از این واقعه وهمچنین محل زندگی فرود وجنگش با توس میدهد این مکان بیشتر از کلات نادر حقیقت میابد . هنوز روستاهای این منطقه به نامهای قبلیش با کمی جایگزینی وجود دارد روستای زیبد (ریبد)ایدو وایزو (ایرو) سیاه کوه ،سفید کوه ،کوه قلعه ،چرمه(چرم)پیرو که همان ارامگاه پدر بزرگ فرودمی باشد وهمچنین داستنانهای ماندگار مردم روستاهای اطراف که سینه به سینه گشته وبا مردم این منطقه عجین شده است.وجالب است که نقشه این دژ با دژ قلعه رودخان در استان گیلان تقریبآ یکی است .در این دژ 4 اسیاب ابی وجود داشته که اثار 3 عددشان هنوز کاملآ هست و راه رسیدن اب به اب انبار دژ به وسیله لوله بوده که در اسیابها کاملآ پیدا است . با غروب افتاب من نیز به پایین میروم تا باشد که دیگرانی در این خصوص تحقیق بیشتری داشته باشند پس بدرود دوستان همراه.
1- پژوهش میدانی دکتر زمانی
نوشته و پژوهش میدانی دکتر محمد عجم
جنگ دوازده رخ در زیبد
داستان و یا جنگ ”’دوازده رخ”’ یکی از عبرت آموز ترین جنگ های ایران با متجاوزان است که داستان آن را شاهنامه بسیار زیبا ترسیم کرده است. که به خونخواهی سیاوش درگرفت. در این جنگ پیران و هومان پسر ویسه وزیر افراسیاب نیز در همین جنگ کشتهشد.
== ماجرای جنگ ==
جنگ یازده رخ به روایت فردوسی آخرین جنگ ایرانیان و تورانیان است که در زمان پادشاهی کیخسرو پسر سیاوش کیخسرو رخ میدهد. برخلاف صلح طلبی و از خود گذشتگی ایران ارتش توران مرتب تهدید به جنگ و آتش افروزی و اقدامات تحریک آمیز می کند. کیخسرو درمییابد که افراسیاب پادشاه توران، با سپاه عظیم خود از جیهون به مرز شرقی ایران حمله کرده و تمام پیام های صلح جویانه ایران را رد کرده است.و گفته است بجز کینه و جنگ هیچ راهی بر نگزینم . کیخسرو پهلوانان و سرداران سپاه را جمع کرد و به آنها ماموریت جمع آوری نیرو از هندوستان و کابل و از خوزستان داد.سپاه چهارم خود را به گودرز سپرد و گفت به هیچ روی شروع کننده جنگ نباش و بر کسی ظلم نکن و فقط دفاع کن :
* سپاه چهارم بگودرز داد* چه مایه ورا پند و اندرز داد.
* نگر تا نیازی به بیداد دست *نگردانی ایوان آباد پست
* کسی کو بجنگت نبندد میان * چنان ساز کش از تو ناید زیان
* که نپسندد از ما بدی دادگر* سپنجست گیتی و ما برگذر
سپاه گودرز با عبور از سیستان بسوی شهر گناباد و قلعه زیبد عزیمت کرد.
*بی آزار لشکر بفرمان شاه *همی رفت منزل بمنزل سپاه
* چو گودرز نزدیک زیبد رسید*سران را ز لشکر همی برگزید.
گودرز در میانه راه با سپاه خود در دشت زیبد اقامت می کند و دوباره پسرش گیو را همراه با پیامی صلح امیز و دوستانه برای افراسیاب می فرستد و خواهان عدم جنگ و عدم تجاوز می شود.
* بگویی به پیران که من با سپاه* بزیبد رسیدم بفرمان شاه”
گیو به بلخ و به ویسه گرد محل اسکان ارتش توران می رود.دو هفته مذاکره و گفتگو می کند تا جنگ روی ندهد.
اما افراسیاب که سپاه سی هزار نفری خود را آماده رزم کرده با گیو بگونه ای تحقیر آمیز برخورد می کندو می گوید:
* نه گودرز باید که ماند نه گیو* نه فرهاد و گرگین نه رهام نیو”. گیو و همراهان نا امید از بلخ برگشتند”
*بیامد چو پیش گنابد رسید* بران دامن کوه لشکر کشید
*چو گیو اندر آمد بپیش پدر . همی گفت پاسخ همه دربدر
*بگودرز گفت اندرآور سپاه. بجایی که سازی همی رزمگاه
با کینه و جنگ و بسوی گناباد و قلعه زیبد حرکت می کند.
* چو پیران سپاه از کنابد براند.*بروز اندرون روشنایی نماند
*چو دانست گودرز کآمد سپاه. بزد کوس و آمد ز زیبد براه
*ز کوه اندر آمد بهامون گذشت. کشیدند لشکر بران پهن دشت.
* ز زیبد همی تاکنابد سپاه.در و دشت ازیشان کبود و سیاه
*ز گَرد سپه روز روشن نماند. ز نیزه هوا جز بجوشن نماند
*وز آواز اسبان و گرد سپاه.بشد روشنایی ز خورشید و ماه
*سپیده برآمد ز کوه سیاه.سپهدار ایران به پیش سپاه
پنج روز جنگ موجب کشته شدن دهها پهلوان از دو طرف شد اما برتری با سردار شجاع ایرانی بنام گودرز بود که لقب جهان پهلوان داشت.
بیژن پسر گیو بیژن نوهٔ گودرز هم به او میپیوندد و در نبردی سخت هومان، برادر پیران پسر ویسه|پیران، را میکشد. نستهین، برادر هومان، به لشکر ایران حمله میکند و به این ترتیب جنگهایی طولانی و خونین درمیگیرد. نه توران و نه ایران هیچ یک نمیتوانند به دیگری غلبه کنند و نبرد دو لشکر طاقتفرسا میشود.
آثار شکست در سپاه توران ظاهر گشت.
*بدو گفت گیو ای پسر هوش دار . بگفتار من سربسر گوش دار
*تا گفته بودم که تندی مکن.ز گودرز بر بد مگردان سخن
*که او کار دیدهست و داناترست .بدین لشکر نامور مهترست
سران دو لشکر در نهایت تصمیم میگیرند که یازده تن از پهلوانان دلیر و سرداران خود را انتخاب کنند تا در نبرد تن به تن نتیجه نبرد روشن شود. به این ترتیب، یازده سردار ایرانی و یازده سردار تورانی داوطلب جنگ میشوند.
این یازده نفر از ایران در مقابل یازده تورانی عبارتاند از:
-
پهلوان فریبرز کاوس برای جنگ با گلباد ویسه
-
گیو گودرز برای جنگ با گروی زره
-
گرازه با سیامک تورانی
-
فروهل برای جنگ با زنگله
-
رهام گودرز برای جنگ با بارمان
-
بیژن گیو برای جنگ با رویین پسر پیران
-
هجیر دلاور با سپَهرَم
-
زنگه شاوَران با اَخواشت تورانی
-
گرگین میلاد با اندریمان
-
بَرته دلاور ایرانی با کُهرَم تورانی
-
گودرز با پیران ویسه
*سپیده چو از کوه سربردمید. شد آن دامن تیره شب ناپدید
*بپوشید هومان سلیح نبرد سخن پیش پیران همه یاد کرد
*که من بیژن گیو را خواستم.همه شب همی جنگش آراستم
* یکی ترجمان را ز لشکر بخواند.بگلگون بادآورش برنشاند.
*ز بیژن فزون بود هومان بزور. هنر عیب گردد چو برگشت هور
* ز هر گونه زور آزمودند و بند.فراز آمد آن بند چرخ بلند
*بزد دست بیژن بسان پلنگ.ز سر تا میانش بیازید چنگ
*گرفتش بچپ گردن و راست ران.خم آورد پشت هیون گران
*برآوردش از جای و بنهاد پست.سوی خنجر آورد چون باد دست
*بغلتید هومان بخاک اندرون.همه دشت شد سربسر جوی خون
*هم آنگه بپیران رسید آگهی
که شد تیره آن فر شاهنشهی
*سبک بیژن اندر میان سپاه
نگونسار کرد آن درفش سیاه
*چو آن دیدهبانان ایران سپاه
نگون یافتند آن درفش سیاه
*سوی پهلوان روی برگاشتند
وزان دیده گه نعره برداشتند
ز کوه کنابد برون شد سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
سپهدار ایران بزد کرنای
سپاه اندر آورد و بگرفت جای
میان سپه کاویانی درفش
بپیش اندرون تیغهای بنفش
همه نامدارن پرخاشخر
ابا نیزه و گرزهٔ گاوسر
سپیدهدمان اندر آمد سپاه
به پیکار تا گشت گیتی سیاه
برفتند زان پی به بنگاه خویش
بخیمه شد این، آن بخرگاه خویش
سپهدار ایران به زیبد رسید
از اندیشه کردن دلش بردمید
دو سالار هر دو زکینه بدرد
همی روی بر گاشتند از نبرد
یکی سوی کوه کنابد برفت
یکی سوی زیبد خرامید تفت
همانگه طلایه ز لشکر براه
فرستاد گودرز سالار شاه
خبر پیروزی جنگ زیبد به پادشاه رسید و ایشان شخصا برای سپاس گذاری و پیشکش هدایا و پاداش بنزد لشکر در زیبد آمد.
بزیبد ببد شاه یک هفته نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز
فرستاد هر سو فرستادگان
بنزد بزرگان و آزادگان
چو از جنگ پیران شدی بینیاز
یکی رزم کیخسرو اکنون بساز
== سرانجام جنگ ==
هر یازده رخ یا چهره ایرانی، در نبرد تن به تن با سالاران تورانی پیروز میشوند. دوازدهمین نبرد میان گستهم ایرانی با لهاک و فرشیدورد تورانی است که این بار نیز پهلوان ایرانی پیروز می شود. سرانجام جنگ با پیروزی کیخسرو و کشته شدن افراسیاب پایان مییابد.
منبع: مقاله دکتر عجم و سایت گنجور
نقدم لکم عشرات من المستنداة و البیناة المحکماة و المرجو منکم البینة او سند واحدة فقط ایفادنا بالسند واحدة لحمایه ذالک الادعاء اللا منطقیه ان کنتم صادقین .
راث العربی الاسلامی ام مصطلح صهیونی !!!! ردا علی مقاله لا تقل الخلیج الفارسی بل قل الخلیج العربی( فی شبکه اخبار المحیط و فی التجدید 24 نفمبر2005 نقدم لکم عشرات من المستنداة و البیناة المحکماة و المرجو منکم البینة او سند واحدة فقط ایفادنا بالسند واحدة لحمایه ذالک الادعاء اللا منطقیه ان کنتم صادقین . منذ 600 قبل المیلاد حتی عام 1948 ( تاسیس دولة اسرائیل ) لقد سجلت مصطلح الخلیج الفارسی فی اکثر من 300 کتاب و اکثر من الف خارطه و منها خارطه العالم لابن حوقل و ادریسی و استخری و غیرها من المسلمین (خرائط الذی یوجد اصلحها فی متاحف اوروبیه و عربیة) وکما اعترف المفکر العربی عبد المنعم السعید فی الاهرام 23/12/2002 : و العمید الرکن مجدی عمر عضو مجلس القیادة عن مصر فی مجله الاهرام رقم 219 یونیو۲/۶ 2001 و عبدالهادی التازی والمفکرون الاخرون : » ان کل العرب و المسلمون کالشعوب الأخری منذ زمن بعید سمو الخلیج بالبحرالفارسی او الخلیج الفارسی وان کل الخرائط من العصور الیونانیه القدیمة وحتی تلک التی رسمها عرب، کانت کلها تقول ان الخلیج اسمه عند العرب ‘الخلیج الفارسی’« و للاول مره رودریک اوون رجل یهودی من مخابرات ام 6 بریتانیا اطلق الاسم العربی علی الخلیج الفارسی فی عام 1958 و قلدوها علمانیون القومجیون العرب منها میشل عفلق و حسن البکر و صدام حسین ,کتبت : من آن لآخر یخرج کیان الاحتلال الصهیونی بمؤامرة تهدف الإضرار بصالح العرب والمسلمین و منها تغییر الاسم الخلیج العربی الی الفارسی ؟!!! و العجیب جدا من جهل علی تراث الثقافی من قبل کاتب ذالک السطور. فی الحقیقه ان تغییر الاسم التاریخی للخلیج الذی یعتبر تراث الاسلامی عربی هو من موامرات استکباریه الذی یخدم الصهیونیه و الاستکبار و الاستعمار العالمی و هو من جهاله بعض القومیین ، لان الخلیج الفارسی و بحر الفارسی مصطلح الاسلامی عربی و تراث الانسانی و کتب عئها ارحاله و الجغرافیون و مورخون الاسلامی و حتی علما الدین و مفسرین الکبار فی تفسیر آیات :
( 1 ) ابراهیم : 32 . الفرقان : وهو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات وهذا ملح اجاج وجعل بینهما برزخا وحجرا محجورا ( ۵۳ ) . الرحمن : مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان فبأی آلاء ربکما تکذبان یخرج منهما اللؤلؤ والمرجان فبأی آلاء ربکما تکذبان وصف اکثر المفسرون القدما بحر الفارس و بحر الروم فی هذه الایات الکریمه . بعض الکتب الذی وصف فیها الخلیج الفارسی : کتاب البلدان والتاریخ یعقوبی (احمدبن واضح اصبهانى یعقوبى)، الکتاب المغازى، فتوح الشام، فتح العجم و فتح مصر (محمدبن عمر واقدى)، الطبقات الکبرى (واقدى)، حبیب العروس و ریحان النفوس (سعید غنیمى مقدسى)، البدء و التاریخ المقدسی، اخبار الطوال متوفى (ابوحنیفه احمدبنداوود دینورى)، تاریخ الرسل و الملوک (محمد جریر طبرى)، تاریخ بلعمى (بلعمى)، الکامل (ابن اثیرص 1129)، تاریخ ابن خلدون ص 258 ، کتاب الحیوان ابن جاحزص 942 ، زیج محبد بن جابر بتانی ص 14 ، الملل و الاهواء و الحل ابن حزم ص 71- 177 ، المنتظم ابن جوزی ص 4- 10-13-249 ، اساس البلاغه زمخشری ص 60 ، مجمع الامثال المیدانی ص ، احسن التقاسیم فی معرفه اقالیم مقدسی ص 5-175-78 196 ، معجم البلدان یاقوت حموی، رحله ابن بطوطه المغربی، نزهه المشتاق ادریسی الاندلسی، جغرافیای کتاب المقدس یشو 4:1 نهایه الارب فی فنون النویری ، مروج الذهب (مسعودى) . محمدبنقزوینى(674ق)، شمسالدین الانصارى الدمشقى الصوفى (727ق)، النوبرى حمداللَّه مستوفى زیدالدین عمر مظفربن الوردى (749ق) و عبداللَّه کاتب چلبى قسطنطنى (1067ق) علی سبیل المثال فی الکتاب «البدء والتاریخ» مطهربنطاهر المقدسى، الجزء الرابع، صص 32 حتی ص 57 یکتب عن بحر الفارسی کما یلی : «البحار المعروفة العظام خمسه: احدها بحر الهند وفــــارس والصین والثانى بحر الروم وافریقیه والثالث بحر اوقیانوس و هو بحر المغرب والرابع بحر بنطس والخامس بحر جرجان و قد وصفوا طول هذه البحار و عرضها و جزائرها و سواحلها و ما یخرج منها منالارجل والخلجان و یسمون بحر فـــارس الخلیج الفــــــارسى و طوله مئة و خمسین فرسخا و عرضه مئة و خمسون فرسخا و اما الانهار التى تنصب فى بحر فارس فهى دجلة تخرج من جبال فوق ارمینیة… و مخرج الخابور من رأس العین و یستمد من الهرماس و ینصب فى الفرات اسفل قرقیسیا و تجمع هذه الانهار کلها فى دجلة و یمر دجلة بالابلة الى عبادان فینصب فى الخلیج الفــــارسى و مخرج نهر الاهواز و نهر جندى سابور من جبال اصبهان و یجتمعان فى دجیل الاهواز ثم یفیض فى بحر فـــارس و اما الانهار التى تفیض فى بحر جرجان ……. و اما یوصف الادریسی بحر الفارسی و یبدأ الإدریسى کتابه بالحدیث عن صورة الارض ثم الأقالیم السبعة التى تتکون منها الکرة الارضیة فکان الکتاب کما یلهى: أولا: ذکر هیئة الأرض و یذکر فیه أن الأرض مدورة کتدویر الکرة والماء لاصق بها و الأرض مقسومة بقسمین بینهما خط الاستواء و الأرض فى ذاتها مستدیرة لکنها غیرصادقة الاستدارة ثم تکلم بعد هذا عن البحار السبعة، و هو یشیر الى أن هذه البحار السبعة ستة منها متصلة و بحر واحد منفصل لا یتصل بشىء من البحور المذکورة ثم یبدأ فى عد هذه البحار فذکر البحر الممتد من الصین و الهند و السند و الیمن بحر الصین و البحر الهندى و یتشعب من هذا البحر الخلیج الأخضر و هو بحر فــــارس، کما یتشعب منه خلیج القلزم و البحر الشامى حیث مخرجه من البحر المظلم الذى فى جهةالمغرب و یسمى هناک بحر الزقاق لأن سعته هناک تکون 18 میلا و یخرج من هذا البحر الشامى خلیجان أحدهما خلیج البنادقیین (جنوب ایطالیا) والثانى بحر نیطس، و أما بحر قزوین( جرجان) فهو بحر منقطع لا یتصل بشىء من البحار المذکورة. ثانیا: الأقالیم السبعة و یقسم فیه الأرض سبعة أقالیم و کلا اقلیم یضم عشرة أجزاء کما یلى:…» ابوالقاسم محمدبن حوقل بغدادی فی صورة الارض سنه 367 هجری یکتب فیمایلی: « بحر فارس» والذی یجب ان یذکر بعد دیار العرب بحر فـــارس لان بحر فـــارس یشتمل علی اکثر حدودها و تتصل دیار العرب به و بکثیر من بلدان الاسلام و تعتوره، ثم اذکر جوامع ممایشتمل علیه هذاالبحر و ابتداء بالقلزم و ساحله ممایلی المشرق فانه ینتهی الی ایله ثم یطوف بحدود دیارالعرب التی ذکرتها و اثبتها قبل هذا من هنا الی عبادان ثم یقطع عرض الدجله وینتهی علی الساحل الی مهروبان ثم الی جنابه، ثم یمر علی سیف فارس الی سیراف ثم یمتدالی سواحل هرموز من وراء کرمان الی الدیبل و سواحل الملتان و هو سواحل السند و قدانتهی حدبلد الاسلام. ثم ینتهی الی سواحل الهند ماضیا الی سواحل التبت فیقطع ها الی ارض الصین و اذا اخذت من ارض القلزم من جانب البحر العربی علی ساحله سرت فی مفاوز من حدود مصر حتی تنتهی الی جزائر تعرف ببنی حدان و کان بها مراکب لمن اثر الحج تخطف بالحجاج الی الجار و جدة، ثم تمتدفی مفاوزللبجة کان بهامعدن الزمرد و شیء من معادن الذهب الی مدینة علی شط البحریقال لها عیذاب و هی محاذیه للجار ثم یتصل السیف الی سوا کن، و هی ثلاث جزائیر یسکنها تجار الفرس و قوم من ربیعة و یدعی فیها الصاحب المغرب، و هی محاذیه لجدة و بین سوا کن و عیذاب سنجله جزیرة بین رأس جبل دوای و جبل ابن جرشم و هی لطیفة و بها مغاص لللؤلؤ و یقصد فی کل حین بالزاد و الرجال، و بینها و بینجدة یوم و احدولیلة و المستحل منها یصل الی جزیره باضع و بینهما مجر اوان، ثم یخطف المستحل عنها الی دهلک اربعه مجار. و من دهلک الی زیلع ستة مجار و باضع جزیره ذات خیر و میرو ماشیة و هی محاذیه لحلی و جزیرة دهلک محاذیة لعثر و جزیره زیلع، فکان ها بین غلافقه و عدن و جزیره بجه و بربره محاذیه لاعمال عدن، و من هذا الجزایر اکثر جلود الدباغ بعدن و الیمن من البقری و الملمع و الادم التقیل. ثم یمتدالبحر علی بحرالحبشه و یتصل بظهر بلدالنوبة حتی ینتهی الی بلدان الزنج، و هی من اوسع تلک الممالک فیمضی السیف محاذیا لجمیع بلدان الاسلام. و قدانتهت مسافة هدالبحر من شرقه و غربه و قد تعترض فیها جزائر و اقالیم تختلف لایعلمها الامن سافر فی البحر الی ان یحاذی ارض الصین17 مقدسی فی صفحهٌ 18 کتابه ( 375 هجری قمری ) یقول عن بحر فارسی : ابوریحان محمد بن احمدالبیرونی الخوارزمی (متوفی به سنه 440 هجری) و معاصر مع ابن حوقل فی الکتاب التفهیم الاوائل صناعة التنجیم و فی کتاب قانون مسعودی و ابوحفض زین الدین عمر مظفر معروف به ابن الوردی متوفی سنه 27 یکتب فصل من کتابهم عن بحر فارس : فصل فی بحر فارس و مافیه من الجزائر و العجائب ویسمی البحر الاخضر و هو شعبة من بحرالهندالاعظم و هو مبارک کثیرالخیر دائم السلامته. بحر فارس فی کتاب « المسالک والممالک « الاصطخری الصفحة : 12 ففصلت بلاد الإسلام عشرین إقلیما، وابتدأت بدیار العرب فجعلتها إقلیما، لأن فیها الکعبة ومکة أم القرى وهی واسطة هذه الأقالیم، ثم أتبعت دیار العرب ببحر فــارس لأنه یکتنف أکثر دیار العرب، ثم ذکرت المغرب حتى انتهیت إلى مصر فذکرتها، ثم ذکرت الشام ثم بحر الروم ثم الجزیرة ثم العراق ثم خوزستان ثم فارس ثم کرمان ثم المنصورة وما یتصل بها من بلاد السند والهند والإسلام، ثم أذر بیجان وما یتصل بها، ثم کور الجبال ثم الدیلم ثم بحر الخزر ثم المفازة التی بین فارس وخراسان ثم سجستان وما یتصل بها ثم خراسان ثم ما وراء النهر. فهذه صورة الأرض عامرها والخراب منها وهی مقسومة على الممالک. وعماد ممالک الأرض أربعة، فأعمرها وأکثرها خیرا وأحسنها استقامة فی السیاسة وتقویم العمارات فیهامملکة إیرانشهر، وقصبتها إقلیم بابل وهی مملکة فارس، وکان حد هذه المملکة فی أیام العجم معلوما، فلما جاء الإسلام أخذ من کل مملکة بنصیب، فأخذ من مملکة الروم الشام ومصر والمغرب والأندلس، وأخذ من مملکة الهند ما اتصل بأرض المنصورة والملتان إلى کابل وطرف أعلى طخارستان، وأخذ من مملکة الصین ما وراء النهر، وانضاف إلیه هذه الممالک العظیمة، فمملکة الروم تدخل فیها حدود الصقالبة ومن جاورهم من الروس والسریر واللان والأرمن ومن دان بالنصرانیة، ومملکة الصین تدخل فیها سائر بلدان الأتراک وبعض التبت ومن دان بدین أهل الأوثان منهم، ومملکة الهند تدخلفیها السند وقشمیر وطرف من التبت ومن دان بدینهم، ولم نذکر بلد السودان فی المغرب والبجة والزنج ومن فی أعراضهم من الأمم، لأن انتظام الممالک بالدیانات والآداب والحکم وتقویم العمارات بالسیاسة المستقیمة، وهؤلاء مهملون لهذه الخصال، المسالک والممالک الاصطخری ص 12 بحر فـــــارس وسنذکر بعد دیار العرب بحر فارس، فإنه یشتمل على أکثر حدودها، ویتصل بدیار العرب منه وبسائر بلاد الإسلام ونصوره، ثم نذکر جوامع مما یشتمل علیه هذا البحر، ونبتدئ بالقلزم على ساحله مما یلی المشرق، فإنه ینتهی إلى أیلة، ثم یطوف بحدود دیار العرب، التی ذکرناها وبیناها قبل هذا إلى عبادان، ثم یقطع عرض دجلة وینتهی على الساحل إلى مهروبان ثم إلى جنابة، ثم یمر على سیف فارس إلى سیراف، ثم یمتد إلى سواحل هرمز وراء کرمان إلى الدیبل وساحل الملتان وهو ساحل السند، وقد انتهى حد بلدان الإسلام، ثم ینتهی إلى سواحل الهند حتى ینتهی إلى سواحل التبت فیقطعها إلى أرض الصین؛ وإذا أخذت من القلزم غربیها على ساحل البحر سرت فی مفاوز، من حدود مصر حتى تنتهی إلى مفاوز هی للبجة، وبها معادن الذهب، إلى مدینة على شط البحر یقال لها عیذاب ثم یمتد على بلد الحبشة، وهی محاذیة لمکة والمدینة حتى یحاذی قرب عدن، ثم یقطع الحبشة ویتصل بظهر بلد النوبة حتى ینتهی إلى بلدان الزنج وهی من أوسع تلک الممالک فیمتد على محاذاة جمیع بلدان الإسلام، وقد انتهى مسافة هذا البحر، ثم تعرض فیه جزائر وأقالیم مختلفة إلى أن یحاذی أرض الصین هناک بعض منابع التاریخی الاخری ذی اهمیه من تراث عربی ـ اسلامی الذی یوکد اصالت الاسم الخلیج الفارسی، منها کتاب: .
|
||||
نظرات (0) |
و ایضا سجلت و وصفت الخلیج الفارسی فی کتب :
1ـ آثار البلاد و اخبار العباد ـ تالیف ابوعبدالله زكريا بن محمد بن محمود القزويني ـ طبعچاپ بيروت 1960.
2ـ احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم ـ تالیف شمس الدين ابوعبدالله محمدبن احمدبن ابوبكر الشامي مقدسي، معروف به البشاري، ـ ليدن 1960 (يطلب من مكتبة المثني ببغداد).
4ـ الاعلاق النفيسه ـ نوشتهٌ ابوعلي احمد بن عمر، معروف به ابن رسته، طبع چاپ ليدن 1981 ميلادي.
. 8ـ تاريخ التمدن الاسلامي ـ تأليف جرجي زيدان ـ طبع القاهره 1935 ـ جلد ثانی.
9ـ التفهيم لاوائل صناعة التنجيم ـ ابوريحان بيروني خوارزمي ـ تصحيح جلال همايي چاپ 1318 شمسي.
10ـ حياة الحيوان الكبري ـ شيخ كمال الدين الدميري، چاپ قاهره 1311 هجري.
11ـ خريدة العجائب و فريدة الغرائب ـ نوشته ابو حفض زيدالدين عمر مظفر، معروف به ابن الوردي ـ طبع چاپ قاهره 1303 هجري.
18ـ صبح الاعشي في صناعة الانشاء ـ ابي العباس احمدبن علي بن احمد القلقشندي چاپ قاهره 1913 تا 1920 جلد ثالث.
19ـ صورة الارض، تالیف ابوالقاسم محمدبن حوقل، طبع چاپ ليدن 1938 ، جلد اول.
20ـ طبايع الحيوان ـ تالیف شرف الزمان طاهر مروزي ـ طبع لندن 1942 .
21ـ عجائب الاقاليم السبعة الي نهاية المعمارة ـ تالیف سهراب ـ طبع چاپ وين 1929 .
22ـ العراق ـ تأليف سيد عبدالرزاق الحسني ـ طبع صيدا 1956 .
23ـ علم الخرائط ـ تأليف دكتر محمد عبدالكريم صبحي، چاپ قاهره 1966 .
24ـ قاموس الاعلام ـ تالیف شمس الدين محمد سامي، طبع استانبول 1306 هجري.
25ـ قانون مسعودي ـ تالیف ابوريحان بيروني الخوارزمي، حيدرآباد دكن 1955 .
26ـ قصة الحضارة ـ تأليف ويل دورانت ـ ترجمه به عربي از دكتر زكي نجيب محمود، قاهره 1965 .
27ـ لطايف اللغات ـ عبداللطيف بن عبدالله ـ نسخهٌ خطي.
28ـ مختصر البلدان ـ ابوبكر احمدبن محمد، معروف به ابن الفقيه (279 هجري)، ليدن 1885) يطلب من مكتبة المثني ببغداد).
29ـ مراصد الاطلاع ـ علي محمد البجاوي ـ طبع 1954 جزء اول.
30ـ المسالك و الممالك ـ ابواسحق ابراهيم الاصطخري، چاپ ليدن 1889 .
31ـ الموسوعة العربية الميسرة ـ تأليف صبحي عبدالكريم، ترجمه به عربي از محمد شفيق غربال، قاهره 1965 .
32ـ تطور الخط العربي ـ تأليف ناجي زيدالدين ـ طبع چاپ بغداد 1968 .
33ـ معجم البلدان ـ شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله حموي رومي، قاهره 1906 .
34ـ المنجد (معجم)، ـ بيروت 1966 .
35ـ نخبة الدهر في عجائب البر و البحر ـ نوشتهٌ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن ابي طالب الانصاري الدمشقي الصوفي ـ چاپ لايپزيك 1923 .
36ـ نزهة القلوب ـ حمدالله بن احمد بن ابي بكر مستوفي قزويني ـ چاپ 1928 ميلادي.
37ـ نزهة المشتاق ـ ابوعبدالله، محمدبن عبدالله معروف به شريف الادريسي، چاپ رم 1878 .
38ـ نهاية الارب في فنون الادب ـ تأليف شهاب الدين احمد عبدالوهاب النري ـ قاهره 1923
…
بحر فارس فی کتاب تاريخ ابن خلدون
الجزء الأول ص ( 2 من 258 )
وكذلك يقولون في تبع الآخر وهو أسعد أبو كرب وكان على عهد يستأنف من ملوك الفرس الكيانية إنه ملك الموصل وأذربيجان ولقي الترك فهزمهم وأثخن ثم غزاهم ثانية وثالثة كذلك وإنه بعد ذلك أغزى ثلاثة من بنيه بلاد فارس وإلى بلاد الصغد ….. وذلك أن ملك التبابعة إنما كان بجزيرة العرب وقرارهم وكرسيهم صنعاء اليمن. وجزيرة العرب يحيط بها البحر من ثلاث جهاتها: فبحر الهند من الجنوب وبحر فــارس الهابط منه إلى البصرة من المشرق وبحر السويس الهابط منه إلى السويس من أعمال مصر من جهة المغرب كماتراه في مصور الجغرافيا. فلا يجد السالكون من اليمن إلى المغرب طريقاً من غير السويس.
……….
تاريخ ابن خلدون الجزء الأول ( 3 من 258 )
والبحر الثاني من هذا البحر الحبشي ويسمى الخليج الأخضر يخرج ما بين بلاد السند والأحقاف من اليمن ويمر إلى ناحية الشمال مغرباً قليلاً إلى أن ينتهي إلى الأبلة من سواحل البصرة في الجزء السادس من الإقليم الثاني على أربعمائة فرسخ وأربعين فرسخاً من مبدئهويسمى بحر فـــارس. وعليه من جهة الشرق سواحل السند ومكران وكرمان وفارس والأبلة عند نهايته ومن جهة الغرب سواحل البحرين واليمامة وعمان والشحر والأحقاف عند مبدئه. وفيما بين بحر فارس والقلزم جزيرة العرب كأنها داخلة من البر في البحر يحيط بها البحر الحبشي من الجنوب وبحر القلزم من الغرب وبحر فارس من الشرق وتفضي إلى العراق فيما بين الشام والبصرة على ألف وخمسمائة ميل بينهما. وهنالك الكوفة والقادسية وبغداد وإيوان كسرى والحيرة. ووراء ذلك أمم الأعاجم من الترك والخزر وغيرهم. وفي جزيرة العرب بلاد الحجاز في جهة الغرب منها وبلاد اليمامة والبحرين وعمان جهة الشرق منها وبلاد اليمن في قالوا: وفي هذا المعمور بحر أخر منقطع من سائر البحار في ناحية الشمال بأرض الديلم يسمى بحر جرجان وطبرستان طوله ألف ميل في عرض ستمائة ميل في غربيه أذربيجان والديلم وفي شرقيه أرض الترك وخوارزم وفي جنوبيه طبرستان وفي شماليه أرض الخزر واللان. هذه جملة البحار المشهورة التي ذكرها أهل الجغرافيا……..
……. وفي الجزء السادس من هذا الإقليم فيما بين البحرين الهابطين من هذا البحر الهندي إلى جهة الشمال وهما بحر قلزم وبحر فارس وفيما بينهما جزيرة العرب. وتشتمل على بلاد اليمن وبلاد الشحر في شرقيها على ساحل هذا البحر الهندي وعلى بلاد الحجاز واليمامة.
في كتاب أحسن التقاسيم في معرفة الأقاليم المقدسي البشاري هي فی الصفحة 5
… فإنه جعلها خمسة، زاد بحر الخزر وخليج القسطنطينية. ونحن … إن البحار سبعة وإنما ذكر بحر العرب، وقال ولو أن … فيه فنقول أن البحر هو بحر الحجاز والسبعة بحر القلزم وبحر اليمن وبحر عمان … مكران وبحر كرمان وبحر فــــارس وبحر هجر، فهذه ثمانية … أكثر من عشرة لأنك تركت بحر الصين وبحر الهند وبحر الزنج. … في تفسير هذه الآية ورأينا بحر الصين لا يلقى الرومي سقط … أن النيل كان يفيض في بحر الصين إلى قريب. فأن … موسى إنما طرحت تابوته في بحر القلزم فخرج في النيل إلى … العرب قد كانت تسافر إلى فارس آلا ترى أن عمر بن … وعبادان لا بد له من بحر فارس وكرمان وتيز مكران، أولا … الناس يسمونه إلى حدود اليمن بحر فارس ، وان اكثر
..
… ووضع هذا الإقليم شرقيه بحر فـــــارس وغربيه كرمان ومفازة سجستان وأعمالها … مكران وجبال القفص من ورائها بحر فـــارس وإنما أحاط بحر فـــــارس بشرقي هذه البلاد وجنوبيه من
في كتاب الحيوان الجاحظ هي 1 صفحة 494
… في المواضع التي ليس بقربها بحرٌ ولا نهرٌ، ولا حوضٌ، … وفي سواحل بحر فارسناسٌ يأكلونها. … فإن يكُ بحرُ الحنظليَّين زاخراً
فی کتاب الزیج – البتاني
يخرج نحو أرض أيلة وهو بحر القلزم طوله ألف وأربعمائة ميل … وخليج آخر يخرج نحو أرض فارس يسمى الخليج الفارسي وهو من البصرة طوله ألف وأربعمائة ميل … الخليجين أعني خليج أيلة وخليج فــارس أرض الحجاز واليمن ويكون ما … وفي هذا البحر كله أعني بحر الهند والصين من الجزائر العامرة … كثيرة. فأما بحر أوقيانوس الغربي الذي يدعى المحيط … أرض الحبش إلى بريطانية وهو بحر لا تجري فيه السفن والست … وطنجة يسمى سبطاً يخرج إلى بحر الروم وفيه أيضاً من ناحية … فيه. وأما بحر الروم ومصر فإنه يخرج من … الذي يخرج من بحر أوقيانوس الغربي عند الجزيرة التي…..
بحر فـــــارس .. في كتاب الكامل في التاريخ ابن الأثير المؤرخ هي فی صفحة 9 و
صفحه 1129
همذان إلى التبت طولأن ومن بحر فــارس إلى بحر الديلم وجرجان عرضأن وجعل له ….
في كتاب الملل والأهواء والنحل ابن حزم هي فی ص 71
… إنما اللؤلؤ في مغاصاته في بحر فارس وبحر الهند وأنهار بالهند والصين
177
… إلى سواحل اليمن كلها إلى بحر فارس إلى منقطعة ماراً إلى الفرات … الفرات إلى منقطع الشام إلى بحر القلزم وفي هذه الجزيرة من … بكر سنتين وستة أشهر فغزى فارس والروم وفتح اليمامة وزادت قراءة
في كتاب المنتظم ابن الجوزي هي فی صفحة 4
… وشمالها مملكة الصين، وجنوبها بحر فارس . وأما مملكة فارس فشرقها بلاد الإسلام، وغربها … وشميشاط، وقاليقلا أبدا إلى بحر الخزر. وأما ساتيد وتبل …ص .10
… بعض العلماء: أعظم البحار بحر فارس ، وبحر الروم، … المحيط، وأعظمها طولاً وعرضاً بحر فارس ، وبحر القلزم، … على صورة الناس. وفي بحر الهند حيتان تبلع القارب، … سمك طيارة. وفي بحر الشرقي سمك طول السمكة مائة … ثلاثة بحور، ويقال أن بحر الهند طوله من المغرب إلى … جعل الله سبحانه وتعالى لكل بحر جزراً ومداً، وفي بحر فارس الماء ثلاثون باعاً إلى سبعين … الجيد، ثم بعد ذلك بحر فيه ملوك من العرب يكون … ص 13
… في السواد، قبل ملك فارس ، وأن النبط هم … سنة، ثم وليت ملك فارس فحفروا أنهار كوثى والصراة الصغرى … وحفر براز الروز رجل من فارس اسمه بران، وحفر الحجاج … في جزيرة الفضة التي في بحر الصين يخرج منها ثلاثة أنهار … المدار، ويصب الجميعإلى بحر فارس ومسافتها ثمانمائة ميل ونصف. … نهراً منها جيحان يصب في بحر الشامي، وطوله سبعمائة ونيف …ص. 249……. محفوظة إلى أن تصب في بحر فارس ، ثم غوِّرت وجرت
في كتاب الحيوان الجاهز الصفحة
494 … في المواضع التي ليس بقربها بحرٌ ولا نهرٌ، ولا حوضٌ، … وفي سواحل بحر فـــــارس ناسٌ يأكلونها. … فإن يكُ بحرُ الحنظليَّين زاخراً
في كتاب الزيج هي
الصفحة 14 … … من اثني عشر جزءاًوقدروا بحر الهند فقالوا أن طوله يعد … يخرج نحو أرض أيلة وهو بحر القلزم طولهألف وأربعمائة ميل … وخليج آخر يخرج نحو أرض فــارس يسمى الخليج الفارســــي وهو بحرالبصرة طوله ألف وأربعمائة ميل … الخليجين أعني خليج أيلة وخليج فـــــــارس أرض الحجازواليمن ويكون ما … وفي هذا البحر كله أعني بحر الهند والصين من الجزائر العامرة… كثيرة. فأما بحر أوقيانوس الغربي الذي يدعى المحيط … أرض الحبش إلى بريطانيةوهو بحر لا تجري فيه السفن والست … وطنجة يسمى سبطاً يخرج إلى بحر الروم وفيهأيضاً من ناحية … فيه. وأما بحر الروم ومصر فإنه يخرج من … الذي يخرج من بحرأوقيانوس الغربي عند الجزيرة التي
في كتاب المنتظم ابن الجوزيذکر ذکر بحر فارس مرات
الصفحة 4 … وشمالها مملكة الصين، وجنوبها بحر فارس . وأما مملكة فارس فشرقها بلادالإسلام، وغربها … وشميشاط، وقاليقلا أبدا إلى بحر الخزر. وأما ساتيد وتبل
10 … بعض العلماء: أعظم البحار بحر فارس ، وبحر الروم، … المحيط،وأعظمها طولاً وعرضاً بحر فارس ، وبحر القلزم، … على صورة الناس. وفي بحر الهندحيتان تبلع القارب، … سمك طيارة. وفي بحر الشرقي سمك طول السمكة مائة … ثلاثةبحور، ويقال أن بحر الهند طوله من المغرب إلى … جعل الله سبحانه وتعالى لكل بحرجزراً ومداً، وفي بحر فارس الماء ثلاثون باعاً إلى سبعين … الجيد، ثم بعد ذلك بحرفيه ملوك من العرب يكون
13 … في السواد، قبل ملك فارس ، وأن النبط هم … سنة، ثم وليت ملك فارسفحفروا أنهار كوثى والصراة الصغرى … وحفر براز الروز رجل من فارس اسمه بران، وحفرالحجاج … في جزيرة الفضة التي في بحر الصين يخرج منها ثلاثة أنهار … المدار،ويصب الجميع إلى بحر فارس ومسافتها ثمانمائة ميل ونصف. … نهراً منها جيحان يصب فيبحر الشامي، وطوله سبعمائة ونيف
249 … محفوظة إلى أن تصب في بحر فارس ، ثم غوِّرت وجرت
بحر فارس في كتاب الكامل في التاريخ ابن اثير
الصفحة 29 … وتزوج امرأة من نسل ملوك فارس يعرفون بالبادرنجبين، وكان قيما …وكان في سواحل بحر فارس ملك اسمه أسيون يعظم فسار … وقتل ملكها، وعاد إلى فارسوتوجه إلى محاربة نيروفر صاحب … مدينة سوق الأهواز وعاد إلى فارس بالغنائم، ثمعاد من فارس إلى الأهواز على طريق خرة … هناك كرخ ميسان وعاد إلى فارس .
1129 … همذان إلى التبت طولأن ومن بحر فــارس إلى بحر الديلم وجرجان عرضأنوجعل له
في كتاب الفصل في الملل والأهواءوالنحل ابن حزم
الصفحة النص
71 … إنما اللؤلؤ في مغاصاته في بحر فـــارس وبحر الهند وأنهار بالهند والصين
177 … إلى سواحل اليمن كلها إلى بحر فـا رس إلى منقطعة ماراً إلى الفرات …الفرات إلى منقطع الشام إلى بحر القلزم وفي هذه الجزيرة من … بكر سنتين وستة أشهرفغزى فارس والروم وفتح اليمامة وزادت قراءة
أساس البلاغة الزمخشری
الصفحة النص
60 … لأرضها ومحلتها، لأن بحر فارس وبحر الحبش ودجلة والفرات قد
في كتاب مجمع الأمثال الميداني
الصفحة 196 … أن الجلندى وقع إلى سيف فارس في دولة الإسلام، وإن … كان يأخذالسفن كان في بحر مصر لا في بحر الفــــــــــارسی .
کما تری ان الاسم الخلیج الفارسی صارت فی طوال 3000 سنه تراث الثقافی العالمی و علی الخصوص تراث الاسلامی العربی وكون دول عربية تطل عليه فليس معني ذلك أن أغير اسمه التاریخی کما قلنا ان اول من اقترح بتسمية الخليج عربياٌ کان رودريك اوون عمیلا للصهاینه فی کتابه فقاهه الذهبيه فی خليج العربية و اضيف هذا کان مباشرة بعد ثورة مصدق ضد هيمنة الاستعمار العجوز علی النفط الايراني . فی بداية الثورة الايرانية رجال الدين اقترحوا احتراماٌ للامة الاسلامية والعربية بتسميته خليج الإسلامي او خليج السلام لکن القوميين علمانیون العرب رفضوا هذا.
ان النقود العربيه فی منطقه الخلیج يجب ان يکون للبناء والتنميه المستمرة لا من اجل تغيير اسم.
کتبها دکتر محمد عجم
نظرات (0) |
جمال العقاد، SA، 31/10/2005 | ||
نحن العرب دائما ضد التيار. العالم کله کانوا يسمونها و يسميه بالفارسي ونحن نخالف العالم ونسميه الخليج العربي. فليكن فارسيا، أين المشكلة؟
|
عادل حسن، KW، 01/11/2005 | ||
بل هو خليج فارسي منذ الأزل ومازال، وجميع المصادر التاريخية والجغرافية تقول أنه خليج فارسي ، علما بأن تسمية الخليج العربي برزت مع استلام الرئيس جمال عبدالناصر لمقاليد الحكم في مصر وتوجهاته القومية .
|
منصور سراج، YE، 31/10/2005 | ||
في الحقيقة أرى أن هذا الموضوع قد أثار سجالا حادا بين الكتاب العرب والإيرانيين والغربيين وبذلك أرى أن الكاتب قد استهان بالموضوع واستخدم مقاربة جغرافية قليلة الإقناع وواهية الدلالة. موضوع كهذا ينبغي أن يُعطى حقه استنادا للمعطيات التاريخية والسياسية والجيوسياسية. إذن أعتقد أنه كان من الأحرى بالكاتب أن يذهب ويقرأ ما كتبه الايرانيون وغير الايرانيين في هذا الموضوع قبل الخوض فيه بهذه المقاربة البسيطة.
|
جمال قاسم، LB، 31/10/2005 | ||
إنها مناسبة لأدلي بدلو في أمر منذ زمن يحير عقلي. لا هو خليج عربي ولا هو خليج فارسي، لم لا نتفق على تسمية جديدة، تسمية مستلة من عباءة الإسلام، وأغلب أفراد المناطق الواقعة على ضفاف الخليج ينتسبون إلى الدين الاسلامي. لماذا لا تتبنى منظمة الدول او الشعوب الاسلامية تسمية الخليج الفارسي او العربي بالخليج الاسلامي. ولكن هل السبب في عدم محاولة طرح هذا الاسم هو تمزق الاسلام الى اسلام شيعي واسلام سني؟ لست أدري! أنا عربي من حيث اللسان. ومع هذا أرفض القول إن الخليج عربي وأفضل الخليج الاسلامي. أعرف أن الأسماء أصل كثير من الأمراض. ولكن بقليل من الحنكة تتحول إلى فسحة للتسويات. والطامة الكبرى إن رفض كل فريق هذا الخيار لأنه سيعني أن الاسلام الذي ندعيه لم يمح آثار الجاهلية التي تنتسب للعرق لا للدين.
|
محمد عبد الكريم، EG، 31/10/2005 | ||
التسمية الأكثر دقة تاريخيا للخليج هي تسميته بالخليج الفارسي، وهي التسمية التي ظلت سائدة حتى القرن العشرين تقريبا،
|
خالد الركابي، –، 31/10/2005 | ||
الايرانيون ليسوا وحدهم من يستخدم مصطلح الخليج الفارسي، بل كل الإذاعات الأجنبية الناطقة بالانجليزية تسمي الخليج بالفارسي، والخرائط العالمية تسميه أيضا بالفارسي، فالقضية لا تخص النظام الايراني الحالي ولا حتى نظام الشاه، وربما هي أبعد تاريخيا من عمر النظامين، ربما تمت تسميته في وقت كان شكل الدول العربية المطلة على الخليج لم يكتمل بعد فنسب إلى الفرس. وحلا للمشكله اقترح تسميته بالخليج الاسلامي، فالاسلام هو القاسم المشترك بين دول الخليج، علما بأن الخليج عدا شواطئه هو ملك لكل البشرية. أما الإصرار على تسميته فارسيا، فهو أمر غير مبرر ونذكرهم بخليج اسمه خليج الخنازير، فهل هذا يعني أن الخنازير تمتلك هذا الخليج.
|
مصونیت اموال دیپلماتیک در کشورها از تعرض
درخواست دولت فدرال کانادا برای مداخله در دو پرونده مربوط به قربانیان تروریسم و مسئله مصونیت دیپلماتیک دارایی های کشورهای خارجی در خاک کانادا خبرساز شده است.
دولت کانادا اعلام کرده است در پرونده های مربوط به قربانیان حمله های تروریستی که ادعا می شود با حمایت مقامات جمهوری اسلامی انجام شده اند، دارایی های دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران در خاک این کشور از مصونیت برخوردار هستند و این کشور مسئول محافظت از آن ها است.
قاضی دادگاهی در استان انتاریو اخیراً با درخواست دولت کانادا برای مداخله در این دو پرونده و محافظت از دارایی های دیپلماتیک ایران در این کشور موافقت کرد.
این دو پرونده قضایی مربوط به شهروندان ایالات متحده است که قربانی حمله های تروریستی بوده اند و براساس حکم دادگاه های ایالات متحده ایران مسئول آن ها بوده است.
یکی از این پرونده های شکایت را خانواده مارلا بنت ٢٤ ساله تشکیل داده اند که در بمب گذاری در خوابگاه دانشجویان دانشگاه هیبرو در سال ٢٠٠٢ در اورشلیم کشته شد. مارلا دانشجوی فوق لیسانس بود. در سال ٢٠٠٧ دادگاهی در ایالات متحده حکم داد که حماس مسئول این حمله و برای اجرای آن از پشتیبانی مادی ایران استفاده کرده است. براساس حکم دادگاه ایران باید به والدین و خواهر خانم بنت ١٣ میلیون دلار غرامت بپردازد.
پرونده دیگر مربوط به به آلن استین و خانواده دیوید جاکوبسون است. براساس حکم دادگاه ایالات متحده، این مرد در سال های ١٩٨٠ ربوده شد و حزب الله به درخواست ایران او را به گروگان گرفته بود. دادگاه در سال ٢٠٠٣ دستور داد ایران ٣٤٢ میلیون دلار به آقای استین بپردازد. در سال ٢٠٠٦ نیز دادگاه حکم داد که خانواده جاکوبسون واجد شرایط دریافت غرامت ٦ میلیون و ٤ صد هزار دلاری خواهد بود.
بنا به گزارش نشنال پست، وکلای وزارت دادگستری دولت فدرال کانادا با ارائه اسنادی به دیوان عالی قضایی انتاریو تاکید کردند «مصونیت دولتی ایران لغو شده است اما مصونیت دیپلماتیک این کشور هنوز به قوت خود باقی است».
دولت فدرال کانادا ادعا می کند که توقیف دارایی های دیپلماتیک ایران در اتاوا از سوی قربانیان عملیاتی تروریستی که با پشتیبانی و حمایت ایران انجام شده اند، نقض قانون بین المللی است و چنین اقدامی سفارت ها و ماموریت های دیپلماتیک کانادا در خارج از کشور را نسبت به اقدامات مشابه آسیب پذیر خواهد کرد. دارایی های دیپلماتیک ایران در اتاوا شامل ساختمان سفارتخانه و محل اقامت سفیر ایران در اتاوا است.
روزنامه کانادایی نشنال پست ادعا کرده است تصمیم و مداخله دولت کانادا در این مورد، اقدامی علیه قربانیان تروریسم و حمایت از جمهوری اسلامی ایران در رسیدگی به پرونده هایی است که در آن ها حکم توقیف دارایی های مقامات تهران در کانادا و تحویل آن ها به قربانیان عملیات تروریستی با پشتیبانی ایران صادر می شود.
وکلای دولت فدرال کانادا تاکید کرده اند ناکامی در محافظت از املاک و دارایی های دیپلماتیک تاثیر منفی بر دارایی های دیپلماتیک کانادا در خارج از کشور خواهد داشت.
بنا به گزارش نشنال پست، قربانیان این پرونده ها در کلیه موارد شکایت خود موفق نشده اند تا قضات دادگاه ها را به توقیف دارایی های ایران در ایالات متحده راضی کنند و در نهایت به دادگاه های کانادا روی آورند تا شاید بتوانند از محل دارایی های تهران در اتاوا غرامت خود را جبران کنند.
تسمیة الخلیج الفارسى تاریخیة قدیمة
nermeen 28-06-2008 GTM 2 @ 11:38
لا أدرى لماذا تصر دول الخلیج العربیة ( نمور من ورق لا تستأسد إلا على التوافه و على إخوانهم من المسلمین ، نعاج على إسرائیل و الغرب ) على استعمال مصطلح غیر معترف به من الأمم المتحدة و غیر معترف به تاریخیا ألا و هو تسمیة الخلیج بالعربى ، لماذا ینکرون و ینفون القومیات الإسلامیة الأخرى ، لماذا یرون أنفسهم جنسا متفوقا رغم ما نراه الیوم من خضوع و خنوع للأجنبى ، و لماذا یقبلون على أنفسهم فقط الفخر بعروبتهم ، أما إذا افتخر المسلم الإیرانى بفارسیته قالوا إنه شعوبى بغیض و قالوا دعوها فإنها منتنة .. یتفاخرون بأنسابهم و أحسابهم و عروبتهم کما یشاؤون رغم أن الله عز و جل قال : لا فضل لعربى على أعجمى .. و کانت غطرستهم العربیة و عنجیتهم تلک عبر التاریخ الإسلامى سببا فى نشوب الثورات ضدهم فى خراسان و فى المغرب و الأندلس .. و ماذا علیهم لو عاملوا کافة المسلمین کأخوة لا کأعاجم أو أقل درجة منهم .. فماذا یفترقون إذن عن الیهود شعب الله المختار !! و الرومان الذین یرون کل من عداهم برابرة !!
تسمیة الخلیج الفارسى تاریخیة قدیمة ، و ذکرت فى المراجع التاریخیة الإغریقیة و الإسلامیة ، و لا تزال معترف بها فى الأمم المتحدة و جمیع الأطالس و الخرائط العالمیة ، إلا فى الوطن العربى
لماذا قلب الحقائق التاریخیة ؟
هل نسیتم بأن هذا الخلیج کان یسمى قبل خمسین سنة من قبل قادة العرب القومیین بالخلیج الفارسی ؟
هل نسیتم أو تناسیتم الشعار المعروف للرئیس الراحل جمال عبد الناصر : الوطن العربى من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی . کان یقول (کلنا سندافع عن عروبتنا حتى یمتد النفوذ العربی من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی) و قال فى خطابه فى 26 یولیو 1956 ما نصه (القومیة العربیة اشتعلت زی ما قلت لکم من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی) ..
إن حکام دول الخلیج العربیة یتناسون الجغرافیة فکیف بهم مع التاریخ، والجغرافیة أکثر ثباتا وأقل تزییفا کما التاریخ، الخلیج الفارسی اسم تاریخی لهذا الخلیج وحین حاولت المجلة العالمیة ناشیونال جیوجرافی تغییر اسمه إلى الخلیج العربی واعترضت إیران على ذلک قدمت هذه المجلة اعتذارا وأعادت إلیه اسمه التاریخی، لا أجد فی هذا أی امتهان للعرب فللعرب بحر العرب ولم ینازعهم به أحد ولهم شط العرب ولم ینازعهم علیه أحد، فلم هذا التزییف، أما مقترحات الرئیس الإیرانی المنتخب دیمقراطیا فجاءت لتعزیز أمن الخلیج بدل الإتکاء على الغواصات وحاملات الطائرات التی تعمل بالطاقة النوویة وتحمل الأسلحة النوویة وهی أسلحة وطاقة نظیفة وصدیقة لدول الخلیج، ولکن برنامج إیران السلمی والذی اعترفت به وکالة الطاقة الذریة فهو عدوانی وغیر صدیق لبیئة الخلیج! أعتقد أن إیجاد هوة کبیرة بین الدول العربیة والید الإسلامیة الإیرانیة القویة الهدف منه تدمیر هذه الأمة وخلق عدو جدید، هذا العدو تقوم الآن بصناعته الماکینة الإعلامیة الإسرائیلیة والأمریکیة وبعض الأبواق الأعرابیة لتغییر البوصلة نحو إیران الإسلام وإبعادها عن إسرائیل ، وما مؤتمر أنابولیس إلا التمهید لهذا.
لماذا لا نسعى و نحن العرب إلى اتباع الحق و الحق أحق أن یتبع ، لماذا نتبع أهواءنا و أطماعنا و نناقض التاریخ و نناقض التسمیة الحالیة السلیمة المعترف بها عالمیاً .. لو اتبعنا الحق عندئذ نکون أمة قویة تعرف کیف تضبط نفسها و تکون کما قال الله عز و جل ” کونوا قوامین بالقسط ، شهداء لله و لو على أنفسکم أو الوالدین و الأقربین “
و فیما یلى مقال مفید بالإنجلیزیة و سوف نورد معه ترجمته بالعربیة نقلا عن موقع ویکیبیدیا :
فى عام 330 ق م أسست الأسرة الأخمینیة أول إمبراطوریة فارسیة فى بلاد فارس فى المنطقة الجنوبیة الغربیة من النجد الإیرانى . و نتیجة لذلک فى المصادر الإغریقیة ، عرف المسطح المائى الذى یحد ذلک الإقلیم باسم الخلیج الفارسى .
و باعتبار الخلفیة التاریخیة لاسم الخلیج الفارسى ، ذکر السیر أرنولد ولسون فى کتاب منشور عام 1928 أن :
” لا مجرى و لا قناة مائیة کانت بالغة التحدید و التمییز و الوضوح کالخلیج الفارسى بالنسبة للجیولوجیین و الأثریین و الجغرافیین و التجار و الساسة و الرحالة و العلماء و الدارسین سواء فى الماضى أو الحاضر . هذه القناة أو الممر المائى الذى یفضل النجد الإیرانى عن الجزیرة العربیة ، یتمتع بهویة و شخصیة إیرانیة منذ 2200 سنة مضت على الأقل . “
لا أثر مکتوب باق منذ العصر السابق على عصر الإمبراطوریة الفارسیة قد وصل إلى أیدینا ، و لکن فى التاریخ الشفهى و الثقافة الشفویة یطلق الإیرانیون على المیاه الجنوبیة اسم : بحر جام أو بجر إیران أو بحر فارس.
و خلال الأعوام من 550 إلى 330 ق م التى توافق فترة حکم ( عهد ) الإمبراطوریة الفارسیة الأولى فى منطقة الشرق الأوسط ، خصوصا منطقة الخلیج الفارسى برمتها و بعض الأجزاء من شبه الجزیرة العربیة کان اسم ” بحر فارس ” یکتب على نطاق واسع فى النصوص المصنفة و المجمعة .
و فى رحلة فیثاغورث تحدث فى عدة فصول عن وصف رحلاته مرافقا لدارا الکبیر ( داریوس العظیم ) إلى سوسا و بیرسیبولیس ، و وصف المنطقة . و من ضمن کتابات الآخرین من نفس الفترة و العصر ، تتحدث منحوتة منقوشة لداریوس العظیم عن الخلیج العربى ( البحر الأحمر حالیا ) و نهر النیل و نهر روما ( البحر الأبیض المتوسط حالیا ) و هى تعود إلى القرن الخامس قبل المیلاد حیث أطلق داریوس ملک الإمبراطوریة الأخمینیة على قناة الخلیج الفارسى المائیة اسم ( بحر فارس ) .
و منذ حقبة 1960 ( الستینیات ) و مع صعود حرکة العروبة و القومیة العربیة التى بدأت مع مصر فى عهد الرئیس جمال عبد الناصر ، تبنت بعض البلدان العربیة و بالخصوص و التحدید البلدان المطلة على الخلیج الفارسى مصطلح و تسمیة ( الخلیج العربى ) . و هو مصطلح محل خلاف و غیر شائع خارج نطاق العالم العربى و لا تعترف به الأمم المتحدة و لا المنظمات الدولیة الأخرى . و قد اقترحت و طالبت الأمم المتحدة فى العدید من المناسبات باعتبار مصطلح الخلیج الفارسى فقط هو المصطلح الوحید و الرسمى و الجغرافى القیاسى الملائم و التوصیف السلیم لوصف هذا المجرى المائى . و لقد کان مصطلح ” الخلیج العربى ” أیضا هو المسمى القدیم للبحر الأحمر . و قد بین المؤرخ هیکاتیوس ( 472 إلى 509 ق م ) فى خریطته للعالم موقع و تسمیة الخلیج الفارسى و الخلیج العربى ( البحر الأحمر ) بوضوح تام . و أیضا هناک خریطة باقیة رسمها هیرودوت ، المؤرخ الإغریقى العظیم ، ( 425 – 484 ق م ) ، یطلق فیها اسم الخلیج العربى على البحر الأحمر .
و فى خریطة العالم لدیسیرک ( 285 – 347 ق م ) أیضا یظهر الخلیج الفارسى و الخلیج العربى بوضوح . و فى الوقت نفسه فهناک الکثیر من الخرائط و الأعمال المکتوبة التى تمتد حتى القرن الثامن ، لمؤرخین مثل أریان و هیکاتیوس و هیرودوتوس و هیباریک و کلاودیوس بطلامیوس و کراتس مالوس .. و فى العصر الإسلامى الخوارزمى و أبو یوسف یعقوب بن إسحق الکندى و ابن خرداذبة و البتانى الحرانى و المسعودى و البلخى و الإصطخرى و ابن حوقل و أبو ریحان البیرونى و آخرون ذکروا أن هناک بحر عریض واسع فى جنوب إیران یسمى ” بحر فارس ” أو ” خلیج فارس ” باللاتینیة و العربیة . و فى کتاب یسمى ( برسیلوس أریاتیریا ) ذکر رحالة إغریقى من القرن الأول المیلادى اسم الخلیج العربى على ما یسمى الیوم بالبحر الأحمر ، و بحر أریاتیریا على ما یسمى الیوم بالمحیط الهندى ، و بحر فارس على المیاه المطلة على ساحل عُمان ، و أن منطقة برباروس ( الممتدة من ساحل عُمان حتى ساحل الیمن ) کانت ضمن بلاد فارس ، و أن الخلیج الواقع فى الجانب الجنوبى من إیران یسمى الخلیج الفارسى . و مع وصفه للممر المائى أثبت و أکد حیاة و معیشة الإیرانیین على کلا جانبى الخلیج .
و مؤخرا ، فى الجلسة الثالثة و العشرین للأمم المتحدة ، المنعقدة فى مارس – ابریل عام 2006 ، أکدت المنظمة من جدید على أن مسمى الخلیج الفارسى هو المسمى الشرعى و القانونى و المصطلح الرسمى الذى یجب على أعضاء الأمم المتحدة استعماله .
و فى العصر الاستعمارى ، من عام 1763 حتى 1971 ، کانت الإمبراطوریة البریطانیة تتمتع بدرجات متفاوتة من السیادة السیاسیة على بعض دول الخلیج الفارسى ، من ضمنها الإمارات العربیة المتحدة ( و التى کانت تسمى فى الأصل دول ساحل عمان ) و البحرین و الکویت و عمان و قطر خلال الاحتلال البریطانى للخلیج الفارسى
و ظلت بریطانیا لها الید العلیا و الوجود فى المنطقة ، ففى عام 2006 زار ما یزید عن ملیون بریطانى دبى وحدها .
ن یقرأ فی الأطالس الخلیج الفارسی وفی وقت من الأوقات أطلقنا علیه الخلیج العربی هذه رزالة لأن اسمه الخلیج الفارسی, وکون أن دولا عربیة تطل علیه فلیس معنی ذلک أن أغیر اسمه, وحتی نخرج من هذا المطب نسمیه الآن الخلیج أی خلیج؟ ومع
مجدى عمر یواصل شهادته للاهرام العربى:
|
||
أجری الحدیث ـ مهدی مصطفی:واصل السید مجدی عمر وکیل أول مجلس الدفاع الوطنی السابق شهادته فی الأحداث التی یشهدها الشرق الأوسط, وقدم حقیقة الاتصالات بین الرئیس عبدالناصر وإسرائیل, کاشفا عن وجود قناة هندیة رتبت لهذه الاتصالات بین ناصر ورئیس وزارء إسرائیل الأسبق موسی شاریت عام.1954 |
||
* ولماذا نحن ننجر إلی معاداة إیران, وقد تکون معنا فی مواجهة إسرائیل؟
أولا فی ظل الصراع الداخلی فی إیران, لا یمکن أن تنسی أمریکا إیران, خاصة أن إیران لدیها قوة نوویة, لا تستطیع أن تقول إنها امتلکت, بل علی أعتاب التفجیر النووی, خاصة مع تفکک الاتحاد السوفیتی والحدود الکبیرة بین إیران وبین روسیا, وهروب بعض التقنیات النوویة إلی إیران, ومع ذلک إیران لیست لدیها مشکلات مع إسرائیل, غیر أنها کثورة إسلامیة لا تستطیع أن تصمت علی إسرائیل, خاصة فی ظل الاعتداءات الإسرائیلیة علی الفلسطینیین, وانتهاک الأقصی, ولکن کل ما یقال عن تهدید إیرانی لإسرائیل لا نأخذه بجدیة شدیدة. لکن لا ننسی أن الثورة الإیرانیة فی1979, عندما قامت کان الذین هم فی العاشرة وقتها أصبحوا فی الثلاثین, والذین کانوا أطفالا أصبحوا فی العشرین, وبالتالی تشربوا أفکار الثورة الإسلامیة, التی تتکلم عن حقوق المسلمین فی کل مکان ومن ضمنها إسرائیل. ولا یعنی عدم وجود التهودید الإیرانی لإسرائیل أنها تهمل إیران, ومعها أمریکا, لأنها تمتلک قوة عسکریة ضخمة, ولدیها صاروخ أرض ـ أرض یصل إلی قلب إسرائیل, ولدیها بحوث نوویة متقدمة, إن هناک خطرا علی إسرائیل, من هنا یترک العراق علی حاله, حتی یأتی وقت یصبح فیه قاعدة, ولیس هذا فقط بل یشجع علی أن یؤوی المعارضة الإیرانیة فیه, رغم الحصار, لأن هذا شأن آخر. ثم إنهم غیر مدرکین لأبعاد إیران الداخلیة, فهم لا یعرفون إلی أین تمضی إیران فی ظل وجود جناحین, متشدد بقیادة( خامنئی) ومعتدل بقیادة( خاتمی) ولیس واضحا إلی أی فریق سوف تنتهی الغلبة, هل للفریق الذی ضد الغرب أم الفریق المعتدل الذی یفکر سیاسیا ویحاول إرجاع إیران إلی الأسرة الدولیة دون التخلی عن الثورة الإسلامیة فی ظل هذا الصراع یکاد یکون فی إیران جیشان, الحرس الثوری, وجیش الدولة نفسها, والحرس الثوری یمتلک معدات ثقیلة ومدفعیة ودبابات, ولیس مجرد حرس, وآخر وزیر دفاع خرج من الحرس الثوری. * لکن إیران( الثورة) کان یمکن أن تکون ظهیرة لنا فی مواجهة إسرائیل؟ صحیح, الإیرانیون أولا ینظرون إلی أنفسهم کجنس آری ویعتقدون أنهم أفضل من هؤلاء البدو ساکنی الجنوب, وإیران لدیها ساحة شاسعة وموارد کبیرة, ولها أفکار وأطروحات, وهذه الأمور غیر خافیة علی إسرائیل, ومن أسس الاستراتیجیة للأمن القومی الإسرائیلی أن الدول الإسلامیة غیر العربیة, ترکیا وإیران تحدیدا لا یجب أن تصبح قریبة من العالم العربی, وکلما استطاع الإسرائیلیون أن یثیروا السلبیات والخلافات بینهما وبین العرب سیکون ذلک أفضل لهم, لأن أی دولة من تلک الدول تنحاز بشکل جاد إلی العرب سیکون ذلک بدایة تغییر نظریة الأمن الإسرائیلیة علی الفور. فقبل الثورة الإیرانیة کانت إیران من أصدق أصدقاء إسرائیل, وکانت تمدها بالبترول, أما ترکیا فعلاقاتها معها قویة وکما نری الآن والمحاولات الإسرائیلیة لا تنتهی لإبعاد إیران عن العالم العربی, وحتی لو کانت إیران تقیم علاقات طیبة مع العرب, فهذا لا یعنی أنها معنا, قد لا تکون ضدنا, لکن بالتأکید لیست معنا وهذا أحد اعتبارات نظریة الأمن الإسرائیلی. * حتی بعد الثورة الإسلامیة؟! ما خدمهم بعد تلک الثورة أن هناک نزیفا یسمی الجزر الإماراتیة الثلاث, والتنازع مع الإمارات بشأنها, ثم کیف ننسی أن الرئیس العراقی صدام حسین( الله یسامحه) حارب إیران, واضطر العالم العربی أن یدعم العراق, کل دولة حسب مقدرتها, والإیرانیون لا یستطیعون نسیان هذا أبدا, فصدام حسین نقض الاتفاق الذی وقعه بنفسه, ولیس أحدا غیره, وهو اتفاق الجزائر الذی ینظم المرور فی مجری شط العرب1975, عندما کان نائبا للرئیس البکر, وهذه الحرب التی شنها صدام خلفت خسائر ضخمة لدی إیران, والتاریخ سیقول ما الذی دفع صدام إلی هذه الخطوة؟ لأنه لا توجد أیة مناسبة لیقوم بالحرب, ثم إنه له مطالب عجیبة فی عربستان, التی أصبحت إیرانیة وأهلها إیرانیین, حتی إن المرشح للرئاسة علی شمخانی من أصول عربیة, وأنت أثرت نقطة تجعلنی أشک فی دوافع صدام حسین فی حربه ضد إیران؟ ولکننی أعود لأقول إن أمریکا وإسرائیل لم تحسما بعد موقف إیران وإلی أین تسیر بین الجناحین فهما یتحسبان لإیران علی مصالحهما الاستراتیجیة, ولکن لیس لأن إیران سوف تنحاز للقضایا العربیة, لأنهما لن تسمحا لها بذلک, لأنهما تنظران إلی دعم حزب الله فی لبنان مع إیران, المرتبط تاریخیا بها, وفی الحقیقة أن أی ثورة تغلق الباب علی نفسها تموت, وبالتالی إیران تدعم حزب الله من هذا المنطلق حتی یقول الناس إن إیران تحارب إسرائیل وغیر ساکتة علی احتلال أرض إسلامیة, ولا یمکن لإیران کثورة إسلامیة أن تغض الطرف عن القدس والمسجد الأقصی ولابد أن یکون لها موقف من هذا حتی تقنع الجماهیر الإیرانیة, وإذا کانت إیران العربیة غیر معادیة, فهی لیست بصدیقة. أما العالم العربی کونه یضم إیران, فهذه أمنیة غالیة لکنها صعبة التحقیق, فی جیلی علی الأقل, لأن هناک فی العالم العربی أثقالا من الماضی, مضافا إلیها أخطاء التاریخ الحدیث, مثلا هناک فی العالم العربی یقال الخلیج بینما جیلی فی أیام الدراسة فی خرائط وزارة التعلیم الحکومیة, کان یقرأ فی الأطالس الخلیج الفارسی وفی وقت من الأوقات أطلقنا علیه الخلیج العربی هذه رزالة لأن اسمه الخلیج الفارسی, وکون أن دولا عربیة تطل علیه فلیس معنی ذلک أن أغیر اسمه, وحتی نخرج من هذا المطب نسمیه الآن الخلیج أی خلیج؟ ومع أنها أخطاء تافهة إلا أنها مؤثرة, مثل أیام الوحدة فی1961-58, مع سوریا طبعنا خرائط وفی داخلها لواء الإسکندرونة فأخفنا إیران وشککنا ترکیا, وکل هذا یصب فی صالح نظریة الأمن الإسرائیلیة. حلف استراتیجی * کنت أشرت أنه فی حرب1973, کان هناک حلف سیقام بین مصر وإیران والسعودیة؟ صحیح, فبعد حرب أکتوبر1973, بدت ملامح حلف استراتیجی بین ثلاثة زعماء, أنور السادات, وشاه إیران محمد رضا بهلوی والملک فیصل, وکان الثلاثة علاقاتهم طیبة جدا, ومن ینظر إلی الخریطة یری الدول الثلاث بأحجامها الکبیرة, یتخیل الموارد التی تملکها, ولو کان شکل هذا الحلف فعلا, ما کان أحد یستطیع أن یضع قدمه فی هذه المنطقة, وکانت إسرائیل ستظل بحجمها علی الخریطة, مجرد دولة صغیرة, لیس أکثر. اللافت أن کل زعیم من الثلاثة رسم له السیناریو الذی أودی به, لدرجة أن أمریکا سمحت, کما قال الشاة فی مذکراته, بقیام ثورة إسلامیة لا تعرف نتائجها, ومنذ البدایة کانت ضد أمریکا, فقد استولی الطلبة علی السفارة الأمریکیة فی طهران, لکن رغبتها کانت کیف تتخلص من هذا الحلف أولا, وتمزیقه قبل أن یبدأ, ثم تری ـ من وجهة نظرها ـ ماذا سیحدث بعد ذلک, لأن تشکیل هذا الحلف کان سیشکل خطرا علی مصالحها ومصالح إسرائیل. * هل یعنی هذا رد غیبة السادات والشاه؟ بغض النظر عن الأشخاص, أعنی أن لدی فکرا إستراتیجیا, ولا أتکلم فی السیاسة, فإیران کانت ستصبح إضافة هائلة للعالم العربی فی حالة حدث هذا الحلف. * لکن هیکل کشف عن دور الشاه فی نادی السفاری والتحالف مع فرنسا فی إفریقیا, والثورة الإسلامیة قامت من الشارع؟ بالتأکید الشاه کانت له أطماع إقلیمیة وسیاسیة, کان یرید أن تکون إیران الدولة القاعدة فی المنطقة بعد عدوان1967 علی مصر, وکان یری67 من وجهة نظره ضربة قاصمة, وکان یری أن العراق دولة صغیرة بالنسبة له, حتی الإیرانیون یعتبرون العراق جزءا من إیران, ومن هنا اعتبر نفسه رائدا, فی المنطقة, حتی لو عمل لحساب أمریکا, وفی الوقت نفسه حاول أن یدخل نادی السفاری الفرانکوفونی, من أجل طموحه الشخصی, برغم علاقاته بأمریکا, حتی إنه مول صفقة الکونکورد الفرنسیة عن طریق قرض إیرانی. ولست مع الذین یرون أن ثورة إیران مؤامرة, فقد خرجت من الشارع وعطلت الجیش وجعلته لا یتحرک, وضربت جهاز( السافاک) جهاز مخابرات الشاه الرهیب, لأنها کانت ناتجة عن عوامل داخلیة, بدأت بإرهاصات أیام الشاه من حرق سینما أصفهان التی مات فیها حوالی500 شخص, ولا تنس أن الشیعة غیر السنة فلدیهم تنظیم محکم وتقدیس للآیات, وهو ما حاول ضربه الشاه وأبوه ولم یفلحا, وما أرید أن أقوله إن ثورة إیران حقیقة شعبیة, لکن فرنسا سمحت بطائرة للخومینی یعود بها إلی طهران, مع أنها صدیقة الشاه, وأمریکا غضت الطرف, هی ثورة شعبیة کانت تحتاج إلی الکبریت الخارجی. الجزائر ـ العراق * من واقع خبراتک کیف تری ما یحدث فی الجزائر؟ الجزائر فی موقف خطیر, لأن هناک صراعا خفیا وقدیما بین أمریکا وفرنسا, من الذی سوف یسیطر علی الجزائر؟ وفی وقت ما, قیل إن بعض شرکات البترول الأمریکیة کانت علی صلة بشخصیات فی الثورة الجزائریة, ولا أستطیع أن أقول إن تلک معلومات, ولکن هذا یصدق من حیث المنطق, فالجزائر دولة ضخمة فی مواردها, وقربها من أوروبا, وبالتالی نتساءل من وراء هذا المذابح الرهیبة هناک؟ بعد انهیار الاتحاد السوفیتی, اشتد الصراع بین فرنسا وأمریکا علی الجزائر, واکب ذلک رحیل هواری بومدین الاشتراکی والمسلح تسلیحا سوفیتیا, والاتجاه نحو اقتصاد السوق, والجزائر بذرة مناسبة جدا لذلک, فاقتصادها یعتمد علی تصدیر البترول, والغرب هو الذی یشتریه, أما الروس فلدیهم بترولهم, وبرغم أن فرنسا وأمریکا فی منظومة غربیة واحدة إلا أن هذا لم یمنع من التنافس الشرس علی الجزائر, ففرنسا بحکم الارتباط الثقافی بینها وبین الجزائر, خاصة أن المؤسسات الاجتماعیة مبنیة علی النمط الفرنسی, أما أمریکا, بحکم أنها الدولة العظمی, کان لا یمکن أن تترک موقعا کهذا, وانظر ما یحدث فی منطقة القبائل, ویقال إن المذابح تحدث بالقرب من معسکرات القوات المسلحة, دون أن تحرک ساکنا لکن لیست هذه معلومات. * وماذا عن العراق؟ هناک مخطط للاحتفاظ بالعراق خارج الأمة العربیة, علی أن یترک علی ما هو علیه, وإذا کان هناک حظر علی البترول, سندعه فی باطن الأرض, لأنه فی النهایة سیکون لهم, وإذا کانت حکومة العراق تهرب بعض البترول, لیس هناک مانع. لکن یظل العراق أحد البعبعین اللذین یخیفان منطقة الخلیج, ومن هنا یکون الوجود الأمریکی مشروعا, بالإضافة إلی وضع العراق فی مواجهة إیران التی لا یعرفون إلی أین تتجه فی ظل الصراع بین المتشددین والمعتدلین. |
||
ترکیا
* عودة إلی صراعنا مع إسرائیل, بعد ضرب حزب الله لـ مرکفا فی جنوب لبنان تراجعت ترکیا عن التسلیح بها خاصة بعد إسقاط الفانتوم الترکیة التی تم إصلاحها فی إسرائیل, کیف تری التسلح الإسرائیلی؟ مرکفا دبابة جمع الإسرائیلیون فیها کل ممیزات الدبابات, الروسیة, والأمریکیة والفرنسیة, وهی دبابة خطیرة, لکن ترکیا لم تتراجع فی الصفقة الإسرائیلیة لهذا السبب, إنما لأن الأمریکیین عرضوا علی ترکیا ـ کونها عضوا فی حلف الناتو ـ أن یؤجروا لها200 دبابة بدلا من شرائها. ولکن ما أرید أن أوضحه هنا أنه بدأ التناقض الأمریکی ـ الإسرائیلی فی مجال التسلیح, خاصة أنه مجال مصالح حیویة لأمریکا وشرکاتها التسلیحیة, ففی واقعة لافتة بعد أن أصبحت بولندا عضوا فی الناتو عام1999, کان لابد أن تؤهل تسلیحیا من خلال أسلحة الناتو, وبالتالی تشتری السلاح من أمریکا, زعیمة الناتو, فدخلت شرکة إسرائیلیة وأبرمت مع بولندا عقدا لتورید السلاح الإسرائیلی, لکن الشرکات الأمریکیة تدخلت واستطاعت أن تلغی العقد عن طریق رئیس وزراء بولندا السابق. وبعد أن انتهی العقد مع بولندا, تصاعدت الاتهامات الأمریکیة لإسرائیل ثم سکتت فجأة, فعندما یتم تبادل الاتهامات بین الطرفین تعرف أن السلاح وراء الخلافات, وفی واقعة أخری باعت إسرائیل السلاح للصین وحتما داخل هذا السلاح تکنولوجیا أمریکیة, وهو ما أغضب أمریکا, لکن الموضوع تم احتواؤه. لاحظ أن مجال التسلیح لإسرائیل مهم جدا, لأنه من الصناعات ذات العائد العالی, ویعمل فیه عشرات الآلاف من الإسرائیلیین, وبالتالی هی تحتاج إلی أسواق, ومن هنا یبدأ التناقض الأمریکی ـ الإسرائیلی, لکن علینا کعرب ألا نرکن إلی هذا التناقض. الاستراتیجیة الأمریکیة والشرق الأوسط * الدول العربیة, أصبحت محاصرة, مرة بالحروب الخارجیة کالعراق, مرة بالحروب الأهلیة کالجزائر, أو بالتفکک کالصومال, هل هذه استراتیجیة موجهة للعالم العربی؟ لاشک أن الأطراف الخارجیة تدرک أن توقد العرب عامل مؤثر فی السیاسة العالمیة, والأمریکیون یرفضون هذا تماما, حتی الأوروبیون أصدقاؤنا فقط فی حالتنا الراهنة, وسیرفضون أی نوع من الوحدة العربیة, لأن قوة اللوبی الصهیونی تعمل داخل هذه البلدان لجعلنا منقسمین علی أنفسنا. وقد روج الأمریکیون مبکرا حتی قبل أن ینتهی التهودید الشیوعی لهم, بأن التهدید الذی سیواجهونه هو التهدید الإسلامی, لأن العرب وحولهم دول إسلامیة, فی حالة توحدهم فی أیة صیغة, یصبح هذا شیئا خطیرا علی مصالح أوروبا وأمریکا, ولإثبات هذه المزاعم بالتهدید الإسلامی, بدأت عملیات إذکاء التطرف الإسلامی, وساعدت فی ذلک حرب أفغانستان, لأنه بعد تلک الحرب بقیت کوادر مدربة ومسلحة کانت قد شارکت فی القتال, ثم مارسته فیما بعد, وإذکاء التطرف الدینی یعنی أنه یحقق هدفین, أولا: حتی یفهم ما یسمی بالعالم الحر, أمریکا وأوروبا, أن ینظر إلی التهدید الإسلامی جدیا, وأنه یقوض أسس الحضارة الغربیة, وثانیا: أن إذکاء التطرف یفت فی عضد الدول الإسلامیة نفسها, ویهدد التنمیة الاجتماعیة, خاصة أنه لا توجد دولة إسلامیة واحدة, لیس فیها أقلیات غیر إسلامیة, وبالتالی یصبح من السهل تألیب المواجع بین الإسلام والأقلیات غیر الإسلامیة. ونحن نعرف أن للحرکة الصهیونیة العالمیة, مصلحة أکیدة فیما یحدث, فهی تشیع أن الإسلام یهدد الحضارة الأوروبیة جمیعا, ومن آخر العملیات فی هذا الجانب عملیة المدمرة الأمریکیة کول فی الیمن, وقبلها انفجار السفارتین الأمریکیتین فی کینیا وتنزانیا, أولا سأبدأ من المنفذ سأجد أن هناک منفذ عملیة ومعه أفراد, وأن هناک شخصا ما أعطاه التعلیمات للتنفیذ, وآخر خطط للعملیة, وهناک جانبان, أولا فنی وحرفی, بمعنی إلی أین یذهب فی جسم المدمرة, وأی جزء بالتحدید, ثانیا جانب إداری هو تدبیر التمویل المعدات نقل الأفراد, ومن ثم نأتی إلی المخ الکبیر الذی أعطی التعلیمات, أما الشباب الذی نفذ قد لا أشک فیه, ولا فی دوافعه لکن عندما نصعد إلی أعلی تبدأ الحکایة, فالقائد الأعلی هو الذی له مصلحة مباشرة, وهناک شکوک فی تدمیر المدمرة کول فالناس یتساءلون کیف تتم عملیة معقدة کهذه؟ ولیس کما یقول البعض إن المنظمات الإسلامیة عملیة, لیس المسألة بهذه البساطة. وما أعنیه أن هناک قوی خارجیة علی الخط لها مصلحة فی عملیة المدمرة کول وفی عملیة السفارتین. * لکن العالم الحر هذا ینساق وراء تلک القوی الصهیونیة؟ لا تنس أن المنظمات الصهیونیة داخل أمریکا تسیطر علی السلطتین التشریعیة والتنفیذیة, وعلی القاعدة الشعبیة, خصوصا فی مجتمع حر مثل أمریکا, وبالتالی أشاعوا بأن المسلمین إرهابیون ومتخلفون, ولا تنس أن المنظمات الصهیونیة تستغل الاضطهاد الذی حدث لهم فی روسیا القیصریة بعد اغتیال القیصر1882, ثم فی ألمانیا النازیة وفی أوروبا الشرقیة کلها, وتنبهوا إلی ضروة السیطرة علی القاعدة الشعبیة, فقد ترکوا صورة الیهودی المرابی القدیم, الذی یظل ملتصقا بکرسی الحاکم ویموله فی حروبه ثم یستنفد طاقاته, لا الآن فی المجتمعات الحدیثة, لابد من إقناع الجماهیر, التی ستصل بالحاکم إلی کرسی القیادة من خلال الانتخابات واللوبی الصهیونی بأمواله یتحکم فی القاعدة الشعبیة. |
||
ولو نظرنا إلى الضفة الأخرى من الخلیج الفارسی، بلاد فارس قدیماً، وتحدیداً إلى ما یسمى الیوم بإیران، لوجدنا أن سبل الحضارة ل
نضال نعیسة
sami3x2000@yahoo.com
الحوار المتمدن – العدد: 2238 – 2008 / 4 / 1
أثارت الکلمة التی ألقاها الرئیس اللیبی العقید معمر القذافی، والتی أشار فیها إلى الأصول الإیرانیة لشعوب الخلیج الفارسی، شجوناً کامنة، وموجة عارمة من ردود الأفعال المستنکرة، والمؤیدة لتلک الإشارة “الاستفزازیة” العابرة. وبغض النظر عن البواعث، والتضمینات المختلفة لتلک الإشارة وتفاعلاتها السیاسیة والإعلامیة، والمواقف المتباینة منها، سلباً أو إیجاباً، فإنها، فی الواقع، لا تخلو من حقائق هامة بقدر ما هی مؤلمة وجارحة، وتلامس مسکوتات طال التعتیم علیها ومداراتها.
ویحاول العرب، الیوم، الذین لم تکن لهم أیة هویة أو رسالة حضاریة ما مؤثرة، عبر التاریخ، بقدر ما کانت هویتهم وسلوکهم مدمراً للکثیر من القیم والمفاهیم التی أعطبت عقل الإنسان “العربی” عبر انشغالاتها السفسطائیة الدونیة والإشکالیة، نقول یحاولون التمظهر بأنهم سلیلو حضارات راقیة وعظیمة، وبأنهم أنداد حضاریون لحضارات عظیمة وخارقة کالیونانیة والفارسیة والرومانیة والغربیة الحدیثة. وبأن لهم حضارة وتاریخ مشرف یعول علیه، وکان لهم إسهامات فی ما وصلت إلیه المدنیة الإنسانیة الحدیثة من رقی وتمدن وشأن عظیم. وتحقیقاً لتلک الغایة یسوقون الکثیر من الخرابیط والأوهام والأکاذیب والتلفیقات غیر المسنودة لا علمیاً ولا مادیاً، یؤازرهم فی ذلک رهط من الکتبة المسترزقین الذین یحاولون رسم صورة مغایرة لواقع العرب الحضاری وتاریخهم الأسود الخزی.
ولنعترف بادئ ذی بدء أنه لم تقم حضارة یعول علیها، یوماً، فی محیط ما یعرف بشبه الجزیرة العربیة على الإطلاق. فلا وجود، البتة، لأیة أوابد تاریخیة وحضاریة فی طول الجزیرة العربیة وعرضها کما نرى فی بلدان أخرى قریبة، کالمسارح الرومانیة الرائعة مثلاً، أو حدائق بابل وإهرامات الجیزة، على سبیل المثال لا الحصر، ولم یکن لعجائب الدنیا السبعة The Seven Wonders أی نصیب تاریخیاً فی أی مکان من جزیرة العرب أو حضارتهم التی یطنطنون بها لیل نهار، وبمناسبة أو من غیر مناسبة. وهذا ما ینسف أیة فکرة عن وجود أی شکل من أشکال الحضارة هناک. ةللحقیقة والتاریخ، نقول، ربما کانت هناک أنماط متفرقة من أنشطة سکانیة رعویة وقبلیة وتبادلات مشاعیة وبدائیة مختلفة وبسیطة، غیر أنها لم ترتق یوماً لتکوّن نواة لتشکل حضاری إنسانی شامل بالمفهوم الحرفی للکلمة. وعندما قامت ما یسمى بالحضارة الإسلامیة فلقد کانت، تماماً، خارج حدود تلک البیئة الصحراویة القاحلة غیر الصالحة، حتى الیوم، للحیاة البشریة. وظهر العرب دائماً، قدیماً وحدیثاً، کأقوام متناحرة ومشتتة ولا رابط یربط بینها، وخارج کل السیاقات التاریخیة المتعارف علیها، وعن التفاعل الحضاری الإیجابی السلیم.
ولو نظرنا إلى الضفة الأخرى من الخلیج الفارسی، بلاد فارس قدیماً، وتحدیداً إلى ما یسمى الیوم بإیران، لوجدنا أن سبل الحضارة لم تنقطع یوماً عن هذه الأرض وتمتد الحضارة الفارسیة لأکثر من ألفی عام وکانت تسمى بعرش الطاووس وکان الشاه محمد رضا بهلوی آخر أباطرته الذی أطاح به الإمام آیة الله روح الله الموسوی الخمینی ذات صبیحة من شباط فبرایر 1979 قدمت خلاله هذه الحضارة للبشریة معالم وأوابد حضاریة وتراث أدبی وفنی وموسیقى ثری سیبقى على مر الزمان. وما انفکت الحضارة عنها یوماً، لا بل کانت تمد وتهب ما سمی بالحضارة العربیة بکل أسباب القوة والبقاء من علماء وفکر وفلسفة. فقد کان علماؤها وفلاسفتها وحتى أئمتها ورواة أحادیثها ومفسریها ونابغة العربیة الأکبر سیبویه مثلاً، هم العصب والعمود الفقری لما أطلق علیه زوراً وبهتاناً ودیماغوجیاً بالحضارة العربیة.
وتثار الیوم معرکة حامیة الوطیس لنسبة ذاک الممر أو الخلیج المائی الذی یفصل إیران عن شبه الجزیرة العربیة Arab Peninsula. وحلاً لذاک الخلاف والإشکالیة یقترح بعض المتفائلین والطوباویین تسمیته بالخلیج الإسلامی، کحل وسط وتصالحی یصب فی مصلحة العرب، بکل ما فیه من ظلم وإجحاف ونکران تاریخی وهروبا من استحقاق حضاری وجغرافی. فلو أخذنا الترکیبة السکانیة، مثلاً، کأحد عوامل الاستنساب المنطقیة تلک لرجحت، وبکل أسف، الکفة لصالح “المجوس الفرس” أو ما یسموا بالإیرانیین فی القاموس السیاسی الحدیث، حتى ولو کانت هذه النتیجة مصدر خیبة أمل لکل العروبیین. فـ”الفرس” یذرعون ضفتی الخلیج تاریخیاً بالسکان وهم وراء ازدهاره التاریخی. وهم عماد ما یسمى بالنهضة العمرانیة والتجاریة الخلیجیة، التی تقوم الیوم، وتحدیداً على أیدی الهنود والباکستانیین والإیرانیین، وبقیة الجنسیات، ویقتصر فیها دور العنصر العربی على احتلال المناصب الشکلیة الرفیعة وشغر الواجهات الإعلامیة والظهور أمام الکامیرات فیما الشارع الحقیقی کله غیر عربی. وباتت هذه الترکیبة السکانیة تنذر بالکثیر من عوامل الانفجار الاجتماعی والدیمغرافی فی تلک البلدان، ولا یشکل “العرب” إلا ما مجموعة 15% من عدد السکان فی بعض الدول الخلیجیة حسب إحصائیات رسمیة ومعتمدة، وأصبح العنصر “العربی” عنصراً أقلاویاً یعانی الغربة والفراغ والتهمیش الاجتماعی، ولیس ببعید ذاک الیوم الذی ستفرض القوانین، ومن أصدقاء الخلیجیین بالذات، والتی تصب فی صالح توطین الجیل الثالث أو الرابع من أولئک المهاجرین الإیرانیین والهنود والباکستانیین وغیرهم.
ولو قارنا الیوم وضع بلاد فارس، “إیران”، مع وضع الدول الخلیجیة سیاسیاً، فلن تکون النتیجة إلا أکثر خیبة للعروبیین ومن لف لفهم من الراقصین على أنغام عروبتهم الجوفاء. فإیران استغلت ثروتها وإمکانیاتها لتصبح دولة قویة فی النادی النووی الدولی وتقارع أمریکا وأوروبا، فیما تبدو الدول الخلیجیة کأجرام صغیرة تدور فی الفلک الأمریکی وغیره وترهن ثروتها ووجودها وأمنها بأیدی “الکفار والیهود والصلیبیین” حسب الخطاب الرسمی لوزارات الأوقاف التی تمولها الحکومات الخلیجیة، وبددت هذه المشیخات ثرواتها على کل ما هو فارغ وشکلی غیر جدوى وصوری. وتهیمن إیران على سیاسات المنطقة، ولها نفوذ واسع على الأقلیات الشیعیة المضطهدة والمهمّشة فی الدول الخلیجیة. وهذا ما حدا بالرئیس مبارک لإطلاق تصریحه الشهیر عن میول الشیعة العرب لإیران، والتحذیر الأکثر خطورة عن تبلور هلال شیعی الذی أطلقه الملک عبد الله الثانی وضرورة التصدی له. وصواریخ وأساطیل وقوة إیران فی “الخلیج الفارسی”، وعذراً لدقة المصطلح”، لیست معادلة أو رقماً سهلاً یمکن تجاوزه من أی متابع استراتیجی. وعلى النقیض من ذلک تظهر دویلات ومشیخات الخلیج کمحمیات أمریکیة ومهبطاً ومحطة استراحة واستجمام وتزود بالمعنویات للزوار والجنرالات الغربیین (الغربیون عموماً لا یحتاجون لفیزا لزیارة دول الخلیج ولا یخضعون لنظام الکفیل العنصری ویدخلونها بسلام آمنین مطمئنین)، فیما تفرض شروط تعجیزیة وإذلالیة على زیارة وإقامة العرب المسلمین الفقراء الجیاع المساکین ویخضعون لنظام “القنانة” العصری أوالکفیل العنصری.
ویستعمل الإعلام والخطاب الغربی ومنظریه وکتابه وأدبیاته، رسمیاً، وعفویاً، لفظة الخلیج الفارسی The Persian Gulf للإشارة أو حین التحدث عن هذا الموضع الجغرافی دون اعتبار لما یترکه ذلک من سخط ومضض وإحراج فی نفوس “عرب الخلیج”. وقد سمعت بإذنی هاتین، اللتین ثقبتهما فتاوى شیوخ الإسلام المجاهدین الذین ترعاهم دول الخلیج، کوندی رایس ورامسفیلد وبوش وریغان وکلینتون وبلیر وشمیدت وثاتشر وغیرهم کثیرین من عتاة الغربیین وأحباب العروبیین، وهم یطلقون علیه اسم الخلیج الفارسی فی تصریحات صحفیة أحیاناً، غیر آبهین، بوجود مسؤولین عرب وخلیجیین.
وبالعودة إلى تصریحات القذافی المثیرة و”الاستفزازیة” طبقاً للخلیجیین، إذ یمکن، عندها، إطلاق أیة تسمیة أخرى على هذا الخلیج کالخلیج الهندی، أو الباکستانی، أو الأمریکی، وربما الفارسی أو الإیرانی وهو المرجح والأصح تاریخیاً ومنطقیاً، فأما العربی فلا وألف لا، و”بعیدة عن شواربهم”. فهناک کثیر من الأشیاء لا یستطیع البترودولار وشیوخه المترهلین أن یشتروها. ولأن فی إطلاق تسمیة الخلیج العربی، فی واقع الحال، الکثیر من الغبن والتجنی، والقفز فوق حقائق الجغرافیا والمنطق والتاریخ.
و فیما یلى خرائط للخلیج الفارسى
الفارسى من مجلة الإرث الفارسى ، المجلد 11 ، العدد 44 ، شتاء2006 ، صفحة 30
اسم واحد ..3000 سنة من التاریخ المدون .. الخلیج الفارسى للأبد
و هذا تعلیق قرأته على الانترنت و أعجبنى و لا أرى من بعده و لا أحسن منه کلام :
persian lady قالت:
02 مایو 2008 فی الساعة 2:20 ص
للجمیع مع التحیة
للأسف أن الیهود و النصارى لیس علیهم حرج
ما دام المسلمون یعایرون أنفسهم بماضیهم
فالعرب کالفرس … إذا الفرس کانوا عابدین للنار.. فالعرب کانوا عابدین الأصنام بأنواعها من التراب أو من الحجر أو من التمر
فإذا جاعوا ولم یحصلوا على الغذاء أکلوا ربهم المصنوع من التمر
یا للمسخرة
هل نسیتم کلام الرسول عن سلمان الفارسی ::: بأنه من أهل بیتی ؟؟؟
إذا الرسول الأعظم و هو عربی اعتبر سلمان من أهل بیته ،،، لماذا لا تصنعون نفسه؟؟؟
صدق رسول الله لما قال :: لا اعلم ما انتم بفاعلون من بعدی و هل ستنقلبون على أعقابکم؟؟
نعم یا حبیب الله إنهم اوطا و أدنى من الیهود و النصارى
أعلم أنک ناظر علیهم و أنک قلت وجد الإسلام غریبا و سیعیش غریبا و سیموت غریبا
أحمدی نجاد هو فخر المسلمین و لیس الإیرانیین فقط
مع احترامی للرئیس القطری ،، أراه متعاونا مع الکیان الصهیونی قتلة المسلمین فی فلسطین و العراق و أفغانستان و کوسوفو و الکثیر من البلدان الأفریقیة .
مع احترامی لکم الإسلام سیأتیکم من بلاد الفرس مع أنکم انتم أخذتم الإسلام لهم بالأول
ولکن انتم بعتم الإسلام للصهاینة و الأمریکان و الإنجلیز
قبل أن تتکلموا عن الخلیج الفارسی،،، أنظروا لنفسکم و عملکم یوم الحساب ماذا ستردون على الله على غض النظر و البصر عن حقوق المسلمین و هم مضطهدون
من الآن فصاعدا جهزوا أنفسکم للحساب
لأن المسلم اخو المسلم و اللی یسمع نجدة أخیه ولم ینجده له عقاب لا یغتفر
ما نفع الغذاء ترسلونه لشعب میت میت لا محالة
أتأسف لانی قلبت موضوع الخلیج الفارسی إلى محاضرة بس حبیت اشویة تتذکرون إنکم مسلمین ،، یعنی أصحاب الدین الکامل و أتباع أعظم الرسل على وجه الأرض جد السبطین الشهیدین أب فاطمة الزهراء و ابن عم علی علیه السلام محمد ( اللهم صل على محمد و آل محمد )
ارجوکم اصحوا من عیب على أخیه المسلم فلیس منا … کلنا کنا مشرکین و عبدة أصنام و النار
حسبی الله و نعم الوکیل
والخلیج الفارسی هذا هو اسمه من قبل خمسة آلاف سنة قبل المیلاد و ما هو مهم هالحجی
ذابحین روحکم على شی الکل قاعد یستفید منه
فکروا بالأهم
بأجر الله ما راح یسألکم لیش ما حاربتم إیران عشان الاسم
شیخ قرضاوی الخلیج الفارسی
مذکرات الشیخ القرضاوی:شاهد علی العصر علی قناة الجزیرة
نحن الاخوان کانوا مسرورون و فی ابتهاج من موت الطاغی عبد الناصر ولاکن
موقف قطر وأهل الخلیج
ان وقع موت عبد الناصر شدیدا على أهل قطر، وأهل الخلیج الفارسی عامة، فقد کانوا ـ بصفة عامة
عبد الناصر یخطب بالأزهر أثناء العدوان الثلاثی على مصر 1956م |
ـ معجبین به، محبین له، فهو الزعیم الذی أشعرهم بوجودهم، أمام الاستعمار المتغطرس، وقد کانوا منسیین لا یحس بهم أحد، حتى ظهر (صوت العرب) من القاهرة ینادیهم بصوت جهوری: أخی فی عمان، أخی فی دبی، أخی فی قطر، أخی فی البحرین. وکان صوت أحمد سعید مدیر صوت العرب، ورفقائه الأولین: محمد أبو الفتوح، ومحمد عروق، وسید الغضبان وغیرهم: یحرک الساکن، ویثیر الکامن، فی هؤلاء العرب على ضفاف الخلیج، (الخلیج العربی). وقد تعلقت قلوب أهل الخلیج أکثر بعبد الناصر، حین (أمّم) قناة السویس، وواجه التحدی الغربی، الذی تمثل فی العدوان الثلاثی: (بریطانیا وفرنسا وإسرائیل) على مصر، وإعلان عبد الناصر من منبر الأزهر: سنقاتل، سنقاتل.
مع الإخوان.. حسن البنا شیخ وأستاذ وقائد
الشیخ حسن البنا |
حظیت بالاستماع إلى الشیخ الإمام حسن البنا، منذ کنت طالبا فی السنة الأولى الابتدائیة، کما تحدثت عن ذلک فی حینه، وأعجبت بشخصیة الرجل، وملک حبه قلبی، وإذا کانوا فی عالم العشاق یتحدثون عن الحب من أول نظرة، ففی عالم الدعوة یمکن أن نتحدث عن الحب من أول کلمة.
لقد تعلق فؤادی بحسن البنا، تعلق المرید بالشیخ، والتلمیذ بالأستاذ، والجندی بالقائد، وإن کنت لم أصبح جندیا فی جماعته إلا بعد ثلاث سنوات، ولکنی کنت أترقب قدومه إلى طنطا، لأسعى إلى الاستماع إلى حدیثه المتفرد، وقد جاء مرة إلى طنطا لإحیاء ذکرى الإسراء والمعراج، وسمعت منه ما لم أسمع من غیره فی هذه المناسبة. وأهم ما نبه علیه فی هذه المناسبة: التذکیر بقضیة المسجد الأقصى، منتهى رحلة الإسراء، ومبتدأ رحلة المعراج، وواجب الأمة المسلمة نحو مقاومة المشروع الصهیونی، وقد کان الرجل من القلائل الذین أدرکوا خطر الصهیونیة، وحذروا منه وأنذروا فی وقت مبکر، وکان یعیش فی قضیة فلسطین، أو قل: تعیش فیه قضیة فلسطین.
على أن أعظم زیارة لمدینة طنطا، تجلت فیها عبقریة حسن البنا، وتحدث فیها فأبلغ وأبدع وأشبع، کانت حین عقد المؤتمر العام للإخوان المسلمین لشرح المطالب القومیة. وکان هذا أحد مؤتمرات الإخوان التی تعقد فی عواصم المدیریات فی مصر لشرح الأهداف الوطنیة، التی هبت الأمة بعد انتهاء الحرب العالمیة الثانیة للمطالبة بها.
وبعد أن تحدث الخطباء والشعراء، جاء دور الإمام البنا، الذی انتظرت الجموع الحاشدة کلمته بفارغ الصبر، وشدید الشوق وقام حسن البنا لیعلن: أنه سیتحدث فی أمور ثلاثة: قضیتنا، وسلیتنا، دعوتنا. قال:
أما قضیتنا، فأقصد بها قضیة (الوطن): الصغیر، والکبیر والأکبر.
وبین ما یرید بالوطن (الصغیر) وهو: وادی النیل، بشماله (مصر) وجنوبه (السودان) وقال: إنه یعتبر مصر هی السودان الشمالی، والسودان هو مصر الجنوبیة، وحدد الهدف القومی بالنسبة لهما فی أمرین: الجلاء التام (أی جلاء جیش الإنجلیز) عن وادی النیل کله برا وبحرا وجوا، وترکه لأهله یحکمونه کما یشاءون. ووحدة هذا الوادی تحت علم واحد، وملک واحد، وحدة سیاسیة واقتصادیة وثقافیة وتعلیمیة.. إلخ.
أما الوطن الکبیر، فیشرحه البنا بأنه (الوطن العربی) وم یکن مصطلح (الخلیج العربی) قد ظهر بعد. کما أصبح یقال بعد: من الخلیج الثائر إلى المحیط الهادر. وکان کلام البنا أول کلام محدد أعرف به حدود الوطن العربی.
وأما الوطن الأکبر، فهو (الوطن الإسلامی) من المحیط إلى المحیط، أی من المحیط الهادی إلى المحیط الأطلسی، أو من جاکرتا على المحیط الهادی إلى رباط الفتح على المحیط الأطلسی. وکان هذا أول تحدید للوطن الإسلامی أسمعه، ولهذا تحدث عن إندونیسیا وضرورة تحریرها من الاستعمار الهولندی، وعن ضرورة تحریر تونس والجزائر ومراکش بلاد المغرب العربی، وکان یعبر عن المغرب فی هذه الفترة بـ (مراکش).
.وهنا ضج الجمع الحاشد بالتکبیر والتهلیل
المؤتمرات الوطنیة العامة:
ولم یکتف حسن البنا بما ذکره فی رسائله عن الوطن والوطنیة، فکثیرا ما شرح ذلک فی لقاءاته الخاصة، ومؤتمراته العامة.
وأشهد لقد حضرتُ أحد المؤتمرات العامة التی کان یعقدها الإخوان لشرح المطالب الوطنیة فی عواصم الأقالیم المصریة. ویتحدث فیها الإمام الشهید وصحبه. وذلک بعد انتهاء الحرب العالمیة الثانیة فی سنة 1945م، وهبوب الشعوب للمطالبة بحریتها واستقلالها.
کان ذلک المؤتمر فی مدینة طنطا التی أَدرُس فیها. وقد تحدَّث الأستاذ عن الوطن، فقسَّمه إلى ثلاثة أقسام. أو إلى ثلاثة مراتب:
الوطن الصغیر، والوطن الکبیر، والوطن الأکبر.
فأما الوطن الصغیر فهو: (وادی النیل) شماله وجنوبه. شماله: مصر، وجنوبه: السودان، وکان الأستاذ البنا یقول: مصر هی السودان الشمالی، والسودان هو مصر الجنوبیة. نحن من السودان، والسودان منا. وقد تحددت المطالب هنا فی أمرین: جلاء الإنجلیز، ووحدة الوادی.
وأما الوطن الکبیر، فهو: (الوطن العربی)، ولأول مرة أسمع تحدیده من الشیخ رحمه الله: من المحیط الأطلسی إلى الخلیج (الفارسی) -اتباعا للمصطلح السائد فی ذلک الوقت- ولم تکن شاعت کلمة (الخلیج العربی) هو فارسی من جهة، وعربی من جهة أخرى. ولهذا اقترح بعضهم تسمیته (الخلیج الإسلامی).
نظرات (0) |
ان الخلیج الفارسی الذی سمی ایضا ب “بارس” یقع على امتداد بحر عمان وبین ایران وشبه الجزیرة العربیة وتبلغ مساحته 233 الف کیلومتر مربع ویعتبر ثالث اکبر خلیج فی العالم بعد خلیج المکسیک وخلیج هودسن.
ویتصل الخلیج الفارسی من الشرق بالمحیط الهندی عن طریق مضیق هرمز وبحر عمان ومن الغرب بدلتا نهر اروند وتطل علیه ایران وعمان والعراق والسعودیة والکویت والامارات وقطر والبحرین.
ان وجود مصادر النفط والغاز فی الخلیج الفارسی وعلى شواطئه وکذلک میزاته الاقلیمیة الاخرى حولته الى نقطة استراتیجیة فی المنطقة. ان الخلیج الفارسی الذی یعود ماضیه الى نحو 500 الف عام یتصل ببحر عمان والمیاه الحرة عن طریق مضیق هرمز ویضم نحو 130 جزیرة صغیرة وکبیرة حیث تقع جزر لارک وابوموسى وتنب الکبرى وتنب الصغرى وقشم وهنجام ولاوان وکیش على الشاطئ الایرانی. وتعد جزیرة قشم البالغة مساحتها 115 کیلومترا مربعا اکبر جزر الخلیج الفارسی.
الاهمیة الاستراتیجیة:
یعتبر الخلیج الفارسی استراتیجیا من الناحیة العسکریة وکذلک نقطة استثنائیة على الکرة الارضیة من الناحیة الجیوسیاسیة. ویعتبر استراتیجیا من ناحیة ان نفط وغاز المنطقة مرتبطان به لان کما کبیرا من الطاقة فی العالم یمر عبر مضیق هرمز لذلک فان السیطرة على الخلیج الفارسی یمکن اعتباره سیطرة على المنطقة مثلما کانت ایران قد سمیت فی الفترة السابقة شرطی المنطقة بسبب موقعها الجغرافی وتحولت نوعا ما الى موقع آمن لمرور الطاقة بصورة آمنة. ان مضیق هرمز اضافة الى مرور ناقلات النفط عبره یعتبر ممرا مائیا لدخول احتیاجات شعوب المنطقة والاتیة من الغرب وخلاصة القول ان الخلیج الفارسی اوجد امکانات هائلة لدول المنطقة.
اسم الخلیج الفارسی :
ان الموضوع الرئیس لهذا المقال یکمن فی البحث حول اسم هذا الممر المائی .
ان الخلیج الفارسی هو من اقدم الاسماء الواردة فی الوثائق التاریخیة ووفقا لهذه المستندات فان اول من استخدم اسم الخلیج الفارسی فی العالم واعترف به رسمیا کان الیونانیون فی القرن السادس قبل المیلاد ومن ثم الروم کما ان هیرودتس اب التاریخ اشار فی کتاباته الى اسم الخلیج الفارسی.
والطریف هنا ان جمیع المؤرخین او سکان المنطقة کانوا یستخدمون على مدى السنین اسمی بحر العرب والخلیج الفارسی بحیث کان یطلق على البحر الاحمر منذ البدایة اسم الخلیج العربی وان الخلیج الفارسی هو اسم اقدم واعرق وربما من اجل التمییز والتفریق اطلق على البحر الاحمر اسم الخلیج العربی.
وفی العصور الوسطى استخدم الاسیویون والاوروبیون اسم الخلیج الفارسی فی کتبهم التاریخیة والجغرافیة وفی مصادرهم وخرائطهم ووثائقهم کما تمت الاشارة الى هذا الموضوع فی خریطة العالم الموجودة فی کنسیة هارتفورد. والوثیقة الاخرى التی یتم حالیا الاحتفاظ بها فی المتحف البریطانی هی الخریطة التی وضعت فی عهد احد ملوک بابل وان الشرح بشان هذه الخریطة یشیر بوضوح الى الخلیج الفارسی.
وقد جاء “اناکسمین” 610- 546 ب.م على ذکر اسم الخلیج الفارسی فی خریطة العالم التی وضعها هو کما ان هکاتئوس المالطی الذی کان یعتبر من اشهر علماء الجغرافیا فی عصره وضع خریطة میز فیها بین الخلیج الفارسی والخلیج العربی (البحر الاحمر). کما ان کتاب یونانیین اخرین مثل کنؤیاس غزنفون واسترابون اطلقوا على الخلیج الفارسی اسماء برس بارسة و برسای وبرس بولیس. وتعد کتیبة داریوش الکبیر وثیقة دامغة اخرى ورد فیها اسم بحر بارس.
ودیسنار کوس 325-285 بعد المیلاد واراتوستن سیرنایی 376- 194 بعد المیلاد وهیبارکوس الذین یعتبرون من اشهر واکبر علماء الجغرافیا فی عصرهم کانوا قد میزوا فی اعمالهم ومؤلفاتهم بین الخلیج الفارسی والخلیج العربی (البحر الاحمر). وقد استخدم اریانوس المؤرخ الیونانی فی القرن الثانی بعد المیلاد اسم “برسیکن کا ای تاس” وهو الترجمة الصحیحة للخلیج الفارسی کما اشار العلماء الاخرون فی مؤلفاتهم الى هذا الموضوع.
ومن اشهر اعمال بطلمیوس هو اطلس شامل عن العالم وتم فیه من دون ای لبس وغموض تسمیة المیاه الجنوبیة لایران باسم برسیکوس (الخلیج الفارسی) وهذا الاصطلاح استخدم لاحقا.
بعد الاسلام :
وقد استخدمت الکتب التاریخیة والجغرافیة فی العهد الاسلامی اسماء بحر فارس و خلیج العجم والبحر الفارسی والخلیج الفارسی للاشارة الى الخلیج الفارسی کما ان ابوالقاسم عبد الله بن عبد الله بن احمد بن خرداد وهو من المؤرخین المسلمین ذکر فی کتاب مسالک الممالک : ان بحر فارس الذی هو بحر کبیر لا یقع فیه الجزر والمد الا مرتان فی السنة. ان قدامته بن جعفر واحمد بن ابی یعقوب من المؤرخین المسلمین اشارا الى بحر فارس لاسیما انه تمت الاشارة الى الخلیج الفارسی فی کتاب تاریخ الیعقوبی الشهیر. اما اعرق کتب الجغرافیا باللغه الفارسیه هو “حدود العالم من المشرق الى المغرب” فقد اورد اسم الخلیج الفارسی.
رغم ان ذکر جمیع الوثائق والمستندات واحدة واحدة تؤکد وتثبت بشکل قاطع اسم الخلیج الفارسی الا ان الاتیان على ذکر جمیع هذه الوثائق والمستندات وتبیان تفاصیلها یتطلب بحثا اکثر تفصیلا.
وفی العالم الغربی تم منذ عام 1648 تثبیت اسم الخلیج الفارسی وتغیرت على اساسه جمیع الاسماء المحلیة الى اسم موحد ونهائی وهو persian gulf وهذا الاسم قائم لحد الان.
والطریف هو انه حتى بین العرب انفسهم فان جمیعهم لا یستخدمون الاسم المزور بل ان العدید من الکتاب والعلماء العرب بمن فیهم جرجی زیدان وطه الهاشمی والدکتور نوفل وقدری قلعجی ونذیر فنظة وعلی حمیدان و… استخدموا جمیعهم اسم الخلیج الفارسی کما ان العدید منهم استهجنوا محاولات البعض لتزویر اسم الخلیج الفارسی واکدوا على استخدام الاسم الصحیح. وتم فی موسوعة وقاموس المنجد الشهیر استخدام اسم الخلیج الفارسی.
وربما من المهم معرفة ان احدى اولى المحاولات التی تمت لتزویر اسم الخلیج الفارسی تمت من قبل عبد الکریم قاسم عام 1958 وذلک بهدف اجتذاب المشاعر وتاجیج القومیة العربیة وبعده اقدم جمال عبد الناصر الذی کان یدعی زعامة العالم العربی على تحریف التاریخ.
ان هذا الوهم لیس مؤامرة بل حقیقة مرة فی التاریخ تظهر ان اسم الخلیج العربی المزور استخدم لاول مرة من قبل احد عملاء بریطانیا ١٩۵٧ بعنوان تغییر اسم الخلیج الفارسی وفی عام 1981 قرر وزیر دفاع الرئیس الامریکی الاسبق رونالد ریغان تزویر اسم الخلیج الفارسی للنیل من ایران وقام فی هذا المجال بالاستفسار من قانونیی وزارة الخارجیة الامریکیة وبعد الدراسة والتحقیق حذر هولاء القانونیون بان هذا العمل یؤدى الى ایجاد سابقة قانونیة لذلک فان التزویر لم یحصل لکن تم فی امیرکا استخدام کلمة الخلیج فقط.
ومما یبعث على الاسف هو ان عرب الجوار یجعلون کل شئ ذریعة لبروز التوتر ویتطاولون بذرائع خاویة على الحقوق والملکیة المادیة والمعنویة لایران.
وکما ذکر فان تبلور رمز ما یستغرق سنوات طویلة وعندما تم قبل مئات الاعوام تثبیتب اسم الخلیج الفارسی على نقطة من الکرة الارضیة ورکزت ذکریات الشعب الایرانی لمئات الاعوام على هذا الاسم فکیف یسمح البعض لانفسهم بالاستیلاء خلال عشیة وضحاها على ممتلکات الاخرین التی یعود تاریخها الى مئات السنین.
ففی عام 1990 طرح العرب قرارا فی الجمعیة العامة للامم المتحدة لتحویل اسم الخلیج الفارسی الى الخلیج العربی الا ان الامم المتحدة رفضت هذا القرار مستندة بذلک الى ان الخلیج الفارسی هو اسم عریق .
ان الرجوع الى الوثائق القانونیة والدولیة یظهر کذلک انه على الرغم من جمیع المحاولات لتحریف الحقائق التاریخیة فان نجاجا لم یتحقق لحد الان فی هذا المجال رغم ان ای اهمال او تراخ یمکن ان یزید من شهیة الطامعین.
ان جمیع الاتفاقات التی ابرمتها البرتغال واسبانیا وهولندا وبریطانیا وفرنسا وبلجیکا والمانیا و.. فی المنطقة فی الفترة من 1507 الى 1560 استخدمت اسم الخلیج الفارسی الصحیح وتم فی نص الاتفاقیة التی وقعتها بریطانیا مع عرب الضفة الجنوبیة للخلیج الفارسی الاشارة بشکل متکرر الى اسم الخلیج الفارسی وبعد ذلک فلاحقا (1820 م) استخدم اسم الخلیج الفارسی فی جمیع اتفاقیات العرب بما فی ذلک یمکن الاشارة الى وثیقة استقلال الکویت والتی تم توثیقها عام 1961 فی الامانة العامة للامم المتحدة.
وذکرت الامانة العام للامم المتحدة فی المذکرة رقم AD311/1GEN “ان المنطقة المائیة الواقعة بین ایران شمالا وعدد من الدول العربیة جنوبا تسمى فی الوثائق والخرائط الجغرافیة باسم الخلیج الفارسی” وحسب هذه المذکرة فانه کلما استخدمت هذه المنظمة اسماء مزورة وغیر صحیحة بدلا من الخلیج الفارسی فان ایران تنبه الامانة العامة للامم المتحدة التی اعلنت فی مذکرة اخرى برقم C/ LA45/8/2عام 1984 : انه یجب ان یکون انسجام وتوحد فی الوثائق الدولیة فیما یخص الموضوعات الجغرافیة لذلک فان الامانة العامة ترى انه یجب استخدام اصطلاح الخلیج الفارسی فی الوثائق والخرائط و… .
وقد صادقت الامم المتحدة على ما لا یقل عن خمس وثائق وقرارات تدل على الطابع الرسمی التاریخی والجغرافی والقانونی لاسم الخلیج الفارسی وان وزارة الخارجیه الایرانیة قد وجهت دائما تنبیهات واحتجاجات على استخدام اسم غیر صحیح وملفق بدلا من اسم الخلیج الفارسی.
وفی المقابل فان المسوولین والشخصیات العربیة لاسیما الامارات یتعرضون لوحدة اراضی الجمهوریة الاسلامیة الایرانیة ویعتبرون ان الجزر الایرانیة الثلاث متعلقه بهم واصبح استخدام الاسم الملفق لتسمیة الخلیج الفارسی وکذلک المزاعم التی لا اساس لها حول الجزر الایرانیة عبارة مکرورة تستخدم فی جمیع اجتماعات مجلس التعاون لدول الخلیج الفارسی.
ویجب القول ان تزویر اسم الخلیج الفارسی لا یقتصر على الاجتماعات السیاسیة بل اینما کانت الدول العربیة حاضرة وموجودة بذلت محاولات لتزویر اسم الخلیج الفارسی وهذا ینسحب على المراکز الجامعیة والثقافیة وشرکات الطیران و… .
ویمکن فی هذا المجال الاشارة الى استخدام الاسماء المغلوطة بدلا من الخلیج الفارسی فی خرائط ونشرات شرکات الطیران اذ تم ازالة هذا الخطا من خلال احتجاج رفعته ایران الى الامین العام للجمعیة الدولیة للنقل الجوی عام 1993 او ان اجراء اخر حصل فی موسوعة کمبریج البریطانیة عام 1997 وهذا الاجراء اصلح وقدم اعتذار الى ایران فی اعقاب ابداء ایران رده فعل سریعة فی هذا الشان.
کما حصلت حالات اخرى فی استخدام اسماء مغلوطة بدلا من الخلیج الفارسی کان بعضها متعمدا وبهدف التحریف وبعضها الاخر من دون علم وقصد لکن لحسن الحظ لم تستمر ای من هاتین الحالتین وکلما تم استخدام اسماء مزورة قوبل ذلک بردة فعل سریعة من جانب الحکومة والشعب الایرانین وانتهی الامر بالذین اقدموا على هذا الخطا الى التراجع وازالة الخطا.
ویتذکر الجمیع ان مؤسسة “ناشیونال جیوغرافیک” نشرت عام 2005 اطلسا تم فیه استخدام اسم ملفق ومزور لکن تم اصلاح هذا الاطلس بفعل الاحتجاجات الرسمیة الصادرة عن المؤسسات الحکومیة وغیر الحکومیة لاسیما الناس العادیین.
وقد استمر الخبث واقدم متحف اللوفر فی فرنسا على استخدام اسم مزور بدلا من الخلیج الفارسی للتعریف بالاثار التاریخیة الایرانیة ورغم انه تم ازالة الاسماء المزورة من هذا المتحف على اثر مذکرة رسمیة ارسلتها ایران لکنه اتضح لاحقا بان الاتفاقات البالغة عدة ملیارات دولار بین ابوظبی ومتحف اللوفر کان لها دور فی تزویر اسم الخلیج الفارسی.
ان الدول العربیة الثریة ومن اجل الاستیلاء على الرموز المعنویة الایرانیة لاسیما اسم الخلیج الفارسی والجزر الایرانیة الثلاث تقدم على ای عمل کان وفی المقابل رغم انه تم ابداء رد فعل سریع من جانب ایران الا انه یبدو
ان الاجراءات الثقافیة والاعلامیة لتعریف شعوب العالم بالخلیج الفارسی وکذلک الحد من الطرح المتکرر للمزاعم والتطاولات لم تکن کافیة.
نظرات (0) |
nermeen 28-06-2008 GTM 2 @ 11:38
لا أدرى لماذا تصر دول الخلیج العربیة ( نمور من ورق لا تستأسد إلا على التوافه و على إخوانهم من المسلمین ، نعاج على إسرائیل و الغرب ) على استعمال مصطلح غیر معترف به من الأمم المتحدة و غیر معترف
ترف به تاریخیا ألا و هو تسمیة الخلیج بالعربى ، لماذا ینکرون و ینفون القومیات الإسلامیة الأخرى ، لماذا یرون أنفسهم جنسا متفوقا رغم ما نراه الیوم من خضوع و خنوع للأجنبى ، و لماذا یقبلون على أنفسهم فقط الفخر بعروبتهم ، أما إذا افتخر المسلم الإیرانى بفارسیته قالوا إنه شعوبى بغیض و قالوا دعوها فإنها منتنة .. یتفاخرون بأنسابهم و أحسابهم و عروبتهم کما یشاؤون رغم أن الله عز و جل قال : لا فضل لعربى على أعجمى .. و کانت غطرستهم العربیة و عنجیتهم تلک عبر التاریخ الإسلامى سببا فى نشوب الثورات ضدهم فى خراسان و فى المغرب و الأندلس .. و ماذا علیهم لو عاملوا کافة المسلمین کأخوة لا کأعاجم أو أقل درجة منهم .. فماذا یفترقون إذن عن الیهود شعب الله المختار !! و الرومان الذین یرون کل من عداهم برابرة !!
تسمیة الخلیج الفارسى تاریخیة قدیمة ، و ذکرت فى المراجع التاریخیة الإغریقیة و الإسلامیة ، و لا تزال معترف بها فى الأمم المتحدة و جمیع الأطالس و الخرائط العالمیة ، إلا فى الوطن العربى
لماذا قلب الحقائق التاریخیة ؟
هل نسیتم بأن هذا الخلیج کان یسمى قبل خمسین سنة من قبل قادة العرب القومیین بالخلیج الفارسی ؟
هل نسیتم أو تناسیتم الشعار المعروف للرئیس الراحل جمال عبد الناصر : الوطن العربى من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی . کان یقول (کلنا سندافع عن عروبتنا حتى یمتد النفوذ العربی من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی) و قال فى خطابه فى 26 یولیو 1956 ما نصه (القومیة العربیة اشتعلت زی ما قلت لکم من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی) ..
إن حکام دول الخلیج العربیة یتناسون الجغرافیة فکیف بهم مع التاریخ، والجغرافیة أکثر ثباتا وأقل تزییفا کما التاریخ، الخلیج الفارسی اسم تاریخی لهذا الخلیج وحین حاولت المجلة العالمیة ناشیونال جیوجرافی تغییر اسمه إلى الخلیج العربی واعترضت إیران على ذلک قدمت هذه المجلة اعتذارا وأعادت إلیه اسمه التاریخی، لا أجد فی هذا أی امتهان للعرب فللعرب بحر العرب ولم ینازعهم به أحد ولهم شط العرب ولم ینازعهم علیه أحد، فلم هذا التزییف، أما مقترحات الرئیس الإیرانی المنتخب دیمقراطیا فجاءت لتعزیز أمن الخلیج بدل الإتکاء على الغواصات وحاملات الطائرات التی تعمل بالطاقة النوویة وتحمل الأسلحة النوویة وهی أسلحة وطاقة نظیفة وصدیقة لدول الخلیج، ولکن برنامج إیران السلمی والذی اعترفت به وکالة الطاقة الذریة فهو عدوانی وغیر صدیق لبیئة الخلیج! أعتقد أن إیجاد هوة کبیرة بین الدول العربیة والید الإسلامیة الإیرانیة القویة الهدف منه تدمیر هذه الأمة وخلق عدو جدید، هذا العدو تقوم الآن بصناعته الماکینة الإعلامیة الإسرائیلیة والأمریکیة وبعض الأبواق الأعرابیة لتغییر البوصلة نحو إیران الإسلام وإبعادها عن إسرائیل ، وما مؤتمر أنابولیس إلا التمهید لهذا.
لماذا لا نسعى و نحن العرب إلى اتباع الحق و الحق أحق أن یتبع ، لماذا نتبع أهواءنا و أطماعنا و نناقض التاریخ و نناقض التسمیة الحالیة السلیمة المعترف بها عالمیاً .. لو اتبعنا الحق عندئذ نکون أمة قویة تعرف کیف تضبط نفسها و تکون کما قال الله عز و جل ” کونوا قوامین بالقسط ، شهداء لله و لو على أنفسکم أو الوالدین و الأقربین “
و فیما یلى مقال مفید بالإنجلیزیة و سوف نورد معه ترجمته بالعربیة نقلا عن موقع ویکیبیدیا :
فى عام 330 ق م أسست الأسرة الأخمینیة أول إمبراطوریة فارسیة فى بلاد فارس فى المنطقة الجنوبیة الغربیة من النجد الإیرانى . و نتیجة لذلک فى المصادر الإغریقیة ، عرف المسطح المائى الذى یحد ذلک الإقلیم باسم الخلیج الفارسى .
و باعتبار الخلفیة التاریخیة لاسم الخلیج الفارسى ، ذکر السیر أرنولد ولسون فى کتاب منشور عام 1928 أن :
” لا مجرى و لا قناة مائیة کانت بالغة التحدید و التمییز و الوضوح کالخلیج الفارسى بالنسبة للجیولوجیین و الأثریین و الجغرافیین و التجار و الساسة و الرحالة و العلماء و الدارسین سواء فى الماضى أو الحاضر . هذه القناة أو الممر المائى الذى یفضل النجد الإیرانى عن الجزیرة العربیة ، یتمتع بهویة و شخصیة إیرانیة منذ 2200 سنة مضت على الأقل . “
لا أثر مکتوب باق منذ العصر السابق على عصر الإمبراطوریة الفارسیة قد وصل إلى أیدینا ، و لکن فى التاریخ الشفهى و الثقافة الشفویة یطلق الإیرانیون على المیاه الجنوبیة اسم : بحر جام أو بجر إیران أو بحر فارس.
و خلال الأعوام من 550 إلى 330 ق م التى توافق فترة حکم ( عهد ) الإمبراطوریة الفارسیة الأولى فى منطقة الشرق الأوسط ، خصوصا منطقة الخلیج الفارسى برمتها و بعض الأجزاء من شبه الجزیرة العربیة کان اسم ” بحر فارس ” یکتب على نطاق واسع فى النصوص المصنفة و المجمعة .
و فى رحلة فیثاغورث تحدث فى عدة فصول عن وصف رحلاته مرافقا لدارا الکبیر ( داریوس العظیم ) إلى سوسا و بیرسیبولیس ، و وصف المنطقة . و من ضمن کتابات الآخرین من نفس الفترة و العصر ، تتحدث منحوتة منقوشة لداریوس العظیم عن الخلیج العربى ( البحر الأحمر حالیا ) و نهر النیل و نهر روما ( البحر الأبیض المتوسط حالیا ) و هى تعود إلى القرن الخامس قبل المیلاد حیث أطلق داریوس ملک الإمبراطوریة الأخمینیة على قناة الخلیج الفارسى المائیة اسم ( بحر فارس ) .
و منذ حقبة 1960 ( الستینیات ) و مع صعود حرکة العروبة و القومیة العربیة التى بدأت مع مصر فى عهد الرئیس جمال عبد الناصر ، تبنت بعض البلدان العربیة و بالخصوص و التحدید البلدان المطلة على الخلیج الفارسى مصطلح و تسمیة ( الخلیج العربى ) . و هو مصطلح محل خلاف و غیر شائع خارج نطاق العالم العربى و لا تعترف به الأمم المتحدة و لا المنظمات الدولیة الأخرى . و قد اقترحت و طالبت الأمم المتحدة فى العدید من المناسبات باعتبار مصطلح الخلیج الفارسى فقط هو المصطلح الوحید و الرسمى و الجغرافى القیاسى الملائم و التوصیف السلیم لوصف هذا المجرى المائى . و لقد کان مصطلح ” الخلیج العربى ” أیضا هو المسمى القدیم للبحر الأحمر . و قد بین المؤرخ هیکاتیوس ( 472 إلى 509 ق م ) فى خریطته للعالم موقع و تسمیة الخلیج الفارسى و الخلیج العربى ( البحر الأحمر ) بوضوح تام . و أیضا هناک خریطة باقیة رسمها هیرودوت ، المؤرخ الإغریقى العظیم ، ( 425 – 484 ق م ) ، یطلق فیها اسم الخلیج العربى على البحر الأحمر .
و فى خریطة العالم لدیسیرک ( 285 – 347 ق م ) أیضا یظهر الخلیج الفارسى و الخلیج العربى بوضوح . و فى الوقت نفسه فهناک الکثیر من الخرائط و الأعمال المکتوبة التى تمتد حتى القرن الثامن ، لمؤرخین مثل أریان و هیکاتیوس و هیرودوتوس و هیباریک و کلاودیوس بطلامیوس و کراتس مالوس .. و فى العصر الإسلامى الخوارزمى و أبو یوسف یعقوب بن إسحق الکندى و ابن خرداذبة و البتانى الحرانى و المسعودى و البلخى و الإصطخرى و ابن حوقل و أبو ریحان البیرونى و آخرون ذکروا أن هناک بحر عریض واسع فى جنوب إیران یسمى ” بحر فارس ” أو ” خلیج فارس ” باللاتینیة و العربیة . و فى کتاب یسمى ( برسیلوس أریاتیریا ) ذکر رحالة إغریقى من القرن الأول المیلادى اسم الخلیج العربى على ما یسمى الیوم بالبحر الأحمر ، و بحر أریاتیریا على ما یسمى الیوم بالمحیط الهندى ، و بحر فارس على المیاه المطلة على ساحل عُمان ، و أن منطقة برباروس ( الممتدة من ساحل عُمان حتى ساحل الیمن ) کانت ضمن بلاد فارس ، و أن الخلیج الواقع فى الجانب الجنوبى من إیران یسمى الخلیج الفارسى . و مع وصفه للممر المائى أثبت و أکد حیاة و معیشة الإیرانیین على کلا جانبى الخلیج .
و مؤخرا ، فى الجلسة الثالثة و العشرین للأمم المتحدة ، المنعقدة فى مارس – ابریل عام 2006 ، أکدت المنظمة من جدید على أن مسمى الخلیج الفارسى هو المسمى الشرعى و القانونى و المصطلح الرسمى الذى یجب على أعضاء الأمم المتحدة استعماله .
و فى العصر الاستعمارى ، من عام 1763 حتى 1971 ، کانت الإمبراطوریة البریطانیة تتمتع بدرجات متفاوتة من السیادة السیاسیة على بعض دول الخلیج الفارسى ، من ضمنها الإمارات العربیة المتحدة ( و التى کانت تسمى فى الأصل دول ساحل عمان ) و البحرین و الکویت و عمان و قطر خلال الاحتلال البریطانى للخلیج الفارسى
و ظلت بریطانیا لها الید العلیا و الوجود فى المنطقة ، ففى عام 2006 زار ما یزید عن ملیون بریطانى دبى وحدها .
بدولة الکویت مسمى الخلیج الفارسی على خریطة الکویت ضمن الکتیبات
ا
و فی خبر آخر :جامعة طیبة السعودیة بالمدینة المنورة تستخدم خریطة مماثلة للتی إستخدمتها الإدارة المرکزیة للإحصاء بدولة الکویت، والتی فیه إسم «الخلیج الفارسی» باللغة الإنجلیزیة.
وذکر موقع صحیفة “سبق” السعودیة أنه تم رصد الخریطة التی یمکن الدخول إلیها عن طریق رابط العمادات المساندة ومن ثم رابط عمادة شؤون أعضاء هیئة التدریس والموظفین ورابط “عن المدینة المنورة.
وقالت الصحیفة قبل یومین أن الخریطة التی طبع علیها إسم أحد مواقع الإنترنت حملت إسم “خریطة المملکة العربیة السعودیة” وجاءت “ضمن معلومات عن موقع المدینة المنورة والسطح والجغرافیا الطبیعیة للمنطقة والمساحة والمناخ والسکان.
وکان کشف عن إستخدام الإدارة المرکزیة للإحصاء بدولة الکویت مسمى الخلیج الفارسی على خریطة الکویت ضمن الکتیبات التی تصدرها الإدارة وعلى موقعها الإلکترونی.
وکانت مجلة “صحة الشرقیة” وهی مجلة حکومیة تابعة للشؤون الصحیة بالمنطقة الشرقیة وتحت إشراف وزارة الصحة فی عددها الصادر بمناسبة مرور 25 عامًا على تولی الأمیر محمد بن فهد إمارة المنطقة الشرقیة أثارت: حالة من الارتباک لدى البعض فی السعودیة، بعد أن ضمّنت فی عددها المشار إلیه صورة خارطة تحوی عبارة “الخلیج الفارسی” باللغة الإنجلیزیة.
وقد زامن هذا جدلاً واسعًا فی الکویت إثر قیام شخص “مجهول” بتغییر کتابة لافتة إسم شارع من أکبر شوارع العاصمة إلى “الخلیج الفارسی”، ما یعنی أن التعبیر بالـ”الخلیج الفارسی” الوارد فی مجلة “صحة الشرقیة” قد یکون متعمدًا هو الآخر
خلیج الفارسی أم الخلیج العربی؟!
خلیج الفارسی أم الخلیج العربی؟!
ازداد الخلاف فی السنوات الأخیرة بین العرب والإیرانیین حول تسمیة خلیج المیاه الذی یفصل بینهم، وهل هو «الخلیج الفارسی» أم «الخلیج العربی»، حتى إن بعض مواقع الإنترنت نظمت عملیة تصویت لزوارها حول ما یرونه التسمیة الصحیحة.. فأی الاسمین هو الصحیح ومن یحق له تقریر ذلک؟ والخلیج هو المساحة المائیة التی تفصل شبة الجزیرة العربیة عن جنوب غربی إیران، وتطل علیه إلى جانب إیران ست دول عربیة هی العراق والکویت والسعودیة والبحرین وقطر والإمارات، کما تواجه سلطنة عمان الساحل الإیرانی فی خلیج عمان جنوب مضیق هرمز. ویمتد الخلیج بطول نحو 965 کیلومترا من مضیق هرمز فی الجنوب وحتى شط العرب فی العراق شمالا، وتبلغ مساحته نحو 233 ألف کیلومتر مربع، کما یبلغ عرضه نحو 370 کم، ویضیق إلى 55 کم عند مضیق هرمز. وترجع أهمیة الخلیج إلى أن أغلب صادرات النفط فی العالم تنقل من خلاله عبر موانئ الدول المصدرة للنفط الواقعة على ضفافه. کان «الخلیج الفارسی» هو الاسم المستخدم فی العصر الحدیث بشکل عام – حتى فی الدول العربیة نفسها – حتى ستینات القرن العشرین. ونحن نرى کل الخرائط التی صدرت قبل 1960 تجمع على استخدام اسم الخلیج الفارسی. إلا أنه منذ هذا التاریخ بدأت الدول العربیة تبدی رغبتها فی استبدال اسم الخلیج العربی بالخلیج الفارسی. فما الذی حدث حتى یبرر تغییر الاسم القدیم؟ لا شک فی أن استقلال الدول العربیة بعد نهایة الحرب العالمیة الثانیة کان له أثر کبیر فی نمو الشعور القومی لدى شعوبها، والرغبة فی استعادة مظاهر الاستقلال لدى العرب بعد سنین طویلة من السیطرة الأجنبیة. إلا أن الموقف سرعان ما تعقد بعد قیام الثورة الإسلامیة فی إیران سنة 1979، التی أدت هی الأخرى إلى زیادة الشعور القومی لدى الشعب الإیرانی، وتصمیم السلطات الإیرانیة على عدم تغییر اسم الخلیج الفارسی. وبینما أدى الشعور القومی لدى العرب إلى الرغبة فی التخلص من النفوذ الأجنبی، فقد أدى فی إیران إلى الرغبة فی مد نفوذها خارج حدودها الشرقیة. والسبب فی هذا الموقف یرجع لظروف إیران التاریخیة. ففی الماضی سکنت أقوام بدویة کثیرة الهضبة الإیرانیة لمئات السنین، من دون أن تتمکن من تکوین دولة موحدة أو قومیة مشترکة. جاءت هذه الأقوام – التی بلغ عددها نحو 15 – من أواسط آسیا على دفعات خلال آلاف السنین، واستقرت فی مناطق الهضبة الإیرانیة. وکان الفرس أحد الأقوام التی وصلت فی تاریخ متأخر واستقرت فی الجنوب الغربی فی منطقة صارت تعرف باسم بارس (فارس) بالقرب من شیراز شرق الخلیج. وکان قورش الفارسی هو أول من قام بتوحید الأقوام الإیرانیة تحت سیطرته عند منتصف القرن السادس قبل المیلاد، فی الوقت ذاته الذی استولى فیه على أرض الرافدین وبعض أجزاء من الشاطئ العربی للخلیج. وکان الفرس منذ البدایة یعتبرون أرض الرافدین جزءا من دولتهم، حیث اتخذ قورش لنفسه لقب «ملک بابل». وفی العصر الحدیث لا یزال بعض القومیین الإیرانیین یعتبرون هذه المناطق أرضا إیرانیة. فالعودة إلى القومیة الفارسیة تعنی بالضرورة امتداد النفوذ الإیرانی شرقا عبر الخلیج وعبر والفرات. أقام قورش الکبیر الدولة الأخمینیة، وأخضع باقی الأقوام التی تعیش فی الهضبة الإیرانیة، قبل أن یسیر شرقا لیستولی على بلدان الهلال الخصیب ویکون الإمبراطوریة الفارسیة. وعندما مات سنة 529 قبل المیلاد خلفه ابنه قمبیز الذی مد حدود الإمبراطوریة إلى مصر وآسیا الصغرى. ولهذا فإن تسمیة الخلیج الذی یمتد بین إیران والجزیرة العربیة بالخلیج الفارسی، جاءت نتیجة لامتداد الإمبراطوریة الفارسیة لتشمل کل المنطقة. فعندما وصل الرحالة الإغریقی هیرودوت خلال القرن الخامس قبل المیلاد، کانت أرض الرافدین وجزیرة البحرین ومدن سوریة وفینیقیا وحتى مصر، تخضع کلها للإمبراطوریة الفارسیة الولیدة. ولهذا أطلق کتاب الجغرافیا الإغریق – استرابو وبطلیموس – اسم «Sinus Persicus» أی الخلیج الفارسی علیه. ثم سقطت الدولة الفارسیة أمام الإسکندر المقدونی سنة 330 قبل المیلاد، واستمرت إیران بعد موته خاضعة لخلفائه السلوقیین لمدة 82 عاما. وتمکن البارثیون من التخلص من السیطرة المقدونیة وتکوین دولتهم فی إیران، التی سرعان ما مدت سیطرتها على بابل. وبعد نحو خمسة قرون انتهى حکم البارثیین فی إیران وحلت محلهم دولة الساسان الفارسیة سنة 244 میلادیة، التی سیطرت کذلک على بابل وبعض أجزاء من الشاطئ العربی للخلیج. ولهذا فعندما انتهى الحکم الفارسی لإیران مع وصول العرب فی منتصف القرن السابع، استخدم المؤرخون الإسلامیون اسم بحر فارس أو خلیج فارس کذلک، وهو الاسم الذی استمر استخدامه فی جمیع أنحاء العالم حتى العصر الحدیث. الآن بعد مضی 14 قرنا على نهایة حکم الفرس حتى فی إیران نفسها، کیف یمکن التصمیم على تسمیة الخلیج بالفارسی؟ کانت هذه تسمیة مؤقتة فی عصر سیطرة الفرس، وإن کان هناک حلم یراود البعض من استعادة حدود الإمبراطوریة الفارسیة القدیمة تحت مسمى الوحدة الإسلامیة. فالیونان مثلا کانوا یطلقون اسم لیبیا على کل المغرب العربی، کما أطلقوا اسم إثیوبیا على أفریقیا جنوب أسوان، لکن الأمر تغیر الآن. کما أن الاسم الأصلی الذی أطلقه السومریون على الخلیج قبل ثلاثة آلاف عام من ظهور الفرس کان هو «البحر الجنوبی» أو «البحر السفلی». بل إن العثمانیین بعد سقوط بغداد فی قبضتهم سنة 1534 أطلقوا على الخلیج اسم «بصرة کورفزی» أی بحر البصرة، وهو الاسم الذی یستخدمه الأتراک حتى الآن. إلا أن الوسیلة السلیمة لتغییر الاسم لا تتم عن طریق الصراع السیاسی، بل النقاش التاریخی الموضوعی. وأنا أقترح أن تتولى إحدى الجامعات فی دول مجلس التعاون الخلیجی دعوة المؤرخین من الهیئات الأکادیمیة العالمیة وتلک المشرفة على نشر الخرائط والإنسایکلوبیدیا – بما فی ذلک إیران – إلى مؤتمر تتم فیه مناقشة الموضوع واتخاذ القرار الذی یحترمه الجمیع. * کاتب وأکادیمی مصری مقیم فی بریطانیا
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
، کلنا سنعمل؛ حتى یمتد الوطن العربى من المحیط الأطلسى إلى الخلیج الفارسی”
جمال عبدالناصر: “أیها المواطنون – هى المعرکة التى نخوضها الآن؛ معرکة ضد الاستعمار.. معرکة ضد أسالیب الاستعمار.. معرکة ضد وسائل الاستعمار.. معرکة ضد إسرائیل صنیعة الاستعمار، التى خلقها الاستعمار لیقضى على قومیتنا کما قضى على فلسطین.
قضوا على فلسطین، وسندوا إسرائیل بالعصابات وقووا إسرائیل؛ حتى یقضوا علینا ویحولونا إلى دولة من اللاجئین، وشجعوا إسرائیل؛ حتى تعلن على الملأ أن أرضها المقدسة تمتد من النیل إلى الفرات. نحن نشعر بهذا الخطر، کلنا سندافع عن قومیتنا، کلنا سندافع عن عروبتنا، کلنا سنعمل؛ حتى یمتد الوطن العربى من المحیط الأطلسى إلى الخلیج الفارسی”
ماهکذا یورد التاریخ ولا الجغرافیا یا معالی الامین العام
هذا الکلام التاریخی الآنف الذکر لیس سوى مقطع من خطاب ل بطل العرب و”ابو القومیة العربیة”. وامها اورده الرئیس القائد والبطل القومی التاریخی للامة العربیة ورئیس اکبر بلد عربی وهو جمهوریة مصر العربیة الرئیس الراحل جمال عبد الناصر بتاریخ 26 /7/ 1956 وذلک بمناسبة تامیم قناة السویس فی ذکرى العید الرابع لثورة یولیو العظیمة فی الاسکندریة , وهو بالتالی “لیس ضحکا على التاریخ” ولم یکن عبد الناصر هنا صفویا ولا مروجا للصفویة بالتاکید یا معالی الاستاذ عبد الرحمن العطیة الامین العام لمجلس التعاون الخلیجی, الیس کذلک ؟!
بل هو کلام من قلب التاریخ وفی لب الجغرافیا ومسجل ومدون بالصوت والصورة فی مکتبة الاسکندر یة العظیمة تستطیع ان تراجع نصه وتستمع الیه متى تشاء, الیس کذلک یامعالی الامین العام ؟!
فلماذا اذن یصبح مثل هذا الکلام موحشا لجنابکم الکریم, بل وموهنا لکم ولامتکم العزیزة – وهی علینا بالطبع ایضا- کما تزعمون کلما سمعتموه من جیرانکم من شعب ایران العظیم , وهم الذین یفترض ان یکونوا “اخوة لکم فی الدین اونظراء لکم فی الخلق”الیس کذلک یا معالی الامین العام ؟!
ثم لماذا تشعرون فیه غبنا یطال مقامکم الرفیع اومقام امة سامیة وعریقة تقولون ان عمرتسمیة هذا الحوض الدافئ الجامع فیما بیننا بتسمیته الاصلیة ای خلیج فارس انما یعود الى العصر الصفوی کما زعمتم ما یشم منه رائحة الشوفینیة العفنة وللاسف الشدید , بالرغم من ان هاتین الامتین المتجاورتین ای العربیة والایرانیة ما کانتا اصلا لتعظمان مهما طال عمرهما الغابر, الا من بعد ما اتخذتا القرآن الکریم شرعة لهما و هو الکتاب الذی جعلهما امة واحدة و خیر امة اخرجت للناس, الیس کذلک یا معالی الامین العام ؟!
تریدها بصراحة, فان ما قراناه على لسانک یا معالی الامین العام بهذا الخصوص وبخصوص جارتک المسلمة ایران , قبل ایام انما یثیر الدهشة , بل ویثیر الشبهة , وقد یشیر الى وجود ایاد خفیة وخبیثة ترید الایقاع بین الاخوة والجیران, ونکاد نشم من ورائها رائحة الاجنبی الکافر القادم من بعید الى هذه المنطقة بهدف الاستیلاء على مقدراتها من خلال اللعب على وتر العصبیات الاثنیة والطائفیة البغیضة والا ماعدا مما بدا حتى اصبح هذا الامر اجندة دائمة للبعض والیک الادلة والبراهین یا معالی الامین العام :
اولا : ان هذه التسمیة للحوض المائی الدافئ والذی یجمع فیما بیننا ولا یفرق کما یفترض , انما هی تسمیة تاریخیة لم یخترعها احد من ایران , بل هی من القدم والثبات التاریخی ,ما جعل حتى رئیس دولة عربیة هی الاکبر وهی “ام الدنیا” کما تعلم وقائد القومیة العربیة الحدیثة یسمیها باسمها کما هو ودون تحریف رغم اعتزازه بقومبته وعروبته .
ثانیا : لا یختلف اثنان فی مصر العظیمة من جماعة الاخوان المسلمین الى جماعة کامب دیفید , على ان عبد الناصر انما هو اول من غیر فی هذه التسمیة فیما بعد على خلفیة خلافه مع شاه ایران الراحل عندما بدا یلعب دور شرطی الاجنبی فی المنطقة , وبالتالی فان ما حصل من اطلاق لتسمیة جدیدة انما کان على اثر اشتداد نزاعه السیاسی مع اداة من ادوات الاستعمار اراد من ورائه عبد الناصر آنذاک من خلال ذلک التغییر اثبات معاداته للامبریالیة الامریکیة التی برزت فی مواجهته بصورة حکم الشاه کشرطی یرعى مصالح تلک الامبریالیة .
ثالثا : لیس هناک من بیت او دار امارة او متحف وطنی فی طول وعرض دول مجلس التعاون الذی تتراس امانته العامة , یحتوی على خریطة شرط ان یکون عمرها اکثر من عمری او عمرک , الا ومثبت علیها تلک التسمیة التاریخیة التی تستنکرها ای -خلیج فارس – بما فیها بیت سمو الامیر الصدیق العزیز الشیخ حسن بن علی آل ثانی مستشار سمو الامیرة موزة المسند حرم امیر قطر الشقیققة , وهو ابن عم سمو امیر البلاد التی تنتمی الیها , والذی انصحک بزیارة بیته کما المتحف الوطنی الخاص الذی یشرف علیه وان تتخذه مستشارا لک فی التاریخ الحدیث والقدیم من الآن فصاعدا کلما اردت الادلاء بدلوک فی هذا المجال , وهو الحائز على شهادة الدکتورا فی التاریخ من جمهوریة مصر العربیة العظیمة , حتى لا تقع فیما وقعت به مما لیس لک به علم .
رابعا : ان هذه الموجة التی تنطلق بین الفینة والاخرى حول تسمیة هذا الحوض الدافئ والجامع فیما بیننا ,انما تاتی فی اطار تعبئة مشبوهة للرای العام العربی الشقیق والصدیق ضد الجارة المسلمة ایران , فی اطار حملة الایران فوبیا والشیعة فوبیا التی تشرف علیها ادوات الاستعمارالعلنیة و الخفیة للاسف الشدید , حیث لا یمر یوم علینا الا ویتم تخویف الرای العام العربی من ایران واطماعها المزعومة فی المنطقة فی وقت لا یخفى فیه على احد بان عدوهذه المنطقة الاول والمشترک للامتین العربیة والایرانیة ولسائر امم الشرق العظیم انما هی الصهیونیة المقیتة والشریرة !
خامسا : واخیرا ولیس آخرا , ومن باب التذکیر فقط فان ایران التی تفتخر بتاریخها الضارب فی اعماق الزمان منذ اکثر من خمسة آلاف عام , ولکنها التی تتشرف بالاسلام اکثر مما تتشرف بای شئ آخر و منذ ثورة شعبها العظیم وقائدها المعظم الامام الخمینی الکبیر , انما کانت هی من اقترحت بتسمیة مجازیة لهذا الحوض الدافئ والجامع بالخلیج الاسلامی کما جاء على لسان احد تلامذة الامام الراحل آنذاک , وذلک من باب التقرب للاخوة العرب والتحبب الیهم وهو ما عاد واکد علیه الرئیس احمدی نجاد قبل اسابیع عندما اطلق علیه خلیج الصداقة والسلام , وهی کلمات محببة الغرض منها الجمع بین الاحبة ولیس من باب التلاعب بوتر الشوفینیة او اثارة النعرات الطائفیة والعرقیة او تحریف حقائق التاریخ والجغرافیا , کما تاتی الموجة الحالیة التی ترکبها یا معالی الامین العام سواء کان ذلک عن وعی من طرف جنابکم او من دون وعی !
اذ ان اسم خلیج فارس هو اسم علم مثل بغداد او الدوحة او طهران او خلیج البصرة او بحر عمان او بحر العرب او خلیج عدن او المحیط الهندی , والذی یفترض ان لا تستثیر ای احد منا ان کنا نؤمن بتآخی التاریخ والجغرافیا اللتان تجمع فیما بیننا فضلا عن الاسلام العظیم الذی یوحدنا ویدعونا الى نبذ الشوفینیة من قلوبنا ومن افئدتنا وعقولنا کما جاء فی الحدیث الشریف عن رسول الله محمد صلى الله علیه وآله وسلم حیث قال :” لیس منا من دعا الى عصبیة” الیس کذلک یا معالی الامین العام ؟!
فی الختام اود ان اذکرک یا معالی الامین العام بالمثل العربی الشهیر القائل : ” ما هکذا تورد یا سعد الابل ” !
واقول لک ما هکذا تورد الجیرة وحسن الجوار ‘ ولا هکذا یورد التاریخ یا معالی الامین العام الموقر رعاک الله وحفظک لقطر الشقیقة وللامانة العامة بعینه التی لا تنام والسلام .
لمؤتمرات الوطنیة العامة: ولم یکتف حسن البنا بما ذکره فی رسائله عن الوطن والوطنیة، فکثیرا ما شرح ذلک فی لقاءاته الخاصة، ومؤتمراته العامة.
وأشهد لقد حضرتُ أحد المؤتمرات العامة التی کان یعقدها الإخوان لشرح المطالب الوطنیة فی عواصم الأقالیم المصریة. ویتحدث فیها الإمام الشهید وصحبه. وذلک بعد انتهاء الحرب العالمیة الثانیة فی سنة 1945م، وهبوب الشعوب للمطالبة بحریتها واستقلالها.
کان ذلک المؤتمر فی مدینة طنطا التی أَدرُس فیها. وقد تحدَّث الأستاذ عن الوطن، فقسَّمه إلى ثلاثة أقسام. أو إلى ثلاثة مراتب:
الوطن الصغیر، والوطن الکبیر، والوطن الأکبر.
فأما الوطن الصغیر فهو: (وادی النیل) شماله وجنوبه. شماله: مصر، وجنوبه: السودان، وکان الأستاذ البنا یقول: مصر هی السودان الشمالی، والسودان هو مصر الجنوبیة. نحن من السودان، والسودان منا. وقد تحددت المطالب هنا فی أمرین: جلاء الإنجلیز، ووحدة الوادی.
وأما الوطن الکبیر، فهو: (الوطن العربی)، ولأول مرة أسمع تحدیده من الشیخ رحمه الله: من المحیط الأطلسی إلى الخلیج الفارسی -اتباعا للمصطلح السائد فی ذلک الوقت- ولم تکن شاعت کلمة (الخلیج العربی) هو فارسی من جهة، وعربی من جهة أخرى. ولهذا اقترح بعضهم تسمیته (الخلیج الإسلامی).
[15]- من رسالة (دعوتنا فی طور جدید) صـ 229، 230 من مجموعة الرسائل.
ابراهیم دسوقی
البنا والوحدة العربیة :
یوضح الإمام البنا أن العروبة لها فی دعوة الإخوان مکان بارز , فالعرب هم أمة الإسلام الأولى والإسلام نشأ عربیًا ووصل إلى الأمم عن طریق العرب وجاء کتابه الکریم بلسان عربی مبین وتوحدت الأمم باسمه على هذا اللسان , فالعرب هم عصبة الإسلام , وحذّّر الإمام من سلخ مصر عن العروبة مبینًا أن التمسک بالعروبة والقومیة العربیة یجعل مصر أمة تمتد جذورها من الخلیج الفارسی إلى المحیط الأطلسی . به نقل از محمد بدیع، المرشد العام للإخوان المسلمین :الإمام حسن البنا وقضایا الأمه (2)
-
الخلیج الفارسی بدیلا للخلیج العربی فی مناهج العراق التعلیمیة
الأسماء الحالیة فی اللغة العربیة- : تستعمله إیران و دول غیر عربی (فی الصحف والوسائل الإعلامیة التابعة لها ومنها کذلک تلک الناطقة بالعربیة) ، و کذلک مطبوعات ووسائل إعلام بالعربیة تصدر عن هیئات و دول غیر عربیة. وتستعمل فی عدة لغات أخرى.
- خلیج وهی التسمیة التی کانت شائعة فی الوثائق العائدة إلى العهد العثمانی، وما تزال تستخدم على نطاق ضیق فی بعض الدول العربیة خاصة العراق (التسمیة الرسمیة هی الخلیج العربی).
- الخلیج الإسلامی وقد طرحه بعض
- أقدم اسم معروف هو اسم “بحر أرض الإله” ولغایة الألف الثالثة قبل المیلاد. ثم أصبح اسمه “بحر الشروق الکبیر” حتى الألف الثانی قبل المیلاد. وسمی “بحر بلاد الکلدان” فی الألف الأول قبل المیلاد. ثم أصبح اسمه “بحر الجنوب” خلال النصف الثانی من الألف الأول قبل المیلاد.
- سماه الآشوریون و البابلیون والأکادیون: “البحر الجنوبی” أو “البحر السفلی” (lower sea). ویقابله البحر العلوی (upper sea) وهو . کما أطلق علیه الآشوریون نارمرتو أی “البحر المر” (bitter sea) .
- سماه الرومان و “بحر فارس”. قیل التسمیة عرفت فی أول الأمر من قبل الملک الفارسی (521-486 ق.م) فی کلامه “على البحر الذی یربط بین و “. والراجح أن هو أول من أطلق تلک التسمیة بعد رحلة موفده أمیر البحر نیارکوس عام 326 ق. م. وقد عاد من بأسطوله بمحاذاة الساحل الفارسی فلم یتعرف إلى الجانب العربی من الخلیج. مما دعا الاسکندر إلى أن یطلق على الخلیج ذاک الاسم، وبقی متداولاً بطریق التوارث. وعن طریق الیونان تسربت التسمیة للغرب واستعملها بعض العرب (أحیاناً باسم “الخلیج الفارسی”) کذلک حتى منتصف القرن العشرین
- أطلق التسمیة الخلیج العربی المؤرخ الرومانی بلینی فی القرن الأول للمیلاد. لبحر الاحمر و قال بلینی: ابحر الطویل الی الشرق یسمی الخلیج الفارسی .
- سماه العرب “خلیج البصرة” أو “خلیج عمان” أو “خلیج البحرین” أو “خلیج القطیف” لأن هذه المدن الثلاث کانت تتخذه منطلقاً للسفن التی تمخر عبابه و تسیطر على میاهه. ویعود اسم “بحر البصرة” إلى فترة الفتح الإسلامی فی عهد الخلیفة
ا
وجهة نظر إیران
اأنها تعتبر “الخلیج الفارسی” هی التسمیة الوحیدة التی أطلقت على الخلیج، وتنکر وجود أی اسم آخر.
لذلک بعد أن أعلنت مؤسسة عن کتابة اسم الخلیج العربی إلى جانب الخلیج الفارسی، فی أطلسها الجدید، وأشارت إلى الخلاف على الجزر الثلاث بین إیران ودولة الإمارات العربیة واعتبرت «ان طنب الصغرى وطنب الکبرى وأبو موسى ، واتهموا المؤسسة بتلقی الرشاوی، واتهموها کذلک بأنها «بتأثیر من اللوبی الصهیونی، وبدولارات النفط من بعض الحکومات العربیة قررت تشویه واقع تاریخی لا یمکن نکرانه»، مع أن إسرائیل تستعمل مصطلح “الخلیج الفارسی”. واعتبر المسؤولون الإیرانیون ذلک «مؤامرة صهیونیة لشق صفوف المسلمین»، فبادرت الحکومة الإیرانیة إلى اتخاذ اجراءات تمنع بموجبها الجمعیة الوطنیة للجغرافیا من بیع مطبوعاتها وخرائطها فی إیران. کما منع أی مندوب من قبلها بدخول الأراضی الإیرانیة. کما دعا رئیس البرلمان الإیرانی حداد عادل کل من اسماهم عبادة الوطن للدفاع عن فارسیة الخلیج. کما جمع المعارضة الإیرانیة بمختلف أطیافهم عن أن الخلیج فارسی. وعبثاً حاولت الجمعیة أن تشرح أسباب زیادة صفة “الخلیج العربی” إلى الخلیج الفارسی، بأن هناک من یعرف الذراع البحریة بالخلیج العربی. ولا بد من التفریق بینها وبین القریب منها والواقع بین و. لکن الإیرانیین غیر مستعدین لسماع أی تبریر، لأن اسم الخلیج الفارسی «صار جزءاً لا یتجزأ من الهویة القومیة الإیرانیة».
وفی 15 حزیران 2006، قامت إیران بمنع مجلة من دخول إیران لمجرد أنها تضمنت خریطة .
آخرین دیدگاهها